روایت:الکافی جلد ۸ ش ۱۴۴
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب عن جميل بن صالح عن يزيد الكناسي عن ابي جعفر ع قال :
الکافی جلد ۸ ش ۱۴۳ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۱۴۵ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۲۲۷
يزيد كناسى از امام باقر عليه السّلام روايت كند كه فرمود: قبل از آمدن اسلام (هنگامى) رسول خدا (ص) بطائف رفت و در خانه مردى (از اهل آنجا) وارد شد و آن مرد پذيرائى خوبى از رسول خدا (ص) كرد، و پس از آنكه خداوند محمد (ص) را به پيامبرى بسوى مردم برانگيخت بدان مرد گفتند: هيچ ميدانى آن پيامبرى را كه خدا به پيامبرى مبعوث كرده كيست؟ گفت: نه، بدو گفتند: او محمد بن عبد اللَّه يتيم ابو طالب و همان كسى است كه در فلان روز و فلان تاريخ بطائف آمد و بر تو وارد شد و تو پذيرائيش كردى! آن مرد (كه اين مطلب را دانست) بنزد رسول خدا (ص) آمد و بر او سلام كرد و مسلمان شد سپس عرضكرد: اى رسول خدا مرا مىشناسى؟ فرمود: تو كيستى؟ عرضكرد: من صاحب آن خانهاى هستم كه در طائف در زمان جاهليت در فلان روز شما بدان جا وارد شدى و من از شما پذيرائى كردم؟ رسول خدا (ص) فرمود: خوش آمدى اكنون حاجتت را بخواه؟ عرضكرد: دويست گوسفند با چوپانهاى آن ميخواهم. حضرت دستور داد خواستهاش را باو بدهند و پس از آن بأصحاب فرمود: چه ميشد كه اين مرد آن درخواستى را كه پيرزن بنى اسرائيلى از موسى عليه السّلام كرد از من ميكرد؟ اصحاب عرضكردند: پيرزن بنى اسرائيلى چه درخواستى از موسى كرد؟ فرمود: پيش از آنكه موسى از مصر بقصد رفتن بسوى سرزمين مقدس شام از آنجا حركت كند خداى عز و جل باو وحى فرمود: كه استخوانهاى يوسف را از مصر با خود ببر، موسى بدنبال انجام اين مأموريت بجستجوى جاى قبر يوسف افتاد و جاى آن را پرسيد، پيرمردى بنزد او آمده گفت: اگر كسى جاى قبر يوسف را بداند فقط فلان زن است (و ديگرى جاى آن را نميداند) موسى عليه السّلام بدنبال آن زن فرستاد و چون حاضر شد از او پرسيد: كه تو جاى قبر يوسف را ميدانى؟ گفت: آرى، فرمود جاى آن را بمن نشان بده تا هر چه خواهى بتو بدهم! پيرزن گفت: جاى آن را نشان ندهم تا هر چه خودم بخواهم بمن بدهى؟ موسى فرمود: بهشت را برايت تعهد ميكنم؟ پيرزن گفت: نه، بايد آن طور كه من ميخواهم تعهد كنى! خداى عز و جل بموسى وحى فرمود: بر تو سنگين و گران نباشد كه او را در خواستهاش آزاد بگذارى (و هر چه خودش خواست برايش تعهد كنى) موسى بدو فرمود: خوب هر چه خودت ميخواهى بدان حكم كن و آن را بگو تا بتو بدهم؟ پيرزن گفت: خواسته من اين است كه در قيامت و در بهشت با تو در يك درجه (و يك جا) باشم! (آنگاه) رسول خدا (ص) فرمود: چه ميشد كه اين مرد هم مانند همان درخواست پيرزن بنى اسرائيلى را از من ميكرد؟
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۱۹۹
يزيد كناسى به نقل از امام باقر عليه السّلام مىگويد كه: پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پيش از اسلام به مردى در طائف وارد شد و او پيامبر را گرامى داشت. پس چون خداوند محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را به پيامبرى برانگيخت به آن مرد گفته شد: آيا مىدانى خداوند چه كسى را براى مردم فرستاده است؟ گفت: نه. به او گفتند: او محمّد بن عبد اللَّه، يتيم ابو طالب و همان كسى است كه فلان روز در طائف بر تو وارد شد و تو او را گرامى داشتى. آن مرد نزد پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمد و بر او سلام كرد و مسلمان شد و سپس گفت: يا رسول اللَّه! آيا مرا مىشناسى؟ پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: تو كيستى؟ آن مرد گفت: من صاحب همان خانهاى هستم كه تو در دوران جاهليت در فلان روز در طائف بدان وارد شدى و من تو را گرامى داشتم. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به او فرمود: خوش آمدى. نيازت چيست؟ آن مرد گفت: از تو دويست گوسفند مىخواهم با چوپانهايش. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دستور داد تا آنچه را خواسته بود به وى دهند، و سپس به ياران خود فرمود: اين مرد چه باكى داشت از اينكه از من همان خواهش را كند كه آن پيرزن بنى اسرائيل از موسى كرد؟ ياران پرسيدند: مگر پيرزن بنى اسرائيلى از موسى چه خواست؟ پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداوند عزّ و جل به موسى عليه السّلام وحى كرد تا استخوانهاى يوسف را از مصر، پيش از خروج از زمين مقدس شام، با خود ببرد. موسى عليه السّلام محل دفن يوسف عليه السّلام را پرسيد و پيرمردى نزد او آمد و گفت: اگر كسى باشد كه آن جا را بشناسد فلان زن است. موسى به دنبال او فرستاد و چون به حضور موسى عليه السّلام رسيد به او گفت: تو مىدانى قبر يوسف كجاست؟ او گفت: آرى مىدانم. موسى عليه السّلام گفت: مرا بدان جا بر و در برابر، هر چه بخواهى به تو مىدهم. پيرزن گفت: من تو را به آن جا مىبرم و در برابر، هر پاداشى خواهم بايد به من بدهى. موسى گفت: بهشت براى تو خواهد بود. پيرزن گفت: نه، بايد آنچه خودم خواهم به من دهى. پس خداوند به موسى وحى كرد كه: بر تو گران نيايد كه حكم او را بپذيرى. موسى به او گفت: هر چه تو خواهى مىدهم. پيرزن گفت: خواست من اين است كه در روز رستخيز در همان درجهاى باشم كهتو در بهشت هستى. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: چه مىشد اگر اين مرد نيز همان خواهش پيرزن بنى اسرائيل را از من مىكرد