تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ إِذَا رَآك الَّذِينَ كفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَك إِلّا هُزُواً أَهَذَا الَّذِى يَذْكرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُم بِذِكرِ الرَّحْمَانِ هُمْ كافِرُونَ»:
كلمه «إن» در اين آيه نافيه است، و مراد از اين كه فرمود: «إن يَتَّخِذُونَكَ إلّا هُزُواً»، اين است كه منظور مشركان از معاشرت با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را منحصر در استهزاى به آن جناب كند، و خلاصه معنا اين است كه ايشان جز مسخره كردن تو، منظور ديگرى از آمد و شد با تو ندارند.
و تقدير جملۀ «أهَذَا الَّذِى يَذكُرُ آلِهَتَكُم»، «يَقُولُونَ أهَذَا...»، و يا «قَائِلين أهَذَا الَّذِى...» است، و اين جمله حكايت استهزايى است كه ايشان مى كردند، و استهزايشان همين است كه نام او را نبردند، و با ذكر وصف، به وى اشاره كردند. و مقصودشان از اين كه گفتند: «آيا اين است كه خدايان شما را ياد مى كند»؟ اين است كه خدايان شما را به بدى ياد مى كند. و نيز اگر نام آن جناب را نبردند، منظورشان احترام از خدايان خود بوده، نظير كلام مشركان زمان ابراهيم كه مى گفتند: «سَمِعنَا فَتىً يَذكُرُهُم يُقَالُ لَهُ إبرَاهِيم».
و جملۀ «وَ هُم بِذِكرِ الرَّحمَانِ هُم كَافِرُون»، در موضع حال است، از ضمير در «إن يَتَّخِذُونَكَ»، يا حال است از فاعل «يَقُولُون» - كه گفتيم در تقدير است - و اين به ذهن نزديك تر است.
و حاصل كلام، اين است كه: مشركان به تعصب و حمايت از آلهه خود بر تو خشم مى گيرند. چون تو درباره آن ها مى گويى نفع و ضررى ندارند - با اين كه سخن حقى مى گويى - مع ذلك جز با استهزاء و اهانت پاسخت نمى گويند. براى خدا غيرت به خرج نمى دهند، كه چرا مردم نسبت به ياد خدا كافرند؟ چون خودشان همان كفارند.
و مراد از «ذكر رحمان»، ياد خداى تعالى است، به اين كه خدايى رساننده هر رحمت، و منعم هر نعمت است، و لازمه اين، ربّ بودن او است، و لازمه ربّ بودنش، وجوب عبادت او است.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مراد از «ذكر»، قرآن است، و ذكر الرحمان، يعنى قرآن رحمان، و معناى آيه اين است كه: وقتى كفار، يعنى مشركان تو را مى بينند با تو معامله اى جز استهزاء و سخريه ندارند، به يكديگر مى گويند: اين است كسى كه آلهه شما را به بدى ياد مى كند، و هر وقت به ياد آلهه خود مى افتند، تعصب براى آن ها به خرج مى دهند، و حال آن كه به ياد خدا كافرند، و كفر به ياد خدا را جرم نمى دانند.
«خُلِقَ الإنسانُ مِنْ عَجَلٍ سأُورِيكُمْ آيَاتى فَلا تَستَعْجِلُونِ»:
گويا مشركان به خاطر كفرشان به دعوت نبوى هر وقت آن حضرت را مى ديدند، استهزاء مى كردند، و اين زيادى بر كفر و عتوشان بود، و معلوم است كه استهزاء به هر چيزى، وقتى استهزاء است كه آن چيز را شوخى و غير جدّى بداند، تا غير جدّى در مقابل غير جدّى قرار گيرد، وليكن خداى تعالى استهزاى آنان را جدّى و غير هزل گرفته، و در نتيجه ارتكاب آن را بعد از ارتكاب به كفر، متعرض شدن عذاب الهى دانسته بعد از تعرض، و آن را استعجال در عذاب شمرده، و خبر داده كه به زودى آيات عذاب را نشانشان مى دهد.
پس اين كه فرمود: «خُلِقَ الإنسَانُ مِن عَجَلٍ»، كنايه است از زيادى عجله انسان، و بلوغ آن به نهايت درجه اش، آن قدر كه گويى اصلا آدمى از عجله خلق شده، و غير از عجله چيزى نمى شناسد. نظير اين كه مى گويند: فلانى، همه اش خير است، و يا سراپا شر است، و يا فلانى از خير خلق شده، و يا فلانى آب و گلش با شرّ خمير شده، و اين طور تعبير، بليغ تر از اين است كه بگوييم: چقدر فلانى عجول است، و اين كلام در مورد تعجب آمده، و نيز خواسته است نسبت به امر مشركان بى اعتنايى كند و بفرمايد: اگر آن ها عجله مى كنند، ما عجله اى نداريم. چون از دست ما نمى گريزند، و تلافى ما فوت نمى شود.
از آيه بعدى به دست مى آيد كه مراد از «ارائه آيات» (نشان دادن) در جملۀ «سَأُورِيكُم آيَاتِى»، عذاب به آتش دوزخ است، و آيه بعدى اين است كه مى فرمايد: «لَو يَعلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ...».
«وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ...»:
گويندگان اين حرف همان كفارند، و مخاطبان در اين آيه، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنان اند، و مقتضاى ظاهر اين بود كه بگويند: «إن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين: اگر از راست گويانى»، ولى اين طور نگفتند، بلكه گفتند: «اگر از راستگويانيد»، تا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را به خيال خود بيشتر در فشار بگذارند، و از او چيزى بخواهند كه قادر بر انجام آن نباشد، و علاوه بر آن، مؤمنان را هم گمراه نموده، عليه آن جناب بشورانند، و منظورشان از وعد، همان تهديدى است كه در آيه قبلى بود، و آيه بعدى هم آن را تفسير نموده مى فرمايد:
«لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَن ظهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ»:
كلمۀ «لَو»، براى تمنا و آرزو است، و كلمۀ «حين» - به طورى كه گفته اند - مفعول كلمۀ «يَعلَمُ» است، و جملۀ «لَا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لَا عَن ظُهُورِهِم»، معنايش اين است كه: نمى توانند آن عذاب را وقتى كه ايشان را مى گيرد، از خود دفع كنند. چون از پشت و رويشان (كنايه است از احاطه)، فرايشان مى گيرد.
و جملۀ «وَ لَا هُم يُنصَرُون»، عطف است بر جمله قبلی اش. چون برگشت معنايش به ترديد به مقابله است، و معنايش اين است كه: نه مستقلا مى توانند آتش دوزخ را از خود دفع كنند، و نه به يارى كسى.
و اين آيه، در محل جواب از سؤال از موعد است، و معنايش اين است كه: اى كاش كسانى كه كافر شدند، مى دانستند كه چه روزى در پيش دارند. روزى كه نمى توانند از پيش رو و از پشت سر، نه به استقلال و نه به يارى كسى، عذاب آتش را از خود دفع دهند.
تهديد كافران استهزاء كننده، به آتشى كه ناگهانى مى آيد و...
«بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتهُمْ فَلا يَستَطِيعُونَ رَدَّهَا وَ لا هُمْ يُنظرُونَ»:
ظاهر سياق اقتضا دارد كه فاعل «تَأتِيهِم» ضميرى باشد كه به كلمه «نار» بر مى گردد، نه ضميرى كه به كلمۀ «ساعت» بر مى گردد، همچنان كه بعضى از مفسران هم همين را گفته اند.
و اين جمله، إضراب از جملۀ «لَا يَكُفُّونَ» است كه در آيه قبلى قرار داشت، نه از جمله مقدر، تا بخواهد بگويد «آيات بر حسب اقتراح و دلخواه آنان نمى آيد، بلكه ناگهانى فرا مى رسد»، و نه از جملۀ «لَو يَعلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا»، همچنان كه بعضى گفته اند. و كلمۀ «لَو» را در معناى نفى گرفته، تقدير را چنين دانسته اند كه: «كفار از آن روز خبر ندارند، بلكه آن روز ناگهانى مى رسد». براى اين كه هيچ يك از اين دو معنا، موافق با سياق نيست.
و معناى آمدن آتش به طور ناگهانی، اين است كه نمى دانند از كجا مى آيد و به ايشان احاطه پيدا مى كند. و همين معنا، لازمۀ آن توصيفى است كه خداى تعالى از آتش دوزخ كرده و فرموده: «نَارُ اللّهِ المَوقَدَةُ الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الأفئِدَة». و يا فرموده: «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النَّاس». و يا فرموده: «إنَّكُم وَ مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّم».
و معلوم است كه آتشى كه چنين وصفى دارد، باطن انسان را مانند ظاهرش فرا مى گيرد، و شمولش نسبت به باطن، كمتر از ظاهر نيست، و مانند آتش دنيا نيست كه تنها متوجه ظاهر بدن مى شود. و در نتيجه از يكسو متوجه مى شود، و ظاهر را قبل از باطن مى سوزاند، و نيز در نتيجه مهلتى مى دهد كه انسان از يك سوى ديگر فرار كند، و يا چاره اى بينديشد، و يا جا خالى بدهد، و يا حائلى ميان خود و آن به وجود آورد، و يا بر كسى پناهنده شود، ولى آتش دوزخ چنين نيست، بلكه همان طور كه جان آدمى با آن است، آن آتش هم با آدمى است، همان طور كه نمى توان جان را به طرفى نهاده، خود به طرفى ديگر رفت، آتش دوزخ نيز چنين است، و ميان آدمى و آن اختلاف جهت نيست، و مهلت هم نمى پذيرد، و مسافتى ميان آدمى و آن نيست، و وقتى فرا مى رسد، جز حيرت و حسرت، هيچ چاره اى ديگر براى كسى نمى ماند.
پس معناى آيه و خدا (داناتر است)، اين است كه: نمى توانند آتش را از پيش رو، و از پشت سر خود دفع كنند، بلكه وقتى مى رسد از جايى مى رسد كه خودشان هم نمى دانند، و ناگهانى هم مى رسد، و ديگر نمى توانند آن را رد نموده و يا از آمدنش مهلت بگيرند.
«وَ لَقَدِ استُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِك فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنهُم مَا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ»:
در مجمع البيان گفته: فرق ميان «سخريه» و «هزء»، اين است كه سخريه در معناى ذلت خواهى است.، چون تسخير به معناى ذليل و رام كردن است، و اما «هزء»، به معناى پایين آوردن قدر شخص است
به وسيله زبان. و كلمۀ «حيق»، به معناى حلول است، و مراد از «مَا كَانُوا بِهِ يَستَهزِؤن»، عذاب است. در اين آيه، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را تسليت، و كفار را تهديد مى كند.
«قُلْ مَن يَكلَؤُكم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الرَّحمَانِ بَلْ هُمْ عَن ذِكرِ رَبِّهِم مُّعْرِضونَ»:
كلمۀ «يَكلَؤُكُم» از «كلائه»، به معناى حفظ است، و معنايش اين است كه: از ايشان بپرس چه كسى است كه شما را از رحمان حفظ كند، اگر او بخواهد عذابتان كند؟ و كلمۀ «بَل» بعد از اين دستور، اعراض از تأثير موعظه است. يعنى موعظه و انذار فایده اى ندارد. چون ايشان از ذكر پروردگارشان (قرآن)، روى گردانند، و به آن اعتنايى ندارند، و نمى خواهند به آن گوش دهند.
بعضى گفته اند: مراد از «ذكر»، مطلق موعظه و استدلال است، نه خصوص قرآن.
«أَمْ لهَُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لا يَستَطِيعُونَ نَصرَ أَنفُسِهِمْ وَ لا هُم مِنَّا يُصحَبُونَ»:
كلمۀ «أم»، به اصطلاح علم نحو، منقطعه است، و استفهام در آيه، انكارى است، و دو جملۀ «تَمنَعُهُم» و «مِن دُونِنَا»، هر دو صفت آلهه است، و معناى آيه اين است: بلكه سؤال كن آيا آلهه اى غير ما دارند كه ايشان را از عذاب ما حفظ كند؟
«لا يَستَطِيعُونَ نَصرَ أنفُسِهِم...»: - اين جمله، تعليل نفى است كه از استفهام انكارى قبل استفاده مى شود، و به همين جهت اين جمله به فصل آمد، نه به وصل، و تقدير آن اين است كه:
نه، ايشان آلهه اى اين چنين ندارند، و چون آنچه آنان آلهه اش ناميده اند، نمى توانند خود را يارى كنند، به اين معنا كه بعضى بعضى ديگر را يارى كنند و يا از عذاب ما پناه دهند و حفظ كنند، تا چه رسد به اين كه پرستندگان خود را كه همان مشركان هستند، يارى كنند، و يا پناه دهند.
بعضى گفته اند: ضماير جمع در آيه شريفه، همه به مشركان بر مى گردد، ولى سياق از چنين تفسيرى ابا دارد.
«بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ...»:
اين جمله، باز اعراض از آيه قبلى است، همچنان كه جملۀ «بَل هُم عَن ذِكرِ رَبِّهِم مُعرِضُون»، إضراب از آيه قبلی اش بود، و مضامين همه به طورى كه ملاحظه مى كنيد، قريب به هم است.
«حَتّى طَالَ عَلَيهِمُ العُمُر» - اين جمله، غايت و منتهى اليه تمتع و زندگانى است، كه از مدلول جمله قبلى استفاده مى شد و تقدير كلام اين است كه: «بلكه ما اين مشركان و پدرانشان را عمر داديم و اين تمتع همچنان دوام يافت تا عمرشان طولانى شد. پس دچار غرور گشته، خداى را فراموش كرده و از عبادت او اعراض نمودند، و جامعه قريش مشرك همين طور بودند. زيرا ايشان بعد از پدر بزرگشان حضرت اسماعيل، در حرم امن مكه وطن كردند، و به انواع نعمت ها متنعم بودند، تا جايى كه بر مكه مسلط شده و قوم «جُرهُم» را از آن جا بيرون راندند، و دين پدر خود ابراهيم را فراموش نموده، بت پرست شدند.
«أفَلَا يَرَونَ أنَّا نَأتِى الأرضَ نَنقُصُهَا مِن أطرَافِهَا» - مناسب تر با سياق، اين است كه مراد از «نقص ارض از اطراف آن»، انقراض بعضى امم ساكن آن باشد. چون براى هر امتى در زمين، اجل و مهلتى است كه فرمود: «مَا تَسبِقُ مِن أُمَّةٍ أجَلَهَا وَ مَا يَستَأخِرُون» قبلا هم اشاره به اين معنا گذشت كه مراد از طول عمر ايشان، طول عمر جامعه ايشان است.
و معناى آيه اين است كه: آيا نمى بينيد كه زمين (يعنى جمعيت آن) را رو به نقصان نهاده، امتى بعد از امت ديگر در آن منقرض مى شود، و امر خدا آنان را هلاك مى كند. آيا اينان چه كسى را دارند از هلاكت جلوگيرشان شود؟ آيا اگر خداى تعالى عذاب و يا هلاكت را خواسته باشد، و يا خواسته باشد كه منقرضشان كند، ايشان بر خدا غلبه مى كنند؟!
در سابق، يعنى در تفسير سوره «رعد»، در ذيل آيه اى كه نظير اين آيه بود، بحثى گذشت كه بدان جا مراجعه فرماييد. اين را نيز بدانيد كه در اين آيه وجوهى از التفات به كار رفته كه چون روشن بود، متعرض بيانش نشديم.
«قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكم بِالْوَحْىِ وَ لا يَسمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ»:
يعنى آنچه شما را انذار مى كند، وحى الهى است، و در آن هيچ ترديدى نيست، و اگر در شما اثرى نمى گذارد، با اين كه منظور از آن هدايت شما است، به خاطر اين است كه شما دچار كرى شده ايد و انذار را نمى شنويد. پس نقص از ناحيه شما است، نه از ناحيه قرآن.
«وَ لَئن مَّستْهُمْ نَفْحَةٌ مِّنْ عَذَابِ رَبِّك لَيَقُولُنَّ يَا وَيْلَنَا إِنَّا كنَُا ظَالِمِينَ»:
كلمۀ «نفحه»، به معناى وقعه اى از عذاب است، و مراد اين است كه انذار با آيات قرآن به حال ايشان سودى ندارد، بلكه اينان محتاج به نفحه اى از عذابند تا بيچاره شوند. آن وقت ايمان آورده، به ظلم خود اعتراف كنند.
«وَ نَضعُ الْمَوَازِينَ الْقِسط لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلا تُظلَمُ نَفْسٌ شيْئاً»:
كلمۀ «قسط» به معناى عدل است، و آيه شريفه عطف بيان براى موازين، و يا صفت آن است كه اگر آن را صفت بگيريم، بايد مضافى در آن تقدير بگيريم و تقدير آن را «وَ نَضَعُ المَوَازِينَ ذَوَات القِسط» بدانيم، و اما اين كه معناى ترازوى عدل نصب كردن چيست، در تفسير سوره «أعراف» گذشت.
«وَ إن كَانَ مِثقَالَ حَبَّةٍ مِن خَردَلٍ أتَينَا بِهَا» - ضمير در «وَ إن كَانَ» به عمل موزون كه از كلمه «ميزان» استفاده مى شود، بر مى گردد. يعنى: و اگرچه آن عمل موزون به مقدار سنگينى خردلى باشد، آن را مى آوريم، و ما براى حساب كشى كافى هستيم. و دانه خردل در اين جا به عنوان مثال ذكر شده و مبالغه در دقت ميزان را مى رساند، كه حتى به كوچكى و ناچيزى خردل هم رسيدگى مى كند، و در اين تعبير، اشاره به اين نيز هست كه «وزن»، يكى از شؤون «حساب» است.
بحث روايتى: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه ابن منذر، از ابن جريح روايت كرده كه گفت: وقتى جبرئيل خبر مرگ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را به وى داد، عرضه داشت: پروردگارا! پس تكليف امتم چيست؟ خطاب آمد: «وَ مَا جَعَلنَا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلد...».
مؤلف: سياق آيات كه سياق عتاب است، با اين روايت سازگار نيست. علاوه بر اين، اين سؤال با شأن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نمى سازد. از اين هم كه بگذريم، لابد خبر مرگ را در آخر عمر آن جناب داده اند، و حال آن كه سوره مورد بحث ما، از سوره هاى مكى است، كه در اوائل بعثت نازل شده.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از سدى روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به ابوسفيان و ابوجهل گذشت و ديد كه مشغول صحبت اند، و چون ابوجهل آن جناب را ديد، خنديد و به ابوسفيان گفت: اين است پيغمبر بنى عبد مناف؟ ابوسفيان عصبانى شد، كه چرا شما نمى توانيد ببينيد كه از بنى عبد مناف، پيغمبرى مبعوث شود؟
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اين دفاع را از ابوسفيان شنيد و دلگرم شده، به ابوجهل برگشت و آنچه مى خواست، به او گفت و او را تهديد نمود، و در آخر فرمود: من مى دانم كه تو از لجبازی ات دست بر نمى دارى، تا آنچه بر سر عمويت آمد، بر سر تو نيز بيايد.
و آنگاه به ابوسفيان گفت: تو هم اين را بدان كه آنچه گفتى، به خاطر دفاع از من نبود، بلكه به خاطر تعصبى بود كه به دودمان خود دارى. پس اين آيه نازل شد: «وَ إذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إن يَتَّخِذُونَكَ إلّا هُزُواً...».
مؤلف: اين روايت مانند روايت قبلی اش، با آيه شريفه آن طور كه بايد انطباق ندارد.
و در مجمع البيان آمده كه از ابى عبد اللّه، امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه وقتى اميرالمؤمنين «عليه السلام» مريض شد و برادرانش به عيادتش آمده، پرسيدند: حالت چطور است يا اميرالمؤمنين؟ فرمود: بسيار بد. گفتند: از مثل شما توقع نمى رفت چنين پاسخى بدهيد.
فرمود خداى تعالى فرموده است: «وَ نَبلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَةً: شما را به خير و شر آزمايش مى كنيم»، كه مراد از «خير»، سلامتى و غنا است، و مراد از «شر»، مرض و فقر است.
و نيز در مجمع البيان، در ذيل آيه: «أفَلَا يَرَونَ أنَّا نَأتِى الأرضَ نَنقُصُهَا مِن أطرَافِهَا» گفته است: بعضى گفته اند: مقصود از آن، نقص زمين به مرگ علما است. و اين معنا از امام صادق «عليه السلام» هم روايت شده، كه فرمود: نقصان زمين، رفتن علما است.
مؤلف: در تفسير سوره «اعراف»، گفتارى در معناى اين حديث گذشت.
و در توحيد، از على «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى در پاسخ كسى كه از آن جناب از معناى آياتى كه بر وى مشتبه شده بود، پرسش كرده بود، فرمود: اما آيه شريفه «وَ نَضَعُ المَوَازِينَ القِسطِ لِيَومِ القِيَامَة فَلَا تُظلَمُ نَفسٌ شَيئاً»، مقصود از آن، ميزان عدل است كه روز قيامت، خلايق با آن مؤاخذه مى شوند و خداوند در ميان خلايق، نسبت به يكديگر با آن حكم مى كند و جزاء مى دهد.
و در كتاب معانى، به سند خود كه به هشام مى رسد، روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم معناى آيه «وَ نَضَعُ المَوَازِينَ القِسطِ لِيَومِ القِيَامَةٍ فَلَا تُظلَمُ نَفسٌ شَيئاً» چيست؟ فرمود موازين قسط، انبيا و اوصياى ايشانند.
مؤلف: اين روايت را كافى هم، به سند خود، ولى به طور رفع، از آن جناب آورده. و ما روايات ديگرى در تفسير سوره «اعراف» آورديم و تا آن جا كه برايمان ميسور بود، پيرامون آن ها بحث كرديم.
آيات ۴۸ - ۷۷ سوره انبياء
وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَ هَارُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضِيَاءً وَ ذِكْراً لِّلْمُتَّقِينَ(۴۸)
الَّذِينَ يَخْشوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَ هُم مِنَ السَّاعَةِ مُشفِقُونَ(۴۹)
وَ هَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ(۵۰)
وَ لَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَالِمِينَ(۵۱)
إِذْ قَالَ لأبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتى أَنتُمْ لهََا عَاكِفُونَ(۵۲)
قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لهََا عَابِدِينَ(۵۳)
قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَ آبَاؤُكمْ فى ضَلَالٍ مُّبِينٍ(۵۴)
قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالحَْقِّ أَمْ أَنت مِنَ اللَّاعِبِينَ(۵۵)
قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ الَّذِى فَطرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذَلِكُم مِنَ الشاهِدِينَ(۵۶)
وَ تَاللَّهِ لأكِيدَنَّ أَصنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ(۵۷)
فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلّا كبِيراً لهَُّمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ(۵۸)
قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظالِمِينَ(۵۹)
قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ(۶۰)
قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْينِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشهَدُونَ(۶۱)
قَالُوا ءَأَنت فَعَلْت هَذَا بِآلهَِتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ(۶۲)
قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كبِيرُهُمْ هَذَا فَسئَلُوهُمْ إِن كانُوا يَنطِقُونَ(۶۳)
فَرَجَعُوا إِلى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظالِمُونَ(۶۴)
ثمَّ نُكِسُوا عَلى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْت مَا هَؤُلاءِ يَنطِقُونَ(۶۵)
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُكُمْ شيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ(۶۶)
أُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(۶۷)
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ(۶۸)
قُلْنَا يَا نَارُ كُونى بَرْداً وَ سَلَاماً عَلى إِبْرَاهِيمَ(۶۹)
وَ أَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الاَخْسرِينَ(۷۰)
وَ نجَّيْنَاهُ وَ لُوطاً إِلى الاَرْضِ الَّتى بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ(۷۱)
وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَاقَ وَ يَعْقُوب نَافِلَةً وَ كُلاً جَعَلْنَا صالِحِينَ(۷۲)
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيرَاتِ وَ إِقَامَ الصلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكوةِ وَ كانُوا لَنَا عَابِدِينَ(۷۳)
وَ لُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَت تَعْمَلُ الخَْبَائث إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سوْءٍ فَاسِقِينَ(۷۴)
وَ أَدْخَلْنَاهُ فى رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصالِحِينَ(۷۵)
وَ نُوحاً إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاستَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكرْبِ الْعَظِيمِ(۷۶)
وَ نَصرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجمَعِينَ(۷۷)
ما به موسى و هارون فرقان (وسيله جدا كردن حق از باطل) دادیم، با نور و آنچه مايه يادآورى براى پرهيزكاران است. (۴۸)
همان كسانى كه از پروردگار خويش در غيب مى ترسند و خود از روز رستاخيز هراسانند. (۴۹)
اين كتاب پر بركتى است كه نازلش كرده ايم، چرا شما منكر آن هستيد. (۵۰)
و به تحقيق كه ما در گذشته به ابراهيم آن رشدى را كه مى توانست داشته باشد، داديم و ما داناى حال او بوديم. (۵۱)
وقتى به پدر و به قومش گفت: اين تصويرها چيست كه به عبادت آن ها كمر بسته ايد؟ (۵۲)
گفتند: پدران خويش را پرستشگر آن ها يافتيم. (۵۳)
گفت: شما با پدرانتان در ضلالتى آشكارا بوده ايد. (۵۴)
گفتند: آيا به حق سوى ما آمده اى، يا تو نيز از بازيگرانى؟ (۵۵)
گفت: نه، بلكه پروردگارتان پروردگار آسمان ها و زمين است كه ايجادشان كرده است و من بر اين مطالب گواهى مى دهم. (۵۶)
به خدا سوگند، پس از آن كه پشت كنيد و برويد، در كار بت هايتان حيله اى مى كنم. (۵۷)
و بتان را قطعه قطعه كرد، مگر بزرگشان را شايد به او مراجعه كنند. (۵۸)
گفتند: چه كسى با خدايان ما چنين كرده، كه هر كه بوده، از ستمگران بوده است. (۵۹)
گفتند: شنيديم جوانى هست كه ابراهيمش نامند و او، بت ها را به بدى ياد مى كند. (۶۰)
گفتند: او را به محضر مردمان بياوريد، شايد گواهى دهند. (۶۱)
گفتند: اى ابراهيم! آيا تو با خدايان ما چنين كرده اى؟ (۶۲)
گفت: بلكه اين بزرگشان چنين كرده است، ببينيد اگر مى توانند سخن گويند، از خودشان بپرسيد. (۶۳)
در اين هنگام مردم به ضميرهاى خويش مراجعه كردند و گفتند: شما خودتان ستمگرانيد. (۶۴)
سپس سر به زير انداختند و گفتند: تو كه مى دانى كه اينان سخن نتوانند گفت. (۶۵ )
گفت: پس چرا غير خدا چيزى را كه به هيچ وجه سودتان ندهد و زيان نرساند، پرستش مى كنيد؟ (۶۶)
قباحت بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد، چرا به كار خود نمى انديشيد؟ (۶۷)
گفتند: اگر اهل عمل هستيد، بايد وى را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد. (۶۸)
گفتيم: اى آتش بر ابراهيم خنك و سالم باش. (۶۹)
درباره او قصد نيرنگى كردند و ما خود آنان را زيانكار كرديم. (۷۰)
او و لوط را با مهاجرت به سرزمينى كه در آن جا براى همه جهانيان بركت نهاده ايم، نجات داديم. (۷۱)
و اسحاق و يعقوب را اضافه به او بخشيديم و همه را مردانى صالح قرار داديم. (۷۲)
و آنان را پيشوايان نموديم تا به فرمان ما رهبرى كنند، و انجام كارهاى نيك و نماز و زكات دادن را به آنان وحى كرديم و همه پرستندگان بودند. (۷۳)
و لوط را فرزانگى و دانش داديم و از آن دهكده كه كارهاى پليد مى كردند، نجاتش داديم كه آنان گروهى عصيان پيشه بودند. (۷۴)
و او را به رحمت خويش در آورديم، كه وى از شايستگان بود. (۷۵)
و پيش از آن نوح را (به ياد آر) وقتى كه ندا داد و اجابتش كرديم و او را با كسانش از محنت بزرگى نجات داديم. (۷۶)
و در قبال قومى كه آيه هاى ما را تكذيب مى كردند، يارى كرديم كه آنان قومى بد بودند و همگيشان را غرق كرديم. (۷۷)
بعد از آن كه در آيات گذشته به مقدار وافى پيرامون مسأله نبوت بحث كرد و آن را مبتنى بر مسأله معاد نمود، اينك در اين آيات، به داستان هاى جمعى از انبياى گرامى كه به سوى امت ها گسیل داشته
و به حكمت و شريعت تأييد فرموده و از شرّ ستمكاران نجات داده، اشاره مى فرمايد تا در عين اين كه براى مطالب گذشته مَثَل هايى است، حجت تشريع را تأييد نموده و مشركان را انذار و تخويف، و مؤمنان را بشارت داده باشد.
از جمله انبيا موسى و هارون و ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب و نوح و داوود و سليمان و ايوب و اسماعيل و ادريس و ذاالكفل و ذاالنون و زكريا و يحيى و عيسى كه هفده نفرند، نام برده كه از اين هفده نفر، هفت نفر را در اين آيات كه مورد بحث ما است، آورده و بقيه را در آيات بعد از آن.
در اين آيات، نخست موسى و هارون را و سپس ابراهيم و اسحاق و يعقوب و لوط را كه قبل از موسى و هارون زندگى مى كرده اند، نام برده و آنگاه داستان نوح را ذكر كرده، كه وى از آن چهار نفر هم جلوتر مى زيسته.
«وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسى وَ هَارُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضِيَاءً وَ ذِكْراً لِّلْمُتَّقِينَ»:
اين آيه به وجهى، تفصيل اجمالى است كه در آيه «وَ مَا أرسَلنَا قَبلَكَ إلّا رِجَالاً نُوحِى إلَيهِم...»، گذشت كه آنچه را به ايشان وحى فرستاده، بيان مى كند كه آن عبارت بوده از معارف و شرايع و اين كه با قضاء به قسط خود و هلاك ساختن دشمنان تأييدشان فرموده است.
اشاره به وجه نامگذاری «تورات» به «فرقان»، «ضياء» و «ذكر»
و آيه بعدى شاهد بر اين است كه مراد از «فرقان» و «ضياء» و «ذكر»، تورات است كه خداوند آن را به موسى و برادرش هارون، كه شريك در نبوت وى بود، داد.
و كلمۀ «فرقان»، مانند كلمه «فرق»، مصدر است. چيزى كه هست، «فرقان»، بليغ تر از «فرق» است.
راغب مى گويد: بعضى گفته اند «فرقان»، اسم است، نه مصدر. و اگر تورات را «فرقان» خوانده، يا براى اين است كه تورات، فرق گذارنده ميان حق و باطل است. و يا بدين جهت است كه وسيله فرق ميان حق و باطل در اعمال و اعتقادات است.
اين آيه، نظير آيه «وَ إذ آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ وَ الفُرقَانَ لَعَلَّكُم تَهتَدُون» است. و اگر تورات را «ضياء» خوانده، بدين جهت است كه مسير بنى اسرائيل را به سوى سعادت و رستگارى دنيا و آخرت روشن مى كرد.
و اگر «ذكر» ناميده، بدين جهت است كه تورات مشتمل بر مطالبى از حكمت ها و موعظه ها و عبرت ها است كه خداى را به ياد آدمى مى اندازد و شايد به خاطر همين كه يكى از اسماى تورات، فرقان بوده، آن را با الف و لام آورده، به خلاف «ضياء» و «ذكر».
و به وجهى ديگر: تورات، «فرقان» براى همه است، ولى «ضياء» و «ذكر»، براى خصوص متقين است. غير از متقين، كسى از نور و ذكر آن بهره مند نمى شوند. و به همين جهت، «ضياء» و «ذكر» را نكره آورد، تا تقييدش به متقين ممكن باشد، به خلاف «فرقان». البته قرآن كريم، تورات را «نور» و «ذكر» هم ناميده و فرموده: «فِيهَا هُدىً وَ نُورٌ». و نيز فرموده: «فَسئَلُوا أهلَ الذِّكر».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |