روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۷۹
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي عن يونس بن عبد الرحمن قال حدثنا حماد عن عبد الاعلي قال :
الکافی جلد ۱ ش ۹۷۸ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۹۸۰ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۷
عبد الأعلى گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از قول عامه كه گويند رسول خدا (ص) فرموده: هر كه بميرد و امامى ندارد به مردن اهل جاهليت مرده است؟ فرمود: سوگند به خدا كه درست است، گفتم: امامى از دست برود و مردى در خراسان باشد و نداند وصيّ او كيست همين دورى و بىاطلاعى براى او عذر نيست؟ فرمود: اين عذر او نيست به راستى چون امام از دست برود دليل وصى او بر أهل بلدى كه در آن است تسليم شود و چون خبر وفات امام به مردم دور از او برسد لازم است كه كوچ كنند زيرا خدا عز و جل مىفرمايد (۱۲۲ سوره توبه): «پس چرا نكوچد از هر فرقهشان يك طائفه تا در دين بينا شوند و بيم دهند قوم خود را وقتى نزد آنها برگردند، شايد كه بر حذر شوند». گفتم: مردمى كوچيدند و برخى از آنها پيش از آن كه به شهر امام برسند و بدانند مردند. فرمود: خدا عز و جل مىفرمايد (۱۰۰ سوره نساء): «هر كه از خانهاش بيرون آيد براى مهاجرت به سوى خدا و رسولش و سپس مرگش فرا رسد محققاً مزد او بر خدا است». گفتم: برخى امام رسيدند و ديدند در خانه به روى شما بسته است و پرده استتار شما هم بر آن آويخته است، نه خودت آنها را به سوى خويش مىخوانى و نه كسى است كه آنها را به شما رهنمائى كند پس به چه وسيله اين موضوع را بفهمند؟ امام فرمود: به وسيله كتاب خدا كه نازل شده است. من گفتم: خدا جل و عز در اين موضوع به بيانى مىفرمايد كه شخص امام از آن شناخته شود؟ امام فرمود: به نظرم مىآيد كه تو پيش از اين هم در باره اين موضوع سخن كردى و پرسش نمودى؟ من گفتم: آرى، راوى گويد: امام (ع) در اينجا: ۱- ياد آور آياتى شد كه خدا در باره على (ع) فرو فرستاده است. ۲- ياد آور شد آنچه را رسول خدا (ص) به على (ع) در باره حسن و حسين (ع) فرموده: و آنچه را در باره على (ع) به خصوص فرموده است. ۳- ياد آور شد آنچه را رسول خدا (ص) در باره على (ع) راجع به وصيت به وى و نصب او به خلافت فرموده و آنچه به آنها مىرسد از گرفتارى و مصيبت. ۴- يادآور شد اقرار و اعتراف حسن و حسين (ع) را نسبت بدان. ۵- ياد آور شد وصيت كردن على (ع) را به حسن و تسليم شدن حسين (ع) را به امامت او به وسيله قول خدا (۶ سوره احزاب): «پيغمبر أولى و أحق است به مؤمنين از خودشان (يعنى اختيار امور آنها را دارد) و زنان او مادران آنهايند و أولو الارحام بر يك ديگر مقدم و صاحب اختيارند در كتاب خدا». من گفتم: بىترديد مردم در باره امام باقر (ع) سخنها گفتند و اعتراض آنها اين بود كه چگونه امامت از ميان همه اولاد پدرش به او رسيد با اين كه در ميان آنها برادرانى داشت كه در خويشى با او برابر و در سن از او بزرگتر بودند (چون زيد بن على) و برادران كوچكتر هم داشت كه امامت به آنها هم نرسيد (يا مراد اين است كه در باره امام باقر اعتراض كردند راجع به اين كه امام صادق را وصى خود نمود با اين كه زيد برادر بزرگترش زنده بود و عبد الله پسر بزرگترش هم زنده بود (با اندكى تصحيح از مجلسى ره). امام (ع) فرمود: امام به سه خصلت شناخته شود كه در ديگرى نباشد: ۱- نسبت به امام سابق از همه مردم نزديكتر و منسوبتر باشد و وصى او هم باشد. ۲- سلاح رسول خدا (ص) نزد او باشد. ۳- وصيتنامه رسول خدا (ص) هم نزد او باشد. و اينها نزد من است و كسى در باره آن با من نزاعى ندارد، من گفتم: اين نشانهها از ترس سلطان مستور و نهان است. فرمود: نهان نيست جز اينكه دليل روشنى دارد پدرم در زمان خود هر چه آنجا بود به من سپرد و چون مرگش در رسيد، فرمود: چند گواه براى من حاضر كن، من چهار تن از قريش را حاضر كردم كه نافع وابسته عبد الله بن عمر با آنها بود و فرمود: بنويس اين است كه يعقوب به پسرانش وصيت كرد (۱۲۲ سوره بقره): «اى پسران من به راستى خدا براى شما دينى را برگزيده مبادا بميريد جز اين كه مسلمان باشيد» و وصيت كرد محمد بن على به پسرش جعفر بن محمد و به او دستور داد او را در بُردى كه هنگام نماز جمعه مىپوشيد كفن كند و عمامه او را براى او عمامه سازد و قبر او را چهار گوش نمايد و چهار انگشت از زمين بلندتر كند و او را واگذارد، پس فرمود: آن وصيتنامه را در هم پيچيد و به گواهان فرمود: خدا شما را رحمت كند، برگرديد، و چون گواهان رفتند من گفتم: پدر جان در اين استشهاد چه مصلحتى بود؟ فرمود: من بد داشتم كه تو مغلوب شوى و بگويند وصيت نكرده، خواستم تو دليلى در دست داشته باشى. و امام كسى است كه چون به شهر او در آيند و پرسند وصى فلان امام كيست؟ گويند فلانى، من گفتم: اگر شريك در وصيت داشته باشد؟ فرمود: از شخص امام بپرسيد كه او محققاً براى شما بيان مىشود.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۲۱۲
عبد الاعلى گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول عامه پرسيدم كه گويند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «هر كه بميرد و امامى نداشته باشد، بمرگ جاهليت مرده است» فرمود: درست است بخدا. عرضكردم: امامى (در مدينه) وفات كرده و مردى در خراسانست و نميداند وصى او كيست، همين دورى از امام براى او عذر نيست؟ فرمود: براى او عذر نيست. همانا چون امام بميرد. برهان وصيش بر كسانى است كه در بلد او هستند (پس آنها بايد وصى امام را با برهان امامت تعيين كنند) و بر كسانى كه در بلد امام نيستند، چون خبر وفات او را شنيدند، لازمست كوچ كنند، همانا خداى عز و جل ميفرمايد: «چرا از هر گروه از مؤمنان، دستهاى كوچ نكنند تا در باره دين، دانش آموزند و چون باز گشتند قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند». عرضكردم: اگر دستهئى كوچ كردند و بعضى از آنها پيش از آنكه (بشهر امام) برسد و بداند بميرد؟ فرمود: خداى جل و عز ميفرمايد: «و هر كه براى مهاجرت بسوى خدا و رسولش از خانه خويش در آيد، آنگاه مرگ وى فرا رسد، پاداش او بعهده خدا باشد- ۹۹ سوره ۴-» عرضكردم: اگر بعضى از آنها ببلد امام رسيدند و ديدند شما در خانه خود را بسته و بروى خود پرده انداختهايد، نه خود شما مردم را بسوى خود خوانيد و نه ديگرى ايشان را بشما راهنمائى كند، بچه وسيله امام را بشناسند؟ فرمود: بوسيله كتاب منزل خدا. عرضكردم: خداى جل و عز (در قرآن) چگونه ميفرمايد؟ امام فرمود: بنظرم پيش از اين هم در اين باره سخن گفتهئى؟ (از من پرسيدهئى؟) عرضكردم: آرى. آنگاه حضرت آياتى را كه خدا در باره على نازل فرموده و آنچه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله راجع بحسن و حسين عليهما السلام بعلى فرموده و آنچه را خدا بعلى عليه السلام اختصاص داده و وصيتى را كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله راجع باو نموده و نصبش فرموده و مصيباتى كه بآنها ميرسد و اعتراف حسن و حسين را بآن و وصيتش را بحسن و تسليم كردن حسين امر امامت را طبق قول خدا «پيغمبر بمؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران وى مادران ايشانند و خويشاوندان در كتاب خدا، بعضى نسبت ببعضى سزاوارترند- ۶ سوره ۳۳-» همه را ياد آور شد.
[فرمود بياد آور]. (تا معلوم شود امامت على و حسن و حسين عليهم السلام بدليل آيات قرآن و أحاديث پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بوده و از آن پس بدليل آيه شريفه أُولُوا الْأَرْحامِ).
عرضكردم: مردم در باره امام باقر عليه السلام اعتراض كرده و ميگفتند: چگونه شد كه امامت از ميان تمام فرزندان پدرش بدر شد و بوى رسيد، با آنكه در ميان آنها كسانى بودند كه از نظر قرابت مثل او و از نظر سن بزرگتر از او (مانند زيد بن على) بودند. در صورتى كه امامت بكوچكتران از او (بواسطه كوچكتر بودنشان) نرسيد؟ فرمود: صاحب امر امامت بسه خصلت شناخته مىشود كه مختص باوست و در غير او نيست: ۱- او نسبت بامام پيشين سزاوارتر (نزديكتر و منسوبتر) از ساير مردمست. ۲- وصى او است. ۳- سلاح و وصيت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نزد اوست. و اينها نزد من است، كسى با من در اين باره نزاع نكند (بحديث ۶۱۷ رجوع شود) عرضكردم اينها از ترس سلطان پنهانست؟ فرمود: پنهان نيست بلكه دليلى روشن دارد، همانا پدرم هر چه آنجا (مخزن ودايع امامت) بود بمن سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر كن، من چهار تن از قريش را كه نافع غلام عبد اللَّه بن عمر يكى از آنها بود، حاضر كردم. فرمود: بنويس: اينست آنچه يعقوب پسرانش را بدان وصيت ميكند «پسرانم همانا خدا اين دين را براى شما برگزيد نميريد جز اينكه مسلمان باشيد- ۱۲۲ سوره ۲-» و محمد بن على بپسرش جعفر بن محمد وصيت كرد و دستورش داد كه او را با بردى كه در آن نماز جمعه ميخواند، كفن پوشد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهار گوش ساخته، چهار انگشت از زمين بلند كند و سپس آن را واگذارد (از چهار انگشت بلندتر نكند). آنگاه فرمود: وصيت نامه را در هم پيچيد و بگواهان فرمود: برويد خدا شما را رحمت كند. پس از رفتن ايشان من گفتم: پدرم! در اين وصيتنامه چه احتياجى بگواه گرفتن بود؟ فرمود: من نخواستم كه تو (پس از مرگ من) مغلوب باشى و مردم بگويند: او وصيت نكرده است و خواستم تو دليلى داشته باشى كه هر گاه مردى باين بلد آيد و گويد وصى فلانى كيست! بگويند فلانى. من گفتم: اگر در وصيت شريك داشته باشد (امام چگونه تعيين مىشود؟) فرمود: از او سؤال ميكنيد (مسائل مشكل علمى و امور غيبى را از او ميپرسيد) مطلب براى شما روشن مىشود.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۳۰۳
على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را حمّاد، از عبدالأعلى كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از گفته سنيان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: «هر كه بميرد و او را امامى نباشد، مىميرد به روش مردن جاهليت». فرمود كه: «راست و درست است، به خدا سوگند، و پيغمبر اين را فرمود». عرض كردم كه: امامى از دنيا مىرود و مردى در خراسان است، و نمىداند كه وصىّ او كيست، آيا او را نمىرسد كه از شناختن امام تقاعد ورزد و در پس آن نرود؟فرمود كه: «او را نمىرسد؛ زيرا كه امام چون از دنيا مىرود، حجتِ وصىّ او، واقع مىشود بر آنكه با وصى يا امام سابق در شهر امام بوده و مىباشد، و بر كسانى كه در نزد امام حاضر نيستند، واجب است كه كوچ كنند و به جستجوى امام بيرون روند، چون خبر وفات امام به ايشان رسد؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ مىفرمايد كه: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»». «۱» عرض كردم كه: گروهى از منزل خود بيرون آمدند، و بعضى از ايشان وفات كرد، پيش از آنكه به خدمت امام رسد و بداند. حضرت فرمود كه: «خداى عزّوجلّ مىفرمايد: «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» «۲»، يعنى: و هر كه بيرون آيد از خانه خود در حالتى كه هجرت كننده باشد به سوى خدا و رسول او صلى الله عليه و آله (كه خاصّه از براى ايشان باشد، نه به جهت غرضى از اغراض ديگر)، پس مرگ او را دريابد (در بين راه و به هجرتگاه نرسد)، پس به تحقيق كه ثابت باشد مزد او بر خدا مانند ثواب چيزى كه واجب باشد». عرض كردم كه: بعضى از ايشان به شهر امام رسيدند، پس تو را يافتند كه در را بر روى خويش بسته و پرده بر خود آويخته، و ايشان را به جانب خويش نمىخوانى، و كسى يافت نمىشود كه ايشان را بر تو دلالت كند. پس امامت را به چه چيز بشاسند؟ فرمود: «به كتاب خدا كه از آسمان فرو فرستاده». عرض كردم كه: خداى عزّوجلّ چه مىفرمايد؟ حضرت فرمود كه: «تو را چنان مىبينم كه در اين باب، پيش از امروز سخن گفتى، و اين مسأله را از من پرسيدى؟» عرض كردم: بلى. فرمود: «به ياد آور آنچه را كه خدا در __________________________________________________
(۱). مترجم-/ رحمه اللَّه-/ به اشتباه، به جاى اين آيه، آيه «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ ...» را كه دو سطر بعد آمده، آورده و از بعد آن مطلب را ادامه داده است.
شأن على عليه السلام فرو فرستاده، و آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شأن امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرموده، و آنچه را كه خدا على عليه السلام را به آن مخصوص ساخته، و آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شأن او فرمود، از آنكه او را وصىّ خود گردانيد و او را نصب فرمود، و آنچه به ايشان مىرسيد، و اقرار كردن امام حسن و امام حسين به اين، و وصى كردن امير المؤمنين امام حسن را، و تسليم كردن امام حسين از براى او. و خداى عزّوجلّ مىفرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ» «۱»». عرض كردم كه: مردم در ماده امام محمد باقر عليه السلام حرف مىزنند و مىگويند كه: چگونه منصب امامت در گذشته از فرزندان پدرش، كسى را كه براى او، مانند خويشى آن حضرت است، و كسى را كه سالش از او بيشتر است، و نرسيده به كسى كه از او كوچكتر است؟
(حاصل بحث آنكه: منصب امامت، يا به واسطه خويشى است، يا به حسب سن؛ خواه به بسيارى آن باشد و خواه به كمى. پس اگر به خويشى باشد، چرا به زيد بن على مثلًا نرسيد؟ و اگر به سن باشد و بزرگترى سبب باشد، چرا به زيد بن حسن و امثال او نرسيد؟ و اگر كوچكى مدخليت داشته باشد، كوچكتر از آن حضرت بسيار بودند از فرزندان آن حضرت.
پس تخصيص آن حضرت به امامت، از چه راه است؟) حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «صاحب امر، امامت شناخته مىشود به سه خصلت كه در غير او يافت نمىشود و اين خصلتها آن است كه: امام نزديكترين مردمان است به امامى كه پيش از او بوده و وصىّ او است (كه به او وصيت فرموده) و در نزد اوست سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله و وصيت آن حضرت و همه آنچه مذكور شد، در نزد من است، و كسى نمىتواند كه در آن، با من منازعه كند». عرض كردم كه: آن علامات مذكوره به جهت ترس پادشاه پوشيده و پنهان است؟ فرمود كه: «پوشيده نمىباشد، مگر آنكه امام را حجتى است هويدا. به درستى كه پدرم به من سپرد آنچه در اين جاست (يعنى: آلات و اسباب امامت) و چون هنگام وفاتش رسيد، فرمود كه: چند شاهد براى من طلب كن. من چهار كس از قريش را براى آن حضرت طلب نمودم، و نافع مولاى عبداللَّه پسر عمر در ميان ايشان بود. پدرم فرمود كه: بنويس: اين، آن __________________________________________________
(۱). احزاب، ۶.
چيزى است كه يعقوب پسران خويش را به آن وصيت نمود: [يا] «بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» «۱». و محمد بن على، جعفر بن محمد را وصىّ خود گردانيد و او را امر كرد كه كفن كند او را در بُرد يمانى خودش كه در آن در جمعهها نماز مىكرد، و او را به عمامهاش، معمم گرداند، و قبر او را چهارگوش نمايد، و آن را مقدار چهار انگشت از زمين بر نشاند، پس او را واگذارد. و بعد از آن فرمود كه: اين نامه را بپيچد و به شهود فرمود كه: برگرديد- خدا شما را رحمت كند-. بعد از آنكه برگشتند، من به پدرم عرض كردم كه: اى پدر، در امثال اين امور، احتياج نبود كه بر آن شاهد گرفته شود. پدرم فرمود كه: من خوش نداشتم كه تو مغلوب شوى، و نمىخواستم كه كسى بگويد كه: پدر او را وصىّ خود نگردانيده، و خواستم كه حجت از براى تو ثابت باشد. پس وصى، آن است كه چون مردى در شهر وارد شود، بگويد كه: وصىّ فلان كس كيست؟ به او بگويند كه: فلان كس». عرض كردم كه: اگر در وصيت چند كس را شريك گرداند؟ فرمود كه: «او را سؤال مىكنيد كه البته از براى شما آشكار خواهد شد» (و مخفى نماند كه بعضى از اين حديث شريف، در باب اشاره و نصّ بر حضرت صادق عليه السلام مذكور شد با اختلاف در سند و متن). __________________________________________________
(۱). بقره، ۱۳۲.