تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



رواياتى در بيان مراد از «اجل معلّق» و «اجل مسمّى»

و در كافى، از محمّد بن يحيى، از احمد بن محمّد، از ابن فضّال، از ابن بكير، از زراره، از حمران، از ابى جعفر «عليه السلام» نقل كرده كه گفت: از آن جناب، از معنى جمله: «قَضَى أجَلاً وَ أجَلٌ مُسَمّى عِندَهُ» سؤال كردم. حضرت فرمود: اين دو اجل، همان اجل حتمى و اجل معلّق است.

و در تفسير عياشى، از حمران نقل شده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از معنى جمله «قَضَى أجَلاً وَ أجَلٌ مُسَمّى» پرسيدم. امام فرمود: يكى اجل معلّقى است كه خداوند هرچه بخواهد، در آن مى كند و ديگرى، اجل محتوم است.

و نيز، در تفسير عياشى، از مسعدة بن صدقة، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه در ذيل جملۀ «ثُمَّ قَضَى أجَلاً وَ أجَلٌ مُسَمّى عِندَهُ» فرمود:

اجلى كه غير مسمّى است، اجل معلّقى است كه از آن هرچه را خدا بخواهد، پيش مى آيد و اما اجل مسمّى، همان اجلى است كه خداوند اگر بخواهد، مقدّرش كند در هر شب قدرى براى مدت يك سال، يعنى تا رسيدن شب قدر ديگر، آن را نازل مى فرمايد. آنگاه امام «عليه السلام» فرموده: اين، همان اجلى است كه خداى تعالى در باره اش فرمود:«فَإذَا جَاءَ أجَلُهُم لَا يَستَأخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَستَقدِمُونَ».

و نيز، در تفسير عياشى، از حمران نقل كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، در مورد معنى قول خداى تعالى كه فرمود: «أجَلاً وَ أجَلٌ مُسَمّى عِندَهُ» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اجل مسمّى، اجلى است كه در شب قدر، براى ملك الموت تعين شده، و آن، همان اجلى است كه در باره اش فرمود: «فَإذَا جَاءَ أجَلُهُم لَا يَستَأخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَستَقدِمُونَ». و اجل، در اين آيه، همان اجلى است كه در شب قدر، به ملك الموت ابلاغ شده است.

و اما آن ديگرى، اجلى است كه مشيت خدا در آن كارگر و مؤثر است. يعنى اگر بخواهد، مدتش را جلوتر و اگر بخواهد، عقب تر می اندازد.

مؤلف: در اين معنى، روايات ديگرى از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» نقل شده، و آنچه در اين باره، از روايات به دست مى آيد، همان است كه ما از آيات شريفه استفاده كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۷

على بن ابراهيم، در تفسير خود مى گويد: حديث كرد مرا پدرم، از نضر بن سويد، از حلبى، از عبدالله بن مسكان، از ابى عبدالله «عليه السلام» كه فرمود:

«اجل مقضى»، همان اجل حتمى است كه خداى تعالى، به وقوع حتمى آن حكم فرموده، و «اجل مسمّى»، آن اجلى است كه ممكن است نسبت به وقوع آن بدا حاصل شود، و خداوند هر قدر بخواهد، آن را جلو انداخته و يا به تعويق بياندازد، وليكن در اجل حتمى، تقديم و تأخيرى نيست.

مؤلف: مسلما يكى از رجالى كه در طريق اين روايت قرار داشته، «اجل مسمّى» و «غير مسمّى» را غلط معنا كرده، و معناى هر كدام را به ديگرى داده و روايت به اين صورت، از امام صادر نشده است. گذشته از اين، نظر به اين كه روايت متعرض تفسير آيه نيست، پذيرفتن آن در جاى خود، ضررى به ما نمى زند.

و در تفسير عياشى، از حصين، از ابى عبدالله «عليه السلام»، در ذيل جمله: «قَضَى أجَلاً وَ أجَلٌ مُسَمّى عِندَهُ»، روايت شده كه امام «عليه السلام»، پس از بيانى فرمود:

اجل اول، اجلى است كه خداوند ملائكه و فرستادگان و انبيا را بر آن آگهى داده، و اجل دوم، اجلى است كه آن را از دسترسى علم خلايق پنهان داشته است.

مؤلف: مضمون اين روايت، بر حسب ظاهر منافى با روايات گذشته است، وليكن ممكن است از كلمه: «نَبَذَهُ»، كه در روايت است، استفاده شود مراد امام اين بوده كه خداى تعالى، به ملائكه و انبيا و رسل، اصل و قاعده كليّه اى داده كه مى توانند به وسيله آن، اجل هاى غير مسمّى را استنباط كنند. به خلاف اجل مسمّى، كه احدى را بر علم به آن مسلط نكرده است.

و به عبارت ديگر: نورى كه به وسيله آن هر وقت بخواهند به اجل مسمّاى اشخاص پی ببرند، نداده، اگرچه هر وقت خود او بخواهد، ملك الموت و يا انبياى بزرگوارش را از آن با خبر مى كند، و اين، همانند غيب است كه علم آن، مختص به خود پروردگار است و در عين حال، هر رسولى را كه شايسته بداند و به هر مقدار كه بخواهد، به غيب خود آگاهى مى دهد.

و در تفسير برهان، از ابن بابويه، به سند خود، از مثناى حناط، از ابى جعفر كه گمان مى كنم مقصود از او محمّد بن نعمان باشد، نقل مى كند كه گفت: از حضرت صادق «عليه السلام»، از معنى آيه «وَ هُوَ اللهُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ فِى الأرضِ» سؤال كردم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۸

فرمود: آرى، او در همه مكان ها هست. عرض كردم: آيا به ذات خود در همه جا هست؟

فرمود: واى بر تو! مكان ها، اندازه ها و ظرف هایى هستند. اگر بگویى خداى تعالى، به ذاتش، در مكان قرار مى گيرد، لازمۀ اين گفتارت اين است كه بگویى خداوند در ظرف مكان و هر ظرف ديگرى می گنجد، وليكن خداى تعالى، غير مخلوقات است و محيط به هر چيزى است كه آفريده، و احاطه اش، احاطه علمى و قدرتى و سلطنتى است، و علمش به موجودات زمين، كمتر از علمش به موجوداتى كه در آسمانند، نيست. چيزى از او دور نيست، همه اشياء در پيش علم و قدرت و سلطنت و ملك و اراده او يكسانند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۹

آيات ۴ - ۱۱ سوره انعام

وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِّنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنهَا مُعْرِضِينَ(۴)

فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسوْف يَأْتِيهِمْ أَنبَؤُا مَا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۵)

أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِن قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فى الاَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَّكُمْ وَ أَرْسلْنَا السَّمَاءَ عَلَيهِم مِّدْرَاراً وَ جَعَلْنَا الاَنْهَارَ تَجْرِى مِن تحْتهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبهِمْ وَ أَنشأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ(۶)

وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْك كِتَاباً فى قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ(۷)

وَ قَالُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنزَلْنَا مَلَكاً لَّقُضىَ الاَمْرُ ثُمَّ لا يُنظرُونَ(۸)

وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسونَ(۹)

وَ لَقَدِ استهْزِىَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِك فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۱۰)

قُلْ سِيرُوا فى الاَرْضِ ثُمَّ انظُرُوا كيْفَ كانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ(۱۱)

«ترجمه آیات»

و هيچ آيه اى از آيات پروردگارشان به سوى ايشان نمى آيد، مگر اين كه از آن روى بر می گردانند. (۴)

(اين مردم) هنگامى كه حق به سوى آنان آمد، آن را تكذيب كردند، و به زودى از نتايج استهزائشان خبردار خواهند شد. (۵)

آيا نديدند كه قبل از آنان چقدر از امّت ها را هلاك كرديم؟ امّت هایى كه ما در زمين مكنتشان داديم، مكنتى كه به شما نداده ايم، باران را بر آنان فراوان و پر بركت نموده و نهرجارى ساختيم (تحت تسلط شان قرار داديم)، پس وقتى گناه را از حد گذراندند، هلاكشان كرديم و بعد از آنان، امّت ديگرى خلق كرديم. (۶)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۰

و اگر نازل مى كرديم بر تو مكتوبى در كاغذى، به طورى كه قوم تو با دست خود آن را لمس مى كردند، باز هم كسانى كه كافر شدند، مى گفتند: اين، نيست مگر سحرى آشكار. (۷)

و گفتند: چرا فرشته اى بر محمّد نازل نشد؟ اگر فرشته اى نازل مى كرديم، كار يكسره مى شد و ديگر مهلت داده نمى شدند. (۸)

و ما اگر رسول را فرشته اى قرار مى داديم، ناگزير او را هم به صورت مردى می فرستاديم، و هر آينه بر آن ها مشتبه مى كرديم چيزى را كه بر خود و مردم مشتبه مى كنند. (۹)

و به تحقيق كه پيغمبرانى قبل از تو نيز استهزاء شدند، و در نتيجه عذابى كه انبياءشان آنان را از آن بيم مى دادند، برايشان نازل گرديد و كيفر استهزاءشان را چشيدند. (۱۰)

بگو برويد و در زمين سير كنيد، آنگاه ببينيد سرانجام امّت هایى كه پيغمبر خود را تكذيب كردند، چگونه بوده است. (۱۱)

«بیان آیات»

اين آيات، اشاره است به تكذيب مشركان و كفار و پافشاری شان در انكار حق و استهزاء شان به آيات خداوند سبحان، و نيز موعظه و انذار و جوابى است بر پاره اى از ياوه هایى كه در انكار حق صريح به هم بافتند.

«وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلِّا كانُوا عَنهَا مُعْرِضِينَ»:

اين آيه، اشاره است به طبيعت استكبار كه در دل هاى كفار رسوخ كرده، پس در نتيجه از آيات دالّ بر حق و حقيقت اعراض نموده اند، و چنان شده اند كه ديگر به هيچ آيه اى از آيات التفات نمى كنند. آرى، وقتى اصل را كه حق است، انكار كردند، آيات دالّ بر آن را آسان تر تكذيب مى كنند، چنان كه فرموده: «فَقَد كَذَّبُوا بِالحَقِّ لَمَّا جَائَهُم».

«فَسَوْف يَأْتِيهِمْ أَنبَؤُا مَا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ»:

اين تخويف و انذار، براى اين است كه استهزاء به آيات پروردگار استهزاء به حق است، و حق چيزى است كه خواه ناخواه روزى ظهور مى كند، و از مرحله نبأ (خبر) تجاوز نموده و به مرحله خارج و عيان نمى رسد، همچنان كه فرموده: «وَ يَمحُو اللهُ البَاطِلَ وَ يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ».

و نيز فرموده: «يُرِيدُونَ لِيُطفِؤُا نُورَ اللهِ بِأفوَاهِهِم وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو كَرِهَ الكَافِرُونَ * هُوَ الَّذِى أرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَى وَ دِينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۱

و نيز راجع به مثالى كه در باره حق و باطل زده، مى فرمايد: «كَذَلِكَ يَضرِبُ اللهُ الحَقَّ وَ البَاطِلَ فَأمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفَاءً وَ أمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسُ فَيَمكُثُ فِى الأرض».

و معلوم است كه وقتى حق ظاهر مى شود، مؤمن و كافر و آن كسى كه خاضع در برابر حق است، با آن كسى كه مسخره كننده آن است، برخوردشان با آن يكسان و مساوى نيست.

همچنان كه فرموده: «وَ لَقَد سَبَقَت كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا المُرسَلِينَ * إنَّهُم لَهُمُ المَنصُورُونَ * وَ إنَّ جُندَنَا لَهُمُ الغَالِبُونَ * فَتَوَلَّ عَنهُم حَتَّى حِينٍ * وَ أبصِرهُم فَسَوفَ يُبصِرُونَ * أفَبِعَذَابِنَا يَستَعجِلُونَ * فَإذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِم فَسَاءَ صَبَاحُ المُنذَرِينَ».

«أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ...»:

راغب گفته است: «قرن»، مردمى را مى گويند كه در يك زمان زندگى كنند و جمع آن «قرون» مى آيد.

و نيز گفته: كلمۀ «مِدرَار» در آيه «وَ أرسَلنَا السَّمَاءَ عَلَيهِم مِدرَاراً»، و آيه «يُرسِل السَّمَاءَ عَلَيكُم مِدرَاراً»، در اصل دَرّ (به فتح دال) و دِره (به كسر) بوده، كه به معناى شير است و آن را استعاره مى آورند براى باران. نظير استعاراتى كه در اسماء شتران و اوصاف آن ها به كار می برند. و گفته مى شود: «لِلّهِ دَرُّهُ، و دَرَّ دَرُّكَ: بسيار باد خير تو». و از همين باب است استعاره اى كه براى بازار مى آورند و مى گويند: «لِلسُّوقِ دَرَّة:ٌ بازار، رواج و رونقى گرفته».

« مَكَّنَّاهُم فِى الأرضِ مَا لَم نُمَكِّن لَكُم » - در اين آيه، التفات از غيبت به حضور به كار رفته و وجهش على الظاهر، رفع شبهه اى است كه از جهت مرجع ضمير ممكن است پيدا شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲

زيرا اگر در جملۀ «مَا لَم نُمَكِّن لَكُم»، التفات به حضور نبود و مى فرمود: «مَا لَم نُمَكِّن لَهُم»، آن وقت از سياق آيه پنداشته مى شد كه اين ضمير هم بر مى گردد به مرجعى كه ضمير: «مَكَّنَّا لَهُم» به آن جا بر می گشت، و گرنه اصل سياق از همان ابتداى سوره، سياق غيبت بود.

قبلا در ضمن تفسير جملۀ «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن طِينٍ» نيز، صحبتى از التفات به ميان آمد.

« فَأهلَكنَاهُم بِذُنُوبِهِم » - اين آيه دلالت دارد بر اين كه: گناهان دخالت قاطعى در پيش آمدن بلايا و محنت هاى عمومى دارند و در اين معنا و همچنين در اين كه حسنات و اطاعت ها در رسيدن به نعمت ها و نزول بركات تأثير زيادى دارند، آيات بسيارى موجود است.

«وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْك كِتَاباً فى قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ...»:

اين آيه، اشاره است به اين كه استكبار كفار به جایى رسيده است كه اگر اين قرآن را در صورت كتابى كه در برگ هاى كاغذى نوشته شده باشد، بفرستيم، كه آنان با چشم ببينند و با دست لمس كنند، باز خواهند گفت كه: اين، سحرى است آشكار. پس نبايد به گفته پوچ آنان كه مى گويند: «لَن نُؤمِنَ لِرُقِّيَكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقرَؤُهُ» اعتنا نمود.

در آيه مورد بحث، كتاب را در «كِتَاباً فِى قِرطَاسٍ»، بدون الف و لام و نكره آورد تا بفهماند كه نزول آن، نوع خاصى است از نزول، كه ناگزير بايد بتدريج صورت گيرد، و اگر آن را مقيد كرد به اين كه در كاغذ باشد، براى اين بود كه به درخواست آنان نزديك تر و از شبهه و توهمى كه در دل هايشان خلجان مى كرد، دورتر باشد، و آن توهم، اين بوده است كه: آيات نازل بر رسول خدا از انشائات خود اوست، نه اين كه روح الامين، آن را نازل كرده باشد. چنان كه خدا مى فرمايد: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ * عَلَى قَلبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُبِينٍ».

مراد كافران، از درخواست نزول فرشتگان

«وَ قَالُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنزَلْنَا مَلَكاً لَّقُضىَ الاَمْرُ ثُمَّ لا يُنظرُونَ»:

منظورشان از اين كه گفتند: چرا فرشته اى بر او نازل نشد، اين بوده كه به خيال خود، آن حضرت را به كارى تحریک كنند كه از انجامش عاجز شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۳

پيغمبر «صلى الله عليه و آله و سلم»، آياتى را هم كه خبر مى دهد به اين كه آن كسى كه اين آيات را به وى مى رساند، فرشته اى است كريم كه از ناحيه خدا به سويش نازل مى شود. نظير آيه: «إنَّهُ لَقَولُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى العَرشِ مَكِينٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أمِينٌ»، و آيات ديگرى نظير آن را براى آن ها تلاوت كرده بود. پس با اين كه پيغمبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» به آن ها مى گفت: اين آيات، به وسيله فرشته اى بر من نازل مى شود، اين درخواست فرود آمدن مَلَك، ناچار براى يكى از دو جهتى بوده است كه از آيات كريمه ديگر استفاده مى شود:

اول اين كه:

عذابى را كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از آن بيمشان می داده، درخواست كنند، و آن عذابى است كه در مثل آيه «فَإن أعرَضُوا فَقُل أنذَرتُكُم صَاعِقَةً مِثلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَ ثُمُود»، و آيه «قُل هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ»، تا اين كه مى فرمايد: «إن يُوحَى إلَىَّ إلّا أنَّمَا أنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ»، از آن خبر مى دهد و چون ديدن ملائكه مستلزم اين است كه غيب (عالم فرشتگان) مبدّل به شهود (عالم ماده) شود و اگر به فرض محال، چنين چيزى صورت گيرد و باز هم ايمان نياورند، راه اميد ديگرى برايشان باقى نمى ماند.

لذا دنبال پيشنهاد مزبور فرمود: اگر ايمان نياورند (و البته نخواهند آورد، به خاطر آن استكبارى كه در دل هايشان ريشه دوانيده)، در اين صورت خداوند ديگر به فضل خود رفتار ننموده، بلكه به عدل خود حكم مى كند، و آن حكم ناچار هلاكت ايشان است. همچنان كه فرموده: «وَ لَو أنزَلنَا مَلَكاً لَقُضِىَ بَينَهُم ثُمَّ لَا يُنظَرُونَ».

علاوه بر اين كه نفوس مردمى كه فرو رفته در عالَم ماده، و دلبسته به دام طبيعت اند، طاقت مشاهده ملائكه را ندارند، اگر بر آن ها فرود مى آمدند، زيرا عالَم اينان با عالَم فرشتگان دو تا است، و قرار گرفتنشان در عالَم فرشتگان، جز به اين ممكن نيست كه از حضيض ماده به اوج ماوراى ماده منتقل شوند، و اين انتقال، همان مرگ است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۴

همچنان كه فرموده: «وَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرجُونَ لِقَاءَنَا لَولَا أُنزِلَ عَلَينَا المَلَائِكَةُ أو نَرَى رَبَّنَا لَقَد استَكبَرُوا فِى أنفُسِهِم وَ عَتَوا عُتُوّاً كَبِيراً * يَومَ يَرَونَ المَلَائِكَةَ لَا بُشرَى يَومَئِذٍ لِلمُجرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجراً مَحجُوراً».

و مراد از «يوم» در اين آيه، همان روز مرگ و بعد از مرگ است. به دليل اين كه بعد از اين آيه مى فرمايد: «أصحَابُ الجَنَّةِ يَومَئِذٍ خَيرٌ مُستَقَرّاً وَ أحسَنُ مَقِيلاً». و بعد از آن مى فرمايد: «وَ يَومَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالغَمَامِ وَ نُزِّلَ المَلَائِكَةُ تَنزِيلاً * المُلكُ يَومَئِذٍ الحَقُّ لِلرَّحمَنِ وَ كَانَ يَوماً عَلَى الكَافِرِينَ عَسِيراً». و ظاهر سياق آن، اين است كه مراد از «يوم»، روز ديگرى است (روز قيامت)، غير آن روزى كه در آيه قبلى بود (روز مرگ)، و بعيد نيست كه در آيه «أو تَأتِىَ بِاللّهِ وَ المَلَائِكَةُ قَبِيلاً»، مقصودشان نيز همين پيشنهادى باشد كه در آيه مورد بحث كرده اند.

و كوتاه سخن اين كه: خداى تعالى فرمود: اگر فرشته اى نازل كنيم، هلاكت شما حتمى است، جوابى است از در خواست نزول ملائكه و آوردن عذاب.

بنابراين، براى تمام شدن معناى آيه جا دارد آيات ديگرى كه مشتمل بر وعده خدا است به اين كه: عذاب از اين امت به تأخير مى افتد، ضميمه بر اين آيه شود، نظير آيات سوره «يونس» كه مى فرمايد:

«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإذَا جَاءَ رَسُولُهُم قُضِىَ بَينَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لَا يُظلَمُونَ * وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الوَعدُ إن كُنتُم صَادِقِينَ * قُل لَا أملِكُ لِنَفسِى ضَرّاً وَ لَا نَفعاً إلَّا مَا شَاءَ اللهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أجَلٌ»، تا آن جا كه مى فرمايد: «وَ يَستَنبِئُونَكَ أحَقٌّ هُوَ قُل إى وَ رَبِّى إنَّهُ لَحَقٌّ وَ مَا أنتُم بِمُعجِزِينَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۵

و در اين معنا آيات بسيار ديگرى است كه به زودى در سوره «اسراء»، بحث مستوفا و جامعى در پيرامون آن خواهيم نمود، إن شاء الله تعالى.

و نيز از جمله آياتى كه متضمن وعده به تأخير عذاب در اين امت است، آيه «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فِيهِم وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ» مى باشد.

پس چيزى كه از آيه مورد بحث استفاده مى شود، اين است كه كفار درخواست نزول فرشته كردند، و ما اجابتشان نمى كنيم، زيرا اگر اجابت مى كرديم و ملائكه را بر آنان نازل مى نموديم، ناچار می بايد هلاكشان مى كرديم و ديگر مهلتشان نمى داديم، و حال آن كه مى خواستيم تا مدتى بمانند، و هرچه مى خواهند در آيات ما جدل و لجاج كنند، تا آن كه روز موعود خود را ديدار نمايند و به زودى آنچه را كه آرزو مى كردند، خواهند ديد، و خداوند بين آنان حكم خواهد نمود.

اين بود خلاصه معنایى كه با در نظر گرفتن بيان ما، از آيه استفاده مى شود.

و نيز ممكن هست آن را به طور ديگرى معنا كنيم و آن، اين است كه بگوييم: منظور كفار از نزول ملائكه، تنها ديدن معجزه اى بوده، نه نزول عذاب، و مراد از جواب هم اين است كه اگر ملائكه بر آنان نازل شوند و ايشان اين معجزه را ببينند، باز هم به خاطر عناد و استكبارى كه دارند، ايمان نمى آورند. آن وقت خداوند با آنان به عدل خود رفتار مى كند و ديگر مهلت داده نمى شوند.

دوم اين كه:

غرضشان از نزول ملائكه، اين بوده كه به جاى يك فرد بشر، ملائكه كار رسالت و دعوت به سوى خدا را انجام دهد، و يا لااقل فرشته اى با اين پيغمبر همكار شده و شاهد صدق او باشد.

مؤيّد اين وجه، اين است كه خود قرآن، همين پيشنهاد را از كفار حكايت كرده، مى فرمايد: «وَ قَالُوا مَا لِهَذَا الرَّسُولِ يَأكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمشِى فِى الأسوَاقِ لَولَا أُنزِلَ إلَيهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً»، همان طور كه ملاحظه مى كنيد، مضمون اين آيه، همان چيزى است كه ما در آيه مورد بحث، احتمال آن را مى دهيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۶

زيرا زبان حال كفار در اين آيه، اين است كه مناسب شأن يك نفر رسول از جانب خدا نيست كه با مردم در امور عادی شان از قبيل خوردن و براى تحصيل روزى به بازار رفتن شركت كند، بلكه شأن چنين كسى اقتضا مى كند كه زندگی اش آسمانى و ملكوتى باشد و محتاج به كار و كوشش نبوده، در امرار معاش دچار ناملايماتى كه در راه تلاش روزى هست، نشود و يا لااقل اگر اين بار به دوش بشرى گذاشته شد، فرشته اى هم همراه او باشد و با او به كار انذار بپردازد تا مردم در حقانيت دعوت و واقعيت رسالت او شك نكنند، اگر مقصود كفار از پيشنهاد مزبور همين وجه دوم باشد، جوابش آيه بعدى است كه:

«وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسونَ»:

«لَبس»، به فتح «لام»، پوشاندن چيزى است كه ستر آن واجب است، يا براى اين كه كشف آن قبيح است و يا براى اين كه به ستر احتياج دارد، و اما «لُبس»، به ضمّ «لام»، به معناى پوشاندن حق است، و اين معنا، گويا استعاره از معناى اول باشد و ريشه هر دو، يكى است.

راغب مى گويد: «لَبِسَ الثَّوبَ». يعنى با لباس، خود را پوشانيد و «ألبَسَهُ»، يعنى ديگرى را پوشانيد، تا آن جا كه مى گويد: اصل «لُبس»، به ضمّ «لام» هم، همان پوشاندن است، جز اين كه تنها در امور معنوى استعمال مى شود. مثلا گفته مى شود: «لَبِستُ عَلَيهِ أمرَهُ: امر را بر او مشتبه كردم».

خداى تعالى هم فرموده: «لَلَبَسنَا عَلَيهِم مَا يَلبِسُونَ: هر آينه مشتبه مى كنيم بر آنان چيزهایى را كه آنان بر مردم مشتبه مى كردند». و نيز فرموده: «وَ لَا تَلبِسُوا الحَقَّ بِالبَاطِلِ»، و در جاى ديگر فرموده: «لِمَ تَلبِسُونَ الحَقَّ بِالبَاطِلِ»، و نيز فرموده: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إيمَانَهُم بِظُلمٍ»، و گفته مى شود: «فِى الأمرِ لُبسَةٌ: در اين امر، اشتباه و غلط اندازى است».

و بايد دانست كه در آيه مورد بحث، معمول «يَلبَسُونَ» حذف شده و چه بسا از همين حذف معمول، استفاده عموم شود. يعنى تقدير آن چنين بوده: «وَ لَلَبَسنَا عَلَيهِم مَا يَلبِسُ الكُفَّارُ عَلَى أنفُسِهِم: و هر آينه مشتبه مى كرديم بر كفار آن چيزى را كه خودشان مشتبه مى كردند». (خودشان بر خودشان مشتبه كرده باشند، يا بعضی شان بر بعض ديگر).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۷

چگونه انسان در عين علم به چيزى، در آن چيز گمراه مى شود؟

مشتبه كردن بر ديگرى، نظير تبليغات سوئى است كه علماى سوء كرده و مى كنند، از جهل مريدها سوء استفاده نموده، حق را با باطل خلط و مشتبه مى نمايند. و نيز نظير تبليغاتى است كه گردنكشان عالَم، نسبت به رعاياى ضعيف خود داشته و حق را با باطل خلط مى كردند.

مانند حرفى كه فرعون، بنا به حكايت قرآن كريم زد و گفت: «يَا قَومِ ألَيسَ لِى مُلكُ مِصرَ وَ هَذِهِ الأنهَارُ تَجرِى مِن تَحتِى أفَلَا تُبصِرُونَ * أم أنَا خَيرٌ مِن هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِينٌ وَ لَا يَكَادُ يُبِينُ * فَلَولَا اُلقِىَ عَلَيهِ أسوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أو جَاءَ مَعَهُ المَلَائِكَةُ مُقتَرِنِينَ * فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَأطَاعُوهُ»، و آن سخن ديگرش كه گفت: «مَا اُريِكُم إلّا مَا أرَى وَ مَا أهدِيكُم إلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ».

و مشتبه كردن بر خودشان، به اين است كه: خود را به اين خيال بيندازند كه حق، باطل است و باطل، حق. آنگاه همين خيال را در دل خود جاى دهند و به دنبال باطل به راه بيفتند. زيرا گرچه انسان به فطرت خدادادی اش، حق را از باطل تشخيص مى دهد و هر نفسى به تقوا و فجور خود ملهم است، ولى تقويت جانب هوا و تأييد شهوت و غضب هم، باعث پديد آمدن ملكۀ استكبار و حق كُشى مى شود. وقتى چنين مَلَکه اى در نفس پيدا شد، قهرا آدمى مجذوب گشته و به عمل باطل خود مغرور مى شود، ديگر اين مَلَكه نمى گذارد توجه و التفاتى به حق نموده، دعوتش را بپذيرد.

در چنين حالتى است كه عمل آدمى در نظرش جلوه نموده و دانسته، حق و باطل در نظرش مشتبه مى شود. همچنان كه خداى تعالى، در اين باره مى فرمايد: «أفَرَأيتَ مَن اتَّخَذَ إلَهَهُ هَوَيهُ وَ أضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمعِهِ وَ قَلبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً».

و نيز مى فرمايد: «قُل هَل نُنَبِّئُكُم بِالأخسَرِينَ أعمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعيُهُم فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ هُم يَحسَبُونَ أنَّهُم يُحسِنُونَ صُنعاً». اين است مصحح تصوير اين كه چطور انسان، در عين علم به چيزى، در آن چيز گمراه مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۸

پس اشكال نشود كه مشتبه كردن انسان حق و باطل را بر خود، اقدام به ضرر قطعى است و اين، غيرمعقول است.

افزون بر اين، اگر در احوال خود كمى تعمّق كرده و انصاف را هم كنار نگذاريم، يقينا به عادات زشتى در خود برخورد خواهيم كرد، كه در عين اعتراف به زشتى آن، دست از آن بر نمی داريم، چرا؟ براى اين كه عادت مزبور، در ما رسوخ كرده است و اين، همان گمراهى در عين علم و مشتبه كردن حق و باطل بر خود، و سرگرم شدن به لذّات موهوم و بازماندن از پايدارى بر حق و عمل به آن است. خداوند، ما را در انجام كارهایى كه مرضىّ اوست، مدد فرمايد.

چرا «رسول»، بايد يكى از خود مردم باشد، نه از فرشتگان؟

به هر صورت، اين كه فرمود:«وَ لَو جَعَلنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلنَاهُ رَجُلاً...»، جوابى است از درخواست نزول ملائكه، و انجام يافتن انذار به دست آنان، و ايمان آوردن مردم از ديدن ايشان.

و خلاصه جواب اين است كه: دنيا، دار اختيار است، و در اين دنيا، سعادت حقيقى آدمى، جز از راه اختيار به دست نمى آيد. خود انسان، بايد موجبات سعادت و يا زيان خود را فراهم آورد، و هر يك از اين دو راه را كه اختيار كند، خدا هم، همان را امضا مى كند. چنان كه فرمود: «إنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إمَّا شَاكِراً وَ إمَّا كَفُوراً».

زيرا هدايتى كه در اين آيه هست، به معناى نشان دادن راه است، تا هر كسى به اختيار خود، مسير خود، راه و يا بيراهه را اختيار كند، بدون اين كه اضطرار و اجبارى در پيمودن يكى از آن دو داشته باشد. خودش بكارد و خود، كشت خويش را درو كند، و همچنان كه خداوند فرموده: «وَ أن لَيسَ لِلإنسَانِ إلَّا مَا سَعَى * وَ أنَّ سَعيَهُ سَوفَ يُرَى * ثُمَّ يُجزَيهُ الجَزَاءَ الأوفَى».

پس آدمى را حاصلى جز نتيجه تلاش و عملش نيست. اگر عمل خير باشد، خداوند همان را به او نشان خواهد داد و اگر شر باشد، همان را در حقش می گذراند.

و نيز فرموده: «مَن كَانَ يُرِيدُ حَرثَ الآخِرَةِ نَزِد لَهُ فِى حَرثِهِ وَ مَن كَانَ يُرِيدُ حَرثَ الدُّنيَا نُؤتِهِ مِنهَا وَ مَا لَهُ فِى الآخِرَةِ مِن نَصِيبٍ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۹

كوتاه سخن آن كه: امر دعوت الهى، جز به اين صورت نمى گيرد كه با اختيار بندگان و بدون اجبار آنان انجام پذيرد.

بنابراين، چاره اى جز اين نيست كه رسول و حامل رسالت پروردگار، يكى از همين مردم باشد، تا با آنان به زبان خودشان حرف بزند، تا سعادت را با اطاعت و يا شقاوت را با مخالفت اختيار نمايند. نه اين كه با فرستادن آيتى آسمانى، آنان را وادار و مجبور به قبول دعوت خود نمايد، اگرچه خداوند، قادر به انزال چنين آيتى هم هست. براى اين كه غرض از رسالت جز به آنچه گفتيم، حاصل نمى شود، همچنان كه فرمود: «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفسَكَ ألَّا يَكُونُوا مُؤمِنِينَ * إن نَشَأ نُنَزِّل عَلَيهِم مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّت أعنَاقُهُم لَهَا خَاضِعِينَ».

بنابراين، اگر خداى تعالى تقاضاى كفار را می پذيرفت و فرشته اى، به عنوان رسالت بر آنان نازل مى فرمود، باز هم حكمت اقتضا مى كرد كه همان فرشته را هم، به صورت بشرى مثل خودشان نازل فرمايد، تا كسانى از اين معامله سود برده و زيانكارانى خاسر شوند، و حق و باطل را بر خود و اتباع خود مشتبه كنند، همچنان كه با رسول همجنس و همنوع خود مى كردند، و خدا هم، اين اختيارشان را امضا مى كرد و كار را بر آنان مشتبه مى نمود. همان طورى كه خود مى كردند. همچنان كه فرموده: «فَلَمَّا زَاغُوا أزَاغَ اللهُ قُلُوبَهُم».

پس، فرستادن ملائكه به عنوان رسالت، اثر بيشترى از فرستادن رسول بشرى ندارد. بنابراين، پيشنهاد و درخواست مزبور كه گفتند: «لَولَا اُنزِلَ عَلَيهِ مَلَكٌ»، بيش از درخواست امر لغوى نيست، و آن نتايجى كه آنان در نظر داشتند، بر آن مترتب نمى شود.

اين بود معناى جملۀ «وَ لَو جَعَلنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنَا عَلَيهِم مَا يَلبِسُونَ».

از اين توجيه روشن شد كه:

اولا: اين كه گفتيم فرشته هم اگر نازل شود، ناچار بايد به صورت بشر درآيد، از اين جهت بود كه در دعوت دينى، الهى، حكمت اقتضا مى كند كه اختيار انسان در فعل و ترك محفوظ باشد، و اگر فرشته به همان صورت ملكوتى و آسمانى خود نازل شود و در نتيجه، عالَم غيب، مبدّل به عالم شهود گردد، پاى اجبار و الجاء در كار آمده و دعوت اختيارى از بين مى رود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۰

ثانيا: تنها چيزى كه از آيه استفاده مى شود، اين معناست كه اگر فرشته اى هم نازل شود، ناچار به صورت مردى در خواهد آمد. و اما اين كه اين تغيير شكل، به طور قلب ماهيت ملكوتى، به ماهيت ملكى است (چنان كه بعضى آن را محال مى دانند)، يا به تمثّل به مثال انسانى است، مثل تمثّل روح الامين براى مريم به صورت بشر، و تمثّل ملائكه كرام براى ابراهيم و لوط به صورت مهمانانى از جنس بشر، آيه شريفه از اين جهت ساكت است. اگرچه ساير آيات راجع به ملائكه، بيشترشان وجه دوم را تأييد مى كند، جز اين كه بايد گفت: آيه «وَ لَو نَشَاءُ لَجَعَلنَا مِنكُم مَلَائِكَةً فِى الأرضِ يَخلُفُونَ» (به احتمال اين كه «مِنكُم»، متعلق به «جَعَلنَاكُم» باشد) هم، خالى از دلالت بر وجه اول نيست.

از آن جایى كه اين رشته، سرِ دراز و دامنه وسيعى دارد، از آن صرف نظر كرده و خواننده را به جاى ديگر، حواله مى دهىم.

و ثالثا: اين كه فرمود: «وَ لَلَبَسنَا عَلَيهِم مَا يَلبِسُونَ»، از قبيل آيه «فَلَمَّا زَاغُوا أزَاغَ اللهُ قُلُوبَهُم» مى باشد. و از آن به خوبى استفاده مى شود كه اگر خدا آنان را گمراه كرد، بعد از آن بود كه خودشان، گمراهى را براى خود اختيار كردند، نه اين كه خداوند ابتداء گمراهشان كرده باشد، زيرا چنين چيزى لايق ساحت قدس خدا نيست.

و رابعا: كلمۀ «يَلبِسُونَ»، چون متعلقش حذف شده، هم شامل التباس بر خودشان مى شود و هم شامل التباس بر يكديگر.

و خامسا اين كه: محصّل اين آيه، بنابر اين توجيه، احتجاج خداى تعالى است عليه كفار.

به اين بيان كه: اگر مَلَكى را به عنوان رسالت به سوى ايشان بفرستد، نفعى به حال آنان نداشته و ازاله حيرتشان نمى كند. براى اين كه در چنين فرضى، ناچار آن مَلَك، به صورت مردى از بشر در خواهد آمد و آش، همان آش و كاسه، همان كاسه خواهد بود. چون كفار مى خواستند از حكومت يك مرد عادى از جنس خود خلاص شوند، و علاوه با اين پيشنهاد، شك و ترديد خود را مبدّل به يقين كنند، و اين پيشنهاد، غرض آنان را تأمين نمى كند.

و سادسا: اين كه فرمود: «لَجَعَلنَاهُ رَجُلاً»، و نفرمود: «لَجَعَلنَاهُ بَشَراً»، براى اين بود كه بشر، شامل مرد و زن، هر دو مى شود. «رَجُل» گفت تا به طورى كه بعضى ها گفته اند، اشاره كند به اين كه غير مرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۱

پيغمبر نمى شود، همچنان كه خالى از إشعار به اين معنا هم نيست كه اين تغيير شكل، به طور انقلاب ماهيت مَلَكى به ماهيت بشرى نيست، بلكه به طور تمثّل به صورت انسانى است.

اين بود خلاصه كلام ما، در اين آيه.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←