تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۳۲ - ۲۱، سوره انعام
وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب بِئَايَتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ(۲۱)
وَ يَوْمَ نحْشرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشرَكُوا أَيْنَ شرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(۲۲)
ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتهُمْ إِلا أَن قَالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشرِكِينَ(۲۳)
انظرْ كَيْف كَذَبُوا عَلى أَنفُسِهِمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(۲۴)
وَ مِنهُم مَّن يَستَمِعُ إِلَيْك وَ جَعَلْنَا عَلى قُلُوبهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى ءَاذَانهِمْ وَقْراً وَ إِن يَرَوْا كلَّ ءَايَةٍ لا يُؤْمِنُوا بهَا حَتى إِذَا جَاءُوك يجَدِلُونَك يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسطِيرُ الاَوَّلِينَ(۲۵)
وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْئَوْنَ عَنْهُ وَ إِن يُهْلِكُونَ إِلا أَنفُسهُمْ وَ مَا يَشعُرُونَ(۲۶)
وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلى النَّارِ فَقَالُوا يَلَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّب بِئَايَتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ المُْؤْمِنِينَ(۲۷)
بَلْ بَدَا لهَُم مَّا كانُوا يخْفُونَ مِن قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نهُوا عَنْهُ وَ إِنهُمْ لَكَذِبُونَ(۲۸)
وَ قَالُوا إِنْ هِىَ إِلا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَ مَا نحْنُ بِمَبْعُوثِينَ(۲۹)
وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبهِمْ قَالَ أَ لَيْس هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(۳۰)
قَدْ خَسرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتى إِذَا جَاءَتهُمُ الساعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَحَسرَتَنَا عَلى مَا فَرَّطنَا فِيهَا وَ هُمْ يحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلى ظهُورِهِمْ أَلا ساءَ مَا يَزِرُونَ(۳۱)
وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الاَخِرَةُ خَيرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(۳۲)
ستمكارتر از آن كسى كه به دروغ به خداوند افترا ببندد يا آيات او را تكذيب كند كيست ؟ به درستى كه ستمگران رستگار نمى شوند(۲۱)
و روزى كه همگى آنها را محشور مى كنيم ، به كسانى كه شرك ورزيدند مى گوييم : كجايند آن شركائى كه براى ما مى پنداشتيد(۲۲)
آنوقت است كه عذرى ندارند مگر اينكه بگويند به خدا، كه پروردگار ما است سوگند، ما مشرك نبوديم (۲۳)
اى محمد ببين چگونه به خود دروغ مى بندند و چطور از شركائى كه براى خدا ساخته بودند، عين و اثرى نمى يابند(۲۴)
از آنان كسانى هستند كه به كلام تو گوش مى دهند، ليكن ما بر دلهاى آنان پرده اى كه از فهمشان جلوگيرى كند افكنده و گوشهايشان را سنگين كرديم ، و اگر هر آيه اى را ببينند باز ايمان به آن نمى آورند، حتى وقتى هم كه نزد تو مى آيند غرضشان جدال است ، و لذا همانها كه كافر شدند بعد از شنيدن آيات قرآن مى گويند اين جز همان افسانه ها و حرفهاى قديمى نيست (۲۵)
علاوه بر اين مردم را هم از شنيدن آن نهى نموده و از آن دور مى كنند، ولى بايد بدانند كه جز خود شان را از بين نمى برند، و نمى فهمند چه مى كنند(۲۶)
و اگر تو اى محمد آنان را در موقعى كه مواجه با آتش مى شوند ببينى خواهى ديد كه مى گويند: اى كاش پروردگار ما را برمى گردانيد، كه اگر چنين مى كرد ديگر آيات او را تكذيب ننموده و از مؤ منين مى بوديم (۲۷)
اعتمادى به اين وعده شان نيست ، بلكه چون مى بينند نزد كسانى كه حق را از آنان پنهان مى داشتند رسوا شدند از اين رو تمناى برگشتن به دنيا مى كنند و گر نه اگر بدنيا هم برگردند باز همان منهيات را از سر مى گيرند، و براستى دروغگويانند(۲۸)
و گفتند زندگى ، جز همين حيات دنيوى ما چيز ديگرى نيست و ما هرگز پس از مرگ زنده نخواهيم شد(۲۹)
و تو اى محمد اگر ان موقعى كه در برابر پروردگار خود ايستاده اند آنان را ببينى و ببينى كه پروردگارت مى پرسد آيا اين روز (روز بعث ) حق نبود؟ خواهى ديد كه در جواب مى گويند: چرا، به پروردگارمان سوگند. خدايشان مى فرمايد پس بچشيد عذاب را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد(۳۰)
به تحقيق زيانكار شدند كسانى كه ملاقات خدا را تكذيب نمودند و همچنان بر لجاج خود ادامه دادند تا آنكه بناگاه وقت لقايشان فرا رسيده ، گفتند: واحسرتا بر آن كوتاهى كه در دنيا كرديم و طرفى براى امروزمان نبستيم اين حسرت و ندامت را در حالى مى خورند كه بار سنگين گناهانشان را به دوش مى كشند
و بدان كه چه بار بدى است به دوششان (۳۱)
و زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست و هر آينه خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوا را پيشه خود مى سازند آيا باز هم تعقل نمى كنيد؟(۳۲)
در اين آيات به سياق اصلى كه سياق خطاب بود، برگشته و مجددا آنجناب را مخاطب قرار داده ، مظالم مشركين و انحرافاتى را كه در اصول عقايد پاك يعنى « توحيد » ، « نبوت » و « معاد » داشتند برايش بيان مى فرمايد، آيه «و من اظلم...» راجع به توحيد، و آيه «و منهم من يستمع اليك ...» راجع به نبوت ، و آيه «و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا...» مربوط به معاد است .
بعد از بيان اين سه جهت مى فرمايد: اينان با اين انحرافات خود، به خويشتن شديدترين ظلم را كرده و خود را به هلاكت و خسران مى كشند، سپس بيان مى كند كه اين مظالم در روز قيامت به چه صورتى منعكس شده ، به چه كيفيت وحشتزائى به ايشان مى رسد، به طورى كه از شدت آن با انكار آنچه كه در دنيا مى گفتند خود را تكذيب كرده تمناى بازگشت به دنيا مى كنند، شايد كه اين بار عمل صالح كنند، و به خاطر كوتاهى هائى كه در حق خداى سبحان نموده اند اظهار حسرت مى كنند.
توضيح اينكه افترا زننده بر خداى عزوجل و تكذيب كننده آيات او از هر ظالمى ظالم تراست .
«وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب بِئَايَتِهِ»:
« ظلم » يكى از شنيع ترين گناهان است ، بلكه با كمى دقت و تحليل عقلى بايد گفت : زشتى و شناعت گناهان ديگر هم به مقدار ظلمى است كه در آنها است ، و معناى ظلم عبارتست از خروج از عدالت ، و حد وسط و ظلم همانطورى كه از جهت اختلاف خصوصيات آن شخص مرتكب ، مختلف و كم و زياد مى شود، همچنين نسبت به اختلاف اشخاصى كه ظلم برايشان مى شود و يا اراده ظلم بر آنان شده است ، اختلاف و شدت و ضعف پيدا مى كند، به اين معنا كه هر چه موقعيت و شان او عظيمتر باشد ظلم بر او شنيعتر و بزرگتر خواهد بود، و معلوم است كه ساحتى مقدستر و منزلتى رفيعتر و عزيزتر از ساحت و منزلت پروردگار و آيات داله بر او نيست .
بنابراين آنكسى هم كه به چنين ساحت قدسى و يا به چيزى كه منسوب به اين ساحت است ظلم روا بدارد از هر ظالمى ظالمتر خواهد بود، اين نيز معلوم است كه چنين كسى جز به خود ظلم نكرده .
و اين همان چيزى است كه دقت عقلى آنرا اقتضا دارد.
خداى سبحان نيز با جمله « و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بآياته » همين نظريه عقلى را تصديق فرموده است .
افتراى دروغ بر خداى تعالى عبارت است از اثبات شريك براى او، با اينكه او را شريكى نيست ، و همچنين ادعاى نبوت و نسبت دادن حكمى به وى از راه دروغ و بدعت . و تكذيب آيات داله بر او، عبارتست از تكذيب پيغمبر صادق الوعدى كه دعوتش توام با آيات و معجزات الهى است ، و يا انكار دين حق كه از آن جمله است انكار كردن صانع بطور كلى .
احتجاجى كه در اين آيه است ، از چند جهت بر مشركين يعنى بت پرستان تطبيق مى شود:
يكى از جهت اينكه براى خداى سبحان شركائى به عنوان اينكه شفيع در درگاه خدا و مصدر امور عالمند، و تدبير شؤ ون عالم مستقلا مستند به آنها است اثبات كرده اند.
و ديگر از جهت اينكه آيات پروردگار متعال را كه دلالت بر نبوت و معاد مى كند انكار نموده اند.
قول به جواز شفاعت پيغمبر (ص ) و ائمة معصومين (ع ) و اولياء الله شرك نيست .
و ليكن بعضى از مفسرين خواسته اند قائلين به جواز شفاعت پيغمبر و معصومين از ذريه آنجناب و يا اولياى كرام از امتش را نيز مشمول آيه قرار داده و آنان را هم مشرك بدانند؛ و گفته اند: اين آيه علاوه بر بت پرستان منطبق بر معتقدين به شفاعت نيز هست . و هر كس اين حضرات را در باره حاجتى از حوائج دنيا و آخرت خود شفيع درگاه خدا قرار دهد نيز مشرك است .
و گويا از اين معنا غفلت ورزيده اند كه پروردگار متعال ، خودش شفاعت را در صورتى كه به اذن او باشد در كلام مجيدش بدون تقييد به دنيا و آخرت اثبات كرده و فرموده است : « من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه » علاوه بر اينكه فرموده : « و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون » و بطورى كه مى بينيد شفاعت را حق علمايى دانسته كه به حق شهادت مى دهند، و قدر متيقن از اينگونه علما، انبيا (عليهم السلام ) هستند كه از جمله آنان نبى محترم ما است .
پس اگر در شفاعت اولياى كرام از امت هم بتوان تشكيك نمود، شفاعت اين برگزيدگان خلق به هيچ وجه قابل تشكيك نيست ،
مخصوصا رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه خود خدا هم شاهد به حق بودن وى را تصديق كرده و فرموده : « و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا » و هم در باره علمش فرموده : « و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء » و نيز فرموده : « نزل به الروح الامين على قلبك » .
و معلوم است وقتى قرآن كه بيان كننده هر چيزى است بر قلب كسى نازل شود صاحب آن قلب عالم به قرآن خواهد بود، و معقول نيست چنين كسى عالم به آن نباشد، همچنانكه معقول نيست خداى تعالى كسى را براى شهادت مبعوث كرده باشد و او خود شهادت به حق ندهد.
در آيه « لتكونوا شهداء على الناس » و آيه : « و يتخذ منكم شهداء » و آيه و « تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون » علاوه بر انبيا و خاتم النبيين ، شهدا و علماى ديگرى را در امت اسلام اثبات مى كند، و معلوم است كه خداى تعالى جز حق اثبات نمى فرمايد، پس در امت اسلام هم شهداى به حقى هست .
و در خصوص اهل بيت پيغمبر (صلوات الله عليهم و اجمعين ) مى فرمايد: « انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا » اين آيه بيان مى كند كه اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام ) به تطهير خود پروردگار طهارت يافته اند، آيه « انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون » هم بيان مى كند كه قرآن را جز مطهرون (پاكان ) نمى فهمند، در نتيجه اثبات مى شود كه اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام ) پاكان و علماى به قرآنى هستند كه تبيان هر چيز است ، همانها در مساله شهادت به حقى كه در آن لغو و تاءثيم راه نداشته باشد قدر متيقن از افراد امتند.
پس نبايد گفت : توسل به اين بزرگواران و آنان را در درگاه خدا شفيع قرار دادن شرك است . و ما در جلد اول اين كتاب بحث مفصلى در اطراف شفاعت گذرانديم . (بدانجا مراجعه شود).
معناى «فلاح»
«إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ»:
« فلاح » ، « فوز » ، « نجاح » ، « ظفر » و « سعادت » همه الفاظى هستند كه معانيشان نزديك به هم هستند، و لذا راغب « فلاح » را به رسيدن به آرزو كه همان معناى سعادت است تفسير نموده.
و در مفردات خود گفته : « الفلح » به معناى شكافتن است ، و در مثل گفته شده است « الحديد بالحديد يفلح يعنى آهن با آهن شكافته مى شود » ، و اگر برزگران را هم « فلاح » مى گويند به همين عنايت است كه آنان زمين را مى شكافند.
و « فلاح » به معناى ظفر يافتن به مقصود است ، و آن دو قسم است : يكى دنيوى و ديگرى اخروى . فلاح و رستگارى دنيوى عبارتست از ظفر يافتن به سعادتهائى كه با دستيابى به آنها زندگى دنيائى آدمى خوش و خرم مى شود، مانند بقاء و توانگرى و عزت ، شاعر هم كه مى گويد:
افلح بما شئت فقد يدرك بالضعف و قد يخدع الا ريب همين معنى را اراده كرده است . و فلاح اخروى به داشتن چهار چيز است : ۱ بقاء بدون فنا ۲ غناى بدون فقر ۳ عزتى كه آميخته و دستخوش ذلت نگردد ۴ علمى كه جهل در آن راه نيابد. و بنابراين ممكن است گفته شود كه فلاح همان سعادت است ، و براى خاطر عنايتى از سعادت به فلاح تعبير مى كنند، و آن عنايت اين است كه لازمه سعادت ظفر يافتن و رسيدن به آرزوها با شكافتن و دريدن حجابهائى است كه حايل بين آدمى و بين آن است ، و اين عنايت در همه موارد استعمال اين كلمه از قبيل : « قد افلح المؤ منون و قد افلح من زكيها » و انه « لا يفلح الكافرون » و ساير موارد لحاظ مى شود.
توضيح اينكه : ظالمان « فلاح » نمى يابند و به آرزوها و اهداف خود نمى رسند (انهلا يفلح الظالمون ).
پس اينكه فرمود: « انه لا يفلح الظالمون » با در نظر گرفتن اين جهت كه ظلم را به عنوان وصف بكار برده ، معنايش اين است كه ستمگران به آرزوهائى كه به منظور دستيابى به آنها، آن تشبثها را مى كنند، نمى رسند، چون ظالمند؛ و همين ظلمشان آنان را به آرزو و به سعادتشان رهبرى نمى كند چون سعادت وقتى سعادت است كه بحسب واقع و وجود خارج ، مطلوب بوده باشد نه خيال در چنين موقعى است كه طالب و آرزومند آن ، خود را بحسب وجود و طبع وجوديش به ادوات و وسائلى كه سازگار و مناسب با آن سعادتست مجهز مى سازد.
مثلا انسان كه يكى از سعادتهاى مورد آرزويش اين است كه با جبران اجزاى تحليل رفته ، بقاى زندگى خود را تامين نمايد وقتى به چنين آرزوئى نائل مى شود كه نخست به جهاز دقيق تغذيه اى كه مناسب با اين آرزو است مجهز بوده و سپس اسباب و ادواتى را هم كه سازگار با آن است واجد باشد، و علاوه بر اين در دنياى خارج از خودش به قدر احتياجش از مواد غذائى مناسب با مزاجش بيابد، و آن ادوات را هم بكار ببندد، يعنى مواد غذائى را از خارج گرفته و تصفيه نموده ، صورت اصلى آنرا بكلى بهم زده به صورت اجزائى كه از بدنش تحليل رفته درآورد، و آنرا جزء بدن خود نموده كمبودهاى آن را جبران نمايد، نه تنها انسان چنين است ، بلكه ساير انواع حيوانات نيز تا آنجا كه ما ديده و توانسته ايم بدست آوريم بدون هيچ تخلف و اختلافى محكوم به همين حكم هستند.
بلكه نظام تمامى موجودات عالم به همين منوال جريان دارد، هر غايت و هدفى كه مطلوب و هر سعادتى كه مقصود باشد، طريق مخصوصى دارد كه جز از آن طريق راه به آن برده نمى شود، و پيمودن غير آن مسيرى كه نظام كون براى رسيدن به هر هدفى تعيين نموده در حقيقت اسباب رسيدن به آن را عاطل و راه طبيعى رسيدن به آن را باطل كردن است ، و معلوم است كه عاطل گذاردن آن و باطل كردن اين ، ابطال جميع سببهائى است كه مربوط و متعلق به آن است و عينا شبيه انسانى است كه بخواهد بقاى در زندگى را از غير راه گرفتن غذا و لقمه كردن و جويدن و هضم آن تامين نمايد، همانطورى كه چنين شخصى دستگاه تغذيه و جهاز هاضمه خود را عاطل گذارده و در نتيجه انحرافى در قوه رشد دهنده و مولده خود پديد مى آورد، همچنين است كسى كه بخواهد براى رسيدن به هدفى راه را گذاشته از بيراهه برود.
عنايت الهى هم بر اين تعلق گرفته كه انسان و ساير حيوانات كه زندگيشان بر اساس شعور و اراده است
زندگى را با تطبيق اعمال با خارج تا آنجا كه مى توانند به خارج علم پيدا كنند، ادامه دهند، به طورى كه اگر در عملى از اعمال خود به جهت عروض عوارضى از نظام خارج منحرف شوند، آن عمل بى نتيجه و باطل مى گردد، و اگر اين انحراف تكرار شود سر از بطلان ذات آنان درمى آورد، و انسانى را مى ماند كه زهر را به جاى غذا، و گل را بجاى نان مصرف كند، و يا به غلط كارهاى ديگرى نظير آن انجام دهد.
از همين نظام عالم خارج ، آراء و عقايدى عمومى و كلى ، نظير عقيده به مبداء و معاد و همچنين احكامى كلى براى نوع بشر پديد آمده كه آن عقايد را ملاك ساير عقايد خود و آن احكام را محك اعمال خويش قرار داده ، ساير عقايد خود را با آن عقايد، و اعمال عبادى و معامله اى خود را با آن احكام تطبيق مى دهد.
اين است همان راهى كه طبعا آدمى را به سعادت انسانيش مى رساند، و جز اين ، راه ديگرى براى رسيدن به آرزوها و ظفر يافتن به سعادتش نيست ، و انحراف از اين راه كه همان ظلم است او را به آرزويش نمى رساند، و به فرض هم كه برساند، دوام پيدا نمى كند، براى اينكه ساير طرق نيز مربوط به آن سعادتند، و با تمام قوا با آن راه منحرف (ظلم ) مبارزه و ضديت نموده و وى را مجبور به عقب نشينى و برگشت مى سازند، علاوه بر اينكه اجزاى عالم هم كه منشا آن عقايد و احكام (راه طبيعى رسيدن به سعادت ) بود، نيز با اعمال وى مخالفت نموده و او همچنان در چنين حالتى هست تا آنكه سعادتى را كه از بيراهه (ظلم ) به دست آورده ، از دست بدهد و روزگارش تلخ گردد.
بنابراين چه بسا ستمگرانى كه طغيان شهوت وادارشان كند به اينكه عزت صورى و قدرت كاذب خود را كه از راه غير مشروع بدست آورده اند در راه تحصيل آرزو و سعادت موهومى بكار ببرند كه مخالف با اعتقاد حق و توحيد خداى سبحان و مزاحم با حقوق مشروع ديگران باشد، يعنى تعدى به اموال نموده و آنرا به زور و قلدرى غصب كنند يا به ناموس آنان دست درازى كرده و به عنف عرضشان را به باد دهند، و يا به جان آنان تجاوز كرده و بناحق ، خونشان را بريزند و يا رسمى از مراسم عبوديت پروردگار، از قبيل نماز و روزه و حج و امثال آنرا عصيان ورزند، و يا گناهى از گناهان ، از قبيل دروغ ، افترا، خدعه و امثال آن را مرتكب شده ، بوسيله ارتكاب يكى از اين انحرافها به مقصد خود نائل آيند و خوشحالى و خرمى هم بكنند كه چه خوب شد به كام دل رسيديم .
همه اينها ممكن است ، ليكن بايد دانست كه چنين كسى در دنيا و آخرت خود را زيانكار ساخته و سعى و كوشش يك عمر را بهدر داده است .
اما در دنيا خود را چنين كرده ، براى اينكه راهى كه اين بينوا رفته ، راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده ؛ به شهادت اينكه اگر اين راه حق بود جايز بود كه همه چنين راهى را سلوك كنند، و اگر براى همه جايز باشد، قطعا نظام اجتماع مختل مى شود، و معلوم است كه با ابطال نظام اجتماعى ، حيات مجتمع انسانى نيز باطل مى شود. پس نظامى كه ضامن بقاى نوع انسانى است بهر شكل باشد با چنين شخص در آنچه كه از راه غير مشروع كسب كرده مبارزه نموده ، و تا زمانى كه دير يا زودنتيجه عملش را از كفش نربايد، از پاى نمى نشيند. آرى ظلم هرگز پايدار نمانده و نخواهد ماند.
و اما در آخرت خود را زيانكار، و كوشش يك عمر خود را بى نتيجه كرده است ، براى اينكه ظلمى كه كرده ، در نامه عملش ثبت شده ، علاوه بر اينكه جان و دلش را هم آلوده و پليد كرده ، و در قيامت بر طبق آن نامه كيفر ديده و به مقتضاى آن روح آلوده زندگى خواهد كرد، اين است معناى « ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ».
و همچنين معناى آيات بسيارى ديگر از قبيل آيه « افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الاخرى فى الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الى اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون » و آيه « كذب الذين من قبلهم فاتيهم العذاب من حيث لا يشعرون ، فاذاقهم الله الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الا خرة اكبر لو كانوا يعلمون » و آيه « و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير، ثانى عطفه ليضل عن سبيل الله له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمة عذاب الحريق ، ذلك بما قدمت يداك و ان الله ليس بظلام للعبيد » و آيات ديگرى كه راجع به اين مطالب است .
و اين آيات همانطورى كه ملاحظه كرديد همگى مشتملند بر ظلمهاى فردى و اجتماعى ، و اين خود شاهد صدق بحث ما است ، و شاملتر از همه اينها براى بحث ما، همان آيه مورد بحث ما است كه فرمود: « انه لا يفلح الظالمون » .
«وَ يَوْمَ نحْشرُهُمْ جَمِيعاً...»:
« يوم » در اينجا ظرفى است متعلق به مقدر، و تقدير آن چنين است : « اذكر يوم ... بياد آور روزى را كه ... » و عنايت كلام تنها در كلمه « جميعا » است ، زيرا اين كلمه است كه دلالت مى كند بر اينكه علم و قدرت پروردگار از احدى از آنان تخلف نكرده و محيط بر همه آنان است ، و به زودى همه شان را بحساب درآورده و محشورشان كرده ، احدى را از قلم نمى اندازد.
اين جمله در مقام بيان جمله قبلى يعنى : «انه لا يفلح الظالمون» است . گويا وقتى گفته شد: ستمكاران رستگار نمى شوند، سؤ ال مى شد كه چرا چنين است ؟ در جواب گفته شده است : براى اينكه خداوند بزودى آنان را محشور كرده و از شركائى كه براى خدا قائل بودند، سراغ مى گيرد، و چون شركائى براى پروردگار نمى يابند تا حاضر سازند، لذا شرك خود را انكار كرده و به دروغ به خدا سوگند مى خورند.
و اگر ستمكاران در شركائى كه براى خدا اتخاذ كردند رستگار بودند، در آنروز شركا را يافته ، خود را تكذيب نمى كردند، بلكه بر طبق ادعاى خود، آنها را شفيع قرار داده و از شفاعتشان بهره مند مى شدند. «ثم لم تكن فتنتهم ...». بعضى ها گفته اند: مقصود از « فتنه » جواب است ، يعنى جوابى ندارند مگر اينكه به خدا سوگند ياد كنند كه ما در دنيا مشرك نبوديم .
بعضى ديگر گفته اند: در كلام چيزى مضاف بر كلمه فتنه بوده و حذف شده ، و تقدير آن چنين بوده : «ثم لم تكن عاقبة فتنتهم سرانجام مفتونى و شيفتگيشان نسبت به بتها اين شد كه بگويند....»
بعضى ديگر گفته اند: مراد از فتنه معذرت است ، و البته براى هر يك از اين احتمالات وجهى است .
بيان اينكه مشركين در قيامت آلهه دروغين خود را نمى يابند.
«انظرْ كَيْف كَذَبُوا عَلى أَنفُسِهِمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ»:
اين آيه ، محل استشهادى را كه در داستان قيامت مشركين بود، بيان مى كند. و مراد اين است كه اينان به زودى بر خود دروغ بسته شركائى را كه افترا مى بستند نمى يابند. و اگر اينان در ظلمى كه كردند و در آنچه كه انتظارش را داشتند (شفاعت بتها) رستگار مى بودند كارشان منجر به اينجا نمى شد كه نه از شركاى خود عين و اثرى بيابند و نه از شفاعت آنها بهره مند شوند.
و اما اينكه چطور بر خود دروغ بستند؟ براى اينكه وقتى سوگند خوردند كه ما هرگز مشرك نبوديم در حقيقت انكار كردند ادعائى را كه در دنيا مى كردند، و مى گفتند براى خدا شركائى است ، و بر اين ادعا هم پافشارى نموده ، و از روى غرور و طغيان زير بار هيچ حجت و برهانى هر چه هم دندانشكن بود نمى رفتند، اين همان دروغ به خود بستن است .
و اما اينكه چطور در قيامت آلهه دروغى خود را نمى يابند؟ براى اين است كه روز قيامت روزى است كه بر هر كس عيان مى شود كه امر و ملك و قوت همگى از آن خدا است و بس ، و كسى غير او هيچ نشانى از اين شؤ ون را به طور استقلال دارا نيست ، مگر ذلت و فقر و احتياج كه لازمه عبوديت است.
خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: «و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العذاب» و نيز مى فرمايد: «لمن الملك اليوم لله الواحد القهار» و نيز مى فرمايد: «يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله» .
در چنين وقتى به طور عيان مشاهده مى كنند كه الوهيت تنها براى خدا است ، و براى او در اين امر شريكى نيست ، بتها و شركائى كه براى خدا قائل بودند در مقابلشان ظاهر شده مى بينند كه اين شركاء نه نفع و ضررى را براى خود مالك هستند و نه براى غير خود، و نيز مى بينند اوصافى كه براى اين بتها قائل بودند، از قبيل ربوبيت و شفاعت و غير آن ، همه اوصاف خداى تعالى بوده و بس ،
و امر بر آنها مشتبه شده بود، و به غلط خيال مى كردند كه ديگرى هم داراى چنين اوصافى هست، «و ضل عنهم ما كانوا يفترون : و آنچه به دروغ به خدا نسبت مى دادند، محو و نابود شد».
و به فرضى هم كه از شركاى خيالى استمداد بجويند همان شركا چنان دست ردى به سينهشان مى زنند كه براى هميشه از خود ماءيوسشان مى كنند. و خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: «و اذا راى الذين اشركوا شركاءهم قالوا ربنا هؤ لاء شركاءنا الذين كنا ندعوا من دونك فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون ، و القوا الى الله يومئذ السلم و ضل عنهم ما كانوا يفترون».
و نيز فرموده : «ذلكم الله ربكم له الملك و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير، ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم و يوم القيمة يكفرون بشرككم» و نيز مى فرمايد: «و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاؤ كم فزيلنا بينهم و قال شركاؤ هم ما كنتم ايانا تعبدون ، فكفى بالله شهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغافلين هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله موليهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون».
دقت در اين آيات شريفه اين معنا را روشن مى سازد كه مقصود از «و ضل عنهم ما كانوا يفترون» كه در آيه مورد بحث نيز هست ، اين است كه شركاى خيالى آنان در آنروز حقيقتشان ظاهر شده
و معلوم مى شود كه فاقد وصف شركت و شفاعتند، و به خوبى متوجه مى شوند كه آن جلوه اى كه اين شركا در نظرشان داشتند، جز جلوه اى سرابى نبوده ، همچنانكه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: «و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى اذا جائه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفيه حسابه».
سرّ دروغگويى كفار در روز قيامت
در اينجا راجع به آيه مورد بحث سؤ الى پيش مى آيد، و آن اين است كه از آياتى كه متعرض وصف روز قيامت است همانطورى كه گذشت برمى آيد كه آنروز، روزِ بُروز حقايق و بيرون افتادن اسرار است و خدعه و دروغى كه از لوازم نشات دنيوى است در آنروز تصور ندارد، به شهادت خود قرآن كه مى فرمايد: «يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء» و با اين حال به فرضى هم كه مشركين به دروغ سوگند ياد كنند چه نفعى بر دروغشان مترتب مى شود؟ و چطور ممكن است دروغ بگويند و حال آنكه هر دروغى كه بگويند خلافش مشهود و عيان است ؟ به شهادت اينكه خداى تعالى مى فرمايد: «يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء».
جواب اين است كه مساله دروغگوئى كفار و قسم دروغ خوردنشان در چند جاى قرآن ذكر شده است ، يكى آيه مورد بحث و ديگرى آيه شريفه « يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم » و اين دروغگوئى و به دروغ قسم خوردن كفار براى اين نيست كه به اين وسيله به اغراض فاسد خود رسيده حقيقت امر را پوشيده بدارند. آن دار دنيا است كه با دروغ ممكن است حقيقتى مكتوم و مشتبه شود نه آخرت ، زيرا آخرت جاى پاداش و كيفر است نه محل عمل و تحصيل غرض. و ليكن كفار از آنجائى كه در دنيا عادت كرده بودند كه به وسيله دروغ و خدعه و فريب و سوگندهاى دروغ ، خود را از مهلكه ها رهانيده و منافع را به خود جلب كنند،
و دروغگوئى ملكه راسخه اى در دلهايشان شده بود، و وقتى مله اى در نفس رسوخ نمود نفس ناگزير در اجابت خواسته هاى آن است ، همچنانكه مرد فحاش وقتى ملكه دشنام دادن در نفسش مستقر گشت ، هر چه هم تصميم بگيرد، نمى تواند از آن خوددارى نمايد، و همچنين مرد متكبر و لجوج و عنود نمى تواند نفس خود را به تواضع وادارد، و اگر هم احيانا در مواقف خطرناك خاضع شود خضوعش ظاهرى و ريائى است ، و در باطن همان متكبر و لجوجى است كه بود، و بقدر خردلى تغيير حالت نداده است . از اين جهت كفار نيز در قيامت روى عادت و مله اى كه در دنيا داشتند بى اختيار لب به دروغ مى گشايند.
اين است سرّ دروغگوئى كفار در روز قيامت ، چرا كه روز قيامت روز برون ريختن سريره ها است و معلوم است سريره و باطنى كه آميخته با دروغ است جز دروغ از او ترشح نمى كند. خداى تعالى هم در اين باره مى فرمايد: « و لا يكتمون الله حديثا » .
خلاصه اينكه كفار و اهل دنيا رفتارشان در قيامت عينا همان رفتارى است كه در دنيا با يكديگر داشتند، و خداى تعالى هم در موارد بسيارى از قرآن رفتار آنان را حكايت مى كند، از آن جمله آيه زير است كه از همه آن آيات كوتاهتر و اشاره اش اجماليتر است : «ان ذلك لحق تخاصم اهل النار» همچنانكه اهل مغفرت و بهشت هم در آن نشات همان صفا و سلامتى را كه در دنيا داشتند از خود نشان مى دهند، و خداى تعالى در باره آنان مى فرمايد: «لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما، الا قيلا سلاما سلاما».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |