الفرقان ٣٣
کپی متن آیه |
---|
وَ لاَ يَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْنَاکَ بِالْحَقِ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً |
ترجمه
الفرقان ٣٢ | آیه ٣٣ | الفرقان ٣٤ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«مَثَلٍ»: مراد اعتراضات و شبهات است. «الْحَقِّ»: جواب درست و پاسخ واقعی. «أَحْسَنَ»: بهترین و زیباترین چیز در حدّ ذات خود. عطف بر «الْحَقِّ» یا محلّ آن است.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۳۲ - ۴۰ سوره فرقان
- توضیح طعنه و اعتراض کفار به تدریجی بودن نزول قرآن
- بیان علت و حکمت تدریجی بودن نزول قرآن کریم
- پاسخ به اشکالی در ارتباط با نزول تدریجی آیات قرآن
- بیان ضعف وجوهی که مفسران، در توجیه نزول تدریجی قرآن گفته اند
- مقصور از گمراهانی که در قیامت، بر صورت هایشان محشور می شوند
- یادآوری هلاک ساختن اقوام کافر پیشین و اقوام بسیار دیگر
- بحث روايتى
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً «33»
و هيچ مَثَلى (از بهانهها و طعنهها) براى تو نياورند، مگر آن كه پاسخ به حقّ و بهترين بيان را براى تو آورديم.
نکته ها
قرآن كريم در اين آيه خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد: حرف مخالفان، يا باطل است كه ما در برابر آن براى تو سخن حقّ مىآوريم و يا حقّ است كه ما سخن بهتر و جامعتر از حقّ آنان براى تو بازگو مىكنيم.
پیام ها
1- قرآن، كتاب جامعى است و به همهى ايرادها پاسخ مىدهد. وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِ ...
2- انبيا با مخالفان درگير بودند و از راه استدلال با آنان رفتار مىكردند. لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِ ...
3- خداوند از انبيا دفاع مىكند و در برابر سخنان باطل كفّار، كلام حقّ را مطرح
«1». تفسير نمونه.
جلد 6 - صفحه 254
مىكند. «وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ» و نفرمود: «جئت»
4- سخن و ادلّهى مخالفان استحكام ندارد. «بِمَثَلٍ»
5- حقّ بر باطل پيروز است. لا يَأْتُونَكَ ... إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً
6- هدف انبيا، استقرار حقّ است. «جِئْناكَ بِالْحَقِّ»
7- سخن بايد منطقى و حقّ باشد. «جِئْناكَ بِالْحَقِّ»
8- علم و سخن پيامبراكرم صلى الله عليه و آله از جانب خداست. جِئْناكَ ...
9- گفتار و اعتراض ديگران را با كلام بهتر جواب دهيم. «وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً (33)
وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ: و نمىآورند مشركان تو را مثلى عجيب، يعنى در بيان قدح نبوت و طعن كتاب تو و ابطال امر تو مثل عجيبى بزنند. إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِ: مگر مىآوريم بر تو جوابى راست و درست كه به برهان ساطع قول آنها را رد و باطل سازد. وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً: و مىآوريم آنچه را كه نيكوتر است از روى تبيين. ملخص معنى آنكه: اين كافران هيچ مثلى نيارند تا كار تو را به آن باطل كنند يا قدحى در آن پديد آرند، الا كه ما حقّى بياريم كه مثل آنها را باطل گرداند و بيان نيكوتر آريم تا اعتراض ايشان را در هم شكند. نزد بعضى معنى آنكه: كفار هيچ حالى و صفت عجيبه نياورند به تو كه گويند: چرا تو به اين حال و صفت نيستى مانند آنكه ملكى قرين تو باشد كه با تو منذر ما باشد، يا گنجى به تو رسد، يا باغى پر از ميوه داشته باشى، و يا قرآن يكدفعه بر تو نازل شود؛ اين احوال را از تو توقع نكنند مگر آنكه مىدهيم تو را حالى و صفتى كه
«1». اصول كافى، ج 2، باب ترتيل القرآن بالصوت الحسن، ص 614، روايت 1.
جلد 9 - صفحه 335
سزاوار باشد به تو در حكمت و مصلحت ما و آنچه را كه نيكوتر باشد در كشف صحت نبوت تو.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً (31) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً (32) وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (34) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً (35)
فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً (36) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً (37) وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً (38) وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً (40)
ترجمه
و همچنين قرار داديم براى هر پيغمبرى دشمنى را از گناهكاران و بس باشد پروردگار تو كه راهنما باشد و يارى كننده
و گفتند آنها كه كافر شدند چرا فرو فرستاده نشد بر او قرآن تمامى يك دفعه اين چنين باشد تا ثابت داريم بآن دل تو را و بتأنّى فرستاديمش بتأنّى فرستادنى
و نمىآورند براى تو مثلى مگر آنكه آورديم براى تو بحق و خوبتر از جهت بيان
آنانكه برانگيخته شوند بر رويهاشان بسوى دوزخ آنها بدترند از جهت جاى و گم گشتهترند از راه
و بتحقيق داديم بموسى تورية را و قرار داديم با او برادرش هارون را وزير
پس گفتيم برويد بسوى قومى كه تكذيب كردند آيتهاى ما را پس هلاك كرديم آنها را هلاك كردنى
و قوم نوح چون تكذيب كردند پيغمبران را غرق كرديمشان و قرار داديم آنها را براى مردمان نشانهاى و آماده ساختيم براى ستمكاران عذابى دردناك
و عاد را و ثمود را و اصحاب رس را و اهل قرنهائى ميان اين بسيار
و همگى را زديم براى آنان مثلها و همه را نيست كرديم نيست كردنى
و هر آينه بتحقيق گذشتند بر قريهاى كه باريده شد بر آن باران بد آيا پس نبودند كه به بينند آنرا بلكه
جلد 4 صفحه 71
بودند نااميد از حشر.
تفسير
خداوند تبارك و تعالى براى تسليت خاطر پيغمبر خود فرموده و چنانچه براى تو دشمنانى است از قوم مشركت قرار داديم ما براى هر پيغمبرى از پيغمبران سابق دشمنى يا دشمنانى از كفار گناهكار چون عدوّ بر واحد و جمع اطلاق ميشود مانند نمرود در برابر حضرت ابراهيم يا فرعون در مقابل حضرت موسى يا يهود عنود در قبال حضرت عيسى و قرار دادن خدا آنها را دشمنان انبياء گفتهاند براى آنستكه امر فرموده بايشان كه آنها را از اديان باطله خودشان سوق دهند بدين حق كه مخالف هواى نفس آنها است و باين جهت آنها دشمن انبيا شدند پس خدا آنها را دشمن انبيا قرار داده ولى بنظر حقير براى آنستكه خلق نموده آنها را با آنكه ميدانسته دشمن انبيا ميشوند چون جعل در اين مقامات بمعناى خلق است يعنى همچنين خلق نموديم براى هر پيغمبرى دشمنى را در هر حال پيغمبر بايد مستظهر بألطاف الهى باشد و از دشمنى دشمنان نينديشد هدايت و كمك خداوند براى او كافى است و بالاخره او را بر دشمنان نصرت و ظفر خواهد بخشيد پس بايد صبر نمايد بر آزار آنها چنانچه صبر نمودند انبياء عظام بر آزار اقوامشان و بسعادت دارين رسيدند و يكى از اعتراضات كفّار بر پيغمبر اسلام آن بود كه چرا نازل نشد قرآن بر او يكدفعه مانند تورية و انجيل و زبور كه يكدفعه بر انبيا نازل شد و خداوند جواب فرموده كه اينچنين نازل نموديم ما قرآن را بتفريق و تدريج تا ثابت و قوى و مطمئن نمائيم قلب تو را بآن در هر واقعه و حادثه و هر اعتراض و سؤال و مشكلى از مشكلات و به بيان هر حكمى در موقع لزوم بتوسط جبرئيل و اظهار الطاف رب جليل و معلوم است كه چنين كتابى را كه الفاظ و معانيش اعجاز و مشتمل بر تمام كتب سماوى بلكه تمام حقايق عالم وجود است و ناسخى براى آن نيست و داراى ناسخ و منسوخ است و تا قيامت بايد باقى باشد بتدريج و تأنّى بهتر ميتوان تلقّى و ضبط و تعلّم و حفظ و فهم نمود بخلاف ساير كتب سماى كه هر يك حقائق و دستورات چندى در مقامات مخصوصهئى در زمان خاصى بيش نبوده و بقصد اعجاز بشر از اتيان بمثلش نازل نشده ميان ماه من با ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است و لذا بايد با تأنّى
جلد 4 صفحه 72
و تأمل آنرا قرائت نمود چنانچه خداوند بر نبى اكرم در ظرف بيست سال بتدريج و تأنّى آنرا باقتضاء حكمت و صلاح وقت نازل فرموده است و نيز فرموده كه هر وقت كفّار اعتراض و سؤال عجيبى از تو نمودند كه مانند مثل باشد در شگفت آورى از بى اساسى، ما جواب اساسى آنرا از روى حقّ و حقيقت براى تو نازل نموديم ببهترين وجه و معنى و بيان كه جاى اعتراض و سؤالى باقى نماند و كفارى كه از اين قبيل اشكالات بقرآن مينمايند خداوند آنها را برو بر زمين ميكشاند و محشور ميفرمايد تا وارد جهنّم شوند و آنها در بدترين جايها منزل خواهند نمود چون از بيراههترين راهها سير مينمايند در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم نقل نموده كه پرسيدند چگونه محشور شود كافر بروى خود روز قيامت فرمود آن خدائى كه راه انداخت او را بدو پا ميتواند راه بيندازد بروى خود او را در قيامت و چون قبلا ذكرى از انبياء و دشمن داشتن آنان شده بود خداوند شروع فرمود بنقل احوال و غلبه ايشان بر دشمنان و بمناسبت كثرت پيروان حضرت موسى در عربستان مقدّم داشت او را باين تقريب كه بتحقيق داديم ما بموسى عليه السّلام كتاب تورية را و قرار داديم با او برادرش هارون را كمك و معاون در اعلاء كلمه حقّ و دستور فرموديم كه بروند براى دعوت فرعون و فرعونيان و رفتند و آنها آن دو را تكذيب نمودند پس هلاك نموديم ما آنها را بامر عجيبى هلاك نمودنى عجيب و قوم نوح چون تكذيب نمودند آنحضرت و ساير انبياء گذشته را غرق نموديمشان بطوفان و قرار داديم آنها را موجب عبرت مردم بعلاوه مهيّا نموديم براى ستمكاران آنها در آخرت عذابى دردناك و نيز موجب عبرت مردم قرار داديم قوم عاد و ثمود و اصحاب رسّ و بسيارى از اهل قرون و اعصار گذشته را در اين بين كه نميداند عدّه آنها را جز خدا و احوال عجيبه هر يك از آن اقوام سابقه را براى هر يك از اقوام لاحقه مبيّن و ممثّل نموديم تا قطع عذر و اتمام حجّت بر آنها شود ولى بعد از آنكه اصرار نمودند بر كفر همه را هلاك و خرد و خاشاك نموديم چه هلاك نمودنى و خرد و خاشاك كردنى و شرح احوال اقوام نامبرده احمالا و تفصيلا در سور سابقه ذكر شده است جز اصحاب رس كه اقوال مفسّرين راجع بآنها مختلف شده و حقير چون بنا ندارم از بيان اهل بيت اطهار تجاوز نمايم بذكر حديثى كه
جلد 4 صفحه 73
در علل و عيون از امام رضا عليه السّلام نقل شده كه آنحضرت بتوسط آباء گرام خود از امام حسين عليه السّلام نقل نموده و چند حديث ديگر در اين باب اكتفا مينمايم و آن از اين قرار است كه سه روز پيش از شهادت امير المؤمنين عليه السّلام مردى از بنى تميم كه نامش عمرو بود خدمت آنحضرت رسيد و عرض كرد يا امير المؤمنين بفرما اصحاب رس در چه عصرى و چه جائى بودند و پادشاهشان كه بود و پيغمبرى بآنها مبعوث شده بود يا نه و بچه عذابى هلاك شدند من در قرآن ذكر آنها را ديدم و خبر آنها را جائى نيافتم آنحضرت فرمود چيزى از من پرسيدى كه كسى تا كنون از من نپرسيده و جواب آنرا از كسى بعد از من نخواهى شنيد مگر از آنكس كه او از من شنيده باشد و نيست در قرآن آيهئى مگر آنكه من آنرا و تفسير و مكان نزولش را كه در كوه بوده يا در بيابان و وقت نزول آنرا كه در شب بوده يا روز ميدانم و اشاره بسينهاش فرمود و فرمود بدانكه در اينجا علم بسيار است ولى طالبان آن كم است و عنقريب اگر من از دنيا بروم پشيمان خواهيد شد پس فرمود كه آنها جماعتى بودند كه پرستش درخت صنوبرى را مينمودند كه نامش شاه درخت بود و يافث بن نوح آنرا در كنار چشمهئى كه نامش روشاب بود كاشته بود و بعد از طوفان آن درخت براى نوح روئيد و آن قوم را اصحاب رس گفتند براى آنكه پيغمبرشان را زنده زير زمين كردند و اين بعد از سليمان بن داود بود و آنها دوازده آبادى داشتند در كنار نهرى كه نامش رس بود و آن آباديها از بلاد شرقى محسوب ميشد و آن نهر بنام آنها خوانده ميشد و هيچ نهرى در آنزمان پر آبتر و آبش گواراتر از آن نهر نبود و هيچ آبادى از آن آباديها آبادتر و باوسعتتر نبود اسم يكى آبان و دوّمى آذر و سوّمى دى و چهارمى بهمن و پنجمى اسفندار و ششمى فروردين و هفتمى ارديبهشت و هشتمى خرداد و نهمى مرداد و دهمى تير و يازدهمى مهر و دوازدهمى شهريور بود و بزرگترين آن بلاد اسفندار بود كه پايتخت پادشاهشان بود كه نامشتر كوز بن غابور بن يارش بن شاذان بن نمرود بن كنعان پادشاه زمان خليل الرحمن بود و چشمه زمان نوح و آن درخت صنوبر در آن بلد بود و در هر بلدى از آن بلاد تخمى از آن كاشته بودند و درخت صنوبرى روئيده و بزرگ شده بود و آب آن چشمه و جوىهاى آنرا بر خود و
جلد 4 صفحه 74
حيواناتشان حرام نموده بودند و هر كس از آنها ميآشاميد او را ميكشتند و ميگفتند آن مايه زندگانى خدايان ما است و آب خوراكى خودشان و حيواناتشان آب نهر رس بود كه آباديهاشان در كنار آن بود و در هر ماهى از سال در يكى از آن بلاد عيدى قرار داده بودند كه مردم در آنروز در آن بلد جمع ميشدند و پوششى از حرير كه بر آن انواع صورتها بود بآن درخت ميپوشانيدند و بعدا گوسفند و گاو را پاى آندرخت ميآوردند و براى آن قربانى ميكردند و هيزم ميريختند و آتش در آن ميزدند و چون دود و بخار آن قربانيها در هوا بلند ميشد بطورى كه آسمان ديده نميشد همه در برابر آندرخت سجده ميكردند و گريه و زارى مينمودند كه آندرخت از آنها راضى شود و شيطان شاخههاى آنرا حركت ميداد و از آن صوتى مانند صداى طفلى كه بگويد اى بندگان من از شما راضى شدم بلند ميكرد و آنها سر از سجده بر ميداشتند و مشغول شرابخوارى و ساز و نواز ميشدند و يك شبانه روز باين حال بودند و بعد بخانههاشان ميرفتند و عجم اسم ماههاشان را از اسم آن بلاد اتّخاذ نمودند و ميگفتند اين عيد ماه شهريور و اين عيد ماه آبان است تا عيد اسفندار ميرسيد تمام مردم از كوچك و بزرگ در آن بلد بزرگ جمع ميشدند و در پاى آندرخت صنوبر بزرگ خيمهئى از حرير كه در آن انواع صورتها بود و دوازده در داشت هر درى مخصوص ببلدى بر پا مينمودند و در بيرون آن خيمه همه براى آندرخت سجده ميكردند و چند برابر قربانيهائيكه براى درختان ديگر مينمودند براى آندرخت قربانى ميكردند و در آن وقت شيطان آندرخت را حركت تندى ميداد و با صوت بلند خشن بآنها وعدهها و نويدهاى زيادترى ميداد و آنها سر از سجده بر ميداشتند و در نهايت دلخوشى و نشاط بودند و از كثرت شرب و تغنّى و طرب بيهوش ميشدند و بهوش نميآمدند و حرف نميزدند و باين حال دوازده شبانه روز بشمار عيدهاى سال توقف داشتند و بعد بمنازل خودشان مراجعت مينمودند و چون كفرشان بخدا و پرستش آنها غير خدا را بطول انجاميد خداوند پيغمبرى را از بنى اسرائيل از نسل يهوداى پسر يعقوب عليه السّلام بر آنها مبعوث فرمود و او آنها را مدت مديدى بتوحيد و عبادت خدا دعوت نمود و آنها اعتنائى بسخنان او نكردند و چون او
جلد 4 صفحه 75
ديد دعوتش در آنها اثر نكرد و باز اصرار بكفر و ضلالت دارند و عيد بزرگشان رسيده عرضه داشت پروردگارا اينها تكذيب مرا نمودند و بر كفر باقى ماندند و پرستش درخت بيفائدهئى را ميكنند خدايا همه اين درختان را خشك كن و قدرت و سلطنت خود را بآنها بنما و چون فرداى آنروز رسيد آنمردم ديدند تمام آندرختان خشك شده و همه هراسان شدند و بعضى گفتند اين مرد كه مدّعى پيغمبرى از جانب خداى آسمان و زمين است خدايان شما را سحر كرده تا شما را از پرستش آنها منصرف و متوجه بخداى خود كند و بعضى گفتند اين نيست بلكه چون خدايان شما ديدند اينمرد عيبجوئى از آنها ميكند و شما را دعوت بپرستش غير مينمايد بخشم آمدند و طراوت و خرمى خودشان را از شما پنهان نمودند تا شما بخشم آئيد و او را بكشيد و انتقام آنها را بكشيد پس همه متّفق بر اين شدند كه آن پيغمبر را اعدام نمايند و در كنار آن چشمه چاهى كندند و آن پيغمبر را در آنچاه انداختند و بر وى چاه سنگ بزرگى نهادند و گفتند حال اميدواريم كه خدايان ما از ما راضى شوند چون ديدند مردى را كه از آنها بد گوئى ميكرد بسزاى خودش رسانديم تا خداى بزرگ دلش خنك شود و سبزى و خرمى خود را براى ما برگرداند و مثل پيشتر شود پس تمام آنروز را آنجا ماندند و ناله آن پيغمبر را مىشنيدند كه ميگفت اى خداوندگار من تو مىبينى تنگى جا و سختى حال مرا بنا توانى و بيچارگى من رحم كن و جان مرا بزودى بگير و تأخير در اجابت دعاى من مفرما تا آن پيغمبر وفات نمود و خداوند بجبرئيل فرمود اين بندگان من كه حلم مرا ديدند و مغرور شدند و خود را از عذاب من ايمن پنداشتند و غير مرا پرستيدند و پيغمبر مرا كشتند گمان ميكنند در برابر خشم من تاب مقاومت دارند و از تحت قدرت و سلطنتم ميتوانند خارج شوند با آنكه من انتقام ميكشم از كسيكه معصيت مرا كند و بيمى از عقوبتم نداشته باشد بعزت خود قسم كه اين مردم را عبرت براى اهل عالم قرار خواهم داد پس چيزى نگذشت از آنكه آنها در عيدشان بودند كه باد تند سرخ رنگى بر آنها وزيد كه همه پراكنده و سرگردان و هراسان شدند و بيكديگر چسبيدند و زمين از زيرشان سنگ كبريت و يكپارچه آتش گشت و از بالاى سرشان ابر
جلد 4 صفحه 76
سياهى بر آنها آتش باريد و بدنهاشان چون سرب در آتش گداخته و آب شد و در نفحات بعد از نقل اين روايت با تفاوت مختصرى فرموده بعضى از اهل سنّت اين روايت را از حضرت سجاد از پدرش از امير المؤمنين عليهم السلام بتفاوت كمى نقل نمودهاند و در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه جمعى از زنان وارد شدند بر آنحضرت و يكى از آنها سؤال نمود از حد مساحقه و حضرت فرمود حد آن حد زنا است آنزن عرض كرد خدا از آن در قرآن ذكرى فرموده فرمود بلى عرض كرد كجا است فرمود آنها اصحاب رسند و قمى ره از آنحضرت نقل نموده كه زنى با كنيزش وارد بر او شد و عرض كرد چه ميفرمائى در كار زنها با زنها فرمود آنها اهل آتشند چون روز قيامت شود اين زنها را بياورند و چادر آتشين بر آنها بپوشانند و چكمه آتشين بپاهاشان كنند و چار قد آتشين بسرشان نمايند و در دلشان سيخهائى از آتش فرو كنند و آنها را بجهنم بيندازند آنزن عرضه داشت ذكرى از آنها در قرآن نيست فرمود چرا عرض كرد كجا است فرمود آنجا كه فرموده و عادا و ثمود و اصحاب الرّس و آنها رسيانند و در مجمع از صادقين عليهما السلام نقل نموده كه سحق زنان در اصحاب رس بوده و بتعبير ديگر زنان آنها سحّاقات بودند و معلوم است كه اين روايات منافات با حديث علوى كه اولا ذكر شد ندارد چون در آنحديث بيان كفر مردانشان شده بود و در اين روايات بيان گناه زنانشان شده و قمى ره فرموده رس نهرى است در ناحيه آذربايجان و در لغت براى رس معانى متعددهئى ذكر شده كه مناسب با حديث علوى مذكور است از قبيل نام چاه بقيه قوم ثمود كه تكذيب نبى خود را نمودند و در آن چاه او را بند كردند تا فوت كرد و چاه بسنگ بر آورده و حبس نمودن و چاه كندن و در زير خاك كردن چيزى و در گور كردن و نام آبى و شايد آن نهر و آب همين رود ارس باشد كه بر حسب عهد نامه تركمن چاى سر حد ايران و روسيه شد و بلاد شمالى آنروز كه جزء آذربادگان قديم بود بتصرف روسها در آمد و الف آن در فارسى زياد يا در عربى حذف شده باشد و سحق و مساحقه ماليدن زنى است عورت خود را بزن ديگر و حدّ آن صد تازيانه است مطلقا يا در صورت محصنه نبودن والا رجم است و تحقيق آن
جلد 4 صفحه 77
موكول بفقه ميباشد و در خاتمه خداوند اشاره بشدت جهالت و كثرت غفلت قريش و كفار مكه فرموده كه اينها همه ساله براى تجارت بشام مسافرت مينمايند و شهر سدوم را كه مسكن قوم لوط بود و خداوند بباران سجّيل اهل آنرا معذب و نابود فرمود مىبينند و آثار عذاب را در آنجا مشاهده مينمايند و باز متنبه نميشوند اين براى آنستكه اينها اصلا اعتقاد بمبدء و معاد ندارند و بهمان چشمى كه دوابّشان بآن بلد مينگرند اينها مينگرند و ميگذرند نه بديده عبرت كه موجب بيدار شدن از خواب غفلت است و در روايات قمى ره از امام باقر عليه السّلام بقريه سدوم كه بلد قوم لوط بوده و باريدن باران سوء بر آنها بسجّيل كه معرّب سنگ گل باشد تصريح شده است.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ لا يَأتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاّ جِئناكَ بِالحَقِّ وَ أَحسَنَ تَفسِيراً (33)
نميآورند اينکه كفار و مشركين براي تو به مثلي مگر آنكه ميآوريم براي تو جواب كافي شافي از روي دليل و برهان و حق و حقيقت به بهترين بيان و تفسيري.
(وَ لا يَأتُونَكَ بِمَثَلٍ) مثل اينكه بگويند چرا خداوند نميآيد که ما او را مشاهده كنيم يا چرا ملائكه را نفرستاد! يا چرا ملك با او نبود! يا چرا رسول را از قريتين که عظيم هستند قرار نداد! يا به چه جهت بيع را حلال و ربا را حرام و غير اينها تمام بهانه و عذر تراشي و اشتباه كاري است (إِلّا جِئناكَ بِالحَقِّ) حق مطلب را از روي برهان واضح و دليل روشن و منطق محكم براي تو آورديم.
(وَ أَحسَنَ تَفسِيراً) و به بهترين بيان و شرح و تفسير چنانچه امروز هم بسياري از متجددين و دعات باطله القاء شبهات و اشكالات ميكنند چرا حضرت
جلد 13 - صفحه 614
حسن با معاويه صلح كرد و حضرت حسين با يزيد نكرد چرا حضرت رضا در دربار سلطان جائر قبول ولايت عهد كردي! چرا حضرت صادق و ساير ائمه تقيه ميكردند و امثال اينها و جواب دندان شكن آنها اينست که اگر خدا را حكيم و عادل ميداني و پيغمبر و امام را به عصمت و طهارت شناختهاي جاي اينکه اشكالات نيست البته تمام از روي حكمت و مصلحت بوده و به جا بوده است و اگر نشناختهاي بيا تا در آنجا صحبت كنيم و اثبات نمائيم براي تو.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 33)- سپس برای تأکید بیشتر روی پاسخ فوق میفرماید: «آنها هیچ مثلی برای تو نمیآورند (و هیچ بحث و سخنی را برای تضعیف دعوت تو طرح نمیکنند) مگر این که ما حق را برای تو میآوریم، و تفسیری بهتر» و پاسخی دندان شکن که در برابر آن ناتوان شوند! (وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً).
نکات آیه
۱ - کافران، با استفاده از مثل هاى باطل و ترسیم غیر واقعى چهره پیامبر(ص) به مبارزه علیه اسلام برخاسته بودند. (الذین کفروا ... و لایأتونک بمثل) «مَثَل» هم به معناى «حجت» و «حدیث» (سخنانى در باره اثبات چیزى) و هم به معناى «صفت» (توصیف چیزى) آمده است (قاموس المحیط). مقصود از آن در آیه شریفه، مجموعه سخنانى است که کافران در توصیف پیامبر(ص) و به منظور خدشه دارکردن چهره منور آن حضرت مى گفتند که در آیات فوق از آنها یاد شده است. گفتنى است قید باطل بودن مثل ها، از قرینه مقابله جمله «لایأتونک بمثل» و جمله «إلاّ جئناک بالحقّ» استفاده شده است.
۲ - خداوند در برابر هر یک از مثل هاى باطل و توصیف هاى غیر واقعى کافران علیه پیامبر(ص)، سخن حق و موضع درست را به آن حضرت مى آموخت. (و لایأتونک بمثل إلاّ جئنک بالحقّ)
۳ - خداوند، در برابر مثل هاى باطل و توصیف هاى غیر واقعى کافران علیه پیامبر(ص)، بهترین راه کشف حقیقت و تفسیر جریان حق و باطل را به آن حضرت ارائه مى کرد. (و لایأتونک بمثل إلاّ جئنک بالحقّ و أحسن تفسیرًا)
۴ - سخنان کافران علیه پیامبر(ص) و تعالیم قرآن، متکى بر تمثیل و تشبیه بود و نه برهان و دلیل. (و لایأتونک بمثل إلاّ جئنک بالحقّ و أحسن تفسیرًا)
۵ - تعالیم دین و قرآن، حاوى بهترین راه کشف حقیقت و تفسیر درست جریان حق و باطل (إلاّ جئنک بالحقّ و أحسن تفسیرًا)
۶ - ارائه راه حق و تفسیر حقیقت، در برابر سخنان باطل و شبهه انگیز، شیوه پسندیده در تبلیغ و ارائه تعالیم دین (و لایأتونک بمثل إلاّ جئنک بالحقّ و أحسن تفسیرًا)
۷ - خداوند، همواره حامى پیامبر(ص) در برابر بهانه تراشى ها و سخنان شبهه آلود و باطل کفار و دشمنان (و لایأتونک بمثل إلاّ جئنک بالحقّ و أحسن تفسیرًا)
موضوعات مرتبط
- تبلیغ: تبیین حق در تبلیغ ۶; رفع شبهه در تبلیغ ۶; روش تبلیغ ۶
- حق: تبیین حق و باطل ۵
- حقایق: تعلیم روش کشف حقایق ۳; روش کشف حقایق ۵
- حمایتهاى خدا: مشمولان حمایتهاى خدا ۷
- خدا: تعالیم خدا ۲، ۳
- دین: هدایتگرى دین ۵
- قرآن: مثالهاى باطل دشمنان قرآن ۴; هدایتگرى قرآن ۵
- کافران: اسلام ستیزى کافران ۱; بهانه جویى کافران ۷; بى منطقى کافران ۴; دشمنى کافران ۱، ۲; روش مبارزه کافران ۱; مثالهاى باطل کافران ۱، ۲، ۳، ۴
- محمد(ص): بدنمایانى محمد(ص) ۱، ۲، ۳; حامى محمد(ص) ۷; دشمنان محمد(ص) ۱، ۲، ۳; مثالهاى باطل دشمنان محمد(ص) ۴; معلم محمد(ص) ۲، ۳; هدایت محمد(ص) ۲
منابع