تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۲
در كتاب احتجاج، در حديث هشام بن حكم، از امام صادق «عليه السلام» دارد كه زنديقى از آن جناب پرسيد: آيا نه اين است كه اعمال وزن مى شود؟
فرمود: نه، عمل جسم نيست تا قابل سنجش باشد، بلكه صفت كارى است كه عامل انجام مى دهد، و ديگر اين كه كسى محتاج به سنجيدن است كه عدد و سنگينى و سبكى چيزى را نداند و بخواهد با كشيدن يا شمردن آن، علم به مقدار آن حاصل كند، و خداوند چيزى برايش مجهول نيست.
پرسيد پس معناى ميزان چيست؟ فرمود: ميزان به معناى عدل است. پرسيد: معناى اين كه خداى تعالى مى فرمايد: «فمن ثقلت موازينه» چيست؟ فرمود: معنايش رجحان عمل است.
مؤلف: اين روايت به خوبى شهادت مى دهد بر اين كه تعبيراتى كه در روايات قبلى بود، براى نزديك كردن مطلب به اذهان است.
نكته لطيفى كه در اين روايت است و احتمال ما را تأييد مى كند، اين است كه مى فرمايد: «عمل، صفت كارى است كه عامل انجام مى دهد». چون اين جمله اشاره به اين مى كند كه مراد از اعمال در اين روايات، حركات بدنى و طبيعى صادر از انسان نيست. زيرا اين حركات همان طورى كه در اطاعت هست، عينا در معصيت هم هست، بلكه مراد از آن، صفات عارض بر اعمال است كه سنن و قوانين اجتماعى و يا دينى آن را براى اعمال معتبر مى داند. مثلا در حال جماع، حركاتى از انسان سر مى زند كه اگر مطابق با سنت اجتماعى و يا اذن شرعى باشد، نكاح، و اگر نباشد، زنا ناميده مى شود، و حال آن كه طبيعت حركت در هر دو يكى است.
و امام «عليه السلام» از دو راه استدلال فرموده است: اول اين كه اعمال از صفات اند و صفات، وزن ندارند. دوم اين كه خداوند تعالى احتياج به توزين اشياء ندارد. زيرا عالم است و متصف به جهل نيست.
بعضى از علما در اين روايت اشكال كرده و گفته اند: بنابر مذهب حق كه اعمال در قيامت مجسم مى شود و حسن عمل در ثقل ميزان صاحبش تأثير مى كند، و حكمت و غرض از سنجيدن اعمال ترساندن و رسوا كردن گناهكار و بشارت و مزيد سرور شخص مطيع است، اين روايت از جهات متعددى اشكال دارد، و بنابراين مذهب، ناگزير بايد روايت را در صورتى كه ممكن باشد، تأويل و توجيه نمود و در صورت عدم امكان، طرح و يا حمل بر تقيه كرد.
مؤلف: ما قبلا درباره معناى تجسم اعمال بحث كرديم، و بنابر معنايى كه ما كرديم، روايت با تجسم اعمال منافات ندارد. زيرا بنابر آن معنا، ممكن است اعمال در موقع حساب مجسم شده، و خداى تعالى با ميزان مخصوصى كه مناسب با اعمال است، آن را سنجيده و در عين حال، اعمال هم مانند متاع هاى مادى، محكوم به جاذبه زمين نباشند كه هر قدر جاذبه زمين نسبت به آن بيشتر باشد، وزن آن متاع بيشتر شود.
علاوه بر اين كه اشكال مزبور مبنى بر اين است كه از آيه مورد بحث و ساير آيات چنين بر مى آيد كه كيفيت و زن به اين است كه حسنات را در كفه اى و سيئات را در كفه ديگرى مى گذارند، و آن وقت بين آن دو مقايسه و توزين به عمل مى آورند، و حال آن كه آيه مورد بحث و همچنين ساير آيات، از اين معنا ساكت اند، و دلالتى بر آن ندارند.
در كتاب توحيد، به سند خود، از ابى معمر سعدانى، از امير المؤمنين «عليه السلام» حديثى روايت مى كند كه در آن حديث، امام «عليه السلام» فرموده: و اما آيه «فمن ثقلت موازينه»، و آيه «و من خفت موازينه»، معنايش اين است كه حسنات و سيئات را با حسنات وزن مى كنند. پس حسنات، باعث ثقل ميزان و سيئات، سبب خفت آن است.
مؤلف: به طورى كه ملاحظه مى كنيد، اين روايت گفتار ما را به صراحت تأييد مى كند. زيرا مقياس را «حسنه» گرفته كه عبارت است از امر واحدى كه ممكن باشد با آن، غير آن را سنجيد، و معلوم است كه چنين امرى، عملى است كه به باطل و معصيت مشتمل نباشد.
و در كتاب معانى الاخبار، به سند خود، از منقرى، از هشام بن سالم نقل كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از معناى آيه «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا» پرسيدم. فرمود: منظور از «موازين»، انبيا و اوصياى انبيا است.
مؤلف: اين روايت را كافى نيز، از احمد بن محمد، از ابراهيم همدانى، به طور رفع، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده، و معناى آن روشن است. زيرا مقياس را همان اعتقاد به حق و عمل حق و حق اعتقاد و عمل گرفته، و معلوم است كه چنين اعتقاد و عملى، همان اعتقاد و عمل انبيا و اوصياى آنان است.
و در كافى، به سند خود، از سعيد بن مسيب، از على بن الحسين «عليه السلام» نقل كرده كه در ضمن موعظه هایش فرمود:
خداى تعالى، روى سخن را به اهل معصيت كرد و فرمود: «و لئن مستهم نفحة من عذاب ربك ليقولن يا ويلنا انا كنا ظالمين: و اگر پر عذاب پروردگارت آنان را بگيرد، قطعا اعتراف به جرم خود نموده و خواهند گفت: واى بر ما كه ما در دنيا ستمكار بوديم».
و شما اى مردم! نمى توانيد بگوييد مقصود از اين آيه مشركين اند. زيرا اين آيه شامل همه ستمكاران - كه از آن جمله اهل معصيت اند - مى شود. و آيه «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين»، مخصوص اهل گناه است. چون اهل شرك در آن روز بدون اين كه ميزانى برايشان نصب شود و يا ديوانى از اعمالشان باز شود، بدون حساب، به سوى جهنم محشور مى شوند. تنها اهل اسلام اند كه موازين برايشان نصب شده و بر طبق نامه اعمال شان، جزا مى بينند.
مؤلف: امام «عليه السلام» در اين روايت، اشاره فرموده است به آيه «فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا».
و در تفسير قمى، در ذيل جمله «و الوزن يومئذ الحق...»، از امام «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: مقصود از «وزن حق»، مجازات اعمال است. اگر خير است، خير و اگر شر است، شر.
مؤلف: اين تفسير در حقيقت، تفسير آيه است به نتيجه آن.
و نيز در همان تفسير، در ذيل جمله «بما كانوا بآياتنا يظلمون»، روايت كرده كه امام «عليه السلام» فرمود: مراد از ظلم به آيات، انكار امامت ائمه دين است.
مؤلف: اين نيز از باب تطبيق كلى بر مصداق است، و درباره هر يك از اين معانى، روايات ديگرى نيز هست.
آيات ۱۰ - ۲۵ سوره اعراف
وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكمْ فى الاَرْضِ وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِش قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ(۱۰)
وَ لَقَدْ خَلَقْنَاكمْ ثُمَّ صوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائكَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس لَمْ يَكُن مِّنَ الساجِدِينَ(۱۱)
قَالَ مَا مَنَعَك أَلا تَسجُدَ إِذْ أَمَرْتُك قَالَ أَنَا خَيرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ(۱۲)
قَالَ فَاهْبِط مِنهَا فَمَا يَكُونُ لَك أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّك مِنَ الصاغِرِينَ(۱۳)
قَالَ أَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(۱۴)
قَالَ إِنَّك مِنَ الْمُنظرِينَ(۱۵)
قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنى لاَقْعُدَنَّ لهَُمْ صرَاطك الْمُستَقِيمَ(۱۶)
ثُمَّ لاَتِيَنَّهُم مِّن بَينِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَنهِمْ وَ عَن شمَائلِهِمْ وَ لا تجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ(۱۷)
قَالَ اخْرُجْ مِنهَا مَذْءُوماً مَّدْحُوراً لَّمَن تَبِعَك مِنهُمْ لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ(۱۸)
وَ يَا آدَمُ اسكُنْ أَنت وَ زَوْجُك الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْث شِئْتُمَا وَ لا تَقْرَبَا هَذِهِ الشجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظالِمِينَ(۱۹)
فَوَسوَس لهَُمَا الشيْطانُ لِيُبْدِى لهَُمَا مَا وُرِى عَنهُمَا مِن سوْءَتِهِمَا وَ قَالَ مَا نهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشجَرَةِ إِلا أَن تَكُونَا مَلَكَينِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَْالِدِينَ(۲۰)
وَ قَاسمَهُمَا إِنى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ(۲۱)
فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشجَرَةَ بَدَت لهَُمَا سوْءَتهُمَا وَ طفِقَا يخْصِفَانِ عَلَيهِمَا مِن وَرَقِ الجَْنَّةِ وَ نَادَاهُمَا رَبهُمَا أَ لَمْ أَنهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشجَرَةِ وَ أَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشيْطانَ لَكُمَا عَدُوُّ مُّبِينٌ(۲۲)
قَالا رَبَّنَا ظلَمْنَا أَنفُسنَا وَ إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسرِينَ(۲۳)
قَالَ اهْبِطوا بَعْضكمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَكمْ فى الاَرْضِ مُستَقَرُّ وَ مَتَاعٌ إِلى حِينٍ(۲۴)
قَالَ فِيهَا تحْيَوْنَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَ مِنهَا تخْرَجُونَ(۲۵)
ما شما را در زمين جاى داديم و در آن جا براى شما وسائل زندگى قرار داديم، ولى سپاسى كه مى داريد اندك است. (۱۰)
شما را خلق كرديم، آنگاه نقش بنديتان نموديم، سپس به فرشتگان گفتيم كه آدم را سجده كنيد، همه سجده كردند مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود.(۱۱)
خداوند فرمود چه چيز مانع تو شد كه وقتى به تو فرمان دادم سجده نكردى؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده اى و او را از گل خلق كرده اى. (۱۲)
فرمود از آسمان فرود شو، كه در اين جا بزرگى و نخوت كردن حق تو نيست، برون شو كه تو از حقيرانى. (۱۳)
گفت: مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند، مهلت ده. (۱۴)
فرمود: مهلت خواهى داشت. (۱۵)
شيطان گفت كه: چون تو مرا گمراه كردى، من نيز بندگانت را از راه راست گمراه مى گردانم. (۱۶)
آنگاه از جلو رو و از پشت سر و از طرف راست و چپ به آنان مى تازم، و بيشترشان را سپاسگزار نخواهى يافت. (۱۷)
گفت: از آسمان بيرون شو، مذموم و مطرود، هر كه از آن ها از تو پيروى كند، جهنم را از همه شما لبريز مى كنم. (۱۸)
و اى آدم! تو و همسرت در اين بهشت آرام گيريد و از هر جا خواستيد، بخوريد و به اين درخت نزديك مشويد، كه از ستمگران مى شويد.(۱۹)
شيطان وسوسه شان كرد تا عورت هايشان را كه پنهان بود بر آنان نمودار كند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد، مگر از بيم اين كه دو فرشته شويد و يا جاويد گرديد. (۲۰)
و براى ايشان سوگند خورد كه من خيرخواه شمايم. (۲۱)
پس با همين فريب سقوط شان داد و چون از آن درخت خوردند، عورت هايشان در نظرشان نمودار شد، و بنا كردند از برگ هاى بهشت به خودشان مى چسبانيدند و پروردگارشان به ايشان بانگ زد: مگر من از اين درخت منع تان نكردم و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شما است. (۲۲)
گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و رحممان نكنى، از زيانكاران خواهيم بود.(۲۳)
خدا گفت: (از بهشت) فرود آييد، كه برخى با برخى ديگر مخالف و دشمن ايد، و زمين تا هنگام معينى جايگاه شما است. (۲۴)
خدا گفت: در آن جا زندگى مى كنيد و در آن جا مى ميريد و از آن جا بيرون آورده مى شويد.(۲۵)
اين آيات ابتداى خلقت انسان و صورت بندى او و ماجراى آن روز آدم و سجده ملائكه و سرپيچى ابليس و فريب خوردن آدم و همسرش و خروج شان از بهشت و ساير امورى را كه خداوند براى آن دو مقدر كرده بود، بيان مى فرمايد.
معناى تمكين انسان در زمين در جمله: «و لقد مكناكم فى الارض»
«وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكمْ فى الاَرْضِ وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِش قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ»:
«تمكين در ارض»، به معناى منزل دادن در آن است. يعنى ما منزل شما را زمين قرار داديم. ممكن است كه به معناى مسلط كردن نيز باشد. يعنى ما زمين را مسخر شما و شما را مسلط بر آن كرديم.
مؤيد معناى دومى، اين است كه: اين آيات تقريبا مقابل آياتى است كه در سوره بقره، راجع به داستان آدم و ابليس است. زيرا در ابتداى آن آيات فرموده: «هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا». و اين همان تسلط و مسخر كردن است، الا اين كه در آيات مورد بحث، از آن جايى كه در آخرش فرموده: «و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين»، از اين جهت معناى اول مناسب تر با آن است. زيرا در حقيقت جمله «و لقد مكناكم فى الارض»، اجمال مطالبى است كه آيات بعد آن را به طور تفصيل بيان مى كند.
پس معناى «مكناكم» اين است كه: ما شما را در زمين منزل داديم. و «معايش»، جمع معيشت و به معناى چيزهايى است كه با آن زندگى مى شود. از قبيل خوردنی ها و آشاميدنى ها و امثال آن.
اين آيه، در مقام منت نهادن بر آدميان است به نعمت هايى از قبيل نعمت سكونت در زمين و تسلط و استيلاء بر آن كه به آنان ارزانى داشته، و نيز انواع نعمت هايى كه خداوند براى ادامه زندگى انسان در آن قرار داده. و لذا در آخر آيه مى فرمايد: «قليلا ما تشكرون».
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَاكمْ ثُمَّ صوَّرْنَاكُمْ ...»:
اين آيه، در ابتداى داستانى است كه در پانزده آيه مورد بحث بيان شده، و تفصيل اجمالى است كه در آيه قبلى ذكر شده بود. البته در اين بين، به علل و جهاتى كه باعث شد خداوند انسان را در زمين تمكين دهد نيز، اشاره مى كند. و به همين جهت، كلام را به «لام» قسم آغاز نموده و فرمود: «و لقد...». و نيز به همين جهت داستان امر به سجده آدم و داستان بهشت را به صورت يك داستان ذكر كرده و فاصله اى در ميان آن ها نگذاشت، تا كلام جمع و جور شده و به ضميمه آيات بعدی اش، با اجمالى كه در آيه «و لقد مكناكم...» بود، منطبق شود.
سجده ملائكه براى جميع بنى آدم و براى عالم بشريت بوده است .
خطابى كه در جمله (( و لقد خلقناكم ...(( است خطاب به عموم آدميان و خطابى است امتنانى ، همچنانكه در آيه قبلى هم گفتيم كه لحن كلام لحن منت نهادن است ، زيرا مضمون ، همان مضمون است و تنها تفاوت بين آن دو اجمال آن و تفصيل اين است .
بنابراين ، اينكه مى بينيم از خطاب عمومى :(( و لقد خلقناكم (( به خطاب خصوصى (( ثم قلنا للملائكه اسجدوا لادم (( منتقل شد براى بيان دو حقيقت است : حقيقت اول اينكه سجده ملائكه براى جميع بنى آدم و در حقيقت خضوع براى عالم بشريت بوده ، و اگر حضرت آدم (عليه السلام ) قبله گاه سجده ملائكه شده از جهت خصوصيت شخصيش نبوده ، بلكه از اين باب بوده كه آدم (عليه السلام ) نمونه كامل انسانيت بوده ، و در حقيقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماينده بوده است ، همچنانكه خانه كعبه از جهت اينكه حكايت از مقام ربوبى پروردگار مى كند قبله گاه مردم قرار گرفته است ، و اين معنا از چند جاى داستان آدم و ابليس استفاده مى شود:
اول : از قضيه خلافتى كه آيات (( ۳۰ - ۳۳(( سوره (( بقره (( متعرض آن است ، چون از اين آيات بر مى آيد كه ماءمور شدن ملائكه به سجده متفرع بر خلافت مزبور بوده ، و خلافت مزبور بطورى كه ما استفاده كرديم و در تفسير آن آيات بيان نموديم مختص به آدم (عليه السلام ) نبوده ، بلكه در همه افراد بشر جارى است . پس سجده ملائكه سجده بر جميع افراد انسان است .
دوم : از آنجا كه ابليس گفت : (( فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم (( ؛ چون قبل از اين آيه ذكرى از بنى آدم به ميان نيامده بود، و ابليس ابتداء و بدون اينكه حرفى از بنى آدم در بين باشد متعرض اغواى بنى نوع بشر گرديد. و در سوره (( حجر(( هم از او چنين حكايت شده كه گفت :(( رب بمااغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين (( و نيز در سوره (( ص (( گفته است (( فبعزتك لاغوينهم اجمعين (( و اگر جميع افراد بشر مسجود ابليس و ملائكه نبودند جا نداشت كه ابليس اينطور در مقام انتقام از آنان برآيد.
سوم : علاوه بر همه اينها خطاباتى كه در سوره (( بقره (( و سوره (( طه (( خداوند با آدم داشته عين آن خطابات را در اين سوره با جميع افراد بشر دارد، و همه جا مى فرمايد: (( يا بنى آدم (( .
بيان اين كه خلقت آدم در حقيقت، خلقت جميع بشر بوده است و اقوال ديگر در این باره
حقيقت دوم اينكه خلقت آدم در حقيقت خلقت جميع بنى نوع بشر بوده . آيه (( و بدء خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين (( و آيه (( هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه (( نيز دلالت بر اين حقيقت دارند، چون از ظاهر آن دو استفاده مى شود كه منظور از خلق كردن از خاك همان جريان خلقت آدم (عليه السلام) است. گفتار ابليس هم كه در ضمن داستان گفت :(( لئن اخرتن الى يوم القيمه لاحتنكن ذريته الا قليلا...(( و همچنين آيه (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم ...(( به بيانى كه خواهد آمد اشعار به اين معنا دارد.
اقوال مفسرين در تفسير اين آيه مختلف است ، مثلا مؤ مجمع البيان گفته است: خداى تعالى نعمتى را كه در ابتداى خلقت بشر به وى ارزانى داشته ذكر نموده و فرموده: (( و لقد خلقناكم ثم صورناكم ...(( اخفش گفته است: كلمه (( ثم (( در اينجا به معناى (( و(( است. زجاج بر او حمله كرده كه اين اشتباه است، زيرا خليل و سيبويه و جميع اساتيد عربيت گفته اند كلمه (( ثم (( با واو فرق دارد و (( ثم (( هميشه براى چيزى است كه نسبت به ماقبل خود بعديت و تاخر داشته باشد، آنگاه گفته: معناى اين آيه اين است كه ما اول آدم را آفريديم و بعدا او را صورت گرى نموديم ، و پس از فراغت از خلقت آدم و صورت گرى وى به ملائكه گفتيم تا او را سجده كنند.
بنابراين مراد از آفرينش مردم آفرينش آدم است و اين معنا مطابق با روايتى است كه از حسن رسيده، و در كلام عرب اينگونه تعبيرات زياد است ، مثلا وقتى مى خواهند بگويند ما به پدران شما چنين و چنان كرديم، مى گويند:(( ما به شما چنين و چنان كرديم ((، در قرآن كريم هم از اين گونه تعبيرات زياد ديده مى شود، از آن جمله است آيه (( و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور(( و مقصود اين است كه به ياد آريد آن زمانى را كه ما از پدران شما ميثاق گرفتيم.
بعضى ديگر حرف هاى ديگرى زده اند، از آن جمله گفته اند: معناى آيه اين است كه ما آدم را خلق كرديم و سپس شما را در پشت او صورت گرى نموديم، و پس از آن به ملائكه گفتيم تا او را سجده كنند، و اين معنا با روايت ابن عباس ، مجاهد، ربيع ، قتاده و سدى مطابق است.
و نيز گفته اند: ترتيبى كه در آيه است ترتيب در اخبار است، نه در جريان خارجى داستان ، گويا فرموده: (( ما شما را خلق كرديم ، و پس از آن صورتگرى نموديم، پس از آن اكنون به شما خبر مى دهيم كه ما به ملائكه گفتيم تا آدم را سجده كنند(( و از اين قبيل تعبيرات در كلام عرب زياد ديده مى شود، مثلا مى گويند: (( من پياده راه مى روم و سپس تند مى روم يعنى سپس تو را خبر مى دهم به اينكه تندرو هم هستم ((، و اين معنا مطابق با قول جماعتى از علماى نحو مانند على بن عيسى و قاضى ابو سعيد سيرافى و غير آن دو مى باشد، و لذا بعضى ها از قبيل عكرمه در آيه شريفه گفته اند كه معنايش اين است كه: (( ما شما را نخست در پشت پدران تان خلق كرده و سپس در رحم مادران تان صورتگرى تان نموديم ((. و بعضى ديگر گفته اند معنايش اين است كه:(( ما شما را نخست در رحم آفريديم و پس از آن چشم و گوش و ساير اعضا برايتان درست كرديم (( .
اين بود كلام صاحب مجمع البيان در معناى آيه و در نقل اقوال ساير مفسرين . اما آن معنايى كه از زجاج نقل كرد اين اشكال را دارد كه اولا اگر در كلام عرب گفته مى شود ما به شما چنين و چنان كرديم و مقصودشان اين است كه ما به پدران شما چنين و چنان كرديم، در جايى است كه اسلاف و اخلاف هر دو در جهت مورد نظر شريك باشند، مانند مثالى كه وى زده است ، نه نظير بحث ما كه به صرف اينكه ما فرزندان آدميم خلقت آدم را خلقت ما دانسته و بفرمايد: (( ما شما را آفريديم و سپس صورتگرى نموده آنگاه به ملائكه گفتيم تا آدم را سجده كنند((. و ثانيا اگر خلقت آدم و تصوير او، خلقت بنى نوع بشر و تصوير آنان باشد بايد سجده بر آدم هم سجده بر ابناى او بوده باشد، و بايد فرموده باشد:(( ثم قلنا للملائكه اسجدوا للانسان ((.
و اما آن معانى ديگرى كه در آخر از ديگران نقل كرده است معانى بى اساسى هستند كه از لفظ آيه شريفه فهميده نمى شود.
فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس لَمْ يَكُن مِّنَ السجِدِينَ
ابليس با ملائكه بوده و فرقى با آنان نداشته و او و همه فرشتگان در مقامى قرارداشتند كه آن مقام ماءمور به سجده شده است .
در اين جمله و همچنين در آيه (( فسجد الملائكه كلهم اجمعون (( خداى تعالى خبر مى دهد از سجده كردن تمامى فرشتگان مگر ابليس . و در آيه (( كان من الجن ففسق عن امر ربه (( علت سجده نكردن وى را اين دانسته كه او از جنس فرشتگان نبوده ، بلكه از طايفه جن بوده است ، از آيه (( بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (( نيز استفاده مى شود كه اگر ابليس از جنس فرشتگان مى بود چنين عصيانى را مرتكب نمى شد.
و از همين جهت مفسرين در توجيه اين استثنا اختلاف كرده اند كه آيا اين استثنا به اعتبار اغلبيت و اكثريت و اشرفيت ملائكه استثناى متصل است ، و امرى كه به وى شده بود همان امر به ملائكه بوده ؟ و يا آنكه استثناى منفصل است و ابليس به امر ديگرى ماءمور به سجده شده بود؟ كسانى كه اين احتمال را داده گفته اند: گر چه ظاهر جمله (( ما منعك ان لا تسجد اذ امرتك (( اين است كه امر به ابليس و امر به ملائكه يكى بوده و هر دو دسته به يك امر ماءمور شده بودند، الا اينكه خلاف ظاهر آيه مقصود است .
ليكن حقيقت مطلب اين است كه از ظاهر آيه استفاده مى شود كه ابليس با ملائكه بوده و هيچ فرقى با آنان نداشته ، و از آيه (( و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك (( نيز استفاده مى شود كه او و همه فرشتگان در مقامى قرار داشتند كه مى توان آن را مقام (( قدس (( ناميد، و امر به سجده هم متوجه اين مقام بوده نه به يك يك افرادى كه در اين مقام قرار داشته اند، همچنانكه جمله (( فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها(( نيز اشاره به اين معنا دارد، چه اينكه ضمير در (( منها(( و (( فيها(( را به مقام و منزلت برگردانيم و چه اينكه به آسمان و يا به بهشت ارجاع دهيم ، زيرا به هر جا برگردانيم برگشت همه به مقام خواهد بود، و اگر خطاب به يك يك افراد بود و مقام و منزلت دخلى در اين خطاب نداشت كافى بود بفرمايد: (( فما يكون لك ان تتكبر(( .
بنابراين ، معلوم مى شود ابليس قبل از تمردش فرقى با ملائكه نداشته ، و پس از تمرد حسابش از آنان جدا شده ، ملائكه به آنچه مقام و منزلت شان اقتضا مى كرده باقى ماندند و خضوع بندگى را از دست ندادند، و ليكن ابليس بدبخت از آن مقام ساقط گرديد، همچنانكه فرموده :(( كان من الجن ففسق عن امر ربه - چون از جنس جن بود نسبت به امر پروردگارش فسق ورزيد(( ، و (( فسق (( به معناى بيرون شدن خرما از پوسته است ، ابليس هم با اين تمردش در حقيقت از پوست خود بيرون گشت و زندگانيى را اختيار كرد كه جز خروج از كرامت الهى و اطاعت بندگى چيز ديگرى نبود.
بيان اين كه مراد از امتثال و تمرد در امر ملائكه به سجود براى آدم و تمرد ابليس، امور تكوينى است
گرچه سياق اين داستان ، سياق يك داستان اجتماعى معمولى و متضمن امر و امتثال و تمرد و احتجاج و طرد و رجم و امثال آن از امور تشريعى و مولوى است ، ليكن بيان سابق ما - البته در صورتى كه از آيه استفاده شود - ما را هدايت مى كند به اينكه اين آيه راجع به امور تشريعى و قانونى نيست ، و امرى كه در آن است و همچنين امتثال و تمردى كه در آن ذكر شده مقصود از همه آنها امور تكوينى است . و اگر مى گويد كه ابليس تمرد كرد، مقصود اين است كه وى در برابر حقيقت انسانيت خاضع نشد، و جمله (( فما يكون لك ان تتكبر فيها(( اين بيان ما را تاييد مى كند، براى اينكه ظاهر آن اين است كه آن مقام ، مقامى است كه ذاتا قابل تكبر نيست ، و ممكن نيست بتوان از آن سرپيچى كرد و لذا تكبر ابليس نسبت به اين مقام همان و بيرون شدنش از آن و هبوطش به درجه پايين تر همان .
مؤيد ديگر اين بيان اين است كه امر به سجده بر آدم نسبت به ابليس و ملائكه امر واحدى بوده ، و معلوم است كه امر به ملائكه امر مولوى نبوده زيرا امر مولوى آن امرى است كه ماءمور نسبتش به اطاعت و معصيت و سعادت و شقاوت يكسان باشد، و ملائكه چنين نيستند، زيرا معصيت و شقاوت درباره ملائكه تصور ندارد و آنان مخلوق بر اطاعت و مستقر در سعادتند، پس امر به ابليس هم امر مولوى نبوده ، و ابليس در مقابل ملائكه مخلوق بر معصيت و شقاوت بوده است .
چيزى كه هست مادامى كه آدم خلق نشده بود و خداوند ملائكه و ابليس را امر به سجود بر وى نكرده بود ابليس و ملائكه هر دو در يك رتبه بوده بدون امتياز از هم هر دو در مقام قرب بودند، و پس از آنكه آدم آفريده شد اين دو فريق از هم جدا شده، يكى راه سعادت و ديگرى راه شقاوت را پيش گرفت.
«قَالَ مَا مَنَعَك أَلا تَسجُدَ إِذْ أَمَرْتُك قَالَ أَنَا خَيرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ»:
مراد اين است كه: اى ابليس ! چه چيزى باعث شد كه سجده نكنى . چنانكه در سوره (( ص (( مى فرمايد: (( قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى (( و از اين جهت بعضى (( لا(( در (( ان لا تسجد(( را زايد گرفته و گفته اند براى تاكيد آمده است مانند قول خداوند در آيه (( لئلا يعلم اهل الكتاب ان لا يقدرون على شى ء من فضل الله (( كه (( لا(( در (( لا يعلم (( اضافى است ، يعنى (( ليعلم (( و مراد از (( منع (( منعى است كه متضمن معناى (( حمل - وادار كردن (( و (( دعا- خواندن (( و نظير آنها باشد. پس معنا اين مى شود كه : چه چيزى تو را خواند و يا وادار كرد به اينكه سجده نكنى و مانع از آن شد؟