تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
اين آيه، از آياتى است كه در آن «مغفرت» به كار رفته، بدون اين كه سخنى از گناه - كه در عرف متشرعه، عبارت است از معصيت امر مولوى - به ميان آمده باشد.
جملۀ «وَ اللهُ يَعلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعلِنُون»، اشاره است به ركن سوم از اركان ربوبيت، كه همان علم باشد. چون «اله»، اگر متصف به علم نباشد، عبادت كردن و نكردن بندگان برايش يكسان است. پس عبادت او، لغو و بى اثر خواهد بود.
ناگزير لازم است كه ربّ معبود، داراى علم باشد. البته نه هر علمى، بلكه علم به ظاهر و باطن بنده اش. زيرا قوام عبادت، به نيت است و عمل، وقتى عبادت محسوب مى شود، كه با نيت صالح انجام شده باشد، و نيت هم مربوط به ضمير و باطن بنده است، و علم به اين كه عبادت، حقيقت معناى خود را واجد است، پیدا نمی شود، مگر با احاطه معبود به ظاهر و باطن بنده.
و خداى عزوجل، عالم است به آنچه كه انسان پنهان مى دارد و آنچه كه آشكار مى سازد. همان طور كه او، خالق و منعم است، و به خاطر خلقت و انعامش، مستحق پرستش است.
از همين جا روشن مى گردد كه: چرا در آيه شريفه در بيان علم خدا، تعبير مذكور انتخاب شده، با اين كه ممكن بود بفرمايد: «عَالِمُ الغَيبِ وَ الشَّهَادَة». و يا بفرمايد: «وَ اللهُ بِكُلِّ شَئٍ عَلِيمٌ»، ولى فرمود: «وَ اللهُ يَعلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعلِنُونَ».
پس جهت اين كه علم به اسرار و آشكار را علت آورد، آن هم اسرار و آشكار انسان ها، براى اين بود كه سخن در باره عبادت انسان ها در برابر پروردگارشان بود، و در علم به عبادت، كه امرى است هم مربوط به بدن و اعضاى عبادت كننده و هم به قلب و احوال او، لذا لازم است كه معبود، داناى به باطن و ظاهر عبادت كننده اش باشد، و به نيت درونى و احوال و حركات بدنى او آگاه باشد.
و جملۀ «وَ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِ اللهِ لَا يَخلُقُونَ شَيئاً وَ هُم يُخلَقُون»، اشاره است به فقدان ركن اول از اركان ربوبيت در بت ها و معبودهاى مشركان. و چون ركن اول ربوبيت را ندارند، قهرا ركن دوم را هم كه از فروعات ركن اول است و عبارت است از دادن نعمت، ندارند.
به همين جهت معبودهاى آنان، آلهه و ارباب نيستند، بلكه خداى متعال، ربّ است.
و اين كه فرمود: «أموَاتٌ غَيرُ أحيَاء وَ لَا يَشعُرُونَ أيَّانَ يُبعَثُون»، اشاره است به فقدان ركن سوم از اركان ربوبيت در بت هاى بت پرستان، و آن ركن، عبارت است از: علم به سرّ و آشكار ايشان.
و در اين نفى، مبالغه كرده و اصل حيات و زندگى را - كه مستلزم داشتن علم است - نفى كرده كه نفى آن، مستلزم نداشتن مطلق علم است، تا چه رسد به نوع اكمل آن، كه همان علم به ظاهر و باطن انسان است، و فرموده: «مردگانى هستند بى جان»، اول مرگ را براى ايشان اثبات كرده، كه هيچ وقت با درك و شعور نمى سازد، سپس همان مرگ را با بى جانى تأكيد نموده است.
و اگر از ميان همه وجوه جهل بت ها، خصوص علم به اين كه: «مردم چه وقت مبعوث مى شوند» را ذكر كرده، به اين مناسبت است كه روز بعث، روز پاداش انسان هاست، و بر «إله معبود» لازم است كه روز پاداش دادن به بندگانش را بداند. زيرا بايد بداند كه چه روزى بندگان خود را در ازاى بندگی شان پاداش مى دهد، ولى اين بت ها از چنين روزى خبر ندارند. پس چگونه مى توانند «إله معبود» باشند؟
از همين جا روشن مى شود كه ضمير اول، يعنى ضمير جمع «لَا يَشعُرُون» به اصنام، و ضمير دوم، يعنى ضمير جمع «يُبعَثُون»، به مشركان برگردد.
و اين صحيح نيست كه هر دو ضمير را به «اصنام» برگردانيم. زيرا علم به «روز بعث»، مختص بارى تعالى است، و از غير او محجوب بوده و جهل به آن مختص «اصنام» نيست.
از اين وجه باطل تر، قول بعضى است كه گفته اند: هر دو ضمير به «مشركان» بر مى گردد. (دقت بفرماييد).
آيات شريفه مورد بحث، هر چند ظاهر سياقش نفى ربوبيت اصنام است، ليكن با كمترين دقت معلوم مى شود كه همين بيان، در نفى ربوبيت صاحبان اصنام، يعنى ملائكه مقرّب و جنّ و كمّلين بشر و كواكب، و هر معبود ديگرى كه وثنى ها مى پرستند، نيز جريان دارد.
براى اين كه آن ها نيز، هيچ يك خالق و منعم و عالِم بالاصاله نيستند، و اگر هم از اين صفات چيزى را و يا همه را دارند، از خداى سبحان دارند. و حال آن كه ربّ حقيقى، آن كسى است كه اين صفات را بالأصاله و مستقلا داشته باشد (دقت بفرماييد).
در اين دو آيه، يعنى آيه «وَ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِ الله... يُبعَثُون»، التفات از خطاب به غيبت به كار رفته، و شايد نكته آن، اين بوده كه: در هر دو، مسأله معاد و روز بعث كه مشركان منكر آن بودند، به ميان مى آيد. لذا خطاب از ايشان به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» متوجه شده، تا بدين وسيله، هم مطلب بيان شده باشد و هم با اعتراض آنان مواجه نگردد.
و اين كه فرمود: «إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ»، بيان نتيجه دليلى است كه در آيات قبلى اقامه شد، و معنايش اين است كه:
وقتى ثابت شد كه خداى تعالى، واجد شرايط الوهيت است و اوست كه معبوديتش به حق است، و غير او، خدايانى كه مشركان ادعا مى كنند، هيچ يك، واجد آن شرايط نيستند، يعنى نه خالق اند، نه منعم و نه عالِم، پس اين نتيجه حاصل مى شود كه: «إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ». معبودى كه شما سزاوار است بپرستيد، معبود واحدى است، و لازمۀ اين معنا، اين است كه چنين معبودى، منحصر به خداى عزّ اسمه باشد.
بحث روايتى
در مجمع البيان گفته است: چهل آيه از اول اين سوره، مكىّ، و مابقى، يعنى از آيه «وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللهِ مِن بَعدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم» تا آخر سوره، مدنى است. (به نقل از حسن و قتاده).
و بعضى گفته اند: به استثناى سه آيه آخر، كه مربوط به هنگام مراجعت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از جنگ اُحُد است و با آيه «وَ إن عَاقَبتُم فَعَاقِبُوا» شروع مى شود، همه مكّى است، و آن سه آيه، مابين مكه و مدينه نازل شده است. (به نقل از ابن عباس و عطاء و شعبى).
و در يكى از روايات منقوله از ابن عباس دارد كه بعضى از آيات، مكّى و بعضى ديگر مدنى است. آيات مكّى آن، از اول سوره است تا جملۀ «وَ لَكُم عَذَابٌ عَظِيمٌ»، و مدنى آن از آيه «وَ لَا تَشتَرُوا بِعَهدِ اللهِ ثَمَناً قَلِيلاً» تا جملۀ «بِأحسَنِ مَا كَانُوا يَعمَلُونَ» است.
مؤلف: ما قبلا هم گفتيم كه آنچه از سياق به دست مى آيد، با همه اين نقل ها مخالف است.
رواياتى در ذيل آيه: «أتَى أمرُ اللهِ فَلَا تَستَعجِلُوهُ»
و در تفسير عياشى، از هشام بن سالم، از بعضى از اصحاب ما، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب از معناى آيه «أتَى أمرُ اللهِ فَلَا تَستَعجِلُوهُ» پرسيدم.
فرمود: وقتى خدا از امرى به پيامبرش خبر مى دهد كه واقع خواهد شد، شما ديگر عجله مكنيد تا وقتش فرا رسد. و فرمود: وقتى خدا از چيزى خبر می دهد (و مى فرمايد)، گويا آن را آمده حساب مى كند، و لذا در اين آيه مى فرمايد: «امر خدا آمد، در آن عجله مكنيد».
مؤلف: گويا مى خواهد اشاره به اين كند كه تعبير به ماضى، براى تحقق وقوع و حتميت آن است.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وقتى «أتَى أمرُ الله» نازل شد، اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مضطرب شدند، تا جمله «فَلَا تَستَعجِلُوهُ» آمد، آرام گشتند.
و نيز، در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن منذر، از ابن جريح روايت كرده اند كه گفت: وقتى آيه «أتَى أمرُ اللهِ فَلَا تَستَعجِلُوهُ» نازل شد، مردانى از منافقان به يكديگر گفتند: اين مرد مى پندارد كه امر خدا آمد، پس پاره اى از كارها را كه مى كرديد، نكنيد تا ببينيم آن امر چيست و وقتى ديدند چيزى نازل نشد و عذابى نيامد، گفتند: پس براى هميشه خاطرتان جمع باشد كه عذابى در كار نيست.
سپس اين آيه نازل شد: «اقتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُم...». گفتند: اين مرد، همان پندار قبلی اش را از سر گرفته، و چون ديدند عذابى نيامد، گفتند: ديگر مطمئن باشيد كه عذابى نخواهد آمد. آنگاه آيه «وَ لَئِن أخَّرنَا عَنهُمُ العَذَابُ إلَى أُمَّةٍ مَعدُودُة...» نازل شد.
مؤلف: اين روايت دلالت مى كند بر اين كه قبل از هجرت هم در ميان مسلمانان، عده اى منافق بوده اند، همچنان كه روايت ديگرى نيز شاهد اين معنا است.
و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، از عقبة ابن عامر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: قبل از آمدن قيامت، ابر سياهى از طرف مغرب، مانند سپر به شما روى مى آورد و در آسمان به طور دائم بالا رود تا تمامى صفحه آسمان را بپوشاند. آنگاه منادى ندا مى كند: يا ايّها الناس!
مردم به يكديگر متوجه مى شوند كه من چنين صدايى شنيدم، شما هم شنيديد؟ بعضى مى گويند: آرى شنيدم. بعضى ديگر شك مى كنند، تا آن كه بار ديگر منادى ندا مى كند: يا ايّها الناس! باز از يكديگر مى پرسند: آيا چنين صدايى شنيديد؟ مى گويند: آرى. آنگاه ندا مى رسد: «أيُّهَا النَّاسُ أتَى أمرُ اللهِ فَلَا تَستَعجِلُوهُ».
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اضافه كردند: پس به آن خدايى كه جانم به دست اوست، اين قدر مهلت نمى دهد كه دو نفر بزّاز كه پارچه را باز كرده اند، تا كنند، و يا مردى كه حوض را پُر مى كند، از آن به كسى يا حيوانى آب دهد، و يا مردى كه شتر خود را مى دوشد، از شيرش بياشامد، و يا هر كس ديگر كه سرگرم كار خويش است، از كار دست بكشد.
نقد استدلال برخى از علماء به روايات فوق الذكر
مؤلف: بعضى از علماء خواسته اند از اين روايات سه گانه - كه در معناى اين روايات، روايات ديگرى نيز هست - بفهمند كه مراد از «آمدن امر»، آمدن روز قيامت است، و ليكن روايات چنين دلالتى ندارد.
اما روايت اول:
براى اين كه صرف اضطراب دليل نمى شود بر اين كه آن مردم از جملۀ مورد بحث، آمدن قيامت را فهميده باشند. زيرا اين قدر هست كه امر خدا هرچه باشد، چيزى است كه بندگان او را به انديشه وا مى دارد كه حجتى در فهمشان نيست و شبهه هم مفهوميه نيست تا مرجع در آن، عرف كه اهل لسان اند، بوده باشد.
علاوه بر اين، روايت هم خالى از اشكال نيست. براى اين كه خداى سبحان، استعجال به آمدن قيامت را از صفات كفار خوانده و آنان را بر اين عمل مذمت، و مؤمنان را از آن برى دانسته و فرموده:
«وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشفِقُونَ مِنهَا». و در بيان سابق هم اشاره اى به اين معنا شد كه خطاب در جملۀ «فَلَا تَستَعجِلُوهُ»، به مشركان است و معنايش نهى از استعجال ايشان و درخواست فرارسيدن اجل و نزديك شدن وعده است، نه درخواست مهلت. و در اين صورت معنا ندارد كه از شنيدن «فَلَا تَستَعجِلُوهُ» آرام شوند.
و اما روايت دوم:
ظاهرش اين است كه از «امر خدا»، عذاب دنيوى را فهميده بودند، نه قيامت را، و اين، خود مؤيد بيان سابق ما است، نه مؤيد آقايان.
و اما روايت سوم:
نهايت چيزى كه به آن دلالت مى كند، اين است كه آمدن قيامت، از مصاديق آمدن امر خداست، و كسى هم در اين شكى ندارد، ولى اين غير از اين است كه مقصود از «امر» در آيه، همان قيامت باشد.
روايتى كه در آن «أتَى أمرُ الله»، به ظهور مهدى «ع» تطبيق شده است
و در كتاب غيبت نعمانى، به سند خود، از عبدالرحمن بن كثير، از ابى عبدالله «عليه السلام» نقل كرده كه در ذيل جملۀ «أتَى أمرُ اللهِ فَلَا تَستَعجِلُوهُ» فرمود:
اين «امر خدا»، همان امر ما است كه نبايد در آن عجله شود، و خداوند امر ما را با سه لشكر كمك مى كند: ۱ - ملائكه. ۲ - مؤمنان. ۳ - لشكر خودش. و خروج او، مانند خروج رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است. چون در آن آيه فرمود: «كَمَا أخرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيتِكَ بِالحَقّ».
مؤلف: اين روايت را، مفيد نيز در كتاب غيبت خود، از - همان - عبدالرحمن، از آن امام آورده. و مراد از ظهور او، ظهور مهدى «عليه السلام» است، كه در روايات ديگرى، بدان تصريح شده است و اين، خود از باب جرى و تطبيق كلّى بر فرد و يا از قبيل بطن قرآن است.
و در كافى، به سند خود، از سعدالاسكاف روايت كرده كه گفت: مردى خدمت اميرالمؤمنين «عليه السلام» رسيد و از «روح» سؤال كرد كه: آيا همان جبرئيل نيست؟
فرمود: جبرئيل، از ملائكه است و روح، غير جبرئيل است.
سعد مى گويد: اين جواب، بر سائل گران آمده، عرض كرد: حرف بزرگى زدى كه هيچ كس نگفته، زيرا هيچ كس احتمال نداده كه «روح»، غير جبرئيل باشد.
اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرمود: تو مرد گمراهى هستى، كه سخنان اهل ضلال را نقل مى كنى و گرنه خداى تعالى به پيغمبرش فرمود: «أتَى أمرُ اللهِ فَلَا تَستَعجِلُوهُ سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُونَ * يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ»، و اين خود صريح است در اين كه ملائكه، غير روح است.
مؤلف: اين روايت، مؤيد رواياتى است كه ما قبلا ذكر كرديم و در يك دسته روايات آمده كه: «روح»، مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «فَإذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ» آمده كه امام «عليه السلام» فرمود: خداوند، انسان را از يك قطره آب بى ارزش خلق كرد، و همين قطره بى ارزش، دشمنى آشكار برايش شد، و در دشمنى با او، متكلمى بليغ گرديد.
و نيز، در همان كتاب، در ذيل جملۀ «حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسرَحُونَ»، امام «عليه السلام» فرموده: حين بازگشت از چراگاه و حين رفتن به چراگاه.
رواياتى درباره حكم شرعى بول و گوشت چهارپايان
و در تفسير عياشى، از زراره، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب از بول اسب و الاغ و قاطر پرسيدم. فرمود: ما آن را مكروه مى داريم. عرض كردم: مگر گوشت آن ها حلال نيست؟
فرمود: مگر خداى تعالى برايتان بيان نكرده كه: «وَ الأنعَامَ خَلَقَهَا لَكُم فِيهَا دِف ءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنهَا تَأكُلُون»، كه گوشت انعام، يعنى شتر و گاو و گوسفند، حلال است، ولى در باره چارپايان، يعنى خيل و بغال و حمير تنها فرموده: «لِتَركَبُوهَا وَ زِينَةً». از آن ها، تنها خوردن گوشت و از اين ها، تنها مسءله سوار شدن را ذكر فرموده. البته معناى اين دو بيان، اين نيست كه گوشت چارپايان حرام است، وليكن اشاره به رفتارى است كه خود مردم در باره آن ها دارند. يعنى از خوردن گوشت آن ها صرف نظر كرده اند.
مؤلف: روايات در باب خيل و بغال و حمير، مختلف است، ولى مذهب اهل بيت «عليهما السلام» همين است، كه خوردن گوشت آن ها مكروه است، نه حرام.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ يَخلُقُ مَا لَا تَعلَمُون» آمده كه امام فرمود: مقصود عجائبى است كه خداوند در دريا و خشكى عالَم خلق مى كند.
و در الدر المنثور است كه در ذيل آيه «وَ عَلَى اللهِ قَصدُ السَّبِيل وَ مِنهَا جَائِرٌ»، عبد بن حميد و ابن منذر و ابن انبارى (در كتاب مصاحف)، از على «عليه السلام» نقل كرده كه آن جناب، آيه را به صورت «فَمِنكُم جَائِرٌ» قرائت مى كرده.
و در تفسير عياشى، از اسماعيل بن ابى زياد، از جعفر بن محمّد، از پدرش، از پدران بزرگوارش، از على «عليه السلام» روايت كرده كه فرموده است:
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در تفسير جمله «وَ بِالنَّجمِ هُم يَهتَدُون» فرمود: منظور از اين نجم، ستاره «جُدَى» است. براى اين كه تنها «جُدَى» است كه بناء قبله بر آن دور نمى زند و تغيير پيدا نمى كند، و اهل بر و بحر، راه خود را به وسيله آن پيدا مى كنند.
مؤلف: اين روايت از امام صادق «عليه السلام» نيز نقل شده.
و در كافى، به سند خود، از داوود جصاص (گچ پز) روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه فرمود: منظور از «نجم» در جملۀ «وَ بِالنَّجمِ هُم يَهتَدُون»، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، و منظور از «علامات»، ائمه هدى «عليهم السلام» است.
مؤلف: اين روايت را (كافى)، به دو طريق ديگر نيز، از آن جناب و از حضرت رضا «عليه السلام» نقل كرده، و عياشى و قمى نيز، در تفسير خود آن را آورده اند، و شيخ در «امالى»، از امام صادق «عليه السلام» روايتش كرده. و اين، از باب تفسير نيست، بلكه از باب بطن است.
دليلش هم اين است كه طبرسى آن را در مجمع نقل كرده كه امام صادق «عليه السلام» فرمود: ما علامت ها و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، نجم است. آنگاه فرمود كه: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: خداوند نجوم را امان اهل آسمان، و اهل بيت مرا، امان اهل زمين قرار داده است.
آيات ۲۲ - ۴۰ سوره نحل
إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ قُلُوبهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّستَكْبرُونَ(۲۲)
لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُستَكْبرِينَ(۲۳)
وَ إِذَا قِيلَ لهَُم مَّا ذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَساطِيرُ الاَوَّلِينَ(۲۴)
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيرِ عِلْمٍ أَلا سَاءَ مَا يَزِرُونَ(۲۵)
قَدْ مَكرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتى اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيهِمُ السقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَ أَتَاهُمُ الْعَذَاب مِنْ حَيْث لا يَشعُرُونَ(۲۶)
ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شرَكاءِى الَّذِينَ كُنتُمْ تُشاقُّونَ فِيهِمْ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْى الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلى الْكافِرِينَ(۲۷)
الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءِ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۲۸)
فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكَبرِينَ(۲۹)
وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيراً لِّلَّذِينَ أَحَْسَنُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسنَةٌ وَ لَدَارُ الاَخِرَةِ خَيرٌ وَ لَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ(۳۰)
جَنَّات عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا تَجْرِى مِن تَحْتهَا الاَنْهَارُ لهَُمْ فِيهَا مَا يَشاءُونَ كَذَلِك يَجْزِى اللَّهُ الْمُتَّقِينَ(۳۱)
الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائكَةُ طيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۳۲)
هَلْ يَنظُرُونَ إِلّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائكةُ أَوْ يَأْتىَ أَمْرُ رَبِّك كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا ظلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(۳۳)
فَأَصابَهُمْ سيِّئَات مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۳۴)
وَ قَالَ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَئٍ نَحْنُ وَ لا آبَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَئٍ كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلى الرُّسلِ إِلّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ(۳۵)
وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطاغُوت فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّت عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ(۳۶)
إِن تحْرِص عَلى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى مَن يُضِلُّ وَ مَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ(۳۷)
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لا يَبْعَث اللَّهُ مَن يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۳۸)
لِيُبَينَ لَهُمُ الَّذِى يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنهُمْ كانُوا كاذِبِينَ(۳۹)
إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشئٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۴۰)
خداى شما خداى يكتاست ، كسانى كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان به انكار (حق ) خو كرده و خودشان مستكبرند (۲۲)
قطعا خدا آنچه را نهان كنند و آنچه را عيان كنند مى داند و خدا، مستكبران را دوست ندارد (۲۳)
و هنگامى كه به آنها گفته شود پروردگارتان چه نازل كرده مى گويند: اينها (وحى الهى نيست ) همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است (۲۴)
آنها بايد (در) روز قيامت بار گناهان خويش را بطور كامل و شمهاى از گناهان آن كسانى را كه از روى جهل ، گمراهشان مى كنند بردارند بدانيد كه بد بارى برمى دارند (۲۵)
كسانى كه پيش از آنها بودند نيرنگ كردند و خدا بنيانشان را از پايه سست كرد و سقف از فرازشان افتاد و عذاب از آنجائى كه نمى دانستند به سراغشان آمد (۲۶)
آنگاه روز قيامت خدا رسوايشان مى كند و مى گويد شريكان من كه در مورد آنها اختلاف مى كرديد كجايند؟ كسانى كه دانش يافته اند گويند امروز رسوايى و بدى بر كافران است (۲۷)
همان كسانى كه در آن حال كه ستمگر بر خويشند چون فرشتگان جانشان را بگيرند، اطاعت عرضه كنند و گويند ما هيچ كار بدى نمى كرديم ، چنين نيست بلكه خدا از اعمالى كه مى كرده اند آگاه است . (۲۸)
از درهاى جهنم درون شويد و جاودانه در آن باشيد كه جايگاه متكبران بسيار بد است (۲۹)
و به كسانى كه پرهيزكارى مى كنند گفته شود پروردگارتان چه نازل كرده است . گويند خيرى نازل كرده است، كسانى كه نيكوكارى كرده اند در اين دنيا پاداشى نيك دارند و سراى ديگر بهتر است و سراى پرهيزگاران چه نيكوست (۳۰)
به بهشتهاى جاويد داخل شوند كه جويها در آن روانست و در آنجا هر چه خواهند دارند، خدا پرهيزكاران را چنين پاداش مى دهد (۳۱)
همان كسان كه فرشتگان با حال پاك سيرتى ، جانشان را بگيرند و گويند سلام بر شما، به پاداش اعمالى كه مى كرده ايد به بهشت درآييد. (۳۲)
مگر جز اين انتظار دارند، كه فرشتگان سوى ايشان بيايند يا فرمان پروردگارت بيايد، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز چنين كردند. خدا ستمشان نكرد بلكه آنها به خود ستم مى كردند (۳۳)
و سزاى اعمال بدشان به ايشان رسيد و عذابى كه به استهزاى آن مى پرداختند بر آنها وقوع يافت (۳۴)
و كسانى كه شرك مى ورزند گويند اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان جز او هيچ نمى پرستيديم و بدون فرمان وى چيزى را حرام نمى كرديم كسانى كه پيش از آنها بودند نيز چنين كردند. مگر به عهده پيغمبران جز ابلاغ آشكار چيزى هست ؟ (۳۵)
ميان هر امتى پيغمبرى برانگيختيم كه خدا را بپرستيد و از طغيانگرى كناره گيرى كنيد. بعضشان را خدا هدايت كرد و بعض ديگرشان ضلالت برايشان مقرر گشت . در زمين بگرديد و بنگريد سرانجام تكذيب كنان چسان بود(۳۶)
اگر به هدايت كردنشان علاقه دارى خدا كسى را كه به ضلالت محكوم كرده هدايت نمى كند و يارانى ندارند (۳۷)
به خدا قسم خوردند، قسمهاى مؤ كد كه هر كه بميرد خدايش زنده نمى كند، چنين نيست بلكه خدا وعده اى كرده كه بر عهده اوست ولى بيشتر مردم نمى دانند. (۳۸)
تا را كه در آن اختلاف دارند برايشان بيان كند و تا كسانى كه كافرند بدانند كه دروغگو بوده اند (۳۹) سخن ما به هر چيزى وقتى اراده وجود آن كنيم اينست كه بدو گوئيم باش ، وجود يابد (۴۰)
اين (آيات )، قسمت دوم از آيات صدر سوره است ، قسمت اولش متضمن بيان توحيد ربوبيت و اقامه حجت عليه مشركين و انذار آنان به آوردن عذاب و تنزيه خداى سبحان از شرك ايشان بود. و اين قسمت يعنى قسمت دوم ، متضمن مطالبى است كه مناسب با آن بيان است ، از قبيل بيان عيبهاى مشركين و صفات بد آنان ، كه همه ناشى از انكار توحيد است ،
و مانند سخنان باطل ، و استكبارشان در برابر خدا و استهزاء آيات او و انكار حشر، و نيز متضمن بيان بطلان اين سخنان و تهديد ايشان است به آمدن عذاب دنيوى ، و هشدارشان از عذاب روز مرگ و روز قيامت، و نيز حقايقى ديگر كه پس از بحث روشن مى گردد.
«إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ قُلُوبهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّستَكْبرُونَ»:
در تفسير جمله «الهكم اله واحد» قبلا گفتيم كه نتيجه حجتى است كه در آيات قبلى اقامه شده بود.
اعتقاد به معاد لازمه توحيد كامل است
و جمله «فالذين لا يؤمنون بالا خرة...» تفريعى است بر همان جمله ، و افتتاح فصل جديدى است از كلام در پيرامون رفتار و گفتار كفار و اعمالى كه ناشى از ايمان نداشتن به خداست ، و اگر اسمى از ايمان نداشتن به خدا نبرد بلكه مساله ايمان نداشتن به روز قيامت را ذكر كرد، بدين جهت بود كه آن حجتى كه اقامه فرموده بود حجت بر توحيد كامل بود، و آن عبارت است از وجوب اعتقاد به معبودى عليم و قدير كه تمامى موجودات را خلق كرد، و همه نعمتها را ارزانى داشت ، اما نه به لغو و باطل ، بلكه به حق ، تا دوباره بسويش باز گردند و ايشان را بر آنچه كه كرده اند محاسبه نموده و بر اساس اوامر و نواهى ، كه بوسيله فرستادگانش به ايشان ابلاغ فرموده پاداش يا كيفر دهد.
پس توحيدى كه در آيات گذشته بدان سفارش شده عبارت است از اعتقاد به وحدانيت خداى تعالى و ايمان به آنچه فرستادگان او آورده اند و ايمان به روز حساب ، و لذا در همين آيات ، كافر را عبارت از كسى دانسته كه به روز جزا ايمان نداشته باشد، چون ايمان به روز جزا مستلزم ايمان به وحدانيت خدا و رسالت رسولان او است.
و شما خواننده عزيز براى مزيد اطلاع و وضوح بيشتر در باره آنچه ما گفتيم به كلامى كه ما در ذيل آيات اول سوره كه مى فرمود: «ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون خلق السماوات و الارض بالحق سبحانه عما يشركون» گذرانديم مراجعه نمائيد، زيرا آن كلام جامعى بود كه ما در باره اصول سه گانه اعتقادات گذرانديم.
«قلوبهم منكرة » - يعنى دلهايشان منكر حق است. «و هم مستكبرون » يعنى از حق استكبار مى ورزند، و استكبار - بطورى كه گفته اند - عبارت از اين است كه : كسى بخواهد با ترك پذيرفتن حق ، خود را بزرگ جلوه دهد، و خود را بزرگتر از آن بداند كه حق را بپذيرد. معناى آيه اين است كه معبود شما واحد است ، و آيات واضحه اى بر آن دلالت دارد و وقتى امر به اين درجه از روشنى باشد با هيچ سترى پوشيده نمى شود و جاى شكى در آن نمى ماند،
پس اينها كه به روز جزا ايمان ندارند دلهايشان منكر حق است و نسبت به آن عناد و لجاج دارند، و مى خواهند با لجاجت در برابر حق ، خود را بزرگتر از حق جلوه دهند، و بهمين جهت بدون هيچ دليل و حجتى از انقياد در برابر حق سر بر مى تابند.
«لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يحِب الْمُستَكْبرِينَ»:
كلمه «لا جرم» كلمه اى است مركب از «لا» و «جرم» كه در همه احوال به يك صورت استعمال مى شود، و بطورى كه «خليل» و «سيبويه» گفته اند معناى تحقيق را افاده مى كند، تعريفهايى هم كه ديگران براى اين كلمه كرده اند، برگشتش به همين تعريف خليل و سيبويه است ، هر چند كه در اصل مركب بودنش اختلاف كرده اند خليل گفته: اين كلمه، كلمه تحقيقى است كه جز در مورد جواب، استعمال نمى شود، مثلا شنونده در برابر سخن گوينده اى كه گفته: «چنين و چنان كرده اند» مى گويند: «لا جرم پشيمان خواهند شد».
و معناى آيه اين است كه محققا و يا حقا خداى تعالى آنچه را كه ايشان پنهان مى دارند و يا آشكار مى سازند مى داند، و اين تعبير كنايه از تهديد به كيفرى سخت است ، يعنى خدا مى داند كارهايى كه در نهان و آشكار مى كنند، و بزودى آنان را به سزاى اعمالشان مى رساند و در برابر انكار و استكبارشان مؤ اخذه مى فرمايد، زيرا او مستكبرين را دوست نمى دارد.
«وَ إِذَا قِيلَ لهَُم مَّا ذَا أَنزَلَ رَبُّكمْ قَالُوا أَساطِيرُ الاَوَّلِينَ»:
راغب در مفردات مى گويد «سطر»، هم به فتحه سين و سكون طاء و هم به فتحه هر دو استعمال مى شود كه هم در كتابت و نوشته به رديف و هم در درختان كاشته شده به رديف ، و هم در مردمى كه به رديف ايستاده باشند بكار مى رود، و جمع آن اسطر و سطور و اسطار مى آيد.
اما در مورد كلمه «اساطير» در آيه مورد بحث، مبرد گفته: جمع «اسطوره» است ، مانند كلمه اراجيح كه جمع ارجوحه و اثافى كه جمع اثفيه و احاديث كه جمع احدوثه است ، و اساطير الاولين به معناى نوشته هائى از دروغ و خرافات است كه اهلش به خيال خود آن را مقدس مى شمرده اند همچنانكه خداى تعالى بدان اشاره نموده و در نقل كلام كفار فرموده كه : در باره قرآن گفتند: «اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا» اين بود كلام مبرد، و غير او گفته اند: اساطير جمع اسطار است ، كه گفتيم (اسطار هم) جمع سطر است، و بنا به گفته آنان كلمه مذكور جمع الجمع خواهد بود.
و در جمله «و اذا قيل لهم ما ذا انزل ربكم» ممكن است قائل اين پرسش بعضى از مؤمنين بوده باشند كه از كفار اين سؤال را كرده بودند، تا آنان را امتحان كنند، و نظريه آنان را در باره دعوت نبوى استفهام نمايند، و ممكن هم هست گوينده آن بعضى از مشركين بوده باشند، كه به منظور تقليد در آوردن و استهزاء مؤمنين، اين سؤال را از يكديگر كرده باشند، و ممكن هم هست شخص متحيرى كه راستى در حقانيت اين دعوت شك داشته، اين سؤال را كرده باشد، و آيه بعدى و همچنين آيه «و قيل للذين اتقوا ما ذا انزل ربكم» يكى از دو وجه اخير را تاييد مى كند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |