تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۲۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روايتى: (رواياتى در ذيل آيات گذشته)
در الدر المنثور است كه: احمد، ترمذى - وى حديث را حسن دانسته - نسائى، ابن منذر، ابن ابى حاتم، طبرانى - در كتاب تفسير كبير - حاكم - وى حديث را صحيح شمرده - ابن مردويه، بيهقى، (در كتاب دلائل)، ضياء از ابن عباس روايت كرده اند كه درباره «ألم * غُلِبَتِ الرُّومُ» گفت: هم «غُلِبُت» و هم «غَلَبَت».
بعد در توضيحش گفته كه مشركان ميل داشتند فارس به روم غلبه كند. چون فارسيان نيز مانند ايشان مشرك بودند، ولى مسلمانان دلشان مى خواست كه روم بر فارس غلبه كند. براى اين كه روميان اهل كتاب بودند. جريان به گوش ابوبكر رسيد، و او خدمت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» معروض داشت.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به وى فرمود: آگاه باشيد كه ايشان به زودى غلبه مى كنند. ابوبكر پاسخ آن جناب را به مردم رسانيد. مشركان گفتند: مدتى براى اين پيشگويى مقرر كن. اگر در اين مدت فارسيان غلبه كردند، شما فلان مقدار... به ما بدهيد، و اگر روميان غلبه كردند، ما فلان مقدار... مى دهيم.
ابوبكر مدت پنج سال معين كرد، و در اين مدت، امپراطورى روم بر ديگرى غلبه نكرد. ابوبكر جريان را به عرض رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رسانيد. حضرت فرمود: چرا - يادم مى آيد فرمود - كمتر از ده سال معين نكردى. آنگاه چيزى نگذشت كه روم بر فارس غلبه كرد، و در اين باره، آيه شريفه قرآن مى فرمايد: «ألم * غُلِبَتِ الرُّومُ». پس روميان هم مغلوب شدند، و هم غلبه كردند.
خداى تعالى مى فرمايد: «لله الأمرُ مِن قَبلُ وَ مِن بَعدُ وَ يَومَئِذٍ يَفرَحُ المُؤمِنُون * بِنَصرِ الله» سفيان گفته: شنيده ام كه در روز جنگ بدر، روميان غلبه كردند و مسلمين خوشحال شدند.
البته در اين معنا، روايات ديگرى هست كه تا حدى با هم اختلاف دارند. مثلا در بعضى آمده كه اين شرط بندى و قمار، بين ابوبكر و أُبَىّ بن خلف بوده. و در بعضى ديگر آمده كه در حقيقت بين همه مسلمين و همه مشركان بوده. چيزى كه هست، ابوبكر از طرف مسلمانان، و أُبَىّ از طرف مشركان شرط بسته اند. و در بعضى ديگر آمده كه اصلا بين دو طرف بوده، نه شخص ابوبكر و أُبَىّ. و در بعضى ديگر مانند روايتى كه ما نقل كرديم آمده كه بين شخص ابوبكر و همه مشركان بوده.
و همچنين درباره مدت شرط بندى در بعضى سه سال، و در بعضى پنج سال، و در بعضى شش سال، و در بعضى هفت سال آمده.
و نيز در بعضى از آن ها آمده كه مدت مقرر هفت سال بود، و در مكه به سر آمد، و ابوبكر به دستور رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» دو سال آن را تمديد كرد، تا آن كه روميان غلبه كردند، و در بعضى ديگر مخالف اين آمده.
و نيز در بعضى آمده كه مدت دوم نيز در مكه منقضى شد، و در بعضى ديگر آمده كه بعد از هجرت به سر آمد، و غلبۀ روم در روز جنگ بدر اتفاق افتاد، و در بعضى ديگر آمده كه در روز حديبيه واقع شد.
شرط بندى ابوبكر با مشركان، بعد از نزول آيه تحريم قمار بوده است
باز در بعضى از آن روايات آمده: ابوبكر وقتى بر سرِ غلبه روم با مشركان قمار زد، شرطى از ايشان گرفت و آن، عبارت بود از صد شتر چاق و فربه، و آن را نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آورد. حضرت فرمود: اين حلال نيست، صدقه اش بده.
آنچه همه روايات در آن اتفاق دارند، اين است كه: ابوبكر با مشركان شرط بسته، و شرط را برد، و اين شرط بندى و قمار، به اشاره رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بوده، بعد توجيه كرده اند به اين كه اين جريان قبل از نزول حرمت قمار بوده. چون قمار با شراب، در يك آيه تحريم شد، و آن، اواخر عمر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بود.
وليكن ما در تفسير آيه تحريم شراب و قمار گفتيم كه شراب، از همان اول بعثت حرام بوده، و حرمت آن و زنا در دين جديد معروف بوده.
علاوه بر اين، «خمر» و «مَيسر» - كه همان شراب و قمار باشد - به نص آيه «بقره» كه مى فرمايد: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الخَمرِ وَ المَيسِر قُل فِيهِمَا إثمٌ كَبِيرٌ» إثم هستند، و «إثم» به نص آيه «اعراف» كه فرموده: «قُل إنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنهَا وَ مَا بَطَن وَ الإثمَ وَ البَغىَ» حرام است، و با در نظر داشتن اين كه سوره «اعراف» از سوره هاى قديمى قرآن است كه در مكه نازل شده، محال است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به ابوبكر اشاره كرده باشد كه با مشركان قمار و شرط بندى كند.
و به فرض هم كه حرمت قمار در اواخر عمر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل شده باشد، اشكال ديگرى كه بر اين روايات وارد است، اين كلام رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است كه به ابوبكر فرموده باشد: «اين حرام است، ببر و صدقه بده». چون اين حرف را با هيچ يك از موازين فقهى نمى شود تصحيح كرد. مگر چيزى كه مال مردم و حرام است، مى شود صدقه داد؟
آنگاه براى رفع اين اشكال، دست و پاى زيادى زده اند، ولى هرچه بيشتر دست و پا كرده اند، اشكال بزرگتر شده است. اشكال ديگرى كه به روايت وارد است، اين است كه: فارسيان را بت پرست دانست، در حالى كه فارسيان، هر چند مشرك بودند، اما براى خود، بت درست نكرده بودند.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «يَعلَمُونََ ظَاهِراً مِنَ الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ هُم عَنِ الآخِرَةِ هُم غَافِلُون» گفته: يعنى دنياى حاضر را مى بينند، و درباره آخرت، خود را به غفلت مى زنند.
و در خصال آمده كه از امام صادق، از معناى آيه: «أوَ لَم يَسِيرُوا فِى الأرض» پرسيدند. فرمود: يعنى آيا در قرآن نظر نمى كنند.
و در تفسير قمى، در ذيل جمله: «وَ يَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَومَئِذٍ يَتَفَرَّقُون» گفته: يعنى به سوى جهنم و بهشت.
آيات ۲۰ - ۲۶ سوره روم
وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشرٌ تَنتَشِرُونَ(۲۰)
وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسكُنُوا إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فى ذَلِك لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(۲۱)
وَ مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ اخْتِلَاف أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَانِكُمْ إِنَّ فى ذَلِك لآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ(۲۲)
وَ مِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضلِهِ إِنَّ فى ذَلِك لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَسمَعُونَ(۲۳)
وَ مِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبرْقَ خَوْفاً وَ طمَعاً وَ يُنزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْىِ بِهِ الأرْض بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فى ذَلِك لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(۲۴)
وَ مِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَ الاَرْض بِأَمْرِهِ ثمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الاَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تخْرُجُونَ(۲۵)
وَ لَهُ مَن فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ كُلُّ لَّهُ قَانِتُونَ(۲۶)
و يكى از آياتش اين است كه: شما را از خاك آفريد و سپس ناگهان بشرى هستيد، كه منتشر مى شويد(۲۰)
و يكى از آيات او، اين است كه: براى شما از خود شما، همسرانى خلق كرد تا به سوى آنان ميل كنيد و آرامش گيريد و بين شما مودت و رحمت قرار داد، و در همين آيت ها هست، براى مردمى كه تفكر کنند.(۲۱)
و يكى از آيات او، خلقت آسمان ها و زمين و اختلاف زبان هاى شما و رنگ هايتان است، كه در اينها، آياتى است براى دانايان. (۲۲)
و يكى از آياتش، خوابيدنتان در شب و طلب روزيتان در روز است، كه در اين ، آيت ها هست، براى مردمى كه بشنوند. (۲۳)
و يكى از آيات او، اين است كه: برق را به شما نشان مى دهد، كه شما به خوف و طمع درآييد و از بالا آبى نازل مى كند، پس با آن آب زمين را بعد از مُردنش زنده مى كند، در اين نيز، آيت ها هست براى مردمى كه تعقل كنند. (۲۴)
و از جمله آيات او، اين است كه: آسمان و زمين را با امر خود، سرِ پا نگه داشته. پس چون شما را با يك دعوت مى خواند، همه از زمين خارج مى شويد. (۲۵)
از آنِ اوست آن كس كه در آسمان ها و زمين است و همه او را عبادت مى كنند. (۲۶)
در اين فصل، عده اى از آيات را كه بر وحدانيت خداى تعالى، در ربوبيت و الوهيت دلالت مى كند، ذكر فرموده، و در آن به امتزاج و آميختگى خلقت با تدبير، نيز اشاره شده، تا بدين وسيله روشن گردد كه ربوبيت به معناى مالكيت تدبير، و الوهيت به معناى معبود بودن به حق، مخصوص خدا است، و كسى جز خدا، مستحق آن نيست. و چنين نيست كه وثنى ها پنداشته اند كه خلقت، تنها از خدا است، ولى تدبير و عبادت، از آنِ بت ها است. بايد بت ها را پرستيد، تا شفيعان ما در درگاه خدا شوند، و خداى سبحان، جز بر ارباب و آلهه ربوبيتى ندارد، و ربوبيت موجودات، از آنِ آلهه است.
آفرینش انسان از خاک، یکی از آیات الهی است
«وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشرٌ تَنتَشِرُونَ»:
منظور از اين كه فرموده: «شما را از خاك خلق كرده»، اين است كه: خلقت شما افراد بشر، بالاخره منتهى به زمين مى شود. چون مراتب تكون و پيدايش انسان، چه مرتبه نطفه، و چه علقه، و چه مُضغه، و چه مراتب بعد از آن، بالاخره از مواد غذايى زمين است، كه پدر و مادر او مى خورند، و فرزند در صلب پدر و رحم مادر رشد مى كند. پس انسان، پيدايشش از عناصر زمين است.
و در جملۀ «ثُمَّ إذَا أنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُون»، كلمۀ «إذَا» به اصطلاح اهل ادب، فجائيه (ناگهانى) است، و معناى جمله اين است كه:
خداوند شما را از زمين خلق كرد. ناگهان انسانى تمام عيار شديد، و به روى زمين منتشر گشتيد. با اين كه انتظار مى رود از زمين مُرده، مُرده اى ديگر پديد آيد. نه موجودى جاندار، ليكن ناگهان و يك دفعه، موجودى زنده و با شعور و عقل گشته، و براى تدبير امر زندگى خود، در روى زمين به جنب و جوش در آمديد.
پس جملۀ «ثُمَّ إذَا أنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُون»، در معناى همان جملۀ «ثُمَّ أنشأنَاهُ خَلقاً آخَرَ» مى باشد.
پس خلقت انسان، يعنى جمع كردن اجزاء و مواد زمينى، و آن ها را به هم تركيب كردن، آيتى و همه آن را انسانى داراى حيات و شعور عقلى ساختن، آيتى و يا آياتى ديگر است كه بر وجود صانعى زنده و عليم دلالت مى كند. صانعى كه امور را تدبير مى كند، و اين نظام عجيب را به وجود مى آورد.
با اين معنايى كه براى آيه شد، روشن گرديد كه كلمۀ «ثُمَّ» براى افاده بعديت و تأخير رتبى است، و جمله عطف است بر جملۀ «خَلَقَكُم»، نه بر جملۀ «أن خَلَقَكُم».
آفرینش زن و مرد، و ایجاد «مودت» بين آن دو، از آيات خدا است
«وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسكُنُوا إِلَيْهَا ...»:
راغب گفته: «كلمه «زَوج»، به هر يك از نر و ماده حيوانات در صورتى كه جفت هم شده باشند، اطلاق مى شود، همچنان كه به هر يك از دو قرين، چه حيوان و چه غير حيوان نيز، «زوج» گفته مى شود.
خداى تعالى فرموده: «وَ جَعَلَ مِنهُ الزَّوجَينِ الذَّكَرَ وَ الأُنثَى: خدا از آن دو زوج قرار داد. يكى نر و يكى ماده». و نيز فرمود: «به آدم گفتيم كه تو و زوجت در بهشت منزل كنيد».
و اگر به ماده از حيوانات و مخصوصا انسان «زوجه» مى گويند، لغت نازيبا و غير فصيح است، كه جمعش «زوجات» مى آيد - تا آن جا كه گفته - و جمع «زَوج»، «أزوَاج» مى آيد».
پس اين كه فرمود: «أن خَلَقَ لَكُم مِن أنفُسِكُم أزوَاجاً لِتَسكُنُوا إلَيهَا»، معنايش اين است كه: براى شما و يا براى اين كه به شما نفع برساند، از جنس خودتان، زوج آفريد.
آرى، هر يك از مرد و زن، دستگاه تناسلى دارند كه با دستگاه تناسلى ديگرى كامل مى گردد و از مجموع آن دو، توالد و تناسل صورت مى گيرد. پس هر يك از آن دو، فى نفسه ناقص، و محتاج به طرف ديگر است، و از مجموع آن دو، واحدى تامّ و تمام درست مى شود.
و به خاطر همين نقص و احتياج است كه هر يك به سوى ديگرى حركت مى كند. و چون بدان رسيد، آرام مى شود. چون هر ناقصى، مشتاق به كمال است، و هر محتاجى مايل به زوال حاجت و فقر خويش است. و اين حالت، همان شهوتى است كه در هر يك از اين دو طرف به وديعت نهاده شده.
«وَ جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً» - كلمۀ «مودّت»، تقريبا به معناى محبتى است كه اثرش در مقام عمل ظاهر باشد. در نتيجه نسبت «مودت»، به «محبت»، نسبت خضوع است به خشوع. چون «خضوع»، آن خشوعى را گويند كه در مقام عمل، اثرش هويدا شود. به خلاف «خشوع»، كه به معناى نوعى تأثّر نفسانى است، كه از مشاهده عظمت و كبريايى در دل پديد مى آيد.
و «رَحمت»، به معناى نوعى تأثير نفسانى است، كه از مشاهده محروميت محرومى كه كمالى را ندارد، و محتاج به رفع نقص است، در دل پديد مى آيد، و صاحب دل را وادار مى كند به اين كه در مقام بر آيد و او را از محروميت نجات داده و نقصش را رفع كند.
يكى از روشن ترين جلوه گاه ها و موارد خودنمايى «مودت» و «رحمت»، جامعه كوچك خانواده است. چون زن و شوهر، در محبت و مودت ملازم يكديگرند، و اين دو با هم و مخصوصا زن، فرزندان كوچكتر را رحم مى كنند. چون در آن ها ضعف و عجز مشاهده مى كنند، و مى بينند كه طفل صغيرشان نمى تواند حوائج ضرورى زندگى خود را تأمين كند. لذا آن محبت و مودت وادارشان مى كند به اين كه در حفظ و حراست و تغذيه، لباس، منزل، و تربيت او بكوشند، و اگر اين رحمت نبود، نسل به كلّى منقطع مى شد، و هرگز نوع بشر دوام نمى يافت.
نظير اين مورد، مودت و رحمتى است كه در جامعه بزرگ شهرى و در ميان افراد جامعه مشاهده مى شود، يكى از افراد وقتى هم شهرى خود را مى بيند، با او انس مى گيرد، و احساس محبت مى كند، و به مسكينان و ناتوانان اهل شهر خود، كه نمى توانند به واجبات زندگى خود قيام كنند، ترحم مى نمايد.
و به طورى كه از سياق بر مى آيد، مراد از «مودت» و «رحمت» در آيه، همان مودت و رحمت خانوادگى است، هرچند كه اطلاق آيه، شامل دومى نيز مى شود.
«لَآيَاتٍ لِقَومٍ يَتَفَكَّرُون» - چون وقتى قومى درباره اصول تكوينى خويش بينديشند كه آن اصول مرد و زن را وادار كرده به اين كه تشكيل جامعه خانوادگى دهند، و نيز آن دو را به «مودت» و «رحمت» واداشت، و آن مودت و رحمت نيز، اجتماع مدنى و شهرى را پديد آورد، و چه آثارى بر اين اجتماع مترتب شد، نوع بشرى بقاء يافت، و زندگى دنيايى و آخرتى انسان به كمال رسيد، آن وقت متوجه مى شوند كه چه آيات عجيبى در آن ها هست، و خداى تعالى، چه تدابيرى در امر اين نوع از موجودات به كار برده، تدابيرى كه عقل را حيران و دهشت زده مى كند.
اختلاف انسان ها از نظر زبان، نژاد و... از آيات الهى است
«وَ مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ اخْتِلَاف أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَانِكُمْ ...»:
ظاهرا مراد از اختلاف لسان ها، اختلاف واژه ها باشد، كه يكى عربى، و يكى فارسى، و يكى اردو، و يكى چيز ديگر است. و نيز مراد از «اختلاف الوان»، اختلاف نژادهاى مختلف از نظر رنگ باشد، كه يكى سفيد پوست، ديگرى سياه، يكى زرد پوست، و ديگرى سرخ پوست است.
البته ممكن است اختلاف لسان، شامل اختلاف در لهجه ها، و اختلاف آهنگ صداها نيز بشود. چون مى بينيم كه در يك زبان بين اين شهر و آن شهر، و حتى اين ده و ده مجاورش، اختلاف در لهجه هست. همچنان كه اگر دقت شود، خواهيم ديد كه تُن صداى دو نفر، مثل هم نيست.
و همچنين ممكن است «اختلاف الوان»، شامل افراد از يك نژاد نيز بشود. چون اگر دقت شود، دو نفر از يك نژاد، رنگشان عين هم نيست، و اين معنا از نظر علماى اين فن، مسلّم است.
پس متفكران و اهل بحث كه پيرامون عالَم كبير بحث مى كنند، در نظام خلقت، به آياتى دقيق بر مى خورند كه دلالت مى كند بر اين كه عالَم صنع و ايجاد، با نظامى كه در آن جارى است، ممكن نيست پديد آيد، مگر از ناحيه خدا، و نيز ممكن نيست منتهى شود، مگر به سوى او.
يادآورى آيات الهى ديگر: خوابيدن در شب، تلاش در روز، رعد و برق، فرو فرستادن باران و...
«وَ مِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِالَّيْلِ وَ النّهَارِ وَ ابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضلِهِ ...»:
كلمۀ «فَضل»، به معناى زيادتر از مقدار حاجت از هر چيز است، و بر عطيه نيز اطلاق مى شود. چون صاحب عطا، آنچه زايد بر مقدار حاجتش مى باشد، عطا مى كند. و مراد از اين كلمه در آيه شريفه، رزق است. و معناى «إبتغاء فضل»، طلب رزق است.
و در اين كه انسان داراى قواى فعال خلق شده كه او را وادار مى كند به اين كه در جستجوى رزق باشد، و حوائج زندگى خود را به خاطر بقاى خود تحصيل كند، از جاى برخيزد، و تلاش كند و نيز در اين كه به سوى استراحت و سكون هدايت شده، تا به وسيله آن، خستگى تلاش خود را بر طرف نموده و تجديد و تجهيز قوا كند؛ و باز در اين كه شب و روز، پشت سرِ هم قرار داده شده، براى تلاش و براى اين كه خستگى هر روز را در شب همان روز بر طرف سازد، و باز در اين كه براى پديد آمدن شب و روز اوضاع، جوّى به وسيله زمين و خورشيد پديد آمده، آيت ها و نشانه هاى سودمندى است براى كسى كه داراى گوشى شنوا باشد، و در آنچه مى شنود، تعقل كند، و چون آن را حق ديد، پيروى نمايد.
در كشّاف گفته: «در آيه شريفه، لفّ و نشر مرتب به كار رفته - كه معناى آن در ساير مجلدات فارسى اين كتاب گذشت - براى اين كه تقدير آيه، چنين است: «وَ مِن آيَاتِهِ مَنَامُكُم وَ ابتِغَاؤُكُم مِن فَضلِهِ بِاللَّيلِ وَ النَّهَارِ: يكى از آيات او خواب شما، و كار و كسب شماست، در شب و در روز. يعنى خوابتان در شب، و كار و كسبتان در روز».
چیزی که هست، جملۀ «بِاللَّيلِ وَ النَّهَار» بين دو قرين «مَنَامُكُم وَ ابتِغَاؤكُم» فاصله شده. براى اين كه هر دو از جنس زمان اند، و زمان و آنچه در زمان واقع مى شود، شئ واحد است. علاوه بر اين، خود لفّ، بر مسأله اتحاد كمك مى كند.
احتمال هم دارد كه لفّ و نشرى در كار نباشد، و معناى آيه، اين باشد كه: «يكى از آيات خدا، خواب شما در شب و روز، و كار و كسبتان در شب و روز است». وليكن معناى اول روشن تر است. چون در قرآن كريم مكرر آمده، و بهترين معانى، آن معنايى است كه قرآن بر آن دلالت كند.
و از آنچه گذشت معلوم شد، كه چرا در ذيل آيه فرمود: «إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَومٍ يَسمَعُون».
«وَ مِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبرْقَ خَوْفاً وَ طمَعاً وَ يُنزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْىِ بِهِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتِهَا»:
ظاهرا كلمۀ «يُرِيكُم» كه فعل است، در جاى مصدر نشسته. براى اين كه بايد مى فرمود: «يكى ديگر از آيات او، نشان دادن برق به شما است»، ولى فرموده: «يكى از آيات او، اين است كه برق را به شما نشان مى دهد». پس فعل «نشان مى دهد»، در جاى «نشان دادن» نشسته، و به همين جهت نفرمود: «أن يُرِيكُم»، همچنان كه در چند آيه قبل فرمود: «أن خَلَقَكُم»، و «أن خَلَقَ لَكُم». براى اين كه خود فعل، كار مصدر را كرده، و ديگر احتياج به «أن» مصدريه نيست.
و نشستن فعل در جاى مصدر، از لغت هاى خوب عرب است، و مَثَل معروف در زبان ها را هم كه مى گويند: «تَسمَعُ بِالمُعَيدِى خَيرٌ مِن أن تَرَاهُ: نام معيدى را از دور بشنوى، بهتر است از اين كه ببينی»، بر همين لغت حمل مى كنند، و مى گويند معنايش اين است كه: شنيدنت بهتر از ديدنت مر او راست، و هيچ عيبى ندارد، كه كلام خدا را بر اين معنا حمل كنيم. چون خداى تعالى، در اول آيات مورد بحث، تعبيرهاى گوناگون كرده. يك جا بدون «أن» مصدريه آورده و فرموده «يُرِيكُم»، و يك جا با «أن» آورده و فرموده: «أن تَقُومَ». يك جا خود مصدر را آورده و فرموده: «مَنَامُكُم».
البته در خصوص كلمۀ «يُرِيكُم» احتمال هست كه حرف «أن» مصدريه در آن حذف شده، و تقدير «أن يُرِيكُم» باشد. مؤيد اين احتمال، اين است كه بعضى كلمه مزبور را با نصب خوانده اند.
احتمال هم دارد از باب حذف مضاف باشد، و تقرير آن «وَ مِن آيَاتِهِ آيَةُ أن يُرِيكُمُ البَرقَ:و يكى از آيات او، آيت نشان دادن برق به شما است» باشد. همچنان كه احتمال دارد تقدير آن «وَ مِن آيَاتِهِ آيةُ البَرقِ» باشد، و جملۀ «يُرِيكُمُ البَرقَ...»، جمله استينافى باشد.
و نيز احتمال دارد جملۀ «مِن آيَاتِهِ» متعلق باشد به جملۀ «يُرِيكُم» و تقدير كلام «يُرِيكُم مِن آيَاتِهِ البَرقَ» باشد. و نيز احتمال دارد «مِن آيَاتِهِ»، حال از «البَرق» باشد و تقدير كلام «وَ يُرِيكُمُ البَرقَ حَالَ كَونِ البَرقَ مِن آيَاتِهِ» باشد. يعنى برق را به شما نشان مى دهد، در حالى كه برق يكى از آيات اوست.
اين ها، وجوه متفرقى است كه خواننده، خود به دورى آن ها از ذهن آگاه است. علاوه بر اين، بعضى از آن ها كلام را در اين آيه، از سياق آيات سابق كه نظير همين آيه هستند، خارج مى سازد. مانند دو وجه اخير، و جملۀ «خَوفاً وَ طَمَعاً»، معنايش «خَوفاً مِنَ الصَّاعِقَة، وَ طَمَعاً فِى المَطَر: ترس از صاعقه و طمع به باران» است، و تفسير جملۀ «وَ يُنَزِّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأحيَا بِهِ الأرضَ بَعدَ مَوتِهَا» مكرر در اين كتاب گذشت.
و معناى جملۀ «إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَومٍ يَعقِلُون» اين است كه: كسانى كه اهل تعقل هستند، مى فهمند كه در اين ميان، عنايتى به اين نظام كه سراپا مصلحت است، مى باشد، و پديد آمدن، صرفا از باب تصادف و اتفاق نيست.
مراد از قيام آسمان و زمين در آیه: «وَ مِن آيَاته أن تَقُومَ السَّمَاءُ وَ الأرض بأمرِهِ»
«وَ مِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبرْقَ خَوْفاً وَ طمَعاً وَ يُنزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْىِ بِهِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتِهَا»:
كلمۀ «قيام» كه لفظ «تَقُومُ» مضارع آن است، به معناى ايستادن، و در مقابل «قعود» است، كه به معناى نشستن است، و چون معتدل ترين حالات آدمى، كه در آن بر همه كارهايش مسلط است، حالت ايستادگى است، لذا در عرب وقتى بخواهند از ثبوت و استقرار چيزى بر معتدل ترين حالاتش خبر دهند، تعبير به قيام آن چيز مى كنند. همچنان كه در قرآن كريم، بر تدبير عالَم از ناحيه خدا «قيام» اطلاق كرده، و فرموده: «أفَمَن هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفسٍ بِمَا كَسَبَت».
و مراد از قيام آسمان و زمين به امر خدا، ثبوت آن دو است بر حالاتى كه عبارت است از حركت و سكون و تغيير و ثبات، كه خدا به آن ها داده. و اما اين كه كلمۀ «أمر» به چه معناست، آيه: «إنَّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»، جوابگوى آن است.
«ثُمَّ إذَا دَعَاكُم دَعوَةً مِنَ الأرضِ إذَا أنتُم تَخرُجُون» - كلمۀ «إذَا» ى اولى شرطيه، و «إذَا»ى دومى فجائيّه (ناگهان) است، كه در جاى «فا» ى جزاء نشسته. و كلمۀ «مِنَ الأرض»، متعلق است به كلمۀ «دَعوَةً» و جملۀ دومى، عطف است بر محل جمله اولى. چون مراد از جملۀ «ثُمَّ إذَا دَعَاكُم...»، بعث و رجوع به سوى خدا است، كه جزء آيات نيست، بلكه جمله اى است خبرى كه از امرى خبر مى دهد كه قبلا بر آن استدلال كرده، و بعدا نيز استدلال مى كند.
و اما اين كه بعضى گفته اند: «جملۀ مذكور بعد از تأويل به مصدر مفرد مى شود، و عطف بر «أن تَقُومَ» مى گردد، و تقديرش اين است كه: «وَ مِن آيَاتِهِ قِيامُ السَّمَاء وَ الأرضِ بِأمرِهِ ثُمَّ خُرُوجُكُم إذَا دَعَاكُم دَعوَةً مِنَ الأرض: يكى ديگر از آيات او، قيام آسمان و زمين به امر اوست، و سپس بيرون شدن شما از زمين هنگامى كه شما را بخواند» صحيح نيست.
زيرا لازمه اش، اين است كه: مسأله بعث نيز از آيات باشد، و حال آن كه گفتيم جزء آيات نيست، بلكه يكى از اصول سه گانه اى است كه آيات زمين و آسمان بر آن دلالت مى كند. به شهادت اين كه اگر مسأله معاد آيت بود، بايد با اين مسأله بر اثبات توحيد استدلال شود و چنين استدلالى معقول نيست، و به فرضى هم كه ممكن باشد با يكى از اصول سه گانه اعتقادى بر ديگرى استدلال شود، مسأله توحيد است كه با آن مى توان معاد را اثبات كرد. نه اين كه با معاد، توحيد اثبات شود - دقت بفرماييد.
و از آن جايى كه آيات مذكور در اين فراز، يعنى خلقت بشر از خاك، خلقتشان به صورت زوج، اختلاف زبان ها و رنگ ها، خوابيدنشان در شب، و كار و كسبشان در روز، نشان دادن برق به ايشان، و نازل كردن آب از آسمان، همه آياتى بود مربوط به تدبير امر انسان، قهرا جملۀ «أن تَقُومَ السَّمَاءُ وَ الأرض»، هم به كمك سياق مربوط به تدبير امور انسان ها مى شود، و مى خواهد بفرمايد: ثبات آسمان و زمين بر وضع طبيعى و حال عاديشان به طورى كه سازگار با زندگى نوع انسانى و مرتبط با آن باشد، يكى از آيات اوست، و آن وقت جملۀ «ثُمَّ إذَا دَعَاكُم...»، مترتب بر آن مى شود، ترتبى تأخيرى.
و معنايش اين مى شود كه: خروج انسان ها از زمين بعد از اين قيام است، و وقتى است كه ديگر آسمان و زمين قائم نيستند. يعنى ويران شده اند، همچنان كه آيات بسيارى ديگر، در مواردى از كلام مجيد، بر اين خرابى دلالت دارد.
و نيز از اين جا معلوم مى شود كه مراد از جمله سابق هم كه مى فرمود: «وَ مِن آيَاتِهِ خَلقُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض»، خلقتى است كه مربوط و نافع به زندگى بشر است، نه اصل خلقت آن ها.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |