تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ * وَ بُرِّزَتِ الجَْحِيمُ لِلْغَاوِينَ»:
كلمۀ «أُزلِفَت» از مصدر «إزلاف»، به معناى نزديك كردن است. و كلمۀ «بُرِّزَت» از «تبريز»، مصدر باب تفعيل، به معناى اظهار است.
و در اين جا، ميان «متقين» و «غَاوين» مقابله انداخت و از بين صفات دو طایفه، دو صفت «تقوا» و «غوايت» را نام برد، تا اشاره كند به آن دو قضايى كه خداى تعالى، در روز راندن ابليس به خاطر امتناعش از سجده بر آدم نمود، و در سوره «حجر»، آن دو قضاء را نام برده فرمود: «إنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِين * وَ إنَّ جَهَنَّمَ لَمَوعِدُهُم أجمَعِين * ... إنَّ المُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ».
«وَ قِيلَ لهَُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنصُرُونَكُمْ أَوْ يَنتَصِرُونَ»:
يعنى به ايشان گفته مى شود: كجايند آن چيزهايى كه شما به جاى خدا، آن ها را مى پرستيديد، آيا شقاوت و عذاب را از شما و يا از خودشان دفع مى كنند؟
و حاصل معنا اين است كه: آن روز، بر ايشان روشن مى شود كه در بت پرستی شان، گمراه بوده اند.
فرجام بد مشركان و جنود ابليس، در قيامت
«فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَ الْغَاوُنَ * وَ جُنُودُ إِبْلِيس أَجْمَعُونَ»:
وقتى گفته مى شود: «كَبَّهُ، فَانكَبَّ»، معنايش اين است كه او را با روى به زمين افكند. و معناى «كبكبه» اين است كه او را چند بار پشت سر هم، با رو به زمين افكند.
بنابراين، اين وزن تكرار «كب» را افاده مى كند، همچنان كه هر ماده اى به اين وزن در آيد، تكرار را مى رساند. مانند: «دَبَّ و دَبدَبَ، ذَبَّ و ذَبذَبَ، زَلَّ و زَلزَلَ، دَكَّ و دَكدَكَ».
و ضمير جمعى كه در «كُبكِبُوا فِيهَا هُم» است، به «اصنام» بر مى گردد، به دليل آيه: «إنَّكُم وَ مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّم» كه بت پرستان و بت هاى ايشان را هيزم جهنم خوانده است و اينان، يكى از سه طايفه اى هستند كه آيه شريفه، درباره آنان فرموده كه: «به رو، در جهنم می افتد». طايفه دوم آنان، «غَاوُون» هستند، كه گفتيم در سوره «حجر»، آيه ۴۵ درباره شان صحبت کرد.
و طايفه سوم جنود ابليس اند، كه همان قرباى شيطان اند، كه قرآن كريم، درباره شان مى فرمايد: هيچ وقت از اهل غوايت جدا نمى شوند، تا داخل دوزخشان كنند: «وَ مَن يَعشُ عَن ذِكرِ الرَّحمَانِ نُقَيِّض لَهُ شَيطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ... وَ لَن يَنفَعُكُمُ اليَومَ إذ ظَلَمتُم أنَّكُم فِى العَذَابِ مُشتَرِكُون».
«قَالُوا وَ هُمْ فِيهَا يخْتَصِمُونَ... إِلا الْمُجْرِمُونَ»:
ظاهرا گويندگان اين سخن، همان «غَاوُون» هستند و منظور از «اختصام»، به طورى كه از چند جاى قرآن بر مى آيد، جدالى است كه ميان خود آنان و شيطان ها واقع مى شود.
«تَاللهِ إن كُنَّا لَفِى ضَلَالٍ مُبِينٍ » - در اين جمله، به گمراهى خود اعتراف مى كنند، و خطاب در جملۀ «إذ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ العَالَمِين»، به آلهه و بت هايشان است، كه با خود آنان در آتش قرار مى گيرند. ممكن هم هست خطاب به شيطان ها و يا به هر دو باشد. و نيز احتمال دارد خطاب به رؤساى گمراهان باشد، كه عوام از ايشان پيروى مى كردند، ولى وجه اول، از همه بهتر است.
«وَ مَا أضَلَّنَا إلَّا المُجرِمُون » - ظاهرا، هم صاحبان آن سخن و هم اين سخن، هر دو منظورشان از مجرمان، غير خودشان است. يعنى آن پيشواى ضلالت كه اينان در دنيا او را پيروى كردند، و نيز داعى به سوى ضلالت و شرك، كه ايشان را به سوى شرك دعوت كردند، و همچنين پدرانشان كه ايشان از آنان تقليد نمودند، و دوستانى كه اينان را شبيه خود نمودند، همه اين ها مجرمانند و «مجرمان»، به طورى كه از آيات قيامت بر مى آيد، عبارتند از: كسانى كه قلم قضاء بر مجرميت آنان و به دوزخ درآمدنشان رفته است، و خداى تعالى درباره آنان فرموده: «وَ امتَازُوا اليَومَ أيُّهَا المُجرِمُون».
«فَمَا لَنَا مِن شافِعِينَ * وَ لا صدِيقٍ حَمِيمٍ»:
كلمۀ «حميم»، به طورى كه راغب مى گويد، به معناى خويشاوندى است كه نسبت به آدمى مشفق باشد.
و اهل دوزخ، این سخن را به عنوان حسرت مى گويند. حسرت از اين كه نه رفيق دلسوزى دارند، كه ايشان را شفاعت كند و نه دوستى كه به دادشان برسد. و اين كه فرمود: «ما از شافعان، هیچ کس
نداریم»، اشاره است به اين كه در آن روز شافعانى هستند و گرنه، هيچ نكته اى در كار نبود كه اقتضاء كند شافع را به لفظ جمع بياورد. بلكه جا داشت بفرمايد: ما شافع نداريم. و در روايت هم آمده كه اين سخن را وقتى از درِ حسرت مى گويند كه مى بينند ملائكه و انبياء و بعضى از مؤمنان، ديگران را شفاعت مى كنند.
«فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»:
در اين جمله، مشركان آرزو مى كنند كه اى كاش به دنيا برگردند و از مؤمنان باشند، تا به آن سعادتى كه مؤمنان رسيدند، ايشان نيز برسند.
«انَّ فى ذَلِك لاَيَةً...لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»:
يعنى: در اين داستان كه ما از ابراهيم «عليه السّلام» نقل كرديم، كه وى بر طبق فطرت ساده خود، راه توحيد را پيش گرفته، روى دل به سوى ربّ العالمين كرده، از بت ها بيزارى جست و عليه بت پرستان و وثنی ها احتجاج نمود، آيتى است براى هر كس كه در اين داستان تفكر كند.
علاوه بر اين كه در ساير داستان ها و گرفتاری ها و ابتلاآتى كه در اين جا ذكر نشده، نيز آيت هايى است براى صاحبان خرد. مانند در آتش افتادنش و آمدن ملائكه به ميهمانی اش، و هجرت دادن يگانه فرزندش اسماعيل و مادر او هاجر را در ته دره مكه و ساختن كعبه اش و ذبح اسماعيلش.
«وَ مَا كَانَ أكثَرُهُم مُؤمِنِينَ » - يعنى بيشتر قوم ابراهيم ايمان نياوردند، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
بحث روايتى
در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ اجعَل لِى لِسَانَ صِدقٍ فِى الآخرِين» نقل كرده كه فرمودند: مقصود از اين «لسان صدق» در آخرالزمان، على بن ابى طالب «عليه السّلام» است.
مؤلف: در اين روايت دو احتمال است. يكى اين كه تفسير آيه باشد. يعنى غير از على بن ابى طالب «عليه السّلام»، كسى منظور نباشد. دوم اين كه جرى و تطبيق باشد. يعنى على «عليه السّلام»، يكى از مصاديق «لسان صدق» باشد.
و در كافى، به سند خود، از يحيى از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه فرمود:
امام اميرالمؤمنين «عليه السّلام» فرمود: اين كه خداى تعالى، براى كسى لسان صدقى قرار دهد كه بعد از خودش در مردم باقى باشد، بهتر است از اين كه مالى به او بدهد كه آن را بخورد و به ارث به ديگران دهد...
و در الدرالمنثور، در ذيل جملۀ «وَ اغفِر لِأبِى» آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير «وَ لَا تُخزِنِى يَومَ يُبعَثُون» گفته: براى ما نقل كردند كه رسول خدا فرموده:
در روز قيامت، مردى مؤمن را مى آورند، در حالى كه دست پدر مشرك خود را به دست دارد، آتش ميان آن دو جدايى مى افكند. فرزند اميد دارد كه بتواند او را به بهشت ببرد، ولى منادى به وى ندا مى دهد: هيچ مشركى داخل بهشت نمى شود.
فرزند مى گويد: پروردگارا! پدرم را درياب، مگر به من وعده ندادى كه بيچاره ام نگذارى، و او همچنان پافشارى مى كند و پدر را از آتش دوزخ پناه مى دهد، تا آن كه خداى تعالى، پدر را با صورتى زشت و بويى متعفن و به شكل كفتارها در مى آورد و پسر از او متنفر شده، رهايش مى كند كه تو پدر من نيستى. و ما به نظرمان رسيد كه منظور «قتاده»، ابراهيم است، ولى آن روز، نامى از ابراهيم نبود.
و در همان كتاب است كه بخارى و نسایى، از ابوهريره، از رسول خدا روايت كرده اند كه فرمود: روز قيامت، آزر، ابراهيم را مى بيند و ابراهيم، او را پريشان و غبارآلود مشاهده مى كند. مى پرسد: مگر به تو نگفتم كه نافرمانى من مكن؟ پدرش مى گويد: امروز، ديگر نا فرمانی ات نمى كنم.
ابراهيم مى گويد: پروردگارا! مرا وعده دادى كه در روز قيامت بيچاره ام نگذارى، چه بيچارگى بالاتر از اين كه پدرم از همه مردم از من دورتر است؟ خداى تعالى مى فرمايد: من بهشت را بر كافران حرام كردم. آنگاه خطاب مى رسد: اى ابراهيم! زير پايت را نگاه كن، ببين چيست؟ چون مى نگرد پدر خود را به شكل كفتارى آلوده مى بيند، پس پاى آن را مى گيرند و به آتش مى افكنند.
مؤلف: اين دو خبر، از اخبارى است كه ابراهيم «عليه السّلام» را، فرزند صُلبى «آزر» مى داند، ولى در داستان هاى ابراهيم «عليه السّلام»، در سوره «انعام» گذشت كه اين اخبار به خاطر اين كه مخالف با صريح قرآن كريم است، از حيّز اعتبار ساقط است.
و در كافى به سند، خود از سفيان بن عيينه روايت كرده كه گفت: از امام «عليه السّلام»، از معناى آيه: «إلّا مَن أتَى اللّهَ بِقَلبٍ سَلِيمٍ» پرسيدم.
فرمود: «سليم قلب»، آن كسى است كه پروردگار خود را ملاقات كند و در آن، جز خدا چيز ديگرى نباشد و هر قلبى كه در آن شرك يا شك باشد، آن قلب ساقط است، و اگر اين همه سفارش به زهد كرده اند، براى همين است كه در دنيا دل ها براى ياد آخرت فارغ باشد.
و در مجمع البيان آمده كه از امام صادق «عليه السّلام» روايت شده كه فرمود: «قلب سليم»، آن قلبى است كه از محبت دنيا سالم باشد. مؤيد اين روايت، گفتار رسول خدا است كه فرموده: «محبت دنيا، ريشه همه گناهان است».
و نيز در كافى، به سند خود، از محمد بن سالم، از امام ابى جعفر «عليه السّلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: جنود ابليس عبارتند از: شيطان هاى ديگر كه از ذرّيه او هستند.
بيزارى مجرمان در روز قيامت، از يكديگر
و در تفسير جملۀ «وَ مَا أضَلَّنَا إلَّا المُجرِمُون» فرمود: چون ما را به راه خود دعوت كردند، و اين همان گفتار ديگر خداى تعالى است كه در حكايت گفتگوى اهل دوزخ فرموده: «وَ قَالَت أُولَيهُم لِأُخرَيهُم رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أضَلُّونَا فَآتِهِم عَذَاباً ضِعفاً مِنَ النَّار: يك طايفه به ديگرى مى گويد: پروردگاراً اين ها، ما را گمراه كردند. پس به ايشان عذابى از آتش بده، دو برابر عذاب ما».
و نيز در همين باره فرموده: «كُلَّمَا دَخَلَت أُمَّةٌ لَعَنَت أُختَهَا حَتَّى إذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعاً: هر امتى كه به عرصه محشر در مى آيد، امتى ديگر را لعنت مى كند، تا آن كه همگى در آتش، يكديگر را ببينند»، كه از يكديگر بيزارى مى جويند، و بعضى، بعضى ديگر را لعنت مى كنند. آن روز هر يك مى خواهد تقصير را به گردن ديگرى بيندازد، بلكه خود از مخمصه رهايى يابد، ولى اين چاره جويی ها سودى نمى دهد. چون ديگر آن روز، روز آزمايش و امتحان و روز قبول عذر و روز نجات نيست.
و در كافى، به دو سند از ابى بصير، از ابى جعفر و امام صادق «عليهما السّلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «فَكُبكِبُوا فِيهَا هُم وَ الغَاوُون» فرموده اند: ايشان مردمى هستند كه به زبان، دَم از عدالت مى زنند، ولى در عمل بر خلاف آن عمل مى كنند.
قمى نيز، در تفسير خود و همچنين برقى، در محاسن خود، اين معنا را از امام صادق «علیه السلام»
نقل كرده اند، ولى ظاهرا اين روايت در ذيل آيه «وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الغَاوُون» وارد شده باشد. چون دنبال آن فرموده «وَ إنَّهُم يَقُولُونَ مَا لَا يَفعَلُون: چون اينان، مى گويند چيزهايى را كه خود عمل نمى كنند».
و هر كس خوب دقت كند، مى فهمد كه روايت، به «غَاوُون» در سوره «شعراء» مربوط است نه به «غاوُون» در آيه «فَكُبكِبُوا فِيهَا».
و در مجمع گفته است: در خبرى كه از جابر بن عبداللّه رسيده، آمده كه گفت: از رسول خدا شنيدم مى فرمود:
كسى كه داخل بهشت مى شود، مى پرسد رفيقم چه كرد؟ در حالى كه رفيقش در دوزخ است. خداى تعالى دستور مى دهد رفيقش را از دوزخ در آوريد و برايش ببريد. آنگاه اهل دوزخ چون اين را مى بينند، مى گويند: «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ: ما كسى را نداشتيم شفاعتمان كند و رفيق دلسوزى نداريم».
و نيز، به سند خود، از حمران بن اعين، از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند، سه نوبت شيعيان خود را شفاعت مى كنيم، تا آن جا كه مردم بگويند: «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ... فَتَكُون مِنَ المُؤمِنِينَ».
و در روايتى ديگر، امام «عليه السّلام» فرمود: تا آن جا كه دشمنان ما بگويند...
و در تفسير قمى، درباره آيه «فَلَو أنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ المُؤمِنِين» فرموده: «مِنَ المُهتَدِين». براى اين كه آن روز با اقرار خود، ديگر داراى ايمان لازم شده اند.
مؤلف: مراد امام «عليه السّلام» اين است كه آن روز ايمان مى آورند، ايمان ايقان، وليكن اين را نيز مى فهمند كه ايمان در آن روز، هيچ سودى به حالشان ندارد و ايمان نافع، آن ايمانى است كه در دنيا مى داشتند.
لذا آرزو مى كنند: اى كاش به دنيا بر مى گشتند، تا ايمانشان، ايمان راه يافتگان مى بود. يعنى ايمان مؤمنان حقيقى، كه با ايمان خود، راه زندگى دنيا و آخرت خود را يافتند.
و اين معنايى است لطيف كه آيه «وَ لَو تَرَى إذِ المُجرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُسهُم عِندَ رَبِّهِم رَبَّنَا أبصَرنَا وَ سَمِعنَا فَارجِعنَا نَعمَل صَالِحاً إنَّا مُوقِنُون»، به آن اشاره دارد. چون در اين آيه نگفتند: ما را برگردان تا ايمان آوريم و عمل صالح كنيم، بلكه مى گويند: برگردان تا عمل صالح كنيم. دقت بفرمایيد.
آيات ۱۰۵ - ۱۲۲ سوره شعراء
كَذَّبَت قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسلِينَ(۱۰۵)
إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلا تَتَّقُونَ(۱۰۶)
إِنّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ(۱۰۷)
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۰۸)
وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلّا عَلى رَبّ الْعَالَمِينَ(۱۰۹)
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۱۰)
قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَك وَ اتَّبَعَك الاَرْذَلُونَ(۱۱۱)
قَالَ وَ مَا عِلْمِى بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۱۲)
إِنْ حِسابهُمْ إِلّا عَلى رَبّى لَوْ تَشعُرُونَ(۱۱۳)
وَ مَا أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ(۱۱۴)
إِنْ أَنَا إِلّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ(۱۱۵)
قَالُوا لَئن لَّمْ تَنتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ(۱۱۶)
قَالَ رَبّ إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ(۱۱۷)
فَافْتَحْ بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نجِّنى وَ مَن مَّعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۱۱۸)
فَأَنجَيْنَاهُ وَ مَن مَّعَهُ فى الْفُلْكِ الْمَشحُونِ(۱۱۹)
ثمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ(۱۲۰)
إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۱۲۱)
وَ إِنَّ رَبَّك لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۱۲۲)
قوم نوح نيز، پيغمبران را دروغگو شمردند. (۱۰۵)
وقتى كه برادرشان نوح به آن ها گفت: چرا از خدا نمى ترسيد؟ ( ۱۰۶ )
كه من پيغمبرى خيرخواه شمايم. (۱۰۷)
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد. (۱۰۸)
براى پيغمبرى خود، از شما مزدى نمى خواهم، كه مزد من، جز به عهده پروردگار جهانيان نيست. (۱۰۹)
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد. (۱۱۰)
گفتند: چگونه به تو ايمان بياوريم، در حالى كه فرومايگان پيروی ات كرده اند. (۱۱۱)
گفت: من چه دانم كه چه مى كرده اند. (۱۱۲)
كه اگر فهم داريد، حسابشان جز به عهده پروردگار من نيست. (۱۱۳)
و من اين مؤمنان را دور نخواهم كرد. (۱۱۴)
كه من جز بيم رسانى آشكار نيستم. (۱۱۵)
گفتند: اى نوح! اگر بس نكنى، سنگسار مى شوى. (۱۱۶)
گفت: پروردگارا! قوم من، دروغگويم مى شمارند. (۱۱۷)
بين من و آن ها حكم كن و مرا با مؤمنانى كه همراه من اند، نجات بخش. (۱۱۸)
پس او و همراهانش را در كشتى پُر ( از جمعيت و حيوانات) نجات داديم. (۱۱۹)
سپس باقى ماندگان را غرق كرديم. (۱۲۰)
كه در اين، عبرتى است و بيشترشان ايمان آور نبودند. (۱۲۱)
و پروردگارت نيرومند و فرزانه است. (۱۲۲)
اين آيات، بعد از داستان موسى و ابراهيم، كه دو نفر از پيامبران اولوالعزم بودند، شروع مى كند به داستان نوح كه اولين پيامبر اولوالعزم و از بزرگان انبياء است، و اجمال آنچه بين آن جناب و قومش گذشته، نقل مى كند، كه در آخر، به نجات نوح و همراهانش و غرق اكثر مردم انجاميده است.
«كَذَّبَت قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسلِينَ»:
در مفردات گفته: كلمه «قوم»، در اصل به معناى جماعتى از مردان است، نه زنان، و به همين جهت فرموده: «لَا يَسخَر قَومٌ مِن قَومٍ وَ لَا نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ».
و شاعر نيز گفته: «أ قَومٌ آلُ حِصنٍ أم نسَاءٌ: آيا آل حصن، قوم اند و يا زنان اند»، وليكن در قرآن كريم، هر جا آمده، اعم از زن و مرد را شامل است.
و لفظ «قوم» به قول بعضى از علماء، مذكر است و اگر گاهى ضمير مؤنث به آن بر مى گردانند، به اعتبار جماعت مى باشد.
بعضى ديگر گفته اند: مؤنث است.
و در مصباح گفته: هم در مؤنث به كار مى رود و هم در مذكّر.
وجه اين كه قوم نوح را، تکذیب کنندۀ همه پیامبران خوانده
و اگر در جمله مورد بحث، قوم نوح را تكذيب كننده همۀ مرسلين خوانده، با اين كه ايشان به غير از نوح، پيغمبر ديگرى را تكذيب نكردند، از اين باب بوده كه دعوت انبياء و مرسلين يكى است، و همه در دعوت به توحيد متفق اند.
پس اگر مردمى يكى از ايشان را تكذيب كند، در حقيقت همه را تكذيب كرده و به همين جهت، خداى سبحان، ايمان به بعضى از ايشان بدون بعض ديگر را، كفر به همۀ آنان خوانده و فرموده: «إنَّ الَّذِينَ يَكفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلَهُ وَ يُرِيدُونَ أن يُفَرِّقُوا بَينَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَكفُرُ بِبَعضٍ وَ يُرِيدُونَ أن يَتَّخِذُوا بَينَ ذَلِكَ سَبِيلاً * أُولَئِكَ هُمُ الكَافِرُونَ حَقّاً».
بعضى از مفسران در پاسخ از اشكال بالا گفته اند: اين از قبيل تعبير معروفى است كه مى گويند: فلانى چارپايان سوار مى شود و لباس هاى برد مى پوشد، در حالى كه می دانيم او سوار بيش از يك چارپا نشده و بيش از يك برد نپوشيده است. چيزى كه هست، مى خواهند كنايه بياورند از اين كه او جنس چارپا سوار مى شود، نه همه چارپايان را.
ولى توجيه اولى بهتر است، و عين اشكال بالا و دو توجيه آن در آيه بعدى كه مى فرمايد: «كَذَّبَت عَادٌ المُرسَلِينَ». و نيز آيه: «كَذَّبَت ثَمُودُ المُرسَلِينَ»، و آيات ديگر مشابه آن نيز مى آيد.
«إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلا تَتَّقُونَ»:
يعنى: زمانى كه برادرشان نوح به ايشان گفت: آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟ و مراد از برادر هم، نسب و خويشاوند است. همچنان كه مى گويند: «اخو تميم» و «اخو كليب». يعنى خويشاوند قبيله بنى تميم و بنى كليب. و استفهام در جمله، استفهام توبيخى است و معنايش اين است كه چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟
«إِنّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ»:
يعنى: من براى شما رسولى از ناحيه پروردگارتان و امينى بر رسالت او هستم، به شما ابلاغ نمى كنم مگر آنچه كه پروردگارم مأمورم كرده و از شما خواسته است، و به همين جهت، جملۀ «فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أطِيعُون» را بر آن متفرع كرد. آنگاه دستورشان داد تا اطاعتش كنند، چون اطاعت او، اطاعت خدا است.
«وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلّا عَلى رَبّ الْعَالَمِينَ»:
اين جمله، در سياق اين است كه بفهماند من به مزد دنيوى طمع ندارم، ولى به اين عبارت فرموده كه: «از شما مزدى درخواست نمى كنم»، و با اين تعبير فهمانده كه به جز خيرخواهى منظورى ندارد و آنچه كه ايشان را بدان دعوت مى كند، به خير خود ايشان است و در آن خيانت و نيرنگى هم نمى كند. خوب، وقتى چنين است بايد در آنچه امرشان مى كند، اطاعتش كنند، و به همين جهت، در اين جا نيز جمله: «فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أطِيعُون» را بر آن متفرع نمود.
و اگر در جمله «إن أجرِىَ إلَّا عَلَى رَبِّ العَالَمِين»، به جاى نام جلاله «اللّه»، نام «رَبُّ العالَمين» را آورد. براى اين است كه بر مسأله توحيد صريح تر دلالت كند. چون مشركان، خداى تعالى را معبود عالَم آلهه مى دانستند و معتقد بودند كه براى هر عالَمى، الهى جداگانه هست، كه آن را به جاى خدا مى پرستيدند.
بنابراين، در برابر اينان، بايد اين معنا را اثبات كرد كه: خداى تعالى، ربّ همۀ عوالم است و غير از خداى تعالى، هيچ اله ديگرى نيست.
«فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ»:
در سابق وجه تكرار اين جمله گذشت و بنابر آن وجه، در مورد بحث مى فهماند كه هر يك از امانت و نخواستن مزد، سببى جداگانه و مستقل است براى وجوب اطاعت آن جناب بر مردم.
بهانه جویی قوم نوح«ع»، از ایمان آوردن به آن حضرت
«قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَك وَ اتَّبَعَك الاَرْذَلُونَ»:
كلمۀ «أرذَلُون»، جمع مصحح «أرذَل» است، و «أرذل»، اسم تفضيل از رذالت است، و «رذالت»، به معناى پستى و دنائت است. مقصود مردم از اين كه به نوح «عليه السّلام» گفتند: پيروان تو افراد پست اند، اين بوده كه شغل پست و كارهاى كوچك دارند. و لذا آن جناب پاسخشان داد به اين كه: «وَ مَا عِلمِى بِمَا كَانُوا يَعمَلُون».
و ظاهرا قوم نوح «عليه السّلام»، ملاك شرافت و احترام را، اموال و فرزندان و پيروان بيشتر مى دانستند، همچنان كه از دعاى نوح «عليه السّلام» كه عرضه داشت: «رَبِّ إنَّهُم عَصَونِى وَ اتَّبَعُوا مَن لَم يَزِدهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ إلّا خَسَاراً»، اين معنا به خوبى بر مى آيد.
یعنی استفاده مى شود كه مرادشان از «أرذَلِين»، بردگان و فقراء و صاحبان مشاغل پست، و خلاصه كسانى است كه اشراف و اعيانشان، ايشان را سفله و فرومايه مى خواندند و از مجالست و معاشرت با آنان، ننگ داشتند.
«قَالَ وَ مَا عِلْمِى بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ»:
ضمير «قَالَ» به نوح بر مى گردد، و كلمۀ «مَا»، استفهامى است. و بعضى گفته اند: نافيه است. و بنابر اين قول، خبر «ماى» نافيه حذف شده. چون سياق بر آن دلالت داشته. و به هر حال، مقصود از اين جمله، اين است كه بفرمايد: «به اعمالى كه ايشان قبل از ايمان آوردن به وى داشته اند، علمى ندارد». و اين را كه گفتيم قبل از ايمان آوردن به وى، از عبارت «بِمَا كَانُوا يَعمَلُون: به آنچه كه عمل مى كرده اند»، استفاده كرديم.
«إِنْ حِسَابهُمْ إِلّا عَلى رَبّى لَوْ تَشعُرُونَ»:
مقصود از «رَبِّى»، همان ربُّ العالَمين است. چون تنها فردى كه از بين جمعيت به دعوت به سوى ربُّ العالمين اختصاص داشت، آن جناب بود. و كلمۀ «لَو» كه بايد عمل كند و فعل شرط و جزاء شرط را جزم دهد، در اين جا عمل نكرده و در نتيجه، معناى جمله چنين مى شود كه: «اگر شعورى مى داشتيد».
بعضى گفته اند: جزاى آن در تقدير است و معنايش اين است كه: اگر شعور مى داشتيد، اين مطلب را مى فهميديد. ولى اين گفتار صحيح نيست.
و از نظر حصرى كه در صدر آيه بود، معناى جمله مورد بحث، چنين مى شود: من اطلاعى از اعمال سابق ايشان ندارم و حسابشان هم بر من نيست، تا به آن خاطر تجسس كنم كه تاكنون چه مى كرده اند. زيرا حسابشان، تنها و تنها، بر پروردگار من است، اگر شعورى داشته باشيد. پس همو بر حسب اعمالشان، مجازاتشان مى كند.
«وَ مَا أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ * إِنْ أَنَا إِلّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ»:
جملۀ دومى، به منزله تعليل جمله اولى است و هر دو جمله، متمم بيان سابق است. و معنايش اين است كه: من هيچ پست و مأموريتى ندارم، مگر انذار و دعوت. در نتيجه كسى را كه رو به من بياورد و دعوتم را بپذيرد، هرگز طردش نمى كنم، و نيز از اعمال گذشته اش تجسس نمى نمايم، تا به حساب كرده هايشان برسم. چون حسابشان بر پروردگار من است، كه پروردگار همه عالَم است، نه بر من.
«قَالُوا لَئن لَّمْ تَنتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ»:
مقصود از اين كه قوم نوح گفتند: «اگر اى نوح منتهى نشوى»، اين است كه اگر دعوتت را ترك نكنى، مرجوم خواهى شد. و «مرجوم»، از «رَجم» است، كه به معناى سنگسار كردن كسى است.
بعضى ديگر گفته اند: «به معناى ناسزا است»، ولى بعيد است، و اين سخن را در اواخر دعوت نوح گفتند و او را تهديدى قطعى كردند. چون كلام خود را به چند وجه تأكيد نمودند. (يكى: «لام» در لَئِن. دوم «لام» در لَتَكُونَنَّ. و سوم «نون» تأكيدى كه در آخر لَتَكُونَنَّ است).
نوح عليه السّلام از خداوند مى خواهد بين او و قومش قضاى خود را براند
«قَالَ رَب إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ فَافْتَحْ بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نجِّنى وَ مَن مَّعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»:
اين جمله آغاز كلام نوح (عليه السّلام ) است و جمله «رب ان قومى كذبون » جلوتر ذكر شده تا مقدمه باشد براى مطالب بعد و اين معنا را برساند كه ديگر كار از كار گذشته و تكذيب به طور مطلق از آنان تحقق يافته ، به طورى كه ديگر هيچ اميدى به تصديق و ايمان در آنان نمانده ، همچنان كه در آيه «رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا» به اين نكته تصريح شده است .
و جمله «فافتح بينى و بينهم فتحا» كنايه است از راندن قضاء ميان آن جناب و قومش ، همچنان كه درباره اين قضاء به طور كلى فرموده : «و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون »
و اصل اين استعمال از باب استعاره به كنايه است ، گويا نوح و پيروانش و كفار از قومش ، در يكجا جمع شده و بهم در آميختهاند، به طورى كه از يكديگر تشخيص داده نمى شوند ناگزير از پروردگار خود درخواست كرده كه فتح و قضاى وسيعى در ميان آنان ايجاد كند، تا يك طايفه از طايفه ديگر دور شود، و اين كنايه است از نزول عذاب كه قهرا جز كفار و فاسقين را نمى گيرد و وقتى گرفت ، پيروان او متمايز مى شوند، چون ديگر كافر و فاسقى باقى نمى ماند. دليل بر اين استعاره جمله «و نجنى و من معى من المؤ منين » است كه خودش و مؤ منين را در آميخته و در هم با كفار فرض كرده ، كه اگر نجات خدايى نباشد عذاب مورد
درخواستش خود ايشان را هم مى گيرد و لذا درخواست نجات مى كند.
بعضى از مفسرين گفته اند: فتح ، به معناى حكم و قضاء است كه از فتاحت به معناى حكومت گرفته شده .
«فَأَنجَيْنَاهُ وَ مَن مَّعَهُ فى الْفُلْكِ الْمَشحُونِ»:
يعنى او و همراهانش را در سفينه اى مشحون يعنى مملو از ايشان و از هر جنبده اى يك جفت نجات داديم ، كه داستان آن در سوره هود آمده است .
«ثمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ»:
يعنى بعد از نجات دادن ايشان بقيه قوم او را غرق كرديم .
«إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً...الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»:
درباره اين دو آيه قبلا بحث شد.
بحث روايتى (چند روايت درباره نوح عليه السّلام و قوم او)
در كتاب كمال الدين و نيز در روضه كافى با ذكر سند از ابو حمزه ، از امام باقر (عليه السّلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: نوح هزار سال مگر پنجاه سال در بين مردم بود، در حالى كه احدى غير او در كار نبوت با وى شركت نداشت و ليكن آن جناب بر مردمى رو آورد كه به طور كلى مساءله نبوت را منكر بودند و انبياى قبل از نوح تا زمان آدم را نيز قبول نداشتند، و به همين مطلب اشاره دارد اين قول خداى متعال : «و ان ربك لهو العزيز الرحيم »
يعنى بين نوح و آدم (عليه السّلام ) ده پدر فاصله بود، كه همه از پيامبران بودند.
و در تفسير قمى در ذيل جمله : «و اتبعك الارذلون » در معناى ارذل فرموده اند يعنى فقراء. و نيز در همان كتاب و در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السّلام ) آمده كه در ذيل جمله «الفلك المشحون » فرمودند: يعنى مجهز، كه همه كارهايش تمام شده بود، و ديگر هيچ كارى نداشت ، جز اينكه روى آب بيفتد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |