تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۲۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روايتى: (روایاتی ذیل آیات گذشته)
در كتاب كمال الدين، به سندى كه به حماد بن ابى زياد دارد، روايت كرده، كه وى گفت: من از آقاى خودم، موسى بن جعفر «عليه السلام»، از آيه «وَ أسبَغَ عَلَيكُم نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَة» پرسيدم.
فرمود نعمت ظاهرى، «امام ظاهر»، و نعمت باطنى، «امام غائب» است.
مؤلف: البته اين روايت، از باب تطبيق يكى از مصاديق بر كلّ آيه است، و آيه مدلولش، اعم از مورد روايت است.
و در تفسير قمى، به سند خود، از جابر روايت كرده كه گفت: مردى نزد امام ابى جعفر «عليه السلام»، به عنوان سؤال آيه «وَ أسبَغَ عَلَيكُم نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَة» را تلاوت كرد.
امام «عليه السلام» فرمود: اما نعمت ظاهرى، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و معرفت و توحيدى است كه آن جناب درباره خداى عزوجل آورده، و اما نعمت باطنى، «ولايت» ما اهل بيت و عقد مودت ما است...
مؤلف: اين روايت نيز، مانند روايت قبلى، از باب تطبيق است.
و در مجمع البيان، در ذيل جمله «وَ أسبَغَ عَلَيكُم...» گفته: و در روايت ضحاك، از ابن عباس آمده كه گفت: من از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيدم: معناى اين آيه چيست؟
حضرتش فرمود: اى ابن عباس! اما آنچه كه ظاهر است، اسلام است و آنچه كه خدا آفريده، از خلقت و رزقى كه به تو افاضه كرده، و اما آنچه باطن است، اين است كه اعمال زشتت را پوشانده و رسوايت نكرده.
اى ابن عباس! خداى تعالى مى فرمايد: من سه چيز را به مؤمن داده ام، كه از خود او نيست.
اول: دعایى كه مؤمنان بعد از او بر او مى خوانند، با اين كه او ديگر عملى ندارد.
و دوم اين كه: ثلث مالش را براى خودش قرار دادم، تا با آن گناهانش را ببخشم.
سوم اين كه: كارهاى زشتش را پوشاندم، و به هيچ يك از آن ها رسوايش نكردم، با اين كه اگر يكى از آن ها را بر ملا و فاش مى ساختم، حتى خاندانش او را طرد مى كردند، تا چه رسد به غريبه ها.
مؤلف: قريب به اين مضمون را، سيوطى در الدر المنثور، به چند طريق، از ابن عباس آورده. و اين حديث هم مانند دو حديث قبلى، از باب تطبيق يكى از مصاديق نعمت هاى ظاهرى و باطنى بر كلى آن است.
و در توحيد، به سند خود، از عمر بن اذينه، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى فرمود: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرموده:
هر مولودى با فطرت، يعنى معرفت اين كه خدا آفريدگار اوست، متولد مى شود، و اين، همان است كه خداى تعالى مى فرمايد: «وَ لَئِن سَئَلتَهُم مِن خَلقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض لَيَقُولُنَّ الله: و اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده، هر آينه حتما خواهند گفت: الله».
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «ألَم تَرَ أنَّ الفُلكَ تَجرِى فِى البَحرِ بِنِعمَتِ الله»، از امام «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: «كشتى ها در دريا، به قدرت خدا حركت مى كنند».
و نيز در همان كتاب، در ذيل آيه «إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» نقل كرده كه فرمود: «صبّار»، آن كسى است كه در برابر فقر و فاقه، خويشتندارى مى كند، و «شكور»، آن كسى است كه بر همه احوال، شكر خدا مى گزارد.
و در مجمع البيان، در ذيل همين آيه گفته: در حديث آمده كه: ايمان دو نيم است. نيمى صبر است، و نيمى شكر.
مؤلف: اين حديث از همين آيه شريفه گرفته شده، كه ما در ذيل آن گفتيم كنايه است از «مؤمن».
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «إلّا كُلُّ خَتّارٍ كَفُورٍ»، معصوم فرموده: «خَتَّار»، به معناى خدّاع و نيرنگباز است. و در ذيل جملۀ «إنَّ وَعدَ اللهِ حَقٌّ» فرموده: منظور از اين وعده، وعده قيامت است.
و در كتاب ارشاد مفيد نقل كرده كه اميرالمؤمنين «عليه السلام» شنيد كه مردى از دنيا بدگويى مى كند، بدون اين كه بفهمد چه مى گويد، و چه بايد درباره آن بگويد.
پس در پاسخش مطالبى فرمود، كه از آن جمله، اين است كه:
دنيا، جاى راستى است، براى كسى كه با دنيا صادق باشد، و جاى عافيت است، براى كسى كه از دنيا چيز بفهمد. و جاى بى نياز كردن خويش است، براى كسى كه از آن توشه برگيرد. و نيز دنيا، مسجد انبياى خدا، و محل نزول وحى اوست، و مصلّاى ملائكه، و تجارت خانۀ اولياى خدا است.
در دنيا، رحمت به چنگ آوريد، و در آن بهشت را كسب كنيد. پس اين كیست كه دنيا را مذمت مى كند؟ با اين كه خود دنيا ناپايدارى و جدا شدنش از اهل دنيا را اعلام مى كند، و به بانگ بلند، از فراق و جدايى خبر مى دهد، و خودش خبر از مرگ خود مى دهد. با نمونه اى كه از سرور دارد، بشر را به سرور آخرت تشويق مى كند، و با نمونه اى كه از بلاء دارد، مردم را از بلاى آخرت بر حذر مى دارد، و اين ترغيب و تحذيرش را، به بهترين بيان صورت مى دهد.
پس هان اى كسى كه دنيا را مذمت مى كنى، و در عين حال كه آن را فريبگر مى خوانى، فريب خوردۀ اين بيان خويشى، او كى تو را فريب داده؟ آيا با بستر مرگ پدرانت و قبور ايشان، كه ايشان را كهنه و پوسيده كرد، تو را گول زده؟ و يا با افتادن مادرانت در گودال گورها؟
تو مگر يادت نيست كه چقدر با دست خود و به مباشرت خود، آنان را پرستارى و عيادت كردى، به اميد اين كه شايد بهبودى يابند، و چقدر و با چه علاقه اى، شرح بيماريشان را براى پزشكان بيان مى كردى، و از آنان التماس دواء مى نمودى. نه آن علاقه و حرصت سودى به حال آنان بخشيد، و نه ميانجیگری ات، فایده اى به حالشان داشت. اين وضع كه خودت ديدى و دنيا نشان تو داد، بستر مرگ تو را به تو نشان داد، كه در آن روز نيز، نه گريه ات به جايى مى رسد، و نه دوستانت سودى به حالت دارند.
و در خصال، از ابى اسامه، از ابى عبدالله امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه وى گفت: امام صادق «عليه السلام» فرمود: آيا نمى خواهيد از پنج چيز خبرتان دهم، كه خداى تعالى، احدى از خلق خود را به آن ها آگاه نساخته؟ مى گويد: عرضه داشتم: بله.
فرمود: خداوند، تاريخ قطعى قيام قيامت را مى داند، و به احدى از خلق خود خبر نداده. و خداوند، باران را نازل مى كند، و آنچه در رحم ها هست مى داند، و هيچ كس نمى داند كه فردا چه چيزى كسب مى كند، و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد، ولى خدا همه اين ها را مى داند، و از آن ها با خبر است.
مؤلف: در عين حال، روايات بسيار زيادى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و ائمه «عليهم السلام» رسيده كه اين حضرات، از آينده حال خود و از زمان مرگشان و اين كه در چه سرزمينى از دنيا مى روند، خبر داده اند. و اين روايات بسيار، روايت بالا و نظائر آن را تقييد مى كند، و حاصل مجموع روايات اين مى شود كه:
علم اين پنج امر، مخصوص خدا است، و به كسى نداده، مگر آن كس كه خود به وى تعليم نموده است. البته در اين دسته از روايات، رواياتى هست كه قبول تقييد نمى كند. مثلا در آن ها آمده كه: حتى به تعليم الهى نيز، كسى در اين پنج مسأله آگاه نمى شود. ليكن به اين روايات نبايد اعتناء كرد. براى اين كه روايات پيشگويی هاى ائمه و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آن قدر زياد است، كه نمى شود به خاطر يك روايت، از همه آن ها چشم پوشيد.
و در الدر المنثور است كه ابن منذر، از عكرمه روايت كرده كه گفت: مردى به نام «وراث»، از قبيله بنى مازن بن حفصة بن قيس غيلان، نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آمد، و گفت: اى محمّد! قيام قيامت، چه وقت است، تا از اين بدبختى ها نجات يابيم؟ ديگر اين كه قحطى همه جا و همه سرزمين هاى ما را فرا گرفته، چه وقت نعمت فراوان مى شود؟ و من وقتى از قبيله ام بيرون مى آمدم، زنم حامله بود، چه وقت پا سبك مى كند؟ ديگر اين كه امروز فهميدم چه چيزها به دستم آمد، بفرما فردا چه به دست مى آورم؟ و ديگر اين كه من فهميدم در كجا به دنيا آمدم، بفرما ببينم در كجا از دنيا مى روم؟ پس اين آيه، در پاسخ وى نازل شد.
مؤلف: اين روايت، خالى از اشكال نيست. براى اين كه آيه شريفه، با فقرات سؤال منطبق نيست. در آيه نيامده كه خدا مى داند حمل حامله، چه وقت به دنيا مى آيد، تا جواب از سؤال «وراث» باشد. و نيز در آيه نيامده كه تنها خدا مى داند چه وقت قحطى بر طرف مى شود.
و در همان كتاب است، كه ابن مردويه، از على بن ابى طالب «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: هيچ چيز از نظر پيامبرتان مخفى نيست، مگر همان پنج سرّ غيبى، كه آيه آخر سوره «لقمان»، متعرض آن است.
آيات ۱ - ۱۴ سوره سجده
- سوره «سجده»، مکّی است و سی آیه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
الم (۱)
تَنزِيلُ الْكتَابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ(۲)
أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّك لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِك لَعَلَّهُمْ يهْتَدُونَ(۳)
اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا شفِيعٍ أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ(۴)
يُدَبِّرُ الاَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلى الاَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدَارُهُ أَلْف سنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ(۵)
ذَلِك عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۶)
الَّذِى أَحْسنَ كُلَّ شَئٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الانسانِ مِن طِينٍ(۷)
ثُمَّ جَعَلَ نَسلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ(۸)
ثُمَّ سوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاَبْصارَ وَ الاَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ(۹)
وَ قَالُوا أَءِذَا ضَلَلْنَا فى الاَرْضِ أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدِ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ(۱۰)
قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ(۱۱)
وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ(۱۲)
وَ لَوْ شِئْنَا لاَتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَ لَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنىِّ لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ(۱۳)
فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَ ذُوقُوا عَذَاب الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۱۴)
به نام خدايى كه رحمتى عالمگير و رحمتى خاص به مؤمنان دارد.
الم. (۱)
نازل كردن اين كتاب كه شكى در آن نيست، از پروردگار جهانيان است. (۲)
مگر گويند آن را تزوير كرده؟ (نه) بلكه آن حق است، و از پروردگار تو است، تا گروهى را كه پيش از تو بيم رسان سويشان نيامده، بيم دهى، شايد هدايت يابند. (۳)
خدا آن كسى است كه آسمان ها و زمين را با هرچه ميان آن هاست، به شش روز آفريد، سپس به عرش پرداخت، جز او سرپرست و شفيعى نداريد، چرا پند نمى گيريد؟ (۴)
از آسمان گرفته تا زمين، تدبير هر كار را مى كند، آنگاه در روزى كه اندازه اش هزار سال از آن هاست كه شما مى شماريد، (همه چيز) به سوى او بالا مى رود. (۵)
اين خدا داناى غيب و شهود، و عزيز و رحيم است. (۶)
همان كه خلقت همه چيز را نيكو كرده، و خلقت انسان را از گِلى آغاز كرد. (۷)
و نژاد او را از مايه اى از آب پست قرار داد. (۸)
آنگاه وى را پرداخت، و از روح خويش در او بدميد، و براى شما گوش و ديدگان و دل ها آفريد، اما شما چه كم سپاس مى داريد! (۹)
گويند: چگونه وقتى در زمين گُم شديم، دوباره در خلقتى تازه در خواهيم آمد؟ (اين ها كه مى گويند، همه بهانه است)، بلكه علت واقعى انكارشان، اين است كه رفتن به پيشگاه پروردگار خود را منكرند. (۱۰)
بگو فرشته مرگ كه بر شما گماشته اند، جانتان را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان بازگشت خواهيد كرد. (۱۱)
اگر ببينى وقتى گنهكاران در پيشگاه پروردگارشان، سرها به زير افكنده اند، (خواهى ديد كه مى گويند:) پروردگارا! ديديم و شنيديم، ما را بازگردان تا عمل شايسته كنيم، كه ما ديگر به يقين رسيديم. (۱۲)
اگر مى خواستيم، همه كس را هدايت عطا مى كرديم، ولى اين سخن از من مقرر شده، كه جهنّم را از جنّيان و آدميان، جملگى پُر مى كنم. (۱۳)
به سزاى آن كه ديدار اين روزتان را فراموش كرديد، عذاب بكشيد، كه ما نيز به فراموشی تان سپرديم، و به سزاى اعمالى كه مى كرديد، عذاب جاويد را تحمل كنيد. (۱۴)
اجمال مطالب سوره مباركه «سجده»
غرض اين سوره، بيان «مبدأ» و «معاد»، و اقامه برهان بر اين مسأله است. و نيز، دفع شبهه هايى كه درباره اين دو مسأله، در دل ها خلجان مى كند. و در ضمن، به مسأله «نبوّت» و كتاب نيز اشاره می نمايد.
و امتيازى كه دو گروه مؤمنان حقيقى به آيات خدا، و فاسقان خارج از زىّ عبوديت، از يكديگر دارند، بيان مى كند. و نيز، به دسته اول، وعدۀ ثوابى مى دهد كه از تصور هر متصور بيرون است. و به دسته دوم، وعيدى مى دهد، و به انتقام شديدى تهديد مى كند، كه عبارت است از: عذاب اليم و ابدى در قيامت، و عذابى كوچكتر از آن، كه در دنيا به زودى خواهند چشيد.
و در آخر، سوره را با تأكيد آن وعيد، و دستور به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» كه تو نيز منتظر باش، آن چنان كه آنان منتظرند، ختم مى كند.
اين فهرست و اجمال مطالبى است كه در اين سوره آمده. و اين سوره، در مكه نازل شده، مگر سه آيه آن كه بعضى گفته اند در مدينه نازل شده است. و آن، عبارت است از آيه: «أفَمَن كَانَ مُؤمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً»، تا تمامى سه آيه.
آنچه در اين فصل از آيات سوره مورد بحث آورده ايم، فصل اول از آن فهرست را، يعنى مسأله «مبدأ» و «معاد» را متضمن است.
«الم * تَنزِيلُ الْكتَابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ»:
اين آيه، در تقدير، «هَذَا تَنزِيلُ الكِتَاب» بوده. يعنى اين تنزيل كتاب است، و كلمۀ «تنزيل»، مصدر به معناى اسم مفعول است. و اگر مصدر را به «كتاب» اضافه كرده، از باب اضافۀ صفت به موصوف است. و معنايش اين است كه: «اين، همان كتاب نازل شده است، كه شكى در آن نيست».
در جملۀ «مِن رَبِّ العَالَمِين»، براعت استهلال به كار رفته. و «براعت استهلال»، اين است كه در ابتداى كتاب يا نامه، سخنى گفته شود كه به خواننده بفهماند در كتاب يا نامه، چه چيزهايى آمده است.
در جملۀ مورد بحث نيز، اين نكته به كار رفته، و به خواننده مى فهماند كه در اين سوره، از وحدانيت خدا و معادى كه وثنيت بت پرست منكر آن است، گفتگو شده. چون همان طور كه مكرر گفتيم، وثنى ها قائل به موجودى به نام ربّ العالَمين نيستند، براى هر عالَمى، ربّى قائل اند، و ربّ همۀ آن رب ها را، خدا مى دانند، و (خدا منزّه و بزرگتر است از آنچه اينان مى گويند، و بسيار هم بزرگتر است).
«أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّك لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِك...»:
كلمه «أم»، به اصطلاح ادبى، منقطعه است، كه معناى «بلكه» را مى دهد. و معنا را چنين مى كند: بلكه مى گويند قرآن را به خدا افتراء بسته، و از ناحيه خدا نيست. آنگاه سخن آنان را رد نموده، مى فرمايد: «بَل هُوَ الحَقُّ مِن رَبِّك لِتُنذِرَ...»
مقصود از قومى كه پيش از پيامبر اسلام«ص»، پيامبری به سويشان نیامده بود
«لِتُنذِرَ قَوماً مَا أتَيهُم مِن نَذِيرٍ مِن قَبلِكَ» - بعضى از مفسران گفته اند: منظور از اين قوم، قريش است. چون هيچ پيغمبرى قبل از آن جناب، به سوى قريش گسيل نشده بود. به خلاف اقوام ديگر عرب، كه بعضى از پيغمبران به سوى ايشان مبعوث شده بودند. مانند «خالد بن سنان عبسى»، و «حنظله»، كه بنا به آنچه در روايات است، دو تن از پيغمبران عرب بودند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از قوم مذكور، همه اهل فترت، يعنى مردم مابين عيسى و محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» است. چون در اين فاصله زمانى، مردم از مسأله دين و از وظایفى كه در قبال نعمت هاى الهى داشتند، و از آن غرض كه به خاطر آن خلق شده بودند، يعنى عبادت، به كلّى غافل ماندند. ليكن اين تفسير صحيح نيست.
براى اين كه معناى «فترت» اين است كه مدتى پيغمبر صاحب شريعت و كتاب مبعوث نشده باشد، كه اين مدت را، مدت فترت مى نامند، و اما مدت مبعوث نشدن پيامبران بى شريعت، اولا فترت نيست. و ثانيا قبول نداريم كه مابين عيسى و محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم»، چنين پيامبرانى نيامده باشند، با اين كه زمان فاصل بين آن دو پيامبر، شش قرن بوده.
«لَعَلَّهُم يَهتَدُونَ» - غايتى است براى ارسال رسول، اما نه غايتى حتمى، بلكه رجایى و احتمالى.
توضيح اين كه: هدايت يافتن قوم مذكور، نتيجه و غايت رسالت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است، اما نتيجه احتمالى. و لذا فرمود: شايد هدايت شوند، و آرزوى مذكور از خدا نيست. چون كسى آرزوى چيزى را مى كند كه از شدن و نشدن آن بى خبر باشد، و خدا منزه از بى خبرى است، بلكه آرزو قائم به مقام است، و يا قائم به مخاطب است، كه همان رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» باشد، و اين مطلب در نظائر جمله مورد بحث گذشت.
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض... أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ»:
استواء خداوند بر عرش، كنايه از مقام تدبير موجودات بعد از خلقت آن هاست
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَینَهُمَا فِی سِتَّةِ أیّامٍ ثُمَّ استَوَی عَلَی العَرش... أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ»:
تفسير اين آيه، در تفسير آيه «خَلَقَ السَّمَاوَات وَ الأرضَ ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرش» و در آياتى نظير آن گذشت. و نيز در گذشته گفتيم كه تعبير به «استواء در عرش»، كنايه است از مقام تدبير موجودات، و به نظام در آوردن آن ها. نظامى عام و پيوسته، كه حاكم بر همه آن ها باشد. و به همين جهت كه كنايه از اين معنا است، در اغلب مواردى كه اين تعبير آمده، ، دنبالش يكى از تدبيرها را به عنوان نمونه ذكر كرده.
مثلا يك جا فرموده: «ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ يُغشِى اللَّيلَ النَّهَار». و در جاى ديگر فرموده: «ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ يُدَبِّرُ الأمرَ». و جاى ديگر فرموده: «ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ يَعلَمُ مَا يَلِجُ فِى الأرضِ». و نيز فرموده: «ذُو العَرشِ المَجِيد * فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ».
و اگر بعد از خلقت آسمان ها و زمين، مسأله «استواء بر عرش» را ذكر كرده، براى اين است كه سخن در اختصاص ربوبيت و الوهيت به خداى يگانه است، و در چنين مقامى، صرف استناد خلقت به خداى تعالى، در باطل كردن عقيده بت پرستان كافى نبود. چون آن ها منكر اين استناد نيستند، بلكه منكر استناد تدبير به خدا هستند. مى گويند: تدبير عالَم، كه همان ربوبيت بوده باشد، كار خدايان ماست. در نتيجه، الوهيت (استحقاق پرستش) نيز، مختص به آن خدايان است، و براى خدا، تنها اين مى ماند كه ربّ آن ارباب و معبود آن معبودهاست.
لذا لازم بود بعد از مسأله خلقت، استواء بر عرش را هم بياورد. چون بين خلقت و تدبير ملازمه هست. يعنى يكى از ديگرى جدايى پذير نيست. لذا در آيه مورد بحث، هر دو را ذكر كرد تا بفهماند پديد آرندۀ موجودات، همان كسى است كه مدبّر آن ها است. پس همو به تنهايى، ربّ و إله است، همچنان كه به تنهايى خالق است.
و باز به همين جهت در آيه مورد بحث، مانند آياتى كه به عنوان شاهد آورديم، بعد از ذكر «استواء بر عرش»، نمونه اى از «تدبير» خدا را ذكر نموده و فرموده: «ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَا شَفِيعٍ». چون ولايت و شفاعت نيز، مانند استواء بر عرش، از شؤون «تدبير» است.
معنای آیه: «جز خداوند، برای شما، ولىّ و شفيعى نيست»
«مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَا شَفِيعٍ» - «وَلِىّ»، به معناى كسى است كه مالك تدبير امر چيزى باشد، و معلوم است كه امور ما و آن شؤونى كه قوام حيات ما به آن هاست، قائم به هستى است، و محكوم و در تحت تدبير نظام عامى است كه حاكم بر همه هستى است. و نيز، محكوم به نظام خاصى است كه خود ما انسان ها داريم. و نظام هرچه باشد، چه عامش و چه خاصش، از لوازم و خصوصياتى است كه خلقت هر چيزى دارد، و خلقت هم هرچه باشد، مستند به خداى تعالى است.
پس اوست كه خصوصيات هر موجودى و از آن جمله انسان را داده، و در نتيجه، باز همو است كه براى انسان نظامى مخصوص به خودش و نظامى عام مقرر كرده. پس او، «مدبّر» و «ولىّ» ماست، كه به امور ما رسيدگى نموده و شؤون ما را تدبير مى كند، همان طور كه ولىّ هر چيزى است، شريكى برايش نيست.
و «شَفِيع» - بنابر آنچه در مباحث «شفاعت»، در جلد اول از اين كتاب گذشت - عبارت شد از: كسى كه منظم به سببى ناقص شود، و سببيت ناقص را تكميل كند.
پس «شفاعت»، عبارت است از: تتميم سبب ناقص در تأثيرش. و چون اين معنا را با اسباب و مسببات خارجى تطبيق كنيم، نتيجه اش اين مى شود كه هر يك از اسباب و شرايط عالَم، شفيع يكديگرند. چون سببيت يكديگر را در تأثير تكميل مى كنند، همچنان كه هر يك از ابر، باران، آفتاب، سايه و امثال آن، «شفيع» روييدنی ها هستند. چون هر يك از نامبردگان، سببيت ديگرى را تكميل مى كند.
حال مى گوييم: وقتى پديد آورندۀ اسباب و اجزاى آن ها، و ربط دهنده بين آن ها و مسببات، خداى سبحان باشد، پس خدا، «شفيع حقيقى» است، كه نقص هر سبب را تكميل مى كند. پس شفيع واقعى و حقيقى، تنها خدا است، و غير از او، شفيعى نيست.
به بيانى ديگر و دقيق تر اين كه: قبلا كه ( در جلد هشتم)، پيرامون اسماء حُسنى بحث مى كرديم، گفتيم كه:
اسماء حُسناى خداى تعالى، واسطه هايى بين او و بين خلقش در رساندن فيض به ايشان هستند. مثلا خداى تعالى بدان جهت كه داراى اسم رازق، جواد، غنىّ و رحيم است، به خلق خود رزق مى دهد، و بدان جهت كه «شافى»، «مُعَافى»، «رؤوف» و «رحيم» است، بيماران را شفا مى دهد. و بدان جهت كه «شديدُ البَطش»، «ذُو انتقام» و «عزيز» است، ستمكاران را هلاك مى كند. و همچنين هر فيضى را كه به خلق مى رساند، به وساطت يكى از اسماء حُسنايش مى رساند.
بنابراين، هيچ چيز از مخلوقات او كه وجودش مركب است، نخواهى ديد، مگر آن كه در وجود آن، چند اسم از اسماء حُسناى خدا دخالت و وساطت دارند، كه اين چند اسم، بعضى مافوق بعضى، و بعضى در عرض بعضى ديگرند. و هر اسمى از آن اسماء كه خصوصى تر است، واسطه است بين آن موجود، و بين آن اسمى كه اعم از خودش است.
مثلا اسم «شافى»، اخص از اسم «رؤوف» و «رحيم» است. چون او تنها مربوط به شفاى بيماران است، و آن دوى ديگر، هم شامل بيماران مى شود، و هم غير آنان. و به همين جهت اسم «شافى»، واسطه مى شود بين مريض، و بين اسم «رؤوف» و «رحيم».
باز اسم «رحيم»، خصوصى تر از اسم «قدير» است، و به همين جهت، واسطه مى شود ميان «قدير» و بيمار، و به همين منوال ساير اسماء.
و اين وساطت، در حقيقت تتميم تأثير سبب در مسبّب است. و يا به عبارت ديگر: نزديك كردن مسبّب است به سبب، تا تأثير سبب به فعليت برسد.
و از اين معنا، نتيجه مى گيريم كه: خدا «شفيع» مى شود با بعضى از اسماى خود، نزد بعضى ديگر. پس صحيح است كه به استعمال حقيقى گفته شود كه: «خدا، شفيع است» و غير از او، شفيعى نيست. (دقت بفرماييد).
از آنچه گذشت، معلوم و روشن شد كه ديگر هيچ اشكالى در اين اطلاق و استعمال نيست، و جا ندارد كسى اشكال كند كه چطور خدا «شفيع» مى شود نزد خودش؟
چون گفتيم حقيقت اين «شفاعت»، وساطت يكى از صفات كريمه او، بين شخص محتاج، و يكى ديگر از صفات اوست. همچنان كه خود ما، همه روزه پناه مى بريم به «رحمت» او از «غضبش». و يا پناه مى بريم به «فضلش»، از «عدلش». و رحمت و فضلش را شفيع قرار مى دهيم بين خود و بين غضب و عدل او. و اما اين معناى از شفاعت كه خدا براى كسى نزد غير خودش، «شفيع» شود، البته به هيچ وجه صحيح نيست.
نظرات ديگر مفسران، در معنای آیه: «مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَا شَفِيعٍ»
مفسران، براى اين كه همين معناى دوم به نظرشان نزديكتر رسيده، در تفسير آيه اختلاف كرده و حرف ها زده اند:
بعضى گفته اند: كلمۀ «دُون» در جملۀ «مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَا شَفِيعٍ»، به معناى كلمۀ «عِندَ: نزد» مى باشد. و جملۀ «مِن دُونِهِ»، حال از ضمير «لَكُم» است، و معناى آيه، اين است: شما در اين حال كه از خدا تجاوز كرده ايد (براى خدا شريك قائل شده ايد)، ديگر هيچ ولىّ و شفيعى نداريد. و خلاصه مى خواهد بفرمايد نزد خدا شفيع و وليّى ندارند.
ليكن اشكال اين تفسير، اين است كه هر چند استعمال كلمۀ «دُون»، به معناى «عِندَ» صحيح است، ليكن بودن كلمۀ «مِن» در آيه، قرينه است بر اين كه «دُون» به معناى «غير» است، و «مِن دُونِهِ»، به معناى «غير از خدا» است، نه نزد خدا. و مفهوم تجاوز را در تقدير گرفتن و ارجاع كلمۀ «مِن دُونِهِ» به «مَا لَكُم عِندَهُ»، بى معنا است.
بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «شَفِيع» در آيه شريفه، مجازا در معناى «ناصر» استعمال شده، و كلمۀ «ُدون»، به معناى غير است، و جملۀ «مِن دُونِهِ»، حال از «ولىّ» است. و معناى آيه، اين است كه: «شما، ولىّ و ناصرى غير از خدا نداريد». اشكال اين تفسير، اين است كه بدون جهت، مرتكب اين مجاز شده است.
بعضى ديگر گفته اند: اطلاق «شفيع» در اين جا، از قبيل مشاكله تقديرى است. يعنى روى فرض صحت كلام خصم، نظير او سخن بگويند، و در مقام ما، چون مشركان - كه آيه در مقام انذار ايشان است - درباره بت هاى خود مى گفتند: اين ها، شفيعان ما هستند، و معتقد بودند كه هر يك از آن ها، شفيع آنان در يك قسم حاجت است.
معناى آيه، اين مى شود كه: بر فرض كه معبود، ولىّ و شفيع شما باشد، ولى شما غير از خدا، ولىّ و شفيعى نداريد.
بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «دُون» به معناى «عِندَ: نزد» است، ولى ضمير «مِن دُونِهِ»، به عذاب بر مى گردد. و معناى جمله، اين است كه: براى شما نزد عذاب خدا، وليّى نيست. يعنى خويشاوندى كه به دردتان بخورد، و عذاب را از شما برگرداند، و نيز شفيعى كه سودى به حالتان بخشد، نيست.
اشكال اين تفسير، اين است كه برگرداندن ضمير به «عذاب»، زورگويى و بى دليل حرف زدن است. علاوه بر اين، اشكال ديگرى كه بر همه وجوهى كه نقل كرديم، وارد است، اين است كه:
صاحبان اين وجوه، از اين جهت خود را به زحمت انداخته اند كه فكر كرده اند وقتى خدا «شفيع» باشد، آن كس كه نزد او شفاعت كند، كيست؟ و خواننده عزيز متوجه شد كه با تحليلى كه كرديم، خداى تعالى، هم «شفيع» است و هم «شفاعت پذير».
«أفَلَا تَتَذَكَّرُون» - اين استفهام توبيخى است. توبيخ بر اين كه تا كى مى خواهند متذكر نشوند، و از ادلۀ عقول، روى بگردانند، و نفهمند كه «مُلك» و «تدبير»، هر دو از خداى سبحان است، و او يگانه معبود به حق است، و غير از او، «ولىّ» و «شفيعى» ندارند، و شفاعتى كه براى آلهه خود قائل اند، خيالى بيش نيست.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |