تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مراد از مشاهده «علیّین» توسط مقرّبان
مناسب تر با معنايى كه براى آيات قبل كرديم، اين است كه بگوييم: «شهادت» در اين جمله، به معناى معاينه و به چشم خود ديدن است، و «مقرّبين»، قومى از اهل بهشت اند كه درجه شان از درجۀ عموم ابرار - به بيانى كه در تفسير آيه «عيناً يَشرَبُ بِهَا المُقَرّبُون» خواهد آمد - بالاتر است. پس مراد اين است كه: مقرّبان، عليّين را با ارائه خداى تعالى مى بينند، و خداى عزّوجلّ، نظير اين مشاهده را درباره دوزخ آورده و فرموده: «كَلّا لَو تَعلَمُونَ عِلمَ اليَقِين * لَتَرَوُنّ الجَحِيم»؛ و از اين آيه استفاده مى شود كه «مقرّبين» همان اهل يقين اند.
بعضى از مفسّران گفته اند: شهادت به معناى حضور است، و مقرّبين، ملائكه اند، و مراد اين است كه: ملائكه حاضر برنامه اعمال ايشان هستند، هنگامى كه آن را به سوى خداى تعالى بالا مى برند.
بعضى ديگر گفته اند: مقرّبين، هم ابرارند و هم ملائكه.
مؤلّف: اين دو قول مبنى بر اين است كه: مراد از كتاب، صحيفۀ اعمال باشد و ما، در سابق گفتيم كه اين احتمال ضعيف است.
«بحث روایى»
- رواياتى راجع به: نزول سوره «مطفّفین» و...
در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» روايت شده كه فرموده: اين سوره، يعنى سوره مطفّفين وقتى نازل شد كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» وارد مدينه شده بود و مردم مدينه، در آن روز از حيث ترازودارى، بدترين مردم بودند، و در نتيجۀ آمدن اين سوره، ترازوداريشان خوب شد.
و در اصول كافى، به سند خود، از ابو حمزه ثمالى روايت كرده كه گفت از امام باقر «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: خداى عزّوجلّ، ما را از اعلى عليّين آفريد، و قلوب شيعيان ما را از همان چيزى آفريد كه ما را آفريد. و اما بدن هايشان را از چيزى پايين مرتبه تر بيافريد. پس قلوب شيعيان ما، همواره براى ما مى تپد و به سوى ما عشق مى ورزد، چون از همان چيزى خلق شده كه ما خلق شده ايم. آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «كَلّا إنّ كِتَابَ الأبرار لَفى عِليّين * وَ مَا أدريكَ مَا عِلِيُّون * كِتَابٌ مَرقُومٌ * يَشهَدُهُ المُقَرّبُون».
و دل هاى دشمنان ما را از «سجّين» و دل هاى شيعيان آنان را نيز، از همان آفريده كه آنان را از آن آفريده، و بدن هايشان را از چيزى پايين مرتبه تر خلق كرده. و به همين جهت، دل هاى شيعيان آنان، به سوى آنان تمايل دارد؛ چون از همان خلق شده كه آنان از آن خلق شده اند. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «كَلّا إنّ كِتَابَ الفُجّار لَفِى سِجّين * وَ مَا أدريكَ مَا سِجّين * كِتَابٌ مَرقُومٌ * وَيلٌ يَومَئذٍ لِلمُكَذِّبِين».
مؤلّف: صاحب كافى، نظير اين روايت را به طريق ديگر، از ثمالى، از آن جناب نقل كرده. و نيز صاحب علل الشرايع، نظير آن را به سند خود - البته مقدارى از راويان آخر آن را نام نبرده - از زيد شحّام، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده. و اين احاديث، به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، مؤيّد بيانى است كه ما، در تفسير اين آيات داشتيم.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «كَلّا إنّ كِتَابَ الفُجّار لَفِى سِجّين» آمده كه امام فرمود: آنچه از عذاب كه خدا براى فُجّار نوشته، در سجّين است.
و نيز در همان كتاب، در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: «سجّين»، عبارت است از طبقۀ هفتم زمين، و «عليّون»، عبارت است از آسمان هفتم.
مؤلّف: اين روايت اگر صحيح باشد، براين اساس است كه بهشت به عنايتى در جهت بالا، و دوزخ در جهت پايين باشد. و اين معنا را روايات ديگرى، نظير اين روايت دارد. مثل آن رواياتى كه فرموده: «قبر، يا روضه اى از رياض بهشت و يا حفره اى از حفره هاى دوزخ است». و يا رواياتى كه «برهوت» را مكانى در جهنّم خوانده.
و در الدرّ المنثور است كه ابن مبارك، از سعيد بن مسيّب روايت كرده كه گفت : سلمان و عبداللّه بن سلام به هم برخوردند. يكى به ديگرى گفت: اگر قبل از من از دنيا رفتى، بخوابم بيا و به من خبر بده كه پروردگارت با تو چه كرده؛ و اگر من جلوتر از تو مُردم، اين كار را مى كنم و به تو خبر مى دهم. عبداللّه گفت: چطور چنين چيزى ممكن است؟ سلمان گفت: بله ممكن است، چون ارواح مؤمنان در برزخى از زمين قرار دارند، هر كجا بخواهند مى روند، ولى جان كفّار در سجّين است (و خدا داناتر است).
رواياتى راجع به فساد و زنگار قلب بر اثر ارتكاب گناه
و در اصول كافى، به سند خود، از زُراره، از امام باقر «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: هيچ بنده اى نيست مگر آن كه در قلبش، لكّه اى سفيد هست. وقتى گناهى بكند، در اين لكّۀ سفيد، لكّه اى سياه پيدا مى شود. اگر از آن گناه توبه كند، آن لكّۀ سياه پاك مى شود، و اگر همچنان به گناه خود ادامه دهد، لكّۀ سياه زياد مى شود و زياد مى شود، تا آن كه همۀ سفيدى را بپوشاند. همين كه سفيدى پوشيده شد، ديگر تا ابد، صاحبش به سوى خير بر نمى گردد؛ و اين، كلام خداى عزّوجلّ است كه مى فرمايد: «كَلّا بَل رَانَ عَلى قُلُوبِهِم مَا كَانُوا يَكسِبُون».
مؤلّف: اين معنا در الدر المنثور هم از عده اى از نويسندگان كتب حديث از ابو هريره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده . و نيز در اصول كافى به سند خود از عبد اللّه بن محمد حجان ، از بعضى از راويان شيعه -با حذف راويان آخر حديث - روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: با يكديگر مذاكره كنيد و بديدن يكديگر برويد و احاديث را براى يكديگر نقل كنيد، كه حديث مايه جلاى دلها است ، و دلها زنگ مى زند آنچنان كه شمشير زنگ مى زند، و جلاى آن حديث است .
و از روضه الواعظين نقل شده كه گفت امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هيچ چيز قلب آدمى را بقدر گناه فاسد نمى كند، قلب وقتى با گناه آشنا شد، روز به روز بيشتر متمايل بدان مى شود، تا جايى كه گناه بر آن چيره شود، آن وقت است كه قلب زير و رو گشته بالا و پايين مى شود. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: وقتى مؤ من گناهى مرتكب شود، لكه سياهى در قلبش پيدا مى شود، اگر توبه كند و دل از گناه بكند، و از پروردگارش طلب مغفرت كند، دوباره قلبش صيقلى و شفاف مى شود، و اگر زيادتر گناه كند، آن لكه زيادتر مى شود، اين همان رين است كه خداى تعالى در باره اش در كتاب كريمش فرموده : «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ».
آيات ۲۲ - ۳۶، سوره مطففين
إِنَّ الاَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ(۲۲) عَلى الاَرَائكِ يَنظرُونَ(۲۳) تَعْرِف فى وُجُوهِهِمْ نَضرَةَ النَّعِيمِ(۲۴) يُسقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ(۲۵) خِتَمُهُ مِسكٌ وَ فى ذَلِك فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَفِسونَ(۲۶) وَ مِزَاجُهُ مِن تَسنِيمٍ(۲۷) عَيْناً يَشرَب بهَا الْمُقَرَّبُونَ(۲۸) إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا يَضحَكُونَ(۲۹) وَ إِذَا مَرُّوا بهِمْ يَتَغَامَزُونَ(۳۰) وَ إِذَا انقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انقَلَبُوا فَكِهِينَ(۳۱) وَ إِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضالُّونَ(۳۲) وَ مَا أُرْسِلُوا عَلَيهِمْ حَفِظِينَ(۳۳) فَالْيَوْمَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضحَكُونَ(۳۴) عَلى الاَرَائكِ يَنظرُونَ(۳۵) هَلْ ثُوِّب الْكُفَّارُ مَا كانُوا يَفْعَلُونَ(۳۶) ترجمه آيات محققا ابرار غرق در نعمتند(۲۲). بر اريكه ها تكيه زده تماشا مى كنند (۲۳). در سيمايشان طراوت تنعم مشاهده مى شود (۲۴). از شراب بى غش و صافى به ايشان مى نوشانند (۲۵). شرابى كه مهر و مومش مشك است و شايسته است كه مردم نسبت به چنين زندگى مسابقه بگذارند (۲۶). شرابى كه ممزوج با چشمه تسنيم است (۲۷).
منظور چشمه اى است خاص مقربين كه جز از آن نمى نوشند (۲۸). امروز مجرمين همواره به كسانى كه ايمان آورده اند مى خندند (۲۹). و وقتى به آنان بر مى خورند با اشاره چشم به استهزاى ايشان مى پردازند (۳۰). و چون به همفكران خود مى رسند خوشحالانه برمى خورند (۳۱). و چون به مؤ منين برمى خورند به يكديگر مى گويند اينها گمراهانند (۳۲). و خداى تعالى اين مجرمين را نگهبان و مسؤ ول مؤ منين نكرده (۳۳). و چون در دنيا چنين بودند امروز مؤ منين به كفار مى خندند (۳۴). و بر اريكه هاى خود تكيه زده تماشا مى كنند (۳۵). ببينند آيا كفار در برابر كرده هايشان چه جزايى مى بينند (۳۶). بيان آيات
جلالت قدر ابرار و نعمت هاى بهشتى ايشان
در اين آيات تا حدودى جلالت قدر ابرار، و عظمت مقام آنان نزد خداى تعالى ، و خرمى زندگى در بهشتشان را بيان نموده ، مى فرمايد: اين ابرار كه امروز مورد استهزاء و طعنه كفارند، به زودى به كفار خواهند خنديد، و عذابى را كه به ايشان مى رسد تماشا خواهند كرد. إِنَّ الاَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ كلمه «نعيم » به معناى نعمت بسيار است ، و اگر اين كلمه را نكره آورد خواست بفهماند عظمت آن شناختنى نيست . و معناى آيه اين است كه ابرار در نعمت بسيارى قرار دارند، كه آن نعمت در وصف نمى گنجد. عَلى الاَرَائكِ يَنظرُونَ كلمه «ارائك » جمع اريكه است ، كه به معناى جايگاهى است كه در حجله يعنى اطاق مخصوص عروس درست مى كنند، و اينكه جمله «ينظرون » را مطلق آورد، و هيچ قيدى براى آن ذكر نكرد، خود مويد اين است كه مراد نظر كردنشان به مناظر زيبا و خرم بهشت و نعمت هاى دائمى موجود در آن است . ولى بعضى گفته اند: مراد نظر كردن به كيفر كفار است ليكن اين گفتار درست نيست .
تَعْرِف فى وُجُوهِهِمْ نَضرَةَ النَّعِيمِ كلمه «نضره » به معناى بهجت و رونق است ، و خطاب در اين جمله به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، اما نه به اين اعتبار كه پيامبر است ، بلكه به اين اعتبار كه مى تواند نظر كند و بشناسد، پس اين حكم شامل هر كسى است كه بتواند نظر كند و بشناسد، و معنايش اين است كه هر كس به چهره هاى بهشتيان نظر كند، رونق و خرمى ناشى از برخوردارى از نعمت هاى بهشت را در چهره هايشان مى شناسد. يُسقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ كلمه «رحيق » به معناى شراب صاف و خالص از غش است ، و به همين مناسبت آن را به وصف مختوم توصيف كرده ، چون همواره چيزى را مهر و موم مى كنند كه نفيس و خالص از غش و خلط باشد، تا چيزى در آن نريزند و دچار ناخالصيش نكنند. خِتَمُهُ مِسكٌ وَ فى ذَلِك فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَفِسونَ بعضى گفته اند: كلمه «ختام » به معناى وسيله مهر زدن است ، مى فرمايد وسيله مهر زدن بر آن رحيق بجاى گل و لاك و امثال آن - كه در دنيا بوسيله آنها مهر و موم مى كنند - مشك است . بعضى گفته اند: منظور از ختام ، آخرين طعمى است كه از آن شراب در دهان مى ماند، مى فرمايد آخرين طعم آن بوى مشك است . «و فى ذلك فليتنافس المتنافسون » - كلمه «تنافس » به معناى زورآزمايى افراد در ربودن چيزى از دست يكديگر است ، ولى در مورد آيه و مقامى كه دارد به معناى مسابقه است . همچنان كه همين معنا را در آيه زير به صراحت ، خاطرنشان كرده مى فرمايد: «سابقوا الى مغفره من ربكم و جنه »، پس در آيه بشر را ترغيب مى كند تا بشتابد به سوى آن نعمتى كه با عبارت رحيق مختوم توصيفش كرده . توجيه نحوى توالى دو حرف عطف در «و فى ذلك فليتنافس المتنافسون ...» بعضى در تفسير اين آيه اشكال كرده اند به اينكه : در اين آيه حرف عطف بر سر حرف عطفى ديگر در آمده ، چون تقدير كلام «و فليتنافس فى ذلك ...» است ، يعنى كلمه «فى ذلك » در واقع بعد از فعل امر قرار دارد. بعضى هم از اين اشكال پاسخ داده اند به اينكه حرف شرطى در تقدير كلام است ،
و حرف «فاء» در جواب شرط واقع شده ، و ظرف «فى ذلك » مقدم آمده تا عوض از شرط باشد، و تقدير كلام : «و ان اريد تنافس فليتنافس فى ذلك المتنافسون - اگر قرار است تنافس و مسابقه اى بشود بايد مسابقه گران در اين رحيق مختوم تنافس كنند» مى باشد. ممكن هم هست گفته شود جمله «و فى ذلك » عطف است بر يك ظرفى ديگر كه متعلق بوده به جمله «فليتنافس »، ولى حذف شده ، چون مقام دلالت بر آن مى كرده ، و چون كلام در وصف نعيم بهشت بوده ، مى فهماند كه جمله «و فى ذلك » ترغيب موكد است به تخصيص بعد از تعميم ، يعنى ترغيب به خصوص رحيق مختوم ، بعد از ترغيب به همه نعمت هاى بهشتى ، و معنايش اين است كه مسابقه گران و زورآزمايان بايد بر سر همه نعمت هاى بهشتى ، و مخصوصا بر سر رحيق مختوم مسابقه بگذارند، كه نوشيدنى خاص آنان است ، آن وقت آيه شريفه مثل اين مى ماند كه بگوييم : همه مؤ منين را احترام كن خصوصا صالحان از ايشان را. چشمهاى در بهشت بنام «تسنيم » وَ مِزَاجُهُ مِن تَسنِيمٍ كلمه «مزاج » به معناى وسيله مخلوط كردن است ، و كلمه «تسنيم » - به طورى كه آيه بعدى تفسيرش مى كند - به معناى چشمه اى است در بهشت ، كه خداى تعالى نامش را تسنيم نهاده ، و از اين ماده كلماتى به معناى بلند كردن و پر شدن نيز آمده ، وقتى گفته مى شود: «سنمه »، معنايش اين است كه آن چيز را بلند كرد، و «سنام الابل » به معناى كوهان شتر است . و نيز گفته مى شود: «سنم الاناء» يعنى ظرف را پر كرد. عَيْناً يَشرَب بهَا الْمُقَرَّبُونَ دو عبارت «شربه » و «شرب به » هر دو به يك معنا است ، و كلمه «عينا» مفعول فعلى تقديرى است كه يا «اخص » و يا «امدح » است و معنايش اين است كه «مزاج آن شراب از چشمه تسنيم است ، كه من آن را اختصاص مى دهم و يا مدح مى كنم به چشمه اى كه ...» و جمله «يشرب بها المقربون » وصف آن چشمه ، و مجموع ، تفسير براى تسنيم است . و مفاد آيه اين است كه مقربين صرفا تسنيم را مى نوشند، همچنان كه مفاد جمله و مزاجه من تسنيم اين است كه : آنچه در قدح ابرار از رحيق مختوم هست با تسنيم مخلوط مى شود. و اين معنا به دو نكته دلالت مى كند، اول اينكه تسنيم از رحيق مختوم گرانقدرتر است ، چون رحيق مختوم با آميخته شدن با تسنيم لذت بخشتر مى شود. دوم اينكه مقربين در درجه بالاترى از ابرار قرار دارند.
إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا يَضحَكُونَ از سياق چنين به دست مى آيد كه : مراد از جمله «آنان كه ايمان آوردند» همان ابرار باشند، كه در اين آيات مورد گفتارند، و اگر اينطور تغبير كرد براى اين بود كه بفهماند علت خنديدن كفار به ابرار و استهزاء كردن آنان تنها ايمان آنان بود. همچنان كه تعبير از كفار به جمله «آنانكه جرم مى كردند» براى اين بوده كه بفهماند علت مسخره كردن كفار مسلمانان ابرار را اين بود كه مجرم بودند. وَ إِذَا مَرُّوا بهِمْ يَتَغَامَزُونَ اين آيه عطف است بر جمله «يضحكون »، يعنى وقتى به مؤ منين برمى خورند با اشاره به چشم يكديگر را به استهزاى آنان وا مى دارند. وَ إِذَا انقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انقَلَبُوا فَكِهِينَ كلمه «فكه » - به فتحه فاء و كسره كاف - به معناى غرور از خوشحالى است ، و معناى آيه اين است كه : بعد از آنكه به سوى اهل خود بر مى گردند از خنديدن به مؤ منين و با چشم و اشاره مسخره كردن ايشان و از عملى كه كردند خوشحال مى گردند. ممكن هم هست از فكاهت به معناى گفتگوى چند نفر دوست و مانوس با هم باشد، و معنا اين باشد كه چون به اهل خود برمى گردند، دور هم مى نشينند و تعريف مى كنند، كه من چه كردم و تو چه كردى . وَ إِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضالُّونَ يعنى وقتى مجرمين مؤ منين و ابرار را مى بينند به عنوان شهادت و يا قضاوت به يكديگر مى گويند: اينها گمراهانند، البته احتمال دومى كه قضاء و داورى باشد به ذهن نزديك تر است . وَ مَا أُرْسِلُوا عَلَيهِمْ حَفِظِينَ يعنى خداى تعالى اين مجرمين را نفرستاده تا مؤ منين را حفظ نموده ، هر چه درباره آنان داورى كردند بپذيرد، و اين تعبير كه به زبان فارسى مى گويند: «فضولى » موقوف نوعى مسخره كردن مسخره كنندگان مجرم است .
خنده مؤ منان به كفار در روز جزا در مقابل خنده آن مجرمان به مؤ منان در دنيا
فَالْيَوْمَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضحَكُونَ منظور از «يوم » روز جزا است ، و اگر در اين آيه مجرمين در آيه قبل را كفار خوانده ، خواسته است به حقيقت حال آنان رجوع كرده باشد. بعضى گفته اند: اگر نفرموده : «يضحكون من الكفار» و جمله «من الكفار» را جلوتر آورد، براى اين بود كه به اصطلاح ادبيات ، قصر قلب كرده باشد، و معناى آن اين شود: پس امروز كسانى كه ايمان آوردند به كفار مى خندند، نه اينكه كفار به مؤ منين بخندند همچنان كه در دنيا مى خنديدند.
عَلى الاَرَائكِ يَنظرُونَ هَلْ ثُوِّب الْكُفَّارُ مَا كانُوا يَفْعَلُونَ «ثواب » در اصل به معناى مطلق جزا بوده ، چه كيفر و چه پاداش ، ولى بعدها استعمالش در خصوص پاداش غلبه يافته است ، و جمله «على الارائك » خبر بعد از خبر است براى مبتداى «الذين امنوا» و جمله «ينظرون » خبر سوم آن است ، و جمله «هل ثوب ...» مربوط به جمله «ينظرون » و قائم مقام مفعول آن است . و معناى آيه اين است كه آنهايى كه ايمان آوردند بر بالاى تخت هايى در حجله قرار دارند، و به كيفر كفار تماشا مى كنند، كيفرى كه به جرم افعال نكوهيده بدان مبتلا شدند، كه يكى از آن افعال مسخره كردن و خنديدن به مؤ منين بود، و به اين اكتفاء ننموده وقتى نزد هم فكران خود برمى گشتند خوشحالى مى كردند كه من چنين و چنان كردم ، و تازه مؤ منين را گمراه مى خواندند.
چند روايت دراین باره كه مراد از «الّذين أجرموا» منافقان و از«الّذين آمنوا» اميرمؤمنان «ع» است
در تفسير قمى در ذيل آيه «و فى ذلك فليتنافس المتنافسون » امام (عليه السلام ) فرموده : تنافس و مسابقه در آن ثوابهايى كه ما وعده داديم و مؤ منين در طلب آنند. و در مجمع البيان در ذيل آيه «و اذا مروا بهم يتغامزون » مى گويد: بعضى گفته اند اين آيه در شاءن على بن ابى طالب (و دفاع از آن جناب ) نازل شده ، و جريان از اين قرار بوده كه روزى آن جناب با چند نفر از مسلمانان نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى آمدند، منافقين ايشان را مسخره كردند و خنديدند، و به يكديگر اشاره ها كرده سپس نزد همفكران خود برگشته و گفتند: ما امروز اصلع (كسى كه جلو سرش مو ندارد، و منظورشان على ، (عليه السلام ) را ديديم و به او خنديديم . بدنبال اين جريان بود كه اين آيه نازل شد در حالى كه هنوز على و يارانش به نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نرسيده بودند، (نقل از مقاتل و كلبى ).
مؤ لف : صاحب كشاف هم اين روايت را نقل كرده . و باز در مجمع البيان است كه حاكم ابو القاسم حسكانى در كتاب «شواهد التنزيل لقواعد التفصيل » خود به سندى كه به ابو صالح دارد، از ابن عباس روايت كرده كه گفت : منظور در آيه «ان الذين اجرموا» منافقين قريش است ، و منظور از آيه «الذين امنوا» على بن ابى طالب و ياران او است . و در تفسير قمى در ذيل آيه «ان الذين اجرموا... فكهين » آمده كه منظور اين است كه مسخره مى كردند. سوره انشقاق
آيات ۱ - ۲۵ سوره انشقاق
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * إِذَا السمَاءُ انشقَّت (۱) وَ أَذِنَت لِرَبهَا وَ حُقَّت (۲) وَ إِذَا الاَرْض مُدَّت (۳) وَ أَلْقَت مَا فِيهَا وَ تخَلَّت (۴) وَ أَذِنَت لِرَبهَا وَ حُقَّت (۵) يَأَيُّهَا الانسانُ إِنَّك كادِحٌ إِلى رَبِّك كَدْحاً فَمُلَاقِيهِ(۶) فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ(۷) فَسوْف يحَاسب حِساباً يَسِيراً(۸) وَ يَنقَلِب إِلى أَهْلِهِ مَسرُوراً(۹) وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظهْرِهِ(۱۰) فَسوْف يَدْعُوا ثُبُوراً(۱۱) وَ يَصلى سعِيراً(۱۲) إِنَّهُ كانَ فى أَهْلِهِ مَسرُوراً(۱۳) إِنَّهُ ظنَّ أَن لَّن يحُورَ(۱۴) بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً(۱۵) فَلا أُقْسِمُ بِالشفَقِ(۱۶) وَ اللَّيْلِ وَ مَا وَسقَ(۱۷) وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسقَ(۱۸) لَترْكَبنَّ طبَقاً عَن طبَقٍ(۱۹) فَمَا لهَُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۲۰) وَ إِذَا قُرِىَ عَلَيهِمُ الْقُرْءَانُ لا يَسجُدُونَ (۲۱) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ(۲۲) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُوعُونَ(۲۳) فَبَشرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(۲۴) إِلا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ لهَُمْ أَجْرٌ غَيرُ مَمْنُونِ(۲۵)
به نام خدا صاحب رحمت محدود و رحمت نامحدود.
وقتى آسمان بشكافد. (۱)
و فرمان پروردگارش را گوش مى دهد و سزاوار شنيدن و امين پروردگارش مى شود. (۲)
و زمانى كه زمين با از بين رفتن پستى و بلندى ها، فراخ مى گردد. (۳)
و آنچه در جوف دارد بيرون انداخته، خود را تهى مى سازد. (۴)
و تسليم فرمان پروردگارش مى گردد و سزاوار خطاب و امين او مى گردد. (۵)
هان اى انسان! تو در راه پروردگارت تلاش مى كنى و بالاخره او را ديدار خواهى كرد. (۶)
در آن روز، كسى كه نامه اش را به دست راستش دهند. (۷)
به زودى خواهد ديد كه حسابى آسان از او مى كشند. (۸)
و خوشحال و خندان به سوى همفكرانش بر مى گردد. (۹)
و اما كسى كه نامه اعمالش را از پشت سرش بدهند. (۱۰)
به زودى فرياد واويلايش بلند مى شود. (۱۱)
و در آتش بسوزد. (۱۲)
آرى او در دنيا، نزد همفكرانش مسرور بود. (۱۳)
او مى پنداشت كه هرگز نزد ما بر نمى گردد. (۱۴)
بلى، پروردگارش به وضعش بينا بود. (۱۵)
(هرچند حاجتى به سوگند نيست، ليكن) سوگند به شفق. (۱۶)
و سوگند به شب و آنچه بپوشاند. (۱۷)
و سوگند به ماه شب چهاردهم كه همه جوانبش نورانى مى شود. (۱۸)
كه به زودى بعد از مرگ عوالمى را سير خواهيد كرد. (۱۹)
پس چه مى شود ايشان را كه ايمان نمى آورند؟ (۲۰)
و چون قرآن خوانده مى شود، خاضع نمى گردند؟ (۲۱)
(و اين به خاطر آن نيست كه بيان دعوت كننده قاصر باشد)، بلكه كسانى كه كافر شدند، تكذيب، خوى ايشان شده است. (۲۲)
و خدا مى داند كه در دل چه چيز پنهان دارند. (۲۳)
پس ايشان را به عذاب سخت بشارت ده. (۲۴)
مگر آن هايى كه ايمان بياورند، عمل هاى صالح كنند، كه اجرى بى منت و قطع ناشدنى دارند. (۲۵)
اين سوره، به قيام قيامت اشاره نموده، بيان مى كند كه براى انسان سيرى است به سوى پروردگارش. او در اين مسير هست تا پروردگارش را ديدار كند و خداى تعالى، به مقتضاى نامۀ عملش، به حسابش برسد. و در اين آيات، اين مطالب را تأكيد مى كند، و آيات مربوط به تهديدش، از آيات بشارتش بيشتر است. و سياق آيات آن شهادت مى دهد كه اين سوره در مكّه نازل شده.
معناى اين كه فرمود: «آسمان شکافته و زمين كشيده مى شود»
«إِذَا السمَاءُ انشقَّت»:
جمله اى است شرطيه كه جزايش حذف شده، كه با بودن جملۀ «يا أيُّهَا الإنسان إنّك كادحٌ إلى رَبّكَ كَدحاً فَمُلاقيه» احتياجى به ذكر آن نبود. و تقدير آن: «إذَا السّماءُ انشَقَّت لاقى الإنسانُ رَبَّهُ فَيُحاسبهُ وَ يُجازِيه عَلى مَا عَمل = وقتى آسمان شكافته شد، انسان پروردگارش را ملاقات مى كند و پروردگارش، طبق اعمالى كه كرده، به حساب و جزاى او مى پردازد» مى باشد.
و «انشقاق آسمان»، به معناى از هم گسيختن و متلاشى شدن آن است و اىن، خود يكى از مقدمات قيامت است. و همچنين «مدّ ارض» كه در آيه سوم آمده و همچنين ساير علامت هايى كه ذكر شده، چه در اين سوره و چه در ساير كلمات قرآن، از قبيل تكوير شمس، اجتماع شمس و قمر، فرو ريختن كواكب، و امثال آن.
«وَ أَذِنَت لِرَبّهَا وَ حُقَّت»:
ممكن است بپرسى «اذن دادن آسمان به خدا» چه معنا دارد؟ در پاسخ مى گوييم: كلمۀ «اذن» در اصل لغت به معناى اجازه دادن نيست، بلكه به معناى گوش دادن است، و گوش دادن را هم كه «اذن» ناميده اند، تعبيرى است مجازى از انقياد و اطاعت. و كلمۀ «حُقّت»، به معناى آن است كه آسمان در شنيدن و اطاعت فرمان هاى خدا، حقيق و سزاوار مى شود.
و معناى آيه اين است كه: آسمان مطيع و منقاد پروردگارش گشته، حقيق و سزاوار شنيدن و اطاعت فرامين پروردگارش مى گردد.
«وَ إِذَا الاَرْضُ مُدَّت»:
ظاهرا منظور از كشيده شدن زمين، گشاد شدن آن است. همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «يَومَ تُبَدّلُ الأرض غَيرَ الأرض».
«وَ أَلْقَت مَا فِيهَا وَ تخَلَّت»:
يعنى زمين آنچه از مُردگان در جوف دارد، بيرون مى اندازد، و خود را از آنچه دارد، تهى مى سازد. بعضى گفته اند: مراد بيرون انداختن مُرده ها و گنج هاست، كما اين كه خداوند فرموده: «وَ أخرجت الأرضُ أثقالَها».
ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه: آنچه در بطن خود دارد، بيرون مى اندازد و خود را تهى مى كند، از آنچه از كوه ها و درياها كه در پشت خود دارد. و شايد وجه اول به ذهن نزديك تر باشد.
«وَ أَذِنَت لِرَبّهَا وَ حُقَّت»:
ضميرهاى مؤنث، همه به كلمۀ «ارض» بر مى گردد، همچنان كه ضميرهاى مشابهى كه در آيه قبلى بود، به كلمۀ «سماء» بر مى گشت، و معناى آيه گذشت.
مفاد آيه: «يَا أيُّهَا الإنسان إنّك كادحٌ إلى رَبّكَ كَدحاً فَمُلاقِيه»
«يَا أَيُّهَا الإنسانُ إِنَّك كادِحٌ إِلى رَبِّك كَدْحاً فَمُلَاقِيهِ»:
راغب گفته: كلمۀ «كَدح» به معناى تلاش كردن و خسته شدن است. پس در اين كلمه، معنى سير است. و بعضى گفته اند: «كَدح»، تلاش نفس است در انجام كارى، تا اين كه آثار تلاش در نفس نمايان گردد. و بنابراين ، در اين كلمه معناى «سير» هم خوابيده؛ به دليل اين كه با كلمۀ «إلى» متعدّى شده. پس معلوم مى شود كه در كلمۀ «كَدح» در هر حال معناى «سير» خوابيده.
و جملۀ «فَمُلاقِيه» عطف است بر كلمۀ «كَادِحٌ»، و با اين عطف بيان كرده كه هدف نهايى اين سير و سعى و تلاش، خداى سبحان است. البته بدان جهت كه داراى ربوبيّت است. يعنى انسان بدان جهت كه عبدى است مربوب و مملوك و مدبّر، و در حال تلاشش به سوى خداى سبحان است، دائما در حال سعى و تلاش و رفتن به سوى خداى تعالى است، بدان جهت كه ربّ و مالك و مدبّر امر اوست. چون عبد براى خودش مالك چيزى نيست، نه اراده و نه عمل. پس او بايد اراده نكند مگر آنچه كه پروردگارش اراده كرده باشد، و انجام ندهد مگر آنچه را كه او دستور داده باشد. پس بنده در اراده و عملش مسؤول خواهد بود.
از اين جا معلوم شد اولا: جملۀ «إنّكَ كَادِحٌ إلى رَبّك»، خود حجتى است بر معاد. براى اين كه توجه فرمودى ربوبيّت خداى تعالى، تمام نمى شود مگر با عبوديت بندگان، و عبوديت هم تصور ندارد مگر با بودن مسؤوليت، و مسؤوليت هم تمام نمى شود مگر با برگشتن به سوى خدا و حساب اعمال. اين نيز تمام نمى شود مگر با بودن جزا.
و ثانيا: معلوم شد منظور از ملاقات پروردگار، منتهى شدن به سوى اوست. يعنى به جايى كه در آن هيچ حكمى نيست جز حكم او، و هيچ مانعى نيست كه بتواند از انفاذ حكمش جلوگيرى كند.
و ثالثا: اين كه مخاطب در اين آيه، انسان است، اما نه از هر جهت، بلكه از همين جهت كه انسان است. پس مراد از اين كلمه، جنس انسان است. براى اين كه ربوبيّت خداى تعالى، عام است و شامل همه چيز و همه انسان ها مى شود.
مقصود از آیه: «آن که كتابش به دست راست داده شود، شادمان به سوى اهل خود باز مى گردد»
«فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِيَمِينِهِ»:
كلمۀ «أمّا» همواره مطالب اجمالى را تفصيل مى دهد؛ در اين جا، اجمالى را تفصيل مى دهد كه از عبارت: «إنّك كَادِحٌ إلى رَبّك» استفاده مى شد و آن، اين بود كه در اين ميان، رجوع و بازخواستى از اعمال، و حساب و جزايى هست. آنگاه اين اجمال را تفصيل مى دهد و مى گويد: امّا آن هايى كه در آن روز، نامۀ اعمالشان را به دست راستشان مى دهند، چنين و چنان مى شوند. و منظور از «كتاب»، نامۀ عمل است. به دليل اين كه دنبالش مسأله حساب را ذكر كرده، و ما در سابق، دادن كتاب به دست راست و يا به دست چپ را در سوره «اسراء» و سوره «الحاقه» معنا كرديم.
«فَسوْفَ يُحَاسَبُ حِساباً يَسِيراً»:
حساب يسير، آن حسابى است كه در آن سهل انگارى شود، نه سختگيرى.
«وَ يَنقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسرُوراً»:
مراد از «اهل»، انيس هايى است كه خدا براى او در بهشت آماده كرده؛ مانند حور و غلمان و غيره، و اين معنا از سياق استفاده مى شود. ولى بعضى گفته اند: مراد از آن، عشيرۀ مؤمن او هستند، كه مانند او داخل بهشت شده اند.
بعضى ديگر گفته اند: عموم مؤمنان بهشتى هستند، هرچند كه عشيره و خويشاوند او نباشند. چون مؤمنان؛ همه با هم برادرند. ولى اين دو قول خالى از بُعد نيست.
«وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ»:
كلمۀ «وَرَاء» ظرف است، و اگر منصوب شده، به خاطر اين بوده كه حرف جرّى كه بر سر آن بايد باشد، حذف شده. چون تقدير آن، «مِن وَرَاء» بوده، و بعيد نيست كه اگر نامۀ عملشان از پشت سرشان داده مى شود، به خاطر اين است كه در آن روز، صورتشان به عقب بر مى گردد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «مِن قَبلِ أن نَطمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدّهَا عَلى أدبارِهَا».
در اين جا ممكن است بگويى: دادن نامه عمل كفّار از پشت سر، منافات دارد با آيات ديگرى كه مى فرمايد: نامۀ آنان را به دست چپشان مى دهند؛ مانند آيه: «وَ أمّا مَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيتَنِى لَم أُوت كِتَابِيَه»، وليكن بين اين دو دسته آيات منافاتى نيست. (چون در سابق هم، خاطرنشان كرديم كه مواقف روز قيامت، يك موقف و دو موقف نيست)، و إن شاء اللّه در بحث روايتى آينده، رواياتى در معناى دادن نامۀ عمل از پشت سر كفّار خواهد آمد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |