تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۱۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«وَ إِذَا جَاءَك الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سلَامٌ عَلَيْكُمْ...»:

معناى «سلام» را در سابق بيان نموديم.

و اما اين كه فرمود: «کَتَبَ رَبُّكُم عَلَى نَفسِهِ الرَّحمَة»، معنايش اين است كه: خداوند رحمت را بر خود واجب كرده و محال است كه كارى از كارهاى او، معنون به عنوان رحمت نباشد.

و «اصلاح»، عبارت است از اتصاف به صلاح. بنابراين، «اصلاح»، فعل لازمى خواهد بود، اگر چه در حقيقت متعدى باشد، و معنايش، اصلاح نفس، و يا اصلاح عمل به حساب آيد.

اتصال اين آيه به آيه قبلى، روشن است. براى اين كه در آن آيه، رسول الله را نهی می فرمود از اين كه مؤمنان را از خود طرد نمايد، و در اين آيه، امر مى كند به اين كه با ايشان ملاطفت نموده و بر آنان سلام كند، و كسى را كه از آنان توبه خلل ناپذير كند، به مغفرت و رحمت خدا بشارت دهد، تا دل هايشان گرم و اضطراب درونی شان، مبدّل به آرامش و سكونت شود.

چند نکته که از این آيه استفاده مى شود

با اين بيان چند نكته روشن مى شود:

اول اين كه: آيه مورد بحث، راجع به توبه است، تنها متعرض توبه از گناهان و كارهاى ناستوده است، نه كفر و شرك. به دليل اين كه فرموده: «وَ مَن عَمِلَ مِنكُم». يعنى: هر كس از شما مؤمنان به آيات خدا، عملى انجام دهد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۴۹

دوم اين كه: «جهالت» در مقابل «عناد»، «لجاجت» و «تعمّد» است. زيرا كسى كه صبح و شام خداى خود را مى خواند، و در صدد جلب رضاى اوست و به آياتش ايمان دارد، هرگز از روى استكبار و لجاجت، گناهى مرتكب نمى شود و گناهى هم كه از او سر زند، از روى جهالت و دستخوش شهوت و غضب شدن است.

سوم اين كه: مقيد كردن كلمۀ «تَابَ» را به قيد «وَ أصلَحَ» براى اين است كه دلالت كند بر اين كه توبه وقتى قبول مى شود كه از روى حقيقت و واقع باشد. زيرا كسى كه حقيقتا به سوى خداى سبحان بازگشت نموده و به وى پناه برد، هرگز خود را به پليدى گناهى كه از آن توبه كرده و خود را از آن پاك ساخته، آلوده نمى كند. اين است معناى «توبه»، نه صرف اين كه بگويد: «أتُوبُ إلَى الله»، و در دل همان آلوده اى باشد كه بوده است. چگونه خداوند چنين توبه اى را قبول مى كند و حال آن كه خود فرموده: «وَ إن تُبدُوا مَا فِى أنفُسِكُم أو تُخفُوهُ يُحَاسِبكُم بِهِ اللهُ».

چهارم اين كه: صفات فعليه خداوند، از قبيل «غفور» و «رحيم» و... ممكن است حقيقتا مقيّد به زمان نشود، براى اين كه گرچه خداى سبحان، رحمت بر بندگان را بر خود لازم و واجب كرده، وليكن اثر اين رحمت وقتى ظاهر مى شود كه در دل كافر نبوده و اگر گناهى از او سر مى زند، از روى نادانى باشد، و بعد از ارتكاب، توبه هم نموده و علاوه بر آن، عمل صالح هم انجام بدهد.

ما، سابقا در تفسير آيه: «إنَّمَا التَّوبَةُ عَلَى الله» تا آخر آيه بعدی اش (آيه ۱۶ و ۱۷) سوره «نساء»، در جلد ۴، ص ۷۵ ۳ اين كتاب، مطالبى بيان كرديم كه بى ارتباط با اين مقام نيست.

«وَ كَذَلِك نُفَصِّلُ الاَيَاتِ وَ لِتَستَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ»:

تفصيل آيات، به طورى كه از قرينه مقام استفاده مى شود، به معناى شرح معارف الهى و رفع ابهام از آن ها است. و «لام» در كلمۀ «وَ لِتَستَبِينَ»، براى تعليل است و اين كلمه، عطف است بر مقدّرى كه چون امر عظيمى بوده، در كلام ذكر نشده است، و اين گونه تقديرها در كلام خداى سبحان بسيار است.

از آن جمله است آيه: «وَ تِلكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَينَ النَّاسِ وَ لِيَعلَمَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا»، و آيه: «وَ كَذَلِكَ نُرِىَ إبرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۰

بنابراین، معناى آيه مورد بحث چنين مى شود كه: «اين طور معارف الهى را شرح داده و بعضى را از بعضى جدا و متمايز نموده، ابهامى كه عارض بر آن شده بود، از بين برديم، براى غرض هاى مهمى كه از آن جمله، اين است كه راه مجرمان روشن و رسوايی شان آشکار گردد، و در نتيجه، مؤمنان از آن راه، دورى نمايند».

بنابراين مراد از «روش مجرمان»، آن طريقه اى است كه در مقابل آيات ناطق به توحيد و معارف حقه اى كه متعلق به توحيد است، به كار مى برند، و آن طريقه، همانا انكار و عناد و اعراض از آيات و كفران نعمت است.

بعضى گفته اند: مراد از «سبيل مجرمان»، روشى است كه خداى تعالى، در باره مجرمان به كار مى برد و آنان را در دنيا لعنت و در آخرت به عذاب و سختگيرى در حساب و عقاب دردناك مبتلا مى سازد، وليكن معناى اولى با سياقى كه آيات دارد، موافق تر است.

بحث روايتى

در كتاب كافى، به سندى مرفوع، از حضرت رضا «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود:

خداى عزوجل، پيغمبر ما را قبض روح نكرد، مگر بعد از آن كه دين را برايش تكميل نمود، و قرآن را كه در آن بيان هر چيزى است، نازل فرمود، و در آن، حلال و حرام و حدود و احكام و جميع مايحتاج بشر را به طور كامل شرح داد، و خودش در اين كتاب فرمود: «مَا فَرَّطنَا فِى الكِتَابِ مِن شَئٍ: ما در اين كتاب، هيچ چيزى را فروگذار نكرديم».

قمى، در تفسير خود مى گويد: حديث كرد مرا احمد بن محمّد، و گفت حديث كرد مرا جعفر بن محمّد، و گفت حديث كرد براى ما، كثير بن عياش، از ابى الجارود، و او، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام»، كه در تفسير آيه: «وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَ بُكمٌ» مى فرمود:

«صُمّ»، كر هستند از هدايت، «بُكم»، و لال اند از اين كه به خير لب بگشايند، «فِى الظُّلُمَات»، و در ظلمت هاى كفر قرار دارند، «مَن يَشَإ اللهُ يُضلِلهُ وَ مَن يَشَأ يَجعَلهُ عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم»، هر كس را خدا بخواهد، گمراه مى كند و هر كس را بخواهد، بر طريق مستقيمش وا مى دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۱

و فرمود: اين جمله، ردّ بر «قدريّه» از اين امت است، كه خداوند در روز قيامت، با صابئين و نصارا و مجوس محشورشان مى كند. مى گويند: «رَبَّنَا مَا كُنَّا مُشرِكِينَ: پروردگارا! ما كه از مشركان نبوديم، چطور با آنان محشور شديم»؟ خداى تعالى مى فرمايد: «اُنظُر كَيفَ كَذَبُوا عَلَى أنفُسِهِم وَ ضَلَّ عَنهُم مَا كَانُوا يَفتَرُونَ: ببين چطور بر خود دروغ بسته و به بطلان افترائاتى كه مى زدند، پى مى برند»؟!

آنگاه امام فرمود: رسول خدا فرموده است: بدانيد و آگاه باشيد كه براى هر امتى، مجوسى است و مجوس اين امت، كسانى هستند كه مى گويند قدرى در كار نيست، و چنين معتقد مى شوند كه مشيّت و قدرت خدا، همه محوّل به آنان و براى آنان است.

در تفسير برهان، پس از آن كه اين حديث را نقل مى كند، مى گويد: در نسخه ديگرى از تفسير قمى ديدم كه در اين حديث داشت:

رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: بدانيد كه براى هر امتى، مجوسى هست و مجوس اين امت، كسانى هستند كه مى گويند قَدَرى نيست، و مشيّت و قدرت، نه به نفع كسى و نه به ضرر كسى است.

و در نسخه ديگرى داشت: مجوس اين امت، كسانى هستند كه مى گويند قَدَرى در كار نيست و معتقدند كه مشيّت و قدرت، نه محوّل به آنان است و نه به نفع آنان.

مؤلف: مسأله «قَدَر»، از مسائلى است كه در صدر اول اسلام مورد بحث قرار مى گرفته، بعضى ها منكر آن شده و مى گفتند: اراده پروردگار هيچ گونه تعلقى به اعمال بندگان ندارد، و معتقد بودند كه اراده و قدرت آدمى در كارهایى كه مى كند، مستقل است، و در حقيقت، آدمى خالق مستقل افعال خويش است. اين دسته را «قَدَريّه»، يعنى متكلمين در بحث «قَدَر» مى ناميدند.

شيعه و سنّى روايت كرده اند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: «قَدَريّه»، مجوس اين امت است. و انطباق اين روايت بر دارندگان عقيده مزبور، خيلى واضح است. براى اين كه آنان براى اعمال آدمى، خالقى را اثبات مى كردند كه همان خود آدمى است، و خداى تعالى را، خالق غير اعمال مى دانستند، و اين، همان عقيده اى است كه مجوسی ها دارند. زيرا كه آنان نيز قائل به دو خدا بودند: يكى خالق خير، و ديگرى خالق شر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۲

و در اين باب، روايات ديگرى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و ائمّه اهل بيت وارد شده كه اين روايت را به همان معنایى كه گذشت، تفسير مى كند، و اثبات مى نمايد كه «قَدَر» هست، و مشيّت و اراده خداوند، در اعمال بندگان نافذ است. همچنان كه قرآن هم، همين معنا را اثبات مى كند، ولى معتزله كه همان منكران «قَدَر» هستند، اين روايت را تأويل نموده و مى گويند: مراد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، كسانى است كه قَدَر را اثبات مى كنند و مانند مجوس، خير و شر، هر دو را به خالقى غير انسان نسبت مى دهند.

ما، در مباحث قبلى، مقدارى در باره «قَدَر» بحث نموديم، بعدا هم به طور مشروح در اطراف آن بحث خواهيم كرد، إن شاء الله تعالى.

از آنچه گذشت، اين معنا به دست آمد كه:

جمع ميان اين كه: «قَدَر در كار نيست» و ميان اين كه «براى آدمى مشيّت و قدرت نيست»، جمع بين دو قول متنافى است. زيرا گفتن اين كه «قَدَر در كار نيست»، ملازم است با قول به استقلال آدمى در مشيّت و قدرت، و گفتن اين كه «قَدَر هست»، ملازم است با قول به نفى استقلال در مشيّت و قدرت، با اين حال چطور ممكن است كسى منكر قَدَر بوده و در عين حال، منكر مشيّت و اراده آدميان هم باشد؟

بنابراين، آن دو نسخه اى كه جمع كرده بود بين قول به «نفى قَدَر» و «انكار مشيّت و قدرت از آدميان» صحيح نيست، و گويا كسانى كه تفسير مزبور را استنساخ كرده اند، عبارت اصلى را تحريف نموده و در اثر نفهميدن معناى روايت، عبارت «لا قَدَر» را درست نوشته و مابقى را تغيير داده اند.

چند روايت در مورد سنّت «إملاء» و «استدراج»

و در كتاب درّ المنثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن المنذر، و طبرانى در تفسير كبير، و ابوالشيخ، ابن مردويه، و بيهقى در كتاب شعب، از عقبة بن عامر، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده اند كه فرمود:

وقتى ديديد خداوند نعمتش را به بنده اى ارزانى داشت و او سرگرم معصيت شده و هرچه دلش خواست، كرد، بدانيد كه خداوند او را استدراج كرده است. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحنَا عَلَيهِم أبوَابَ كُلّ شَئ...».

و نيز در كتاب مزبور است كه ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، و ابن مردويه، از عبادة بن صامت نقل كرده اند كه گفت:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۳

رسول خدا فرمود: خداى تبارك و تعالى وقتى بخواهد قومى را باقى گذاشته، يا ترقى دهد، اقتصاد و قناعت و عفاف را به آنان روزى مى كند، و وقتى بخواهد قومى را منقرض سازد، باب خيانت را به رويشان باز كرده و كارشان را به جایى مى كشاند كه از خيانت و مالى كه از اين راه به دست مى آورند، خوشحالى كنند، آن وقت است كه ناگهان به عذاب خود گرفتارشان ساخته و وقتى خبردار مى شوند كه ديگر راه پس و پيش ‍ برايشان نمانده است، نسل مردمى كه ستم كردند، بريده مى شود و حمد خداى را كه پروردگار عالَميان است.

و نيز در كتاب مزبور است كه ابن منذر، از جعفر نقل كرده كه گفت خداوند به داوود وحى فرستاد كه:

اى داوود! در هر حال از من بترس، و از هر حالى بيشتر آن موقعى بترس كه نعمت هايم از هر درى به سويت سرازير مى شود، مبادا كارى كنى كه به زمينت زنم و ديگر به نظر رحمت، به سويت نظر نكنم.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه: «قُل أرَأيتَكُم إن أتَيكُم عَذَابُ اللهِ بَغتَةً أو جَهرَة...» دارد كه اين آيه وقتى نازل شد كه رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم» به مدينه مهاجرت كرده بود و يارانش مبتلا به گرفتاری ها و امراض شده و شكايت حال خود را نزد رسول خدا بردند. خداى تعالى وحى فرستاد كه اى محمّد! به يارانت بگو: «مرا خبر دهيد اگر عذاب ناگهانى يا علنى بر مردم نازل شود، آيا جز اين است كه تنها ستمگران هلاك مى شوند»؟ يعنى به ياران پيغمبر جز رنج و تلاش و ضرر دنيايى، چيز ديگرى نمى رسد، اما عذاب دردناك كه هلاكت در آن است، فقط به ظالمان مى رسد.

مؤلف: اين روايت، علاوه بر ضعفى كه در سند دارد، منافى با روايات بسيارى است كه دلالت دارند بر اين كه سوره «انعام» يك مرتبه در مكه نازل شده است، علاوه بر اين كه آيه شريفه، با داستانى كه در روايت هست، منطبق نمى باشد. توجيهى هم كه مرحوم قمى، براى روايت كرده، از نظم قرآن دور است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۴

و در مجمع البيان، در ذيل آيه شريفه: «وَ أنذِر بِهِ الَّذِينَ يَخَافُون...» مى گويد:

امام صادق «عليه السلام» در تفسير اين آيه فرموده: معناى اين آيه، اين است كه: اى محمّد! به وسيله قرآن كسانى را كه برخورد با پروردگار خود هراسانند، انذار نموده و آنان را به آنچه در نزد خدا است، ترغيب كن، زيرا قرآن وسيله شفاعت است و شفاعتش هم، در حق آنان پذيرفته است.

مؤلف: ظاهر اين حديث چنين حكم مى كند كه ضمير «مِن دُونِهِ»، به قرآن بر مى گردد و صحيح هم هست، جز اين كه سابقه ندارد كه در قرآن از خود قرآن به «ولىّ» تعبير شده باشد، همان طورى كه به امام تعبير شده است.

رواياتى پيرامون درخواست اشراف از پيامبر«ص»، كه فقراء را از خود دور كند

در كتاب الدرّ المنثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم، طبرانى، ابوالشيخ، ابن مردويه و ابونعيم، در كتاب حليه خود، از عبدالله بن مسعود روايت كرده اند كه گفته است:

عده اى از قريش روزى به رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم» برخوردند و ديدند كه صهيب، عمار، ياسر، بلال و خباب و امثال آنان در خدمت اويند. گفتند: اى محمّد! آيا به خاطر چنين مردم تهيدستى از قوم خود بريدى؟ و آيا خداوند اين همه اعيان و اشراف و مردمان محترم را گذاشته و اين مشت مردم تهيدست را برترى داد و راستى ما بايد تابع چنين مردمى بشويم؟ آيا چنين چيزى معقول است؟ تو اگر می خواهى ما از تو پيروی كنيم، ناچار بايد اين گونه اشخاص را از خود دور سازى. بعيد نيست كه اگر چنين كارى كنى، ما دورت را بگيريم.

در پاسخ آن ها اين آيه نازل شد: «وَ أنذِر بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أن يُحشَرُوا إلَى رَبِّهِم».

مؤلف: اين روايت را، صاحب مجمع البيان هم، از ثعلبى، به سند خود، از عبدالله بن مسعود، به طور اختصار نقل نموده است.

و نيز، در كتاب الدرّ المنثور است كه: ابن جرير و ابن منذر، از عكرمه نقل كرده اند كه گفت: عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل و حارث بن عامر بن نوفل و مطعم بن عدى بن خيار بن نوفل و عده اى ديگر از اشراف و اعيان كفار بنى عبدمناف، به نزد حضرت ابى طالب «عليه السلام» رفته و گفتند:

اگر برادرزاده ات، اين يك مشت مردم فقيرى را كه خدمتكاران و بردگان ما هستند، از خود دور مى كرد، ما بهتر و بيشتر احترامش نموده و سر در طاعتش می نهاديم، و اگر اين جهت نبود، ما خيلى زودتر از اين پيروى و تصديقش مى كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۵

ابوطالب خواسته آنان را با رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در ميان نهاد، عُمَر كه در آن مجلس حاضر بود، پيشنهاد آنان را پسنديده و عرض كرد: بد نيست و لو براى امتحان هم كه شده، خواسته شان را عملى بفرمایى تا ببينيم غرضشان از اين سخن چه بوده و بعد از اين، آيا بهانه ديگرى به دست مى گيرند، يا اين كه ايمان مى آورند؟ در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد: «وَ أنذِر بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أن يُحشَرُوا إلَى رَبِّهِم»، تا آن جا كه فرمود «ألَيسَ اللهُ بِأعلَمَ بِالشَّاكِرِينَ».

آنگاه عكرمه گفت: در آن ايام گروندگان به اسلام عبارت بودند از: بلال، عمار ابن ياسر، سالم، غلام ابى حذيفه، و صبح، غلام اسيد. و از هم سوگندان، ابن مسعود، مقداد بن عمرو، واقد بن عبدالله حنظلى، عمرو بن عبد عمر، ذوالشمالين، و مرثد بن ابى مرثد، و امثال آنان.

و در باره ائمه و رؤساى كفر از قريش و موالى و هم سوگندان اين آيه نازل شد: «وَ كَذَلِكَ فَتَنَّا بَعضَهُم بِبَعضٍ لِيَقُولُوا...»، وقتى اين آيه نازل شد، عُمَر نزد رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم» آمده، از گفته هاى قبلى خود عذرخواهى كرد. آنگاه اين آيه نازل شد: «وَ إذَا جَائَكَ الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِآيَاتِنَا...».

و نيز، در الدرّ المنثور است كه ابن ابى شيبه، ابن ماجه، ابويعلى و ابونعيم، در حليه و ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، ابن مردويه و بيهقى، در كتاب دلائل، از خباب نقل كرده اند كه گفت:

اقرع بن حابس تميمى و عيينة بن حصين فزارى، شرفياب حضور رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شدند، ديدند كه آن جناب با بلال، صهيب، عمار و خباب و عده ديگرى از مؤمنان تهيدست نشسته است. وقتى نامبردگان را ديدند، تحقير و بى اعتنایى نموده، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» تقاضاى خلوت كردند، و در خلوت عرض كردند:

آرزو داريم براى ما سرشناسان عرب مجلس مخصوصى قرار داده و بدين وسيله، ما را بر ساير عرب برترى دهى، چون همه روزه، از اطراف و اكناف عربستان، جمعيت هایى شرفياب حضورت مى شوند، و ما را مى بينند كه با اين فقرا و بردگان همنشين شده ايم، و اين خود مايه شرمندگى ما است، استدعاى ما اين است كه دستور دهيد هر وقت ما وارد مجلس شديم، آنان از مجلس خارج شوند و وقتى ما فارغ شده برگشتيم، آن وقت اگر خواستيد، با آنان همنشين شويد.

حضرت فرمود: بسيار خوب. عرض كردند: حال كه تقاضايمان را پذيرفتى، مرحمتى كن و همين قرارداد را در سندى برايمان بنويس، حضرت دستور داد تا كاغذ آوردند و على «عليه السلام» را براى نوشتن آن احضار فرمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۶

خباب مى گويد: در همين گفت و شنودها، ما در گوشه اى خزيده بوديم كه ناگاه حالت وحى به آن جناب دست داد و جبرئيل، اين آيه را نازل كرد: «وَ لَا تَطرُدِ الَّذِينَ يَدعُونَ رَبَّهُم بِالغَدَوةِ وَ العَشِىِّ»، تا آن جا كه مى فرمايد: «فَقُل سَلَامٌ عَلَيكُم كَتَبَ رَبُّكُم عَلَى نَفسِهِ الرَّحمَة».

وقتى آيه نازل شد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» كاغذ را از دست خود انداخت و ما را نزديك خود خواند، در حالى كه مى گفت: «سَلَامٌ عَلَيكُم كَتَبَ رَبُّكُم عَلَى نَفسِهِ الرَّحمَة». از آن پس، هميشه در خدمتش مى نشستيم، و از آن جناب جدا نمى شديم، مگر اين كه ايشان برخاسته، تشريف مى بردند. خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: «وَ اصبِر نَفسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدعُونَ رَبَّهُم بِالغَدَوةِ وَ العَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجهَهُ...».

خباب سپس گفت: رسول خدا از آن پس با ما مى نشست، وليكن ما وقتى احساس مى كرديم كه موقع برخاستن آن جناب شده، برخاسته و مى رفتيم و آن جناب هم، برخاسته و تشريف مى برد.

مؤلف: اين روايت را، صاحب مجمع البيان، از سلمان و خباب نقل نموده، و نظير اين سه روايتى كه گذشت، روايات ديگرى است، و با مراجعه به آنچه كه در اول سوره گذشت كه گفتيم روايات دالّ بر اين كه اين سوره يك دفعه نازل شده، بسيار زياد و مستفيض است، و همچنين با تأمل و دقت در سياق آيات ترديدى در اين باقى نخواهد ماند كه در اين روايات آن معنایى كه ما اسمش را تطبيق مى گذاريم، به كار رفته.

توضيحى درباره روش تطبيق، در تفسير آيات قرآن و روايات شأن نزول

توضيح اين كه:

اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، چون بعضى از آيات را قابل انطباق با بعضى از داستان ها و وقايع دوران زندگى آن جناب مى ديدند، همان حادثه را سبب نزول آيه مى شمرده اند. البته منظورشان اين نبوده است كه بگويند فلان آيه، تنها به خاطر فلان حادثه نازل شده و با ذكر آن داستان، شبهاتى را كه عارض بر آيه شده است، رفع نمايند، بلكه منظورشان اين بوده است كه اگر شبهه اى در حدوث فلان حادثه و يا اشباه و نظائر آن هست، با ذكر آيه، آن شبهه برطرف شود.

شاهد اين معنا، همين سه روايتى است كه در شأن نزول آيه: «وَ لَا تَطرُدِ الَّذِينَ يَدعُونَ...» وارد شده، زيرا به طورى كه ملاحظه مى كنيد اين سه روايت، در عين اين كه هر كدام داستان مخصوصى را نقل مى كنند، در عين حال، هر سه يك غرض را ايفا مى نمايند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۷

معلوم مى شود، اشراف مكه و قريش، چند نوبت ضعفاى مؤمنان را نزد آن جناب ديده و اين درخواست بيجا را كرده اند. در خود آيه هم، اشاره به اين درخواست ها و يا بعضى از آن ها شده است.

و اين معنا، تنها در روايات وارده در شأن نزول آيه مورد بحث نيست، بلكه ساير روايات شأن نزول هم كه آيات قرآنى را با قصص و حوادثى كه در زمان آن حضرت اتفاق افتاده و مناسبتى با مضمون آن آيات دارد، تطبيق مى دهد، به همين منوال و از همين باب است، و آيات مزبور نظرى به خصوص آن حوادث ندارد. علاوه براين، شايع شدن نقل به معنا در حديث و بی مبالاتى در ضبط حديث اين گونه اشتباهات را به ميان آورده و اعتماد را به اين گونه احاديث سست نموده است.

بنابراين، نبايد به اين گونه روايات كه اسباب نزول را نقل مى كنند و مخصوصا در مثل سوره «انعام» كه از سوره هایى است كه يكباره نازل شده، خيلى اعتماد نمود. آرى، اين مقدار قابل اعتماد هست كه انسان از آن ها كشف كند كه ارتباط مخصوصى بين آيات و وقايع ايام زندگى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» وجود دارد.

و نيز نكته ديگرى كه اعتماد آدمى را از امثال اين روايت سلب مى كند، مساله جعل روايت و دسّ در روايات و مسامحه كارى قدما در اخذ حديث است.

صاحب الدرّ المنثور هم، از زبير بن بكار، در اخبار مدينه، از عُمَر بن عبدالله بن مهاجر نقل كرده كه گفت:

آيه شريفه مورد بحث، در باره درخواست بيجاى بعضى از مردم نازل شد كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» تقاضا كردند ضعفاى اصحاب «صفّه» را از خود دور كند. در اين روايت هم، داستانى نظير همان چند داستان قبلى نقل شده است، وليكن همان اشكالات به اين روايت هم وارد است، و مسأله نزول تمامى سوره، قبل از هجرت، اين روايت را هم موهون مى سازد.

و در تفسير عياشى، از ابى عمرو الزبيرى، از ابى عبدالله «عليه السلام» نقل مى كند كه فرمود: خداوند رحمت كند بنده اى را كه قبل از مردنش به سوى خداوند متعال توبه و بازگشت كند، زيرا كه توبه، پاك كننده آدمى از آلودگى گناه است، و نجات دهنده اوست از بدبختى هلاك.

آرى، به خاطر همين توبه است كه خداوند براى بندگان صالحش حقى بر خود واجب كرده و فرموده است: «كَتَبَ رَبُّكُم عَلَى نَفسِهِ الرَّحمَة أنَّهُ مَن عَمِلَ مِنكُم سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعدِهِ وَ أصلَحَ فَأنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ وَ مَن يَعمَل سُوءاً أو يَظلِم نَفسَهُ ثُمَّ يَستَغفِر اللهَ يَجِد اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۸

و در تفسير برهان، از ابن عباس روايت شده كه در تفسير آيه: «وَ إذَا جَائَكَ الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِآيَاتِنَا...» گفته: اين آيه، در حق على «عليه السلام» و حمزه و زيد نازل شده است.

مؤلف: و در عده اى از روايات است كه آيات سابق بر اين آيه، در باره دشمنان اهل بيت «عليهم السلام» نازل گرديده، و ظاهرا اين روايات، يا از قبيل همان تطبيق به معنایى است كه گفتيم، و يا از باب اخذ به باطن معناست.

خلاصه: اين روايات را هم نمى توان حمل بر اسباب نزول كرد. براى اين كه با يكباره نازل شدن سوره، قبل از هجرت منافات دارد، و به همين خاطر، ما از ايراد آن و بحث در اطرافش چشم پوشيديم و خدا داناتر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۹

آيات ۷۳ - ۵۶، سوره انعام

قُلْ إِنى نهِيت أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ قُل لا أَتَّبِعُ أَهْوَاءَكمْ قَدْ ضلَلْت إِذاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ(۵۶)

قُلْ إِنى عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبى وَ كذَّبْتُم بِهِ مَا عِندِى مَا تَستَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلا للَّهِ يَقُص الْحَقَّ وَ هُوَ خَيرُ الْفَصِلِينَ(۵۷)

قُل لَّوْ أَنَّ عِندِى مَا تَستَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضىَ الاَمْرُ بَيْنى وَ بَيْنَكمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظلِمِينَ(۵۸)

وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسقُط مِن وَرَقَةٍ إِلا يَعْلَمُهَا وَ لا حَبَّةٍ فى ظلُمَتِ الاَرْضِ وَ لا رَطبٍ وَ لا يَابِسٍ إِلا فى كِتَبٍ مُّبِينٍ(۵۹)

وَ هُوَ الَّذِى يَتَوَفَّام بِالَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُّسمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۶۰)

وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظةً حَتى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت تَوَفَّتْهُ رُسلُنَا وَ هُمْ لا يُفَرِّطونَ(۶۱)

ثُمَّ رُدُّوا إِلى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الحُْكْمُ وَ هُوَ أَسرَعُ الحَْسِبِينَ(۶۲)

قُلْ مَن يُنَجِّيكم مِّن ظلُمَتِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضرُّعاً وَ خُفْيَةً لَّئنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشكِرِينَ(۶۳)

قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنهَا وَ مِن كلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشرِكُونَ(۶۴)

قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلى أَن يَبْعَث عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضكم بَأْس بَعْضٍ انظرْ كَيْف نُصرِّف الاَيَتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ(۶۵)

وَ كَذَّب بِهِ قَوْمُك وَ هُوَ الْحَقُّ قُل لَّست عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ(۶۶)

لِّكلِّ نَبَإٍ مُّستَقَرُّ وَ سوْف تَعْلَمُونَ(۶۷)

وَ إِذَا رَأَيْت الَّذِينَ يخُوضونَ فى ءَايَتِنَا فَأَعْرِض عَنهُمْ حَتى يخُوضوا فى حَدِيثٍ غَيرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّك الشيْطنُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكرَى مَعَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(۶۸)

وَ مَا عَلى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِم مِّن شىْءٍ وَ لَكن ذِكرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(۶۹)

وَ ذَرِ الَّذِينَ اتخَذُوا دِينهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ ذَكرْ بِهِ أَن تُبْسلَ نَفْس بِمَا كَسبَت لَيْس لهََا مِن دُونِ اللَّهِ وَلىُّ وَ لا شفِيعٌ وَ إِن تَعْدِلْ كلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنهَا أُولَئك الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسبُوا لَهُمْ شرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ(۷۰)

قُلْ أَ نَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُنَا وَ لا يَضرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ كالَّذِى استَهْوَتْهُ الشيَطِينُ فى الاَرْضِ حَيرَانَ لَهُ أَصحَبٌ يَدْعُونَهُ إِلى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَ أُمِرْنَا لِنُسلِمَ لِرَب الْعَلَمِينَ(۷۱)

وَ أَنْ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِى إِلَيْهِ تحْشرُونَ(۷۲)

وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كن فَيَكونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْك يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ وَ هُوَ الحَْكيمُ الْخَبِيرُ(۷۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۶۰
«ترجمه آیات»

بگو من نهى شده ام از اينكه عبادت كنم آن چيزهائى را كه شما آنها را به غير خدا مى خوانيد و عبادت مى كنيد، بگو من متابعت نمى كنم خواهشهاى شما را كه اگر چنين كنم به تحقيق گمراه باشم و از زمره راه يافتگان بشمار نيايم (۵۶)

بگو به درستى كه من از ناحيه پروردگارم بر حجتى هستم كه شما آن حجت را تكذيب مى كنيد، نزد من نيست آن عذابى كه در آن شتاب مى كنيد، حكم نيست مگر از براى خدا، او خود حق را بيان مى كند و خدا بهترين داوران است (۵۷)

بگو اگر نزد من مى بود آنچه بر آن مى شتابيد، هر آينه امر حتمى و گذرا مى شد ميان من و شما، و خدا به ستمكاران داناتر است (۵۸)

و نزد خدا است خزينه هاى غيب ، و نمى داند آنها را مگر خودش ، و مى داند هر چه را كه در بيابان و دريا است ، و نمى افتد برگى از درختان ، مگر اينكه او از افتادنش با خبر است ، و نيست دانه اى در تاريكيهاى زمين و نيست هيچ ترى و خشكى ، مگر اينكه در كتاب مبين خدا است (۵۹)

و او چنان خدائى است كه مى ميراند شما را در شب و مى داند آنچه را كه كسب مى كنيد به روز،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۶۱

بعد از آن بر مى خيزاند شما را در آن روز، تا بگذرد آن موعدى كه معين فرموده ، سپس به سوى خدا است برگشت شما، آنگاه ، آگاه مى سازد شما را به آنچه كه امروز مى كنيد(۶۰)

و خدا قاهر است و در قهر و قدرت مافوق بندگان مى باشد و مى فرستد بر شما نگاهبانانى تا ضبط كنند اعمال شما را در همه عمر، تا آنكه بيايد يكى از شما را مرگ و بگيرد جان شما را فرشتگان ما و ايشان در انجام ماموريت خود، هرگز كوتاهى نمى كنند(۶۱)

بعد از آن برگردانيده مى شوند به سوى خدائى كه مستولى امور ايشان و راستگو و درست كردار است ، بدانيد كه از براى خدا است حكم در آنروز، و خداوند سريعترين حساب كنندگان است (۶۲)

بگو چه كسى مى رهاند شما را از تاريكى هاى صحرا و دريا، مى خوانيد او را به زارى و پنهانى ، و مى گوئيد: اگر خدا برهاند ما را از اين شدايد، البته از شكرگزاران خواهيم بود(۶۳)

بگو اى محمد! خدا نجاتتان مى دهد از ظلمات خشكى و دريا و از هر اندوه ديگرى و شما بعد از آن شرك مى ورزيد؟!(۶۴)

بگو اى محمد! خدا قادر است بر اينكه برانگيزد بر شما عذابى از بالاى سرتان و يا از زير پايتان و يا گروه گروه كند شما را و بچشاند به بعضى از شما آزار بعضى ديگر را. ببين چگونه مى گردانيم آيات خود را، شايد ايشان بفهمند(۶۵)

و قوم تو تكذيب كردند عذاب را و آن حق است ، بگو من بر شما وكيل نيستم (۶۶)

و از براى هر وعده و وعيدى ، وقتى مقرر است ، و زود باشد كه شما بدانيد(۶۷)

و هنگامى كه ديدى آنكسانى را كه از روى سخريه ، در آيات قرآن گفتگو كرده بر آن طعنه مى زنند، پس اعراض كن از آنان تا آنكه به سخنى ديگر بپردازند، و اگر شيطان اين معنا را از يادت برد و بعدا به يادت آمد، فورا برخيز و با قوم ستمگر منشين (۶۸)

و چيزى از حساب ايشان بر كسانى نيست كه پرهيزكارى مى كنند و ليكن برايشان است كه پند دهند آنان را شايد بپرهيزند(۶۹)

و واگذار كسانى را كه دين خود را بازيچه گرفتند، و زندگى دنيا مغرورشان كرده و پند ده آنان را به قرآن مبادا گرفتار شود نفسى به آنچه كسب مى كند در حالى كه نيست براى آن نفس به غير خدا دوستى و شفيعى و اگر فرضا بخواهد با دادن رشوه هر چه هم زياد فرض شود از آن بند، رهائى يابد نمى تواند، آنان هستند كه گرفتار شدند به آنچه كسب كرده اند و از براى ايشان است شرابى از آب جوشان و عذابى دردناك به خاطر كفرانى كه مى كردند و حقى كه كتمان مى نمودند(۷۰)

بگو اى محمد! آيا بپرستيم غير خدا چيزى را كه : نه نفع مى دهد و نه ضرر مى رساند ما را؟، و آيا به كفر قبلى رجوع كنيم بعد از آنكه خداوند ما را هدايت فرمود؟ اگر چنين كنيم آنوقت مثل كسى باشيم كه ديوهاى زمين او را برده باشند به بيابان دور و دراز و در آنجا حيران و سرگردان باشد، و اصحابى كه براى او است او را به طرف راه دعوت كنند كه بيا راه نجات اينجا است ، بگو اى محمد! به درستى كه راه خدا كه همان دين اسلام است راه حق است نه غير آن و ما مامور شده ايم كه گردن نهيم در برابر پروردگار عالميان (۷۱)

(و بگو) كه به پاى داريد نماز را و از خدا بترسيد و او خدائى است كه به سويش محشور مى شويد(۷۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۶۲

و آن خدائى است كه خلق كرد آسمانها و زمين را به حق ، و ياد كن روز قيامت را روزى كه (چون بخواهد ايجاد بفرمايد) مى گويد باش پس ‍ مى باشد، راست و درست گفتار خدا است ، و از براى خدا است پادشاهى ، روزى كه دميده مى شود در صور، او داناى نهان و آشكار است و او است محكم كار و آگاه (۷۳)


→ صفحه قبل صفحه بعد ←