تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«كَيْفَ وَ إِن يَظهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّا وَ لا ذِمَّةً ...»:
راغب در مفردات گفته است: كلمه «الإلّ»، به معناى همبستگى و رابطه ای است كه از عهد و حلف به وجود مى آيد. و جمله «قرابة تَئِلّ»، به معناى قرابتى است كه از روشنى قابل انكار نباشد، و به همين معنا آمده است در آيه: «لَا يَرقُبُونَ فِيكُم إلّا وَ لَا ذِمّة».
و در جمله «ألّ الفَرَس»، كه به معناى «سرعت كرد اسب» مى باشد، نيز معناى روشنى خوابيده. چون سرعت كردن اسب، در حقيقت ظهور و بروز آن است. اين تعبير، استعاره اى است كه در باب سرعت كردن به كار مى بريم و مى گویيم فلانى برقى زد و جست.
و در معناى كلمۀ «ذمّه» گفته است: «ذِمام» - با كسر ذال - به معناى آن توبيخ و مذمتى است كه متوجه انسان در برابر عهدشكنى اش مى شود. و همچنين كلمه «ذمّه» و «مذمّه»، همچنان كه گفته شده است: «لِى مَذَمَّةٌ فَلَا تَهتِكهَا: مرا مذمتى است كه مبادا پرده از رويش بر دارى». و گفته شده است: «أذهِب مَذَمَّتَهُم بِشَئٍ». يعنى: «در مقابل ذمه اى كه دارى، چيزى به ايشان بده». و از اين معنایى كه راغب در باره ذمه كرده، به خوبى بر مى آيد كه كلمه مذكور، از ماده «ذمّ» كه مقابل «مدح» است، اشتقاق يافته.
عدم وفاداری مشركان، به هر عهد و پیمان طبيعى يا قراردادى، در برابر مؤمنان
و بعيد نيست اين كه خداى تعالى، در آيه مورد بحث، ميان «إلّ» و «ذمّة» مقابله انداخته، براى اين بوده كه تا دلالت كند بر اين كه مشركان هيچ گونه ميثاقى را كه حفظش از واجبات است، نسبت به مؤمنان حفظ و رعايت نمى كنند. چه آن ميثاق هایى كه اساسش اصول تكوينى و واقعى است، مانند خويشاوندى و قرابت، و يا آن ميثاق هایى كه اساسش قرار داد و اصطلاح باشد. مانند عهد و پيمان ها و سوگندها و امثال آن.
و اگر كلمۀ «كَيفَ» در ابتداى آيه مورد بحث تكرار شده، هم براى اين بوده كه مطلب را تأكيد كند، و هم اين كه آن ابهامى را كه فاصله شدن جملۀ طولانى «إلّا الَّذِينَ عَاهَدتُم»، ميان جملۀ «كَيفَ يَكُونُ» و جملۀ «وَ إن يَظهَرُوا» ممكن بود در بيان ايجاد كند، بردارد.
پس معناى آيه شريفه، چنين است: چگونه مشركان در نزد خدا و رسول عهدى دارند و حال آن كه هم ايشان اگر بر شما دست يابند، در باره شما رعايت عهد و قرابت را نخواهند كرد، امروز شما را با چرب زبانى راضى مى كنند، تا از كشتنشان دست برداريد، ليكن دل هايشان به گفته هايشان ايمان نداشته و بيشترشان فاسق اند.
از اين جا معلوم مى شود كه جملۀ «يُرضُونَكُم بِأفوَاهِهِم» از باب مجاز عقلى است، چون راضى كردن را به دهن ها نسبت داده، در حالى كه در حقيقت منسوب به گفتارهاست كه در دهن ها وجود پيدا مى كند و از آن ها خارج مى شود.
و اين جمله، يعنى جملۀ «يُرضُونَكُم...»، مسأله انكار وجود عهد را براى مشركان تعليل مى كند، و به همين جهت با فصل و بدون عطف آمده.
و تقدير آن چنين است: چگونه براى آنان عهدى مى تواند باشد و حال آن كه با دهن هايشان شما را راضى مى كنند، وليكن دل هايشان از آنچه در دهن هايشان است، خوددارى دارد و بيشترشان فاسق اند.
و اما اين كه فرمود: «وَ أكثَرُهُم فَاسِقُون»، مقصود بيان اين جهت است كه اكثر ايشان به همين فعل عهد شكن اند، نه اين كه اگر روزى همگی شان بر شما غلبه يافتند، عهد شما را مى شكنند.
پس آيه شريفه، هم متعرض حال افراد مشركان است و هم حال دسته جمعى آنان، و مى فرمايد: افرادشان، هيچ عهدى و ميثاقى و قرابتى را در باره شما رعايت نمى كنند و دسته جمعی شان هم، اگر قدرت يابند، عهدى و پيمانى را از شما مرعى نخواهند داشت.
«اشترَوْا بِآيَاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً ...»:
اين جمله، مقدمه و تمهيدى است براى آيه بعدى كه مى فرمايد: «لَا يَرقُبُونَ فِى مُؤمِنٍ إلّا وَ لَا ذِمَّة». و هر دو، بيان و تفسيرند براى جملۀ «وَ أكثَرُهُم فَاسِقُونَ».
از همين جا به دست مى آيد كه هر چند «فسق» به معناى خروج از رسم عبوديت خداى تعالى است، وليكن گفتن اين كه مقصود از آن در اين آيه، خروج از عهد و پيمان است، به ذهن نزديك تر است.
و اين كه فرمود: «وَ أُولَئِكَ هُمُ المُعتَدُون»، به منزله تفسير است براى همه احوالات و روحيات و رفتارهاى ايشان، و در عين حال، جواب از يك سؤال مقدرى هم هست، و آن سؤال و يا شبه سؤال، اين است:
اگر عهدشكنى، اعتداء و ظلم نيست، پس چرا خداوند دستور مى دهد عهد اين مشركان را بشكنيم؟
جواب اين كه: عهدشكنى شما ظلم نيست، به خاطر آن عداوتى كه اين مشركان در دل هايشان پنهان داشته و بيشتر آنان، آن عداوت را در مقام عمل اظهار داشته و از راه خدا و پيشرفت دين جلوگيرى مى كنند، و در اعمال غرض هاى خود، به هيچ قرابت و عهدى پابند نيستند، پس تجاوزكار ايشان اند، نه شما.
«فَإِن تَابُوا وَ أَقَامُوا الصلَوةَ ...»:
اين دو آيه، جملۀ «فَإن تُبتُم فَهُوَ خَيرٌ لَكُم وَ إن تَوَلَّيتُم فَاعلَمُوا أنَّكُم غَيرُ مُعجِزِى الله» را كه در سابق گذشت، به طور تفصيل بيان مى كند.
و منظورش از «توبه» به دلالت سياق، اين است كه: به سوى ايمان به خدا و آيات او برگردند. و به همين جهت، به صرف توبه اكتفاء نكرده و مسأله به پا داشتن نماز را - كه روشن ترين مظاهر عبادت خداست - و همچنين زكات دادن را - كه قوى ترين اركان جامعه دينى است - به آن اضافه كرد، و اين دو را به عنوان نمونه و اشاره به همه وظايف دينى كه در تماميت ايمان به آيات خدا دخالت دارند، ذكر نمود.
اين بود معناى «تَابُوا وَ أقَامُوا الصَّلَوة وَ آتُوا الزَّكَاة». و اما معناى «فَإخوَانُكُم فِى الدِّين»، مقصود از آن، اين است كه بفرمايد: در صورتى كه توبه كنند، با ساير مؤمنان، در حقوقى كه اسلام آن را معتبر دانسته، مساوى خواهند بود.
آثار برادر خوانده شدن مؤمنان، در قران كريم
و اگر در اين آيه و در آيه «إنَّمَا المُؤمِنُونَ إخوَةٌ: مؤمنان برادران يكديگرند»، مسأله تساوى در حقوق را به «برادرى» تعبير كرده، براى اين است كه: دو برادر، دو شاخه هستند كه از يك تنه جدا و منشعب شده اند، و اين دو، در همه شؤون مربوط به اجتماع خانواده و در قرابتى كه با اقربا و فاميل دارند، مساوى هستند.
و چون براى اين اخوت، احكام و آثارى شرعى است، لذا قانون اسلام، آن را يك سنخ برادرى حقيقى ميان افراد مسلمين معتبر كرده است، كه عينا مانند برادرى طبيعى، آثارى عقلى و دينى بر آن مترتب مى شود.
بنابراين، اگر قرآن اين معنا را «برادرى» ناميده، اين ناميدنش به طور مجاز و استعاره نبوده است، بلكه يك نحوه برادرى جدّى است، همچنان كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، به طورى كه نقل شده است، فرموده:
«مردم با ايمان، نسبت به هم برادرند، و پایين ترين ايشان، كارهایى كه به عهده مؤمنان است، در ذمّۀ خود انجام مى دهند. (يعنى مؤمنان تا جایى كه بتوانند، به هم كمك مى كنند) و همگى دست واحدى هستند بر عليه دشمن».
« وَ إِن نَّكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِى دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمَانَ لَهُمْ... »:
از سياق آيه استفاده مى شود كه مراد، غير آن مشركان است كه در آيه قبلى، دستور داد عهد و پيمانشان را بشكنيد و فرمود: چون آن ها تجاوزكارند و در هيچ مؤمنى قرابت و عهدى را رعايت نمى كنند. چون اگر منظور از آيه مورد بحث هم، همان ها مى بودند، ديگر جا نداشت با اين كه در آنان نقض عهد را شرط كرده، بفرمايد: اگر عهد شكستند.
پس قطعا منظور در آيه مورد بحث، قوم ديگرى است كه با زمامدار مسلمانان عهدى داشته و آن را شكسته اند، و خداوند قسم هايشان را لغو دانسته، و دستور مى دهد كه با آنان كارزار كنيد، و علاوه آنان را پيشوايان كفر ناميده، چون نسبت به سايرين در كفر به آيات خدا سابقه دارترند، و سايرين از آنان ياد مى گيرند. لذا بايد با همه آنان بجنگند، بلكه بدين وسيله، از عهدشكنى دست بردارند.
تحريك و تشويق مسلمانان، به قتال و كارزار با مشرکان
«أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَّكثُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاج الرَّسُولِ - (تا آخر چهار آيه)»:
اين آيات، مسلمان ها را تحريك مى كند به اين كه با مشركان بجنگند، و براى اين كه تحريكشان كند، آن جرائمى را كه مشركان مرتكب شده و خيانت هایى كه به خدا و حق و حقيقت ورزيدند، و خطاها و طغياناتشان را در رابطه با عهدشكنى و اين كه مى خواستند آن حضرت را بيرون كنند و شروع در جنگ را خاطرنشان مى سازد.
و نيز به منظور تحريكشان، تعريفشان مى كند به اين كه: لازمۀ ايمانشان به خداى مالك خيرات و شرور و مالك منافع و مضار ايشان، اين است كه جز از او نترسند، بدين وسيله دل هايشان را تقويت نموده و بر امر كارزار با دشمن، تشجيع شان مى كند.
و در آخر، اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه شما مورد امتحان خدا قرار گرفته ايد، و بايد از نظر خلوص نيت و قطع پيوندهاى دوستى و فاميلى با مشركان، از امتحان درآیيد، تا به آن اجرهایى كه مخصوص مؤمنان واقعى است، نائل شويد.
« قَاتِلُوهُم يُعَذِّبهُمُ اللهُ بِأيدِيكُم ... » - بار ديگر، امر به قتال را تكرار مى كند، چون با تحريك و تشويقى كه گذشت، حالا ديگر بهتر مورد قبول واقع مى شود.
آرى، امر اولى، ابتدایى بود و مسبوق به تحريك و يا تشويقى نبود. به خلاف دومى، كه امر اول، توطئه و زمينه چينى آن را كرده و مأموران را كاملا آماده ساخته است.
علاوه بر اين كه جملۀ «يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ...وَ يُذْهِب غَيْظ قُلُوبِهِمْ» نيز، مؤكد امر و مشوق مأموران است بر امتثال و اجراى آن.
گفتن اين معنا كه كشتار مشركان به دست مؤمنان، عذاب خداست و در حقيقت، مؤمنان، ايادى خداى سبحان اند، و نيز تذكر اين كه مشركان خوار خواهند شد و خداوند ايادى خود را نصرت خواهد داد و داغ دل هايشان را از كفار خواهد گرفت، خود مشوقى است كه آنان را با اراده اى صاف و جرأت و نشاط وافى، به سوى عمل سوق مى دهد.
« وَ يَتُوبَ اللهُ عَلَى مَن يَشَاءُ... » - اين آيه، به منزله استثنایى است كه مى رساند حكم قتال به طور مطلق نيست.
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُترَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا ...»:
اين آيه، به منزله تعليل ديگرى است براى وجوب قتال و نتيجه آن، هم تحريك مؤمنان است بر قتال و هم اين كه حقيقت امر را براى آنان بيان مى كند، و خلاصه آن بيان، اين است كه:
«دار دنيا»، دار امتحان و زورآزمایى با ناملايمات است. زيرا كه نفوس انسان ها در ابتداى خلقتشان، از خير و شر و سعادت و شقاوت و هر رنگ ديگرى پاك بوده، و مراتب نزديكى و تقرب به خدا را، تنها به كسانى مى دهند كه نسبت به خدا و آيات او ايمان خالص داشته باشند. خلوص ايمان هم، جز به امتحان هويدا نمى شود.
آرى، مقام عمل است كه پاكان و ناپاكان را از هم جدا مى كند، و مردان مخلص را، از كسانى كه فقط ادعاى ايمان دارند، جدا مى سازد.
و چون چنين است، حتما بايد اين هایى كه ادعا مى كنند به اين كه ما جان و مال خود را به خدا در برابر بهشت فروخته ايم، امتحان شوند و بايد با ابتلائاتى از قبيل كارزار، مورد آزمايش قرار گيرند، كه صادق و كاذب را خوب معلوم مى كند، و تتمه و روابط محبت و خويشاوندى با دشمنان خدا را از دل ها قطع مى سازد و كار نجات و هلاكت را يكطرفى مى كند.
پس مؤمنان بايد امر به قتال را امتثال كنند، بلكه در امتثال آن سبقت هم بگيرند، تا هرچه زودتر، صفاى جوهره و حقيقت ايمانشان ظاهر گشته و با آن در روزى كه جز حجت حق به كار نرود، با خداى خود احتجاج كنند.
پس اين كه فرمود: «أم حَسِبتُم أن تُترَكُوا»، معنايش اين است كه: گويا گمان كرده ايد كه ما شما را به حال خود وا مى گذاريم و حقيقت صدق ادعايتان در ايمان به خدا و آياتش براى ما روشن نمى گردد؟
و اين كه فرمود: «وَ لَمَّا يَعلَمِ اللهُ...»، معنايش اين است كه: و در خارج معلوم نمى شود كه جهاد مى كنيد يا نه و آيا غير خدا و رسول و مؤمنان را براى خود اتخاذ مى كنيد، يا خير، پديد آمدن اين صحنه ها در خارج، خود علم خداوند است به آن ها.
نظير اين بيان، با شرح و بسط مختصرى، در تفسير آيه: «أم حَسِبتُم أن تَدخُلُوا الجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعلَمِ اللهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُم...»، در جلد چهارم همين كتاب گذشت، و شاهد اين كه معناى «علم» همين است كه ما گفتيم، جملۀ «وَ اللهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعمَلُونَ» است.
و كلمۀ «وَلِيجَة»، به طورى كه در مفردات راغب است، به معناى كسى است كه آدمى او را تكيه گاه خود قرار دهد كه از خانواده اش نباشد.
بحث روايتى
در تفسير قمى، در ذيل آيه «بَرَائَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ» مى گويد: پدرم از محمّد بن فضل، از ابن ابى عمير، از ابى الصباح كنانى، از امام صادق «عليه السلام» برايم حديث كرد كه آن حضرت فرمود: اين آيه، بعد از مراجعت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از جنگ تبوك، كه در سال نهم هجرت اتفاق افتاد، نازل گرديد.
آنگاه فرمود: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بعد از آن كه مكه را فتح كرد، در آن سال از زيارت مشركان جلوگيرى نفرمود، و از سنت هاى زيارتى مشركان، يكى اين بود كه اگر با لباس وارد مكه مى شدند و با آن لباس دور خانه خدا طواف مى كردند، ديگر آن لباس را به تن نمى كردند و مى بايد آن را صدقه دهند.
لذا براى اين كه لباس هايشان را از دست نداده باشند، قبل از طواف، از ديگران لباسى را عاريه و يا كرايه مى كردند و بعد از طواف، به صاحبانشان بر مى گرداندند. در اين ميان، اگر كسى به لباس عاريه و اجاره دست نمى يافت و خودش هم تنها يك دست لباس همراه داشت، براى آن كه آن لباس را از دست ندهد، ناچار برهنه مى شد و لخت مادرزاد، به طواف مى پرداخت.
وقتى زنى رعنا و زيبا، از زنان عرب، به زيارت حج آمد و خواست تا لباسى عاريه و يا كرايه كند، ليكن نيافت. خواست با لباس طواف كند، گفتند: در اين صورت بايستى بعد از طواف، لباست را تصدق دهى. گفت: من جز اين لباس ندارم، و لذا لخت شد و به طواف پرداخت. مردم ريختند به تماشايش، ناچار يك دست خود را بر عورت پيشين و دست ديگرش را بر عورت پسين گذاشت و طواف را به آخر رساند، در حالى كه مى گفت:
اليَوم يَبدُو بَعضُهُ أو كُلُّهُ * فَمَا بَدَا مِنهُ فَلَا أحِلُّهُ
بعد از آن كه از طواف فارغ شد، عده اى به خواستگاری اش آمدند. گفت: من شوهر دارم.
از طرفى، سيره رسول خدا «صلى الله عليه و آله» قبل از نزول اين سوره، اين بود كه جز با كسانى كه به جنگ او بر مى خاستند، نمى جنگيد، و اين روش به خاطر اين آيه بود كه مى فرمايد: «فَإن اعتَزَلُوكُم فَلَم يُقَاتِلُوكُم فَألقَوا إلَيكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللهُ لَكُم عَلَيهِم سَبِيلاً»، تا آن كه سوره «برائت» نازل شد، و پيامبر مأمور شد به اين كه مشركان را از دم شمشير بگذراند. چه آن ها كه سرِ جنگ دارند و چه آن ها كه كنارند.
مگر آن كسانى كه در روز فتح مكه، براى مدتى با آن حضرت معاهده بستند. مانند صفوان بن اميه و سهيل بن عمرو، كه به فرمان: «بَرَائَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَى الَّذِينَ عَاهَدتُم مِنَ المُشرِكِينَ فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعَةَ أشهُر». چهار ماه، يعنى بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرّم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى مهلت يافتند، كه اگر بعد از اين مدت، باز به شرك خود باقى ماندند، آنان نيز محكوم به مرگ اند.
وقتى اين آيات نازل شد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آن را به ابوبكر داد تا به مكه ببرد و در منا، در روز عيد قربان، براى مردم قرائت كند. ابوبكر به راه افتاد و بلا فاصله جبرئيل نازل و دستور آورد كه اين مأموريت را از ناحيه تو، مردى جز از خاندان خودت نبايد انجام دهد.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، اميرالمؤمنين «عليه السلام» را به دنبال ابوبكر فرستاد، و آن جناب، در محل «روحاء»، به وى رسيد و آيات نامبرده را از او گرفت و روانه شد. ابوبكر به مدينه بازگشت و عرض كرد: يا رسول الله! چيزى در باره من نازل شد؟ فرمود: نه، وليكن خداوند دستور داد كه اين مأموريت را از ناحيه من، جز خودم و يا مردى از خاندانم نبايد انجام دهد.
و در تفسير عياشى، از حريز، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را با آيات سوره «برائت»، به موسم حج فرستاد تا بر مردم بخواند. جبرئيل نازل شد و گفت: از ناحيه تو، جز على نبايد برساند. لذا به حضرت على «عليه السلام» دستور داد تا بر ناقۀ غضباء سوار شود و خود را به ابوبكر رسانيده، آيات را از او بگيرد و به مكه برده، بر مردم بخواند.
ابوبكر عرض كرد: آيا خداوند بر من غضب كرده؟ فرمود: نه، چيزى كه هست، دستور رسيده كه جز مردى از خودت، كسى نمى تواند پيامى به مشركان ببرد.
از آن طرف، وقتى على «عليه السلام» به مكه رسيد كه بعد از ظهر روز قربانى بود، كه روز حج اكبر همان است. حضرت در ميان مردم برخاست و صدا زد: اى مردم! من فرستاده رسول خدايم به سوى شما، و اين آيات را آورده ام: «بَرَائَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَى الَّذِينَ عَاهَدتُم مِنَ المُشرِكِينَ فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعَةَ أشهُر». يعنى: بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرّم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى.
آنگاه فرمود: از اين پس نبايد كسى لخت و عريان، اطراف خانه طواف كند، نه زن و نه مرد. و نيز هيچ مشركى ديگر حق ندارد بعد از امسال به زيارت بيايد، و هر كس از مشركان، با رسول خدا «صلى الله عليه و آله» عهدى بسته است، مهلت و مدت اعتبار آن، تا سرآمد همين چهار ماه است.
مؤلف: به قرينه روايتى كه بعدا نقل مى شود، مقصود آن عهدهایى بوده كه ذكر مدت در آن ها نشده است، و اما آن هایى كه مدت دار بوده، از مدلول خود آيات كريمه بر مى آيد كه تا آخر مدتش، معتبر است.
و در تفسير عياشى و مجمع البيان، از ابوبصير، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت شده كه فرمود:
على «عليه السلام»، آن روز در حالى كه شمشيرش را برهنه كرده بود، خطاب به مردم كرده و فرمود: ديگر به هيچ وجه، هيچ شخص عريانى، نباید اطراف خانه خدا طواف كند، و هيچ مشركى نباید به زيارت خانه بيايد، و هر كس عهدى دارد، عهدش تا آخر مدتش معتبر است، و اگر عهدش بدون ذكر مدت است، مدتش چهار ماه خواهد بود.
و چون اين خطبه در روز قربان بوده، قهرا چهار ماه عبارت مى شود از: بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرّم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى. آنگاه اضافه كرد كه: روز «حج اكبر»، همان روز قربانى است.
مؤلف: روايات وارده از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، بر طبق اين مضمون، بيشتر از آن است كه به شمار آيد.
و در الدرّ المنثور است كه عبدالله بن احمد بن حنبل، در كتاب زوائد مسند، و ابوالشيخ و ابن مردويه، از على «رضى الله عنه» روايت كرده اند كه فرموده:
وقتى ده آيه از آيات سوره «برائت» نازل شد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را خواست و فرمود تا آن ها را بر اهل مكه قرائت كند. آنگاه مرا خواست و به من فرمود: خود را به ابوبكر برسان و هر جا به او برخوردى، آيات را از او بگير.
ابوبكر برگشت و عرض كرد: يا رسول الله! آيا در باره من چيزى نازل شده؟ فرمود: نه، وليكن جبرئيل نزد من آمد و گفت از ناحيه تو، كسى جز خودت و يا مردى از خودت، نبايد پيامى به مردم مكه برساند.
و نيز در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از سعد بن ابى وقاص نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را به مكه فرستاد، تا آيات برائت را بر آنان بخواند. آنگاه على «رضى الله عنه» را به دنبالش روانه كرد.
على، آن آيات را از ابوبكر گرفت. ابوبكر در دل خود خيال ها كرد. رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: اى ابوبكر! (نگران مباش)، هيچ پيامى را از ناحيه من، جز خودم و يا مردى از خودم نمى بايست برساند.
و در همان كتاب است كه ابن مردويه، از ابورافع نقل كرده كه گفت:
رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را با آيات برائت به موسم حج فرستاد. جبرئيل نازل شد و گفت: اين آيات را نبايد غير خودت و يا مردى از اهل بيتت ابلاغ نمايد. لذا رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، على «رضى الله عنه» را به دنبال ابوبكر فرستاد، و آن جناب در بين راه مكه و مدينه، به ابوبكر برخورد و آيات را از ابوبكر گرفت و به مكه برد و در موسم حج، براى مردم قرائت كرد.
و نيز مى نويسد: ابن حبان و ابن مردويه، از ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه گفت:
رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را فرستاد تا آيات برائت را بر مردم مكه بخواند. بعد از آن كه او را روانه كرد، على «رضى الله عنه» را فرستاد و فرمود: يا على! از ناحيه من غير از من و يا تو، نبايد كسى به مردم برساند. آنگاه او را بر ناقه غضباى خود سوار كرد و روانه ساخت. على «عليه السلام» خود را به ابوبكر رسانيد و آيات برائت را از او گرفت.
ابوبكر به سوى نبى «صلى الله عليه و آله» باز گشت، در حالى كه از اين پيشامد چيزى در دل داشت، و مى ترسيد، نكند آيه اى در باره اش نازل شده باشد. وقتى نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» آمد، عرض كرد: چه بر سرم آمد يا رسول الله؟
حضرت فرمود: خير است، تو برادر من و يار منى در غار، و تو با منى بر لب حوض. چيزی كه هست، نبايد از من، كسى پيغامى برساند مگر شخصى از خودم.
مؤلف: روايات ديگرى در همين معنا هست.
و در تفسير برهان، از ابن شهراشوب نقل كرده كه گفته است: اين روايات را طبرسى، بلاذرى، ترمذى، واقدى، شعبى، سدى، ثعلبى، واحدى، قرطبى، قشيرى، سمعانى، احمد بن حنبل، ابن بطه، محمّد بن اسحاق، ابويعلى الموصلى، اعمش و سماك بن حرب، در كتاب هاى خود از: عروة بن زبير، ابوهريره، انس، ابورافع، زيد بن نفيع، ابن عُمَر و ابن عباس نقل كرده اند، و عبارت ابن عباس چنين است:
بعد از آن كه آيات: «بَرَائَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ» - تا نه آيه - نازل شد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را به سوى مكه گسيل داشت، تا آن آيات را بر مردم بخواند. جبرئيل نازل شد و گفت: كسى غير از تو و يا مردى از تو، اين آيات را نبايد برساند. لذا رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، به اميرالمؤمنين فرمود: ناقه غضباى مرا سوار شو و خود را به ابوبكر برسان و آيات برائت را از دست او بگير.
ابن عباس گويد: وقتى ابوبكر به نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» باز گشت، با نهايت اضطراب پرسيد: يا رسول الله! تو خودت مرا در باره اين امرى كه همه گردن مى كشيدند بلكه افتخار مأموريت آن نصيبشان شود، نامزد فرمودى، پس چطور وقتى براى انجامش روانه شدم، مرا برگرداندى؟
حضرت فرمود: امين وحى خدا بر من نازل شد و از ناحيه خداوند، اين پيغام را آورد كه: «هيچ پيامى را از ناحيه تو، جز خودت و يا مردى از خودت، نبايد برساند»، و على از من است و از من، نبايد برساند جز على.
مفاد احکام اعلام برائت مشرکان، توسط حضرت علی«ع»
از آنچه از روايات نقل كرديم همچنين از روايات بيشترى كه از نقلش صرفنظر شد، و نيز از آنچه بزودى در اين معنا نقل مى شود دو نكته اصلى و اساسى استفاده مى شود:
يكى اينكه فرستادن على (عليه السلام ) براى بردن آيات برائت و عزل كردن ابى بكر بخاطر امر و دستور خدا بوده و جبرئيل نازل شده و گفته است: «انه لا يؤدى عنك الا انت او رجل منك» و اين حكم در هيچيك از روايات مقيد به برائت و يا شكستن عهد نشده ، يعنى در هيچيك آنها نيامده كه يا رسول الله جز تو و يا كسى از تو برائت و يا نقض عهد را به مشركين نمى رساند، پس هيچ دليلى نيست بر اينكه مانند بسيارى از مفسرين اطلاق اين روايات را تقييد كنيم ، اطلاقى كه بزودى مؤ يداتى برايش خواهيد ديد.
دوم اينكه على (عليه السلام ) در مكه همچنانكه آيات برائت را به گوش مردم رسانيد حكم ديگرى را نيز رساند، و آن اين بود كه هر كس عهدى با مسلمين دارد و عهدش محدود به مدتى است ، تا سررسيد آن مدت عهدش معتبر است ، و اگر محدود به مدتى نيست تا چهار ماه ديگر عهدش معتبر خواهد بود. اين مطلب را آيات برائت نيز بر آن دلالت دارد.
و حكم ديگرى را نيز ابلاغ فرمود، و آن اين بود كه هيچكس حق ندارد از اين ببعد بره نه در اطراف كعبه طواف كند، اين نيز يك حكم الهى بود كه آيه شريفه «يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد» بر آن دلالت دارد، علاوه بر اينكه در پاره اى از روايات به دنبال آن حكم اين آيه نيز ذكر شده و بزودى خواهد آمد.
و حكمى ديگر، و آن اينكه بعد از امسال ديگر هيچ مشركى حق ندارد به طواف و يا زيارت خانه خدا بيايد، اين حكم نيز مدلول آيه شريفه «يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا» است .
در اين ميان امر پنجمى هست كه در بعضى از روايات آمده ، و آن اين است كه به صداى بلند ندا در داد: «هيچ كس داخل بهشت نمى شود مگر مؤمن» و اين معنا هر چند در ساير روايات نيامده ، و خيلى هم بعيد به نظر مى رسد، زيرا با اينكه آيات بسيارى مكى و مدنى در اين باره نازل شده ، عادتا محال به نظر مى رسد كه تا سال نهم هجرت اين معنا به گوش مردم نرسيده و محتاج باشد به اينكه على (عليه السلام ) آنرا تذكر دهد ليكن مدلول خود آيات برائت نيز همين است.
و اما اينكه در بعضى از آنها بجاى آن دارد: «هيچ كس داخل كعبه - و يا خانه - نمى شود مگر مومن» - در صورتى كه اين روايات صحيح باشد - البته حكم مستفاد از آنها نظير حكم به ممنوعيت مشركين از طواف ، حكمى ابتدائى خواهد بود.
و به هر حال مى خواهيم بگوئيم رسالت على (عليه السلام ) منحصرا راجع به رساندن آيات برائت نبود، بلكه هم راجع به آن بود و هم راجع به سه و يا چهار حكم قرآنى ديگر، و همه آنها مشمول گفته جبرئيل هست كه گفت : «از تو پيامى نمى رساند مگر خودت و يا مردى از خودت» زيرا هيچ دليلى نيست تا اطلاق اين كلام را تقييد كند.
و در الدر المنثور است كه ترمذى - وى حديث را حسن دانسته - و ابن ابى حاتم و حاكم - وى حديث را صحيح شمرده - و ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائل همگى از ابن عباس (رضى الله عنه ) نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را فرستاد و ماءمورش كرد تا بدين كلمات جار بكشد، آنگاه على (رضى الله عنه ) را روانه كرد و دستور داد او به آنها جار بكشد، اين دو نفر به راه افتادند و اعمال حج را بجاى آوردند.
آنگاه على (رضى الله عنه ) در ايام تشريق (يازده و دوازده و سيزده) برخاست و چنين جار كشيد: خدا و رسولش از مشركين بيزارند، و تا چهار ماه مهلت داريد كه هر جا بخواهيد آزادانه برويد و بيائيد، و بعد از امسال ديگر هيچ مشركى حق ندارد به زيارت خانه خدا بيايد و ديگر هيچ كس حق ندارد برهنه در اطراف خانه طواف كند، و هيچ كس داخل بهشت نمى شود مگر مومن . آرى اينها آن موادى بود كه على (عليه السلام) بدانها ندا درداد. م لف : اين خبر مضمونش نزديك است به آنچه كه ما از روايات استفاده كرديم.
و نيز در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم از طريق سعيد بن مسيب از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : ابى بكر او را دستور داد تا در همان موقعى كه ابى بكر حج مى كند او آيات را بخواند. آنگاه ابو هريره مى گويد: سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على (رضى الله عنه) را بدنبال ما فرستاد و به او دستور داد كه آيات برائت را اعلام كند، و ابو بكر همچنان رياست حجاج را داشته باشد و يا گفت : همان باشد (يعنى در مقام خود باقى باشد).
مؤلف: در موارد زيادى از طرق اهل سنت وارد شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو بكر را در همين سال به كار حج گمارد، و در حقيقت آن سال ابو بكر امير الحاج بود، و على كارش اين بود كه آيات برائت را جار مى زد. با اينكه شيعه روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پست امير الحاج را به على داد و نيز او حامل و ماءمور جار زدن به برائت بود.
و اين معنا را طبرسى هم در مجمع البيان و همچنين عياشى از زراره از ابى جعفر روايت كرده اند و چه بسا آن روايتى كه دارد: «على در همين سفر داورى و قضاوت كرد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را در اين باب دعا كرد» مويد روايات شيعه باشد، براى اينكه اگر تنها ماءمور به جار زدن بود ديگر به كار قضاوت دخالت نمى كرد بلكه اين معنا با امارت آنحضرت موافق تر است . و روايت بزودى خواهد آمد.
و در تفسير عياشى از حسن بن على (عليهما السلام) روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن جناب (على (عليه السلام ) را مى خواست براى بردن برائت روانه كند عرض كرد: يا نبى الله من خيلى زبان آور نيستم و نمى توانم خطابه اى را ايراد كنم.
فرمود: خداوند جز اين را نمى پذيرد كه يا من خودم آن را ببرم و يا تو، گفت : اكنون كه چاره اى نيست من آن را مى برم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: برو خداوند زبانت را محكم و استوار مى سازد و دلت را هدايت مى كند، آنگاه دست بر دهان آنحضرت گذاشت و فرمود: روانه شو و آنها را بر مردم قرائت كن.
سپس فرمود: در اين سفر مردم از شما قضاوت و داورى مى خواهند، پس هر گاه دو تن دعواگر نزد تو آمدند تو در باره يكى از آن دو حكم مكن مگر بعد از آنكه حرفهاى آن ديگرى را هم شنيده باشى ، اين براى به دست آوردن حقيقت ، طريقه بهتريست .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |