تفسیر:نمونه جلد۱۵ بخش۶۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۸۸ - ۱۰۴
آيه و ترجمه
يَوْمَ لا يَنفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ(۸۸) إِلا مَنْ أَتى اللَّهَ بِقَلْبٍ سلِيمٍ(۸۹) وَ أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ(۹۰) وَ بُرِّزَتِ الجَْحِيمُ لِلْغَاوِينَ(۹۱) وَ قِيلَ لهَُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ(۹۲) مِن دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنصرُونَكُمْ أَوْ يَنتَصِرُونَ(۹۳) فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَ الْغَاوُنَ(۹۴) وَ جُنُودُ إِبْلِيس أَجْمَعُونَ(۹۵) قَالُوا وَ هُمْ فِيهَا يخْتَصِمُونَ(۹۶) تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۹۷) إِذْ نُسوِّيكُم بِرَب الْعَلَمِينَ(۹۸) وَ مَا أَضلَّنَا إِلا الْمُجْرِمُونَ(۹۹) فَمَا لَنَا مِن شفِعِينَ(۱۰۰) وَ لا صدِيقٍ حَمِيمٍ(۱۰۱) فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۱۰۲) إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۱۰۳) وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۱۰۴)
ترجمه : ۸۸ - در آن روزيكه مال و فرزندان سودى نمى بخشد. ۸۹ - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد. ۹۰ - (در آنروز) بهشت براى پرهيزگاران نزديك مى شود. ۹۱ - و دوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد. ۹۲ - و به آنها گفته مى شود كجا هستند معبودانى كه آنها را پرستش مى كرديد؟ ۹۳ - معبودهائى غير از خدا، آيا آنها شما را يارى مى كنند؟ يا كسى بيارى آنها مى آيد؟ ۹۴ - در اين هنگام همه آن معبودان با عابدان (گمراه ) به دوزخ افكنده مى شوند. ۹۵ - و همچنين لشكريان ابليس عموما. ۹۶ - آنها در آنجا به مخاصمه بر مى خيزند و مى گويند: ۹۷ - به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكار بوديم . ۹۸ - چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم . ۹۹ - اما كسى جز مجرمان ما را گمراه نكرد. ۱۰۰ - (افسوس كه امروز) شفاعت كننده گانى براى ما وجود ندارد. ۱۰۱ - و نه دوست گرم و پر محبتى . ۱۰۲ - اگر بار ديگر (به دنيا) بازگرديم از مؤ منان خواهيم بود.
۱۰۳ - در اين ماجرا آيت (و عبرتى ) است ولى اكثر آنها مؤ من نبودند. ۱۰۴ - و پروردگار تو عزيز و رحيم است . تفسير: مخاصمه معبودان و عابدان گمراه ! در آخرين آيه بحث گذشته اشاره كوتاهى به روز قيامت و مساله معاد بود در آيات مورد بحث ، ترسيم جامعى از چگونگى روز رستاخيز ضمن چندين آيه بيان شده ، و مهمترين متاعى كه در آن بازار خريدار دارد و همچنين سرنوشت مؤ منان و كافران و گمراهان و لشكر شيطان بازگو شده است ، و ظاهر آيات نشان مى دهد كه اين توصيف و توضيح از كلام ابراهيم (عليه السلام ) و دنباله آخرين دعاى او است و غالب مفسران نيز چنين گفته اند، هر چند بعضى احتمال داده اند كه آيات مورد بحث تماما سخن الهى است كه در تعقيب سخنان ابراهيم و براى توضيح و تكميل آن آمده است ولى اين احتمال ضعيف است . به هر حال نخست مى گويد: روز رستاخيز روزى است كه هيچ مال و فرزندى سودى نمى دهد (يوم لا ينفع مال و لا بنون ). در حقيقت اين دو سرمايه مهم زندگى دنيا، اموال و نيروهاى انسانى در آنجا كمترين نتيجه اى براى صاحبانش نخواهد داشت ، و به طريق اولى ساير سرمايه هاى اين جهان كه در رتبه هاى بعد از اين دو قرار دارند سودى نخواهد بخشيد. بديهى است منظور در اينجا از مال و فرزندان ، مال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده باشند، بلكه تكيه روى جنبه هاى مادى مساله است ، منظور اين است كه سرمايه هاى مادى در آن روز مشكلى را حل نمى كند، اما در صورتى كه در طريق اطاعت فرمان پروردگار قرار گيرند سرمايه مادى نخواهند بود، رنگ الهى و صبغه الله به خود مى گيرند و الباقيات
الصالحات محسوب مى شوند. سپس به عنوان استثناء بر اين سخن مى افزايد: مگر كسى كه به حضور خدا بيايد در حالى كه قلب سليم سالم از هر گونه شرك و كفر و آلودگى به گناه ) داشته باشد (الا من اتى الله بقلب سليم ). و به اين ترتيب تنها سرمايه نجاتبخش در قيامت ، قلب سليم است ، چه تعبير جامع و جالبى ؟ تعبيرى كه هم ايمان خالص و نيت پاك در آن وجود دارد، و هم هر گونه عمل صالح ، چرا كه چنين قلب پاكى ، ثمره اى جز عمل پاك نخواهد داشت ، و به تعبير ديگر همانگونه كه قلب و روح انسان در اعمال انسان مؤ ثر است اعمال او نيز بازتاب وسيعى در قلب و جان دارد و آن را به رنگ خود - خواه رحمانى يا شيطانى - در مى آورند. سپس به شرح بهشت و دوزخ پرداخته چنين مى گويد: در آن هنگام بهشت به پرهيزگاران نزديك مى گردد (و ازلفت الجنة للمتقين ). و دوزخ براى گمراهان آشكار مى شود (و برزت الجحيم للغاوين ). اين در حقيقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است كه هر يك از اين دو گروه منظره جايگاه خود را از نزديك مى بينند: مؤ منان مسرور و گمراهان وحشت زده مى شوند، و اين نخستين برنامه هاى پاداش و كيفر آنها است . جالب اينكه نمى گويد: پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند، بلكه مى گويد بهشت را به آنها نزديك مى سازند و اين اشاره به مقام بسيار با عظمت و پرارزش آنها است .
اين نكته نيز قابل دقت است كه تعبير به غاوين (گمراهان ) همان تعبيرى است كه در داستان شيطان بعد از آنكه از درگاه خدا رانده شد آمده است آنجا كه خداوند مى فرمايد: ان عبادى ليس عليك عليهم من سلطان الا من اتبعك من الغاوين : تو بر بندگان من سلطه اى نخواهى داشت مگر گمراهانى كه پيروى تو مى كنند (سوره حجر آيه ۴۲). سپس به گفتگوهاى سرزنش بار و عتاب آميزى كه در اين هنگام با اين گروه گمراه مى شود پرداخته چنين مى گويد: و به آنها گفته مى شود كجا هستند معبودهائى را كه پيوسته عبادت مى كرديد؟ (و قيل لهم اين ما كنتم تعبدون ). معبودهائى كه غير از خدا بودند (من دون الله ). آيا آنها در برابر اين شدائد و سختيها كه اكنون با آن روبرو هستيد شما را يارى مى كنند؟! (هل ينصرونكم ). يا مى توانند كسى را به يارى شما دعوت كنند، و يا حتى كسى به يارى خود آنها مى آيد؟! (او ينتصرون ). ولى آنها جوابى در برابر اين سؤ ال ندارند و كسى هم چنين انتظارى از آنها ندارد. در اين هنگام همه معبودان را جمع كرده با عابدان گمراهشان به دوزخ مى افكنند (فكبكبوا فيها هم و الغاوون ).
و به گفته بعضى از مفسران هر يكى بر روى ديگرى افكنده خواهد شد! و همچنين لشكريان ابليس عموما (و جنود ابليس اجمعون ). در حقيقت اين سه گروه ، بتها، و پرستش كنندگان بتها، و لشكريان شيطان كه دلالان اين گناه و انحراف بودند، همگى در دوزخ جمع مى شوند، اما به اين صورت كه آنها را يكى پس از ديگرى به آن مى افكنند. چون كبكبوا در اصل از ماده كب است ، كب به معنى افكندن چيزى به صورت در گودال آمده است ، و تكرار آن (كبكب )، تكرار اين سقوط را مى رساند و اين نشان مى دهد كه آنها به هنگام سقوط در دوزخ همانند سنگى مى باشند كه از بالاى بلندى به درهاى پرتاب مى شود نخست به نقطه اى افتاده و از آنجا به نقطه ديگر تا در قعر دره قرار گيرد. ولى سخن به اينجا پايان نمى گيرد بلكه به دنبال آن صحنه اى از نزاع و جدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد: آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته ، مى گويند (قالوا و هم فيها يختصمون ). آرى عابدان گمراه مى گويند: به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم (تالله ان كنا لفى ضلال مبين ).
زيرا شما معبودان دروغين را با پروردگار عالميان برابر مى پنداشتيم ! (اذنسويكم برب العالمين ). اما هيچكس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان (و ما اضلنا الا المجرمون ). همان مجرمانى كه رؤ ساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خويش ما را به اين راه كشاندند و بدبخت كردند. اين احتمال نيز دارد كه منظور از مجرمان ، شياطين يا نياكان گمراهشان باشند كه آنها را به اين راه كشاندند. ولى افسوس كه امروز شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد (فما لنا من شافعين ). و نه دوست گرم و پر محبتى كه بتواند ما را يارى كند (و لا صديق حميم ). خلاصه نه معبودان به شفاعت ما مى پردازند، آنچنانكه ما در دنيا مى پنداشتيم ، و نه دوستان قدرت يارى ما را دارند. قابل توجه اينكه شافعين در آيه گذشته به صورت جمع صديق به صورت مفرد آمده ، اين تفاوت ممكن است به خاطر آن باشد كه اين گروه از گمراهان با چشم خود مى بينند مؤ منانى كه لغزشهائى داشته اند از شفاعت جمعى از شفاعت كنندگان همچون انبياء و اوصياء و فرشتگان ، و شفاعت بعضى از دوستان صالح برخوردار مى شوند، آنها نيز آرزو مى كنند كه اى كاش شفاعت كننده و دوستى داشتند.
بعلاوه صديق و عدو به طورى كه بعضى از مفسران تصريح كرده اند هم بر مفرد اطلاق مى شود، هم بر جمع . اما به زودى متوجه اين واقعيت مى شوند كه نه تاسف در آنجا سودى دارد و نه آنجا دار عمل و جبران است ، لذا آرزوى بازگشت به دنيا مى كنند و مى گويند: اگر بار ديگر به دنيا برگرديم از مؤ منان خواهيم بود! (فلو ان لنا كرة فنكون من المؤ منين ) درست است كه آنها در آنجا و در آن روز، ايمان پيدا كرده اند، ولى اين يكنوع ايمان اضطرارى است ، ايمانى مؤ ثر و سازنده است كه اختيارى و در اين جهان باشد، ايمانى كه سرچشمه هدايت و اعمال صالح گردد. ولى به هر حال اين آرزو نيز مشكلى را حل نمى كند، و سنت الهى اجازه بازگشت را به هيچكس نمى دهد، و خود آنها نيز اين حقيقت را مى دانند و كلمه لو دليل بر آن است . سرانجام در پايان اين بخش از سرگذشت ابراهيم ، و گفتگوهايش با قوم گمراه و دعاهايش در پيشگاه خدا، و توصيفهايش از وضع روز قيامت ، خداوند به عنوان يك نتيجه گيرى براى همه بندگان ، همان دو آيه تكان دهنده را كه در پايان داستان موسى و فرعون آمده بود و در پايان داستان انبياء ديگر نيز در همين سوره خواهد آمد، تكرار مى فرمايد: در اين ماجرا نشانه بزرگى است بر عظمت و قدرت خدا و بر سرانجام دردناك گمراهان و پيروزى مؤ منان ، اما اكثر آنها مؤ من نبودند (ان فى ذلك
لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين ). و پروردگار تو پيروز و شكست ناپذير و رحيم و مهربان است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ). تكرار اين جمله ها دلدارى مؤ ثرى است براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان اندك در آن روز، و همچنين اقليتهاى مؤ من در هر عصر و زمان تا از اكثريت گمراه وحشت نكنند و به عزت و رحمت الهى دلگرم باشند، و هم تهديدى است براى گمراهان و اشاره اى است به اينكه اگر مهلتى به آنها داده مى شود، نه از جهت ضعف است بلكه به خاطر رحمت است .
نكته ها:
۱ - قلب سليم تنها سرمايه نجات در لابلاى سخنان ابراهيم (عليه السلام ) در آيات فوق خوانديم كه در توصيف قيامت مى گويد در آنجا چيزى به كار نمى آيد جز قلب سليم . سليم كه از ماده سلامت است مفهوم روشنى دارد يعنى قلبى كه از هر گونه بيمارى و انحراف اخلاقى و اعتقادى دور باشد. مگر نه اين است كه قرآن درباره منافقان مى گويد: فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا: در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است و بر اثر لجاجتشان خدا بر اين بيمارى مى افزايد! (سوره بقره آيه ۱۰). در چند حديث پر معنى قلب سليم به خوبى معرفى شده : ۱ - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) در ذيل آيه مورد بحث مى خوانيم و كل قلب فيه شرك او شك فهو ساقط: هر قلبى كه در آن شرك و شكى است
آن قلب سقوط مى كند و بى ارزش است . ۲ - از سوئى ديگر مى دانيم علائق شديد مادى ، و دنيا پرستى انسان را به هر انحراف و گناه مى كشاند، چرا كه حب الدنيا رأ س كل خطيئة : عشق به دنيا سرچشمه هر گناهى است و لذا قلب سليم ، قلبى است كه خالى از حب دنيا باشد، همانگونه كه امام صادق (عليه السلام ) در حديث ديگرى در ذيل همين آيه فرمود: هو القلب الذى سلم من حب الدنيا: اين قلبى است كه از عشق دنيا سالم باشد. با توجه به آيه ۱۹۷ سوره بقره و تزودوا فان خير الزاد التقوى . توشه برگيريد كه بهترين توشه براى آن جهان پرهيزگارى است روشن مى شود كه قلب سليم قلبى است كه بر اثر سلامت سرچشمه تقواى الهى گردد. ۳ - آخرين سخن اينكه قلب سليم قلبى است كه جز خدا در آن نباشد، آنگونه كه امام صادق در پاسخ سؤ الى پيرامون اين آيه فرمود: القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه احد سواه : قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غير از او در آن نباشد. ناگفته پيدا است كه منظور از قلب در اين گونه موارد روح و جان آدمى است . در روايات اسلامى پيرامون قلب و سلامت آن و آفاتى كه بر آن وارد مى شود و راه مبارزه با اين آفات مطالب فراوانى آمده است كه از مجموع آنها اين منطق اسلامى كاملا آشكار است كه اسلام قبل از هر چيز به زير بناى فكرى و عقيدتى
و اخلاقى اهميت مى دهد، چرا كه تمامى برنامه هاى عملى انسان بازتابى از آن است . همانگونه كه سلامت قلب ظاهرى ، عامل سلامت جسم و بيمارى آن سبب بيمارى همه اعضاء است ، چرا تغذيه تمام سلولهاى بدن بوسيله خونى انجام مى گيرد كه به كمك قلب به تمام نقاط كشور تن فرستاده مى شود، همين گونه سلامت و فساد برنامه هاى زندگى انسان جلوه و بازتابى است از سلامت و فساد عقيده و اخلاق . اين بحث را با سخنى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: قلبها چهار گونه است : قلبى كه در آن نفاق و ايمان است . و قلبى كه وارونه است . و قلبى كه مهر بر آن خورده ، هيچ حقى بر آن وارد نمى شود. و قلبى كه نورانى است و خالى (از غير خدا). سپس افزود: قلب نورانى قلب مؤ من است ، هر گاه خدا نعمتى به او بخشد شكر مى گويد و هر گاه مصيبتى به او رسد صبر و شكيبائى مى كند، اما قلب وارونه قلب مشركان است همانگونه كه خداوند فرموده : افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم : آيا كسى كه به صورت بر زمين راه مى رود هدايت يافته تر است يا كسى كه راست قامت بر صراط مستقيم گام بر مى دارد؟! اما قلبى كه در آن ايمان و نفاق است قلب كسانى است كه در برابر حق و باطل بى تفاوتند، اگر در محيط حق قرار گيرند تابع حق مى شوند و اگر در محيط باطل باشند گرايش به باطل پيدا مى كنند، و اما قلب مهر خورده قلب منافقان است .
۲ - در روايات متعددى كه از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در ذيل آيه فكبكبوا فيها هم و الغاوون رسيده چنين مى خوانيم : هم قوم وصفوا عدلا بالسنتهم ثم خالفوه الى غيره : اين آيه درباره كسانى است كه حق و عدالتى را با زبان توصيف مى كنند اما در عمل مخالف آن را انجام مى دهند. اين نشان مى دهد كه گفتار بدون عمل تا چه حد زشت و مذموم است كه گوينده ، آن را به طرز دردناكى در آتش دوزخ مى افكند، آنها كسانى هستند كه هم گمراهند و هم گمراه كننده ، سخنشان مردم را به سوى حق مى خواند و عملشان به باطل ، بلكه عملشان بيانگر عدم ايمانشان به گفتارشان است . ضمنا بايد توجه داشت غاوون كه از ماده غى گرفته شده به معنى هر گونه گمراهى نيست ، بلكه به گفته راغب در مفردات ، آن نوع جهل و گمراهى است كه از فساد عقيده سرچشمه گيرد. ۳ - در ذيل آيه فما لنا من شافعين و لا صديق حميم : (ما نه شفاعت - كنندگانى داريم و نه دوست پر محبتى ) روايات متعددى نقل شده و در بعضى صريحا آمده است : الشافعون الائمة ، و الصديق من المؤ منين : شافعان امامان هستند، و دوستان مؤ منانند. در حديث ديگرى از جابر بن عبدالله مى خوانيم كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين شنيدم كه مى فرمود: ان الرجل يقول فى الجنة ما فعل صديقى فلان ، و صديقه فى الجحيم ، فيقول الله اخرجوا له صديقه الى الجنة فيقول من بقى
فى النار فما لنا من شافعين و لا صديق حميم : بعضى از بهشتيان مى گويند چه بر سر دوست ما آمد، در حالى كه دوستشان در جهنم است ، خداوند براى اينكه قلب اين مؤ من را شاد كند فرمان مى دهد دوستش را از دوزخ خارج كنند و به بهشت بفرستند، اينجا است كه باقيماندگان در دوزخ مى گويند واى بر ما كه نه شفاعت كننده اى داريم نه دوست مهربانى !. بديهى است نه شفاعت بدون معيار و ملاك است و نه تقاضا درباره دوستشان بيحساب ، بايد يكنوع پيوند و ارتباط معنوى در ميان شفاعت كننده و شفاعت شونده وجود داشته تا اين هدف تحقق يابد (شرح مفصل اين موضوع را در بحث شفاعت در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه ۴۸ سوره بقره آورده ايم ).
آيه ۱۰۵ - ۱۱۵
آيه و ترجمه
كَذَّبَت قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسلِينَ(۱۰۵) إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ(۱۰۶) إِنى لَكُمْ رَسولٌ أَمِينٌ(۱۰۷) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۰۸) وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى رَب الْعَلَمِينَ(۱۰۹) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۱۰) قَالُوا أَ نُؤْمِنُ لَك وَ اتَّبَعَك الاَرْذَلُونَ(۱۱۱) قَالَ وَ مَا عِلْمِى بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۱۲) إِنْ حِسابهُمْ إِلا عَلى رَبى لَوْ تَشعُرُونَ(۱۱۳) وَ مَا أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ(۱۱۴) إِنْ أَنَا إِلا نَذِيرٌ مُّبِينٌ(۱۱۵)
ترجمه : ۱۰۵ - قوم نوح رسولان را تكذيب كردند. ۱۰۶ - هنگامى كه برادرشان نوح به آنها گفت ، آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟ ۱۰۷ - من براى شما رسول امينى هستم . ۱۰۸ - تقواى الهى پيشه كنيد، و مرا اطاعت نمائيد. ۱۰۹ - من هيچ مزدى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم اجر من تنها بر پروردگار عالميان است . ۱۱۰ - بنابراين تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد. ۱۱۱ - گفتند آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند؟! ۱۱۲ - (نوح ) گفت ، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند. ۱۱۳ - حساب آنها تنها بر پروردگار من است ، اگر شما مى فهميديد؟ ۱۱۴ - و من هرگز مؤ منان را طرد نخواهم كرد. ۱۱۵ - من تنها انذار كننده آشكارى هستم . تفسير: اى نوح ! چرا بى سر و پاها گرد تو را گرفته اند؟ قرآن بعد از پايان ماجراى ابراهيم و گفتگوهايش با قوم گمراه سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى آموزنده ديگر به ميان مى آورد، و لجاجت و سرسختى و بى شرمى آنها را با عاقبت دردناكشان ضمن چند آيه بازگو مى كند. نخست مى گويد: قوم نوح ، رسولان را تكذيب كردند (كذبت قوم نوح المرسلين ).
معلوم است كه قوم نوح تنها نوح را تكذيب كردند اما از آنجا كه دعوت همه پيامبران از نظر اصول يكى بود، تكذيب نوح تكذيب همه رسولان محسوب مى شد، و لذا مى فرمايد قوم نوح مرسلين را تكذيب كردند. اين احتمال نيز وجود دارد كه اصولا قوم نوح ، منكر همه اديان و مذاهب بودند و تمام پيامبران الهى را چه قبل از ظهور نوح و چه بعد از ظهورش تكذيب مى كردند. سپس به اين فراز از زندگى او كه شبيه فرازهائى است كه در گذشته از ابراهيم و موسى نقل شد اشاره كرده مى گويد: به خاطر بياور هنگامى كه برادرشان نوح به آنها گفت : آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد (اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون ). تعبير به برادر تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را بر اساس مساوات و برابرى مشخص مى كند، يعنى نوح بى آنكه بخواهد تفوقى بر آنان بجويد با نهايت صفا و صميميت آنها را دعوت به پرهيزكارى كرد. تعبير به اخوت و برادرى كه نه تنها در مورد نوح بلكه درباره بسيارى ديگر از پيامبران (مانند هود و صالح و لوط) آمده است به همه رهبران راه حق الهام مى بخشد كه بايد در دعوت خود نهايت محبت و صميميت توأ م با دورى از هر گونه تفوق طلبى را رعايت كنند، تا دلهاى رميده جذب آئين حق گردد، و هيچ سنگينى احساس نكنند. پس از دعوت به تقوى كه خمير مايه هر گونه هدايت و نجات است اضافه مى كند من براى شما فرستاده امينى هستم (انى لكم رسول امين ).
از خدا بترسيد و تقوا پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد كه اطاعت من اطاعت خدا است (فاتقوا الله و اطيعون ). اين تعبير نشان مى دهد كه نوح (عليه السلام ) سابقه ممتدى از امانت در ميان قوم خود داشت و او را با اين صفت والا مى شناختند لذا مى گويد: به همين دليل من در اداى رسالت الهى امينم و خيانتى از من نخواهيد ديد. مقدم داشتن تقوا بر اطاعت به خاطر اين است كه تا ايمان و اعتقادى نسبت به الله و ترس از او در ميان نباشد، اطاعت از فرمان پيامبرش صورت نخواهد گرفت . دگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود، تمسك مى جويد، دليلى كه زبان بهانه جويان را كوتاه مى سازد، مى گويد: من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى طلبم (و ما اسئلكم عليه من اجر). اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است (ان اجرى الا على رب العالمين ). روشن است انگيزه هاى الهى معمولا دليل بر صداقت مدعى نبوت است ، در حالى كه انگيزه هاى مادى به خوبى نشان مى دهد كه هدف سودجوئى است ، مخصوصا اعراب آن عصر با اين مساله در مورد كاهنان و افرادى شبيه آنان آشنا بودند. باز به دنبال اين جمله همان جمله اى را مى گويد كه بعد از تاكيد بر رسالت و امانت خويش بيان كرده بود، مى گويد: از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد (فاتقوا الله و اطيعون ). اما مشركان لجوج و مستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه جوئى را به روى خود مسدود ديدند، به اين مساله چسبيدند و گفتند كه آيا ما به تو
ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند؟ (قالوا ا نؤ من لك و اتبعك الارذلون ). ارزش يك پيشوا را بايد از پيروانش شناخت ، و به اصطلاح امامزاده را از زوارش مى شناسند، ما وقتى به پيروان تو نگاه مى كنيم مشتى بى سر و پا گمنام و فقير، تهيدست و پا برهنه كه كسبهاى ضعيف و ناچيزى دارند اطرافت را گرفته اند با اين حال چگونه انتظار دارى ثروتمندان سرشناس و اشراف با نام و نشان سر تسليم بر آستان تو بسايند؟! اصلا هرگز آب ما با اين جمعيت در يك جو نمى رود، ما هيچگاه بر سر يك سفره ننشسته ايم و در زير يك سقف اجتماع نكرده ايم ، چه انتظار نا معقولى دارى ؟. درست است آنها در اين تشخيص صائب بودند كه پيشوا را بايد از طريق پيروان شناخت ولى اشتباه بزرگشان اين بود كه آنها مفهوم و معيار شخصيت را گم كرده بودند، آنها معيار سنجش ارزشها را مال و ثروت ، لباس و خانه و مركب زيبا و گرانقيمت قرار داده بودند، و از پاكى و تقوا و حق جوئى و صفات عالى انسانيت كه در طبقات كم درآمد بسيار بود و در اشراف بسيار كم ، غافل بودند. روح طبقاتى در بدترين اشكالش بر فكر آنها حاكم بود به همين دليل طبقه تهيدست را اراذل مى شمردند! (اراذل جمع ارذل - بر وزن اهرم - و آن نيز جمع رذل به معنى پست و حقير است ) و اتفاقا آنها اگر از زندان جامعه طبقاتى بيرون مى آمدند به خوبى مى توانستند درك كنند كه ايمان اين گروه خود بهترين دليل بر حقانيت و اصالت دعوت اين پيامبر است . ولى نوح آنها را در اينجا فورا خلع سلاح كرد و گفت : وظيفه من دعوت همگان به سوى حق و اصلاح جامعه است ، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند؟!
(قال و ما علمى بما كانوا يعملون ). گذشته آنها هر چه بوده گذشته ، مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را لبيك گفته اند و در مقام خودسازى برآمده و قلب و دل خود را در اختيار حق گذاشته اند. اگر آنها در گذشته كار خوب يا بدى كرده اند حسابشان بر پروردگار من است اگر شما مى فهميديد و درك و تشخيص مى داشتيد (ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون ). از اين سخن ضمنا استفاده مى شود كه آنها مى خواستند علاوه بر مساله تهيدستى اين گروه از مؤ منان را به سوء سابقه اخلاقى و عملى متهم سازند، در حالى كه معمولا فساد و آلودگى در طبقات مرفه به درجات بيشتر است ، آنها هستند كه همه رقم وسائل فساد در اختيار دارند و مست مقام و مالند و كمتر خدا را بنده اند! ولى نوح بى آنكه در اين مساله با آنها گلاويز شود، مى گويد من از آنها چيز بدى سراغ ندارم و اگر هم چنين باشد كه شما مى گوئيد حسابشان با خدا است ! آنچه وظيفه من است اين است كه من پر و بال خود را براى همه حقجويان بگشايم من هرگز ايمان آورندگان را طرد نخواهم كرد (و ما انا بطارد المؤ منين ) اين جمله در حقيقت پاسخ به درخواست ضمنى اين ثروتمندان مغرور است كه از نوح خواسته بودند اين گروه را از خود براند و طرد كند، تا نزد او حاضر شوند!
تنها وظيفه من اين است كه من مردم را انذار كنم من فقط بيم دهنده آشكارى هستم (ان انا الا نذير مبين ). هر كس اين هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقيم ، بازگردد پيرو من است ، هر كه باشد و در هر وضع مادى و شرائط اجتماعى . قابل توجه اينكه اين ايراد را نه تنها بر نوح (عليه السلام ) گرفتند كه نخستين پيامبران اولواالعزم است به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز كه خاتم انبياء است و همچنين به ساير پيامبران نيز گرفتند، آنها با عينك سياهى كه بر چشم داشتند منظره اين سپيد جامگان را تاريك مى ديدند و همواره خواهان طرد و رد آنها بودند، و اصلا خدا و پيامبرانى را كه چنين بندگان و پيروانى داشته باشند نمى پسنديدند! اما قرآن چه زيبا در سوره كهف به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا: با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها ذات او را مى طلبند، هرگز چشمهاى خود را به خاطر زينتهاى دنيا از آنها برمگير، و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساخته ايم اطاعت مكن ، همانها كه پيروى هواى نفس كرده اند و كارهايشان افراطى است . و حتى اين ايراد را به رهبران راه حق در عصر و زمان ما نيز مى كنند كه بيشترين رقم طرفداران شما را مستضعفين و پابرهنه ها تشكيل مى دهند. آنها مى خواهند با اين سخن عيبى بگذارند در حالى كه ناآگاهانه مدح و تمجيد مى كنند و اصالت مكتب را امضا مى نمايند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |