تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۹۵ - ۹۲، سوره آل عمران
لَن تَنَالُوا الْبرَّ حَتى تُنفِقُوا مِمَّا تحِبُّونَ وَ مَا تُنفِقُوا مِن شىْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ(۹۲)
كلُّ الطعَامِ كانَ حِلاًّ لِّبَنى إِسرءِيلَ إِلا مَا حَرَّمَ إِسرءِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(۹۳)
فَمَنِ افْترَى عَلى اللَّهِ الكَذِب مِن بَعْدِ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الظلِمُونَ(۹۴)
قُلْ صدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ المُْشرِكِينَ(۹۵)
شما هرگز به خير نمى رسيد تا آنكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد، و هر چه را انفاق كنيد خداى تعالى به آن دانا است (۹۲)
همه طعامها براى بنى اسرائيل حلال بود، مگر آنچه را كه خود اسرائيل از پيش (قبل از نزول تورات ) بر خود حرام كرده بود. بگو اگر راست مى گوئيد، و گفته مرا قبول نداريد تورات را بياوريد و بخوانيد (۹۳)
پس هركس بعد از اين بر خدا دروغ ببندد چنين كسانى ستمگرانند (۹۴)
بگو خداى تعالى راست گفته ، پس تنها ملت و كيش ابراهيم را پيروى كنيد كه كيش او مطابق فطرت است و او از مشركين نبوده (۹۵).
ارتباط آيه اول با ما قبلش واضح و روشن نيست ، ممكن هم هست در ضمن آياتى كه ترديدى در ارتباط آنها به يكديگر نيست ، نازل نشده باشد. و در سابق (در تفسير آيه : قل يا اهل الكتاب تعالوا...) توجه فرموديد كه نظير اين اشكال در آنجا هم بود، چون تاريخ نزول آن با تاريخ آيات قبل و بعدش تطبيق نمى كرد.
و چه بسا كه مفسرين در توجيه و پاسخ اين اشكال گفته باشند: خطاب در اين آيه هم مانند آيه قبل و بعدش به بنى اسرائيل است . و حاصل معنايش بعد از آن توبيخ ها و ملامتها كه در سابق از ايشان شد - كه چرا اينقدر مال دوست هستيد، و مال و منال را بر دين خدا ترجيح مى دهيد - اين است كه شما در ادعاى خود كه مى گوئيد با خدا و انبياى او نسبت داريد و اهل بر و تقوا مى باشيد. دروغ مى گوئيد، براى اينكه شما اموال زبده و گرانبهاى خود را بيش از خدا و راه خدا دوست مى داريد و در بذل آن بخل مى ورزيد، و جز اموال پس مانده ها و بنجل را در راه او انفاق نمى كنيد، چيزى را انفاق مى كنيد كه دلها تعلقى به آن ندارد. و اعتنائى به از بين رفتن آن و گم شدنش نمى كند با اينكه هيچ كس به خير و بر نمى رسد مگر با انفاق چيزى كه دوست بدارد، و زبده مال او باشد. چون راه خدا گنجينه اى است كه اموال پسنديده شما در آن فوت نمى شود. اين خلاصه توجيهى است كه پيرامون اتصال آيه به ما قبل و ما بعدش گفته شده ، ولى همه مى دانند كه بيهوده دست و پا زدن است . و اما ارتباط بقيه آيات به آيات قبل روشن است و هيچ ترديدى در آن نيست . لَن تَنَالُوا الْبرَّ حَتى تُنفِقُوا مِمَّا تحِبُّونَ كلمه «تنالوا» جمع حاضر از مضارع «نيل » است . و نيل به معناى رسيدن به چيزى است و كلمه «بّر» به معناى باز بودن دست و پاى آدمى در كار خير مى باشد. «بر» به معناى توسع در خير است و اعم از خير اعتقادى و عملى مى باشد (لن تنالواالبرحتى ...) راغب مى گويد: كلمه «بّر» (بفتحه باء) در مقابل كلمه «بحر» مى باشد و به معناى خشكى است و چون اولين تصورى كه از خشكى ها و بيابانها به ذهن مى رسد، وسعت و فراخناى آن است . لذا كلمه «بّر» (بكسره باء) را از آن گرفتند تا در مورد توسع در فعل خير استعمال كنند. و منظورش از «فعل خير» اعم از فعل قلب و فعل بدن است ، هم به فعل قلب - از قبيل اعتقاد حق و نيت طاهره - شامل مى شود، و هم به فعل جوارح - از قبيل انفاق در راه خدا و ساير اعمال صالح - همچنانكه مى بينيم در آيه زير كلمه «بّر» در هر دو قسم از خوبى استعمال شده است .
«ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن باللّه و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و اتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوه و اتى الزكوه و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ». (چون مى فرمايد: «بّر و خوبى اين نيست كه رو به سوى مشرق و مغرب كنيد، و ليكن بر آن است كه بخدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبيا ايمان بياوريد، و در جنگها و فقرها و شدايد صبر كنيد» (تا اينجا كلمه «بّر» در اعمال قلبى استعمال شده است ) «و مال خود را با اينكه دوست مى داريد، به ذوى القربى و يتيمان و مساكين و ابن سبيل و سائلين و بردگان بدهيد. و نماز بخوانيد، و زكات بپردازيد و به عهد خود وفا كنيد» اينها همه اعمال بدنى است و كلمه «بّر» در مورد آن استعمال شده است . «مترجم ») انفاق مال مورد علاقه از اركان «بر» است و مجاهدت در انفاقمال بيشتر و دشوارتر است و از انضمام آيه مورد بحث با آيه اى كه از نظرتان گذشت ، اين معنا روشن مى شود كه انفاق مال - با داشتن علاقه شديد به آن - يكى از اركان بر است كه تحقق بر در خارج جز با اجتماع آن اركان صورت نمى گيرد. بله در آيه مورد بحث ، انفاق ، نتيجه بر و آن غايتى معرفى شده كه انسان را به آن مى رساند و اين به ما مى فهماند كه خداى تعالى عنايت و اهتمام بيشترى به اين جزء از آن اركان دارد. چون او خالق انسانها است و مى داند تعلق قلبى انسان به آنچه بدست آورده و جمع كرده ، جزء غريره اوست . او دوست دارد مال را جمع كند و بشمارد (كه ديروز فلان مقدار بود، امروز به فلان مقدار رسيد). و كانه اين غريره جزء نفس آدميان است . بطورى كه اگر قسمتى از آن را از دست بدهد، مثل اين است كه جزئى از جان خود را از دست داده ، پس مجاهدت انسان در انفاق مال ، بيشتر و دشوارتر از ساير عبادات و اعمال است ، چون در آنها فوت و زوال و كمبود، چشم گير نيست . از اينجا اشكالى كه در كلام بعضى از مفسرين است روشن مى شود، كه گفته اند: اصلا «بّر» يك معنا دارد، و آن انفاق از چيزى است كه دوست مى دارى . و گويا اين مفسر، آيه را از اين قبيل دانسته كه كسى به طرف خطابش بگويد: «از درد گرسنگى نجات نمى يابى مگر آنكه غذا بخورى ». و يا مثلا: «از درد سر نجات نمى يابى مگر آنكه دوا بخورى ». و اين گفتارش به دليل آيه سوره بقره كه گذشت ، مردود است .
و نيز از آيه سوره بقره معلوم شد كه مراد از بر همان معناى ظاهرى و لغوى كلمه است ، يعنى توسع در خير (و يا دست و دل باز بودن در كار خير). براى اينكه آيه مذكور، اين كلمه را به تمامى روس و مهمات خيرات معنا كرده است ، خيرات اعتقادى و عملى . پس اينكه بعضى گفته اند: مراد از آن ، تنها احسان خدا و انعام اوست . و يا آن ديگرى گفته : مراد از آن ، خصوص بهشت است ، درست نيست . وَ مَا تُنفِقُوا مِن شىْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ اين جمله تشويق انفاق گران است ، تا وقتى كه انفاق مى كنند خوشحال باشند به اينكه مال عزيز و محبوبشان هدر نرفته و انفاقشان بى اجر نمانده است . بلكه خدائى كه دستور انفاق به آنان داده ، به انفاقشان و آنچه انفاق مى كنند، آگاه است . كلُّ الطعَامِ كانَ حِلاًّ لِّبَنى إِسرءِيلَ إِلا مَا حَرَّمَ إِسرءِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنزَّلَ التَّوْرَاةُ كلمه «طعام » به معناى هر خوردنى اى است كه جنبه غذائى داشته باشد، ولى در اصطلاح اهل حجاز تنها بر گندم اطلاق مى شود. به اين معنا كه اگر قيدى و قرينه اى با آن نباشد هر جا گفته شود، از آن معناى گندم را مى فهمند. و كلمه «حل » در مقابل حرمت است . و گويا اين معنا را از آنجا بخود گرفته ، و حلال را از اين جهت حلال گفته اند كه كلمه «حل » در اصل به معناى باز كردن گره است همچنانكه در مقابل آن كلمه «عقد» به معناى گره و گره زدن و پاى بستن است . و گره باز كردن نوعى آزاد كردن است . و حلال بودن چيزى براى انسان نيز نوعى آزادى است براى او. و كلمه «اسرائيل » در اصل نام يعقوب پيغمبر (عليه السلام ) بوده است و او را بدين سبب اسرائيل ناميده بودند كه سخت در راه خدا مجاهدت مى كرده و موفق و مظفر به آن بوده است . از سوى ديگر اهل كتاب هم اين كلمه را به كسى اطلاق مى كنند كه مظفر و غالب بر خدا باشد و چون معتقدند كه يعقوب با خدا در محلى بنام فنيئيل كشتى گرفته ، و پشت خدا را به خاك رسانده . لذا او را اسرائيل ناميدند. و اين از سخنانى است كه قرآن آنرا تكذيب ، و عقل هم آن را محال مى داند و جمله : «الا ما حرم اسرائيل على نفسه » اين جمله استثنائى است از طعام نام برده در بالا و جمله : «من قبل ان تنزل التورية » متعلق است به كلمه «كان » كه در جمله اولى قرار داشت . و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى قبل از نزول تورات چيزى از خوردنى ها را بر بنى اسرائيل حرام نكرده بود مگر همانهائى را كه يعقوب بر خودش حرام كرده بود.
شبهه اى كه مسيحيان در مساءله «نسخ » القاء مى كردند و پاسخ به آنها در آيه :«كل طعام كان حلا...» و در جمله : «قل فاتوا بالتورية فاتلوها ان كنتم صادقين » اين مقدار دلالت هست بر اينكه ، بنى اسرائيل قبل از نزول تورات منكر حليت همه طعامها بوده اند. اصول عقايد آنان نيز بر اين معنا دلالت دارد، چون بنى اسرائيل معتقد بوده اند بر اينكه نسخ شدن احكام از محالات است كه تفصيل اين عقيده آنان در تفسير آيه : «ما ننسخ من آيه او ننسها...» گذشت . پس يهود بالطبع نمى توانسته اند مضمون آيه زير را بپذيرند كه فرموده : «فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم ». و همچنين از دو آيه بعد، كه مى فرمايد: «قل صدق اللّه فاتبعوا مله ابراهيم حنيفا...» بدست مى آيد كه يهود همين انكار خود را (اينكه قبل از تورات همه طعامها بر آنان حلال بوده ولى به خاطر ظلمى كه كردند حلالهائى بر آنها حرام شده ) وسيله اى قرار داده بودند براى القاى شبهه بر مسلمين و اعتراض بر گفتار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه از ناحيه پروردگارش به مسلمانان خبر مى داد كه دين همانا ملت ابراهيم است و حنيف است . يعنى ملت فطرى است ، افراط و تفريط در آن نيست و اين ، چگونه ممكن بود با اينكه بنا به گفته آنها (يهوديان ) ابراهيم يهودى و بر شريعت تورات بود و چگونه ممكن است شريعتش مشتمل باشد بر حليت چيزى كه شريعت تورات آن را حرام مى داند، چون اين نسخ است و نسخ هم كه امرى محال است . بنابراين روشن شد كه آيه شريفه تنها در اين مقام است كه شبهه اى را كه يهود خواسته است القا كند دفع نمايد، و گويا اين شبهه را تنها براى مؤ منين القا كرده اند نه براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، چون خداى تعالى غالبا وقتى مى خواهد شبهه اى را از يهود دفع كند عين آن را نقل مى نمايد، مانند آيه : «و قالت اليهود يد اللّه مغلولة » و آيه : «و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة » و آيه : «و قالوا قلوبنا غلف » و آيات بسيار ديگر. و همچنين آيه : «قل يا اهل الكتاب لم تصدون عن سبيل اللّه من آمن تبغونها عوجا و انتم شهداء و ما اللّه بغافل عما تعملون يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتاب يردوكم بعد ايمانكم كافرين » كه چند آيه بعد از آيات مورد بحث است .
ولى در آيه مورد بحث عين شبهه را نقل كرده و اين ظهور در آن دارد كه يهود اين سخن را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نگفته اند. بلكه اين شبهه اى بوده كه براى مؤ منين القاء مى كردند و هر وقت به مؤ منين برمى خوردند، ضمن گفتگو آنرا مى گنجاندند.
حاصل شبهه اى كه يهود به مؤ منين القاء مى كردند
و حاصلش اين است كه به مؤ منين مى گفتند: اين پيغمبر شما چگونه ممكن است صادق باشد با اينكه از نسخ (يك مساءله محال و نشدنى ) خبر مى دهد و مى گويد: خداى تعالى فقط به خاطر ظلمى كه بنى اسرائيل كردند، طيبات را بر آنان حرام كرد، و اين تحريم وقتى صادق است كه قبلا آن طيبات حلال بوده باشد و اين همان نسخ است كه بر خداى تعالى جائز نيست ، چون محرمات دائما محرم است و ممكن نيست حكم خدا تغيير كند. حاصل جوابى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به تعليم خداى تعالى داده ، اين است كه تورات ناطق است ، به اينكه همه طعامها قبل از نازل شدن تورات حلال بوده و اگر قبول نداريد توراتتان را بياوريد و بخوانيد آن وقت معلوم مى شود كه شما صادقيد يا نه . (اين سؤ ال و جواب چيزى است كه از مجموع آيه : «كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل ... ان كنتم صادقين » استفاده مى شود). و اگر اين را نمى پذيريد و حاضر نيستيد تورات را بياوريد و بخوانيد، پس اعتراف كنيد كه به خداى تعالى دروغ مى بنديد، و ستمكار هستيد. و اين مطلبى است كه از جمله «فمن افترى على اللّه ... هم الظالمون » استفاده مى شود. و با اين بيانى كه كردم معلوم شد من در دعوتم صادقم ، پس ملت و كيش مرا كه همان كيش ابراهيم است و حنيف است بپذيريد. (و اين معنا از جمله «قل صدق اللّه فاتبعوا مله ابراهيم حنيفا...» استفاده مى شود). اين بود بيانى كه ما در توضيح معناى آيه داشتيم . ولى مفسرين در اين باره بيانات مختلف ديگرى دارند، و على اى حال ، همه قبول دارند كه آيه شريفه متعرض بيان شبهه اى است كه يهود وارد كرده اند، شبهه اى كه همانطور كه گفتيم ، مربوط به مساءله نسخ است .
دو قول بى اعتبار در مورد شبهه القايى يهود در مورد تحريم اسرائيل برخى طعامها را بر خود
ازميان بيانات مذكور عجيب تر از همه ، بيان بعضى ازمفسرين است كه گفته اند: آيه شريفه در مقام پاسخ به شبهه اى است كه يهود در مساءلهنسخ دارد، و تقرير شبهه اين است كه يهود همواره مى گفت : اين محمد! اگر تو بر كيشابراهيم و ساير پيامبران هستى همچنانكه ادعا مى كنى پس چرا آنچه بر ابراهيم و برانبيا حرام بوده ، از قبيل :
گوشت شتر و غيره را حلال مى كنى ؟ و تو بايد بدانى بعد از اين عمل ، يعنى مباح كردن محرمات بر انبياى ديگر، نمى توانى ادعا كنى كه انبيا را قبول دارى ، و مصدق و موافق دين ايشانى . و نيز نمى توانى تنها سخن از ابراهيم بگوئى و ادعا كنى كه من از همه به او نزديك تر و سزاوارترم . و حاصل پاسخى كه خداى تعالى داده اين است كه تمامى خوردنى ها براى همه مردم و از آن جمله براى بنى اسرائيل حلال بوده ، و ليكن بنى اسرائيل به دست خود و به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند، چيزهائى را بر خود حرام كردند، به اين معنا كه خدا به كيفر آن سيئات ، آن چيزها را بر آنان تحريم كرد، همچنانكه در جاى ديگر فرمود: «فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم ». پس منظور از كلمه «اسرائيل » يعقوب نيست ، بلكه دودمان اسرائيل (بنى اسرائيل ) است . همچنانكه خود يهوديان هم اين كلمه را در معناى بنى اسرائيل استعمال مى كنند. و معناى اينكه به دست خود، بر خود حرام كردند، اين است كه : به دست خود كارهاى زشتى كردند و خدا آن طيبات را بر آنان تحريم كرد. و جمله : «من قبل ان تنزل التورية » متعلق به جمله «حرم اسرائيل » است . و اگر منظور از كلمه «اسرائيل » يعقوب مى بود، بايد جمله : -«من قبل ان تنزل التورية » لغو و كلامى زايد باشد، چون بديهى بود كه يعقوب قبل از تورات زندگى مى كرده است . پس ديگر لازم نبود اين قيد را در كلام بياورد. «اين بود خلاصه بيان آن مفسر». بعضى ديگر نظير همين بيان را آورده اند، با اين تفاوت كه گفته اند: منظور از تحريم بنى اسرائيل بر خود، اين نيست كه وحى خداى سبحان طيباتى را بر آنان حرام كرده باشد، مثلا: بخاطر ظلمى كه كرده بودند، خدا به وسيله وحى به يكى از انبيايش آنها را تحريم كرده باشد، بلكه خود بنى اسرائيل آنها را بر خود حرام كرده بودند، همانطور كه عرب جاهليت بنا به حكايت خداى تعالى در كتابش ، چيزهايى را بر خود حرام مى كردند.
برسى گفتار ديگر مفسرين در خصوص اين آيه شريفه
همه اينها تكلفى مرتكب شده اند كه اهل خبره آن را نمى پسندد. و كلام را از مجراى خودش خارج كرده اند، و عمده چيزى كه باعث شده اين دو مفسر اينطور خود را به زحمت بيندازند جمله : «من قبل ان تنزل التورية » است كه آنرا متعلق به جمله «حرم اسرائيل » گرفته اند، با اينكه متعلق به جمله : «كان حلا...» است كه در صدر كلام قرار دارد. و جمله «الا ما حرم ...» استثنائى معترضه است .
از اينجا روشن مى شود كه براى رو به راه شدن معناى آيه ، هيچ حاجتى نيست به اينكه كلمه «اسرائيل » را به معناى «بنى اسرائيل » بگيريم ، همانطور كه اين دو مفسر گرفته و پنداشته اند، بدون اين توجيه ، معناى آيه تمام نمى شود. علاوه بر اين هر چند جايز است كلمه اسرائيل را بر بنى اسرائيل اطلاق كنيم ، همانطور كه كلمات : بكر، تغلب ، نزار و عدنان را بر، بنى بكر، بنى تغلب ، بنى نزار و بنى عدنان اطلاق مى كنند، و ليكن در خصوص بنى سرائيل ، از حيث وقوع استعمالى نزد عرب غير معهود است . و در زمان نزول آيه ، چنين استعمالى در عرب واقع نشده و قرآن كريم هم چنين مسلكى را در اين كلمه (در غير اين موارد كه آقايان ادعا مى كنند) اتخاذ نكرده با اينكه در قرآن كريم قريب به چهل مورد كلمه بنى اسرائيل آمده كه يكى از همان موارد خود آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: «كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه ...» از آقايان بايد پرسيد: بنا بر نظريه آنان چه فرقى بين دو مورد بود كه در يك آيه يك بار تعبير كرد به «بنى اسرائيل » و بار ديگر به «اسرائيل » با اينكه مقام از روشن ترين مقام اشتباه است . و براى نادرستى كلام اين دو مفسر براى خواننده ، همين كافى است كه جمع كثيرى از مفسرين همينطور فهميده اند كه مراد از اين كلمه «يعقوب » است نه دودمان وى . و از بهترين شواهد بر اينكه منظور خود يعقوب است ، جمله : «على نفسه » است كه در آن ضمير مفرد مذكر آمده است . و اگر منظور جمعيت بنى اسرائيل بود، بايد يامى فرمود: «الا ما حرم اسرائيل على نفسها» و به اعتبار جماعت ضمير مونث به ايشان برگرداند و يا بفرمايد: «على نفسهم ». قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنتُمْ صدِقِينَ «بگو، پس تورات را بياوريد و بخوانيد، اگر راست مى گوئيد». يعنى اين كار را بكنيد تا روشن شود كه كداميك از دو فريق بر حقند، ما يا شما؟ و اين جمله جوابى است كه خداى تعالى بر پيامبرش القاء فرموده است . فَمَنِ افْترَى عَلى اللَّهِ الكَذِب مِن بَعْدِ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الظلِمُونَ از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه كلام خداى تعالى و خطابى از جناب او به پيامبرش باشد، بنابراين منظور از آن اين است كه رسول گرامى خود را خوشدل سازد، كه دشمنان يهوديش (با بيانى كه گذشت ) ستمكارند. چون بر خدا دروغ مى بندند، و هم تعريضى است بر يهود، و جريان كلام بر سبيل كنايه است
و اما اينكه تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باشد، احتمالى است كه با ظاهر آيه نمى سازد چون در جمله : «من بعد ذلك » «كاف » خطاب به مفرد آمده . و اگر كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود قهرا اين خطاب به عموم مى بود و مى بايست به صورت «ذلكم » مى آمد. و به هر حال چه تتمه كلام خدا باشد و چه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، در اين جهت حرفى نيست كه كلام بر سبيل كنايه جريان يافته ، مطلب مسلم خود را در برابر خصم با ترديد و يا بگو، سربسته آورد. تا جائى براى قبول آن در دل خصم باز كند، نظير آيه : «انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين ما و يا شما بر طريق هدايت و يا در ضلالت آشكاريم » كه بر همين روش جارى شده است .
ظلم ، قبل از روشن شدن حقيقت براى ظالم ، محقق نمى شود
در جمله : «من بعد ذلك » كلمه «ذلك » اشاره است به بيان و حجتى كه قبلا آورده بود. در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اين است كه : مفترى دروغ پرداز هميشه ظالم است ، چرا فرمود: بعد از اين بيان ظالمند؟ جوابش اين است : همچنانكه ديگران گفته اند: ظلم قبل از روشن شدن حقيقت محقق نمى شود و قصر در جمله : «فاولئك هم الظالمون ايشانند ستمكاران »، قصر قلب است . چه اينكه از كلام خداى تعالى باشد و چه تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باشد. (و به جاى اينكه عمل آنان را منحصر در ظلم كند و بفهماند غير از ظلم ، نام ديگرى نمى توان بر عمل آنان نهاد، از باب مبالغه ، ظلم را منحصر در عمل آنان كرده و ظالم را منحصر در ايشان نموده ، فرمود، تنها ايشان ستمكارانند «مترجم »). قل صدق اللّه فاتبعوا مله ابراهيم حنيفا... يعنى : وقتى معلوم شد در آنچه به شما خبر مى دهم و دعوتتان مى كنم ، حق با من است ، پس مرا پيروى كنيد و به دين من در آئيد و اعتراف كنيد به اينكه گوشت شتر حلال است و همچنين همه طيبات كه خدا حلالش كرده ، حلال است و اگر قبلا بر شما حرام كرده بود، به عنوان مجازات و عقوبت ظلم شما بوده ، همچنانكه خود خداى تعالى اينطور خبر داده است . پس جمله : «فاتبعوا...» به منزله كنايه است از پيروى دين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و اگر نام دين آن جناب را نبرد و به جاى آن فرمود: پيروى كنيد دين ابراهيم را براى اين بود كه مخاطبين اين خطاب دين ابراهيم را قبول داشتند. خواست اشاره كند به اينكه : دين اسلام هم كه من شما را به آن دعوت مى كنم همان دين حنيف و فطرى ابراهيم است . چون دين فطرى هيچگاه انسان را از خوردن گوشت پاكيره و رزقهاى پاكيره ديگر جلوگيرى نمى كند.
بحث روايتى (روايتى درباره حرام نمودن اسرائيل گوشت شتر را بر خود)
در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: «اسرائيل را وضع چنين بود كه هر وقت گوشت شتر مى خورد، دردى كه در خاصره داشت ، شديد مى شد از اين رو اين گوشت را بر خود حرام كرد، و اين قبل از نزول تورات بود و بعد از نزول تورات نه آنرا تحريم كرد و نه خودش از آن گوشت خورد». مؤ لف : قريب به اين روايت از طريق اهل سنت و جماعت نيز نقل شده است . و اينكه در روايت فرمود: «نه آن را تحريم كرد و نه خود از آن گوشت خورد». منظور اسرائيل نيست ، چون اسرائيل در آن زمان زنده نبود، بلكه منظور موسى (عليه السلام ) است و اگر نام موسى را نبرد، براى اين بود كه مقام ، دلالت بر آن مى كرد. و احتمال هم دارد كه جمله : «و لم ياكله » - با ضمه ياء و تشديد كاف - از مصدر «تاءكيل » باشد - يعنى تمكين از خوردن - و معنايش اين باشد كه : موسى نه آنرا حرام كرد و نه در اختيار كسى قرار داد تا بخورد. چون از كتاب تاج استفاده مى شود كه باب تفعيل و باب مفاعله از ماده «اكل خوردن » به يك معنا است . و چون باب مفاعله آن ، يعنى مواكله به معناى هم غذا شدن است ، قهرا تاءكيل هم به همين معنا خواهد بود.
آيات ۹۷ - ۹۶، سوره آل عمران
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدًى لِّلْعَالَمِينَ(۹۶)
فِيهِ ءَايَت بَيِّنَتٌ مَّقَامُ إِبْرَهِيمَ وَ مَن دَخَلَهُ كانَ ءَامِناً وَ للَّهِ عَلى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ استَطاعَ إِلَيْهِ سبِيلاً وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ عَنِ الْعَالَمِينَ(۹۷)
اولين خانه عبادتى كه براى مردم بنا نهاده شد، آن خانه اى است كه در مكه واقع است ، خانه اى پر بركت كه مايه هدايت همه عالميان است (۹۶)
در آن خانه آياتى روشن و مقام ابراهيم هست و هركس داخل آن شود، ايمن است و بر هركس كه مستطيع باشد، زيارت آن خانه واجب است . و هركس به اين حكم خدا كفر بورزد، خدا از همه عالم بى نياز است (۹۷).
اين دو آيه ، به يك شبهه ديگر يهود پاسخ مى دهد. شبهه اى كه باز از جهت نسخ بر مومنين وارد مى كردند. و آن شبهه در مساءله قبله و برگشتن آن از مسجد الاقصى به مسجد الحرام پيش آمد كه در تفسير آيه : «فول وجهك شطر المسجد الحرام ...» گفتيم : برگشتن قبله يكى از امور مهمى بود كه تاءثيرهاى عميقى - هم مادى و هم معنوى - در زندگى اهل كتاب و مخصوصا يهود گذاشت . علاوه بر اينكه با عقيده آنان به محال بودن نسخ سازگار نبود، به خاطر همين جهات ، بعد از آمدن حكم قبله و برگشتن آن به طرف مكه تا مدتهاى مديد مشاجره و بگومگوى آنان با مسلمين به درازا كشيد.
پاسخ به شبهه اى ديگر كه يهود در مورد تغيير قبله و نسخ القاء مى كردند در آيه :«
ان اول بيت وضع للنّاس ...» و آنچه از آيه مورد بحث بر مى آيد اين است كه يهوديان در القاى شبهه ، هم شبهه نسخ را پيش كشيده بودند و هم شبهه انتساب حكم به ملت ابراهيم را. در نتيجه حاصل شبهه آنان اين مى شود كه چگونه ممكن است ، در ملت ابراهيم مكه قبله شود با اينكه خداى تعالى در اين ملت ، بيت المقدس را قبله كرده و آيا اين سخن غير از نسخ چيز ديگرى است ؟ با اينكه نسخ در ملت حقه ابراهيم محال و باطل است . آيه شريفه جواب داده كه كعبه قبل از ساير معابد براى عبادت ساخته شده چون اين خانه را ابراهيم ساخت و بيت المقدس را سليمان بنا نهاد كه قرنها بعد از ابراهيم بوده است . إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ ... كلمه «بيت » معنايش معروف است و مراد از «وضع بيت » براى مردم ، ساختن و معين كردن آن براى عبادت مردم است ، براى اينكه مردم آن را وسيله اى قرار دهند براى پرستش خداى سبحان ، و از دور و نزديك به همين منظور به طرف آن روانه شوند و يا به طرف آن عبادت كنند، و آثارى ديگر بر آن مترتب سازند. همه اينها از تعبير به «بكه » (كه به معناى محل ازدحام است ) استفاده مى شود و مى فهماند كه مردم براى طواف و نماز و ساير عبادات و مناسك ، پيرامون اين خانه ازدحام مى كنند و اما اينكه اين اولين خانه اى باشد كه بر روى زمين براى انتفاع مردم ساخته شده باشد لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، و نمى رساند كه قبل از مكه ، هيچ خانه اى ساخته نشده بود. و مراد از كلمه «بكه » زمين مكه است ، و اگر آن را «بكه » خوانده ، براى اين است كه مردم در اين سرزمين ازدحام مى كنند، و چه بسا گفته باشند كه بكه همان مكه است . و بكه خواندنش از باب تبديل ميم به با است ، مثل اينكه كلمه «لازم » را لازب ، و كلمه «راتم » را، راتب تلفظ نموده و نيز در كلماتى ديگر اين تركيب را مرتكب مى شوند. بعضى ديگر گفته اند: بكه غير مكه است . مكه نام شهر است ، ولى بكه ، نام حرم است بعضى ديگر گفته اند: نام مسجد الحرام است . و بعضى ديگر گفته اند: نام خصوص محل طواف است . معناى «مبارك بودن » و «هدايت بودن » بيت اللّه الحرام كلمه «مبارك » از مصدر مباركه باب مفاعله از ثلاثى مجرد «بركت » است و بركت به معناى خير بسيار، و مبارك به معناى محلى است كه خير كثير بدانجا افاضه مى شود.
و اين كلمه هر چند در بركات دنيوى و اخروى (هر دو) استعمال مى شوند، الا اينكه از ظاهر مقابل قرار گرفتنش با جمله هدى للعالمين بر مى آيد كه : مراد از آن افاضه بركات دنيوى است ، كه عمده آن وفور ارزاق و بسيار شدن انگيره ها براى عمران و آباد كردن آن ، با حضور و تجمع در آن براى زيارت و عبادت و نيز انگيره ها براى احترام آن است . در نتيجه ، برگشت معناى اين آيه ، به معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوه فاجعل افئده من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون ». اين بود معناى مبارك بودن بيت ، و اما هدايت بودنش به اين است كه خداى تعالى با تاءسيس آن و تشريع عباداتى در آن ، سعادت آخرتى مردم را به ايشان نشان دهد و علاوه بر آن ايشان را به كرامت و قرب خدا برساند. و بيت الحرام از روزى كه به دست ابراهيم ساخته شد، اين خاصيت هدايت را داشته و همواره مقصد قاصدان و معبد عابدان بوده است .
حج اولين بار در زمان ابراهيم عليه السلام تشريع شد
قرآن كريم هم دلالت مى كند بر اينكه حج و مراسمش براى اولين بار در زمان ابراهيم (عليه السلام ) و بعد از فراغتش از بناى آن تشريع شد و خداى تعالى در اين باره فرمود: «و عهدنا الى ابراهيم و اسمعيل ان طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود». و نيز در خطاب به ابراهيم مى فرمايد: «و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق ». و اين آيه به طورى كه ملاحظه مى كنيد دلالت دارد بر اينكه اين اعلام و دعوت با اجابت عموم مردم ، چه نزديكان و چه مردم دور از عشاير و قبايل روبرو خواهد شد و نيز قرآن دلالت مى كند بر اينكه اين شعار الهى تا زمان شعيب ، بر استقرار و معروفيتش در بين مردم باقى بوده است . براى اينكه در گفت و گوئى كه از موسى و شعيب حكايت مى كند، از قول شعيب مى فرمايد: «انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنى ثمانى حجج فان اتممت عشرا فمن عندك » كه منظورش از حج يك سال است ، و اين نيست مگر به خاطر اينكه در آن تاريخ سالها به وسيله حج شمرده مى شده و با تكرر حج ، مكرر مى شده است )).
و همچنين در دعوت ابراهيم ، ادله زيادى به چشم مى خورد كه دلالت مى كند بر اينكه خانه كعبه همواره معمور به عبادت و آيتى در هدايت بوده است . و در جاهليت عرب هم كعبه مورد احترام و تعظيم بوده و به عنوان اينكه حج جزء شرع ابراهيم است ، به زيارت حج مى آمدند و تاريخ گوياى اين است كه اين معنا اختصاص به عرب جاهليت نداشته بلكه ساير مردم نيز كعبه را محترم مى دانستند و اين خود فى نفسه هدايتى است براى اينكه باعث توجه مردم به خدا و ذكر اوست .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |