تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۴۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مناقشه در سخن بعضى از مفسرين در معناى آيه
و با استفاده اين لطيفه ، از آيه شريفه ، مى توان به سخنانى كه بعضى از مفسرين در معناى آيه مورد بحث گفته اند مناقشه نمود. آنان گفته اند كه : ميثاق گرفته شده از همه انبيا، براى همه انبيا است و معنايش اين است كه همه آنان يكديگر را تصديق كنند و هر يك مردم را امر كنند به اينكه به ديگران نيز ايمان بياورند. و خلاصه آيه شريفه مى خواهد بفهماند دين خدا يكى است . و تمام انبياء مردم را به سوى آن دين مى خوانند. و وجه مناقشه روشن است و احتياج به تكرار ندارد. و حاصل معناى آيه اين شد كه خداى تعالى از همه انبياء و امتهاى ايشان پيمان گرفت كه اگر كتابى و درسى از زندگى برايشان فرستاد، و يك رسولى كه تصديق كننده كتاب آنها است آمد حتما به آن كتاب و حكمت ايمان بياورند و آن رسول را يارى كنند و اين كار از انبيا به معناى تصديق پيغمبر قبلى و معاصر است و بشارتى است از پيغمبر قبلى به آمدن پيغمبر بعدى . و سفارشى است به امت كه دعوت پيغمبر آينده را بپذيرند و از ناحيه امت ايمان و تصديق و يارى است ، و لازمه اين همانا وحدت دين الهى است . و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند، مراد آيه شريفه اين است كه : خداى تعالى از پيامبران ميثاق گرفته كه نبوت خاتم انبياء محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را تصديق و امت خود را به مبعث او بشارت دهند، هر چند كه در جاى خود درست است ، ليكن مطلبى است كه سياق آيات بر آن دلالت مى كند نه الفاظ آن . همچنانكه در سابق هم به آن اشاره نموديم . چون الفاظ آيه عموميت دارد و همه انبيا را شامل مى شود. چيزى كه هست گفتيم ، از آنجا كه آيه مورد بحث ، در ضمن احتجاج عليه اهل كتاب و سرزنش و عتاب ايشان قرار گرفته كه : «چرا اينقدر اصرار دارند كتب آسمانى خود را تحريف و آيات نبوت را كتمان نمايند و با اينكه حق واضح و روشن است درباره آن عناد ورزند؟» از آن استفاده مى كنيم كه منظور تصديق خصوص نبوت خاتم الانبيا است . فَمَن تَوَلى بَعْدَ ذَلِك ... اين جمله تاكيد ميثاقى است كه در آيه قبل ، سخن از گرفتن آن داشت . و معناى آن روشن است . أَ فَغَيرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ اين جمله بخاطر اينكه حرف «فا» بر سر آن درآمده ، تفريع و نتيجه گيرى از آيه قبل است كه سخن از گرفتن پيمان از انبيا داشت و معنايش اين است كه : حال كه معلوم شد دين خدا واحد است و آن همان است كه از همه انبيا و امتهاى آنان بر آن ، پيمان گرفته شد كه هر
پيغمبر متقدم ، به آمدن پيغمبر بعد از خود بشارت دهد و به آنچه او مى آورد ايمان آورده ، تصديقش كنند. ديگر اين اهل كتاب را چه مى شود كه به تو اى رسول اسلام ايمان نمى آورند و از كفر به تو چه چيزى مى خواهند؟ از ظاهر حالشان برمى آيد كه در جستجوى دينند، آيا در جستجوى دينى غير از اسلامند؟ با اينكه از قرنها پيش بر آنان واجب شده بود كه به اسلام تمسك جويند. چون اسلام است آن دينى كه پايه و اساسش فطرت است و نيز بر آنان واجب بود، دينى را بپذيرند كه دليل بر حقانيت آن همان دليلى باشد كه خدا، تمامى ذوى العقول موجود در آسمان ها و زمين و همه صاحبان شعور را محكوم به قبول آن كرده و آن اين است كه همانطور كه در مقام تكوين تسليم اويند، در مقام تشريع هم تسليم او باشند و جز قانون او را نپذيرند.
تسليم تكوينى تمامى اهل آسمانها و زمين در برابر اللّه تعالى
وَ لَهُ أَسلَمَ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ طوْعاً وَ كرْهاً اين همان اسلامى است كه تمامى ساكنان زمين و آسمانها را - كه اهل كتاب هم طايفه اى از ايشانند اهل كتابى كه مى گويند ما تسليم خدا نمى شويم - شامل مى شود. لفظ «اسلم » صيغه ماضى است ، كه ظهور دارد بر اينكه ساكنان زمين و آسمان در گذشته تسليم خدا بوده اند، و اين تسليمى كه در سابق محقق شده تسليمى است تكوينى در برابر امر خدا، نه اسلام به معناى خضوع بندگى ، مويد و بلكه دليل بر اين معنا جمله «طوعا و كرها» در آخر آيه است . بنابراين جمله و «له اسلم » از قبيل مواردى است كه گوينده به ذكر دليل و سبب اكتفا نموده و نامى از مدلول و مسبب نمى برد. و تقدير كلام چنين است : «افغير الاسلام يبغون ؟ و هو دين اللّه ؟ لان من فى السموات و الارض مسلمون له منقادون لامره ، فان رضوا به كان انقيادهم طوعا من انفسهم ، و ان كرهوا ما شاءه و ارادوا غيره كان الامر امره و جرى عليهم كرها من غير طوع .» يعنى : آيا غير اسلام را مى جويند؟ با اينكه اسلام دين خدا است ، چون هركس كه در آسمانها و زمين است ، تسليم او و منقاد امر اوست . پس اگر به امر او رضايت دهند، انقيادشان طوعى است از ناحيه خود آنان . و اگر آنچه را خدا مى خواهد كراهت داشته و غير آن را بخواهند امر، امر اوست و امر خود را به كره جارى مى فرمايد. از اينجا روشن مى شود كه واو در جمله «طوعا و كرها» واو تقسيم است ، و مراد از طوع رضايت ايشان به خواسته خدا در مورد خويش است . در صورتى كه خداى تعالى چيزى درباره آنان خواسته باشد كه دوستش بدارند. و مراد از كره اين است كه آنچه خدا در مورد ايشان خواسته ، نخواهند و از آنان كراهت داشته باشند، نظير مرگ و مير، فقر و بيمارى ، و امثال آن .
وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ اين سبب ديگرى است ، براى اينكه اسلام را به عنوان دين ابتغا كنند و بطلبند، براى اينكه بازگشتشان به اللّه ، مولاى حقيقيشان است ، نه به آن چيزى كه كفرشان و شركشان ايشان را به سوى آن هدايت مى كند. قل امنا باللّه و ما انزل علينا در اين جمله به رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد كه بر طبق ميثاقى كه از او و غير او گرفته شده ، رفتار كند، و از جانب خود و همه مؤ منين از امتش بگويد: «آمنا باللّه و ما انزل علينا...» و اين از جمله شواهدى است كه شهادت مى دهد بر اينكه منظور از ميثاق ، ميثاقى است كه از همه انبيا و امتهاى ايشان گرفته شده ، كه به آن اشاره شد. وَ مَا أُنزِلَ عَلى إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ ... نامبردگان در اين آيه ، انبياى آل ابراهيمند، و اين آيه خالى از اين اشعار نيست كه مراد از اسباط همانا انبيا از ذريه يعقوب و يا از اسباط بنى اسرائيل هستند، مانند: داوود، سليمان ، يونس ، ايوب و ديگران . وَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ ... در اين جمله ، مساءله عموميت مى يابد، تا شامل آدم و نوح و سايرين نيز بشود و در جمله : «لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون » همه را يكجا جمع فرموده است . وَ مَن يَبْتَغ غَيرَ الاسلَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ ... در اين آيه بيان مى كند: آن موردى كه نسبت به آن ميثاق گرفته نشده كجا است ، و آن غير اسلام است . و اين تعبير خود تاكيد وجوب عمل بر طبق ميثاق است .
بحث روايتى (در ذيل آيات گذشته )
در مجمع البيان از امام امير المؤ منين على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: «خداى تعالى از انبياى قبل از پيامبر ما، ميثاق گرفت كه به امت هاى خود خبر بعثت آن جناب و علائم و صفاتش را بدهند، و به آمدنش بشارت داده ، دستور دهند كه آن جناب را تصديق كنند».
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از على بن ابيطالب رضى اللّه عنه روايت كرده كه فرمود: ((از آدم تاكنون خداى تعالى هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرد، مگر اينكه درباره محمد (صلى اللّه عليه و آله ) از او پيمان گرفت كه اگر در زمان زندگى او اين پيامبر بزرگ مبعوث شد، بايد به او ايمان آورد و ياريش كند. و دستور داد كه او نيز اين پيمان را از امت خود بگيرد، آنگاه امام (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت فرمود: «و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين لما اتيتكم من كتاب و حكمه ....» مؤ لف قدس سره : اين دو روايت مى خواهد آيه را طورى معنا كند كه دلالت لفظ و سياق (هر دو) رعايت شده باشد، همان معنائى كه در نظر ما بود و بيانش گذشت . و در مجمع البيان و جوامع از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه فرموده : معنايش اين است كه : «بياد آر زمانى را كه خداى تعالى ميثاق امت انبيا را گرفت ، به اينكه هر امتى پيغمبر خود را تصديق نموده ، به آنچه آن پيغمبر آورده عمل كنند. و ليكن امتها به اين عهد وفا نكرده و بسيارى از شرايع آن را ترك نموده ، بسيارى از آنها را تحريف كردند». مؤ لف : آنچه در اين روايت آمده ، از قبيل نشان دادن مصداق و نمونه اى بارز از ميان مصاديق آيه است . پس منافات دارد كه آيه شريفه شامل هم امتها و هم انبيا بشود. و نيز در مجمع البيان از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل جمله : «ءاقررتم و اخذتم » فرمود: معنايش اين است كه آيا اقرار كرديد؟ و به اين اقرار خود بر امتهاى خود پيمان بستيد؟ «قالوا» يعنى انبيا و امتهايشان گفتند: «اقررنا» يعنى بدانچه دستورمان دادى كه اقرار كنيم ، اقرار كرديم ، «قال فاشهدوا» خداى تعالى به انبيا و امتها فرمود: پس شاهد باشيد و من هم با شما شاهد بر شما و بر امتهاى شمايم . و در الدرالمنثور است كه : ابن جرير از على بن ابيطالب (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناى جمله «فاشهدوا» فرمود: يعنى شما بر امتهاى خود شاهد باشيد. «و انا معكم من الشاهدين » يعنى ، «و من با شما از شاهدان بر شما و ايشانم ». «فمن تولى » يعنى : اى محمد بعد از اين عهد كه از همه امتها گرفته شد هركس روى بگرداند فاسق است ، يعنى در كفر عصيان مى كند.
مؤ لف : توجيه معناى اين روايت گذشت . و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) آمده كه امام فرمود: خداى تعالى در عالم ذر به ايشان فرمود: «ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى » و معناى «اصر» عهد است . «قالوا اقررنا» آنگاه خداى تعالى به ملائكه فرمود: «فاشهدوا» گواه باشيد. مؤ لف قدس سره : لفظ آيه با اين عبارت مى سازد، و آن را دفع نمى كند. هر چند به بيانى كه گذشت از ظاهر آن استفاده نشود. روايتى از الدرالمنثور «و من يبتغ غير الاسلام دينا و در الدرالمنثور است كه احمد، و طبرانى ، در كتاب اوسط از ابى هريره روايت كرده كه در تفسير آيه : ((و من يبتغ غير الاسلام دينا...» گفت : رسول خدا فرمود: در روز قيامت ، اعمال مى آيند، از آن جمله نماز مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا من نمازم . خطاب مى رسد: تو بر خير هستى . و صدقه مى آيد و مى گويد: پروردگارا من صدقه ام . خداى تعالى به او هم مى فرمايد تو بر خير هستى . دنبال صدقه روزه مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا من روزه ام . خداى تعالى به او هم مى فرمايد: تو بر خير هستى . آنگاه ساير اعمال يكى يكى مى آيند و خود را معرفى مى كنند و خداى تعالى به يك يك آنها مى فرمايد: تو بر خير هستى تا آنكه اسلام مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا تو سلامى و من اسلام هستم . خداى تعالى مى فرمايد: تو بر خير هستى و من امروز تو را معيار قرار مى دهم ، با تو مواخذه مى كنم ، و با تو پاداش مى دهم ، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اين آيه را تلاوت فرمود: «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين ». و در كتاب توحيد و كتاب تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل همين آيه فرمود: توحيد مردم نسبت به خداى عزوجل همين است . مؤ لف قدس سره : توحيدى كه در اين روايت آمده ، ملازم با تسليم خدا شدن در همه چيزهائى است كه از بندگان خود مى خواهد، در نتيجه برگشت اين حديث هم به همان معنائى است كه در بيان سابق گذشت . و اگر منظور تنها نفى شريك بوده باشد، قهرا معناى طوع و كره هم دلالت اختيارى و اضطرارى خواهد بود.
خواننده عزيز، اين را هم بداند كه در اين ميان عده اى روايات ديگر هست كه آنها را عياشى و قمى در تفسيرهاى خود و همچنين غير اين دو و در معناى آيه : «و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين ...» نقل كرده اند. و در آنها آمده كه معناى «لتومنن به » اين است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ايمان بياوريد. «و لتنصرن » يعنى امير المؤ منين (عليه السلام ) را يارى كنيد. و ظاهر اين روايت اين است كه مى خواهد اين آيه را اينطور تفسير كند كه ضمير در «لتومنن به » را به رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و ضمير «و لتنصرنه » را به امير المؤ منين برگرداند، اما عبارت آيه دلالتى بر اين معنا ندارد. ليكن در بين رواياتى كه عياشى آورده روايتى است كه از سلام بن مستنير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: نامى را بر خود نهادند كه خداى تعالى به جز على بن ابيطالب را به آن نام نناميده و تاءويل آن هنوز نيامده ، عرضه داشتم فدايت شوم ، تاءويلش چه وقت مى آيد؟ فرمود: وقتى كه خداى تعالى جمع را يعنى انبيا و مؤ منين را پيش روى آن جناب جمع كند تا ياريش كنند. و اين است گفتار خداى تعالى كه مى فرمايد: «و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمه ... و انا معكم من الشاهدين ». و با بيانى كه در اين روايت آمده امر اين اشكال آسان مى شود، چون وقتى اشكال وارد مى شود كه روايات در مورد تفسير وارد شده باشد، و اما در صورتى كه تاءويل باشد، و با در نظر گرفتن اينكه در تفسير آيه : «هو الذى انزل عليك الكتاب ...» گفتيم ، تاءويل از باب دلالت لفظ بر معنا نيست ، و اصلا ارتباطى با لفظ ندارد، ديگر اشكال بر روايات مذكور وارد نيست .
آيات ۹۱ - ۸۶، سوره آل عمران
كَيْف يَهْدِى اللَّهُ قَوْماً كفَرُوا بَعْدَ إِيمَنهِمْ وَ شهِدُوا أَنَّ الرَّسولَ حَقُّ وَ جَاءَهُمُ الْبَيِّنَت وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظلِمِينَ(۸۶)
أُولَئك جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ(۸۷)
خَلِدِينَ فِيهَا لا يخَفَّف عَنْهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(۸۸)
إِلا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِك وَ أَصلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۸۹)
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَنِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولَئك هُمُ الضالُّونَ(۹۰)
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَن يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِم مِّلْءُ الاَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئك لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ(۹۱)
چگونه خداى تعالى قومى را كه بعد از ايمان آوردن و شهادت دادنشان به اينكه رسول حق است و بعد از ديدن معجزات و آيات روشن ، كافر شدند. هدايت مى كند؟. نه ، خداى تعالى مردم ستمگر را هدايت نمى كند (۸۶)
اينان جزايشان اين است كه لعنت خدا و ملائكه و همه مردم شامل حالشان گردد (۸۷)
و جاودانه در اين دورى از رحمت خدا بمانند و عذاب از آنها تخفيف نپذيرد و مهلت هم داده نشوند (۸۸)
مگر كسانيكه بعد از ارتكاب چنين كفرى توبه نموده و مافات را تعالى آفريدگار رحيم است (۸۹).
محققا كسانى كه بعد از ايمان آوردن ، كافر شدند و سپس كفر مجدد خود را بيش از كفر نخستين كنند، توبه شان قبول نمى شود و اينان همانا گمراهانند (۹۰)
محققا كسانى كه كافر شدند و با حال كفر از دنيا رفتند، از احدى از آنان رشوه قبول نمى شود، هر چند فرضا به فراخناى زمين طلا داشته باشند و آنرا به عوض كفر خود بدهند و ايشان عذابى دردناك دارند و از انواع ياوران هيچ نوعش را ندارند (۹۱).
اين آيات را مى توان مرتبط به آيات قبل دانست ، كه سخنى از اهل كتاب داشت هر چند كه ممكن هم هست آنها را مستقل و جداى از ما قبل بدانيم ، و اين روشن است . كَيْف يَهْدِى اللَّهُ قَوْماً كفَرُوا بَعْدَ إِيمَنهِمْ ...
هدايت يافتن كافرانى كه كفرشان ناشى از عناد و دشمنى با حق است ،محال مى باشد
اين استفهام انكارى است و منظور اين است كه هدايت شدن قومى كه بعد از ايمان كافر شدند را بعيد جلوه دهد. و مراد از اين بعيد شمردن محال بودن است . همچنانكه در آخر آيه فرموده : «و اللّه لا يهدى القوم الظالمين و خدا مردم ستمگر را هدايت نمى كند». و ما در نظير اين جمله ها گفتيم كه وصف مشعر به عليت است . در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه : خداى تعالى اين قوم را با اينكه چنين حالتى و چنين وضعى در آنها هست هدايت نمى كند. و اين منافات ندارد با اينكه اگر با توبه اين حالت خود را كنار بگذارند، هدايتشان مى كند. و اما اينكه فرمود: «و شهدوا ان الرسول حق ». اگر مراد اهل كتاب باشند شهادتشان عبارت خواهد بود از مشاهده آيات نبوتى كه قبلا از رسول اسلام در كتب خود داشتند و مطابقت آنها با آنچه كه از رسول اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مى بينند، همچنانكه جمله : «و جاءهم البينات » نيز اين معنا را افاده مى كند و اگر مراد از ايشان ، اهل رده از مسلمين باشد، شهادتشان عبارت خواهد بود از اينكه به حسب ظاهر اقرار كردند، به رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ). البته نه اقرارى كه اساس آن جهالت و حميت و امثال آن باشد، بلكه اقرارى كه مستند است به ظهور و روشنى امر، همچنانكه باز جمله : «و جاءهم البينات » آنرا افاده مى كند. به هر حال ، انضمام جمله : «و شهدوا...» به اول كلام ، مى رساند كه مراد از كفر همانا كفر بعد از روشن شدن حق و تماميت حجت است . در نتيجه كفرى است ناشى از عناد، و دشمنى با حق ، و لجبازى با اهل حق ، كه همه اينها بغى به غير است و ظلمى است كه صاحبش به سوى نجات و رستگارى ، راه نمى يابد.
و بهمين جهت بعضى در تفسير جمله : «و شهدوا...» گفته اند: كه اين جمله عطف است بر كلمه «ايمانهم » چون هر چند اين كلمه «اسم » است و به فعل عطف نمى شود، ليكن اسمى است به معناى فعل و معنايش اين است كه : «ايمان آوردند» منتها بعد ان آمنوا، در نتيجه تقدير آيه چنين مى شود: «كفروا بعد ان آمنوا و شهدوا...» البته ممكن هم هست و او را حاليه بگيريم ، و بگوئيم حرف «قد»ى در تقدير جمله مذكور است و تقدير كلام «كفروا بعد ان آمنوا و قد شهدوا...» است يعنى «كفر ورزيدند، بعد از آنكه ايمان آورده بودند، در حالى كه شهادت هم داده بودند». أُولَئك جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ(۸۷)خَلِدِينَ فِيهَا لا يخَفَّف عَنْهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنظرُونَ در سابق در تفسير آيه : «اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون » گفتيم كه معناى برگشت همه لعنتها بر آنان چيست . إِلا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِك وَ أَصلَحُوا يعنى : مگر كسانى كه بعد از اين سوابق توبه كنند، و به اصلاح و صلاح درآيند و مراد از اين قيد اين است كه توبه شان صرف ادعا نباشد، بلكه توبه اى باشد كه ما فات و گذشته را جبران نمايد، و لكه كفر را از دامن دلشان بشويد و باطنشان را پاك سازد. و اين همان توبه نصوح است نه اينكه مراد از آن ، اعمال صالحه باشد، چون هر چند كه به صلاح درآمدن ، خود بخود اعمال را هم صالح مى كند. (زيرا دل صالح و قلب پاك جز به اعمال صالح فرمان نمى دهد). و ليكن خود عمل صالح نمى تواند مقوم و مايه ثبات توبه باشد و حتى ركنى از اركان آنهم نيست . و آيه هم بر چنين معنائى دلالت ندارد. و در جمله : فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ علت در جاى معلول قرار گرفته ، و تقدير كلام : «فيغفر اللّه له و يرحمه ، فان اللّه غفور رحيم » است يعنى : «خداى تعالى او را مى آمرزد و رحم مى كند، براى اينكه خداى تعالى آمرزنده و رحيم است ». إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَنِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولَئك هُمُ الضالُّونَ(۹۰) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَن يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِم مِّلْءُ الاَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئك لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ
اين دو آيه مضمون آيه : «كيف يهدى اللّه قوما كفروا...» را تعليل مى كند، از قبيل تعليل كردن از راه تطبيق كلى و عام بر جزئى و فرد خاص است . (مثل اينكه بگوئيم : فلان شخص را احترام كن ، براى اينكه دانشمند است ).
توبه كافرانى كه بعد از ايمان كفر ورزيده و بر كفر خود افزودندقبول نمى شود
و معناى آيه اين است كه : آن كسى كه بعد از روشن شدن حق و تمام شدن حجت ، بر آن كفر مى ورزد، و توبه نمى كند توبه اى كه او را اصلاح كند، چنين كسى از دو حال بيرون نيست : يا كافرى است كه كفر مى ورزد و كفر خود را فزونى داده و طغيان مى كند، كه معلوم است صلاح راه و رخنه اى به دل او ندارد. و در نتيجه خدا هم او را هدايت ننموده و توبه اش را قبول نمى كند، براى اينكه توبه و برگشت او توبه حقيقى نيست . بلكه او غرق در ضلالت است و اميدى نيست كه بار ديگر هدايت شود. و يا كافرى است كه بدون اينكه توبه كرده باشد، در حال كفر و عناد مى ميرد و معلوم است كه چنين كسى كه در همه عمر دنيائيش توبه نكرده ، خداى تعالى در آخرت هم هدايتش نمى كند. يعنى داخل بهشتش نمى سازد، چون او به سوى پروردگار خود برنگشت و چيزى هم كه جا پر كن خلا توبه باشد وجود ندارد، نه شفاعت و نه يارى ياوران . و از اينجا روشن مى شود كه جمله «و اولئك هم الضالون » به دليل اينكه مشتمل بر چند خصوصيت است ، ضلالت نامبردگان را آنچنان تاكيد كرده كه بكلى اميدى به هدايتشان نباشد. خصوصيت اول اينكه : جمله را اسميه آورد. دوم اينكه : با كلمه : «اولئك » كه مخصوص اشاره به دور است ، فهماند، نامبردگان از اينكه مورد گفتگو قرار گيرند بسيار بدورند. سوم اينكه : ضمير فصل «هم » را در آن بكار برد. چهارم اينكه : بر سر خبر (كلمه «الضالون ») الف و لام آورد. و نيز روشن مى شود كه مراد از جمله «و ما لهم من ناصرين » اين است كه ، بفهماند اينگونه اشخاص ، از شفاعت شفيعان كه ياوران روز قيامتند بهره مند نمى شوند، اين معنا از فحواى جمله استفاده مى شود. چون اگر فرموده بود: «و ما لهم ناصر» ايشان ياور ندارند. نمى توانستيم استفاده كنيم كه در روز قيامت ياور هست ، ولى اينان ياور ندارند. ليكن فرمود: «ايشان از ياوران ، هيچ ياورى ندارند» و آوردن صيغه جمع مى فهماند كه يارى و يارانى در قيامت هستند، ولى اينان ياور ندارند. نظير اين معنا در استدلال /۰/۰ بر اينكه روز قيامت فى الجمله شفاعتى هست ، در جمله : «فما لنا من شافعين ...»، در مبحث شفاعت گذشت ، بدانجا مراجعه فرماييد.
مراجعه فرمائيد. البته آيه دوم ، علاوه بر نفى ياور (كه گفتيم همان شفيع است ) فداء را هم نفى كرده براى اينكه هم ناصر و هم فداء جنبه عوض و بدل را دارد، و بدل هميشه در برابر چيزى قرار مى گيرد كه از آدمى فوت شده باشد، و منظور در اين آيه اين است كه در دنيا چيزى را از دست داده اند كه جا پركنى ندارد و آن توبه است كه هيچ چيز جبرانش نمى كند. از اينجا روشن مى شود كه جمله : «و ماتوا و هم كفار» در معناى اين است كه فرموده باشد: «و ماتوا فاتتهم التوبة » بنابراين حصرى كه از آيه استفاده مى شود با آيه زير نقض نمى شود كه فرمود: «و ليست التوبه للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما». يعنى : توبه براى كسانى كه گناه مى كنند، و مى كنند تا مرگشان برسد، آن وقت مى گويند: حالا ديگر توبه كرديم هيچ اثرى ندارد. و نيز براى كسانى كه كافر مى ميرند، فائده اى نمى بخشد، آنان كسانى هستند كه ما برايشان عذابى اليم آماده كرديم . چون منظور از حضور مرگ پديدار شدن آثار آمدن آخرت و رفتن دنيا است اينجا است كه ديگر توبه اى نيست . در نتيجه مردن در حال كفر، با توبه در حال حضور موت يكسان است ، (و حصر مستفاد از آيه مورد بحث ، با آيه سوره نساء نقض نمى شود). و كلمه «مل ء» در جمله : «مل ء الارض ذهبا» به معناى پرى ظرف است از چيزى كه در آن ريخته باشند. پس در اين جمله كره زمين ظرفى فرض شده كه مالامال از طلا باشد، پس اين جمله از قبيل استعاره تخييليه ، و استعاره به كنايه است . (اما تخييليه است براى اينكه چنين ظرفى پر از طلا در عالم نيست و وجودش در عالم تنها خيال است . و اما استعاره به كنايه است براى اينكه به فرض هم كه چنين ظرفى يافت شود، دردى را دوا نمى كند، زيرا طلا در اين عالم ارزش دارد و در عالم قيامت كه عالم ملكوت است ، براى ماديات ارزشى نيست ).
بحث روايتى (رواياتى راجع به شاءن نزول آيات گذشته )
در مجمع البيان در ذيل آيه : «كيف يهدى اللّه قوما...» مى گويد بعضى گفته اند:
اين آيات درباره مردى از انصار بنام حارث بن سويد بن صامت نازل شده كه مجدر بن زياد البلوى را با نيرنگ كشت و به مكه فرار كرد، از اسلام برگشته و به مردم مكه (كه مكه در آن زمان كانون كفر بود) ملحق گرديد. سپس از كرده خود پشيمان شده به قبيله مدنى خود پيام فرستاد، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بپرسند، آيا توبه اش پذيرفته مى شود يا نه ؟ در پاسخ فرستاده وى اين آيه نازل گرديد: «... الا الذين تابوا...» در نتيجه مردى از بستگانش به مكه آمد تا او را به سوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بياورد. حارث به وى گفت : من مى دانم كه تو صادقى ، و مى دانم كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از تو صادق تر و خداى تعالى از همه صادق تر است و به اين معنا ايمان دارم . آنگاه به مدينه برگشت و توبه كرد و اسلامش نيكو گرديد. و از امام صادق (عليه السلام ) نيز همين معنا روايت شده است . و در الدرالمنثور است كه ابن اسحاق و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده كه گفت : حارث بن سويد در روز جنگ احد مجدر بن زياد و قيس بن زيد يكى از بنى ضبيعه را كشت و به مشركين قريش پيوست و مدتى در مكه ماند، آنگاه برادرش جلاس را نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرستاد، تا از آن جناب برايش درخواست قبولى توبه بخواهد. و در نتيجه او بتواند نزد خاندان و قومش برگردد. و خداى تعالى درباره اش اين آيه را نازل فرمود: «كيف يهدى اللّه قوما...» تا آخر داستان .
نقل داستان به روايتى ديگر
مؤ لف : اين داستان به طريق ديگر نيز نقل شده و در مضمون آن روايات اختلاف است . از جمله روايتى كه الدرالمنثور آن را از عكرمه نقل كرده اين است كه : اين آيه درباره ابى عامر راهب ، و حارث بن سويد بن صامت ، و حوح بن اسلت و چند نفر ديگر كه مجموعا دوازده نفر بودند از اسلام برگشته و به مشركين قريش ملحق شده بودند نازل شد، اين دوازده نفر به خانواده هاى خود نوشتند كه : آيا توبه ما پذيرفته مى شود يا نه ؟ ايشان هم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيدند و آيه شريفه : «الا الذين تابوا من بعد ذلك ...» نازل شد. و از آن جمله روايات ، روايتى است كه در مجمع البيان در تفسير آيه : «ان الذين كفروا بعد ايمانهم ثم ازدادوا...» نقل شده و در آن آمده است كه : اين آيه درباره يازده نفر از رفقاى حارث بن سويد نازل شده يعنى بعد از آنكه حارث برگشت ، آنان گفتند ما در مكه بر حالت كفر مى مانيم ، هر زمان كه خواست يم برمى گرديم ، هر چه بر سر حارث آمد، بر سر ما نيز بيايد.
بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مكه را فتح كرد، از اين عده چند نفر توبه كردند، و چند نفر ديگر به حال كفر مردند، و آيه : «ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار...» نازل گرديد. صاحب مجمع البيان اين روايت را به بعضى از راويان عامه نسبت داده و بعضى گفته اند: اين آيه درباره اهل كتاب نازل شده است . بعضى ديگر گفته اند: جمله «ان الذين كفروا بعد ايمانهم ثم ازدادوا كفرا...» درباره خصوص يهود نازل شده ، كه اول ايمان آورده و سپس به عيسى كفر ورزيدند و در آخر كفر خود را زيادتر نموده ، به رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) نيز كفر ورزيدند، بعضى ديگر مطالبى ديگر گفته اند. از دقت در اين اقوال و روايات ، اين معنا به دست مى آيد كه تماميش نظريه هاى اجتهادى از سوى مفسرين سلف مى باشد بطورى كه بعضى از خود آنان به اين مطلب اقرار كرده اند. و اما روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده مرسل است يعنى سندش ذكر نشده و بهمين جهت ضعيف است . علاوه بر اين كه ممكن است اسباب نزول يك يا چند آيه ، داستانهاى متعددى باشد و خدا داناتر است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |