تفسیر:نمونه جلد۱۵ بخش۶۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۱۶ - ۱۲۲
آيه و ترجمه
قَالُوا لَئن لَّمْ تَنتَهِ يَنُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ(۱۱۶) قَالَ رَب إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ(۱۱۷) فَافْتَحْ بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نجِّنى وَ مَن مَّعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۱۱۸) فَأَنجَيْنَهُ وَ مَن مَّعَهُ فى الْفُلْكِ الْمَشحُونِ(۱۱۹) ثمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ(۱۲۰) إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۱۲۱) وَ إِنَّ رَبَّك لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۱۲۲) ترجمه : ۱۱۶ - گفتند: اى نوح اگر خوددارى نكنى ، سنگباران خواهى شد. ۱۱۷ - گفت : پروردگارا: قوم من ، مرا تكذيب كردند. ۱۱۸ - اكنون ميان من و اينها جدائى بيفكن (و داورى كن ). ۱۱۹ - ما، او و كسانى را كه با او بودند در كشتى كه مملو (از انسان و انواع حيوانات ) بود رهائى بخشيديم . ۱۲۰ - سپس بقيه را غرق كرديم . ۱۲۱ - در اين ماجرا نشانه روشنى است ، اما اكثر آنها ايمان نياوردند. ۱۲۲ - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير: نجات نوح و غرق مشركان خودخواه عكس العمل اين قوم گمراه و لجوج در برابر نوح همان بود كه همه زورگويان در طول تاريخ داشتند، و آن تكيه بر قدرت و زور و تهديد به نابودى بود گفتند: اى نوح بس است اگر از اين سخنان خوددارى نكنى و فضاى جامعه ما را با گفتگوهايت تلخ و تاريك سازى به طور قطع سنگسار خواهى شد! (قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين ). تعبير من المرجومين نشان مى دهد كه سنگسار كردن در ميان آنها در مورد مخالفين سابقه داشته ، در حقيقت به نوح مى گويند: اگر به اين گفتگوها و دعوت به سوى توحيد و آئينت ادامه دهى بر سر تو همان خواهد آمد كه بر سر ساير مخالفين ما آمد، و آن سنگسار كردن است كه يكى از بدترين انواع قتل مى باشد. نوح كه مى بيند اين دعوت مستمر و طولانى با اين منطق روشن و با آنهمه صبر و شكيبائى جز در عده قليلى تاثير نگذارده ، سرانجام شكايت به درگاه خدا مى برد و ضمن شرح حال خود تقاضاى جدائى و نجات از چنگال اين ستمگران بى منطق مى كند. عرض كرد پروردگارا قوم من مرا تكذيب كردند (قال رب ان قومى كذبون ).
درست است كه خداوند از همه چيز آگاه است ولى به هنگام طرح شكايت و به عنوان مقدمه براى تقاضاى بعدى ، اين سخن را مطرح مى كند. قابل توجه اينكه نوح از مصائبى كه بر شخص او گذشته اظهار ناراحتى نمى كند بلكه تنها از اين ناراحت است كه او را تكذيب كرده اند و پيام الهى را نپذيرفته اند. سپس عرض مى كند: اكنون كه هيچ راهى براى هدايت اين گروه باقى نماند ميان من و اينها جدائى بيفكن و ميان ما خودت داورى كن (فافتح بينى و بينهم فتحا). فتح در اصل - همانگونه كه ارباب لغت گفته اند - به معنى گشودن و از بين بردن بستگى است ، و آن دو گونه است ، گاهى جنبه حسى دارد، مانند فتح الباب (گشودن در) و گاه جنبه معنوى دارد مانند فتح الهم (گشودن غم و از بين بردن اندوه ) و فتح المستغلق من العلوم به معنى گشودن رازهاى دانش و فتح القضية به معنى داورى كردن و پايان دادن به نزاع و دعوا است . سپس اضافه مى كند: و من و مؤ منانى را كه با من هستند نجات ده (و نجنى و من معى من المؤ منين ). در اينجا رحمت الهى به يارى نوح آمد و مجازات دردناكش به سراغ تكذيب كنندگان ، چنانكه مى فرمايد: ما او و تمام كسانى را كه با او همراه بودند در كشتى كه مملو از انسان و انواع حيوانات بود رهائى بخشيديم (فانجيناه و من معه فى الفلك المشحون ). سپس بقيه را غرق و نابود كرديم (ثم اغرقنا بعد الباقين ).
مشحون از ماده شحن (بر وزن صحن ) به معنى پر كردن است ، و گاه به معنى مجهز ساختن نيز آمده است ، و شحناء به عداوتى گفته مى شود كه تمام وجود انسان را پر كند، و منظور در اينجا اين است كه آن كشتى مملو از نفرات و همه وسائل بود، و كمبودى نداشت ، يعنى خداوند بعد از آنكه كشتى از هر نظر مهيا و آماده حركت شد، طوفان را فرستاد تا نوح و ساير سرنشينانش گرفتار ناراحتى نشوند، و اين خود يكى از نعمتهاى الهى بر آنها بود. و در پايان اين سخن همان مى گويد كه در پايان ماجراى موسى (عليه السلام ) و ابراهيم (عليه السلام ) بيان كرد، مى فرمايد: در ماجراى نوح و دعوت پيگير و مستمر او صبر و شكيبائيش ، و سرانجام غرق و نابودى مخالفانش ، آيت و نشانه اى است براى همگان (ان فى ذلك لاية ). هر چند اكثر آنها ايمان نياوردند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ). بنابراين تو اى پيامبر از اعراض و سرسختى مشركان قومت نگران مباش ، ايستادگى به خرج ده كه سرنوشت تو و يارانت سرنوشت نوح و ياران او است ، و سرانجام گمراهان همان سرانجام شوم غرق شدگان است . و بدان پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ). رحمتش ايجاب مى كند كه به آنها فرصت كافى و مهلت دهد و اتمام حجت كند، و عزتش سبب مى شود كه سرانجام تو را پيروز و آنها را مواجه با شكست نمايد.
آيه ۱۲۳ - ۱۳۵
آيه و ترجمه
كَذَّبَت عَادٌ الْمُرْسلِينَ(۱۲۳) إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ(۱۲۴) إِنى لَكمْ رَسولٌ أَمِينٌ(۱۲۵) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۲۶) وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى رَب الْعَلَمِينَ(۱۲۷) أَ تَبْنُونَ بِكلِّ رِيعٍ ءَايَةً تَعْبَثُونَ(۱۲۸) وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تخْلُدُونَ(۱۲۹) وَ إِذَا بَطشتُم بَطشتُمْ جَبَّارِينَ(۱۳۰) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۳۱) وَ اتَّقُوا الَّذِى أَمَدَّكم بِمَا تَعْلَمُونَ(۱۳۲) أَمَدَّكم بِأَنْعَمٍ وَ بَنِينَ(۱۳۳) وَ جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ(۱۳۴) إِنى أَخَاف عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۱۳۵)
ترجمه : ۱۲۳ - قوم عاد رسولان (خدا) را تكذيب كردند. ۱۲۴ - هنگامى كه برادرشان هود گفت : آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟ ۱۲۵ - من براى شما فرستاده امينى هستم . ۱۲۶ - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد. ۱۲۷ - من هيچ اجر و پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم ، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است . ۱۲۸ - آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد. ۱۲۹ - و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد، آنچنانكه گوئى در دنيا جاودانه خواهيد ماند. ۱۳۰ - و هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد همچون جباران كيفر مى دهيد. ۱۳۱ - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد. ۱۳۲ - از خدائى به پرهيزيد كه شما را به نعمتهائى كه مى دانيد امداد كرده . ۱۳۳ - شما را به چهارپايان و نيز پسران (لايق و برومند) امداد فرموده . ۱۳۴ - همچنين به باغها و چشمه ها ۱۳۵ - (اگر كفران كنيد) من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم . تفسير: جنايات و اعمال بى رويه قوم عاد اكنون نوبت به قوم عاد و پيامبرشان هود مى رسد كه گوشه اى از زندگى
و سرنوشت آنها و درسهاى عبرتى را كه در آن نهفته است ضمن هيجده آيه بيان مى كند. قوم عاد، چنانكه قبلا هم گفته ايم ، جمعيتى بودند كه در سرزمين احقاف در ناحيه حضرموت ، از نواحى يمن ، در جنوب جزيره عربستان زندگى داشتند. قوم سركش عاد - چنانكه قرآن مى گويد - فرستادگان خدا را تكذيب كردند (كذبت عاد المرسلين ). گر چه آنها تنها هود را تكذيب كردند اما چون دعوت هود دعوت همه پيامبران بود در واقع همه انبيا را تكذيب كرده بودند. بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته مى گويد: در آن هنگام كه برادرشان هود گفت : آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟ (اذقال لهم اخوهم هود الا تتقون ). او در نهايت دلسوزى و مهربانى همچون يك برادر آنها را به توحيد و تقوى دعوت كرد و به همين دليل كلمه اخ بر او اطلاق شده . سپس افزود من براى شما فرستاده امينى هستم (انى لكم رسول امين ). سابقه زندگى من در ميان شما گواه اين حقيقت است كه هرگز راه خيانت نپوئيدم و جز حق و صداقت در بساط نداشتم . باز تاكيد مى كند اكنون كه چنين است و شما هم به خوبى آگاهيد از
خدا بترسيد و پرهيزگارى پيشه كنيد و از من اطاعت نمائيد كه اطاعتم اطاعت خدا است (فاتقوا الله و اطيعون ). و اگر فكر مى كنيد من سوداى مال در سر مى پرورانم و اينها مقدمه رسيدن به مال و مقامى است بدانيد من كوچكترين اجرى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم (و ما اسئلكم عليه من اجر). اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است (ان اجرى الا على رب العالمين ). همه بركات و نعمتها از او است و من اگر چيزى مى خواهم از او مى خواهم ، كه پروردگار همه ما او است . قرآن در اين بخش از سرگذشت هود و قوم عاد بر چهار قسمت به ترتيب تكيه كرده است : نخست محتواى دعوت هود را كه توحيد و تقوى بوده مشخص مى كند كه در ضمن آيات گذشته خوانديم . سپس به انتقاد از كژيها و اعمال نادرست آنها پرداخته و سه موضوع را به آنها يادآور مى كند، و در لباس استفهام انكارى آنها را مخاطب ساخته چنين مى گويد: آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد؟! (اتبنون بكل ريع آية تعبثون ). واژه ريع در اصل به معنى مكان مرتفع است و تعبثون از ماده عبث به معنى كارى است كه هدف صحيح در آن تعقيب نمى شود، و با توجه به واژه آيه كه به معنى نشانه است روشن مى شود كه اين قوم متمكن و ثروتمند براى خودنمائى و تفاخر بر ديگران بناهائى بر نقاط مرتفع كوهها و تپه ها، (همچون برج و مانند آن ) مى ساختند كه هيچ هدف صحيحى براى آن نبود جز اينكه توجه ديگران را به آن جلب كنند و قدرت و نيروى خود را به رخ سايرين بكشند.
و اينكه بعضى از مفسران گفته اند منظور از اين سخن ، كلبه هائى بوده كه بر فراز بلنديها مى ساختند و مركز لهو و لعب و هوسرانى و عياشى بوده - همانگونه كه در عصر ما در ميان طاغوتيان مرسوم است - بعيد به نظر مى رسد، زيرا با كلمه آية و عبث سازگار نيست . اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه قوم عاد، اين ساختمانها را مشرف بر جاده ها مى ساختند تا از فراز آن به استهزاء و مسخره راهروان بپردازند ولى از اين سه تفسير، تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد. بار ديگر به انتقاد ديگرى از آنها پرداخته ، مى گويد: شما قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم مى سازيد آنچنان كه گوئى در دنيا جاودانه خواهيد ماند (و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون ). مصانع جمع مصنع به معنى مكان و ساختمان مجلل و محكم است . هود به اين اعتراض نمى كند كه چرا شما داراى خانه هاى مناسبى هستيد بلكه مى گويد شما آنچنان غرق دنيا شده ايد و به تجمل پرستى و محكم كارى بى حساب در كاخها و قصرها پرداخته ايد كه سراى آخرت را به دست فراموشى سپرده ايد، دنيا را نه به عنوان يك گذرگاه كه به عنوان يك سراى هميشگى پنداشته ايد، آرى چنين ساختمانهاى غفلت زا و غرور آفرين مسلما مذموم است . در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : كه روزى از گذرگاهى مى گذشت چشمش به قبه و بارگاهى افتاد كه مشرف بر جاده بود، پرسيد: اين چيست ؟ ياران عرض كردند متعلق به يكى از انصار است ، حضرت كمى توقف كرد صاحب آن فرا رسيد و سلام كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صورت از او گرداند ... مرد انصارى اين مطلب را با ياران خود در ميان گذاشت و گفت : به خدا سوگند من نظر رسول الله را نسبت به خودم ناخوش آيند مى بينم نمى دانم درباره
من چه اتفاقى افتاده و من چه كرده ام ؟! گفتند: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن ساختمان مجلل تو را ديده و ناراحت شده . مرد انصارى رفت و آن قبه و بارگاه را با خاك يكسان كرد، يكروز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و آنرا نديد، فرمود چه بر سر اين ساختمان كه اينجا بود آمد؟ جريان را عرض كردند: فرمود: ان لكل بناء يبنى وبال على صاحبه يوم القيامة الا ما لابد منه : هر بنائى در روز قيامت وبال صاحب آن است ، مگر آن مقدار كه انسان از آن ناگزير است !. از اين روايت و روايات مشابه آن بينش اسلام كاملا روشن مى شود كه با ساختمانهاى طاغوتى و غافل كننده كه تواءم با اسراف و زياده روى است مخالف است و به مسلمانان اجازه نمى دهد همچون مستكبران مغرور و از خدا بى خبر - آنهم در محيطهائى كه معمولا محرومان و نيازمندان مسكن فراوانند - اقدام به چنين ساختمانهائى كنند. ولى جالب اينكه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى رسيدن به اين هدف انسانى متوسل به زور نشد، و هرگز دستور تخريب چنان ساختمانى را نداد، بلكه از طريق يك واكنش اخلاقى لطيف - رو ترش كردن و بى اعتنائى نمودن - هدف خود را تامين فرمود. سپس به انتقاد ديگر در رابطه با بى رحمى قوم عاد به هنگام نزاع و جدال پرداخته مى گويد: شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد از حد تجاوز كرده و همچون جباران كيفر مى دهيد (و اذا بطشتم بطشتم جبارين ). ممكن است كسى كارى كند كه مستوجب عقوبت باشد، اما هرگز نبايد قدم از جاده حق و عدالت فراتر نهيد، و براى كمترين جرم ، سنگين ترين
جريمه را قائل شويد و به هنگام خشم و غضب خون افراد را بريزيد و با شمشير به جان آنها بيفتيد كه اين كار جباران و ستمگران و طاغيان روزگار است . راغب در مفردات مى گويد: بطش (بر وزن نقش ) به معنى گرفتن چيزى است با قدرت و برترى . در حقيقت هود اين دنياپرستان را از سه طريق مورد سرزنش قرار مى دهد: نخست به نشانه هائى كه از روى خودخواهى و خودنمائى بر فراز بلنديها مى ساختند كه بر ديگران تفاخر كنند. سپس به ساختمانهائى چون قصرهاى محكم جباران كه نشانه آرزوهاى دور و دراز و غفلت از اين نكته كه دنيا دار ممر است و نه دار مقر انتقاد مى كند. و سرانجام زياده روى آنها را به هنگام مجازات مورد انتقاد قرار مى دهد، كه قدر جامع بين امور سه گانه همان حس برترى جوئى و حب بقاء است ، و اين نشان مى دهد كه آنچنان عشق دنيا بر آنها مسلط شده بود كه از راه و رسم بندگى خارج شده و در دنيا پرستى غرق بودند و تا سر حد دعوى الوهيت پيش رفته بودند و اينها بار ديگر اين حقيقت را اثبات مى كند كه حب الدنيا رأ س كل خطيئه . بعد از بيان اين انتقادهاى سه گانه بار ديگر آنها را به تقوا دعوت كرده مى گويد: اكنون كه چنين است تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و دستور مرا اطاعت نمائيد (فاتقوا الله و اطيعون ). سپس به بخش سوم از بيان هود مى رسيم كه تشريح نعمتهاى الهى بر بندگان
است ، تا از اين راه ، حس شكرگزارى آنها را تحريك كند، شايد به سوى خدا آيند. و در اين زمينه از روش اجمال و تفصيل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيار مفيد است استفاده مى كند، نخست روى سخن را به آنها كرده مى گويد: از خدائى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهائى كه مى دانيد امداد كرد و به طور مداوم و منظم آنها را در اختيار شما نهاد (و اتقوا الذى امدكم بما تعلمون ). سپس بعد از اين بيان كوتاه به شرح و تفصيل آن پرداخته مى گويد: شما را به چهارپايان و پسران (لايق و برومند) امداد كرد (امدكم بانعام و بنين ). از يكسو سرمايه هاى مادى كه قسمت مهمى از آن - مخصوصا در آن عصر - چهارپايان و دامها بودند در اختيار شما گذاشت ، و از سوى ديگر نيروى انسانى كافى كه بتواند آن را حفظ و نگاهدارى كند و پرورش دهد. اين تعبير در آيات مختلف قرآن تكرار شده است كه به هنگام برشمردن نعمتهاى مادى نخست به اموال اشاره مى كند، بعد به نيروى انسانى كه حافظ و نگاهبان و پرورش دهنده اموال است ، و اين يك ترتيب طبيعى به نظر مى رسد نه اينكه اموال از اهميت بيشترى برخوردار باشد. در آيه ۶ سوره اسراء مى خوانيم : و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا: ما شما را بوسيله اموال و فرزندان امداد كرديم و جمعيت شما را
بيشترين قرار داديم . بعد مى افزايد: باغهاى خرم و سرسبز و چشمه هاى آب جارى در اختيارتان قرار داديم (و جنات و عيون ). و به اين ترتيب زندگى شما را هم از نظر نيروى انسانى ، هم كشاورزى و باغدارى ، و هم دامدارى و وسائل حمل و نقل پر بار ساختيم ، به گونه اى كه در زندگى خود احساس كمترين كمبود و ناراحتى نداشته باشيد. ولى چه شد كه بخشنده اين همه نعمتها را فراموش كرديد، شب و روز بر سر سفره او نشستيد و او را نشناختيد. سپس به آخرين مرحله از سخنانش پرداخته و آنها را تهديد و انذار به كيفر الهى مى كند، و مى گويد: اگر كفران كنيد من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم (انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ). روزى كه نتيجه آنهمه ظلم و ستم و غرور و استكبار و هواپرستى و بيگانگى از پروردگار را با چشم خود خواهيد ديد. معمولا يوم عظيم (روز بزرگ ) در قرآن به قيامت اطلاق مى شود كه از هر نظر عظمت دارد، ولى گاه در آيات قرآن به روزهاى سخت و وحشتناكى كه بر امتها گذشته ، نيز اطلاق شده است ، آنچنان كه در همين سوره در داستان شعيب مى خوانيم كه پس از سرسختى و لجاجت در مقابل حق ، خداوند آنها را با مجازات دردناكى (صاعقه اى كه از قطعه ابرى فرود آمد) كيفر داد، و سپس از اين روز به عنوان يوم عظيم ياد مى كند: فاخذهم عذاب يوم الظلة انه كان عذاب يوم عظيم .
بنابراين در آيه مورد بحث ، نيز ممكن است يوم عظيم اشاره به روزى باشد كه گردنكشان قوم عاد، گرفتار مجازات دردناك طوفان درهم كوبنده گشتند گواه اين معنى بيان كيفر آنها در چند آيه بعد از اين است . و نيز ممكن است اشاره به كيفر روز قيامت و يا هر دو كيفر باشد كه تاريخ هر دو روز عظيم است .
آيه ۱۳۶ - ۱۴۰
آيه و ترجمه
قَالُوا سوَاءٌ عَلَيْنَا أَ وَعَظت أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَعِظِينَ(۱۳۶) إِنْ هَذَا إِلا خُلُقُ الاَوَّلِينَ(۱۳۷) وَ مَا نحْنُ بِمُعَذَّبِينَ(۱۳۸) فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنَهُمْ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۱۳۹) وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۱۴۰) ترجمه : ۱۳۶ - آنها (قوم عاد) گفتند: براى ما تفاوت نمى كند چه ما را اندرز بدهى يا ندهى (بيهوده خود را خسته مكن )! ۱۳۷ - اين همان روش و اخلاق پيشينيان است . ۱۳۸ - و ما هرگز مجازات نخواهيم شد. ۱۳۹ - آنها هود را تكذيب كردند، ما هم نابودشان كرديم و در اين آيت و نشانه اى است (براى آگاهان ) ولى اكثر آنها مؤ من نبودند. ۱۴۰ - و پروردگار تو عزيز و رحيم است . تفسير: ما را انذار مده كه در ما اثر نمى كند! در آيات پيشين گفتگوهاى پر مغز پيامبر دلسوز، هود را با قوم سركش
عاد ديديم ، اكنون پاسخهاى نامعقول و موذيانه آن قوم را بررسى كنيم قرآن مى گويد: آنها در پاسخ گفتند: زياد خود را خسته مكن ، براى ما هيچ تفاوت نمى كند چه موعظه و اندرز بدهى و چه ندهى ، در دل ما كمترين اثرى نخواهد گذارد! (قالوا سواء علينا اوعظت ام لم تكن من الواعظين ). اما آنچه را تو به ما ايراد مى كنى جاى ايراد نيست اين روش و اخلاق پيشينيان است (ان هذا الا خلق الاولين ). و بر خلاف گفته تو ما هرگز مجازات نخواهيم شد، نه در اين جهان و نه در جهان ديگر! (و ما نحن بمعذبين ). خلق (به ضم خ ول ) به معنى عادت و روش و اخلاق است زيرا اين كلمه به صورت مفرد و به معنى خلق و خوى و عادت اخلاقى آمده است و در اين صورت اشاره به اعمالى است كه آنها مرتكب مى شدند مانند بت پرستى و ساختن قصرهاى محكم و زيبا و خودنمائى از طريق ساختن برجها بر نقاط مرتفع و همچنين خشونت در مجازات و كيفر، يعنى آنچه را ما انجام مى دهيم همانست كه پيشينيان ما انجام مى دادند و مطلب قابل ايرادى نمى تواند باشد. بعضى آنرا به معنى دروغ و كذب تفسير كرده اند يعنى سخنان تو درباره خدا و قيامت سخنان دروغينى است كه از قبل نيز گفته شده (اما اين در صورتى است كه خلق (بر وزن حلق ) بخوانيم ولى قرائت مشهور چنين نيست ). و به دنبال اين سخن ، قرآن سرنوشت دردناك اين قوم را چنين بيان مى كند آنها هود را تكذيب كردند، ما هم نابودشان كرديم (فكذبوه فاهلكناهم ) و در پايان اين ماجرا همان دو جمله پر محتواى عبرت انگيزى را مى گويد
كه در پايان داستان نوح و ابراهيم و موسى بيان شد. مى فرمايد: در اين سرگذشت ، آيه و نشانه روشنى است از قدرت خدا، از استقامت پيامبران ، و از سرانجام شومى كه دامنگير سركشان و جباران گرديد ولى با اين همه باز بيشتر آنها ايمان نياوردند (ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين ). و پروردگار تو قدرتمند و شكست ناپذير، و رحيم و مهربان است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ). به اندازه كافى مدارا مى كند فرصت مى دهد، دلائل روشن براى هدايت گمراهان ارائه مى كند، اما به هنگام مجازات چنان محكم مى گيرد كه مجال فرار براى احدى باقى نمى ماند!
آيه ۱۴۱ - ۱۵۲
آيه و ترجمه
كَذَّبَت ثَمُودُ الْمُرْسلِينَ(۱۴۱) إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ صلِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ(۱۴۲) إِنى لَكُمْ رَسولٌ أَمِينٌ(۱۴۳) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۴۴) وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى رَب الْعَلَمِينَ(۱۴۵) أَ تُترَكُونَ فى مَا هَهُنَا ءَامِنِينَ(۱۴۶) فى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ(۱۴۷) وَ زُرُوعٍ وَ نخْلٍ طلْعُهَا هَضِيمٌ(۱۴۸) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَرِهِينَ(۱۴۹) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۵۰) وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسرِفِينَ(۱۵۱) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ وَ لا يُصلِحُونَ(۱۵۲)
ترجمه : ۱۴۱ - قوم ثمود رسولان (خدا) را تكذيب كردند. ۱۴۲ - هنگامى كه صالح به آنها گفت : آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟ ۱۴۳ - من براى شما فرستاده امينى هستم . ۱۴۴ - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد. ۱۴۵ - من اجر و پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم اجر من تنها بر پروردگار عالميان است . ۱۴۶ - آيا شما تصور مى كنيد هميشه در نهايت امنيت ، در نعمتهائى كه اينجاست مى مانيد؟ ۱۴۷ - در اين باغها و چشمه ها! ۱۴۸ - در اين زراعتها و نخلهائى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است . ۱۴۹ - شما از كوهها خانه هائى مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد. ۱۵۰ - از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد. ۱۵۱ - و اطاعت فرمان مسرفان نكنيد. ۱۵۲ - همانها كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند. تفسير: از مسرفان مفسد اطاعت نكنيد پنجمين بخش از داستان انبياء كه در اين سوره آمده ، سرگذشت فشرده و كوتاهى از قوم ثمود و پيامبرشان صالح است كه در سرزمينى به نام وادى القرى ميان مدينه و شام مى زيستند، و زندگى مرفهى داشتند اما بر اثر سركشى و طغيان چنان از ميان رفتند كه امروز اثرى از آنها باقى نيست . سرآغاز اين داستان كاملا شبيه داستان قوم عاد و نوح است ، و نشان مى دهد چگونه تاريخ تكرار مى گردد، مى فرمايد: قوم ثمود رسولان خدا را تكذيب كردند (كذبت ثمود المرسلين ).
چرا كه همه دعوت واحدى داشتند و تكذيب پيامبرشان صالح در حقيقت تكذيب همه رسولان بود. و بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته ، مى گويد: در آن هنگام كه برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت : آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد؟! (اذ قال لهم اخوهم صالح الا تتقون ). او كه هادى و راهنماى مهربانى همچون يك برادر بود، برترى جوئى و منافع مادى در نظر نداشت ، و به همين جهت قرآن از او تعبير به اخوهم كرده ، دعوت خود را مانند همه انبياى الهى از تقوى و احساس مسئوليت آغاز كرد. سپس براى معرفى خويش مى گويد: من براى شما فرستاده اى امينم ، و سوابق من در ميان شما شاهد گوياى اين مدعا است (انى لكم رسول امين ). بنابراين تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد كه جز رضاى خدا و خير و سعادت شما چيزى براى من مطرح نيست (فاتقوا الله و اطيعون ). و به همين دليل من مزد پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم و چشم داشتى از شما ندارم (و ما اسئلكم عليه من اجر). من براى ديگرى كار مى كنم و پاداشم بر اوست آرى اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است (ان اجرى الا على رب العالمين ).
اين نخستين بخش سرگذشت صالح بود كه در طرح دعوت و بيان رسالت او خلاصه مى شود. سپس در بخش ديگرى انگشت روى نقطه هاى حساس و قابل انتقاد زندگى آنها گذارده ، و آنان را در يك محاكمه وجدانى محكوم مى كند. مى گويد: آيا شما چنين تصور مى كنيد كه هميشه در نهايت امنيت در اين ناز و نعمت خواهيد ماند؟! (اتتركون فيما ههنا آمنين ). آيا چنين مى پنداريد كه اين زندگى مادى و غفلت زا جاودانى است ، و دست مرگ و انتقام و كيفر گريبانتان را نخواهد گرفت ؟! سپس با استفاده از روش اجمال و تفصيل جمله سر بسته گذشته خود را چنين تشريح مى كند، مى گويد: شما گمان مى كنيد در اين باغها و چشمه ها ... (فى جنات و عيون ). در اين زراعتها و نخلها كه ميوه هاى شيرين و شاداب و رسيده دارند براى هميشه خواهيد ماند؟ (و زروع و نخل طلعها هضيم ).
سپس به خانه هاى محكم و مرفه آنها پرداخته مى گويد: شما از كوهها خانه هائى مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد (و تنحتون من الجبال بيوتا فارهين ). فاره از ماده فره (بر وزن فرح ) در اصل به معنى شادى توأ م با بى خبرى و هواپرستى است ، گاهى نيز به معنى مهارت در انجام كارى آمده است ، گر چه هر دو معنى با آيه فوق متناسب است ، اما با توجه به ملامت و سرزنش حضرت صالح ، معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد. از مجموع اين آيات با مقايسه به صفاتى كه در آيات گذشته درباره قوم عاد گفته شد چنين استفاده مى شود كه قوم عاد بيشتر بر خودخواهى و مقام پرستى و خودنمائى تكيه داشتند، در حالى كه قوم ثمود بيشتر اسير شكم ، و زندگى مرفه و پرناز و نعمت بودند، ولى هر دو در يك سرنوشت شوم اشتراك پيدا كردند كه دعوت انبياء را براى بيرون آمدن از زندان خودپرستى و رسيدن به خدا پرستى زير پا گذاشتند، و به كيفر اعمالشان رسيدند. حضرت صالح بعد از ذكر اين انتقادها به بخش سوم از سخنانش پرداخته و به آنها هشدار مى دهد: از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد (فاتقوا الله و اطيعون ). و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد (و لا تطيعوا امر المسرفين ).
همانها كه در زمين فساد مى كنند و هرگز اصلاح نمى كنند (الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون ).
نكته :
رابطه اسراف و فساد در ارض مى دانيم اسراف همان تجاوز از حد قانون آفرينش و قانون تشريع است اين نيز روشن است كه در يك نظام صحيح هر گونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسيختگى مى شود، و به تعبير ديگر سرچشمه فساد، اسراف است و نتيجه اسراف فساد. البته بايد توجه داشت كه اسراف معنى گسترده اى دارد، گاه در مسائل ساده اى مانند خوردن و آشاميدن است (چنانكه در آيه ۳۱ سوره اعراف آمده ). و گاه در انتقام گيرى و قصاص بيش از حد (چنانكه در آيه ۳۳ سوره اسراء آمده است ). و گاه در انفاق و بذل و بخشش بيش از اندازه (چنانكه در آيه ۶۷ سوره فرقان آمده ). و گاه در داورى كردن و قضاوت نمودنى كه منجر به كذب و دروغ مى شود، (چنانكه در آيه ۲۸ سوره غافر، مسرف و كذاب در رديف هم قرار گرفته ). و گاه در اعتقادات است كه منتهى به شك و ترديد مى شود (همانگونه كه در آيه ۳۴ سوره غافر مسرف و مرتاب با هم آمده است ). و گاه به معنى برترى جوئى و استكبار و استثمار آمده (چنانكه درباره فرعون در آيه ۳۱ سوره دخان مى خوانيم : انه كان عاليا من المسرفين : او برترى جوى و مسرف بود).
و بالاخره گاه به معنى هر گونه گناه مى آيد (چنانكه در آيه ۵۳ زمر مى خوانيم : قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا: بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف كرديد از رحمت خدا مايوس نشويد كه خداوند همه گناهان را مى بخشد). با توجه به آنچه گفتيم رابطه اسراف و فساد به خوبى آشكار مى شود. به گفته علامه طباطبائى در الميزان عالم هستى يك پارچه نظم و صلاح است و حتى با تضادى كه احيانا در ميان اجزاى آن ديده مى شود تاليف و التيام و هماهنگى فراوان دارد، اين نظام به سوى اهداف صالحى در جريان است ، و براى هر يك از اجزاى خود، خط سيرى تعيين مى كند حال اگر يكى از اين اجزاء از مدار خود خارج شود و راه فساد را پيش گيرد، ميان آن و ساير اجزاى اين جهان درگيرى ايجاد مى شود، اگر توانستند اين جزء نامنظم اسرافكار را به مدار اصليش بازگردانند چه بهتر، و الا نابودش مى كنند، تا نظام به خط سير خود ادامه دهد!. انسان كه يكى اجزاى اين عالم هستى است از اين قانون عمومى مستثنى نيست اگر بر اساس فطرت ، بر مدار خود حركت كند و هماهنگ نظام هستى باشد به هدف سعادتبخش كه براى او مقدر شده است مى رسد اما اگر از حد خود تجاوز كند و قدم در جاده فساد در ارض بگذارد، نخست خداوند او را گوشمالى داده ، و با حوادث سخط و دردناك او را هشدار مى دهد، چنانكه در آيه ۴۱ سوره روم مى خوانيم ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون : فساد بر صفحه دريا و صحرا بر اثر اعمال مردم آشكار گشت خدا مى خواهد نتيجه سوء پاره اى از اعمال مردم را به آنها بچشاند شايد بازگردند.
اما اگر اين هم مؤ ثر نيفتاد و فساد در اعماق جان او ريشه دوانيد، خداوند با عذاب استيصال صفحه زمين را از لوث وجود چنين كسانى پاكسازى مى كند. و از اينجا روشن مى شود كه چرا در آيات فوق ، خداوند اسراف را با فساد در ارض و عدم اصلاح هماهنگ ذكر كرده است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |