روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۴۰۳

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عيسي عن علي بن الحكم عن زيد ابي الحسن عن الحكم بن ابي نعيم قال :

أَتَيْتُ‏ أَبَا جَعْفَرٍ ع‏ وَ هُوَ بِالْمَدِينَةِ فَقُلْتُ لَهُ عَلَيَّ نَذْرٌ بَيْنَ‏ اَلرُّكْنِ‏ وَ اَلْمَقَامِ‏ إِنْ أَنَا لَقِيتُكَ أَنْ لاَ أَخْرُجَ‏ مِنَ‏ اَلْمَدِينَةِ حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّكَ‏ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ أَمْ لاَ فَلَمْ يُجِبْنِي بِشَيْ‏ءٍ فَأَقَمْتُ ثَلاَثِينَ يَوْماً ثُمَّ اِسْتَقْبَلَنِي فِي طَرِيقٍ فَقَالَ يَا حَكَمُ‏ وَ إِنَّكَ لَهَاهُنَا بَعْدُ فَقُلْتُ نَعَمْ إِنِّي أَخْبَرْتُكَ بِمَا جَعَلْتُ لِلَّهِ عَلَيَّ فَلَمْ تَأْمُرْنِي‏ وَ لَمْ تَنْهَنِي عَنْ شَيْ‏ءٍ وَ لَمْ تُجِبْنِي بِشَيْ‏ءٍ فَقَالَ بَكِّرْ عَلَيَّ غُدْوَةً اَلْمَنْزِلَ فَغَدَوْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ ع سَلْ عَنْ حَاجَتِكَ فَقُلْتُ إِنِّي جَعَلْتُ لِلَّهِ عَلَيَّ نَذْراً وَ صِيَاماً وَ صَدَقَةً بَيْنَ‏ اَلرُّكْنِ‏ وَ اَلْمَقَامِ‏ إِنْ أَنَا لَقِيتُكَ أَنْ لاَ أَخْرُجَ مِنَ‏ اَلْمَدِينَةِ حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّكَ‏ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ أَمْ لاَ فَإِنْ كُنْتَ أَنْتَ رَابَطْتُكَ وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ أَنْتَ سِرْتُ فِي اَلْأَرْضِ فَطَلَبْتُ اَلْمَعَاشَ فَقَالَ يَا حَكَمُ‏ كُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اَللَّهِ قُلْتُ فَأَنْتَ‏ اَلْمَهْدِيُ‏ قَالَ كُلُّنَا نَهْدِي إِلَى اَللَّهِ قُلْتُ فَأَنْتَ‏ صَاحِبُ اَلسَّيْفِ‏ قَالَ كُلُّنَا صَاحِبُ اَلسَّيْفِ وَ وَارِثُ اَلسَّيْفِ قُلْتُ فَأَنْتَ اَلَّذِي تَقْتُلُ أَعْدَاءَ اَللَّهِ وَ يَعِزُّ بِكَ أَوْلِيَاءُ اَللَّهِ وَ يَظْهَرُ بِكَ دِينُ اَللَّهِ فَقَالَ يَا حَكَمُ‏ كَيْفَ أَكُونُ أَنَا وَ قَدْ بَلَغْتُ خَمْساً وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا اَلْأَمْرِ أَقْرَبُ عَهْداً بِاللَّبَنِ مِنِّي وَ أَخَفُّ عَلَى ظَهْرِ اَلدَّابَّةِ


الکافی جلد ۱ ش ۱۴۰۲ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۴۰۴
روایت شده از : امام محمّد باقر عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام محمّد باقر (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع كُلَّهُمْ قَائِمُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى هَادُونَ إِلَيْه‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۹۵

از حكم بن ابى نعيم كه گفت: من نزد امام باقر (ع) رفتم و او در مدينه بود، پس به او گفتم: من در ميان ركن و مقام (در مسجد الحرام) نذر كردم كه اگر تو را ديدار كردم از مدينه بيرون نروم تا بدانم كه قائم آن محمد (ص) توئى يا نه؟ امام (ع) هيچ پاسخى به من نداد، من سى روز در مدينه ماندم، پس روزى آن حضرت در راه جلوى من در آمد و فرمود: اى حكم، باز كه تو در اينجائى؟ در پاسخ گفتم: آرى من به شما از آنچه براى خدا بر گردن نهاده‏ام گزارش دادم، شما مرا نه دستورى داديد و نه غدقنى نهاديد و نه پاسخى فرموديد، فرمود: فردا بامداد مرا در خانه ديدار كن، من بامدادان نزد آن حضرت رفتم، فرمود: بپرس از نيازمندى خود، گفتم: من براى خدا بر گردن خود نذرى نهاده‏ام از روزه و صدقه در ميان ركن و مقام كه اگر شما را ديدار كردم، از شهر مدينه بيرون نروم تا بدانم كه شما قائم آل محمد (ص) هستيد يا نه، اگر شما او باشيد آماده جهاد و ملازم شما باشم، و اگر نباشيد در زمين بگردم و جستجوى روزى كنم؟ فرمود: اى حكم، ما همه قائم به امر خدا هستيم و به دستور او بر سر كاريم، گفتم: توئى مهدى؟ فرمود: ما همه به خدا رهبرى كنيم، گفتم: شما آن امام شمشير زن‏ هستيد؟ فرمود: همه ما شمشير زن هستيم و وارث تيغ پيغمبر (ص)، گفتم: شمائيد كه دشمنان خدا مى‏كشيد و دوستان خدا در سايه شما عزيز مى‏شوند و به وسيله شما دين حق خدا پيروز مى‏شود؟ فرمود: اى حكم، چگونه من او هستم؟ با اين كه به چهل و پنج سالگى رسيدم و به راستى كه صاحب الامر (ع) به دوران شيرخوارگى از من نزديك‏تر و بر پشت زين از من چالاك‏تر است.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۸۶

حكم بن ابى نعيم گويد: در مدينه خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرضكردم: من بين ركن و مقام (خانه كعبه) نذر كرده و بعهده گرفته‏ام كه اگر شما را ملاقات كنم، از مدينه بيرون نروم تا زمانى كه بدانم شما قائم آل محمد هستى يا نه. حضرت هيچ پاسخى بمن نفرمود. من ۳۰ روز در مدينه بودم، سپس در بين راهى بمن برخورد و فرمود: اى حكم! تو هنوز اينجائى؟ گفتم آرى، من نذرى كه كرده‏ام بشما عرضكردم و شما مرا امر و نهى ننموده و پاسخى نفرمودى. فرمود: فردا صبح زود منزل من بيا. فردا خدمتش رفتم، فرمود: مطلبت را بپرس. عرضكردم: من بين ركن و مقام نذر كرده و روزه و صدقه‏ئى براى خدا بعهده گرفته‏ام كه اگر شما را ملاقات كردم از مدينه بيرون نروم، جز آنكه بدانم شما قائم آل محمد هستى يا نه؟ اگر شما هستى ملازم خدمتت باشم و اگر نيستى، در روى زمين بگردم و در طلب معاش برآيم. فرمود: اى حكم! همه ما قائم بامر خدا هستيم. عرضكردم: شما مهدى هستى، فرمود: همه ما بسوى خدا هدايت ميكنيم. عرضكردم: شما صاحب شمشيرى: فرمود: همه ما صاحب شمشير و وارث شمشيريم (شمشير پيغمبر بما بارث رسيده و همراه ماست). عرضكردم: شما هستى آنكه دشمنان خدا را ميكشى و دوستان خدا بوسيله شما عزيز ميشوند و دين خدا آشكار ميگردد؟ فرمود: اى حكم! چگونه من او باشم، در صورتى كه به ۴۵ سالگى رسيده‏ام؟ و حال آنكه صاحب اين امر (كه تو ميپرسى) از من بدوران شيرخوارگى نزديكتر و هنگام سوارى چالاك‏تر است، (چنانچه در روايت است كه حضرت قائم عليه السلام در زمان ظهورش بصورت جوان ۳۰ ساله و قوى و نيرومند باشد).

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۸۱۹

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده‏اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حَكم، از زيد- يعنى: ابوالحسن- از حَكم بن ابى نعيم كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام آمدم و آن حضرت در مدينه تشريف داشت، پس به آن حضرت عرض كردم كه: بر من نذرى است كه در ميان ركن و مقام كرده‏ام، اگر من تو را ملاقات كنم. و آن نذر اين است كه از مدينه بيرون نروم تا آن‏كه بدانم كه تو قائم آل محمدى يا نه؟ پس مرا به چيزى جواب نفرمود و من سى روز در مدينه ماندم، بعد از آن در راهى رو به من آورد و فرمود كه: «اى حَكم، تو هنوز در اينجايى؟» عرض كردم كه: من تو را خبر دادم به آنچه از براى خدا بر خود قرار داده‏ام و نذر كرده‏ام و تو مرا امرى نفرمودى و از چيزى نهى ننمودى و به چيزى مرا جواب ندادى. فرمود كه: «فردا صبح زود به نزد من آى در منزل من». پس من صبح زود بر آن حضرت عليه السلام داخل شدم، فرمود كه: «از حاجتى كه دارى سؤال كن». عرض كردم كه: من از براى خدا نذرى بر خود قرار داده‏ام و روزه و صدقه را بر خود لازم نموده‏ام در ميانه ركن و مقام، اگر من تو را ملاقات كنم و آن اين است كه از مدينه بيرون نروم تا بدانم كه تويى قائم آل محمد يا نه؟ پس اگر تو قائم باشى، با تو ساخته و آماده باشم براى مقاتله با اعداى دين و اسب و سلاح را مهيّا كنم و اگر تو نباشى، در زمين بگردم و اسباب زندگانى را طلب كنم. فرمود كه: «اى حَكم، ما همه به امر خدا قيام مى‏كنيم». عرض كردم كه: تويى مهدى؟ فرمود كه: «ما همه به سوى خدا هدايت مى‏كنيم». عرض كردم كه: تويى صاحب شمشير؟ فرمود كه: «ما همه صاحب شمشير و وارث شمشيريم». عرض كردم كه: تويى آن كسى كه دشمنان خدا را مى‏كشى و دوستان خدا به واسطه تو عزيز و غالب مى‏شوند و دين خدا به تو ظاهر مى‏شود؟ فرمود كه: «اى حَكم، چگونه من آن باشم و حال آن‏كه به چهل و پنج سال رسيده‏ام، و به درستى كه صاحب اين امر عهدش به شير مادر از عهد من به آن نزديك‏تر و بر پشت اسب از من سبك‏تر است» (و مراد اين است كه آن حضرت سالش از من كم‏تر و جثّه‏اش از من كوچك‏تر است).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)