تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱ - ۶ سوره انفال
- سوره «انفال»، در مدينه نازل شده و داراى هفتاد و پنج آيه مى باشد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
يَسئَلُونَك عَنِ الاَنفَالِ قُلِ الاَنفَالُ للَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصلِحُوا ذَات بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(۱)
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَت عَلَيهِمْ آيَاتُهُ زَادَتهُمْ إِيمَاناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ(۲)
الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ(۳)
أُولَئك هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لهَُّمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ(۴)
كَمَا أَخْرَجَك رَبُّك مِن بَيْتِك بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ(۵)
يُجَادِلُونَك فى الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَينَ كَأَنَّمَا يُساقُونَ إِلى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظُرُونَ(۶)
از تو از انفال پرسش مى كنند، بگو انفال مال خدا و رسول است. پس از خدا بترسيد، و ميان خود صلح برقرار سازيد، و خدا و رسول او را اطاعت كنيد، اگر با ايمان هستيد. (۱)
مؤمنان تنها كسانى اند كه وقتى ياد خداوند به ميان مى آيد، دل هايشان از ترس مى تپد و وقتى آيات او برايشان تلاوت مى شود، ايمانشان زيادتر مى گردد و بر پروردگار خود توكل مى كنند. (۲)
همان كسانى اند كه نماز بپا داشته و از آنچه كه روزی شان كرده ايم، انفاق مى كنند. (۳)
آنان آرى، هم ايشانند مؤمنان حقيقى، براى ايشان است درجاتى نزد پروردگارشان و مغفرتى و رزقى كريم. (۴)
همچنان كه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد، در حالى كه طايفه اى از مؤمنان كراهت داشتند.(۵)
با تو در امر حق مجادله مى كنند و اين جدالشان بعد از آن است كه حق برايشان روشن گرديد. در مَثَل مانند كسانى هستند كه به سوى مرگشان مى كشند و ايشان (ابزار قتل خود را) تماشا مى كنند. (۶)
از سياق آيات اين سوره به دست مى آيد كه اين سوره در مدينه و بعد از واقعه جنگ بدر نازل شده. به شهادت اين كه پاره اى از اخبار اين جنگ را نقل مى كند و مسائل متفرقه اى در باره جهاد و غنيمت جنگى و انفال و در آخر امورى را مربوط به هجرت ذكر مى نمايد.
معناى «انفال»، و مراد از اصلاح ذات البين
«يَسئَلُونَك عَنِ الاَنفَالِ قُلِ الاَنفَالُ للَّهِ وَ الرَّسُولِ ...»:
كلمه «انفال»، جمع «نَفل» - به فتح فاء - است، كه به معناى زيادى هر چيزى است. و لذا نمازهاى مستحبى را هم «نافله» مى گويند، چون زياده بر فريضه است، و اين كلمه بر زيادی هايى كه «فئ» هم شمرده شود، اطلاق مى گردد، و مقصود از «فئ» اموالى است كه مالكى براى آن شناخته نشده باشد. از قبيل قله كوه ها و بستر رودخانه ها و خرابه هاى متروك، و آبادی هايى كه اهالى اش هلاك گرديده اند، و اموال كسى كه وارث ندارد، و غير آن، و از اين جهت آن را «انفال» مى گويند، كه گويا اموال مذكور، زيادى بر آن مقدار اموالى است كه مردم مالك شده اند، به طورى كه ديگر كسى نبوده كه آن ها را مالك شود، و چنين اموالى از آن خدا و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است.
غنائم جنگى را نيز «انفال» مى گويند، اين هم باز به خاطر اين است كه زيادى بر آن چيزى است كه غالبا در جنگ ها مورد نظر است. چون در جنگ ها تنها مقصود ظفر يافتن بر دشمن و تار و مار كردن او است، و وقتى غلبه دست داد و بر دشمن ظفر پيدا شد، مقصود حاصل شده. حال اگر اموالى هم به دست مردان جنگى افتاده باشد و يا اسيرى گرفته باشند، موقعيتى است زياده بر آنچه مقصود بوده. (پس همه جا، در معناى اين كلمه، زيادتى نهفته است).
كلمه «ذات»، در اصل مؤنث «ذا» به معناى صاحب و از الفاظى است كه هميشه بايد اضافه شود. چيزى كه هست، بسيار استعمال شده است در «نفس هر چيز»، يعنى در آن چيزى كه حقيقت هر شئ با آن محفوظ است. مثلا وقتى مى گويند: «ذات انسان»، معنايش آن چيزى است كه انسان به وسيله آن انسان است، و «ذات زيد»، به معناى نفس انسانيت خاصه اى است كه به اسم «زيد» مسمى شده. و بعيد نيست كه اصل در اين لغت «نفس ذات اعمال كذا: نفس صاحب فلان اعمال» بوده باشد، و سپس به منظور اختصار گفته باشند «ذات اعمال: صاحب كارها»، و يا تعبير ديگرى كه اين معنا را برساند، و به تدريج اعمال را هم انداخته و تنها گفته اند: «ذات».
و همچنين در عبارت ذات بين كه به معناى آن حالت و رابطه بدى است كه در ميان دو فرقه پديد مى آيد. چون دشمنى و خصومت هميشه بين دو طرف واقع مى شود. پس اين دشمنى «صاحب بين» است كه عبارت ديگر آن «ذات بين» مى شود. پس منظور از جملۀ «وَ أصلِحُوا ذَاتَ بَينِكُم»، اين است كه آن حالت بد و آن فسادى كه در بينتان رُخ نموده و آن تيرگى رابطه را اصلاح كنيد.
راغب در مفردات مى گويد: «ذُو»، بر دو وجه است: يكى آن است كه به توسط آن چيزى را كه بخواهيم به اسم جنس و اسم نوع وصف مى كنيم. و در اين صورت تنها به اسم ظاهر اضافه مى گردد، و به صيغه تثنيه و جمع نيز در مى آيد. مثلا در تثنيه گفته مى شود: «ذواتا» و در جمع: «ذوات» و به هيچ وجه در هيچ صورت جز به اضافه استعمال نمى شود.
سپس اضافه كرده است: علماى معانى اين كلمه را استعاره گرفته و عبارت دانسته اند از عين هر چيز، چه اين كه جوهر باشد و يا عرض، «و بر خلاف آنچه كه گفتيم»، آن را مفرد و مضاف به ضمير و با «الف» و «لام» استعمال نموده و عينا معامله لفظ نفس و خاصه را با آن كرده و گفته اند: «ذاته، نفسه و خاصته»، ليكن بايد دانست كه اين نحوه استعمال از كلام عرب نيست.
وجه دوم از لفظ «ذُو»، لغت قبيله «طى» است كه آن را عينا به جاى «الَّذِى» به كار برده و در حالت رفع و نصب و جر و همچنين در حالت جمع و تأنيث به يك لفظ استعمال مى كنند. همچنان كه شاعر گويد: «وَ بِئرِى ذُو حَفَرتُ وَ ذُو طَوَيتُ». يعنى: «و چاه من آن چاهى كه حفر كردم، و آن چاهى كه سنگ چين كردم».
و اين كه گفت در اين صورت تنها به اسم ظاهر اضافه مى شود، از «فراء» نقل شده است و لازمه اش، اين است كه اگر ديديم مضاف به ضمير استعمال شده، بگوييم: «اين نحوه استعمال از كلام مولدين است»، و انصاف بر اين است كه اين نحوه استعمال كم است، نه اين كه به كلى متروك شده باشد. به شهادت اين كه در كلمات اميرالمؤمنين «عليه السلام» در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه ديده مى شود.
اختلاف مفسران در قرائت «يَسئَلُونَكَ عَن الأنفَال»
مفسران، در اين كه آيه شريفه در ميان آيات قبل و بعدش چه موقعيتى دارد، و معنايش چيست، از چند جهت شديدا اختلاف كرده اند و اين اختلاف در معناى آيه، به خاطر قرائت هاى مختلفى است كه در جملۀ «يَسئَلُونَكَ عَنِ الأنفَال» رسيده، برخى آن را به اهل بيت پيغمبر «عليهم السلام» نسبت داده اند.
و بعضى ديگر مانند عبدالله بن مسعود، سعد بن ابى وقاص و طلحة بن مصرف آن را چنين قرائت كرده اند: «يسئلونك الانفال»، و آنگاه بنابر اين قرائت گفته اند: كلمۀ «عن» در قرائت مشهور، زائد است.
بعضى ديگر گفته اند: در قرائت غير مشهور اين كلمه مقدر است. عده اى گفته اند: منظور از «انفال» غنائم جنگى است. و عده اى ديگر گفته اند: فقط غنائم جنگ بدر است، و «الف و لام» در «الأنفال»، براى عهد است، و معنايش «انفال معهود» است.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن «فيئى» است كه مختص به خدا و رسول و امام است. عده اى ديگر گفته اند: اصلا اين آيه با آيه خمس نسخ شده. و بعضى گفته اند: بلكه نسخ نشده و از محكمات است؛ و به طورى كه از مراجعه به تفاسير مفصل از قبيل تفسير رازى و تفسير آلوسى و غيره مشهود مى شود، اين نزاع و مشاجره از جهاتى كه ذكر شد، در ميان مفسران خيلى كش پيدا كرده.
وليكن آن چيزى كه در اين جا با استمداد از سياق كلام مى توان گفت، اين است كه آيه به سياق خود دلالت دارد بر اين كه در ميان اشخاص مشارٌ اليه به «يَسئَلُونَكَ» نزاع و تخاصمى بوده، و هر كدام حرفى داشته اند كه طرف مقابلشان آن را قبول نداشته، و تفريعى كه در جملۀ «فَاتَّقُوا اللهَ وَ أصلِحُوا ذَاتَ بَينِكُم» است، به خوبى دلالت دارد بر اين كه اين نزاع و تخاصم در امر انفال بوده، و لازمۀ اين تفريع، اين است كه سؤال در صدر آيه به خاطر اصلاح و رفع نزاع از ايشان واقع شده. گويا اين اشخاص در ميان خود راجع به انفال اختلاف كرده اند، و سپس به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» مراجعه نموده اند تا حكم آن را از آن جناب بپرسند، و جوابى كه مى شنوند، نزاعشان را خاتمه دهد.
و اين سياق - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - تأييد مى كند:
اولا اين كه: قرائت مشهور، يعنى «يَسئَلُونَكَ عَنِ الأنفَال»، راجح تر است. زيرا وقتى سؤال با لفظ «عن» متعدى شود، معناى استعلام حكم و استخبار خبر را مى دهد. به خلاف آن جايى كه بدون «عن» متعدى شود كه به معناى درخواست عطيه است، و با مقام ما سازگار نيست.
و ثانيا اين كه: انفال هر چند به حسب مفهوم عام است، هم غنيمت را شامل مى شود و هم فئ را - ليكن مورد آيه تنها غنائم جنگى است، آن هم نه فقط غنائم جنگ بدر، چون وجهى برای این تخصیص
نیست، و اگر نزاع كنندگان درباره غنيمت جنگ بدر هم نزاع داشته اند. قطعا براى اين نبوده كه خصوص جنگ بدر دخالتى داشته، بلكه براى اين بوده كه به طور كلّى حكم اموالى را كه مسلمين در جهادهاى خود از دشمنان دين به دست مى آورند، بپرسند، و اين بسيار روشن است.
و اگر مورد آيه اختصاص به غنيمت جنگى دارد موجب نمى شود كه حكم وارد در آن را هم، مختص به موردش كنيم. چون «همه مى دانيم» كه مورد مخصص نيست، پس اطلاق آيه نسبت به هر درآمدى كه آن را انفال بگويند، محفوظ است؛ نه تنها اختصاص به جنگ بدر ندارد، بلكه اختصاص به غنائم جنگى نيز نداشته و همه درآمدهاى موسوم به نفل را شامل مى شود. براى اين كه مى فرمايد انفال همه اش مال خدا و رسول او است و احدى از مؤمنان در آن سهم ندارد، چه غنيمت جنگى باشد و چه فيئى.
و اما جملۀ «قُل الأنفَال لِلّهِ وَ الرَّسُول» از ظاهر اين جمله و همچنين از ظاهر موعظه اى كه بعد از اين جمله كرده و ايشان را به ايمان به خدا واداشته استفاده مى شود كه خداى تعالى، اختلاف ايشان را تنها با همين كه ملكيت انفال را مخصوص خود و رسولش كرده و از دست ايشان گرفته، برطرف ساخته است، و لازمۀ اين ظهور، اين است كه نزاع اين دو طايفه در اين بوده كه آن طايفه انفال و يا مقدارى از آن را مخصوص خود مى دانستند، و اين طايفه منكر آن بوده اند، و خداوند سبحان با سلب ملكيت از هر دو طايفه و به اختصاص دادن آن به خود و پيغمبر گرامى خود نزاع ايشان را حل و فصل نموده، و علاوه، موعظه مى كند به اين كه از اين مشاجره و نزاع دست بردارند.
و اما اين كه بعضى گفته اند: به دليل اجماع سربازان جنگى هر غنيمتى را كه در جنگ به دست بياورند، خودشان مالك مى شوند، مطلبى است كه بايد در فقه بررسى شود، و مربوط به فن تفسير نيست.
و كوتاه سخن: نزاعشان در «انفال»، كاشف از اين است كه قبلا سابقه اين را كه غنيمت از خود ايشان باشد و يا سابقه ديگرى نظير اين را داشته اند. چيزى كه هست، اين سابقه، حكم مجملى داشته كه باعث اختلاف ايشان شده، و هر طايفه اى آن را به نفع خود تفسير مى كرده، و آيات كريمه قرآن، اين برداشت ما را تأييد مى كند.
توضيح اين كه: ارتباط آيات در اين سوره و تصريح به داستان بدر كشف مى كند از اين كه اين سوره تمامی اش، مربوط به جنگ بدر و كمى پس از آن نازل شده. حتى ابن عباس هم به طورى كه از وى نقل شده، اين سوره را «سوره بدر» ناميده، و آياتى هم از اين سوره كه متعرض مسأله غنيمت است،
پنج آيه است كه در سه جاى سوره قرار گرفته و بر حسب ترتيب عبارت است از:
آيه: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الأنفالِ قُل الأنفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُول...»، و آيه: «وَ اعلَمُوا أنَّمَا غَنِمتُم مِن شَئٍ فَأنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِينِ وَ ابن السَّبِيلِ إن كُنتُم آمَنتُم بِاللّهِ وَ مَا أنزَلنَا عَلَى عَبدِنَا يَومَ الفُرقَان يَومَ التَقَى الجَمعَان وَ اللهُ عَلَى كُلِّ شَئٍ قَدِيرٌ...»، و آيات زير:
«مَا كَانَ لِنَبِىٍّ أن يَكُونَ لَهُ أسرَى حَتَّى يُثخِنَ فِى الأرضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنيَا وَ اللهُ يُرِيدُ الآخِرَة وَ اللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * لَولَا كِتَابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّكُم فِيمَا أخَذتُم عَذَابٌ عَظِيمٌ * فكَلُوُا مِمَّا غَنِمتُم حَلَالاً طَيّباً وَ اتَّقُوا اللهَ إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».
و از سياق آيه دوم به دست مى آيد كه: بعد از آيه اول و همچنين آيات بعدى نازل شده. براى اين كه فرموده: اگر به خدا و به آنچه كه بر بنده مان در روز فرقان و روز تلاقى دو گروه نازل كرديم، ايمان آورديد، پس معلوم مى شود اين كلام بعد از واقعه بدر نازل شده.
از آيات اخير هم استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از آن جناب درباره امر اسيران پرسش نموده اند، و درخواست كرده اند تا اجازه دهد اسيران كشته نشوند، بلكه با دادن فديه آزاد گردند، و در جواب، ايشان را مورد عتاب قرار داده است، و از اين كه فرمود: «فَكُلُوا...» و تجويز كرد خوردن از غنيمت را، به دست مى آيد كه اصحاب به طور ابهام چنين فهميده بودند كه مالك غنيمت و انفال مى شوند، جز اين كه نمى دانستند آيا تمامى اشخاصى كه حاضر در ميدان جنگ بوده اند، مالك مى شوند؟ و يا تنها كسانى كه قتال كرده اند؟ و آن ها كه تقاعد ورزيده اند، از آن بى نصيب اند، و آيا مباشرين كه از آن سهم مى برند، به طور مساوى بينشان تقسيم مى شود و يا به اختلاف؟ مثلا سهم سواره ها بيشتر از پياده ها و يا امثال آن است؟
چون جملۀ «فَكُلُوا» مبهم بود، باعث شد كه مسلمين در ميان خود مشاجره كنند، و سرانجام به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» مراجعه نموده و توضيح بپرسند. لذا آيه نازل شد: «قُل الأنفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُول فَاتَّقُوا اللهَ وَ أصلِحُوا ذَاتَ بَينِكُم...» و ايشان را در استفاده اى كه از جملۀ «فَكُلُوا مِمَّا غَنِمتُم» كرده و پنداشته بودند كه مالك انفال هم هستند، تخطئه نموده و ملك انفال را مختص به خدا و رسول كرده، و ايشان را از تخاصم و كشمكش نهى نموده و وقتى بدين وسيله مشاجره شان خاتمه يافت. آنگاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» آن را به ايشان ارجاع داده و در ميانشان به طور مساوى تقسيم كرد، و به همان اندازه سهمى براى آن عده از اصحاب كه حاضر در ميدان جنگ نبودند، كنار گذاشت، و ميان كسانى كه قتال كرده و آن هايى كه قتال نكردند و همچنين ميان سوارگان و پيادگان تفاوتى نگذاشته است.
آنگاه آيه دوم: «وَ اعلَمُوا أنَّمَا غَنِمتُم مِن شَئٍ فَأنّ لِلّهِ خُمُسَهُ...» به فاصله كمى نازل گرديده و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» «به خاطر امتثال آن» از آنچه كه به افراد داده بود، پنج يك را دوباره پس گرفت. اين است آن معنا و ترتيبى كه از ضميمه كردن آيات مربوط به انفال به يكديگر استفاده مى شود.
پس اين كه فرمود: «يَسئَلُونَكَ عَن الأنفَال» به ضميمه قرائنى كه در سياق كلام است، اين معنا را به دست مى دهد كه سؤال كنندگان، اين سؤال را وقتى كردند كه پيش خود خيال كرده بودند مالك غنيمت هستند و اختلافشان در اين بود كه مالك آن كدام طايفه است، و يا در اين بود كه به چه نحو مالك مى شوند، و به چه ترتيبى در ميانشان تقسيم مى شود، و يا در هر دو جهت اختلاف داشته اند.
و جملۀ «قُلِ الأنفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُول» جواب پرسش ايشان است، كه مى فرمايد: «انفال» مِلك كسى از ايشان نيست، بلكه مِلك خدا و رسول او است كه به هر مصرفى بخواهند، مى رسانند، و اين بيان ريشه اختلافى كه در ميان آنان رخنه كرده بود، بر كَند و به كلّى از بين برد.
بيان عدم منافات بين آيات غنيمت و خمس، با آيه: «قُل الأنفَالُ لِلهِ وَ الرَّسُول»
و از همين بيان به خوبى بر مى آيد كه:
آيه شريفه، ناسخ آيه «فَكُلُوا مِمَّا غَنِمتُم...» نيست، بلكه مبيّن معناى آن و تفسير آن است، و جملۀ «فَكُلُوا»، كنايه از مالكيت قانونى ايشان به غنيمت نيست، بلكه مراد از آن، اذن در تصرف ايشان در غنيمت و تمتع شان از آن است، مگر اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آن را در ميان ايشان تقسيم كند، كه در اين صورت البته مالك مى شوند.
و نيز روشن مى گردد كه:
آيه: «وَ اعلَمُوا أنَّمَا غَنِمتُم مِن شَئٍ فَأنّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى القُربَى...»، ناسخ براى آيه: «قُل الأنفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُول...» نيست، بلكه تأثيرى كه نسبت به جهاد كنندگان دارد، اين است كه ايشان را از خوردن و تصرف در تمامى غنيمت منع مى كند. چون بعد از نزول «الأنفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُول» - و با اين كه قبلا دانسته بودند كه «انفال»، مِلك خدا و رسول است - و از آيه «أنَّمَا غَنِمتُم» غير اين را نمى فهميدند، و آيه: «قُل الأنفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُول» هم غير اين را نمى رساند كه اصل مِلك انفال از خدا و رسول است، بدون اين كه كوچكترين تعرضى نسبت به كيفيت تصرف در آن و جواز خوردن و تمتع از آن را داشته باشد. خوب، وقتى متعرض اين جهات نبود، پس با آيه «أنَّمَا غَنِمتُم...» هيچ منافاتى ندارد، تا كسى بگويد آيه: «أنَّمَا غَنِمتُم...»، ناسخ آن است.
پس از مجموع اين سه آيه، اين معنا استفاده مى شود كه:
اصل ملكيت در غنيمت از آنِ خدا و رسول است، و خدا و رسول، چهار پنجم آن را در اختيار جهاد كنندگان گذارده اند تا با آن ارتزاق نموده، و آن را تملك نمايند، و يك پنجم آن را به خدا و رسول و خويشاوندان رسول و غير ايشان اختصاص داده تا در آن تصرف نمايند.
دقت در اين بيان، اين معنا را هم روشن مى كند كه:
تعبير از «غنائم» به «انفال» كه جمع «نفل» و به معناى زيادى است، اشاره است به علت حكم از طريق بيان موضوع اعم آن. گويا فرموده است: از تو مسأله غنائم را مى پرسند كه عبارت است از زيادتى كه در ميان مردم كسى مالك آن نيست، و چون چنين است، در جوابشان، حكم مطلق زيادات و انفال را بيان كن و بگو: همه انفال «نه تنها غنائم»، از آنِ خدا و رسول اوست، و لازمۀ قهری اش، اين است كه غنيمت هم از آنِ خدا و رسول باشد.
و چه بسا به همين بيان، اين معنا تأييد شود كه «الف» و «لام» در لفظ «الأنفال» اولى، الف و لام عهد و در «الأنفال» دومى، براى جنس و يا براى استغراق بوده باشد، و روشن شود سرّ اين كه چرا فرمود: «قُل الأنفال»، و نفرمود: «قُل هِىَ لِلّهِ وَ الرَّسُول: بگو آن براى خدا و رسول است».
و نيز به اين بيان روشن مى شود كه:
جملۀ «قُل الأنفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُول»، يك حكم عمومى را متضمن است كه به عموم خود، هم غنيمت را شامل مى شود، و هم ساير اموال زيادى در جامعه را. از قبيل سرزمين هاى تخليه شده و دهات متروكه و قلّه كوه ها و بستر رودخانه ها و خالصه جات پادشاهان و اموال اشخاص بى وارث، و از همه اين انواع، تنها غنيمت جنگى متعلق به جهادكنندگان به دستور پيغمبر است، و مابقى در تحت ملكيت خدا و رسول او باقى است.
اين، آن معنايى است كه دقت در آيات كريمه فوق آن افاده مى كند، وليكن مفسران، درباره آن ها حرف هاى ديگرى زده اند كه نقل آن ها و اشكال و نقض در آن ها فايده اى ندارد، و خواننده، خود مى تواند براى اطلاع از آن اقوال، به تفاسير مطوّل مراجعه نمايد.
پنج صفت براى مؤمنان حقيقى
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبُهُمْ ...»:
اين دو آيه و آيه بعدى آن ها، خصائص و امتيازات مردانى را كه به معناى حقيقى كلمه، «مؤمن» هستند بيان نموده و اوصاف كريمه و ثواب جزيل شان را بر مى شمارد، تا بدين وسيله، جمله سابق را كه فرموده بود: «فَاتَّقُوا اللهَ وَ أصلِحُوا ذَاتَ بَينِكُم» تأكيد نمايد.
و از ميان همه صفات ايشان، پنج صفت را انتخاب نموده و در اين آيه ذكر كرده است، و اين پنج صفت، صفاتى هستند كه داشتن آن، مستلزم داشتن تمامى صفات نيك و ملازم با دارا بودن حقيقت ايمان است. صفاتى است كه اگر خود انسان در آن ها تأمل و دقت كند، خواهد ديد كه داشتن آن، نفس را براى تقوا و اصلاح ذات بين و اطاعت خدا و رسول آماده مى سازد.
و آن صفات عبارت است از:
۱ - ترسيدن و تكان خوردن دل در هنگام ذكر خدا. ۲ - زياد شدن ايمان در اثر استماع آيات خدا. ۳ - توكل. ۴ - به پاداشتن نماز. ۵ - انفاق از آنچه كه خدا روزى فرموده.
و معلوم است كه سه صفت اول، از اعمال قلب و دو صفت اخير، از اعمال جوارح است، و در ذكر آن رعايت ترتيب واقعى و طبيعى آن شده است. چون نور «ايمان»، به تدريج در دل تابيده مى شود و همچنان رو به زيادى مى گذارد تا به حدّ تمام رسيده و حقيقتش كامل شود.
مرتبۀ اول آن، كه همان اثر قلب است، عبارت است از: وجل و ترس و تكان خوردن دل، در هنگام ذكر خدا. و جملۀ «إنَّمَا المُؤمِنُونَ الَّذِينَ إذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَت قُلُوبُهم»، اشاره به آن است.
و اين «ايمان»، همچنان رو به انبساط نهاده و شروع به ريشه دواندن در دل مى كند، و در اثر سير در آيات دالّه بر خداى تعالى و همچنين آياتى كه انسان را به سوى معارف حقه رهبرى مى كند، در دل شاخ و برگ مى زند، به طورى كه هر قدر مؤمن، بيشتر در آن آيات سير و تأمّل كند، ايمانش قوى تر و زيادتر مى گردد. تا آن جا كه به مرحله يقين برسد، و جملۀ «وَ إذَا تُلِيَت عَلَيهِم آيَاتُهُ زَادَتهُم إيمَاناً» اشاره به آن است.
وقتى ايمان انسان زياد گشت و به حدّى از كمال رسيد كه مقام پروردگارش را و موقعيت خود را شناخت، و به واقع مطلب پى برد، و فهميد كه تمامى امور به دست خداى سبحان است، و او، يگانه ربّى است كه تمام موجودات به سوى او بازگشت مى كنند، در اين موقع، بر خود حق و واجب مى داند كه بر او توكّل كرده و تابع اراده او شود، و او را در تمامى مهمات زندگى خود وكيل خود گرفته، به آنچه كه او در مسير زندگی اش مقدّر مى كند، رضا داده و بر طبق شرايع و احكامش عمل كند، اوامر و نواهی اش را به كار بندد؛ و جملۀ «وَ عَلَى رَبِّهِم يَتَوَكَّلُون»، اشاره به همين معنا است.
و وقتى ايمان به حدّ كاملش در دل مستقر گرديد، قهرا انسان به سوى عبوديت معطوف گشته و پروردگار خود را به خلوص و خضوع عبادت مى كند، و اين عبادت، همان نماز است. علاوه، به سوى اجتماع نيز معطوف گشته، حوائج اجتماع خود را برآورده مى كند، و نواقص و كمبودی ها را جبران مى نمايد، و از آنچه خدا ارزانی اش داشته، از مال و علم و غير آن انفاق مى نمايد، و آيه: «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ مِمَّا رَزَقنَاهُم يُنفِقُون»، همين معنا را مى رساند.
از آنچه گذشت، روشن گرديد كه جملۀ «زَادَتهُم إيمَاناً»، اشاره است به زيادى از جهت كيفيت. يعنى ايمانشان رو به شدت و كمال مى گذارد. پس اين كه بعضى از مفسران، آن را به معناى زياد شدن كميت و عدد مؤمنان گرفته، اشتباه است.
«أُولَئك هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لهَُّمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ»:
اين حكمى است كه خداوند كرده و فرموده: «ايمان حقيقى»، تنها در دل آن كسانى ثابت و مستقر گشته كه داراى پنج صفت بالا باشند. و به همين جهت، هم «اجر كريم» ايشان را مطلق ذكر كرده و توضيح نداده كه چيست، بلكه فرموده: «لَهُم دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِم». پس صفات كمال و ثواب و اجر عظيمى كه اين گونه مردم دارند، همان صفات و ثواب و اجرى است كه مؤمنان حقيقى داراى آن هستند.
مراد از «درجات»، در آیه: «لَهُم دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِم»
و اين كه فرمود: «لَهُم دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِم وَ مَغفِرَةٌ وَ رِزقٌ كَرِيمٌ»، كلمۀ «مغفرت»، به معناى گذشت الهى از گناهان است، و «رزق كريم»، نعمت هاى بهشتى است كه نيكان از آن ارتزاق مى كنند.
و اين تعبير، در چند جاى قرآن واقع شده. مانند آيه: «فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلوُا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزقٌ كَرِيمٌ * وَ الَّذِينَ سَعَوا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ اُولَئِكَ أصحَابُ الجَحِيم» و امثال آن.
و از همين جا معلوم مى شود كه منظور از «درجات» در جملۀ «لَهُم دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِم»، مراتب قرب و منزلت و درجات كرامت معنوى است، و همين طور هم هست. براى اين كه «مغفرت» و «جنّت»، از آثار مراتب قرب به خداى سبحان و فروع آن است.
البته درجاتى كه خداى تعالى در اين آيه براى مؤمنان نامبرده، اثبات مى كند تمامى آن براى فرد فرد مؤمنان نيست، بلكه مجموع آن، براى مجموع مؤمنان است. براى اين كه درجات مذكور، از آثار و لوازم ايمان است، و چون ايمان داراى مراتب مختلفى است، لذا درجات هم كه خداوند به ازاى آن مى دهد، مختلف مى باشد.
بعضى از مؤمنان، كسانى هستند كه يكى از آن درجات را دارا مى شوند. بعضى ديگر، دو درجه و بعضى چند درجه، به حسب اختلافى كه در مراتب ايمان ايشان است.
مؤيّد اين معنا، آيه: «يَرفَع اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ الَّذِينَ اُوتُوا العِلمَ دَرَجَاتٍ»، و آيه: «أفَمَن اتَّبَعَ رِضوَانَ اللهِ كَمَن بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللهِ وَ مَأوَيهُ جَهَنَّمُ وَ بِئسَ المَصِيرُ * هُم دَرَجَاتٌ عِندَ اللهِ وَ اللهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعمَلُونَ» است.
پس مى توان گفت تفسيرى كه بعضى كرده و درجات آيه را به درجات بهشت معنا كرده اند، تفسير صحيحى نيست، و متعينا بايد همان معناى سابق ما را كرده و گفت: منظور از آن، درجات قرب به مقام پروردگار است، گو اين كه اين درجات، ملازم با درجات بهشت هم هست.
«كَمَا أَخْرَجَك رَبُّك مِن بَيْتِك بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ ...»:
ظاهر سياق چنين مى رساند كه جملۀ «كَمَا أخرَجَكَ»، متعلق به مدلول جملۀ «قُل الأنفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُول» است، و تقديرش چنين مى باشد:
خداوند حكم كرده به اين كه «انفال» براى او و رسولش باشد، و اين حكم به حق است، هر چند بعضى از مؤمنان كراهت داشته باشند، همچنان كه خدا تو را از خانه ات به حق بيرون كرد، با اين كه طايفه اى از ايشان كراهت داشتند. پس همه اين ها، حق و بر طبق مصلحت دين و دنياى ايشان بوده، و ايشان از آن مصالح غفلت داشته اند.
بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ مذكور، متعلق به جملۀ «يُجَادِلُونَكَ فِى الحَقّ» است. بعضى ديگر گفته اند: عامل در اين جمله، معناى حق است و تقدير آن چنين است: «اين ذكر از حق است، همان طور كه پروردگارت تو را به حق از خانه ات خارج كرد»، وليكن اين دو معنا، به طورى كه ملاحظه مى كنيد، از سياق آيه به دور است.
و اما كلمۀ «حق» - منظور از اين كلمه مقابل «باطل» است، و آن، عبارت است از: امر ثابتى كه آثار واقعى مطلوبش بر آن مترتب بشود، و به حق بودن فعل خدا «بيرون كردن»، به اين معنا است كه به حسب واقع متعين و واجب، همين فعل باشد.
بعضى گفته اند: منظور از آن وحى است. بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن جهاد است، وليكن اين ها معناهاى بعيدى است.
اما «جدل»، اصل در معناى جدل تافتن است. مثلا مى گويند: «زِمَامٌ جَدِيلٌ». يعنى: لگامى كه به شدت تابيده شده، و اگر «جدال» را هم جدال مى گويند - به طورى كه در مجمع البيان گفته - به اين اعتبار است كه نزاع در آن از ناحيه پيچيدن از مذهبى به مذهبى ديگر برخاسته مى شود.
و معناى دو آيه، مورد بحث اين است كه:
خداى تعالى، با اين كه مردم ميل نداشتند، با این حال در امر «انفال»، حكم به حق كرد، همچنان كه تو را در مدينه از خانه ات بيرون كرد، بيرون كردنى كه توأم با حق بود، و طايفه اى از مؤمنان از آن كراهت داشتند، و با تو در امر حق نزاع مى كردند، و اين نزاعشان بعد از آن بود كه حق به طور اجمال براى ايشان روشن شده بود، و ايشان شبيه به مردمى هستند كه بخواهند آنان را بكشند و آن ها ايستاده و وسائل و ابزار قتل خود را تماشا مى كنند.
بحث روایتی: (روایاتی ذیل آیات گذشته)
مرحوم طبرسى، در كتاب جوامع الجامع خود مى گويد: ابن مسعود و على بن الحسين زين - العابدين و امام باقر و امام صادق «عليهم السلام»، آيه مورد بحث را «يَسئَلُونَكَ الأنفَال» قرائت كرده اند.
مؤلف: اين روايت را، ديگران هم، از ابن مسعود و همچنين از امام سجاد، امام باقر و امام صادق «عليهم السلام» روايت كرده اند.
و در كافى، به سند خود، از عبد صالح «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
«انفال»، عبارت است از هر زمين خرابى كه اهلش منقرض شده باشند، و هر سرزمين كه بدون جنگ و بدون به كار بردن اسب و شتر تسليم شده است و با پرداختن جزيه صلح كرده باشند. سپس فرمود: و براى اوست «يعنى براى والى و زمامدار»، رؤوس جبال و درّه هاى سيل گير و نيزارها و هر زمين افتاده اى كه مربّى نداشته باشد، و همچنين براى اوست خالصه جات سلاطين.
البته آن خالصه جاتى كه به زور و غصب به دست نياورده باشند. چون اگر به غصب تحصيل كرده باشند، هر مال غصبى مردود است، و بايد به صاحبش برگردد، و اوست وارث هر كسى كه بى وارث مُرده باشد و متكفل هزينه زندگى كسانى است كه نمى توانند هزينه خود را به دست بياورند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |