تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۳۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
سختى عذاب جان دادن ظالمان، به هنگام مرگ
«وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظالِمُونَ فى غَمَرَاتِ المَْوْتِ ...»:
لفظ «غمر»، در اصل لغت به معناى پوشانيدن و پنهان كردن چيزى است، به طورى كه هيچ اثرى از آن آشكار نماند، و لذا آب بسيار زيادى را كه ته آن پيدا نيست و همچنين جهالت دائمى و نيز گرفتارى و شدتى را كه احاطه به انسان داشته و از هر طرف راه نجات از آن مسدود باشد، «غمر» مى گويند، و در آيه مورد بحث به همين معناى آخرى است.
و كلمه: «هون» و «هوان»، به معناى ذلت است. و «بسط يد»، گرچه معنايش روشن است، الا اينكه در اين جا مقصود از آن، معناى كنايى آن است كه البته به اختلاف موارد مختلف مى شود. مثلا بسط يد در يك شخص توانگر به معناى بذل و بخشش مال و احسان به مستحقان است، و بسط يد در يك زمامدار قدرت بر اداره امور مملكت است، بدون اينكه مزاحمى در كارش باشد. و بسط يد در يك مأمور و مجرى دستور دولت در باره يك مجرم، به معناى زدن و بستن و شكنجه كردن آن مجرم است.
بنابراين، بسط يد ملائكه، به معناى شروع به عذاب گناهكاران و ستمگران است.
و از ظاهر سياق آيه به دست مى آيد آن كارى كه ملائكه بر سر ستمگران در مى آورند، همان چيزى است كه جمله «اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون»، آن را بيان و حكايت مى كند. چون اين جمله حكايت قول ملائكه است، نه قول خداى سبحان، و تقدير آن، اين است كه:
«ملائكه به آنان مى گويند جانتان را بيرون كنيد...»، و اين كلام را در هنگام گرفتن جان آنان مى گويند، و به طورى سخت جانشان را مى گيرند كه در دادن جان عذاب دردناكى را مى چشند. اين عذاب جان دادن ايشان است، هنوز عذاب قيامتشان در پى است، همچنان كه فرموده: «و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون».
پس معلوم شد كه مراد از «اليوم: روز» در جمله «اليوم تجزون»، روز فرارسيدن مرگ است كه در آن روز، عذاب دردناكى جزا داده مى شوند. همچنان كه مقصود از برزخى كه در آيه سابق الذكر بود، همان روز است.
و نيز معلوم شد كه مراد از «ظالمين»، كسانى هستند كه يكى از آن سه گناه را كه خداوند آنها را از شديدترين ظلم ها دانسته مرتكب شوند، و آن سه گناه عبارت بود از: دروغ بستن بر خدا، ادعاى نبوت به دروغ و استهزاء به آيات خداوندى.
شاهد بر اينكه مراد از ظالمين، مرتكبين همين ظلم هاى مذكور در آيه مى باشند اين است كه سبب عذاب ظالمين را يكى قول به غير حق دانسته، و خود واضح است كه اين كار، كار همان كسانى است كه به دروغ به خدا افترا مى بندند، و شركائى به او نسبت داده و يا حكم تشريعى و يا وحى دروغى را به او نسبت مى دهند. و ديگر استكبار از پذيرفتن آيات خدا كه كار همان كس است كه گفته بود: «سانزل مثل ما انزل الله».
امرى كه در جمله «اخرجوا انفسكم» است، امرى است تكوينى. زيرا به شهادت آيه «و انه هو امات و احيى»، مرگ انسان مانند زندگی اش، در اختيار خود او نيست تا صحيح باشد به امر تشريعى، مأمور به بيرون كردن جان خود شود.
پس امر به اين كه «جان خود را بيرون كنيد»، امرى تكوينى است كه ملائكه، يكى از اسباب آن است. حال با اين كه جان آدمى در اختيار خودش نيست و با اينكه اصولا روح از جسمانيات نيست تا در بدن مادى جاى گيرد بلكه همان طور كه در بحث علمى جلد اول اين كتاب (صفحه ۵۲۷) گذشت، سنخ ديگرى از وجود را دارا است كه يك نحوه اتحاد و تعلقى به بدن دارد. چرا فرمود جان هايتان را از بدن بيرون كنيد؟
جوابش اين است كه: اين تعبير استعاره به كنايه است، و منظور از آن قطع علاقه روح است از بدن، و معنايش اين است كه: اى پيغمبر! اى كاش اين ستمكاران را مى ديدى در آن موقعى كه در شدايد مرگ و سكرات آن قرار مى گيرند و ملائكه شروع مى كنند به عذاب دادن ايشان در قبض روحشان و به ايشان خبر مى دهند كه بعد از مرگ هم، در عذاب واقع شده و به كيفر قول به غيرحق و استكبار از آيات خداوند، دچار هوان و ذلت مى گردند.
«وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَدَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ...»:
كلمه «فرادا» جمع «فرد» و به معناى هر چيزى است كه از يك جهت منفصل و جداى از غير خود باشد، و در مقابل آن، «زوج» قرار دارد، كه به معناى چيزى است كه از يك جهت با غير خود اختلاط داشته باشد.
دو كلمه «وتر» و «شفع» نيز، از جهت معنا بى شباهت به فرد و زوج نيست. چون كلمه «وتر» به معناى چيزى است كه منضم به غير خود نباشد، و كلمه «شفع»، به معناى هر چيزى است كه با غير خود منضم باشد. «تخويل»، به معناى دادن مال و يا هر چيز ديگرى است كه قوام زندگى آدمى به آن و تصرف و تدبير در آن است.
و مراد از «شفعاء»، خدايانى هستند كه مشركان آن ها را در مقابل خدا معبود خود مى گرفتند و آن ها را مى پرستيدند تا شايد در نزد خدا شفاعتشان كنند، و از اين راه شركاى خدا در آفرينش شمرده شدند.
حقيقت زندگى انسان پس از مرگ
اين آيه شريفه، از حقيقت زندگى انسانى در نشاءت آخرت خبر مى دهد. آن روزى كه با مُردن بر پروردگار خود وارد شده و حقيقت امر را دريافته، مى فهمد كه او فقط مدبر به تدبير الهى بوده و خواهد بود، و جز خداى تعالى، چيزى زندگى او را اداره نمى كرده و نمى كند، و هرچه را كه خيال مى كرده كه در تدبير امر او مؤثر است، چه اموالى كه وسيله زندگى خويش مى پنداشته و چه اولادى كه يار و مددكارش خيال مى كرده و چه همسران و خويشاوندان كه پشت و پناه خود مى دانسته، هيچ كدام در تدبير زندگى او اثر نداشته و پندار وى خرافه اى بيش نبوده.
همچنين شفاعت خواهى از اربابى به جز خدا كه به شريك قرار دادن براى خدا منجر مى شد، سراسر پندار بوده است.
آرى، انسان جزئى از اجزاى عالم است كه مانند همه آن اجزا در تحت تدبير الهى متوجه به سوى غايتى است كه خداى سبحان برايش معين و مقدر كرده، و هيچ موجودى از موجودات عالم دخالت و حكومت در تدبير امور او ندارد، و اسبابى هم كه بر حسب ظاهر مؤثر به نظر مى رسند آثارشان همه از خداى تعالى است و هيچيك از آن اسباب و علل مستقل در تاءثير نيست.
اما چه بايد كرد كه انسان وقتى در برابر زينتهاى ظاهرى و مادى زندگى ، و اين علل و اسباب صورى قرار مى گيرد يكباره دل به آن لذائذ داده ، و تماما به آن علل و اسباب تمسك مى جويد، و قهرا در برابر آن ها خاضع گشته و همين خضوع او را از توجه به مسبب الاسباب و خالق و به وجود آرنده علل باز مى دارد و به تدريج آن اسباب را مستقل در تاءثير مى پندارد، به طورى كه ديگر هيچ همى برايش نمى گذارد جز اين كه با خضوع در برابر آنها لذائذ مادى خود را تاءمين كند، و همه عمر خود را به سرگرمى با اين اوهام سپرى ساخته و به كلى از حق و حقيقت غافل بماند، همچنان كه فرموده: «و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب».
آرى، اين آن حقيقتى است كه قرآن پرده از روى آن برداشته و به عبارات مختلفى آنرا به بشر گوشزد نموده، از آن جمله در آيه «نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون» فرموده كه وقتى انسان از حالت بندگى بيرون رفت قهرا پروردگار خود را فراموش مى كند، و همين فراموش كردن خدا باعث مى شود كه خودش را هم فراموش كند و از حقيقت خود و سعادت واقعيش غافل بماند.
وليكن همين انسان وقتى با فرا رسيدن مرگ جان از كالبدش جدا شود ارتباطش با تمامى علل و اسباب مادى قطع مى گردد، چون همه ارتباط آنها با بدن انسان مى باشد و وقتى بدنى نماند قهرا آن ارتباط ها نيز از بين خواهد رفت، و آنوقت است كه به عيان مى بيند آن استقلالى كه در دنيا براى علل و اسباب مادى قائل بود خيالى باطل بوده، و با بصيرت تمام مى فهمد كه تدبير امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده و جز او رب ديگرى نداشته ، و مؤ ثر ديگرى در امورش نبوده است.
پس اين كه فرمود: «و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة»، اشاره است به حقيقت امر. و جمله «و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم...»، بيان بطلان سببيت اسباب و عللى است كه انسان را در طول زندگيش از ياد پروردگارش غافل مى سازد.
و اين كه فرمود: «لقد تقطع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون»، علت و جهت انقطاع انسان را از اسباب و سقوط آن اسباب را از استقلال در سببيت بيان مى كند، و حاصل آن بيان اين است كه: سبب آن انكشاف بطلان پندارهايى است كه آدمى را در دنيا به خود مشغول و سرگرم مى كرده.
آرى، حقيقت امر براى او روشن مى شود كه اين اسباب اوهامى بيش نيستند كه آدمى را به خود مشغول كرده و آدمى آنها را داراى سببيت و اثر مستقل پنداشته.
«إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الحَْب وَ النَّوَى ...»:
«فلق»، به معناى شكافتن است. پس از آن كه در آيه قبلى استقلال اسباب را در تاءثير نفى نمود و شفيع بودن ارباب هائى كه به غير خدا اتخاذ كرده، آنها را شركاى خدا دانستند ابطال نمود، اينك در اين آيه كلام را منصرف به بيان اين جهت كرد كه اين ارباب و هر چيز ديگرى كه انسان را از توجه به پروردگار خود باز مى دارد، همه مخلوقات خدا و تحت تدبير اويند، و از پيش خود و بدون تقدير الهى و تدبير او هيچ اثرى در اصلاح حيات انسان و سوق او به سوى غايات خلقت ندارند. پس رب و پروردگار، تنها همان خداى تعالى است و كسى جز او پروردگار نيست.
پس اين خداى سبحان است كه دانه هاى نباتات و هسته را ميشكافد و از آنها گياه و درخت مى روياند، و مردم را با دانه ها و ميوه هاى آنها روزى مى دهد. او است كه زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى سازدتفسير اين جمله در ذيل آيه ۲۷ از سوره آل عمران گذشت.
« ذلكم الله فانى تؤفكون » - اين است خداى شما نه غير او، از حق روى گردانيده به كجا مى رويد و به چه باطلى روى مى آوريد؟
«فَالِقُ الاصبَاح وَ جَعَلَ الَّيْلَ سكَناً ...»:
«اصباح ،به كسر همزه به معناى صبح و در اصل مصدر است، و «سكن»، به معناى هر چيزى است كه مايه سكونت و آرامش باشد، و «حسبان»، جمع حساب و به قول بعضى مصدر «حسب حسابا» است. و جمله «جعل الليل سكنا»، عطف است بر جمله «فالق الاصباح».
و اگر كسى بگويد جمله دومى كه جمله فعليه است چگونه عطف مى شود بر جمله اولى كه جمله اى است اسميه، در جواب مى گوييم: هر جا كه مثل آيه مورد بحث جمله اسميه معناى فعل را داشته باشد، عطف جمله فعليه به آن اشكال ندارد. البته بعضى از قراء، جمله اولى را هم اسميه گرفته و «جعل» را «جاعل» قرائت كرده اند.
و چون در شكافتن صبح و موقع استراحت قرار دادن شب و همچنين حركت ماه و خورشيد كه باعث پديد آمدن شب و روز و ماه و سال مى گردد، تقدير عجيبى به كار رفته و در نتيجه اين تقدير موجب انتظام نظام معاش انسان و مرتب شدن زندگى او شده.
لذا در ذيل آيه فرموده «ذلك تقدير العزيز العليم»، و با بيان اين جمله مى فهماند كه خداى تعالى، آن عزيز و مقتدرى است كه هيچ قدرتى بر قدرت او نمى تواند غالب شود تا كوچك ترين اثرى در تباه ساختن تدبير او داشته باشد. و نيز خداى تعالى آن دانايى است كه به كوچك ترين چيزى از مصالح مملكت خود جاهل نيست تا مانند ساير كشورداران نظام مملكتش دچار تباهى شده و دوام پيدا نكند.
«وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتهْتَدُوا بهَا...»:
معناى اين جمله واضح است، و مراد از «تفصيل آيات»، يا تفصيل به حسب تكوين و خلقت است، و يا تفصيل به حسب بيان لفظى است.
و اينكه غايت و نتيجه خلقت و بگردش درآوردن اجرام عظيم آسمانى را براى مصالح انسان و سعادت زندگيش در نشاه دنيا قرار داده ، منافاتى ندارد به اينكه هر يك از آنها مقصود به اراده مستقل الهى باشند.
چون جهات قضيه مختلف است ، و تحقق بعضى از جهات منافات با تحقق جهات ديگر ندارد و ارتباط و اتصالى كه در سرتاسر اجزاى عالم است مانع از اين نيست كه يك يك اجزاء به اراده مستقل به وجود آمده باشند.
مراد از پديده آوردن بنى آدم از «نفس واحدة»، و تقسيم آنان به «مستقر» و «مستودع»
«وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُستَقَرُّ وَ مُستَوْدَعٌ ...»:
كلمه «مستقر»، هم به فتح قاف قرائت شده و هم به كسر آن. بنابراين كه مستقر، به فتح قاف باشد اسم مكان و به معناى محل استقرار خواهد بود. و همچنين «مستودع» نيز، به فتح دال و به معناى مكانى كه وديعه را در آن قرار مى دهند خواهد بود.
اين دو كلمه، در آيه «و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين» نيز آمده. و در آيه مورد بحث، حذف و ايجاز به كار رفته و تقدير آن، بنابر قرائت به فتح قاف چنين است: «فمنكم من هو فى مستقر و منكم من هو فى مستودع».
و بنابر قرائت به كسر قاف كه بهتر نيز مى باشد، مستقر اسم فاعل و مستودع اسم مفعول و تقدير آن چنين است: «فمنكم مستقر و منكم مستودع: بعضى از شما كسانى هستند كه مستقرند، و بعضى ديگر آنان هستند كه مستقر نيستند».
ظاهرا مراد از اين كه فرمود: «و هو الذى انشاكم من نفس واحدة»، اين است كه نسل حاضر بشر با همه انتشار و كثرتى كه دارد منتهى به يك نفر است ، و آن آدم است كه قرآن كريم، او را مبداء نسل بشر فعلى دانسته است.
و مراد از «مستقر»، آن افرادى است كه دوران سير در اصلاب را طى كرده و متولد شده و در زمين كه به مقتضاى آيه «و لكم فى الارض مستقر»، قرارگاه نوع بشر است مستقر گشته.
و مراد از «مستودع»، آن افرادى است كه هنوز سير در اصلاب را تمام نكرده و به دنيا نيامده و بعدا متولد خواهند شد. و نيز ممكن است كه لفظ «مستقر» و «مستودع» را مصدر ميمى گرفت.
به هر حال معنايى كه ما براى جمله مورد بحث كرديم، معنايى است كه با مقام بيان آيه سازگارتر است. چون آيه در مقام بيان خلقت تمامى افراد بشر و انشعابشان از يك فرد است، و به همين جهت است كه به لفظ «انشاء» تعبير كرد، نه به لفظ «خلقت». چون لفظ انشاء معناى ايجاد دفعى و بدون تدريج را مى رساند بر خلاف خلقت و الفاظ ديگرى كه مرادف آن است كه معناى ايجاد تدريجى را مى دهد.
مؤيد معنايى كه ما براى آيه كرديم، آيه «و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها» است كه در مقام بيان علم خدا به احوال همه افراد بشر است، و معلوم است كه علم خداوند به احوال افراد بشر چه آنان كه متولد شده اند و چه آنان كه در اصلاب پدرانشان مى باشند علمى است دفعى نه تدريجى.
بنابراين، معناى آيه شريفه اين است كه: «پروردگار متعال آن كسى است كه شما نوع بشر را از يك فرد ايجاد كرده و زمين را تا مدت معينى به دست شما آباد نموده است ، و اين زمين تا زمانى كه شما نسل بشر منقرض نشده ايد مشغول به شما و در دست شما است ، پيوسته بعضى از شما افراد بشر مستقر در آن و بعضى ديگر مستودع در اصلاب و ارحام و در حال به وجود آمدن در آنند».
مفسران، معانى ديگرى براى آيه ذكر كرده از آن جمله گفته اند: «مراد از انشاء و ايجاد انسان از نفس واحد اين است كه تمامى افراد بشر همه از يك نفس كه همان نفس و روح انسانيت است آفريده شده اند». و يا گفته اند: «مراد اين است كه همه افراد اين نوع داراى يك نفس و يك بدنند، به اين معنا كه تركيب نفسى و بدنى آنان در همه افراد يك نوع از تركيب است ، و آن نوع از تركيب همان چيزى است كه از آن به حقيقت انسانيت تعبير مى كنيم».
بعضى ديگر گفته اند: «مراد از مستقر همان ارحام است كه نسل بعد از قرار گرفتن در آن سير در اصلابش خاتمه پيدا مى كند، و مراد از مستودع اصلاب است كه منزل عاريتى نسل است».
بعضى نيز گفته اند «مراد از «مستقر»، زمين و مراد از «مستودع»، قبر است». و يا «مراد از «مستقر»، رحم و مراد از «مستودع»، زمين يا قبر است».
بعضى ديگر گفته اند: «مراد از «مستقر»، روح و مراد از «مستودع»، بدن است». و جز اين ها، اقوال ديگرى نيز هست كه فايده اى در نقل آنها نيست.
«وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً...»:
«سماء»، به معناى سمت بالا است. بنابراين هر چيزى در فوق انسان قرار گرفته باشد و بر سر آدمى سايه افكنده باشد «سماء» ناميده مى شود، و مراد از اين كه فرمود: «فاخرجنا به نبات كل شئ»، به طورى كه ديگران نيز گفته اند، اين است كه ما به وسيله آبى كه از آسمان مى فرستيم گياهان را مى رويانيم ، و آن قوه نموى كه در روئيدنی ها است به ظهور درآورده، گياهان و درختان و آدميان و ساير انواع حيوانات را نمو مى دهيم.
«خضر»، به معناى اخضر (سبز) و گويا مخفف «خاضر» است، و «تراكب حب»، انعقاد بعضى بر بالاى بعضى ديگر است.
نظير خوشه گندم كه در آن دانه ها روى هم قرار دارد، و «طلع»، به معناى اولين مرحله ظهور خرما بر شاخه هاى نخل است، و «قنوان»، جمع «قنو» و به معناى عذق به كسر عين است كه خوشه خرما را گويند، و «دانية»، به معناى نزديك و «مشتبه و غير متشابه»، به معناى هم شكل و مخالف در شكل نوعى است، و «ينع» ميوه، رسيدن و پخته شدن آن را گويند.
خداى تعالى در اين آيه شريفه چند فقره از چيزهايى را كه به دست قدرت خود آفريده خاطرنشان ساخته تا آنانكه داراى عقل و بصيرتند در خلقت آنها نظر كرده و بدين وسيله به توحيد خداى تعالى راه يابند:
بعضى از آن مذكورات امورى هستند مربوط به زمين ، مانند شكافتن دانه هاى گياهان و هسته هاى درختان و امثال آن.
بعضى ديگر امورى هستند مربوط به آسمان ، مانند پديد آوردن شب و صبح و به وجود آوردن آفتاب و ماه و ستارگان ، بعضى ديگر مربوط به خود آدمى و اينكه تمامى افراد بشر از يك فرد منشعب شده ، كه بعضى از آنان مستقر و بعضى ديگر مستودعند، و بعضى ديگر امورى هستند مربوط به همه آن مذكورات ، و آن فرستادن باران از آسمان و فراهم ساختن غذا براى نباتات ، ميوه ها، حيوانات و آدميان و روياندن اشيايى كه قوه روئيدن دارند مانند گياه و حيوان و انسان است.
خداى تعالى در اين آيه ستارگان را آيتى مخصوص مردم دانا، و انشاى نفوس بشرى را آيتى مخصوص به مردمان فقيه ، و تدبير نظام روئيدنيها را آيتى مخصوص به مردم با ايمان شمرده است ، و اين به خاطر مناسبتى است كه در ميان مى باشد، مثلا نظر در تدبير نظام را از اين جهت اختصاص به مردم با ايمان داد كه تفكر در آن احتياج به درس خواندن و مؤ نه علمى ندارد، بلكه هر فهم عادى نيز مى تواند در آن نظر كرده از دقتى كه در آن بكار رفته پى به صانع آن ببرد، بشرط اينكه همين مقدار فهم عواميش به نور ايمان روشن و متنور بوده و قذارت عناد و لجاج آن را آلوده نكرده باشد.
به خلاف نظر در ستارگان و اوضاع آسمان كه هر كسى نمى تواند از آن سر درآورده و به دقايق آن پى ببرد، بلكه مخصوص است به دانشمندانى كه تا حدى آشنايى به دست آورده باشند، و همچنين سر درآوردن از خصوصيات نفس و اسرار خلقت آن كه علاوه بر داشتن مؤ نه علمى كافى محتاج است به مراقبت باطن و تهذيب نفس.
«وَ جَعَلُوا للَّهِ شرَكاءَ الجِْنَّ وَ خَلَقَهُمْ ...»:
«جن» در تركيب يا مفعول دوم كلمه «جعلوا» و مفعول اول آن «شركاء» است، و يا بدل از «شركاء»، و جمله «و خلقهم»، به منزله حال است، گرچه بعضى از علماى نحوى آنرا قبول نكرده اند، وليكن دليلشان روشن نيست.
و به هر حال اين جمله در مقام رد مشركين است ، و معنايش اين است كه : مشركين براى خداى تعالى شركائى از جن اتخاذ كردند، در حالى كه جن نيز مخلوق خدا است و مخلوق نمى تواند با خالق خود در خدايى شركت داشته باشد.
منظور از «جن» در اين جا، شيطان هايند. چون بعضى مانند مجوسيان كه قائل به اهريمن و يزدان بودند و همچنين مانند يزيديها كه قائل به الوهيت ابليس (ملك طاووس شاه پريان ) بودند شياطين را شريك خدا مى دانستند.
و نيز ممكن است مراد از جن همين جن معروف باشد، چون بطورى كه نسبت مى دهند بعضى از مشركين قريش معتقد بودند كه خداى تعالى دخترى از جن گرفته و از آن دختر ملائكه به وجود آمده. اين احتمال با سياق جمله «و جعلوا لله شركاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنين و بنات بغير علم» سازگارتر است، و بنابراين احتمال، «بنين: پسران» و «بنات: دختران» از جنس ملائكه خواهند بود كه مشركان، آنها را به عنوان شركايى به خدا نسبت داده و بر او افترا بستند، پاك و منزه است خداى تعالى از آنچه مشركين او را وصف مى كنند.
و اگر مراد از «بنين» و «بنات»، اعم از ملائكه باشد بعيد نيست كه مقصود از آن همان اعتقادى باشد كه در ساير ملل غير اسلامى يافت مى شود، مانند اعتقاد برهمايی ها و بودائی ها كه اعتقادى نظير اعتقاد مسيحيان داشتند و نيز مانند اعتقادى كه ساير بت پرستان قديم داشته و خدايان ساختگى خود را پسران و دختران خدا مى دانستند. و هم اكنون آثارى كه به دست باستان شناسان كشف مى شود وجود چنين اعتقادى را تاءييد مى كند، مشركان عرب هم ملائكه را دختران خدا مى پنداشتند.
وصف «بديع السماوات و الارض»، متضمن حجت بر استحاله فرزند داشتن خدا است.
«بَدِيعُ السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ ...»:
اين جمله جواب از همان اعتقاد است ، و حاصلش اين است كه : داشتن فرزند حقيقى موقوف بر اين است كه قبلا همسرى اتخاذ شود و اتخاذ همسر براى خداى تعالى معقول نيست ، و با اين حال ديگر از كجا فرزند خواهد داشت؟
علاوه بر اين ، خداى تعالى خالق و فاطر هر چيزى است، و صاحب فرزند نمى تواند خالق فرزند خود باشد چون فرزند جزئى از پدر است كه به وسيله عمل لقاح به محيط تربيتى رحم منتقل مى شود، و معقول نيست كه جزء خداوند مخلوق خودش باشد، اين دو دليل در جمله كوتاه « بديع السماوات و الارض» نهفته است چون وقتى خداوند به وجود آورنده همه اجزاى آسمان ها و زمين باشد ديگر چه چيزى باقى خواهد ماند كه بتواند همسر خداوند بوده باشد، و يا پسران و دخترانى ، همانند خود داشته باشد.
ممكن است گفته شود شما كى سرتاسر عالم را گشتيد و مثل و مانندى براى خدا نيافتيد؟ در جواب مى گوييم:
همين كه خداوند از اين مطلب خبر داده باشد كافى است ، چون آفريدگار جهان به همه اطراف آن، عالم و مطلع است و فرض علم نداشتن او مستلزم خروج از فرض خدائى است، همچنان كه فرموده: «و خلق كل شئ و هو بكل شئ عليم».
در جلد سوم اين ترجمه، در ذيل آيه شريفه «و ما كان لبشر ان يؤتيه الله...»، مطالبى مفيد و مربوط به اين مقام گذرانديم.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |