تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ولى شما خواننده به خاطر داريد كه در سابق گفتيم كه حمل آيه بر خلاف ظاهرش هيچ مجوزى ندارد، و دليلى نيست كه بر آن دلالت كند و قرآن كريم به عنوان لغز و معما نازل نشده. اين را هم مى دانيد كه همان طور كه در قرآن محكم و متشابه هست، در حديث نيز هست. و اگر كسى متشابه قرآن را به خاطر حديثى متشابه به ظاهرش باقى بگذارد، در حقيقت متشابه قرآن را به متشابه حديث رد كرده، در حالى كه ما مأموريم متشابه قرآن را، به محكم قرآن رد كنيم.
علاوه بر اين، عمل كردن به ظاهر اين گونه روايات، و آن را بر ظاهر كتاب حكومت دادن، اشكال ديگرى دارد و آن، اين است كه اين روايات اخبار آحادند، نه متواتر و قطعى الصدور، و خبرى كه چنين وضعى دارد، حتى اگر از حيث سند خبر به اصطلاح صحيح هم باشد، معذلك دليلى بر حجيت لازم دارد كه به حكم آن دليل، شارع حجيت را براى آن جعل و يا امضاء كرده باشد و در علم اصول روشن شده و به حدّ بداهت رسيده كه معنا ندارد شارع خبر واحد را در غير احكام دينى، يعنى در معارف اعتقادى و موضوعات خارجى حجت كند.
بله اگر خبر به حد تواتر رسيده باشد، و يا قرائنى قطعى همراه داشته باشد، مثل اين كه از امام شخصا شنيده شده باشد، حجت است، هر چند در احكام نباشد، چون دليلى كه امام را معصوم مى داند، بعينه دليل بر اين است كه امام اين مطلب را به من كه شنونده از شخص اويم، دروغ نگفته، و همه اين ها مسائلى است كه در اصول حلاجى شده و به ثبوت رسيده. اگر كسى بخواهد، بايد بدان جا مراجعه كند.
بررسى رواياتى كه «عرش» را، موجودى جسمانى گفته اند
و در سنن ابى داوود، از جبير بن محمد بن مطعم، از پدرش، از جدش روايت آمده كه گفت: روزى مردى باديه نشين، به خدمت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمد، و عرضه داشت: يا رسول اللّه! جان ها به لب رسيد، اموال نابود شد و يا هلاك شد. آمده ام از شما بخواهم براى ما باران طلب كنى. آرى ما تو را به درگاه خدا شفيع قرار داده ايم، خدا را هم شفيع به درگاه تو مى كنيم.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: واى بر تو! هيچ مى فهمى چه مى گويى؟ سبحان اللّه! سبحان اللّه! و آن قدر تكرار كرد كه قيافه تعجب از رخسار اصحابش هويدا گرديد.
آنگاه فرمود: خداى تعالى، شفيع نزد كسى از مخلوقاتش نمى شود، و شأن خدا بزرگتر از اين است. واى بر تو، هيچ مى دانى خدا چيست؟ خدا فوق عرش خود، و عرشش، فوق آسمان هايش، (اين چنين قرار دارد). آنگاه با انگشتانش شكلى چون قبّه درست كرد و سپس فرمود: اين عرش صدا مى كند، آن چنان كه كرسى از نشستن كسى بر آن، به صدا در مى آيد.
مؤلف: متن اين حديث خالى از اختلال نيست، و اگر آن را در اين جا آورديم، براى اين بود كه اين حديث نسبت به ساير احاديث، صريح تر در اين است كه عرش موجودى است جسمانى. البته روايات ديگرى هست كه دلالت دارد بر اين كه «عرش»، داراى پايه هايى است، و يك دسته ديگر دلالت دارد بر اين كه آن را چهار نفر حامل به دوش دارد.
يك دسته ديگر دلالت دارد بر اين كه «عرش»، بالاى آسمان ها مقابل كعبه قرار دارد. دسته اى ديگر دلالت دارد بر اين كه كرسى در برابر عرش، چون حلقه اى افتاده در بيابانى است و آسمان ها و زمين، در برابر كرسى، به همان كوچكى است.
و ما در تفسير امثال اين روايات، طريقه ائمه اهل بيت را بيان كرديم. مخصوصا در تفسير سوره «اعراف»، در جلد هشتم اين كتاب، بيانى گذرانديم كه خلاصه نظريه آن حضرات «عليهم السلام» از آن استفاده مى شود.
و در كتاب معانى الاخبار، به سند خود، از محمد بن مسلم، روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، معناى كلام خداى را پرسيدم كه مى فرمايد: «يَعلَمُ السِّرَّ وَ أخفَى» فرمود: سرّ، آن مطالبى است كه در دل پنهان بداريد، و مخفى تر از سرّ، مطالبى است كه به خاطرت آمده، ولى فراموش كرده اى.
و در مجمع، از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام» روايت كرده كه فرمودند: «سرّ»، آن مطالبى است كه در دل پنهان داشته اى، و مخفى تر از سرّ، آن چيزى است كه به خاطرت گذشته، ولى فراموش كرده اى.
آيات ۹ - ۴۸ سوره طه
وَ هَلْ أَتَاك حَدِيثُ مُوسى (۹)
إِذْ رَءَا نَاراً فَقَالَ لاَهْلِهِ امْكُثُوا إِنّى آنَستُ نَاراً لَّعَلى آتِيكُم مِّنهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلى النَّارِ هُدًى (۱۰)
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى يَا مُوسى (۱۱)
إِنّى أَنَا رَبُّك فَاخْلَعْ نَعْلَيْك إِنَّك بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوى (۱۲)
وَ أَنَا اخْترْتُك فَاستَمِعْ لِمَا يُوحَى (۱۳)
إِنَّنى أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلّا أَنَا فَاعْبُدْنى وَ أَقِمِ الصلَوةَ لِذِكرِى (۱۴)
إِنَّ الساعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا تَسعَى (۱۵)
فَلا يَصُدَّنَّك عَنهَا مَن لا يُؤْمِنُ بهَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَترْدَى (۱۶)
وَ مَا تِلْك بِيَمِينِك يَا مُوسى (۱۷)
قَالَ هِىَ عَصاى أَتَوَكؤُا عَلَيهَا وَ أَهُشُّ بهَا عَلى غَنَمِى وَ لىَ فِيهَا مَئَارِب أُخْرَى (۱۸)
قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسى (۱۹)
فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِىَ حَيَّةٌ تَسعَى (۲۰)
قَالَ خُذْهَا وَ لا تخَف سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الاُولى (۲۱)
وَ اضمُمْ يَدَك إِلى جَنَاحِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى (۲۲)
لِنُرِيَك مِنْ آيَاتِنَا الْكُبرَى (۲۳)
اذْهَب إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طغَى (۲۴)
قَالَ رَبّ اشرَحْ لى صدْرِى (۲۵)
وَ يَسِّرْ لى أَمْرِى (۲۶)
وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسانى (۲۷)
يَفْقَهُوا قَوْلى (۲۸)
وَ اجْعَل لى وَزِيراً مِّنْ أَهْلى (۲۹)
هَارُونَ أَخِى (۳۰)
اشدُدْ بِهِ أَزْرِى (۳۱)
وَ أَشرِكْهُ فى أَمْرِى (۳۲)
كىْ نُسبِّحَك كَثِيراً(۳۳)
وَ نَذْكُرَك كَثِيراً(۳۴)
إِنَّك كُنت بِنَا بَصِيراً(۳۵)
قَالَ قَدْ أُوتِيت سؤْلَك يَا مُوسى (۳۶)
وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْك مَرَّةً أُخْرَى (۳۷)
إِذْ أَوْحَيْنَا إِلى أُمِّك مَا يُوحَى (۳۸)
أَنِ اقْذِفِيهِ فى التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فى الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوُّ لى وَ عَدُوُّ لَّهُ وَ أَلْقَيْت عَلَيْك محَبَّةً مِّنى وَ لِتُصنَعَ عَلى عَيْنى (۳۹)
إِذْ تَمْشى أُخْتُك فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاك إِلى أُمِّك كىْ تَقَرَّ عَيْنهَا وَ لا تحْزَنَ وَ قَتَلْت نَفْساً فَنَجَّيْنَك مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّك فُتُوناً فَلَبِثْت سِنِينَ فى أَهْلِ مَدْيَنَ ثمَّ جِئْت عَلى قَدَرٍ يَا مُوسى (۴۰)
وَ اصطنَعْتُك لِنَفْسى (۴۱)
اذْهَب أَنت وَ أَخُوك بِآيَاتى وَ لا تَنِيَا فى ذِكْرِى (۴۲)
اذْهَبَا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طغَى (۴۳)
فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يخْشى (۴۴)
قَالا رَبَّنَا إِنَّنَا نخَاف أَن يَفْرُط عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطغَى (۴۵)
قَالَ لا تخَافَا إِنَّنى مَعَكمَا أَسمَعُ وَ أَرَى (۴۶)
فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسولا رَبِّك فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنى إِسرائيلَ وَ لا تُعَذِّبهُمْ قَدْ جِئْنَاك بِآيَةٍ مِّن رَّبِّك وَ السّلَامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُْدَى (۴۷)
إِنَّا قَدْ أُوحِىَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَاب عَلى مَن كَذَّب وَ تَوَلى (۴۸)
آيا خبر موسى به تو رسيده است؟ (۹)
آن دم كه آتشى ديد، و به اهل خود گفت: بمانيد كه من آتش مى بينم، شايد شعله اى از آن برايتان بياورم، يا به وسيله آتش، راه را پيدا كنم - پيرامون آن كسى را ببينم، كه راه را وارد است -(۱۰)
و چون به آتش رسيد، ندا داده شد كه: اى موسى! (۱۱)
من خود پروردگار توام، كفش هاى خود را بيرون آر، كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى. (۱۲)
من تو را برگزيده ام، به آنچه بر تو وحى مى شود، گوش فرا دار. (۱۳)
من خداى يكتايم، معبودى جز من نيست، عبادت من كن و براى ياد كردن من، نماز به پا كن. (۱۴)
قيامت آمدنى است، مى خواهم آن را پنهان كنم، تا هر كس در مقابل كوششى كه مى كند، سزا ببيند. (۱۵)
آن كه رستاخيز را باور ندارد و پيروى هوس خود كند، تو را از باور كردن آن باز ندارد كه هلاك مى شوى. (۱۶)
اى موسى! اين چيست كه به دست راست تو است؟ (۱۷)
گفت: اين عصاى من است كه بر آن تكيه مى كنم و با آن براى گوسفندان خويش برگ مى تكانم و مرا در آن حاجت هايى ديگر است. (۱۸)
گفت: اى موسى! آن را بيفكن. (۱۹)
پس آن را افكند كه ناگهان مارى شد كه سريع راه مى رفت. (۲۰)
فرمود: آن را بگير و نترس، كه آن را به حالت اولش باز مى گردانيم. (۲۱)
و دستت را به گريبان خود ببر تا نورانى بدون عيب بيرون آيد، و اين معجزه ديگرى است. (۲۲)
تا آيه هاى بزرگ خويش را به تو بنمايانيم. (۲۳)
به سوى فرعون برو، كه او طغيان كرده است. (۲۴)
گفت: پروردگارا! سينه مرا بگشاى. (۲۵)
و كارم را به من آسان كن. (۲۶)
و گره از زبان من باز كن. (۲۷)
تا گفتارم را بفهمند. (۲۸)
و براى من وزيرى از كسانم مقرر فرما. (۲۹)
هارون برادرم را. (۳۰)
و پشت من بدو محكم كن. (۳۱)
و او را شريك كارم گردان. (۳۲)
تا تو را تسبيح بسيار گویيم. (۳۳)
و بسيار يادت كنيم. (۳۴)
كه تو بيناى به حال ما بوده اى. (۳۵)
فرمود: اى موسى! مطلوب خويش را يافتى. (۳۶)
و بار ديگر به تو نيز منت نهاديم. (۳۷)
آندم كه به مادرت، آنچه بايد وحى كرديم. (۳۸)
كه او را در صندوق بگذار و صندوق را به دريا بيفكن، تا دريا به ساحلش اندازد، و دشمن من و دشمن او بگيرد او را و از جانب خويش محبوبيتى بر تو افكندم، تا زير نظر من تربيت شوى. (۳۹)
و چون خواهرت رفت و گفت: آيا شما را به كسى دلالت كنم كه تكفل او كند؟ و به مادرت بازت آورديم كه ديده اش روشن شود و غم نخورد و يكى را كشتى و از گرفتارى نجاتت داديم و امتحانت كرديم، امتحانى دقيق و سالى چند در ميان اهل مدين ماندى، آنگاه اى موسى! به موقع بيامدى. (۴۰)
و تو را خاص خويش كردم. (۴۱)
تو و برادرت معجزه هاى مرا ببريد و در كار ياد كردن من سستى مكنيد. (۴۲)
به سوى فرعون رويد كه طغيان كرده است. (۴۳)
و با او به نرمى سخن بگوييد، شايد اندرز گيرد، يا بترسد. (۴۴)
گفتند: پروردگارا! ما بيم داريم در آزارمان شتاب كند، يا طغيانش بيشتر شود. (۴۵)
فرمود: مترسيد، كه من با شما هستم، مى شنوم و مى بينم. (۴۶)
پيش وى رفتند و گفتند: ما دو پيغمبر پروردگار توايم، پسران اسرائيل را با ما بفرست وعذابشان مكن، از پروردگارت معجزه اى سوى تو آورده ام، درود بر آن كس كه هدايت را پيروى كندو (۴۷)
به ما وحى شده كه عذاب بر آن كس باد كه (آيات الهى را) تكذيب كند و روى بگرداند. (۴۸)
بيان چگونگى برگزيدن موسى«ع» به رسالت، در كوه طور
در اين آيات، داستان موسى «عليه السلام» را شروع كرده. در اين سوره، چهار فصل از اين داستان ذكر شده:
اول: چگونگى برگزيدن موسى به رسالت در كوه طور، كه در وادى «طُوَى» واقع است، و مأمور كردنش به دعوت فرعون.
دوم: با شركت برادرش، او را به دين توحيد دعوت كردن، و بنى اسرائيل را نجات دادن، و اقامه حجت و آوردن معجزه عليه او.
سوم: بيرون شدنش با بنى اسرائيل از مصر، و تعقيب فرعون و غرق شدنش، و نجات يافتن بنى اسرائيل.
چهارم: گوساله پرستى بنى اسرائيل، و سرانجام كار ايشان، و كار سامرى و گوساله اش.
آياتى كه نقل كرديم تا به تفسيرش بپردازيم، متعرض فصل اول از چهار فصل مذكور است.
و اما اين كه آيات مورد بحث، به چه وجهى به ماقبل متصل مى شود؟ وجه اتصالش اين است كه آيات ماقبل مسأله توحيد را خاطرنشان مى ساخت، اين آيات نيز با وحى توحيد آغاز شده، و با همان وحى، يعنى كلام موسى كه گفت: «إنَّمَا إلَهُكُمُ اللهُ الَّذِى لَا إلَهَ إلّا هُو...»، و نيز كلام ديگرش درباره هلاك فرعون و طرد سامرى ختم مى شود، آيات قبلى نيز با اين تذكر آغاز مى شد كه قرآن مشتمل است بر دعوت حق و تذكر كسانى كه بترسند، و با مثل اين آيه ختم مى شد كه: «اللّهُ لَا إلَه إلَّا هُوَ لَهُ الأسمَاءُ الحُسنَى».
«وَ هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى»:
استفهام در اين جمله، براى تقرير است، و مقصود از «حديث»، داستان است.
«إِذْ رَءَا نَاراً فَقَالَ لاَهْلِهِ امْكُثُوا إِنّى آنَستُ نَاراً...»:
«مكث»، به معناى «لَبث» است، و «آنَستُ»، از «إينَاس»، به معناى ديدن و يا يافتن چيزى است كه در اصل از «انس» گرفته شده، كه ضد نفرت است. و به همين جهت، در معناى «إيناس» گفته اند: ديدن چيزى است كه با آن انس بگيرند، كه قهرا ديدن چنين چيزى، ديدنى است قوى.
و كلمۀ «قَبَس» - با دو فتحه - به معناى شعله است كه به وسيله نوك چوب يا مانند آن، از آتشى ديگر گرفته شود. و كلمه «هُدى»، مصدر به معناى اسم فاعل است، و يا مضافٌ إليه است براى مضاف حذف شده، و تقديرش «ذَا هِدَايَة» بوده. و على أىّ حالٍ، مراد كسى است كه هدايت به وجود او قائم باشد.
سياق آيه و آيات بعدی اش، شهادت مى دهد بر اين كه اين جريان در مراجعت موسى از مَديَن به سوى مصر اتفاق افتاده و اهلش نيز با او بوده، و اين واقعه نزديكی هاى وادى طوى، در طور سينا، در شبى سرد و تاريك اتفاق افتاده، در حالى كه راه را گُم كرده بودند. چون آتش از دور ديده، به نظرش رسيده كه كنار آن كسى هست كه از او راه را بپرسد، و اگر نبود، حداقل از آن آتش قدرى بياورد، گرم شوند.
و در اين كه فرمود: «قَالَ لِأهلِهِ امكُثُوا»، إشعار، و بلكه دلالت بر اين است كه غير از همسرش، كسان ديگر هم با او بوده اند. چون اگر نبود، مى فرمود: «قَالَ لِأهلِهِ امكُثِى: به همسرش گفت اين جا باش».
و از اين كه گفت: «إنّى آنَستُ نَاراً: من آتشى به نظرم مى آيد»، با در نظرگرفتن اين كه كلام خود را با «إنَّ» تأكيد كرده، و نيز به «إيناس» تعبير كرده، فهميده مى شود كه آتش را تنها او ديده، و ديگران نديدند.
اين جمله نيز كه اول فرمود: «إذ رَآى نَاراً: چون آتشى ديد»، اين معنا را تأييد مى كند، و نيز جملۀ «لَعَلِّى آتِيكُم: شايد برايتان بياورم...»، دلالت دارد بر اين كه در كلام چيزى حذف شده، و تقدير آن «اين جا باشيد تا به طرف آتش بروم، شايد برايتان از آن پاره اى بياورم، و يا پيرامون آن كسى كه راه را بلد باشد، ببينم، باشد كه با هدايتش راه را پيدا كنيم» بوده.
«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى يَا مُوسى إِنّى أَنَا رَبُّك ...طُوًى»:
كلمۀ «طُوَى»، اسم جلگه اى است كه در دامنه «طور» قرار دارد، و همان جا است كه خداى سبحان، آن را «وادى مقدس» ناميده، و اين نام و اين توصيف، دليل بر اين است كه چرا به موسى دستور داد كفشش را بكَنَد، منظور احترام آن سرزمين بوده تا با كفش لگد نشود، و اگر کندن کفش را متفرع بر جملۀ:
«إنّى أنَا رَبُّك» كرده، دليل بر اين است كه تقديس و احترام وادى، به خاطر اين بوده كه حظيرۀ قرب به خدا، و محل حضور و مناجات به درگاه او است.
پس برگشت معنا به مثل اين مى شود كه بگوييم: به موسى ندا شد اين منم پروردگارت و اينك تو در محضر منى، و وادى طُوَى، به همين جهت تقديس يافته، پس شرط ادب به جاى آور و كفشت را بكَن.
و به همين ملاك، هر مكان و زمان مقدسى، تقدس مى يابد. مانند كعبه مشرّفه و مسجدالحرام، و ساير مساجد و مشاهد محترمه در اسلام. و نيز مانند اعياد و ايام متبركه اى كه قداست را از راه انتساب واقعه اى شريف كه در آن واقع شده، يا عبادتى كه در آن انجام شده، كسب نموده، و گرنه بين اجزاى مكان و زمان، تفاوتى نيست.
توضيحى در مورد تكلم خدا با موسى (عليه السلام )
موسى وقتى نداى ((يا موسى انى انا ربك (( را شنيد از آن به طور يقين فهميد كه صاحب ندا پروردگار او، و كلام ، كلام او است ، چون كلام مذكور وحيى از خدا بود به او، كه خود خداى تعالى تصريح كرده بر اينكه خدا با احدى جز به وحى ، و يا از وراى حجاب ، و يا به ارسال رسول تكلم نمى كند، هر چه بخواهد به اذن خود وحى مى كند، و فرموده ((و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء(( كه از آن فهميده مى شود كه ميان خدا و كسى كه خدا با او تكلم مى كند در صورتى كه به وسيله رسول و يا حجاب نباشد، و تنها به وسيله وحى صورت گيرد، هيچ واسطه اى نيست ، و وقتى هيچ واسطه اى نبود شخص مورد وحى كسى را جز خدا همكلام خود نمى يابد، و در وهمش خطور نمى كند، و غير كلام او كلامى نمى شنود، زيرا اگر احتمال دهد متكلم غير خدا باشد، و يا كلام كلام غير او باشد، ديگر ((كلم اللّه موسى تكليما(( به طورى كه واسطه اى نباشد، صادق نمى شود.
و اين حال ، حال هر نبى و پيغمبر است ، در اولين وحيى كه به او مى شود، و نبوت و رسالت او را به او اعلام مى دارد، هيچ شك و ريبى نمى كند، در اينكه صاحب اين وحى خداى سبحان است ، و در درك اين معنا هيچ احتياجى به اعمال نظر، يا درخواست دليل ، يا اقامه حجتى نيست ، زيرا اگر محتاج به يكى از آنها شود باز هم يقين پيدا نمى كند كه راستى پيغمبر شده است ، چون ممكن است اطمينانى كه به دست آورده اثر و خاصيت دليل ،
و استفاده قوه تعقل از آن دليل باشد، نه تلقى از غيب بدون واسطه.
(پس حاصل كلام اين است كه هم از آيه و هم از حكم عقل استفاده مى شود كه پيغمبران بار اولى كه وحى خداى را مى گيرند طورى هستند و وحى طورى است كه در همان اول در سويداى قلب به صدق آن ايمان پيدا مى كنند)
بيان عدم منافات وجود واسطه در تكلم ، با صدق تكلم خدا با موسى
حال اگر بپرسى خداى تعالى در جاى ديگر داستان فرموده : ((و ناديناه من جانب الطور الايمن و قربناه نجيا(( و در جاى ديگر آن فرموده : ((من شاطى ء الواد الايمن فى البقعه المباركه من الشجره ((، كه از اين آيه استفاده مى شود در تكلم خدا حجابى بوده ؟.
مى گوييم : بله و ليكن ثبوت حجاب ، و يا آورنده پيام در مقام تكليم ، با تحقق تكليم به وسيله وحى منافات ندارد، براى اينكه وحى هم مانند ساير افعال خدا بدون واسطه نيست ، چيزى كه هست امر دائر مدار توجه مخاطبى است كه كلام را تلقى مى كند، اگر متوجه آن واسطه اى كه حامل كلام خدا است بشود و آن واسطه ميان او و خدا حاجب باشد، در اين صورت آن كلام همان رسالتى است كه مثلا فرشته اى مى آورد، و وحى آن فرشته است (ديگر به چنين چيزى گفته نمى شود فلانى با خدا يا خدا با فلانى تكلم كرد) و اگر متوجه خود خداى تعالى باشد، وحى او خواهد بود (در اين صورت صحيح است گفته شود خدا با فلانى سخن گفت ) هر چند كه در واقع حامل كلام خدا فرشته اى باشد، ولى چون وى متوجه واسطه نشده ، وحى ، وحى خود خدا مى شود،
شاهد اين معنا آيه بعدى مورد بحث است كه خطاب به موسى مى فرمايد: ((فاستمع لما يوحى - گوش كن به آنچه وحى مى شود(( كه عين نداى از جانب طور را وحى هم خوانده ، و در موارد ديگر كلامش اثبات حجاب هم نموده است .
و كوتاه سخن اينكه : جمله ((انى انا ربك فاخلع نعليك ...(( موسى را متوجه مى كند به اينكه موقفى كه دارد موقف حضور و مقام مشافهه (رو در رو سخن گفتن ) است و خدا با او خلوت و او را از خود به مزيد عنايت اختصاص داده ، و لذا فرمود: ((انى انا ربك - من پروردگار توام (( و نفرمود ((انا اللّه - من خدايم ((، يا ((انا رب العالمين - من رب العالمينم (( و نيز به همين جهت اگر بعد از آن فرمود ((انى انا اللّه (( تكرار جمله قبلى نيست ، چون جمله قبلى
در عين معرفى صاحب كلام ، مقام را هم از اغيار خالى مى سازد، تا وحى را انجام دهد، ولى در جمله دوم تنها وحى است .
و در اينكه فرمود ((نودى (( و نام صاحب ندا را نياورد و نفرمود ((ناديناه - او را ندا كرديم (( و يا ((ناداه اللّه - خدا ندايش كرد(( لطفى به كار رفته كه با هيچ مقياسى نمى توان گفت چقدر است ، و در آن اشاره است به اينكه ظهور اين آيت براى موسى به طور ناگهانى و بى سابقه بوده است .
«وَ أَنَا اخْترْتُك فَاستَمِعْ لِمَا يُوحَى»:
كلمه ((اخترتك (( از مصدر اختيار است و اختيار از كلمه ((خير(( گرفته شده ، و حقيقت اختيار اين است كه فاعلى مثلا در ميان چند فعلى كه بايد حتما يكى از آنها را بر ديگر كارها ترجيح داده و انجامش دهد مردد شود، آنگاه فاعل تميز مى دهد به اينكه فلان كار خير است ، پس بنا مى گذارد بر اينكه اين كار از ديگر كارها بهتر است ، پس همان را انجام مى دهد و اين بناگذارى ، همان اختيار است ، پس كلمه اختيار همواره بايد تواءم با غرضى باشد كه فاعل از فعلش آن غرض را در نظر گرفته .
و اختيار خدا موسى را به تكلم ، منظور و غرض الهى بوده ، و آن عبارت است از دادن نبوت و رسالت ، شاهد اين معنا جمله ((فاستمع لما يوحى (( است كه ((فاء(( تفريع نتيجه آن اختيار قلمداد شده ، و فهمانده كه مشيت الهى بدين تعلق گرفته كه فردى از انسان را وا بدارد، تا مشقت حمل نبوت و رسالت را تحمل كند، و چون در علم خدا موسى بهتر از ديگران بوده بدين جهت او را اختيار كرده است .
جمله ((و انا اخترتك (( به طورى كه از سياق استفاده مى شود از قبيل صدور امر به نبوت و رسالت است، و بنابراين انشاء است نه اخبار، چون اگر اخبار بود مى فرمود: ((و قد اخترتك (( بلكه با عين اين جمله اختيار نبوت و رسالت را انشاء كرده و آنگاه چون اختيار با انشاء آن تحقق يافت ، امر به گوش دادن به فرمان وحى را كه متضمن رسالت و نبوت او است بر آن متفرع نموده فرمود ((پس به آنچه وحى مى شود گوش فرا ده ((
«إِنَّنى أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنى وَ أَقِمِ الصلَوةَ لِذِكرِى»:
اين همان وحيى است كه در آيه قبل موسى را ماءمور به شنيدن آن كرده بود، كه تا يازده آيه ديگر ادامه دارد، و در آن نبوت و رسالتش با هم اعلام مى شود، نبوتش در اين آيه و دو آيه بعد، و رسالتش از آيه ((و ما تلك بيمينك يا موسى ((، تا آيه ((اذهب الى فرعون انه طغى (( استفاده مى شود، علاوه بر اين در آيه ((و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا((
صريحا فرموده كه آن جناب ، هم رسول بود و هم نبى .
شرح خطاب خداى تعالى به موسى «ع»
و در سه آيه مذكور كه نبوت آن جناب را اعلام مى كند دو ركن ايمان را كه ركن اعتقاد و ركن عمل است با هم ذكر كرده ، ولى از اصول اعتقاد كه توحيد و نبوت و معاد است تنها دو اصل را يعنى توحيد و معاد را ذكر كرده ، و از نبوت اسمى نبرده ، و جهتش اين بوده كه روى سخن با شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بوده ، و اما ركن عمل را با اينكه تفصيل زيادى دارد در يك كلمه خلاصه كرده ، و آن كلمه ((فاعبدنى (( است ، و با آن اصول و فروع دين را در سه آيه تكميل كرده است .
پس اينكه فرمود ((اننى انا اللّه لا اله الا انا(( مسمى را با خود اسم معرف ى كرد و فرمود ((بدرستى كه من الله ام (( و نفرمود ((اللّه منم (( براى اينكه مقتضاى حضور اين است كه با مشاهده ذات به وصف ذات آشنا گشت ، نه به وسيله وصف به ذات آشنا گرديد، همچنانكه برادران يوسف وقتى او را شناختند گفتند ((به درستى كه هر آينه تو يوسفى ، يوسف هم گفت من يوسفم و اين برادر من است (( (كه اگر مقام مقام حضور نبود جا داشت بگويند يوسف توئى )
و اسم جلاله هر چند علم و نام مخصوص ذات خداى متعال است ، ليكن معناى مسماى به ((اللّه (( را مى فهماند، چون ذات او مقدس تر از آن است كه كسى بدان راه يابد، پس گويا فرموده است : من كه آن كسى هستم كه مسماى به اللّه است ، خود گوينده حاضر و مشهود است ، ولى مسماى به اللّه مبهم است كه كيست ؟ لذا گفته شده من همانم ، خواهى گفت : اللّه اسم است نه وصف ، تا بگويى مقتضاى حضور اين است كه از ذات به وصف پى ببرم ؟ در جواب مى گوييم : اسم جلاله هر چند كه به خاطر غلبه علم شده است و ليكن خالى از اصلى وصفى نيست .
و جمله (( لااله الا انا فاعبدنى (( كلمه توحيد است كه از نظر عبارت و لفظ مترتب بر جمله ((اننى انا اللّه (( شده ، چون حقيقتا هم مترتب بر آن است ، چون وقتى خداى تعالى كسى باشد كه هر چيزى از او آغاز شده ، و به وجود او قائم و به او منتهى است پس ديگر جا ندارد كه كسى جز براى او خضوع عبادتى بكند، پس او است اللّه معبود به حق ، و اله ديگرى غير او نيست ، و لذا امر به عبادت را متفرع بر اين حقيقت نموده ، فرمود ((فاعبدنى ((
و اگر در جمله ((و اقم الصلوه لذكرى ((، از انواع و اقسام عبادت خصوص نماز را ذكركرد،
با اينكه قبلا در جمله ((فاعبدنى (( عبادت را به طور عموم ذكر كرده بود، و خلاصه اگر بعد از آن عام ، خصوص اين خاص را ذكر كرد، بدين جهت بود كه هم اهميت نماز را برساند، و هم بفهماند كه نماز از هر عملى كه خضوع عبوديت را ممثل كند، و ذكر خداى را به قالب در آورد، آن چنان كه روح در كالبد قرار مى گيرد، بهتر است .
و بنابراين معنا، كلمه ((لذكرى (( از باب اضافه مصدر به مفعول خودش است ، و لام آن براى تعليل است ، و اين جار و مجرور متعلق به كلمه ((اقم (( مى باشد و حاصل معنايش اين است كه : عبادت و يادآوريت از من را با عمل نماز تحقق بده ، همچنان كه مى گويند: ((بخور براى اينكه سير شوى ، و بنوش براى اينكه سيراب گردى (( اين آن معنايى است كه از مثل سياق مورد بحث به ذهن تبادر مى كند.
وجوه عديده اى كه در ذيل جمله : ((واقم الصلوة الذكرى (( گفته اند
در معناى جمله ((لذكرى (( اقوال بسيارى است ، بعضى گفته اند: جار و مجرورى است متعلق به كلمه ((اقم ((، كه ما نيز همين را گفتيم . بعضى ديگر گفته اند: متعلق است به كلمه ((صلوه (( بعضى ديگر گفته اند: متعلق است به جمله ((فاعبدنى ((
ونيز درباره ((لام (( آن ، بعضى گفته اند: لام تعليل است . بعضى آن را لام توقيت دانسته اند، كه معنايش ((نماز بخوان هنگام ذكر من (( و ((يا نماز بخوان هنگامى كه آن را فراموش كردى ، يا از تو فوت شد، و سپس به يادت آمد((، بنابراين نظير ((لام (( در جمله ((اقم الصلوه لدلوك الشمس (( مى باشد.
و نيز در معناى ((ذكر((، بعضى گفته اند: مراد از آن ، ذكر لفظى است كه نماز هم مشتمل بر آن است . بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ذكر قلبى است كه مقارن نماز است ، و با نماز تحقق يافته ، يا مترتب بر آن مى شود، همانطور كه مسبب از سبب پديد مى آيد. بعضى ديگر احتمال داده اند كه مراد از آن ، ذكر قبل از نماز باشد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن اعم از ذكر قلبى و قالبى است .
اختلاف ديگرى در اضافه ذكر به ياى متكلم دارند كه چه نحوه اضافه اى است ؟ بعضى گفته اند: اضافه مصدر به مفعول خودش است . بعضى ديگر گفته اند: اضافه مصدر به فاعل خودش است ،
و مراد اين است كه نماز بخوان تا با ثنا و ثواب خود، تو را ياد كنيم ، و يا اين است كه ((نماز بخوان براى اينكه من نماز را در كتب آسمانيم ذكر كرده و بدان دستور داده ام ((
بعضى ديگر گفته اند: اين اضافه انحصار اقامه را در ذكر، افاده مى كند، و معنايش اين است كه نماز را تنها و تنها به خاطر ياد من بخوان ، نه به غرض ديگر، از قبيل اميد ثواب و يا ترس عقاب . ولى بعضى ديگر اين افاده را قبول نكرده اند.
بعضى ديگر انحصار را قبول كرده و گفته اند:
مضاف را منحصر در مضاف اليه مى كند، و مراد اين است كه نماز را تنها به خاطر ياد من به جاى آر، بدون اينكه به آن رياء كنى ، يا با ياد غير من آميخته اش سازى . بعضى ديگر گفته اند: هر چند اين معنا در جاى خود صحيح است و ليكن لفظ آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از ذكر، ذكر خود نماز است ، يعنى نماز را هر وقت بيادت آمد و يا به خاطر اينكه يادت آمد بخوان ، كه بنابراين مضاف در تقدير است ، و اصل آن ((لذكر صلوتى (( بوده ، و يا از آنجايى كه ذكر نماز سبب ذكر خدا است مسبب را آورده و سبب را اراده كرده است . و همچنين وجوه زشت و زيبائى ديگر و آنچه بفهم آدمى تبادر مى كند همان است كه گفتيم .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |