تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۱۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱ - ۱۹ سوره روم
- سوره «روم»، مكّى است و شصت آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
الم (۱)
غُلِبَتِ الرُّومُ(۲)
فى أَدْنى الأرْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سيَغْلِبُونَ(۳)
فى بِضع سِنِينَ للَّهِ الاَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ وَ يَوْمَئذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ(۴)
بِنَصرِ اللَّهِ يَنصرُ مَن يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۵)
وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۶)
يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِّنَ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ(۷)
أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فى أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا إِلّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاى رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ(۸)
أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كانُوا أَشدَّ مِنهُمْ قُوَّةً وَ أَثَارُوا الاَرْض وَ عَمَرُوهَا أَكثرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَ جَاءَتْهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كانَ اللَّهُ لِيَظلِمَهُمْ وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(۹)
ثُمَّ كانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُوا السُوأَى أَن كذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ كانُوا بهَا يَستَهْزِءُونَ(۱۰)
اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثمَّ يُعِيدُهُ ثمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۱۱)
وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِس الْمُجْرِمُونَ(۱۲)
وَ لَمْ يَكُن لَّهُم مِّن شرَكائهِمْ شفَعَاؤُا وَ كانُوا بِشُرَكائهِمْ كافِرِينَ(۱۳)
وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئذٍ يَتَفَرَّقُونَ(۱۴)
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فى رَوْضةٍ يُحْبرُونَ(۱۵)
وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ لِقَائ الآخِرَةِ فَأُولَئك فى الْعَذَابِ مُحْضرُونَ(۱۶)
فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسونَ وَ حِينَ تُصبِحُونَ(۱۷)
وَ لَهُ الْحَمْدُ فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظهِرُونَ(۱۸)
يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّت مِنَ الْحَىِّ وَ يُحْىِ الأرْض بَعْدَ مَوْتهَا وَ كَذَلِك تخْرَجُونَ(۱۹)
به نام خداوند بخشنده مهربان
الم (۱)
روم شكست خورد. (۲)
در نزديكترين زمين به سرزمين عرب، و هم ايشان بعد از شكست خوردن، به زودى غلبه خواهند كرد. (۳)
در چند سال بعد، آرى زمام امور، چه قبل از شكست خوردن روم و چه بعد از غلبه ايشان، به دست خدا است، و آن وقت كه روميان غلبه كنند، مؤمنان خوشحال شوند. (۴)
خوشحال مى شوند به اين كه خدا به وعدۀ خود درباره روميان وفا كرد. آرى، او هر كه را بخواهد، نصرت مى دهد و او، عزيز و رحيم است. (۵)
بايد به وعده خدا دل بست، چون خدا هرگز خُلف وعده نمى كند، وليكن بيشتر مردم نمى دانند. (۶)
آن ها، تنها ظاهرى از زندگى دنيا مى دانند و از آخرت غافل اند. (۷)
آيا در نفس خود نمى انديشند كه خدا آسمان ها و زمين و آنچه بين آن دو است، جز به حق نيافريده و جز براى مدتى معين خلق نكرده؟ ولى بسيارى از مردم، به مسأله معاد و ديدار پروردگار خود، كافرند. (۸)
آيا در زمين سير نمى كنند ببينند عاقبت كفارى كه قبل از ايشان بودند، چه شد، با اين كه آن ها از اين ها نيرومندتر بودند و زمين را زير و رو كردند و آباد نمودند، بيشتر از آن آبادی ها كه اينان كردند. اما همين كه رسولان خدا با معجزه ها به سويشان آمدند، كفر ورزيدند و خدا نابودشان كرد و خدا به ايشان ظلم نكرد، بلكه خودشان به خود ظلم كردند. (۹)
و سرانجام كسانى كه بدی ها را به بدترين وجه مرتكب مى شدند، اين شد كه آيات خدا را تكذيب نموده و به آن استهزاء كنند. (۱۰)
خدا است كه خلق را براى نخستين بار آفريد و سپس براى بار دوم نيز بر مى گرداند، و شما هم به سويش بر مى گرديد. (۱۱)
و روزى كه قيامت به پا شود، مجرمان مأيوس مى گردند. (۱۲)
و از شركاء كه درست كرده بودند، هيچ يك شفيع آنان نگشته و خودشان به شركايشان كفر مى ورزند. (۱۳)
و روزى كه قيامت به پا شود، آن روز فرقه ها، از يكديگر جدا مى شوند. (۱۴)
اما آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند، در باغى و بهشتى شاد و خرّم اند. (۱۵)
و اما آن هايى كه كفر ورزيده و آيات ما و روز ديدار آخرت را تكذيب كردند، ايشان در عذاب احضار خواهند شد. (۱۶)
پس منزه است خدا، هم در آخر روز و هم در حينى كه صبح مى كنيد. (۱۷)
و تنها او سزاوار ستايش در آسمان ها و زمين است، هم در آخر شب و هم در حينى كه ظهر مى كنيد. (۱۸)
زنده را از مُرده بيرون مى كند و مُرده را از زنده در مى آورد و زمين را بعد از مُردنش، زنده مى كند و به همين نحو، شما بيرون مى شويد. (۱۹)
اشاره به مضامين سوره مباركه روم
اين سوره، با وعده اى از خدا آغاز شده و آن، اين است كه: به زودى امپراطورى روم، كه در ايام نزول اين سوره از امپراطورى ايران شكست خورد، بعد از چند سال، بر آن امپراطورى غلبه خواهد كرد.
و بعد از ذكر اين وعده، منتقل مى شود به وعده گاه اكبر، كه قيامت و يوم الوعدش گويند. روزى كه تمامى افراد و اقوام در آن روز به سوى خدا باز مى گردند. آنگاه به استدلال بر مسأله معاد پرداخته، سپس كلام را به آيات ربوبيت معطوف مى دارد و صفات خاصه خدا را بر مى شمارد.
و در آخر، سوره را با وعدۀ نصرت به رسول گرامى اش ختم مى كند، و در فرارسيدن اين وعده تأكيد بليغ نموده و مى فرمايد: «فَاصبِر إنَّ وَعدَ اللهِ حَقٌّ وَ لَا يَستَخِفَنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُون: صبر كن كه وعده خدا حق است، و كسانى كه يقين ندارند، تو را در كارت سست نسازند». و در چند آيه قبل نيز فرموده بود: «وَ كَانَ حَقّاً عَلَينَا نَصرُ المُؤمِنِين: يارى ما براى مؤمنان، حقى است بر ما».
پس معلوم شد كه غرض سوره، وعده دادن قطعى خدا به يارى دين است، و اگر قبل از بيان اين غرض، مسأله وعده غلبه روم را در چند سال بعد ذكر كرد، براى اين است كه مؤمنان وقتى ديدند كه وعده غلبه روم عملى شد، يقين كنند كه وعده ديگر خدا نيز، عملى خواهد شد. و نيز يقين كنند كه وعده آمدن قيامت هم، مانند ساير وعده هايش عملى مى شود.
آرى، عقل هر عاقلى حكم مى كند كه وقتى خداى تعالى، دو تا از وعده هايش را عملى كرد، ساير وعده هايش نيز عملى مى شود، و بايد از خطرهايى كه وعده آن را مى دهد، بر حذر بود.
«غُلِبَتِ الرُّومُ فى أَدْنى الاَرْضِ»:
كلمه «روم»، نام اقوامى از انسان هاست كه در ساحل مديترانه، در غرب آسيا زندگى مى كنند. در آن ايام، اين اقوام، امپراطورى بزرگ و وسيعى تشكيل داده بودند، به طورى كه دامنۀ آن، تا حدود شامات توسعه يافته بود. در ايام نزول اين سوره، جنگى بين اين امپراطورى و امپراطورى ايران، در سرزمينى ميان شام و حجاز در گرفت، و روم از ايران شكست خورد.
و ظاهرا مراد از كلمۀ «أرض»، سرزمين حجاز و مراد از «أدنَى الأرض»، نزديكی هاى اين سرزمين است، و الف و لام در كلمۀ «الأرض»، الف و لام عهد است.
«وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سيَغْلِبُونَ * فى بِضع سِنِينَ»:
ضمير جمع اولى و سومى به روم بر مى گردد، ولى ضمير جمع دومى (غَلَبِهِم) - بعضى گفته اند - به فرس بر مى گردد، و معنايش اين است كه: روميان بعد از غلبه فارسيان بر ايشان، به زودى غلبه خواهند كرد.
ولى ممكن است آن را نيز به روم برگردانيم و بگوييم كه مصدر «غَلَبِهِم»، مصدر مفعولى است، و در نتيجه اختلافى هم در مرجع ضميرهاى سه گانه پديد نمى آيد، و معناى آيه چنين مى شود كه: روميان بعد از مغلوب شدنشان، به زودى غالب مى شوند. و كلمۀ «بِضع» در اعداد، از سه تا نه را گويند.
«للَّهِ الاَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ»:
دو كلمۀ «قبل» و «بعد»، در صورتى كه به چيزى اضافه شوند، حركات سه گانه فتحه و كسره و ضمه را مى گيرند، و در صورتى كه اضافه نشوند، و مضافٌ إليه آن ها، منوى و در تقدير باشد، مبنى بر ضمه مى شوند. يعنى غير از ضمه، حركت ديگرى به خود نمى گيرند.
در جمله مورد بحث، مضافٌ إليه آن دو، منوى و مورد نظر است، و تقدير آن چنين است: «لله الأمرُ مِن قَبلِ أن غُلِبَتِ الرُّومُ وَ مِن بَعدِ أن غَلَبَت: امر به دست خدا است، قبل از آن كه روم مغلوب شود، و بعد از آن كه غلبه كند». يعنى قبل از آن و بعد از اين، امر به دست او است. به هرچه بخواهد، امر مى كند. پس هر كس را بخواهد، يارى مى كند، و هر كس را نخواهد، يارى نمى كند.
بعضى از مفسران گفته اند معنايش اين است كه: امر به دست خدا است، قبل از غالب شدن روم. يعنى همان هنگامى كه مغلوب بودند، و از بعد از مغلوب شدنشان، يعنى هنگامى كه غالب بودند.
و خلاصه هم هنگام مغلوب شدن و هم هنگام غالب شدنشان. ولى معناى اول بهتر است، هر چند كه بهتر بودنش به حدّى نيست كه بگوييم تنها آن معنا متعين است.
«وَ يَوْمَئذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»:
ظرف «در اين روز»، متعلق است به «يَفرَحُ»، و همچنين كلمۀ «بِنَصرِ الله»، و معناى آيه اين است كه: روزى كه روم غلبه مى كند، مؤمنان به نصرت خدا - كه وعده ديگر او است - خوشحال مى شوند، (و با خود مى گويند: خدا دو وعده داده بود. يكى پيشگويى غلبه روم بود، و دوم يارى مؤمنان. اولى صورت خارج به خود گرفت، پس معلوم مى شود آن ديگر هم خواهد شد).
جملۀ «يَنصُرُ مَن يَشَاءُ»، جمله اى است از نو، كه جملۀ «لله الإمرُ مِن قَبل وَ مِن بَعد» را تقرير و اثبات مى كند. و در جملۀ «وَ هُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم» مى خواهد بفرمايد: خدا «عزيز» است، و به همين جهت هر كه را بخواهد، با يارى خود عزت مى دهد، و «رحيم» است، رحمت خود را به هر كس بخواهد، اختصاص مى دهد.
وجوهى كه در معناى آيه: «يَومَئِذٍ يَفرَحُ المُؤمِنُون...» گفته شده است
البته در معنا و تفسير آيه مورد بحث، وجوه ديگرى است ضعيف، كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد:
اول اين كه: جملۀ «وَ يَومَئِذٍ» عطف باشد بر جملۀ «مِن قَبل»، و مراد از آن، اين باشد كه سلطنت خدا مختص به قبل و بعد نيست، بلكه حال نيز در تحت سلطنت اوست. گويا فرموده: امر به دست خدا است، چه قبل از فلان، و چه بعد از آن، و چه در حال. آنگاه جملۀ «يَفرَحُ المُؤمِنُون»، ابتداى كلام است.
اشكال اين وجه، اين است كه: نظم آيه را به هم مى زند، و اول آن از آخرش، جدا مى گردد.
دوم اين كه: كلمۀ «بِنَصرِ الله»، متعلق است به كلمۀ «مُؤمِنُون»، نه به كلمۀ «يَفرَحُ»، آنگاه به ملازمه اى كه در مقام هست، فهميده مى شود كه غلبۀ روم به نصرت خدا بوده.
اشكال اين وجه، اين است كه: مستلزم آن مى شود كه مؤمنان، هم در روز غلبۀ فرس خوشحال شوند، و هم در روز غلبۀ روم. چون در غلبه، نصرتى است براى طرف غالب، و نصرت هم، هميشه از خدا است. همچنان كه خودش فرموده: «وَ مَا النَّصرُ إلّا مِن عِندِ اللهِ العَزِيزِ الحَكِيم». پس اگر در آيه، فرح مؤمنان را اختصاص داده به روز غلبۀ روم، ترجيح بدون مرجحى مرتكب شده است - دقت بفرماييد.
سوم اين كه: مراد از «نَصر الله»، يارى مؤمنان عليه مشركان در روز جنگ بدر است، نه يارى روم عليه فرس، هر چند كه هر دو يارى، در يك زمان اتفاق افتاده باشد. پس گويا فرموده: روم به زودى و در چند سال بعد غلبه مى كند، و در هنگام غلبه روم، مؤمنان هم بر مشركان غلبه مى كنند، و به نصرتى كه خدا به ايشان داده، خوشحال مى گردند.
اشكال اين وجه، اين است كه: با جملۀ «خدا هر كه را بخواهد، يارى مى كند»، سازگار نيست.
چهارم اين كه: مراد از «نصرت»، نصرت مؤمنان است، اما نه در جنگ بدر، بلكه به همين كه روم طبق پيشگويى قرآن غلبه كرده. چون اين پيشامد، مؤمنان را سرفراز مى كند، و مى توانند قرآن و دين خود را به رُخ كفار بكشند.
بعضى ديگر گفته اند: «مراد از «نصرت»، استيلاى بعضى از كفار بر بعضى ديگر، و تفرقه كلمۀ آن ها و شكستن شوكت آن هاست». و اين وجوه و امثال اين ها، وجوه قابل اعتناء نيست.
وجه اين كه خداوند، خُلف وعده نمى كند
«وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِف اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»:
كلمۀ «وَعدَ الله»، مفعول مطلق فعل حذف شده است، و تقدير آن «وَعدَ الله وَعداً» مى باشد. يعنى: خدا وعده داده، وعده دادنى چنين و چنان. و جملۀ «لَا يُخلِفُ»، از «إخلاف» است، و إخلاف، به وعده وفا نكردن است.
و جملۀ «وَعدَ الله»، تأكيد و تثبيت وعده سابق است، كه مى فرمود: «سَيَغلِبُون» و «يَفرَحُ المُؤمِنُون»، همچنان كه جملۀ «لا يُخلِفُ الله وَعدَهُ»، تأكيد و تثبيت جملۀ «وَعدَ الله» است.
مسأله خُلف وعده نكردن خدا، در آيه مورد بحث و آيه «إنَّ اللهَ لا يُخلِفُ المِيعَاد» آمده، كه به كلّى، خُلف وعده را از خدا نفى مى كند، و خُلف وعده، هر چند در پاره اى اوقات از قبيل موارد اضطرارى عملى پسنديده مى شود، و به همين جهت مى توان گفت قبح آن ذاتى نيست، وليكن از آن جايى كه هيچ عاملى خدا را مضطر به خُلف وعده نمى كند، پس خُلف وعده در حق او، هميشه زشت است.
علاوه بر اين، خُلف ملازم با كمبود داشتن است، و خدا كاملى است كه كمبود درباره او محال است.
از اين هم كه بگذريم، خودش در آيات مذكور از كلام مجيدش خبر داده كه خُلف وعده نمى كند، و او راستگوترين راست گويان است، و همو است كه در كلام بى مانندش فرموده: «وَ الحَقُّ أقول».
«وَ لَكِنَّ أكثَرَ النَّاسِ لَا يَعلَمُون» - يعنى: وليكن بيشتر مردم به شؤون خداى تعالى جاهل اند، و به وعده او اطمينان و وثوق ندارند، او را چون امثال خود مى پندارند، كه هم راست مى گويند، و هم دروغ. هم وعده مى دهند، و هم خُلف وعده مى كنند.
چند وجه در بيان مفاد آيه: «يَعلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الحَيَوة الدُّنيَا...»
«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِّنَ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»:
جمله «يَعلَمُون» - به طورى كه در كشاف گفته - بدل است از جملۀ «لَا يَعلَمُون»، و با در نظر گرفتن اين كه هر جا بدل در كلام آيد، «مُبدَلٌ منه» آن، در حكم سقوط است. از اين به دست مى آيد كه فرقى بين ندانستن، يعنى جهل و بين دانستنى كه از امور مادى تجاوز نمى كند، نيست. يعنى كسى كه عملش تنها در امور مادى است، در حقيقت با جاهل هيچ فرقى ندارد.
بعضى ديگر گفته اند: «جملۀ مذكور استثنايى است. مى خواهد علت جهلشان را بيان كند. جهلشان به حقانيت وعده خدا، و اين كه امر به دست اوست. چه قبل و چه بعد، و او مؤمنان را عليه كفار يارى خواهد كرد، و آن، علت اين است كه: علم خود را به امورى مادى اختصاص داده اند، و معناى آن، اين است كه: كفار حقايق مذكور را نمى دانند، و علمى ندارند، مگر به امور ظاهرى دنيا»، و اين ظاهرتر است.
و اگر كلمۀ «ظَاهِراً» را نكره آورد، و فرمود: «ظاهرى از حيات دنيا را مى دانند»، براى اين است كه آن را تحقير كند، و ظاهر حيات دنيا، در مقابل باطن آن، همان چيزهايى است كه با حواس ظاهری شان احساس مى كنند، و اين احساس، وادارشان مى كند كه در پى تحصيل آن برآيند، و به آن دل بسته، غير آن را، يعنى حيات آخرت، و معارف مربوط به آن را فراموش كنند، و از خيرات و منافعى كه در آن است، و منافع و خيرات واقعى و به حقيقت معناى كلمه است، غفلت بورزند.
بعضى ديگر گفته اند: «كلمۀ «ظَاهر» در آيه، به معناى زايل است، و استشهاد كرده اند به شعر شاعر، كه گفته:
و عيّرها الواشون أنّى أحبّها * و تلك شكاة ظاهر عنك عارها
يعنى: سخن چينان، محبوبه مرا سرزنش كردند به اين كه من او را دوست مى دارم و ننگ اين سرزنش از محبوبه، من زايل شدنى است.
و معناى آيه، اين است كه: «كفار از دنيا چيزهايى را مى دانند كه زايل و ناپايدار است». وليكن اين معنا كه براى كلمۀ «ظاهر» كرده اند، معناى غير متداولى است.
«أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فى أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا إِلّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسمًّى...»:
مراد از حق بودن خلقت آسمان ها و زمين و آنچه بين آن دو است - و خلاصه حق بودن همه عوالم محسوس - اين است كه:
خلقت آن عبث و بى نتيجه نبوده، كه موجود شود و بعد معدوم گردد، و دوباره موجود گشته و سپس معدوم شود، بدون اين كه غرضى و هدفى از آن منظور باشد. پس خداى تعالى، اگر عالَم را خلق كرده، به خاطر غايت و نتيجه اى بوده كه بر خلقت آن مترتب مى شده.
ممكن است گفته شود: غايت و نتيجه خلقت هر جزء از عالَم جزئى ديگر است، كه بعد از آن موجود مى شود، مانند فرزند كه بعد از پدر به وجود مى آيد. پس هر موجود آينده اى، خَلَف و نتيجه موجود قبلى خويش است.
ليكن اين حرف صحيح نيست. چون سراپاى عالَم با همه اجزايش، دائم الوجود نيست، بلكه همه آن فانى و هالك است، و قهرا بايد نتيجه و هدفى از خلقت آن در بين باشد، كه آن نتيجه بعد از فناى آن هويدا مى شود. و به همين جهت مى بينيم كه جملۀ: «خلق نكرد آسمان ها و زمين و مابين آن دو را مگر به حق» مقيد كرد به جملۀ «و سرآمدى معين».
پس معلوم مى شود: هستى عالَم تا مدتى معين است. بنابراين استفهام در آيه، براى تعجب است، و تعبير به تفكر در نفوس، از باب به كار بردن كنايه است.
و معناى آن اين است كه: آيا اين قدر فراغت خاطر ندارند كه در اين مسأله بينديشند؟ و آن را در ذهن خود بياورند؟ گويا كفار از بس سرگرم امور دنيا هستند، و براى آن تلاش نموده، و فكرشان پريشان است كه خود را هم فراموش كرده اند، و در صورتى كه خود را در ذهن خود حاضر سازند، در حقيقت در خويشتن خود قرار گرفته اند، آن وقت تفكرشان تفكرى با تمركز خواهد بود، و فكرشان پراكنده و متفرق نخواهد بود. پس آن وقت، فكر ايشان را به سوى حق هدايت و به واقع امر ارشاد مى كند.
بعضى گفته اند: «مراد از تفكرشان در أنفس شان، اين است كه: در خلقت خود فكر كنند، كه يك يكشان حادث اند، و حادث محتاج به پديد آورنده اى قديم، زنده، قادر، دانا و حكيم است. پس چنين پديد آورنده اى، آنچه پديد مى آورد، عبث و بيهوده نمى باشد، بلكه به منظور هدفى پديد مى آورد، كه مطلوب و پسنديده است. به طورى كه نمى توان از آن چشم پوشيد، و اين هدف چيزى نيست كه عايد خود او گردد. براى اين كه او، غنىّ مطلق است، بلكه چيزى است كه باز عايد خلق مى شود، و آن عبارت است از پاداش نيك، و اين پاداش نيك، ممكن نيست داده شود مگر در برابر عمل صالح.
پس بايد دينى و شريعتى باشد تا عمل نيك را از عمل زشت مشخص كند، و چون پاى دين به ميان آيد، ناچار بايد كلاسى باشد كه افراد در آن كلاس امتحان خود را نسبت به آن دين بدهند. و نيز بايد عالَم ديگرى باشد كه آنان كه در آن كلاس مردود شده اند، كيفر، و آنان كه موفق شده اند، پاداش داده شوند. آن كلاس، همان دنيا، و آن عالَم ديگر، عالَم آخرت است».
ولى اين تفسير صحيح نيست. براى اين كه هر چند جملۀ «أوَ لَم يَتَفَكَّرُوا فِى أنفُسِهِم» با آن سازگارى دارد، اما اتصال آن با جملۀ «مَا خَلَقَ اللهُ السَّمَاوَات»، با آن نمى سازد، مگر اين كه از اتصال صدر و ذيل آيه صرف نظر شود، و آن هم صحيح نيست.
جمله «مَا خَلَقَ اللهُ السَّمَاوَات وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا إلّا بِالحَقِّ وَ أجَلٍ مُسَمّى»، همان واقعيت و فكر است كه بايد در آن امعان و دقت كنند. و بيانش بنابر آنچه گذشت، اين است كه: خداوند، همه عالَم و جزئى از آن را هم، جز به حق نيافريده. حال چه اين خلق ملابس و متصف به حق باشد و يا مصاحب و همراه با آن، هرچه باشد، آن را به خاطر غرضى و غايتى حقيقى آفريده. نه اين كه غرضش سرگرمى و عبث بوده باشد، و نيز نيافريده مگر براى مدتى معين.
پس هيچ يك از اجزاى عالَم تا بى نهايت باقى نمى ماند، بلكه روزى فانى مى شود. و وقتى يك يك اجزاى عالم، و نيز مجموع آن، مخلوقى داراى نتيجه و غايت باشد، و نيز وقتى هيچ يك از اجزاى آن دائمى نباشد، معلوم مى شود غايت و نتيجه آن، بعد از فناى آن مترتب مى شود، و اين، همان آخرتى است كه بعد از گذشتن عمر دنيا و فناى آن، ظاهر مى شود.
جملۀ «وَ إنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِم لَكَافِرُون»، با اين كه فعل تعجب در آن نيامده، مع ذلك، افادۀ تعجب مى كند، همچنان كه آيه با استفهام تعجبى آغاز شد. و مراد از «لِقَاءُ الله»، همان بازگشت به سوى او در معاد است، و اگر آن را «ديدار» خوانده، براى اين است كه كفر آنان را شگفت آورتر سازد،
و بفهماند كه چطور ممكن است از ناحيه خدا آغاز گردند، ولى سرانجامشان به سوى او نباشد. و به همين جهت، مطلب را با كلمۀ «إنّ» تأكيد كرد تا اشاره كرده باشد به اين كه كفر به معاد، فِى نَفسِه، چيزى است كه قابل قبول نيست.
«أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ...»:
بعد از آن كه فرمود: بسيارى از مردم به معاد كافرند، و چون با كفر به معاد، دين حق لغو مى شود، لذا دنباله آن، سرگذشت امت هاى كافر گذشته را خاطرنشان ساخت، باشد كه از شنيدن آن عبرت گرفته و از كفر دست بردارند. و كلمۀ «أثَارُوا الأرضَ»، به معناى زير و رو كردن زمين، براى زراعت و تعمير و امثال آن است.
«وَلَكِن كَانُوا أنفُسَهُم يَظلِمُونَ» - يعنى خدا به ايشان ستم نكرد، بلكه خودشان با كفر و معصيت به خود ستم كردند.
دو وجه در معناى آيه: «ثُمّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أسَاؤُا السُّوآى أن كَذَّبُوا بآيَاتِ الله...»
«ثُمَّ كَانََ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسائُوا السُّوأَى أَن كذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بهَا يَستَهْزِءُونَ»:
اين آيه، سرانجام كار ستمگران مذكور را بيان مى كند، و به همين جهت با كلمۀ «ثُمَّ: سپس» تعبير كرد، و كلمۀ «عَاقِبَةَ» با (نصب) خوانده مى شود، چون خبر «كَانَ»، و اسم «كَانَ»، كلمۀ «سُوآى» است، و با اين كه قاعدتا بايد اسم «كَانَ» اول بيايد و سپس خبر، اگر خبر را مقدم ذكر كرده، براى اين است كه حصر را افاده كند، و بفهماند كه سرانجامشان، جز «سُوآى»، چيزى نيست.
در كلمۀ «أسَاؤُا» نفرموده در چه چيز بد كردند، و خلاصه متعلق آن را ذكر نكرده، و معنايش «عَمِلَُوا السُّوء: بد كردند» است. و كلمۀ «سُوآى»، به معناى حالتى است كه صاحبش از آن در رنج باشد، و مقصود از آن در اين جا، عذاب بد است. و جملۀ «أن كَذَّبُوا بِآيَاتِ الله»، در تقدير، «لِتَكذِيبِهِم بِآيَاتِ الله» است، و لام تعليل از آن حذف شده.
و معنايش اين است كه: سپس سوء العذاب سرانجام كار كسانى شد كه عمل بد مى كردند، و غير اين سرانجامى نداشتند. براى اين كه آيات خدا را تكذيب و استهزاء مى كردند.
بعضى گفته اند: «كلمۀ «سُوآى»، مفعول است براى كلمۀ «أسَاؤُا»، و خبر «كَانَ»، جملۀ «أن كَذَّبُوا...» است، و معناى آيه اين است كه: «گناهان، سرانجام گنهكاران را به كفر و تكذيب آيات خدا و استهزاى آن كشانيد».
ليكن هرچند اين معنا در جاى خود صحيح است، و گناه چنين طبعى دارد، وليكن مناسب با مقام، همان
معناى اول است. چون مقام، مقام انذار و بصيرت و عبرت است، و مناسب با چنين مقامى، اين است كه: سرانجام گنهكاران كه همان «سُوء العَذَاب» است، به رُخ آنان كشيده شود. نه اين كه بگوييم: «زنهار گناه مكنيد كه سرانجام كسانى كه قبل از شما گناه كردند، اين شد كه به بزرگترين گناهان، يعنى تكذيب آيات خدا و استهزاى آن دچار شدند».
«اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثمَّ يُعِيدُهُ ثمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»:
بعد از آن كه حجت بر معاد را ذكر كرد و تكذيب بسيارى از مردم را خاطرنشان ساخت، نتيجه را به طور خلاصه بيان فرمود و آن، اين است كه: آغاز و انجام به دست خداى سبحان است، و همه به سوى او باز مى گردند. و مراد از «خلق»، مخلوقات است، و به همين جهت ضمير جمع را به آنان برگردانيد، و فرمود: «تُرجَعُون: برمى گردانده مى شويد».
«يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِس الْمُجْرِمُونَ»:
اين آيه، حال مجرمان را بيان مى كند، كه بعد از قيام ساعت، يعنى برگشتن به سوى خدا براى حساب و جزاء، چه حالى دارند. و كلمۀ «يُبلِسُ»، از مصدر «إبلاس» است كه: به معناى نوميدى از رحمت خداست، كه منشأ همه شقاوت ها و بدبختى ها است.
«وَ لَمْ يَكُن لَّهُم مِّن شُرَكائهِمْ شُفَعَاؤُا وَ كانُوا بِشُرَكائهِمْ كافِرِينَ»:
اين جمله مى خواهد بفرمايد: اين گروه با يأسى كه از ناحيه اعمال خودشان دارند، از شفاعت خدايانى هم كه در دنيا شريك خدا گرفته بودند و به آن اميد، آن ها را مى پرستيدند و مى گفتند: «هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ الله: اين ها شفيعان ما، نزد خدايند»، مأيوس خواهند شد، و عبادت بت ها را پنهان خواهند كرد: «وَ كَانُوا بِشُرَكَائِهِم كَافِرِين: پرستشى را كه نسبت به شركاء داشتند، پنهان مى كنند». چون كلمۀ «كَافِرِين»، به معناى «سَاتِرِين» است.
«وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئذٍ يَتَفَرَّقُونَ... مُحْضرُونَ»:
در مجمع البيان گفته: كلمۀ «رَوضَة» به معناى بستانى است كه حُسن منظر و خوشبويى او به نهايت رسيده باشد. و در مفردات گفته: «كلمۀ «حبر»، به معناى اثر نيكى است كه همه آن را مستحسن بدارند - تا آن جا كه گفته: معناى «فِى رَوضَةٍ يُحبَرُون»، اين است كه: در باغى فرح مى كنند، به قدرى كه اثر و نشانۀ تنعم در سيمايشان ظاهر شود».
و مراد از تفرق خلق در روز قيامت، اين است كه: صالحان از مجرمان جدا مى گردند. يكى به آتش، و ديگرى به بهشت وارد مى شود. همان طور كه دو آيه بعد، آن را شرح مى دهد.
و لزوم اين تمايز در وجود، همان حقيقتى است كه خداى تعالى، آن را برهان بر ثبوت معاد گرفت. آن جا كه فرمود: «أم حَسِبَ الَّذِينَ اجتَرَحُوا السَّيّئَاتِ أن نَجعَلَهُم كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحيَاهُم وَ مَمَاتُهُم سَاءَ مَا يَحكُمُونَ».
«فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظهِرُونَ»:
بعد از آن كه بيان داشت كه خدا خلقت را آغاز كرده، و سپس ايشان را براى لقاى خود مبعوث مى كند، و سپس به دو طايفه بهشتى و دوزخى، متنعم و معذب متفرق مى كند، مؤمنان را كه اعمال صالح مى كنند، به سوى بهشت، و كفار را كه آيات خدا را تكذيب مى كنند، به دوزخ مى برد.
و نيز، بعد از آن كه خاطرنشان ساخت كه تكذيب كنندگان آيات خدا در دنيا نيرومند و مرفه و توانگر هستند، وليكن آخرت را فراموش كرده و در نتيجه، آيات خداى را تكذيب نموده و بدان استهزاء كردند، و سرانجام كارشان منتهى به عذاب استيصال شد. و اين عذاب، كيفر ظلمى بود كه خودشان به خود كردند، و خدا به آنان ظلم نكرد.
و چون از بيان مزبور، اين معنا به دست آمد كه در دار خلقت، تدبيرى الهى و متقن در كار هست. تدبيرى كه بهتر از آن و زيباتر از آن تصور ندارد. و نيز به دست آمد كه انسان ها در سير تاريخى خود، گناهان و خطاهايى در عقيده داشته، و درباره پروردگار خود مرتكب بدی ها، و اسائۀ ادب ها شدند، شريك هايى برايش تراشيده، و ديدارش را منكر شدند، و گناهانى ديگر كردند.
لذا دنبالش خداى را در هر زمان متجدد تسبيح، و بر صنع و تدبيرش در آسمان ها و زمين، يعنى در سراسر عالَم مشهود تحميد كرده. پس خدا از آن عقايد باطل و اعمال زشت منزه است، و در تمامى آنچه در آسمان و زمين آفريده، محمود و ستايش شده است.
نكاتى كه از آيه: «فَسُبحَانَ اللهِ حِينَ تُمسُونَ...» استفاده مى شود
از اين حمد و تسبيح، چند نكته به دست مى آيد:
اول اين كه: تسبيح و تحميد در آيه شريفه انشائى، و از ناحيه خود خداى تعالى است. نه اين كه براى ديگران انشاء كرده باشد، تا معنايش «قُولُوا سُبحَانَ اللهِ وَ قُولُوا الحَمدُ لله: خدا را تسبيح و تحميد كنيد» باشد.
و اين اولين بار نيست كه خدا خود را تسبيح و تحميد گفته، بلكه در كلام مجيدش مكرر آمده. مانند آيه: «سُبحَانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزَّة»، و آيه: «تَبَارَكَ الَّذُى نَزَّلَ الفُرقَانَ عَلَى عَبدِهِ».
نكته دوم اين كه: مراد از «تسبيح» و «تحميد»، معناى مطلق آن است. نه نمازهاى واجب روزانه، كه بيشتر مفسران كه كلمه «قَول» را در تقدير گرفته اند و گفته اند: معناى آيه اين است كه بگوييد: «سُبحَانَ اللهِ و الحَمدُ لله».
سوم اين كه: جملۀ «وَ لَهُ الحَمدُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرض»، جمله اى است معترضه، كه بين معطوف و معطوفٌ عليه واقع شده، دو جملۀ «وَ عَشِيّاً وَ حِينَ تُظهِرُون»، هر دو عطف اند بر محل «حِينَ تُمسُون»، نه بر جملۀ «فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرض»، تا در نتيجه، صبح و عصر مخصوص «تسبيح» و سماوات و ارض و ظهر و شب مخصوص «حمد» شود، بلكه همۀ اين اوقات مخصوص «تسبيح»، و همه مكان ها مخصوص «حمد» است.
بنابراين، سياق آيه اشاره مى كند به اين كه خلقت و تدبيرى كه در آسمان ها و زمين هست، مخصوص خدا است، كه با حُسنش، اقتضاى حمد و ثناى خداى سبحان را دارد. و نيز مى رساند كه انسان در سير تاريخ و در زمان هاى مختلف، شرك و گناهانى مرتكب شده، كه ساحت مقدس خداى تعالى، منزّه از آن است.
البته مى توان اعتبار ديگرى را در نظر گرفت كه با آن اعتبار، «تحميد» و «تسبيح» مربوط به يك چيز مى شود، و آن اين است كه: زمان ها با همه دگرگونی ها و گذشتن هايش، خود يكى از موجودات آسمان ها و زمين است، و با وجود خود، خداى را ثنا مى گويد.
آنگاه آنچه در آسمان ها و زمين است، با فقر و حاجتى كه به خداى تعالى دارد، و ذلتى كه در پيشگاه او دارد و نقصى كه نسبت به كمال او دارد، او را تسبيح گفته و از نقص و حاجت و ذلتى كه در خويش سراغ دارد، منزه مى دارد. همچنان كه خدا مى گويد: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ»، و اين اعتبار هر چند كه در جاى خود صحيح است، ليكن منظور نظر دو آيه مورد بحث نيست.
مفسران، در معناى دو آيه، اقوال مختلف ديگرى دارند، كه مهمترين آن ها را در آن جا كه وجوه را ذكر مى كرديم، نقل نموديم.
و اگر در آيه شريفه، درباره صبح و عصر و ظهر، كلمۀ «حين» را آورد، ولى در خصوص «عشاء: سر شب» اين كلمه را نياورد، بلكه فرمود «عَشِيّاً»، از اين جهت است كه كلمۀ مذكور فعلى از باب إفعال از آن مشتق نشده، به خلاف «مساء و صباح و ظهيره»، كه «إمساء و إصباح و إظهار» از آن ها مشتق شده است، و داخل شدن در «مساء و صباح و ظهيره» را مى رساند - اين طور گفته اند.
باقى مى ماند خطاب در «تُمسُونَ وَ تُصبِحُونَ وَ تُظهِرُون: عصر مى كنيد و صبح و ظهر مى كنيد»، كه آيا اين خطاب از باب التفات است، و يا نكته اى ديگر دارد؟
در جواب مى گوييم: نه، از باب التفات نيست، بلكه از باب تعميم خطابى است كه در آغاز سوره متوجه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» كرد، كه بعد از بيان حقايق، هنگام نتيجه گرفتن رو به همه بشر نموده، و فرموده است حال كه مطلب از اين قرار است، پس براى شما اى گروه بشر، ثابت شد كه خدا هنگامى كه شما آدميان داخل عصر و صبح و شب و ظهر مى شويد، منزّه است، و در همۀ آسمان ها و زمين ثنايى جميل دارد.
نظير اين تعميم در خطاب، در آيه قبلى بود كه مى فرمود: «وَ إلَيهِ تُرجَعُون: خدا خلقت را آغاز كرده، و آن را اعاده مى دهد، و به سويش باز مى گرديد». و نيز در آيه بعد كه مى فرمايد: «يُخرِجُ الحَىَّ مِنَ المَيِّتِ وَ يُخرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَىِّ وَ يُحىِ الأرضَ بَعدَ مَوتِهَا وَ كَذَلِكَ تُخرَجُون: زنده را از مُرده، و مُرده را از زنده بيرون مى آورد، و زمين را بعد از مُردنش زنده مى كند، و شما نيز اين طور بيرون مى شويد».
«يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّت مِنَ الْحَىِّ وَ يُحْىِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا وَ كَذَلِك تخْرَجُونَ»:
ظاهر بيرون آوردن زنده از مُرده و به عكس، خلقت موجودات زنده از زمين مُرده، و دوباره خاك كردن آن هاست، ولى بعضى آن را تفسير كرده اند به اين كه مؤمن از كافر و كافر از مؤمن خلق مى كند. چون خود خداى تعالى، كافر را مُرده، و مؤمن را زنده ناميده، و فرموده: «أوَ مَن كَانَ مَيِّتاً فَأحيَينَاهُ وَ جَعَلنَا لَهُ نُوراً».
و اما اين كه در آخر فرموده: و زمين را بعد از مُردنش زنده مى كند، منظور آن حالتى است كه زمين در فصل بهار به خود مى گيرد، و گياهان از آن بيرون آمده و سبز و خرم مى شود. و منظور از مُردن زمين، خمودى آن در فصل پاييز و زمستان است.
و اين كه فرمود: «وَ كَذَلِكَ تُخرَجُون» معنايش اين است كه: شما هم، اين چنين از قبرهايتان بيرون مى شويد. خداوند به احياى جديدى زنده تان مى كند، همچنان كه همه ساله، زمين را به احياى جديدى، بعد از مُردنش زنده مى كند و تفسير صدر و ذيل اين آيه، در آيات نظير آن گذشت.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |