روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۴۰۳
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عيسي عن علي بن الحكم عن زيد ابي الحسن عن الحكم بن ابي نعيم قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۴۰۲ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۴۰۴ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۹۵
از حكم بن ابى نعيم كه گفت: من نزد امام باقر (ع) رفتم و او در مدينه بود، پس به او گفتم: من در ميان ركن و مقام (در مسجد الحرام) نذر كردم كه اگر تو را ديدار كردم از مدينه بيرون نروم تا بدانم كه قائم آن محمد (ص) توئى يا نه؟ امام (ع) هيچ پاسخى به من نداد، من سى روز در مدينه ماندم، پس روزى آن حضرت در راه جلوى من در آمد و فرمود: اى حكم، باز كه تو در اينجائى؟ در پاسخ گفتم: آرى من به شما از آنچه براى خدا بر گردن نهادهام گزارش دادم، شما مرا نه دستورى داديد و نه غدقنى نهاديد و نه پاسخى فرموديد، فرمود: فردا بامداد مرا در خانه ديدار كن، من بامدادان نزد آن حضرت رفتم، فرمود: بپرس از نيازمندى خود، گفتم: من براى خدا بر گردن خود نذرى نهادهام از روزه و صدقه در ميان ركن و مقام كه اگر شما را ديدار كردم، از شهر مدينه بيرون نروم تا بدانم كه شما قائم آل محمد (ص) هستيد يا نه، اگر شما او باشيد آماده جهاد و ملازم شما باشم، و اگر نباشيد در زمين بگردم و جستجوى روزى كنم؟ فرمود: اى حكم، ما همه قائم به امر خدا هستيم و به دستور او بر سر كاريم، گفتم: توئى مهدى؟ فرمود: ما همه به خدا رهبرى كنيم، گفتم: شما آن امام شمشير زن هستيد؟ فرمود: همه ما شمشير زن هستيم و وارث تيغ پيغمبر (ص)، گفتم: شمائيد كه دشمنان خدا مىكشيد و دوستان خدا در سايه شما عزيز مىشوند و به وسيله شما دين حق خدا پيروز مىشود؟ فرمود: اى حكم، چگونه من او هستم؟ با اين كه به چهل و پنج سالگى رسيدم و به راستى كه صاحب الامر (ع) به دوران شيرخوارگى از من نزديكتر و بر پشت زين از من چالاكتر است.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۸۶
حكم بن ابى نعيم گويد: در مدينه خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرضكردم: من بين ركن و مقام (خانه كعبه) نذر كرده و بعهده گرفتهام كه اگر شما را ملاقات كنم، از مدينه بيرون نروم تا زمانى كه بدانم شما قائم آل محمد هستى يا نه. حضرت هيچ پاسخى بمن نفرمود. من ۳۰ روز در مدينه بودم، سپس در بين راهى بمن برخورد و فرمود: اى حكم! تو هنوز اينجائى؟ گفتم آرى، من نذرى كه كردهام بشما عرضكردم و شما مرا امر و نهى ننموده و پاسخى نفرمودى. فرمود: فردا صبح زود منزل من بيا. فردا خدمتش رفتم، فرمود: مطلبت را بپرس. عرضكردم: من بين ركن و مقام نذر كرده و روزه و صدقهئى براى خدا بعهده گرفتهام كه اگر شما را ملاقات كردم از مدينه بيرون نروم، جز آنكه بدانم شما قائم آل محمد هستى يا نه؟ اگر شما هستى ملازم خدمتت باشم و اگر نيستى، در روى زمين بگردم و در طلب معاش برآيم. فرمود: اى حكم! همه ما قائم بامر خدا هستيم. عرضكردم: شما مهدى هستى، فرمود: همه ما بسوى خدا هدايت ميكنيم. عرضكردم: شما صاحب شمشيرى: فرمود: همه ما صاحب شمشير و وارث شمشيريم (شمشير پيغمبر بما بارث رسيده و همراه ماست). عرضكردم: شما هستى آنكه دشمنان خدا را ميكشى و دوستان خدا بوسيله شما عزيز ميشوند و دين خدا آشكار ميگردد؟ فرمود: اى حكم! چگونه من او باشم، در صورتى كه به ۴۵ سالگى رسيدهام؟ و حال آنكه صاحب اين امر (كه تو ميپرسى) از من بدوران شيرخوارگى نزديكتر و هنگام سوارى چالاكتر است، (چنانچه در روايت است كه حضرت قائم عليه السلام در زمان ظهورش بصورت جوان ۳۰ ساله و قوى و نيرومند باشد).
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۸۱۹
چند نفر از اصحاب ما روايت كردهاند، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حَكم، از زيد- يعنى: ابوالحسن- از حَكم بن ابى نعيم كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام آمدم و آن حضرت در مدينه تشريف داشت، پس به آن حضرت عرض كردم كه: بر من نذرى است كه در ميان ركن و مقام كردهام، اگر من تو را ملاقات كنم. و آن نذر اين است كه از مدينه بيرون نروم تا آنكه بدانم كه تو قائم آل محمدى يا نه؟ پس مرا به چيزى جواب نفرمود و من سى روز در مدينه ماندم، بعد از آن در راهى رو به من آورد و فرمود كه: «اى حَكم، تو هنوز در اينجايى؟» عرض كردم كه: من تو را خبر دادم به آنچه از براى خدا بر خود قرار دادهام و نذر كردهام و تو مرا امرى نفرمودى و از چيزى نهى ننمودى و به چيزى مرا جواب ندادى. فرمود كه: «فردا صبح زود به نزد من آى در منزل من». پس من صبح زود بر آن حضرت عليه السلام داخل شدم، فرمود كه: «از حاجتى كه دارى سؤال كن». عرض كردم كه: من از براى خدا نذرى بر خود قرار دادهام و روزه و صدقه را بر خود لازم نمودهام در ميانه ركن و مقام، اگر من تو را ملاقات كنم و آن اين است كه از مدينه بيرون نروم تا بدانم كه تويى قائم آل محمد يا نه؟ پس اگر تو قائم باشى، با تو ساخته و آماده باشم براى مقاتله با اعداى دين و اسب و سلاح را مهيّا كنم و اگر تو نباشى، در زمين بگردم و اسباب زندگانى را طلب كنم. فرمود كه: «اى حَكم، ما همه به امر خدا قيام مىكنيم». عرض كردم كه: تويى مهدى؟ فرمود كه: «ما همه به سوى خدا هدايت مىكنيم». عرض كردم كه: تويى صاحب شمشير؟ فرمود كه: «ما همه صاحب شمشير و وارث شمشيريم». عرض كردم كه: تويى آن كسى كه دشمنان خدا را مىكشى و دوستان خدا به واسطه تو عزيز و غالب مىشوند و دين خدا به تو ظاهر مىشود؟ فرمود كه: «اى حَكم، چگونه من آن باشم و حال آنكه به چهل و پنج سال رسيدهام، و به درستى كه صاحب اين امر عهدش به شير مادر از عهد من به آن نزديكتر و بر پشت اسب از من سبكتر است» (و مراد اين است كه آن حضرت سالش از من كمتر و جثّهاش از من كوچكتر است).