روایت:الکافی جلد ۱ ش ۲۲۳

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ

علي بن ابراهيم عن ابيه عن العباس بن عمرو الفقيمي عن هشام بن الحكم عن ابي عبد الله ع :

أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ حِينَ سَأَلَهُ مَا هُوَ قَالَ هُوَ شَيْ‏ءٌ بِخِلاَفِ اَلْأَشْيَاءِ اِرْجِعْ بِقَوْلِي‏ إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى‏ وَ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ اَلشَّيْئِيَّةِ غَيْرَ أَنَّهُ لاَ جِسْمٌ وَ لاَ صُورَةٌ وَ لاَ يُحَسُّ وَ لاَ يُجَسُّ وَ لاَ يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ اَلْخَمْسِ‏ لاَ تُدْرِكُهُ اَلْأَوْهَامُ وَ لاَ تَنْقُصُهُ اَلدُّهُورُ وَ لاَ تُغَيِّرُهُ اَلْأَزْمَانُ‏ فَقَالَ لَهُ اَلسَّائِلُ فَتَقُولُ إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ قَالَ هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ وَ بَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ‏ لَيْسَ قَوْلِي إِنَّهُ سَمِيعٌ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ بَصِيرٌ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ‏ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ وَ اَلنَّفْسُ شَيْ‏ءٌ آخَرُ وَ لَكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي‏ إِذْ كُنْتُ مَسْئُولاً وَ إِفْهَاماً لَكَ‏ إِذْ كُنْتَ سَائِلاً فَأَقُولُ إِنَّهُ سَمِيعٌ‏ بِكُلِّهِ‏ لاَ أَنَّ اَلْكُلَّ مِنْهُ‏ لَهُ بَعْضٌ‏ وَ لَكِنِّي أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ‏ وَ اَلتَّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي وَ لَيْسَ مَرْجِعِي‏ فِي ذَلِكَ‏ إِلاَّ إِلَى أَنَّهُ اَلسَّمِيعُ‏ اَلْبَصِيرُ اَلْعَالِمُ اَلْخَبِيرُ بِلاَ اِخْتِلاَفِ اَلذَّاتِ‏ وَ لاَ اِخْتِلاَفِ اَلْمَعْنَى‏ قَالَ‏ لَهُ اَلسَّائِلُ فَمَا هُوَ قَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ هُوَ اَلرَّبُّ وَ هُوَ اَلْمَعْبُودُ وَ هُوَ اَللَّهُ‏ وَ لَيْسَ‏ قَوْلِي اَللَّهُ‏ إِثْبَاتَ هَذِهِ اَلْحُرُوفِ أَلِفٍ وَ لاَمٍ وَ هَاءٍ وَ لاَ رَاءٍ وَ لاَ بَاءٍ وَ لَكِنِ‏ اِرْجِعْ‏ إِلَى مَعْنًى‏ وَ شَيْ‏ءٍ خَالِقِ اَلْأَشْيَاءِ وَ صَانِعِهَا وَ نَعْتِ هَذِهِ اَلْحُرُوفِ‏ وَ هُوَ اَلْمَعْنَى سُمِّيَ بِهِ‏ اَللَّهُ وَ اَلرَّحْمَنُ وَ اَلرَّحِيمُ وَ اَلْعَزِيزُ وَ أَشْبَاهُ ذَلِكَ مِنْ أَسْمَائِهِ‏ وَ هُوَ اَلْمَعْبُودُ جَلَّ وَ عَزَّ قَالَ‏ لَهُ اَلسَّائِلُ‏ فَإِنَّا لَمْ نَجِدْ مَوْهُوماً إِلاَّ مَخْلُوقاً قَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ لَوْ كَانَ ذَلِكَ‏ كَمَا تَقُولُ لَكَانَ اَلتَّوْحِيدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً لِأَنَّا لَمْ نُكَلَّفْ غَيْرَ مَوْهُومٍ‏ وَ لَكِنَّا نَقُولُ كُلُّ مَوْهُومٍ بِالْحَوَاسِ‏ مُدْرَكٍ بِهِ‏ تَحُدُّهُ اَلْحَوَاسُ‏ وَ تُمَثِّلُهُ‏ فَهُوَ مَخْلُوقٌ‏ إِذْ كَانَ اَلنَّفْيُ هُوَ اَلْإِبْطَالَ وَ اَلْعَدَمَ‏ وَ اَلْجِهَةُ اَلثَّانِيَةُ اَلتَّشْبِيهُ‏ إِذْ كَانَ اَلتَّشْبِيهُ هُوَ صِفَةَ اَلْمَخْلُوقِ اَلظَّاهِرِ اَلتَّرْكِيبِ‏ وَ اَلتَّأْلِيفِ‏ فَلَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ اَلصَّانِعِ لِوُجُودِ اَلْمَصْنُوعِينَ‏ وَ اَلاِضْطِرَارِ إِلَيْهِمْ‏ أَنَّهُمْ مَصْنُوعُونَ‏ وَ أَنَّ صَانِعَهُمْ غَيْرُهُمْ‏ وَ لَيْسَ مِثْلَهُمْ‏ إِذْ كَانَ مِثْلُهُمْ شَبِيهاً بِهِمْ فِي ظَاهِرِ اَلتَّرْكِيبِ وَ اَلتَّأْلِيفِ‏ وَ فِيمَا يَجْرِي عَلَيْهِمْ مِنْ حُدُوثِهِمْ بَعْدَ إِذْ لَمْ يَكُونُوا وَ تَنَقُّلِهِمْ مِنَ صِغَرٍ إِلَى كِبَرٍ وَ سَوَادٍ إِلَى بَيَاضٍ وَ قُوَّةٍ إِلَى ضَعْفٍ وَ أَحْوَالٍ مَوْجُودَةٍ لاَ حَاجَةَ بِنَا إِلَى تَفْسِيرِهَا لِبَيَانِهَا وَ وُجُودِهَا قَالَ لَهُ اَلسَّائِلُ فَقَدْ حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ‏ قَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ لَمْ أَحُدَّهُ‏ وَ لَكِنِّي أَثْبَتُّهُ‏ إِذْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ اَلنَّفْيِ وَ اَلْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ قَالَ لَهُ اَلسَّائِلُ فَلَهُ إِنِّيَّةٌ وَ مَائِيَّةٌ قَالَ نَعَمْ لاَ يُثْبَتُ اَلشَّيْ‏ءُ إِلاَّ بِإِنِّيَّةٍ وَ مَائِيَّةٍ قَالَ لَهُ اَلسَّائِلُ فَلَهُ كَيْفِيَّةٌ قَالَ لاَ لِأَنَّ اَلْكَيْفِيَّةَ جِهَةُ اَلصِّفَةِ وَ اَلْإِحَاطَةِ وَ لَكِنْ لاَ بُدَّ مِنَ اَلْخُرُوجِ مِنْ جِهَةِ اَلتَّعْطِيلِ‏ وَ اَلتَّشْبِيهِ‏ لِأَنَّ مَنْ نَفَاهُ فَقَدْ أَنْكَرَهُ وَ دَفَعَ رُبُوبِيَّتَهُ وَ أَبْطَلَهُ‏ وَ مَنْ شَبَّهَهُ بِغَيْرِهِ‏ فَقَدْ أَثْبَتَهُ بِصِفَةِ اَلْمَخْلُوقِينَ اَلْمَصْنُوعِينَ اَلَّذِينَ لاَ يَسْتَحِقُّونَ اَلرُّبُوبِيَّةَ وَ لَكِنْ لاَ بُدَّ مِنْ إِثْبَاتِ أَنَّ لَهُ كَيْفِيَّةً لاَ يَسْتَحِقُّهَا غَيْرُهُ وَ لاَ يُشَارِكُ فِيهَا وَ لاَ يُحَاطُ بِهَا وَ لاَ يَعْلَمُهَا غَيْرُهُ‏ قَالَ اَلسَّائِلُ فَيُعَانِي اَلْأَشْيَاءَ بِنَفْسِهِ‏ قَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ هُوَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ يُعَانِيَ اَلْأَشْيَاءَ بِمُبَاشَرَةٍ وَ مُعَالَجَةٍ لِأَنَّ ذَلِكَ صِفَةُ اَلْمَخْلُوقِ‏ اَلَّذِي لاَ تَجِي‏ءُ اَلْأَشْيَاءُ لَهُ‏ إِلاَّ بِالْمُبَاشَرَةِ وَ اَلْمُعَالَجَةِ وَ هُوَ مُتَعَالٍ‏ نَافِذُ اَلْإِرَادَةِ وَ اَلْمَشِيئَةِ فَعَّالٌ لِمَا يَشَاءُ


الکافی جلد ۱ ش ۲۲۲ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۲۲۴
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب التوحيد
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ التَّوْحِيدِ‏ بَابُ إِطْلَاقِ الْقَوْلِ بِأَنَّهُ شَيْ‏ء
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۲۴۳

هشام بن حكم از امام صادق (ع) روايت كند كه در جواب سؤال آن زنديق «چيست او» يعنى حقيقت خدا چيست؟ فرمود: او چيزى است جدا از همه چيز، از اين گفته من همين قدر بفهم كه يك معنى ثابتى است و چيز با حقيقت تنها او است جز اينكه جسم نيست، صورت ندارد، به حس در نيايد، و بسيده نشود، در حواس خمس نگنجد، اوهام در كش نتواند و گذشت روزگارها از او نكاهد و زمانه‏ها او را دگرگون نسازند، سائل به او گفت: شما معتقديد كه او شنوا است، بينا است؟ فرمود: او شنوا است، بينا است: شنوا است بى‏اندام و بينا است بى‏ابزار، بلكه به ذات خود بشنود و به ذات خود بيند، گفته‏ام كه شنوا است و به ذات خود بشنود و بينا است و به ذات خود بيند معنى ندهد كه او چيزى است و نفسى جدا از ذات خود دارد، بلكه از نظر خودم اين تعبير را كردم، چون پرسش شدم، و به خاطر اينكه به تو بفهمانم كه پرسيدى و اكنون براى توضيح بيشتر مى‏گويم كه: او به همه هستى و كل وجود مى‏شنود، نه به اين معنى كه كل او بعضى دارد و مركب است ولى باز هم به خاطر اينكه به تو بفهمانم و طبق ذات خود تعبير كرده باشم چنين گفتم و برگشت سخنم در اينجا به همين است كه او شنوا است، بينا است، دانا است، آگاه است، بى‏آنكه در ذاتش اختلاف و دوئيتى باشد يا در صفتش. سائل: پس او چه باشد؟ امام: او است پروردگار، او است معبود، او است خدا- الله معنى اينكه مى‏گويم الله است اثبات اين حروف الف و لام و هاء نيست و نه اثبات حرف راء و باء (رب) ولى برگشت كن به درك معنائى و چيزى كه آفريننده همه چيز است و سازنده آنها و نمودار بوسيله اين حروف است كه همان معنى باشد و بدانها ناميده شده و گويند: الله، الرحمن، الرحيم، العزيز، و هر چه بدانها ماند از نامهاى او است، و او است معبود جل و عز. سائل: هر چه در وهم آيد مخلوق باشد. امام: اگر چنين باشد كه تو مى‏گوئى توحيد از ما ساقط است، زيرا ما تكليف نداريم جز اعتراف به خدائى كه در وهم ما آيد ولى ما اين را مى‏گوئيم كه هر چه بوسيله حواس در وهم آيد و بوسيله آن درك گردد و حواس انسانى براى آن حدى شناسد و مماثلى آرد آن مخلوق است، زيرا نفى مطلق به معنى ابطال و عدم است و جهت دوم تشبيه است كه شايسته مقام خدا نيست و وصف مخلوقى است كه ساختمان و تأليف آشكارى دارد، نتيجه اينكه چاره اى نيست جز اثبات صانع و اقرار بدان براى وجود مصنوع و آفريدگان محقق، و ناگزيرى از اعتراف به اينكه اينها مصنوع و مخلوقند و بايد صانع آنها ديگرى جز آنها باشد و مانند خود آنها نباشد، زيرا هر چه مانند خود آنها باشد همانند آنها است در ظاهر ساختمان وجودى و تأليف اجزاء هستى، و در آنچه بدان محكومند از حدوث و پيدايش پس از اينكه نبودند و در حركت و انتقال از خردى به بزرگى و از سياهى به سفيدى و از توانائى به ناتوانى و احوال موجود و معلوم ديگرى كه از بس عيانند نيازى به ذكر آنها نداريم. سائل: چون وجودش را اثبات كردى او را محدود ساختى؟ امام: اثبات وجود شى‏ء تحديد و نهايت گذارى بر او نيست، زيرا ميان نفى و اثبات مقامى وجود ندارد. سائل: او را انيت و مائيت باشد؟ امام: آرى، هيچ چيز را وجود و تحققى نيست جز به انيت و مائيت- هستى و ذاتيت. سائل: او را كيفيت و چگونگى است؟ امام: نه، زيرا كيفيت از نظر وصف خارجى و احاطه بر شى‏ء يعنى محاط شدن شى‏ء به وجود مى‏آيد و به هر حال به ناچار بايد از عقيده تعطيل عالم از صانع بيرون شد و از تشبيه صانع جهان به موجودات مادى هم خوددارى كرد زيرا كسى كه بگويد او نيست، منكر او شده و پرورندگى او را رد كرده و ابطالش نموده و هر كه او را به ديگرى تشبيه كرده او را با وصف مخلوق ساخته‏شده‏اى كه شايسته ربوبيت نيست ثابت كرده ولى بايد اين را گفت: خدا وصفى دارد خاص به خود كه ديگرى را سزا نباشد، در آن شريك ندارد و كسى بدان احاطه ندارد و آن را نداند جز خود او. سائل: خودش همه چيز را در آفرينش متصدى مى‏شود؟ امام: او والاتر از اين است كه نسبت به آفرينش و تدبير اشياء دست بكار باشد، زيرا اين خود شأن كارگر و مخلوق است كه بايد به علاج و دست به كار شدن كارها را انجام دهد، او برتر است، و صرف اراده و خواستش نافذ است و فعال ما يشاء است.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۱۰

هشام بن حكم گويد: امام صادق عليه السلام بزنديقى كه از او پرسيد: خدا چيست؟ فرمود: او چيزيست بخلاف همه چيز گفته من برگشتش باثبات معنائى است براى خدا (همين قدر كه باو اعتراف كنى و منكرش نشوى و بدانى كه) او چيزيست بحقيقت معنى «چيز» جز اينكه جسم نيست، صورت نيست، ديده نشود، لمس نگردد، و بهيچ يك از حواس پنجگانه در نيايد، خاطرها دركش نكنند و گذشت روزگار كاهشش ندهد و سپرى شدن زمان دگرگونش نسازد، سائل گفت: ميگوئيد خدا شنوا و بيناست؟ فرمود: او شنوا و بيناست: شنواست بى‏عضو گوش، بيناست، بى‏ابزار چشم، بلكه بنفس خود شنود و بنفس خود بيند، اينكه گويم: شنواست و بنفس خود شنود، بيناست و بنفس خود بيند معنيش اين نيست كه او چيزيست و نفس چيز ديگرى بلكه خواستم آنچه در دل دارم بلفظ آورم چون از من پرسيده‏اى و ميخواهم بتو كه سائلى بفهمانم (لذا بايد با الفاظى كه تو با آنها مأنوسى مقصود مرا ادا كنم) حقيقت اينست كه او با تمام ذاتش ميشنود و معنى تمام اين نيست كه او را بعضى باشد بلكه خواستم بتو بفهمانم و مقصود مرا بلفظ آورم، و برگشت سخنم باينست كه او شنوا، بينا، دانا و آگاه است بى‏آنكه ذات و صفت اختلاف و كثرت پيدا كند. سائل گفت: پس او چه باشد؟ امام فرمود: او رب (پروردگار) است، او معبود است، او اللَّه است، اينكه گويم: اللَّه است، (رب است) نظرم اثبات حروف: الف، لام، هاء، راء، باء، نيست، بلكه بازگرد بمعنائى و چيزى كه خالق همه چيز است و سازنده آنها و مصداق اين حروف و معنائى كه، اللَّه، رحمان، رحيم، عزيز و اسماء ديگرش ناميده مى‏شود و او است پرستيده شده بزرگ و والا، سائل بحضرت عرض كرد: هر چيز كه در خاطر گذرد مخلوقست حضرت فرمود: اگر چنين باشد كه تو گوئى خداشناسى از ما ساقط است زيرا ما جز بشناختن آنچه در خاطر گذرد مكلف نيستيم، بلكه ما مى‏گوئيم هر چيز كه حقيقتش بحواس در آيد و درك شود و در حواس محدود و ممثل گردد مخلوقست (و چون حقيقت خدا بحواس در نيايد و در آنجا محدود و ممثل نگردد پس مخلوق نيست بلكه او خالقست) [خالق اشياء بايد از دو جهت ناپسنديده بركنار باشد، يكى از آن دو جهت نفى است‏] (يعنى نبود خدا و انكارش- جمله‏اى كه در بين دو قلاب ترجمه كرديم در كتاب توحيد و احتجاج هست و از قلم مرحوم كلينى يا كاتب افتاده است-) زيرا كه نفى نبودنست و جهت دوم تشبيه است زيرا كه تشبيه (مانند چيزى بودن) صفت مخلوقست كه اجزايش بهم پيوستگى و هماهنگى آشكارى دارد، بنا بر اين چاره‏اى نيست جز اثبات صانع (و اعتراف بآن) بجهت بودن مصنوعين و آفريدگان و ناگزيرى آنها از اعتراف باينكه آنها مصنوعند و صانعشان غير آنهاست و مانند آنها نيست زيرا هر چيز كه مانند آنها باشد با آنها شباهت دارد در ظاهر پيوستگى و هماهنگى پيكر و در بودن بعد از نبودن و انتقال از كودكى ببزرگى و از سياهى بسفيدى و از نيرومندى بناتوانى و حالات موجود و معلوم ديگرى كه نيازى بتوضيح آنها نيست زيرا كه عيانند و موجود. سائل گفت چون وجود خدا را ثابت كردى پس او را محدود ساختى (و قبلا فرمودى كه خدا محدود نشود) امام فرمود: محدودش نكردم بلكه اثباتش كردم زيرا بين نفى و اثبات منزلى نيست (يعنى نتيجه استدلالات من همين قدر است كه صانعى موجود است در مقابل آنها كه گويند موجود نيست و استدلال من از هيچ راه دلالت بر محدود ساختن او ندارد). سائل گفت: خدا را انيت و مائيت باشد؟ فرمود: آرى جز با انيت و مائيت چيزى ثابت نشود (انيت و مائيت را بايد بالفاظى مانند خودى و ذاتيت معنى كرد و اصطلاح فلسفى آن را در شرح بيان ميكنيم) سائل گفت، خدا كيفيت (چگونگى) دارد فرمود: نه زيرا كيفيت جهت صفت و احاطه است (چون چيزى متصف بچيزى يا محاط بچيزى باشد كيفيتى پيدا ميكند مثلا كاغذ چون بنازكى متصف شده و سفيدى بر آن احاطه دارد كيفيت مخصوصى پيدا كرده ولى چون صفات خدا عين ذات او است و محاط بچيزى نيست كيفيت ندارد) ولى بناچار او از جهت تعطيل و تشبيه خارج است (نبايد نفيش نمود و نه بچيزى مانندش كرد) زيرا كسى كه نفيش كند منكرش گشته و ربوبيتش را رد كرده و ابطالش نموده است و هر كه او را بچيز ديگرى مانند سازد صفت مخلوق ساخته‏شده‏اى را كه سزاوار ربوبيت نيست برايش ثابت كرده است ولى بايد كيفيتى را كه ديگرى سزاوار آن نيست و شريكش نباشد و بر خدا احاطه نكند و جز او كسى نداند برايش ثابت و اعتراف نمود (يعنى خداوند كيفيت بمعنى سابق را ندارد ولى اگر مقصود از كيفيت توصيفش باين صفات باشد كه از حد تعطيل و تشبيهش خارج كند بناچار بايد برايش ثابت كرد) سائل گفت: رنج كارها را خودش متحمل شود؟ امام فرمود: او برتر از اينست كه زحمت كارها را بتصدى خود بدوش كشد زيرا اين طرز عمل شأن مخلوقست كه انجام كارها براى او بدون تصدى و زحمت ممكن نيست ولى خدا مقامش عاليست، اراده و خواستش نافذ است، آنچه خواهد انجام دهد.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۲۷۵

على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو فُقَيمى، از هشام بن حكم، از امام جعفر عليه السلام روايت كرده است كه در وقتى كه زنديق، از آن حضرت سؤال نمود كه خدا چيست؟ فرمود كه: «آن جناب چيزى است به خلاف چيزها. بازگشت گفتار من به سوى ثابت نمودن مقصود از لفظ است «۱» و آن‏كه او چيزى است كه موصوف است به حقيقت چيزى بودن (چنان كه مذكور شد)، مگر آن‏كه آن جناب، نه جسم است و نه صورت و محسوس نمى‏شود، و به حواس پنچ‏گانه او را نتوان يافت، و خيال‏ها او را در نيابد، و مرور دهور و گردش روزگار، __________________________________________________

(۱). كلمه ارجع، بنا بر نسخه فعلى، امر است و بنا براين، بايد اين گونه معنا شود: با اين گفته من، به سراغ اثبات معنايى‏برو و اين‏كه او ....
                   

او را ناقص نمى‏گرداند، و زمان‏ها او را تغيير نمى‏دهد» (چنان كه معلوم شد). سائل عرض كرد كه: پس مى‏گويى كه خدا شنوا و بيناست؟ حضرت فرمود كه: «آن جناب شنوا و بيناست، وليكن شنواست بى آن‏كه گوشى داشته باشد، و بيناست بى آن‏كه چشمى داشته باشد، بلكه به نفس خويش مى‏شنود و به نفس خويش مى‏بيند. اين‏كه مى‏گويم كه به نفس خويش مى‏شنود و به نفس خويش مى‏بيند، مقصود من، اين نيست كه خدا، چيزى است و نفس چيز ديگر، وليكن خواستم كه از پيش خود تعبير كنم؛ زيرا كه از من سؤال شده بود و بايست كه از آن جواب گويم. و خواستم كه تو را بفهمانم؛ زيرا كه سؤال كرده‏اى و جواب مى‏خواهى. پس مى‏گويم كه: همه خدا شنواست، نه به اين معنى كه همه از او، آن را بعضى است، وليكن خواستم كه تو را بفهمانم و به جانب خويش از اين مطلب تعبير كنم. و بازگشت من، در اين تعبير و جواب نيست، مگر به سوى آن‏كه خدا شنوا و بينا و دانا و آگاه است، بى آن‏كه ذات مقدس اختلافى به هم رساند، يا معنى مختلف شود».

(حاصل معنى آن‏كه غير خدا شنواست به گوش و بيناست به چشم و آلت ديدن و شنيدنش، غير يكديگر است. و با آنچه مى‏شنود، نمى‏بيند و با آنچه مى‏بيند، نمى‏شنود. و بدون اينها، نمى‏شنود و نمى‏بيند. و خدا را آلت ديدن و شنيدن نيست، بلكه ذات مقدس، هم شنوا و هم بيناست).

آن سائل عرض كرد كه: هر گاه امر بر اين منوال باشد، پس خدا چيست؟ حضرت فرمود كه: «آن جناب، رب و پروردگارى است كه پرورش مى‏دهد و معبود است كه خلائق او را بندگى مى‏كنند و اللَّه است كه جميع صفات كمال را جمع فرموده، و اين‏كه مى‏گويم كه آن جناب اللَّه است، مراد من ثابت كردن اين حروف-/ كه الف و لام و ها است-/ نيست. و نه آن‏كه مرادم از ربّ، را و با باشد، ليكن بازگشت من به سوى مقصود از اين لفظ است «۱» و اين‏كه آن جناب چيزى است كه چيزها را آفريده و مى‏آفريند. و صانع آنهاست و بيان صفت اين الفاظ، بيش از آن نيست كه اينها حروفند، و آنچه مقصود اثبات آن است، معنى است كه به لفظ اللَّه و رحمن و رحيم و عزيز و امثال اين، از نام‏هاى آن جناب مسمى شده است. و همان، معنى است كه بندگان آن را عبادت مى‏كنند. جلّ و عزّ». __________________________________________________

(۱). برگرد و دقت كن در منظور و معناى لفظ.
                    

سائل عرض كرد: ما موهومى را نيافتيم، مگر آن‏كه آن را مخلوق يافتيم. حضرت فرمود كه: «اگر اين امر، چنان باشد كه تو مى‏گويى، توحيد خدا از ما برداشته خواهد بود؛ زيرا كه ما به غير موهوم، مكلّف نيستيم، وليكن مى‏گوييم: هر موهومى كه در وهم و خيال در آيد، به واسطه حواس درك آن شود، به يكى از دو راه: يكى آن‏كه حواس آن را تحديد و تعيين كند و به حقيقت آن احاطه نمايد و ديگر، آن‏كه ممثل و مصور گرداند به صورت و كالبدى كه دارد، و آن مخلوق است؛ زيرا كه نفى آن در وهم يا رفتن آن از آن، موجب باطل ساختن و نيستى حقيقت است؛ چه، هر چه معدوم باشد، يا عدم و نيستى او را عارض گردد، ممكن است، نه واجب. جهت دويم، كه حصول صورت است، متضمّن تشبيه است و آن بر خدا روا نيست؛ زيرا كه تشبيه مماثلت است و در هيئت و صفت مخلوق است كه تركيب و تأليف او ظاهر و هويدا است، يا از اجزا و يا از ذات و صفت، و لازم نيست كه آنچه به وهم درك شود، حقيقت آن در وهم در آيد. پس چاره‏اى نيست از اثبات صانع، به جهت وجود آنها كه مصنوع‏اند و ثبوت اضطرار و احتياجى كه دارند؛ زيرا ايشان، مصنوع‏اند و مصنوع بدون صانع ممتنع است و آن‏كه صانع ايشان غير ايشان است و مانند ايشان نيست؛ زيرا كه مثل ايشان در تركيب و تأليف ظاهرى، به ايشان شباهت دارد و چنانچه در آنچه مذكور گرديد، دلالت است بر وجود صانع، نيز دلالت است در آنچه بر ايشان جارى مى‏شود از آن‏كه حادث مى‏شوند و از سر نو پيدا مى‏گردند، بعد از آن‏كه وجود نداشتند و از كوچكى به سوى بزرگى منتقل مى‏شوند و از سياهى به سوى سفيدى و از قوّت و توانايى به سوى ضعف و ناتوانى مى‏روند و احوالى چند كه موجودند و ما را احتياجى به تفسير و بيان آنها نيست، به جهت بيان وجود آنها». سائل عرض كرد كه: هر گاه چنين باشد، تو او را تحديد كردى؛ زيرا كه وجود هستى او را ثابت نمودى. حضرت فرمود كه: «او را تحديد نكردم و حدّى از برايش نگفتم، وليكن او را ثابت كردم؛ زيرا كه در ميانه نفى و اثبات، منزله و واسطه نيست كه كسى به آن قائل شود، و چون نفى و نيستى بر طرف و منتفى شد، ثبوت، ثابت گرديد، و وجود، از صفاتى نيست كه تحديدى با آن باشد». سائل عرض كرد كه: پس او را وجود انتزاعى و حقيقى است، كه وجود از آن انتزاع‏

مى‏شود. حضرت فرمود كه: «بلى، چيزى موجود نمى‏باشد، مگر با حقيقت و وجود كه وجود از آن انتزاع مى‏شود». سائل عرض كرد كه: پس او را كيفيت و چگونگى خواهد بود؟ حضرت فرمود كه: «نه، زيرا كه كيفيت و چگونگى، جهت صفت را احاطه است، وليكن چاره‏اى نيست از بيرون رفتن از جهت تعطيل و تشبيه به آن معنى كه مذكور شد؛ زيرا كه هر كه او را نفى كند، به آن طريقى كه مذكور شد، او را انكار كرده و ربوبيت و پروردگارى او را دفع نموده، و آن جناب را بيكار قرار داده، و هر كه او را به غير او تشبيه كرده، او را ثابت گردانيده به صفت آفريدگان كه مصنوع‏اند و سزاوار ربوبيت نيستند، وليكن چاره‏اى نيست از اثبات اين‏كه او را كيفيت و چگونگى است كه غير او، مستحق و سزاوار آن نيست، و ممكن نيست كه آن كيفيت، از براى غير آن جناب متحقق شود و در آن، با او مشاركت نمى‏شود و احاطه به آن واقع نمى‏گردد و غير از او، كسى آن را نمى‏داند؛ چه آن كيفيتى است خلاف آنچه ما مى‏دانيم». سائل عرض كرد كه: هر گاه چنين باشد، پس رنج و زحمت خلق چيزها را خود مى‏كشد؟ آن حضرت فرمود كه: «جلالت و بزرگوارى آن جناب بيشتر از اين است كه رنج و زحمت آفريدن چيزها را بكشد، به واسطه متوجه شدن و چاره و درمان آن نمودن؛ زيرا كه اين تعب و مشقت، صفت مخلوق است كه حصول چيزها از برايش ميسر نمى‏شود، مگر به متوجه شدن و چاره آن كردن و آن جناب برتر از همه، و يا بلند مرتبه است از وضع خلق و متعالى است از آن، و اراده و مشيت آن حضرت در آن است كه آنچه را كه اراده كند، موجود مى‏شود و هر چه خواهد، مى‏كند».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)