تفسیر:نمونه جلد۲۱ بخش۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۵-۱۹
آيه و ترجمه
وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الانسنَ لَكَفُورٌ مُّبِينٌ(۱۵) أَمِ اتخَذَ مِمَّا يخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصفَاكُم بِالْبَنِينَ(۱۶) وَ إِذَا بُشرَ أَحَدُهُم بِمَا ضرَب لِلرَّحْمَنِ مَثَلاً ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ(۱۷) أَ وَ مَن يُنَشؤُا فى الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فى الخِْصامِ غَيرُ مُبِينٍ(۱۸) وَ جَعَلُوا الْمَلَئكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَدُ الرَّحْمَنِ إِنَثاً أَ شهِدُوا خَلْقَهُمْ ستُكْتَب شهَدَتهُمْ وَ يُسئَلُونَ(۱۹) ترجمه : ۱۵ - آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند (و ملائكه را دختران خدا خواندند) انسان كفران كننده آشكارى است ! ۱۶ - آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده ، و پسران را براى شما؟! ۱۷ - در حالى كه هر گاه يكى از آنها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمن شبيه قرار داده (به تولد دختر) بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سياه مى شود، و مملو از خشم مى گردد!
۱۸ - آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد)؟! ۱۹ - آنها فرشتگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند، آيا به هنگام آفرينش آنها شاهد و حاضر بودند؟ اين گواهى آنها نوشته مى شود و از آن بازخواست خواهند شد! تفسير: چگونه ملائكه را دختران خدا مى خوانيد؟! بعد از تحكيم پايه هاى توحيد از طريق برشمردن نشانه هاى خداوند در نظام هستى و نعمتها و مواهب او، در آيات مورد بحث به نقطه مقابل آن يعنى مبارزه با شرك و پرستش غير خدا پرداخته نخست به سراغ يكى از شاخههاى آن يعنى پرستش فرشتگان مى رود و مى فرمايد: «آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند» (و جعلوا له من عباده جزءا). فرشتگان را دختران خدا و معبودان خود پنداشتند، خرافه زشتى كه در ميان بسيارى از بت پرستان رواج داشت . تعبير به «جزء» هم بيانگر اين است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدا مى شمردند زيرا هميشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه از آنها جدا مى شود، و با هم تركيب مى گردد، و هسته بندى فرزند از آن آغاز مى شود. و نيز بيان كننده پذيرش عبوديت آنها است چرا كه فرشتگان را جزئى از معبودان در مقابل خداوند تصور مى كردند. اين تعبير در ضمن يك استدلال روشن بر بطلان اعتقاد خرافى مشركان است ، چرا كه اگر فرشتگان فرزندان خدا باشند لازمه اش اين است كه خداوند جزء
داشته باشد، و نتيجه آن تركيب ذات پاك خدا است ، در حالى كه دلائل عقلى و نقلى گواه بر بساطت و احديت وجود او است ، چرا كه جزء مخصوص به موجودات امكانيه است . سپس مى افزايد: «انسان كفران كننده آشكارى است » (ان الانسان لكفور مبين ). اين همه نعمتهاى الهى سراسر وجود او را احاطه كرده كه پنج بخش آن در آيات پيشين گذشت با اينحال بجاى اينكه سر بر آستان خالق و ولى نعمت خود بسايد راه كفران پيش گرفته به سراغ مخلوقاتش مى رود. در آيه بعد براى محكوم كردن اين تفكر خرافى از ذهنيات و مسلمات خود آنها استفاده مى كند، چرا كه آنها جنس مرد را بر زن ترجيح مى دادند، و اصولا دختر را ننگ خود مى شمردند، مى فرمايد: «آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسران را براى شما»؟! (ام اتخذ مما يخلق بنات و اصفاكم بالبنين ). به پندار شما مقام دختر پائينتر است ، چگونه خود را بر خدا ترجيح مى دهيد؟ سهم او را دختر، و سهم خود را پسر مى پنداريد؟! درست است كه زن و مرد در پيشگاه خدا در ارزشهاى والاى انسانى يكسانند، ولى گاه استدلال به ذهنيات مخاطب تاءثيرى در فكر او مى گذارد كه وادار به تجديد نظر مى شود. باز همين مطلب را به بيان ديگرى تعقيب كرده مى گويد: «هر گاه يكى از آنها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمن شبيه قرار داده بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سياه مى شود، و مملو از خشم و غضب مى گردد»!
(و اذا بشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم ). منظور از «بما ضرب للرحمن مثلا» همان فرشتگانى است كه آنها را دختران خدا مى دانستند، و در عين حال معبود خود قرار مى دادند، و شبيه و مانند او! واژه «كظيم » از ماده «كظم » (بر وزن نظم ) به معنى گلوگاه است ، و به معنى بستن گلوى مشك آب بعد از پر شدن نيز آمده ، و لذا اين كلمه در مورد كسى كه قلبش مملو از خشم يا غم و اندوه است به كار مى رود. اين تعبير به خوبى حاكى از تفكر خرافى مشركان ابله در عصر جاهليت در مورد تولد فرزند دختر است كه چگونه از شنيدن خبر ولادت دختر ناراحت مى شدند در عين حال فرشتگان را دختران خدا مى دانستند! باز در ادامه اين سخن مى افزايد: «آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد، و به هنگام گفتگو و كشمكش در بحث و مجادله نمى تواند مقصود خود را بخوبى اثبات كند فرزند خدا مى دانيد و پسران را فرزند خود»؟! (او من ينشؤ فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين ). در اينجا قرآن دو صفت از صفات زنان را كه در غالب آنها ديده مى شود و از جنبه عاطفى آنان سرچشمه مى گيرد مورد بحث قرار داده ، نخست علاقه شديد آنها به زينت آلات ، و ديگر عدم قدرت كافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه و جر و بحث بخاطر حيا و شرم . بدون شك زنانى هستند كه تمايل چندانى به زينت ندارند، و نيز بدون شك علاقه به زينت در «حد اعتدال » عيبى براى زنان محسوب نمى شود،
بلكه در اسلام روى آن تاءكيد شده است ، منظور اكثريتى است كه در غالب جوامع بشرى عادت به تزيين افراطى دارند گوئى در ميان زينت به وجود مى آيند و پرورش مى يابند. و نيز بدون شك در ميان زنان افرادى پيدا مى شوند كه از نظر قدرت منطق و بيان بسيار قوى هستند، ولى نمى توان انكار كرد كه اكثريت آنها به خاطر شرم و حيا در مقايسه با مردان به هنگام بحث و مخاصمه و جدال قدرت كمترى دارند. هدف بيان اين حقيقت است كه چگونه شما دختران را فرزند خدا مى پنداريد و پسران را از آن خود مى شمريد؟! در آخرين آيه مورد بحث مطلب را با صراحت بيشترى مطرح كرده ، مى فرمايد: «آنها فرشتگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند»و دختران خدا معرفى كردند) (و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا). آرى آنها بندگان خدا هستند، سر بر فرمان او دارند، و تسليم اراده اويند، چنانكه در آيه ۲۶ و ۲۷ سوره حج نيز آمده است : بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون : «آنها بندگان شايسته خدا هستند كه هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند و همواره به فرمان او عمل مى كنند». تعبير به «عباد» در واقع جواب پندار آنها است ، زيرا اگر مؤ نث بودند بايد عبادات گفته شود، ولى بايد توجه داشت كه «عباد» هم جمع مذكر است ، و هم به موجودهائى كه خارج از مذكر و مؤ نث باشند مانند فرشتگان نيز اطلاق مى شود، همانگونه كه در مورد خداوند نيز ضميرهاى مفرد مذكر به كار مى رود در حالى كه مافوق همه اينها است . قابل توجه اينكه در اين جمله «عباد» به «الرحمن » اضافه شده ، اين
تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه غالب فرشتگان مجريان رحمت خداوند و تدبير كنندگان نظامات عالم هستى كه سراسر رحمت است مى باشند. اما چرا اين خرافه در ميان عرب جاهلى پيدا شد؟ و چرا هم اكنون رسوبات آن در مغزهاى گروهى باقيمانده ، تا آنجا كه فرشتگان را به صورت زن و دختر ترسيم مى كنند، حتى به اصطلاح «فرشته آزادى » را وقتى مجسم مى سازند در چهره زنى با قيافه و موهاى فراوان ترسيم مى كنند! اين پندار ممكن است از اينجا سرچشمه گرفته باشد كه فرشتگان از نظر مستورند و زنان نيز غالبا مستور بوده اند، حتى در مورد بعضى از مؤ نثهاى مجازى در لغت عرب نيز اين معنى ديده مى شود كه خورشيد را مؤ نث مجازى مى دانند، و ماه را مذكر.چرا كه قرص خورشيد معمولا در ميان امواج نور خود پوشيده است و نگاه كردن به آن به آسانى ممكن نيست ، ولى قرص ماه چنين نمى باشد. يا اينكه لطافت وجود فرشتگان سبب شده كه آنها را همجنس زنان كه نسبت به مردان موجودات لطيفترى هستند بدانند، و عجب اينكه بعد از اينهمه مبارزه اسلام با اين تفكر خرافى باز هم هنگامى كه مى خواهند زنى را به خوبى توصيف كنند مى گويند او يك فرشته است ، ولى در مورد مردان كمتر اين تعبير به كار مى رود، كلمه «فرشته » نيز نامى است كه براى زنان انتخاب مى كنند! سپس به صورت استفهام انكارى در پاسخ آنها مى فرمايد: «آيا به هنگام آفرينش فرشتگان حاضر بودند و از طريق حضور خود به اين امر پى برده اند»؟! (ا شهدوا خلقهم ). و در پايان آيه مى افزايد: «گواهى آنها بر اين عقيده بى اساس در نامه هاى اعمالشان ثبت مى شود، و روز قيامت مورد سؤ ال قرار مى گيرند» (ستكتب شهادتهم و يسئلون ). آنچه در آيات فوق خوانديم به صورت ديگرى در سوره نحل (آيات ۵۷
تا ۵۹) نيز آمده است ، و ما در آنجا بحثهاى مشروحى پيرامون عقائد عرب جاهلى در مورد مساءله «وئاد» (زنده به گور كردن دختران ) و اصولا عقيده آنها پيرامون جنس زن و نيز نقش اسلام در احيا و شخصيت و ارزش مقام زن آورده ايم (جلد ۱۱ صفحه ۲۶۹ تا ۲۷۷).
آيه ۲۰-۲۲
آيه و ترجمه
وَ قَالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَهُم مَّا لَهُم بِذَلِك مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلا يخْرُصونَ(۲۰) أَمْ ءَاتَيْنَهُمْ كتَباً مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُستَمْسِكُونَ(۲۱) بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى ءَاثَرِهِم مُّهْتَدُونَ(۲۲) ترجمه : ۲۰ - آنان گفتند اگر خدا مى خواست ما آنها را پرستش نمى كرديم ، ولى به اين امر يقين ندارند، و جز دروغ چيزى نمى گويند. ۲۱ - يا اينكه ما كتابى پيش از اين به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك ميجويند؟ ۲۲ - بلكه آنها مى گويند ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم . تفسير: آنها دليلى جز تقليد از نياكان جاهل ندارند؟ در آيات گذشته نخستين پاسخ منطقى به عقيده خرافى بت پرستان كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند داده شد، و آن اينكه براى اثبات يك ادعا قبل از هر چيز مشاهده و رؤ يت و حضور در صحنه لازم است ، در حالى كه هيچيك از بت پرستان هرگز نمى توانند مدعى شوند كه به هنگام آفرينش فرشتگان در آن صحنه شاهد و ناظر بوده اند.
آيات مورد بحث همين معنى را پيگيرى كرده ، به ابطال اين خرافه زشت از طرق ديگرى مى پردازد، نخست يكى از دلائل واهى آنها را به طور فشرده همراه با جواب آن نقل كرده مى گويد: آنان گفتند: اگر خدا مى خواست ما آنها را هرگز پرستش نمى كرديم اين خواست او بوده است كه ما به پرستش آنان پرداخته ايم ! (و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم ). اين تعبير ممكن است به اين معنى باشد كه آنها معتقد به جبر بودند، و مى گفتند هر چه از ما صادر مى شود به اراده خداوند است ، و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت او است . يا اينكه اگر اعمال و عقائد ما مورد رضاى او نبود بايد از آن نهى مى كرد، و چون نهى نكرده است دليل بر خشنودى او است ! در حقيقت آنها براى توجيه عقائد فاسد و خرافى خود دست به خرافات ديگرى مى زدند، و براى پندارهاى دروغين خود دروغهاى ديگرى به هم مى بافتند در حالى كه هر كدام از دو احتمال بالا مقصود آنها باشد فاسد و بى اساس است . درست است كه در عالم هستى چيزى بى اراده خدا واقع نمى شود ولى اين به معنى جبر نيست ، زيرا نبايد فراموش كرد كه خدا خواسته است ما مختار و صاحب آزادى اراده باشيم تا ما را بيازمايد، و پرورش دهد. و درست است كه خدا بايد اعمال بندگان را مورد نقد قرار دهد، ولى نمى توان انكار كرد كه همه انبياى الهى هرگونه شرك و دوگانه پرستى را نفى كردند. از اين گذشته عقل سليم انسان نيز اين خرافات را انكار مى كند، مگر عقل ، پيامبر خداوند در درون وجود انسان نيست ؟ و در پايان اين آيه با اين جمله كوتاه به اين استدلال واهى بت پرستان پاسخ مى گويد: آنها به چنين چيزى كه ادعا مى كنند علم ندارند، و جز دروغ چيزى
نمى گويند (ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون ). آنها حتى به مساءله جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و ايمان ندارند بلكه مانند بسيارى از هواپرستان و مجرمان ديگر هستند كه براى تبرئه خويشتن از گناه و فساد موضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند: دست تقدير ما را به اين راه كشانيده ! در حالى كه خودشان نيز مى دانند دروغ مى گويند، و اينها بهانه اى بيش نيست ، ولذا اگر كسى حقوقى از آنها را پايمال كند هرگز حاضر نيستند از مجازات او چشم بپوشند به اين عنوان كه او در كار خود مجبور بوده است ! «يخرصون » از ماده «خرص » (بر وزن غرس ) در اصل به معنى تخمين زدن است . نخست در مورد تخمين مقدار ميوه بر درختان ، سپس به هر گونه حدس و تخمين اطلاق شده ، و از آنجا كه حدس و تخمين گاه نادرست از آب درمى آيد اين واژه به معنى دروغ نيز به كار رفته ، و در آيه مورد بحث از همين قبيل است . به هر حال از آيات متعددى از قرآن مجيد برمى آيد كه بت پرستان براى توجيه عقائد خرافى خود كرارا به مساءله مشيت الهى استدلال مى كردند، از جمله اينكه آنها اشيائى را حرام و اشيائى را بر خود حلال كرده بودند، و آن را به خدا نسبت مى دادند، چنانكه در آيه ۱۴۸ انعام آمده است : سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آبائنا و لا حرمنا من شى ء: «به زودى مشركان مى گويند اگر خدا مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه نياكان ما، و چيزى را تحريم نمى كرديم ». در آيه ۳۵ نحل نيز همين معنى تكرار شده است : و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آبائنا و لا حرمنا من دونه من شى ء.
قرآن مجيد در ذيل آيه سوره انعام آنها را تكذيب كرده ، مى فرمايد: كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا: «اينگونه كسانى كه پيش از آنها بودند دروغ گفتند و طعم كيفر ما را چشيدند» و در ذيل آيه سوره نحل تصريح مى كند فهل على الرسل الا البلاغ : «مگر بر رسولان الهى جز ابلاغ رسالت چيزى هست »؟! و در ذيل آيه مورد بحث نيز چنانكه ديديم آنها را به تخمين دروغين نسبت مى دهد كه در حقيقت همه به يك ريشه بازمى گردد. در آيه بعد به دليل ديگرى كه ممكن است آنها به آن استدلال كنند اشاره كرده ، مى گويد: يا اينكه ما كتابى را پيش از اين كتاب به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك مى جويند))؟! (ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون ). يعنى آنها براى اثبات اين ادعا بايد يا به دليل عقل متمسك شوند، يا به نقل ، در حالى كه نه دليلى از عقل دارند، و نه دليلى از نقل ، تمام دلائل عقلى دعوت به توحيد مى كند، و همه انبيا و كتب آسمانى نيز دعوت به توحيد كردند. در آخرين آيه مورد بحث به بهانه اصلى آنان اشاره كرده كه آنهم در واقع خرافه اى بيش نيست كه پايه خرافه ديگرى شده است ، مى فرمايد: بلكه آنها مى گويند: ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم (بل قالوا انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون ). در حقيقت آنها دليلى جز تقليد كوركورانه از پدران و نياكان خود
نداشتند، و عجب اينكه خود را با اين تقليد هدايت يافته مى پنداشتند، در حالى كه در مسائل اعتقادى و زيربناى فكرى هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليد باشد آنهم به صورت تقليد جاهل از جاهل چرا كه مى دانيم نياكان آنها نيز هيچ علم و دانشى نداشتند، مغزهاى آنها مملو از خرافات و اوهام بود، و جهل حاكم بر افكار و اجتماعشان ، چنانكه قرآن در آيه ۱۷۰ بقره مى گويد: او لو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون : «آيا نه اينست كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايتى نداشتند»؟! تقليد تنها در مسائل فرعى و غير زيربنائى صحيح است ، آنهم تقليد از عالم يعنى رجوع جاهل به عالم ، همانگونه كه در مراجعه بيمار به طبيب ، و افراد غير متخصص به صاحبان تخصص ديده مى شود، بنابراين تقليد آنها به دو دليل باطل و محكوم بوده است . واژه «امت » چنانكه راغب در مفردات مى گويد به جماعتى مى گويند كه يكنوع ارتباط به يكديگر دارند، يا از نظر دين ، يا وحدت مكان ، يا زمان ، خواه آن حلقه اتصال اختيارى باشد يا اجبارى (و از همين رو گاهى به معنى مذهب به كار رفته مانند آيه مورد بحث ، ولى معنى اصلى آن همان جماعت و گروه است و اطلاق اين كلمه بر مذهب نيازمند به قرينه است ).
آيه ۲۳ -۲۵
آيه و ترجمه
وَ كَذَلِك مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك فى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلا قَالَ مُترَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى ءَاثَرِهِم مُّقْتَدُونَ(۲۳) قَلَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتمْ عَلَيْهِ ءَابَاءَكمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَفِرُونَ(۲۴) فَانتَقَمْنَا مِنهُمْ فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ(۲۵) ترجمه : ۲۳ - همين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى انذاركننده نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور گفتند ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و به آثار آنها اقتدا مى كنيم . ۲۴ - (پيامبرشان ) گفت : آيا اگر من آئينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم (باز هم انكار مى كنيد؟!) گفتند (آرى ) ما به آنچه شما به آن مبعوث شده ايد كافريم ! ۲۵ - لذا ما از آنها انتقام گرفتيم بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود. تفسير: سرانجام كار اين مقلدان چشم و گوش بسته ! اين آيات بحث آيات گذشته را در زمينه بهانه اصلى مشركان براى بت پرستى كه مساءله تقليد نياكان بود ادامه مى دهد.
نخست مى گويد: اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست ، همين گونه ما در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيغمبرى انذاركننده نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم ، و ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم (و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون ). از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه سردمداران مبارزه با انبيا و آنها كه مساءله تقليد از نياكان را مطرح مى كردند و سخت روى اين مساءله ايستاده بودند همان «مترفون » بودند، همان ثروتمندان مست و مغرور و مرفه ، زيرا «مترف » از ماده «ترفه » (بر وزن لقمه ) به معنى فزونى نعمت است ، و از آنجا كه بسيارى از متنعمان غرق شهوات و هوسها مى شوند كلمه مترف به معنى كسانى كه مست و مغرور به نعمت شده و طغيان كرده اند آمده ، و مصداق آن غالبا پادشاهان و جباران و ثروتمندان مستكبر و خودخواه است ، آرى آنها بودند كه با قيام انبيا به دوران خودكامگيهايشان پايان داده مى شد، و منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد، و مستضعفان از چنگال آنها رهائى مى يافتند و به همين دليل با انواع حيل و بهانه ها به تخدير و تحميق مردم مى پرداختند و امروز نيز بيشترين فساد دنيا از همين «مترفين » سرچشمه مى گيرد كه هر جا ظلم و تجاوز و گناه و آلودگى است آنجا حضور فعال دارند. قابل توجه اينكه در آيه قبل خوانديم كه آنها مى گفتند: «انا على آثارهم مهتدون »: «ما بر آثار آنها هدايت يافته ايم » و در اينجا از قول آنها مى گويد: «انا على آثارهم مقتدون »: «ما به آثار آنها اقتدا كرده ايم » گر چه هر دو تعبير در حقيقت به يك معنى باز مى گردد، ولى تعبير اول اشاره به دعوى حقانيت مذهب نياكان است ، و تعبير دوم اشاره به اصرار و پافشارى آنها بر پيروى و اقتداى
به نياكان . به هر حال اين آيه يكنوع تسلى خاطرى است براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان كه بدانند بهانه جوئى مشركان چيز تازه اى نيست ، اين همان راهى است كه همه گمراهان در طول تاريخ پيموده اند! آيه بعد و پاسخى را كه انبياى پيشين به آنها مى دادند به وضوح بيان مى كند و مى گويد: «پيامبرشان به آنان گفت : آيا اگر من آئينى روشنتر و هدايت كننده تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم باز هم آن را انكار مى كنيد»؟! (قال اولو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه آبائكم ). اين مؤ دبانه ترين تعبيرى است كه مى توان در مقابل قومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها به هيچوجه جريحه دار نشود، نمى گويد آنچه را شما داريد دروغ و خرافه است و حماقت ، بلكه مى گويد: آنچه من آورده ام از آئين نياكان شما هدايت كننده تر است ، بياييد بنگريد و مطالعه كنيد. اينگونه تعبيرات قرآنى ادب در بحث و محاجه را مخصوصا در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد. ولى با اينهمه بقدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شده و مؤ دبانه نيز در آنها مؤ ثر واقع نشد، آنها فقط در پاسخ انبيائشان گفتند: «ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم »! (قالوا انا بما ارسلتم به كافرون ). بى آنكه كمترين دليلى براى مخالفت خودشان بياورند، و بى آنكه كمترين
تفكر و انديشه اى در پيشنهاد متين انبيا و رسولان الهى كنند. بديهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايسته بقا و حيات نيست ، و دير يا زود بايد عذاب الهى نازل گردد و اين خار و خاشاكها را از سر راه بردارد، «لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: لذا ما از آنها انتقام گرفتيم و سخت مجازاتشان كرديم » (فانتقمنا منهم ). گروهى را با طوفان ، و گروهى را با زلزله ويرانگر، و جمعى را با تندباد و صاعقه ، و خلاصه هر يك از آنها را با فرمانى كوبنده درهم شكستيم و هلاك كرديم . و در پايان آيه براى اينكه مشركان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: «بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود»؟! (فانظر كيف كان عاقبة المكذبين ). جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |