تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۲۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
پاسخ دوم به اشكال مشركان
«وَ مَا أَرْسلْنَا قَبْلَك مِنَ الْمُرْسلِينَ إِلّا إِنَّهُمْ لَيَأْكلُونَ الطعَامَ وَ يَمْشونَ فى الاَسوَاقِ...»:
در اين آيه، خداى تعالى از آن سؤالى كه مشركان در چند آيه قبل كرده بودند، كه: «اين، چه رسولى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود»، پاسخ مى دهد، و در واقع، اين پاسخ دوم آنان است. پاسخ اول را آيه: «تَبَارَكَ الَّذِى إن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيراً مِن ذَلِكَ...» و ملحقات آن، يعنى جملۀ «بَل كَذَّبُوا بِالسَّاعَة...» متضمن بود، و اين جواب دوم است كه حاصلش اين مى شود كه:
اين رسول، اولين رسولى نيست كه خدا به سوى خلق فرستاده، بلكه قبل از وى، عدۀ بسيارى از مرسلين را فرستاده كه همه عادت بشرى و جارى در بين مردم را داشتند. يعنى طعام مى خوردند، و در بازارها راه مى رفتند، و باغى هم بر ايشان خلق نشده بود تا از آن بخورند، و گنجى هم از آسمان بر ايشان نيفتاده، و فرشته اى همراهشان نبود. اين رسول هم، مثل آن همه رسولان. پس چيز نوظهورى نياورده، تا شما از او توقعاتى داشته باشيد، كه از سايرين نداريد.
پس آيه شريفه، در معناى آيه: «قُل مَا كُنتُ بِدعاً مِنَ الرُّسُل وَ مَا أدرِى مَا يُفعَلُ بِى وَ لَا بِكُم إن أتَّبِعُ إلّا مَا يُوحَى إلَىَّ»، و قريب المعنا با آيه: «قُل إنَّمَا أنَا بَشَرٌ مِثلُكُم يُوحَى إلِىَّ» مى باشد.
حال اگر كسى بگويد: اين جواب، در حقيقت پاسخى است از اعتراضى كه به خصوص رسول خدا كردند، و اگر قرآن آن را متوجه تمام رسولان كرد، كفار نيز مى توانند اعتراض خود را متوجه رسالت همه رسولان كنند، و رسالت همه را انكار نمايند. همچنان كه امت هاى گذشته، همين كار را كردند و قرآن كريم، اعتراضشان را حكايت نموده، و فرموده است: «فَقَالُوا أبَشَرٌ يَهدُونَنَا»، و نيز فرموده: «قَالُوا إن أنتُم إلّا بَشَرٌ مِثلُنَا». و نيز فرموده: «مَا هَذَا إلّا بَشَرٌ مِثلُكُم يَأكُلُ مِمَّا تَأكُلُونَ مِنهُ وَ يَشرَبُ مِمَّا تَشرَبُون». پس اين جواب، قانع كننده نيست.
در پاسخ مى گوييم: جواب مطابق اعتراض است. زيرا آن ها بدون اشكال درباره خصوص رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» اعتراض كردند، كه اين چه رسولى است كه طعام مى خورد و راه مى رود؟ و اما اين كه گفتيد اگر جواب را تعميم مى داد، آن ها نيز اعتراضشان را تعميم مى دادند، جملۀ «بَل كَذَّبُوا بِالسَّاعَة»، و آيه اى كه قبل از آن است. يعنى: «قُل أنزَلَهُ الَّذِى يَعلَمُ السِّرَّ» به بيانى كه گذشت، اين اشكال را دفع مى كند. چون مى فرمايد: منشأ اين اعتراض، چيز ديگرى است، نه منطوق خود كلام.
و از جمله حرف هاى عجيبى كه در اين آيه زده شده، اين است كه از بعضى از مفسران حكايت شده كه گفته است آيه شريفه، تسليت براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است، و گويا فرموده: رسولان قبل از تو نيز حال تو را داشتند. پس در بين آنان، اسوۀ حسنه اى دارى، و اما اين كه جواب از گفتار مسخره آميز كفار باشد، سياق و نظم آيه با آن مساعد نيست. چون جواب سخن آن ها در جملۀ «أُنظُر كَيفَ ضَرَبُوا لَكَ الأمثَال» داده شد، و اين خود اشتباهى است از اين مفسّر.
جملۀ «وَ جَعَلنَا بَعضُكُم لِبَعضٍ فِتنَةً أتَصبِرُون»، متمم جواب سابق، و به منزله تعليل است. براى اين كه رسولان در خواص بشرى، مثل ساير مردم اند، بدون اين كه زندگى و يا دعوتشان خاصيت آسمانى پيدا كند، كه هر كس آن را ببيند، قطع و يقين كند به اين كه از طرف خدا حامل رسالت شده است. مانند نازل شدن فرشته بر آنان، يا القاى گنج بر ايشان، يا آفريدن باغى بر ايشان.
پس گويا فرموده است: علت اين كه انبياء در زندگی شان مانند ساير مردم هستند، اين است كه ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى ديگر كرديم، از آن جمله، رسولان مايه امتحان مردم اند، و به وسيله ايشان اهل شك از اهل ايمان، و پيروان هوا، كه صبر بر تلخى حق ندارند، از طالبان حق و خويشتنداران در طاعت خدا و جويندگان راه او متمايز مى شوند. از آنچه گذشت، دو نكته روشن گرديد:
اول اين كه: مراد از «صبر»، همه اقسام صبر است. يعنى صبر بر «اطاعت خدا»، و صبر بر «تلخى مصائب»، و صبر بر «تلخى ترك گناهان».
دوم اين كه: جملۀ «وَ جَعَلنَا بَعضُكُم لِبَعضٍ فِتنَةً»، از باب به كار بردن حكم عام در جاى حكم خاص است، و منظور، تنها اشاره به مسأله مذكور (قرار دادن انبياء مانند ساير مردم، براى فتنه و آزمايش) است.
و معناى جملۀ «وَ كَانَ رَبُّكَ بَصِيراً»، اين است كه پروردگار تو، داناى به صواب و صحيح هر امرى است. و در نتيجه، هر چيزى را در جاى مناسب خود قرار مى دهد، و نظام اتم عالَمى هم، به همين منوال جريان يافته. پس هدف از نظام انسانى، كمال هر فردى است، اگر در راه سعادت است، كمال در سعادت، و اگر در راه شقاوت است، كمال در شقاوت، تا ببينى استعداد و استحقاق كداميك را دارد، و لازمه آن، اين است كه نظام امتحان در ميان همه افراد گسترش يابد و انبياء و هيچ كس ديگرى از آن مستثنا نباشد.
در جمله مورد بحث، التفاتى از تكلم با غير، به غيبت به كار رفته. (زيرا قبلا مى فرمود: ما چنين و چنان كرديم، و چون به اين جمله مى رسد، نمى فرمايد «و ما بصيريم»، بلكه مى فرمايد: پروردگارت، بصير است)، و نكته آن، نظير آن نكته اى است كه در جمله قبلى «تَبَارَكَ الَّذِى إن شَاَءَ...» گذشت.
بحث روايتى
در الدرالمنثور است كه ابن اسحاق و ابن جرير و ابن منذر، از ابن عباس روايت كرده اند كه:
عتبه و شيبه، پسران ربيعه، و ابوسفيان، پسر حرب، و نضر بن حارث، و ابوالبخترى، و اسود بن مطلب، و زمعة بن اسود، و وليد بن مغيره، و ابوجهل بن هشام، و عبداللّه بن اميه، و امية بن خلف، و عاص بن وائل، و نبيه بن حجاج، اجتماعى تشكيل داده و گفتند: بفرستيد نزد محمد، و با او گفتگو و مخاصمه كنيد، تا عذرتان موجه باشد. پس كسى را نزد آن جناب فرستادند كه اشراف قومت، اجتماعى تشكيل داده اند، تا با تو گفتگو كنند.
مى گويد: پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» نزد ايشان رفت. گفتند: اى محمّد! ما تو را براى اين خواستيم تا عذرمان موجه شود (و آخرين حرف را به تو بزنيم)، و آن، اين است كه اگر منظورت از اين سر و صدا كه راه انداخته اى، مال دنيا است، ما از اموال خود برايت مالى گرد مى آوريم، و اگر اسم و رسم و جاه است، همگى تو را به سيادت و آقايى خود بر مى گزينيم، و اگر سلطنت و قدرت است، همه به سلطنت تو گردن مى نهيم.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: هيچ يك از اين حرف ها در من نيست، و آنچه آورده ام، به طمع اموال شما و شهرت در ميان شما و سلطنت بر شما نيست، وليكن خدا مرا به سوی شما مبعوث
کرده و بر من كتابى نازل كرده و مأمورم نموده، تا براى شما بشير و نذير باشم، و رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ بدارم، و خيرخواهى شما كنم. اگر از من قبول كرديد، كه بهره خود از دنيا و آخرت را برده ايد، و اگر آن را رد كنيد، صبر كنم و منتظر امر خدا باشم، تا بين من و شما حكم كند.
گفتند: اى محمّد! اگر هيچ يك از پيشنهادهاى ما را قبول نمى كنی، يك پيشنهاد ديگرى مى كنيم، و آن، اين است كه اگر آن طور كه ادعا مى كنى، رسول هستى، براى خودت از پروردگارت درخواست كنى كه فرشته اى با تو روانه كند، كه هم تو را تصديق كند و هم به جاى تو به ما مراجعه كند. و نيز بخواهى كه باغى برايت درست كند كه داراى قصرهايى از طلا و نقره باشد، كه تو را از مراجعه به بازار و كسب معيشت بى نياز كند، و مانند ما محتاج آن نباشى، تا ما يقين كنيم كه با ما فرق دارى، و نزد پروردگارت داراى مقام و منزلتى هستى.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: من چنين كارى نمى كنم، و از پروردگارم چنين چيزى نمى خواهم، و من مبعوث براى اين گونه امور نشده ام، بلكه خداى تعالى، مرا «بشير» و «نذير» مبعوث كرده است.
اين جا بود كه خداى تعالى، اين آيه را نازل فرمود: «وَ قَالُوا مَا لِهَذَا الرَّسُول يَأكُلُ الطَّعَامَ... وَ كَانَ رَبُّكَ بَصِيراً». يعنى: من بعضى از شما را مايه امتحان بعضى ديگر كردم، تا معلوم شود آيا صبر مى كنيد؟ و اگر مى خواستم براى اين كه مخالفتش نكنيد، همه دنيا را در اختيار رسولم مى گذاشتم.
و نيز، در همان كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه، از طريق مكحول، از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: هر كس عمدا دروغى بر من ببندد، محل نشيمن خود را در بين دو چشم جهنم آماده كند. اصحاب عرض كردند: يا رسول اللّه! مگر جهنم چشم دارد؟
فرمود: مگر نشنيده ايد كه قرآن مى فرمايد: «إذَا رَأتهُم مِن مَكَانٍ بَعِيد: وقتى جهنم ايشان را از محل دور ببيند»، آيا جز اين است كه با دو چشم مى بيند.
مؤلف: اين روايت را از مردى از اصحاب نيز آورده، ولى در اين كه اين خبر به چه چيز دلالت دارد، خفاء است.
باز، در آن كتاب است كه ابن ابى حاتم، از يحيى بن ابى اسيد روايت كرده كه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، از كلام خدا كه مى فرمايد: «وَ إذَا أُلقُوا مِنهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِين» سؤال كرد.
فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست او است، اهل جهنم، آن چنان با زور به سوى جهنم روانه مى شوند، كه ميخ در ديوار.
آيات ۲۱ - ۳۱ سوره فرقان
وَ قَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ استَكْبرُوا فى أَنفُسِهِمْ وَ عَتَوْ عُتُوًّا كَبِيراً(۲۱)
يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائكَةَ لا بُشرَى يَوْمَئذٍ لِّلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً(۲۲)
وَ قَدِمْنَا إِلى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً(۲۳)
أَصحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئذٍ خَيرٌ مُّستَقَرًّا وَ أَحْسنُ مَقِيلاً(۲۴)
وَ يَوْمَ تَشقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَ نُزِّلَ المَْلَائكَةُ تَنزِيلاً(۲۵)
الْمُلْك يَوْمَئذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَانِ وَ كانَ يَوْماً عَلى الْكَافِرِينَ عَسِيراً(۲۶)
وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً(۲۷)
يَا وَيْلَتى لَيْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً(۲۸)
لَّقَدْ أَضَلَّنى عَنِ الذِّكرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنى وَ كانَ الشيْطانُ لِلانسانِ خَذُولاً(۲۹)
وَ قَالَ الرَّسُولُ يَا رَبّ إِنَّ قَوْمِى اتّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً(۳۰)
وَ كَذَلِك جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبىٍ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفَى بِرَبِّك هَادِياً وَ نَصِيراً(۳۱)
كسانى كه معاد را منكرند، گويند: چرا فرشتگان به ما نازل نمى شوند، يا چرا پروردگار خويش را نمى بينيم. حقا كه خويش را سخت بزرگ شمردند و زياده روى كردند، زياده روى بسيار. (۲۱)
روزى كه فرشتگان را ببينند، آن روز گنهكاران را نويدى نيست و دورباد گويند. (۲۲)
و به آن عمل ها كه كرده اند، پردازيم و آن را غبارى پراكنده كنيم. (۲۳)
اهل بهشت آن روز، قرارگاه بهتر و استراحتگاه نيكوتر دارند. (۲۴)
روزى كه آسمان با ابر شكافته شود و فرشتگان فراوان نازل شوند. (۲۵)
آن روز فرمانروايى، خاصّ خداى رحمان است و براى كافران، روزى بسيار دشوار مى باشد. (۲۶)
روزى كه ستمگر، دست هاى خويش بگزد و گويد: اى كاش! طريقۀ پيغمبر را پيش گرفته بودم. (۲۷)
واى بر من، كاش فلانى را به دوستى نگرفته بودم. (۲۸)
او مرا از قرآن گمراه كرد و شيطان، مايه خذلان آدمى است. (۲۹)
پيغمبر گويد: پروردگارا! قوم من اين قرآن را هذيان و بيهوده پنداشتند. (۳۰)
چنين براى هر پيغمبرى از گنهكاران دشمنى نهاديم و پروردگارت بس است، براى راهبرى و ياورى. (۳۱)
اين آيات، اعتراض ديگرى را از مشركان بر رسالت رسول حكايت نموده كه خواسته اند با آن اعتراض، رسالت وى را رد كنند، و حاصل اعتراض شان، اين است كه:
اگر ممكن باشد كه از جنس بشر، بدان جهت كه بشر است، شخصى رسول شود، و ملائكه بر او وحى خداى سبحان بياورد، و رسول خدا را ببيند، و با او از راه وحى سخن بگويد، بايد ساير افراد بشر نيز، بدان جهت كه بشرند، داراى اين خصايص بگردند. پس اگر آنچه او ادعاء مى كند، حق باشد، بايد ما و يا بعضى از ما نيز، مانند او باشيم. آنچه را او مدعى ديدنش است، ببينيم، و آنچه او درك مى كند، ما نيز درك بكنيم.
البته اين اعتراض را از امت هاى سابق آموخته بودند، چون بنا به حكايت قرآن، مبتكر آن اقوام خيلى قديمى بودند، كه گفتند: «إن أنتُم إلّا بَشَرٌ مِثلُنَا» كه تقريبش مكرر گذشته.
و اين اعتراض و اعتراض قبلی شان، كه با جمله «مَا لِهَذَا الرَّسُول يَأكُلُ الطَّعَام» شروع مى شد، در حقيقت به منزله يك حجت است، كه خصم را به التزام يكى از دو محذور ناچار مى كند، و حاصل بيانش اين كه:
رسالتى كه اين رسول آن را ادعاء مى كند، اگر موهبتى آسمانى و اتصالى غيبى است، كه هيچ بشرى بدان جهت كه بشر است، نمى تواند به آن نايل آيد، پس حتما بايد مَلَكى از همان عالَم غيب نازل شود، تا با رسول بشرى به كار انذار بپردازد. يا گنجى يا باغى براى او قرار دهد، كه از آن امرار معاش كند.
و اگر چنانچه امر غيبى نيست، بلكه از خصايص بشر است، پس بايد هر كس متصف به بشريت هست، به اين خصيصه برسد، و ما تاكنون در خود چنين چيزى سراغ نداريم، پس چرا ملائكه بر ما نازل نمى شود، و يا چرا پروردگارمان را نمى بينيم.
خداى سبحان، از شقّ اول پاسخ داد كه بيانش گذشت. و از شقّ دوم چنين پاسخ داده كه به زودى ملائكه را خواهند ديد، ولى نه در اين نشئه، بلكه در نشئه اى ديگر، و اين جواب در معناى آيه «مَا نُنَزِّلَ المَلَائِكَة إلّا بِالحَقِّ وَ مَا كَانُوا إذاً مُنظَرِين»، كه بيانش به زودى مى آيد، مى باشد و در اين آيات اشاره به مابعد از مرگ و به روز قيامت است.
احتجاج ديگر كفار، در ردّ رسالت رسول خدا «ص»
«وَ قَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ استَكْبرُوا فى أَنفُسِهِمْ وَ عَتَوْ عُتُوًّا كَبِيراً»:
در مجمع البيان گفته: كلمۀ «رَجَاء»، به معناى انتظار خيرى است كه احتمال وقوعش در دل زياد باشد، و به همين معنا است «طمع» و «أمل». و كلمۀ «لقاء»، به معناى رفتن به سوى چيزى است، به طورى كه بين تو و او حائلى نباشد. و كلمۀ «عُتُوّ»، به معناى گراييدن به سوى زشت ترين ظلم است.
و مراد از «لقاء» در آيه مورد بحث، برگشتن به سوى خدا در روز قيامت است، و اگر آن را «لقاء» ناميده، بدين جهت است كه آن روز، مردم به سوى خدا بروز مى كنند، به طورى كه حايلى از جهل و يا غفلت در بين نماند. چون در روز قيامت، عظمت الهى، همۀ حجاب ها را پاره مى كند. همچنان كه فرمود: «وَ يَعلَمُونَ أنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ المُبِين: آن روز، ديگر علم پيدا مى كنند كه خدا، حقى است مبين».
پس مراد از اين كه فرمود: «كسانى كه اميدوار لقاء خدا نيستند»، انكار و قبول نداشتن معاد است، و اگر آن را تكذيب قيامت و يا ساعت و يا امثال آن نخواند، همچنان كه در آيات قبل خواند، براى اين كه گفتگو از مشاهده ملائكه و رؤيت پروردگار تعالى و مقدس بود.
پس در همين تعبير، اشاره است به اين كه آنچه گفتند، و درخواست نازل كردن ملائكه، و يا رؤيت پروردگار كردند، از اين جهت بود كه اين ها، از لقاى خدا مأيوس اند، و مى پندارند كه چنين چيزى محال است، و بعد از آن كه فرمود هم ملائكه ممكن است نازل شود، و هم خداى تعالى ملاقات شود، ناگزير ملزم به چيزى شدند كه به زعم خويش محال مى دانند.
پس اين كه فرمود: «لَولَا أُنزِلَ عَلَينَا المَلَائِكَةَ أو نَرَى رَبَّنَا»، حكايت اعتراض كفار است بر رسالت رسول خدا، كه آن را به صورت تحضيض آوردند، و همچنان كه در جاى ديگر به همين صورت اعتراض كرده و گفتند: «لَو مَا تَأتِينَا بِالمَلَائِكَةِ إن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين».
و بيان حجت آنان، همان طور كه قبلا نيز اشاره كرديم، اين است كه: اگر رسالت - كه عبارت است از نازل شدن ملائكه، به وحى و يا تكلم خدا با بشر به مشافهه - چيزى است كه نيل به آن براى بشر امكان دارد، و ما هم كه مانند اين شخص مدعى رسالت بشر هستيم، پس چرا ملائكه بر ما نازل نمى شود، و پروردگارمان را نمى بينيم؟
مؤيد بيانى كه ما آورديم، اين است كه نزول ملائكه و ديدن ربّ را مطلق آورده و نفرموده چرا ملائكه بر ما نازل نگرديدند، يا پروردگارمان را نديديم تا تو را تصديق كنند، با اين كه آن ها در اعتراض سابق خود، نزول مَلَك را ذكر كرده بودند تا اين كه آن مَلَك همراه پيامبر نذير باشد و در همراهی اش، تصديقى براى پيامبر باشد.
و تعبير از خداى تعالى به كلمۀ «ربّ»، نوعى تمسخر ايشان را مى فهماند. چون مشركان، خداى تعالى را ربّ خود نمى دانستند، بلكه به عقيده آنان، ارباب كه پرستش مى شوند، ملائكه و روحانيات از كواكب، و امثال آن است، و خداى سبحان، ربُّ الارباب است.
پس در حقيقت، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» گفته اند: تو معتقدى كه خدا ربّ تو است، و به تو علاقمند است، و به همين جهت تو را از ميان همه افراد بشر به تكلم با خود اختصاص داده، و خدا پروردگار ما نيز هست، پس چرا با ما حرف نمى زند؟ و چرا خود را به ما نشان نمى دهد؟
علاوه بر اين، مشركان اگر از پرستش ارباب اصنام، يعنى ملائكه و روحانيات كواكب و امثال آن عدول نموده، و به جاى آن ها، خود اصنام و مجسمه ها را پرستيدند، براى اين بوده كه بت ها و مجسمه ها محسوس اند، و از مشاهده پرستنده در هنگام پرستش و قربانى كردن غايب نيستند. و معناى اين جمله كه فرموده: «لَقَد استَكبَرُوا فِى أنفُسِهِم وَ عَتَو عُتُوّاً كَبِيراً»، اين است كه سوگند مى خورم هر آينه بدون حق خواستار كبر براى خود شدند، و طغيانى عظيم كردند.
مراد مشرکان از گفتن جملۀ «حِجراً مَحجُوراً»، در روز قيامت
«يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائكَةَ لا بُشرَى يَوْمَئذٍ لِّلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً محْجُوراً»:
در مفردات مى گويد: كلمه «حجر» به معناى هر چيزى است كه با تحريم ممنوع شده باشد، همچنان كه در قرآن فرموده: «قَالُوا هَذِهِ أنعَامٌ وَ حَرثٌ حِجرٌ: گفتند اين ها، چهارپايان و زراعتى حرام اند». و نيز فرموده: «وَ يَقُولُونَ حِجراً مَحجُوراً».
و كلمۀ «حِجراً مَحجُوراً»، اصطلاحى بود از مشركان كه هنگام ديدن كسى كه از او ترسى داشتند، به زبان مى آوردند، و قرآن كريم، در اين آيه مى فرمايد: كفار وقتى ملائكه را ببينند، آن وقت هم اين كلمه را مى گويند، و خيال مى كنند گفتن آن فايده اى برايشان دارد.
و از خليل نقل شده كه گفته: در جاهليت، وقتى شخصى كسى را كه از او مى ترسيد، مى ديد، اگر در ماه هاى حرام بود، براى اين كه او را نكشد، مى گفت: «حِجراً مَحجُوراً». يعنى: بر تو حرام است كه متعرض من شوى. چون ماه، ماه حرام است. آن شخص هم متعرضش نمى شد.
و از ابى عبيده نقل شده كه گفته است: اين، يك افسونى بود براى عرب، كه هر وقت از كسى مى ترسيد، چون در حرم و يا شهر حرام به او بر مى خورد، اين كلمه را مى گفت، و اين در وقتى بود كه خونى در ميان آنان بود.
پس كلمۀ «يَوم» در جملۀ «يَومَ يَرَونَ المَلَائِكَةَ لَا بُشرَى يَومَئِذٍ لِلمُجرِمِين»، به طورى كه گفته شده، ظرف است براى جملۀ «لا بُشرَى»، و كلمۀ «يَومَئِذٍ»، تأكيد آن است. و مراد از جملۀ «لَا بُشرَى»، نفى جنس، و مراد از «مُجرِمِين»، هر كسى است كه متصف به جرم باشد.
چيزى كه هست، در مورد آيه، مقصود جرم شرك است، و مجرمان، همان كسانى هستند كه اميد لقاى خدا را ندارند، كه قبلا ذكرشان به ميان آمده بود. و معناى آيه، اين است: روزى كه اين مجرمان به لقاى خدا امیدوار نيستند ملائكه را ببينند، در آن موقع هيچ گونه بشارتى - به طور نفى جنس - براى عموم مجرمان، كه اينان طايفه اى از آنان اند، نخواهد بود.
و آن روز از ترس، «حِجراً مَحجُوراً» مى گويند. و فاعل «يَقُولُونَ»، همان مشركان اند. يعنى: مشركان، آن روز به ملائكه اى كه قصد عذاب ايشان را دارند، «حِجراً مَحجُوراً» مى گويند، و مقصودشان اين است كه ما را پناه دهيد.
بعضى از مفسران گفته اند: ضمير جمع «مى گويند»، به ملائكه بر مى گردد، و معنايش اين است كه: ملائكه به مشركان مى گويند: «حَراماً مُحَرّماً عَلَيكُم سِمَاعَ البُشرَى». يعنى: حرام و محرم است بر شما
شنیدن بشارت و یا داخل شدن به بهشت، يا پناه بردن از عذاب به چيزى. پس امروز، براى شما هيچ پناهى نيست. ولى معناى اول، به سياق آيات نزديكتر است.
اين آيه، در موضع جواب از گفتار مشركان است كه گفتند: «چرا ملائكه به ما نازل نمى شود»؟ و اما از اين اعتراضشان كه «چرا پروردگار را نمى بينيم»، جواب نداد. براى اين كه ديدنى كه آن ها منظورشان بوده، ديدن به چشم سر بوده كه مستلزم جسمانيت و تجسم است، و خدا منزّه از آن است، و اما آنان از رؤيت به چشم يقين، كه همان رؤيت قلبى است، چيزى سرشان نمى شد، و بر فرض هم كه سرشان مى شد، منظورشان از «أو نَرَى رَبَّنَا»، آن قسم رؤيت نبود.
و اما توضيح جواب از مسأله إنزال ملائكه و رؤيت آنان، اين است كه اصل ديدن ملائكه را مسلّم گرفته، كه روزى هست كه كفار ملائكه را ببينند، ولى درباره آن هيچ حرفى نزده، و به جاى آن، از حال و وضع كفار در روز ديدن ملائكه خبر داده، تا به اين معنا اشاره كرده باشد كه درخواست ديدن ملائكه، به نفعشان تمام نمى شود.
چون ملائكه را نخواهند ديد، مگر در روزى كه با عذاب آتش روبرو شده باشند، و اين، وقتى است كه نشئه دنيوى، به نشئه اخروى مبدّل شود، همچنان كه در جاى ديگر نيز، به اين حقيقت اشاره نموده و فرموده: «مَا نُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ إلّا بِالحَقّ وَ مَا كَانُوا إذاً مُنظَرِين».
پس كفار در حقيقت، در اين درخواست خود، استعجال در عذاب كرده اند، در حالى كه خود خيال مى كنند كه با اين درخواست خود، خدا و رسول او را عاجز و ناتوان مى كنند.
و اما اين كه اين روزى كه آيه «يَومَ يَرَونَ المَلَائِكَةَ» بدان اشاره دارد، چه روزى است، مفسران گفته اند: «روز قيامت» است، وليكن آنچه از سياق به كمك ساير آيات راجع به اوصاف روز مرگ، و بعد از مرگ بر مى آيد، اين است كه مراد «روز مرگ» است.
مثلا يكى از آيات راجع به مرگ، آيه: «وَ لَو تَرَى إذ الظَّالِمُونَ فِى غَمَراتِ المَوتِ وَ المَلَائِكَةُ بَاسِطُوا أيدِيَهُم أخرِجُوا أنفُسَكُمُ اليَومَ تُجزَونَ عَذَابَ الهُونِ» مى باشد. و يكى ديگر، آيه: «إنَّ الَّذِينَ تَوَفَّيهُمُ المَلَائِكَةُ ظَالِمِى أنفُسِهِم قَالُوا فِيمَ كُنتُم قَالُوا كُنَّا مُستَضعَفِينَ فِى الأرضِ قَالُوا ألَم تَكُن أرضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا»، و آياتى ديگر.
و همين مشاهدات دَم مرگ است كه قرآن، آن را «برزخ» خوانده. چون در آيات قرآنى دلالت قطعى هست بر اين كه بعد از مرگ و قبل از قيامت، ملائكه را مى بينند و با آنان گفتگو مى كنند.
و از سوى ديگر، در مقام مخاصمه در پاسخ كسى كه ديدن ملائكه را انكار مى كند، طبعا بايد اولين روزى كه ملائكه را مى بيند، به رُخش كشيد و آن، روز مرگ است، كه كفار با ديدن ملائكه، بدحال مى شوند. نه اين كه در چنين مقامى، ديدن روز قيامت را يادآور شود، با اين كه بارها ملائكه را ديده اند و «حِجراً مَحجُوراً» را گفته اند.
پس ظاهر امر، اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش، نظر به حال «برزخ» دارد، و رؤيت كفار ملائكه را در آن روز خاطرنشان مى سازد، و همچنين، احباط اعمال ايشان و حال اهل بهشت را در عالَم برزخ خاطرنشان مى سازد.
در آن روز، به اعمال كافران مى پردازيم...
«وَ قَدِمْنَا إِلى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً»:
راغب در مفردات مى گويد: «عمل»، عبارت از هر فعلى است كه از جاندارى با قصد انجام شود. پس «عمل»، اخصّ از «فعل» است. چون فعل به كارهايى هم كه از حيوانات بدون قصد سر مى زند، اطلاق مى شود، و حتى گاهى در جمادات نيز اطلاق مى شود، ولى كلمه «عمل»، كمتر در اين گونه موارد اطلاق مى گردد، و «عمل»، در حيوانات به كار نمى رود، مگر در گاو، كه به گاوهاى كارى مى گويند: «بَقَرُ العَوَامِل».
و نيز درباره كلمۀ «هَبَاء» مى گويد: به معناى خاك بسيار نرم و غبارى است، كه در هوا پراكنده مى شود، و جز در هنگام تابش نور خورشيد از پنجره، ديده نمى شود. و كلمۀ «نثر»، به معناى پاشيدن است.
و معناى آيه، اين است كه: ما به يك يك اعمالى كه كرده اند، مى پردازيم - و «عمل»، چيزى است كه در نشئه بعد از مرگ، مايه معيشت آدمى است - پس آن را طورى از هم مى پاشيم، كه چون غبار نابود شود، و ديگر از آن بهره مند نشوند.
و اين طرز سخن، بر اساس تمثيل است. مى خواهد قهر الهى را بر جميع اعمال كفار، كه به منظور سعادت حيات انجام داده اند، برساند، و بفهماند كه چگونه مى تواند آن ها را باطل سازد، به طورى كه اثرى در سعادت زندگى ابدى ايشان نداشته باشد. خداى تعالى را به سلطان قاهرى تشبیه مى كند، كه وقتى بر دشمن غلبه مى كند، تار و پود زندگى اش را به باد مى دهد. اثاث خانه و زندگى اش را مى سوزاند، به طورى كه اثرى از آن باقى نماند.
و ميان اين آيه، كه دلالت مى كند بر حبط اعمال كفار در آن روز، با آياتى كه مى فهماند اعمال كفار به خاطر كفر و جرم هايشان در دنيا حبط مى شود، منافات نيست. براى اين كه معناى «حبط كردن» بعد از مرگ، اين است كه بعد از مرگ، «حبط» را درك مى كنند، بعد از آن كه در دنيا از دركشان مخفى بود، و ما بحث مفصل در معناى «حبط» را، در جلد دوم اين كتاب گذرانديم. بدان جا مراجعه شود.
معناى «خير» در آيه: «أصحَابُ الجَنَّة يَومَئِذٍ خَيرٌ مُستَقرّاً...»
«أَصحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئذٍ خَيرٌ مُّستَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً»:
مراد از «أصحاب جنّت»، پرهيزكاران است. قبلا هم فرموده بود: «قُل أذَلِكَ خَيرُ أم جَنَّةُ الخُلدِ الَّتِى وُعِدَ المُتَّقُون»، و اين، خود دليل بر همين است كه مراد از «اصحاب جنت»، همان متقين هستند.
و كلمۀ «مُستَقَر» و «مَقِيل»، دو اسم مكان از «استقرار» و «قيلوله» هستند. اما «استقرار» كه روشن است، و اما «قيلوله» - به طورى كه گفته اند - به معناى استراحت در نصف روز است. چه اين كه همراه با خواب باشد و چه نباشد، و بايد هم همين طور باشد، چون در بهشت خواب نيست.
و دو كلمۀ «خير» و «أحسن» - به طورى كه گفته اند - از معناى تفضيل (بهترى) منسلخ شده اند، همچنان كه كلمۀ «أهوَن» در جملۀ «وَ هُوَ أهوَنُ عَلَيه»، معناى «آسانتر» نمى دهد، و نيز كلمۀ «خير» در جملۀ «مَا عِندَ اللّهِ خَيرٌ مِنَ اللَّهو»، معناى «بهتر» نمى دهد، چون لهو خوب نيست، تا گفته شود: «آنچه نزد خدا است، بهتر از لهو است».
و بعيد نيست گفته شود كه صيغۀ «أفعل» و هرچه بدان معنا است، مانند صيغۀ «خَير: بهتر»، بنابر آنچه ما ترجيح داديم كه صفت مشبهه هستند، كه با ماده خود دلالت بر تفضيل دارند، نه با هيأت خود، در مثل اين گونه موارد، منسلخ از معناى تفضيل نيستند، باز تفضيل را مى رسانند.
چيزى كه هست، درك طرف و طرز فكر او در اين گونه موارد رعايت شده. چون كفار بعد از آن كه شرك و جرم را اختيار كردند، لابد آن را بهتر از ايمان و عمل صالح دانستند و لازمۀ آن، آتش در آخرت است. پس براى آن دو، خيريّت و حسن اثبات كردند.
در نتيجه، در مقابلشان گفته مى شود: بهشت و آنچه در آن است، بهتر و نيكوتر از كفر و جرم است. پس بر ايشان لازم است كه بهشت را بر آتش برگزينند.
و خلاصه به ايشان گفته مى شود: به فرض هم كه طرز فكر شما صحيح باشد، و در كفر و جرم خیريتى باشد، باز بايد از آن دو، دست برداريد. زيرا ايمان و عمل صالح، بهتر از آن دو است. پس در هر حال، در اشتباهيد.
بعضى ديگر گفته اند: تفضيل (بهترى) در اين گونه موارد، از باب تهكّم (مسخره و استهزاء) است.
دلیل تعبیر از وقوع قيامت، به «روزی که آسمان، با ابرها شکافته شود»
«وَ يَوْمَ تَشقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَ نُزِّلَ المَْلَائكَةُ تَنزِيلاً»:
ظاهرا ظرف «يَوم»، به خاطر فعلى تقديرى منصوب شده باشد، و معنا اين باشد كه: به ياد آر روزى را كه چنين و چنان مى شود. چون كفار روز قيامت نيز ملائكه را مى بينند، و مراد از اين روز، روز قيامت است. به دليل اين كه فرموده: «المُلكُ يَومَئِذٍ الحَقُّ لِلرّحمَان».
بعضى از مفسران، در متعلق ظرف مذكور، وجوه ديگرى ذكر كرده اند، كه فايده اى در نقل آن ها نديديم.
كلمۀ «تَشَقَّقُ» در اصل «تَتَشَقَّقُ» و از باب تفعّل، از مادۀ «شق» بوده، كه به معناى «قطع» است و «تشقّق»، به معناى باز شدن است. و «غَمام»، نام ابر است، و اگر ابر را «غَمام» خوانده اند، براى اين است كه آفتاب را مى پوشاند. زيرا «غمام» از ماده «غم» كه به معناى پرده است، مى باشد.
و حرف «باء» در كلمۀ «بِالغَمَام»، يا براى ملابست است، و آيه را چنين معنا مى دهد كه: «آسمان باز مى شود، در حالى كه متلبس به ابر است. يعنى آسمانى ابرى است». و يا به معناى «عَن» است، و آيه را چنين معنا مى دهد كه: «آسمان از ابر باز مى شود». يعنى از طرف ابر پاره مى شود و يا با خود ابر.
و هرچه باشد، ظاهر آيه اين است كه روز قيامت آسمان شكافته مى شود، و ابرهايى هم كه روى آن را پوشانده نيز باز مى شود، و ملائكه كه ساكنان آسمان اند، نازل مى شوند، و كفار ايشان را مى بينند. پس آيه قريب المعنا با آيه: «وَ انشَقَّتِ السَّمَاءُ فَهِىَ يَومَئِذٍ وَاهِيَة وَ المَلَكُ عَلَى أرجَائِهَا» مى شود.
و بعيد نيست كه اين طرز سخن، كنايه باشد از پاره شدن پرده هاى جهلى، و بروز عالَم آسمان - يعنى عالَم غيب - و بروز سكان آن، كه همان ملائكه هستند، و نازل شدن ملائكه به زمين، كه محل زندگى بشر است.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد اين است كه آسمان را ابرها پاره مى كنند، همچنان كه در آيه «هَل يَنظُرُونَ إلّا أن يَأتِيَهُمُ اللّهُ فِى ظُلَلٍ مِنَ الغَمَامِ وَ المَلَائِكَةُ وَ قُضِىَ الأمرُ وَ إلَى اللّهِ تُرجَعُ الأُمُورُ» بدان اشاره دارد، كه گفتگويش در تفسير خود آن گذشت.
و اگر از واقعه قيامت، به «تَشَقَّقُ» تعبیر كرد، نه به «تَفَتُّح» و امثال آن، براى اين بود كه دل ها را بيشتر بترساند. و همچنين تنوين در كلمۀ «تَنزِيلاً»، باز براى رساندن عظمت آن روز است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |