تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۴۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
نقل و رد روايتى راجع به اين كه پيامبر «ص»، علم غيب نداشته و...
و در الدر المنثور است كه : طيالسى ، سعيد بن منصور، احمد، عبد بن حميد، بخارى ، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب اسماء و صفات - همگى از مسروق روايت كرده اند كه گفت : من نزد عايشه تكيه داده بودم ، عايشه گفت : سه چيز است كه هر كس دهن به يكى از آنها باز كند افتراء بزرگى بر خدا زده است ،
پرسيدم آن سه چيست ؟ گفت هر كس بپندارد كه محمد (صلى اللّه عليه و آله ) پروردگارش را ديد، افتراء بزرگى بر خدا بسته ، من كه تا اين هنگام تكيه داده بودم برخاستم و گفتم : اى ام المؤ منين صبر كن ، و مرا مهلت بده بپرسم و به عجله سخن مگوى ، مگر خداى تعالى نفرموده : «و لقد رآه فى الافق المبين - رسول خدا را در افق آشكار بديد» و در جاى ديگر فرموده : «و لقد رآه نزلة اخرى - بارى ديگر او را ديد»؟
عايشه در پاسخ گفت : من اولين فرد امت اسلامم ، كه همين سوال تو را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كردم ، فرمود: جبرئيل ، يعنى من جبرئيل را به آن صورتى كه با آن صورت خلق شده نديدم غير از اين دو نوبت ، كه در اين دو آيه است ، يك بار او را ديدم كه داشت از آسمان به زير مى آمد، بسيار بزرگ بود، كه بزرگى خلقتش ما بين آسمان تا زمين را پر مى كرد، عايشه سپس به من گفت : مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد: «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير - ديدگان او را نمى بيند و او ديدگان را مى بيند و او لطيف و خبير است » و نيز فرموده : «و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا... على حكيم »
و كسى كه بپندارد كه محمد چيزى از كتاب خداى را كتمان كرده و ناگفته گذارده ، او افتراى بزرگى بر خدا زده است و خداى عزوجل مى فرمايد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فمابلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس »
سپس عايشه اضافه كرد كه : هر كس بپندارد كه محمد از فرداى مردم خبر مى داد،
باز بر خدا افتراى بزرگى زده است ، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «قل لا يعلم من فى السموات و الا رض الغيب الا اللّه - بگو در آسمانها و زمين كسى غيب نمى داند جز خدا»
مؤ لف : در متن روايت اشكالاتى است كه آدمى را نسبت به آن بدبين مى كند، اما آيات رؤ يت كه مى فرمايد چشمها خدا را نمى بيند، رؤ يت حسى را نفى مى كند، نه رؤ يت قلبى را و اين قسم رؤ يت غير از ايمان است كه به معناى اعتقاد مى باشد و ما در چند مورد مناسب پيرامون آن مفصل بحث كرده ايم .
و اما آيه «يا ايها الرسول بلغ ...» در تفسيرش گفتيم كه منظور از آن ابلاغ عامه آيات و دستورات خدا نيست ، بلكه در مورد خاصى نازل شده و بر فرض هم كه عموميش بدانيم تازه دلالت مى كند بر اينكه آنچه بر آن جناب به عنوان پيام و رسالت نازل شده بايد ابلاغش كند، نه هر چيزى را، چون ممكن است به آن جناب چيزى نازل شود كه دانستن آن مختص به خود آن جناب باشد و از ديگران كتمان كند.
و اما اينكه فرمود: «قل لا يعلم ...» كه هيچ كس در زمين و آسمانها غيب نمى داند، اين آيه مانند ساير آيات كه غيب را مختص به خدا مى داند بيش از اين دلالت ندارد كه علم غيب ذاتا مختص خداى تعالى است و اما خدا اين علم را به كسى تعليم مى كند يا نمى كند آيات از آن ساكت است ، بلكه آيات ديگر دلالت دارد بر اينكه خدا علم غيب را به بعضى افراد تعليم مى كند، مانند آيه «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول »
و نيز خود خداى تعالى پارهاى از خبرهاى غيبى را از مسيح (عليه السّلام ) حكايت كرده و فرموده : «و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون » و پر واضح است كه اگر كسى بگويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مردم را از فردايشان خبر مى داد، هرگز نمى گويد كه اين علم را پيغمبر از خود داشته و خدا به او تعليم نكرده است .
و از سوى ديگر اخبار متواتره - هر چند متفرق و متنوع است - از طريق شيعه و سنى وارد شده ، كه آن جناب از بسيارى حوادث آينده خبر مى داده است .
آيات ۸۲ - ۹۳ سوره نمل
وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الاَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لا يُوقِنُونَ(۸۲) وَ يَوْمَ نحْشرُ مِن كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّب بِئَايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ(۸۳) حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَ كذَّبْتُم بِئَايَتى وَ لَمْ تحِيطوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۸۴) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِم بِمَا ظلَمُوا فَهُمْ لا يَنطِقُونَ(۸۵) أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا الَّيْلَ لِيَسكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۸۶) وَ يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ فَفَزِعَ مَن فى السمَوَتِ وَ مَن فى الاَرْضِ إِلا مَن شاءَ اللَّهُ وَ كلُّ أَتَوْهُ دَخِرِينَ(۸۷) وَ تَرَى الجِْبَالَ تحْسبهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السحَابِ صنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كلَّ شىْءٍ إِنَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُونَ(۸۸) مَن جَاءَ بِالْحَسنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِّنهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ ءَامِنُونَ(۸۹) وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَكُبَّت وُجُوهُهُمْ فى النَّارِ هَلْ تجْزَوْنَ إِلا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۹۰) إِنَّمَا أُمِرْت أَنْ أَعْبُدَ رَب هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِى حَرَّمَهَا وَ لَهُ كلُّ شىْءٍ وَ أُمِرْت أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسلِمِينَ(۹۱) وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْءَانَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ(۹۲) وَ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ سيرِيكمْ ءَايَتِهِ فَتَعْرِفُونهَا وَ مَا رَبُّك بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۹۳)
و چون فرمان عذاب آنها رسد جانورى را از زمين براى آنها بيرون آريم تا با آنها تكلم و بگويد كه اين مردم آيه هاى ما را باور نمى كرده اند (۸۲)
(به خاطر بياور) روزى را كه از هر امتى دستهاى از آنها را كه آيه هاى ما را دروغ شمرده اند محشور كنيم و رديف شوند (۸۳)
و چون بيايند گويد چرا آيه هاى مرا كه دانش شما بدان نمى رسيد دروغ شمرديد؟ شما چه اعمالى انجام مى داديد (۸۴)
و به سزاى آن ستمها كه كرده اند عذاب بر آنان واجب شود و سخن نگويند (۸۵)
مگر نمى بينند كه ما شب را پديد آورده ايم تا در آن آرام گيرند و روز را روشن كردهايم ، كه در اين براى گروه داراى ايمان عبرتى است (۸۶)
روزى كه در صور، دمند و هر كه در آسمانها و در زمين است وحشت كند جز آنكه خدا بخواهد و همگى با تذلل به پيشگاه وى رو كنند (۸۷)
و كوهها را بينى و پندارى كه بى حركتند ولى مانند ابر در حركتند، صنع خداى يكتاست كه همه چيز را به كمال آورده كه وى از كارهايى كه مى كنيد آگاه است (۸۸)
هر كه كار نيك انجام دهد پاداشى بهتر از آن دارد و آنان از وحشت آن روز ايمنند (۸۹)
هر كه كار بد انجام دهد آنها به رو در آتش سرنگون شوند آيا جز در مقابل اعمالى كه مى كرده ايد سزايتان مى دهند (۹۰)
حق اين است كه من فرمان يافته ام پروردگار اين شهر را كه آن را محترم كرده و همه چيز از اوست پرستش كنم ، فرمان يافته ام كه از مسلمانان باشم (۹۱)
و اين قرآن را بخوانم پس هر كه هدايت يافت براى خويش هدايت يافت و هر كه گمراه گشت بگو من فقط بيم رسانم (۹۲)
بگو ستايش خدايى را كه آيه هاى خويش را به شما نشان خواهد داد و آن را خواهيد شناخت و پروردگارت از اعمالى كه مى كنيد بى خبر نيست (۹۳)
اين آيات فصل سابق را تمام مى كند و به مساءله بعث و پارهاى از ملحقات به آن ، از قبيل امورى كه در قيامت و قبل از قيامت رخ مى دهد اشاره مى كند و سوره را با همان مطلبى ختم مى نمايد كه با آن آغاز شده بود و آن مساءله انذار و بشارت است .
«وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الاَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لا يُوقِنُونَ»:
مقصود از «قول » و اخراج جنبنده اى از زمين كه با مردم سخن مى گويد
مقتضاى سياق آيه - از اين نظر كه متصل به ما قبل است ، يعنى به آياتى است كه پيرامون مشركين معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و يا خصوص مشركين مكه و قريش كه دشمنترين مردم بودند با آن جناب و دعوت او بحث مى كرد - اين ظهور را به آيه مى دهد كه : ضميرهاى جمع در «عليهم » و در «لهم » و در «تكلمهم » به مشركين بر گردد، كه گفتگو درباره آنان است اما نه به خصوص آنان ، بلكه به آنان از اين نظر كه به سوى اسلام دعوت مى شوند، پس در حقيقت مراد عموم مردم اين امتند، چون همه از نظر دعوت يكى هستند، اولشان به آخرشان ملحق است و اين گونه عنايت در كلام خداى تعالى بسيار وارد شده است .
و مراد از اينكه فرمود: «وقتى قول بر ايشان واقع مى شود»، تحقق مصداق قول ، در ايشان و تعين ايشان در صدق قول بر آنان است (و معنايش اين است كه زمانى كه امت اسلام مصداق قول خدا قرار مى گيرند و قول خدا درباره آنان محقق مى شود) همچنان كه در آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «و وقع القول عليهم بما ظلموا - و به خاطر ظلمى كه كردند قول بر ايشان واقع شد»، مراد همين است ، يعنى عذاب خدا بر آنان محقق گشته ، مصداق آن قرار گرفتند.
پس ، بنا بر اين ، جمله مورد بحث در معناى «حق عليهم القول » مى باشد، كه در كلام خداى تعالى زياد آمده . و فرق بين اين دو تعبير اين است كه در اولى ، يعنى «وقع القول عليهم » عنايت در اين است كه نامبردگان را متعين در مصداق قول كند و در دومى يعنى «حق عليهم القول » عنايت در اين است كه قول را در آنان ثابت و مستقر كند، بطورى كه زوال پذير نباشد.
و اما اينكه اين قول چيست كه بر آنان واقع مى شود، آنچه از كلام خداى تعالى صلاحيت دارد كه اين قول را تفسير كند آيه «سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق » مى باشد، براى اينكه مى دانيم مراد از اين آيات كه خدا به زودى به آنان نشان مى دهد غير آيات آسمانى و زمينى است ، كه خود آنان همواره آنها را مى بينند، و دائما در پيش رو و بيخ گوششان قرار دارد، بلكه مراد، بعضى از آياتى است كه جنبه خارق عادت داشته باشد و مردم از ديدن آن ناگزير به ايمان شوند و در حالى فرا رسد كه به هيچ يك از
آيات آسمانى و زمينى معمولى ايمان نداشته باشند، ولى از ديدن آن آيت كه گفتيم ايمان بياورند.
از اين بيان روشن مى شود كه جمله «ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون - مردم قبلا به آيات ما ايمان نمى آوردند»، تعليل باشد براى اينكه چرا قول بر ايشان واقع مى شود و تقدير جمله مذكور «لان الناس ...» است و كلمه «كانوا» استقرار بدون يقين آنان را مى رساند و مراد از آيات ، آيات مشهوده و حسى آسمان و زمين است ، نه آيات خارق العاده ، البته كلمه «ان » به كسر همزه نيز قرائت شده و از نظر معنا اين قرائت بهتر است از قرائت به فتحه و گفتار ما را تاءييد مى كند كه - گفتيم - جمله «ان الناس ...» تعليل را مى رساند، چيزى كه هست اگر «ان » را به كسره بخوانيم خود جمله ، تعليل را مى رساند و احتياجى به تقدير لام ندارد.
جمله «اخرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم » بيان آن آيتى است كه گفتيم مراد از آن ، آيت خارق العادهاى است كه در آيه «سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق » آن را وعده داده ، و همين كه جمله مورد بحث صفت قرار گرفته براى آن آيت خارق العاده ، خود دليل است بر اينكه مراد از اخراج از زمين ، يا احياء و بعث بعد از مرگ است و يا امرى است نزديك بدان ، (حال ببينيم كدام يك مى تواند باشد) و اما اينكه آن جنبنده ، جنبنده اى باشد كه با مردم صحبت كند، از آنجا كه كلمه «دابه - جنبنده » به هر صاحب حياتى اطلاق مى شود كه در زمين راه مى رود، مى تواند انسان باشد و مى تواند حيوانى غير انسان باشد، اگر انسان باشد كه تكلم و سخن گفتنش امرى عادى است ، نه خارق العاده و اگر حيوانى بى زبان باشد آن وقت حرف زدنش مانند بيرون شدنش از زمين امرى است خارق العاده.
ليكن - متاءسفانه - در آيات كريمه قرآن چيزى كه بتواند اين آيت را تفسير كند و معلوم سازد كه اين جنبده اى كه خدا به زودى از زمين بيرون مى آورد چيست ؟ و چه خصوصياتى دارد؟ و صفات و نشانيهايش چيست ؟ و با مردم چه تكلمى مى كند و چه خصوصياتى دارد؟ و چگونه از زمين بيرون مى آيد؟ و چه مى گويد؟ وجود ندارد، بلكه سياق آيه بهترين دليل است بر اينكه مقصود مبهم گويى است و جمله مزبور از كلمات مرموز قرآن است .
و حاصل معنا اين است كه : وقتى برگشت امر مردم به اين شود - كه به زودى هم مى شود - كه از آيات حسى و مشهود ما يقين برايشان حاصل نشود و به عبارت ديگر استعدادشان براى ايمان آوردن به ما به كلى باطل گشته ، تعقل و عبرت گيرى از دستشان
خارج شود، در اين هنگام وقت آن مى رسد كه آن آيت خارق العاده كه وعده داده بوديم نشانشان دهيم ، و حق را برايشان آنچنان بيان مى كنيم كه ديگر جز اعتراف به حق چاره اى برايشان نماند، پس در آن هنگام آن آيت را كه دابه و جنبنده اى است از زمين بيرون مى آوريم ، تا با ايشان صحبت كند.
اين آن معنايى است كه با كمك سياق و به هدايت تدبر در آيه به دست مى آيد.
ولى مفسرين در معناى آن حرفهاى عجيب و غريبى زده اند و در معناى مفردات آيه و جمله هاى آن دقتهاى زياده از حد كرده اند، و همچنين در آنچه از آيه فهميده مى شود و در حقيقت اين جنبنده ، و صفات آن و معناى سخن گفتنش و كيفيت خروج آن ، و زمان خروجش و اينكه چند مرتبه از زمين بيرون مى آيد و در چه مكانى بيرون مى شود، اقوال بسيارى گفته اند، كه به هيچ يك آنها نمى توان اعتماد كرد، مگر به زور و به همين جهت از نقل آنها و بحث در پيرامونش صرف نظر كرديم ، اگر كسى بخواهد بدانها اطلاع يابد بايد به تفاسير مطول مراجعه كند.
«وَ يَوْمَ نحْشرُ مِن كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّب بِئَايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ»:
مراد از «آيات » و خشر فوجى از هر امت در آيه : «و يوم نحشر منكل امة فوجا ممن كذب بآياتنا...»
كلمه «فوج » - بطورى كه راغب گفته - به معناى جماعتى است كه به سرعت عبور كنند و كلمه «يوزعون »، مضارع از ايزاع است كه به معناى نگاه داشتن و جلوگيرى از حركت آنان است ، به طورى كه اول جمعيت با آخرش يكجا گرد آيند.
كلمه «يوم » در «و يوم نحشر» منصوب است تا ظرف باشد براى فعلى مقدر و تقدير كلام «و اذكر يوم نحشر - بياد آر روزى كه محشور مى كنيم » است و مراد از «حشر»، جمع كردن بعد از مرگ است ، چون محشورين عبارتند از فوجى از هر امت ، و تمامى امتهاى زنده هيچ وقت در زمان واحد جمع نمى شوند. و كلمه «من » در جمله «من كل امة » براى تبعيض است و در جمله «ممن يكذب »، هم ممكن است براى بيان باشد و هم براى تبعيض .
و مراد از آيات در جمله «يكذب باياتنا» مطلق آياتى است كه بر مبدأ و معاد دلالت مى كند، كه از آن جمله اند انبياء و امامان و كتب آسمانى ، نه اينكه مراد از آيات ، قيامت و حوادث واقعه در آن و هنگام قيام آن باشد و نه آيات قرآنى به تنهايى ، براى اينكه حشر، منحصر در امت اسلامى نيست ، بلكه از امتهاى مختلف ، از هر امتى فوجى محشور مى شوند. و از عجايب ، اصرارى است كه بعضى از مفسرين كرده اند بر اينكه : اين كلام
نص است در اينكه مراد از آيات در اينجا و در آيه بعدى ، آيات قرآنى است ، نه مثل قيامت و حوادث آن ، به دليل اينكه آيات قرآنى پر است از دلائل صدق ، آن قدر كه در عين اينكه دقت و تاءمل در آن بر همه واجب بوده و هست ، تاكنون نتوانسته اند به همه دلائل صدق مذكور احاطه يابند.
و فساد آن روشن است ، براى اينكه صرف اينكه مراد از آن ، امثال قيامت و حوادث آن نيست ، دليل نمى شود بر اينكه پس حتما مراد از آن ، آيات قرآنى است ، با اينكه آيه ، ظهور در اين دارد كه محشورين ، افواجى از جميع امتها هستند و قرآن تنها كتاب يك فوج از ايشان است ، نه كتاب همه افواج .
و از ظاهر آيه برمى آيد كه حشر در آن ، حشر در غير روز قيامت است ، زيرا حشر در روز قيامت اختصاص به يك فوج از هر امت ندارد، بلكه تمامى امتها در آن محشور مى شوند و حتى به حكم آيه «و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا»، يك نفر هم از قلم نمى افتد و اما در اين آيه مى فرمايد: از هر امتى فوجى را محشور مى كنيم .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين حشر، حشر عذاب است ، بعد از حشر كلى ، كه شامل همه خلق مى شود و اين حشرى است بعد از حشر.
ليكن اين حرف دردى را دوا نمى كند و اشكال را بر طرف نمى سازد، براى اينكه اگر مراد، حشر براى عذاب بود لازم بود غايت (براى عذاب ) را ذكر كند تا مبهم نباشد، همچنان كه در آيه «و يوم يحشر اعداء اللّه الى النار فهم يوزعون حتى اذا ما جاوها» اين غايت ذكر شده است ، با اينكه بعد از اين آيه هم به جز عتاب و حكم فصل ، ذكرى از عذاب نيامده و آيه شريفه - بطورى كه ملاحظه مى فرماييد - مطلق است ، و در آن هيچ اشاره اى نيست ، كه بگوييم مقصود از آن اين حشر خاصى است كه ذكر شد و اين اطلاق را آيه بعدى بيشتر مى كند، كه مى فرمايد: «حتى اذا جاؤ - تا آنكه بيايند» و نمى فرمايد بيايند عذاب را يا آتش را يا چيزى ديگر را.
باز مؤ يد گفتار ما - كه منظور حشر در قيامت نيست - اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش بعد از داستان بيرون شدن دابه از زمين واقع شده اند، كه خود يكى از علائمى است كه
قبل از قيامت واقع مى شود، قيامتى كه در چند آيه بعد درباره آن مى فرمايد: «و نفخ فى الصور» و تا چند آيه بعد اوصاف وقايع آن روز را بيان مى كند، و معنا ندارد كه قبل از شروع به بيان اصل قيامت و وقايع آن ، يكى از وقايع آن را جلوتر ذكر كند، چون ترتيب وقوعى اقتضاء مى كند كه اگر حشر فوج از هر امتى هم جزو وقايع قيامت باشد آن را بعد از مساءله نفخ صور ذكر فرمايد، ولى اينطور ذكر نكرد، بلكه قبل از نفخ صور مساءله حشر فوج از هر امتى را آورده ، پس معلوم مى شود اين حشر جزو وقايع قيامت نيست.
به همين جهت است كه مى بينيم بعضى از مفسرينى هم كه آيه را حمل بر حشر در قيامت كرده ، متوجه اين اشكال شده و گفته اند: شايد جلوتر ذكر كردن اين واقعه بر نفخ صور و قيام قيامت ، براى اين بوده كه اعلام كند هر يك از اين دو، يعنى نفخ صور و حشر هر فوجى از هر امت ، آن قدر مهمند كه جا دارد هر يك جداگانه مورد توجه قرار گيرند و احوال آنها كه طامه كبرى و داهيه دهياء است جداگانه خاطر نشان شود و گر نه اگر مى خواست ترتيب رعايت شود بايد اول نفخ صور، بعد حشر فوج از هر امت ذكر شود، چيزى كه هست اگر ترتيب رعايت مى شد خواننده خيال مى كرد هر دو يك داهيه است .
ليكن خواننده توجه دارد كه اين وجهى است ساختگى كه به هيچ وجه قانع كننده نيست و اگر مقصود از آيه همين مى بود جا داشت به جاى دفع توهم مزبور كه اين مفسر آن را توهم كرده توهمى مهمتر از آن را دفع مى كرد و آن اين است كه كسى توهم كند كه حشر فوجى از هر امت در غير روز قيامت است و براى دفع اين توهم ، اول مساءله نفخ صور را بياورد، بعد حشر فوج از هر امت را، تا كسى خيال نكند حشر مذكور در غير قيامت است ، آنگاه بعد از آن جملهاى بياورد تا توهم مفسر نامبرده را رفع كند.
پس معلوم شد كه آيه شريفه نمى تواند مربوط به وقايع قيامت باشد، بلكه از حشرى خبر مى دهد كه قبل از روز قيامت واقع مى شود، البته در افاده اين معنا نيز صريح نيست ، بطورى كه قابل تاءويل نباشد.
«حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَ كذَّبْتُم بِئَايَتى وَ لَمْ تحِيطوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»:
مراد از «آمدن » - البته به كمك سياق - حضور در موطن خطاب است ، آن خطابى كه از جمله «قال اكذبتم ...» استفاده مى شود و مراد از «آيات » - همانطور كه در آيه قبلى هم گفتيم - مطلق آيات است كه بر حق دلالت كند و جمله «و لم تحيطوا بها علما» جمله اى
است حاليه و معنايش اين است كه : آيات مرا تكذيب كرديد، در حالى كه هيچ علمى به آن نداشتيد، چون از آن اعراض داشتيد، پس چگونه چيزى را تكذيب كرديد كه نمى شناختيد؟ و چگونه نسبت دروغ به آن داديد، در حالى كه هيچ دليلى علم آور بر گفته خود نداشتيد؟. «ام ما ذا كنتم تعملون » يعنى غير از تكذيبى كه كرديد چه كارها مى كرديد.
و معناى آيه اين است كه : از هر امتى فوجى از تكذيب كنندگان به آياتمان را محشور مى كنيم و همچنان بازداشت مى شوند، تا آنكه در محضر خطاب ، حضور به هم رسانند، در آن هنگام خداى تعالى به ايشان مى فرمايد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه هيچ احاطه علمى به آن نداشتيد؟ و يا چه كارها غير از تكذيب مى كرديد؟ و اين سوال متضمن توبيخ آنان است از اين جهت كه جز تكذيب آيات كار ديگرى نداشته اند.
«وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِم بِمَا ظلَمُوا فَهُمْ لا يَنطِقُونَ»:
حرف «باء» در جمله «بما ظلموا» سببيت را مى رساند و ما مصدريه است و معنايش اين است كه : قول ، به سبب اينكه ظالم بودند، عليه ايشان واقع گشت و جمله «فهم لا ينطقون » تفريعى است بر وقوع قول عليه ايشان .
با اين بيان ، اين احتمال تاءييد مى شود كه مراد از آن قولى كه عليه ايشان واقع مى شود اين قول است كه «ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين » و معنا اين است كه ايشان به خاطر اينكه در تكذيبشان به آيات ستمكار بودند، به عذرى كه با آن اعتذار جويند راه نيافتند و در نتيجه از سخن فرو ماندند «فهم لا ينطقون»
و چه بسا مفسرينى كه وقوع قول عليه ايشان را تفسير كرده اند به وجوب عذاب بر ايشان و مناسبتر آن است كه بنا بر اين تفسير مراد از قول واقع عليه ايشان ، قضاى خداى تعالى به عذاب در حق ستمكاران باشد، كه در امثال آيه «الا ان الظالمين فى عذاب مقيم » خاطر نشان شده و آن وقت معناى آيه چنين باشد: «ايشان به خاطر اينكه ستمكارند قضاى عذاب در ايشان رانده شد و ديگر چيزى نخواهند داشت كه سخن بدان آغاز كنند»، و ليكن وجه سابق وجيه تر است .
و اما اينكه وقوع قول را به حلول عذاب و داخل شدن در آتش تفسير كرده اند، از سياق بعيد است ، براى اينكه با تفريع مذكور نمى سازد.
«أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا الَّيْلَ لِيَسكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»:
بعد از آنكه در آيات سابق وضع بسيارى از مردم را چنين توصيف كرد كه : از شنيدن كلمه حق ، كر و از نظر كردن در آيات خدا كورند و نمى توانند از آنها عبرت گيرند و سپس داستان دابة الارض را پيش آورد، كه به زودى او را به عنوان آيتى خارق العاده از زمين بيرون مى كند، تا با ايشان سخن گويد و آنگاه اين نكته را خاطر نشان ساخت كه به زودى از هر امتى فوجى از مكذبين را محشور مى كند و مورد عتاب قرار مى دهد، كه بدون هيچ علمى به آيات از آن اعراض كردند، اينك در آيه مورد بحث ايشان را ملامت و توبيخ مى كند بر اينكه علاوه بر اينكه دليلى بر تكذيب خود ندارند دليل بر عليه خود دارند و آن اين است كه آنان شب را مى بينند چون در شب به سر بردهاند، پس بالطبع از وضع آن آگاهند و همچنين روز را ديدهاند كه آيات آسمان و زمين را برايشان روشن مى كند و با اين حال چرا آنها را به عنوان آيات ما نمى بينند؟
«ان فى ذلك لايات لقوم يؤمنون » - يعنى در اينكه شب را هنگام سكونت و روز را هنگام ديدن قرار داد، تا آيات آسمان و زمين را ببينند خود آيتها است براى مردمى كه در ايشان اثرى از ايمان و تصديق به حق وجود داشته باشد.
و مراد از «آيات »، علامتها و جهات داله آنها بر توحيد و فروعى است كه متفرع بر توحيد مى شود، كه از آن جمله است دلالت آنها بر اين حقيقت كه بر انسان لازم است در جايى و زمانى سكونت كند و آرام گيرد، كه براى همين آرامش و سكونت درست شده و آن شب است كه با پرده ظلمتش ديدگان را در حجاب مى كند و در مقابل در جايى و زمانى به جنب و جوش در آيد، كه براى جنب و جوش درست شده و آن روز است كه با روشنياش همه چيز را - مخصوصا آن چيزها را كه متضمن منافع حيات آدمى است - نشان آدمى مى دهد.
پس بر انسان لازم است از چيزى هم كه پرده ظلمت جهل از ايشان پوشانده سكوت كند و خلاصه چيزى را كه نمى داند نه بگويد و نه انكار كند و چيزى را بگويد و به چيزى ايمان داشته باشد كه آيات بينات كه چون روز روشنند، آن را برايشان روشن كرده باشند.
«وَ يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ فَفَزِعَ مَن فى السمَاوَاتِ وَ مَن فى الاَرْضِ إِلا مَن شاءَ اللَّهُ وَ كلُّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ»:
«نفخ صور - دميدن در بوق » كنايه است از اعلام به جمعيت انبوهى چون لشكر، مطلبى را كه بايد همگى عملى كنند، مثل اينكه همگى در فلان روز و فلان ساعت حاضر
باشند و يا حركت كنند و يا امثال اين ، و كلمه «فزع » بطورى كه راغب گفته به معناى آن گرفتگى و نفرتى است كه از منظرهاى نفرت آور به انسان دست مى دهد و فزع هم از همان جنس جزع است و كلمه «دخور» به معناى كوچكى و خوارى است .
مقصود از نفخ در صور در آيه : «و يوم ينفح فى الصور ففزع من فى السموات و منفى الارض ...» كدام نفخه است ؟
بعضى گفته اند: مراد از اين نفخ صور، نفخه دومى است كه با آن ، روح به كالبدها دميده مى شود، و همه براى فصل قضاء مبعوث مى گردند، مؤ يد اين ، جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: «و كل اتوه داخرين » يعنى همگى با ذلت و خوارى بدانجا مى آيند، چون مراد از «اتوه - مى آيند آن را» حضورشان نزد خداى سبحان است و نيز مؤ يد ديگر آن استثناى «من شاء اللّه - هر كس را كه خدا بخواهد»، از حكم فزع است ، كه بعد از آن جمله «و هم من فزع يومئذ امنون »، را در باره نيكوكاران آورده و همين خود دلالت مى كند بر اينكه فزع مذكور همان فزع در نفخه دوم است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، نفخه اول است كه با آن همه زندگان مى ميرند، به دليل اينكه در جاى ديگر فرمود، «و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الا رض الا من شاء اللّه ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون » چون «صعقه »، در اين آيه همان فزع در آن آيه است ، كه در هر دو آيه ، نتيجه نفخه اولى گرفته شده و بنا بر اين ، مراد از جمله «كل اتوه داخرين » رجوعشان به سوى خدا به سبب مردن مى باشد.
و بعيد نيست كه مراد نفخ در صور، در اين صورت مطلق نفخ باشد، چه آن نفخى كه با آن مى ميرند و يا آن نفخى كه با آن زنده مى شوند، براى اينكه ، نفخه هر چه باشد از مختصات قيامت است و اينكه بعضى در فزع و بعضى در ايمنى هستند و نيز كوهها به راه مى افتند، همه از خواص نفخه اول باشد و اينكه مردم با خوارى نزد خدا مى شوند، از خواص نفخه دوم باشد، كه بنا بر اين احتمال ، اشكالى كه چه بسا ممكن است بر هر دو وجه سابق بشود دفع مى گردد.
خداى تعالى از حكم فزع عمومى كه شامل همه موجودات آسمانها و زمين است
جمعى از بندگان خود را استثناء كرده و به زودى گفتارى پيرامون اين استثناء خواهد آمد، آنجا كه در باره جمله «و هم من فزع يومئذ امنون » بحث خواهيم كرد.
و ظاهرا مراد از جمله «و كل اتوه داخرين » رجوع تمامى موجودات عاقل در آسمانها و زمين است ، حتى آنهايى كه از حكم فزع استثناء شده اند (چه آنها و چه اينها) همه نزد پروردگار متعال حاضر مى شوند و آيه شريفه «فانهم لمحضرون الا عباد اللّه المخلصين » هم با اين گفتار ما منافات ندارد و نمى خواهد غير اين را بگويد، چون مراد از حضور در آن ، مطلق حضور و رجوع به خدا نيست ، بلكه مراد از آن حضور در موقف حساب و سوال است ، ممكن است همه به سوى خدا برگردند و حتى استثناء شدگان نيز برگردند و نيز بندگان مخلص خدا برگردند، و ليكن بندگان مخلص در موطن جمع حاضر نشوند، نه اينكه بعث و رجوع نداشته باشند، پس آيات قيامت نص صريحند بر اينكه بعث شامل همه خلائق مى شود و احدى از آن مستثنا نيست .
و اگر دخور و ذلت را به اولياى خداى تعالى هم نسبت داده ، منافاتى با عزت آنان نزد خدا ندارد، چون عزت و غناى بنده نزد خدا ذلت و فقر او است در نزد خودش ، بله ذلت دشمنان خدا در قبال عزت كاذبهاى كه براى خود قائل بودند، ذلت واقعى و خوارى حقيقى است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |