تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۹
بحث روائى رواياتى درباره نزول آيه : «و لسوف يعطيك ربّك فترضى »، شفاعت ، و معناى آيه: «و امّا بنعمة ربّك فحدث »و... و در همان كتاب در معناى جمله «و ما قلى » فرموده : يعنى و تو را دشمن نداشت . و سيوطى در الدر المنثور در ذيل آيه «و لسوف يعطيك ربك فترضى » از ابن ابى شيبه از ابن مسعود روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه خداى تعالى براى ما آخرت را بر دنيا برگزيد و ترجيح داد، و لذا فرمود: «و لسوف يعطيك ربك فترضى ». و در همان كتاب است كه عسكرى در كتاب «المواعظ» و ابن لال و ابن نجار، از جابر بن عبد اللّه روايت كرده اند كه گفت : روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر على و فاطمه وارد شد، ديد فاطمه مشغول دستاس كردن است ، در حالى كه به جاى لباس ، حله شتر بر خود افكنده ، همين كه چشمش به او افتاد فرمود: يا فاطمه بشتاب و تلخى دنيا را بچش براى فردا و نعيم آخرتش ، دنبال اين جريان بود كه آيه «و لسوف يعطيك ربك فترضى » نازل شد. مؤ لف : در اين روايت دو احتمال وجود دارد: يكى اينكه خواسته باشد بگويد آيه مذكور نخست به تنهايى بعد از آيات قبلش نازل شد، و بعدها بقيه آيات سوره به آن ملحق گرديد، دوم اينكه سوره همه اش يكباره نازل شد، و در خصوص اين داستان آيه مورد بحث دوباره نازل شده باشد. و در همان كتاب است كه ابن منذر و ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب الحليه - از طريق حرب بن شريح روايت كرده اند كه گفت : من به ابى جعفر محمد بن على بن الحسين (امام باقر (عليه السلام ) گفتم : به نظر شما اين شفاعتى كه اهل عراق بر سر زبانها دارند حق است ؟ فرمود: آرى به خدا سوگند عمويم محمد بن حنفيه از على بن ابى طالب نقل كرد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: آنقدر از امتم شفاعت مى كنم كه خداى تعالى خطاب مى كند اى محمد آيا راضى شدى ؟ عرضه مى دارم : بلى ، پروردگارا راضى شدم . آنگاه رو به من - حرب ابن شريح - كرد و فرمود: شما به اهل عراق مى گوييد: از تمامى آيات قرآن آيه اى كه بيش از همه اميد بخش است آيه زير است كه مى فرمايد: «يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعا - اى بندگانم كه بر خود ستم روا داشتيد، از رحمت خدا ماءيوس نشويد، كه خدا همه گناهان را مى آمرزد عرضه داشتم بله ، ما اينطور معتقديم ، فرمود: ليكن ما اهل بيت مى گوييم از همه آيات در كتاب خدا اميدبخش تر آيه ((و لسوف يعطيك ربك فترضى » است ، كه راجع به شفاعت است . و در تفسير برهان از ابن بابويه نقل كرده كه وى به سند خود از ابن جهم از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه در مجلس مامون فرمود: خداى تعالى به پيامبر گراميش محمد (صلوات اللّه عليه ) فرموده : «الم يجدك يتيما فاوى »، يعنى تو يتيمى بودى خداى تعالى مردم را دور تو جمع كرد، «و وجدك ضالا» يعنى تو نزد قومت گم شده بودى ، فهدى يعنى قوم تو را به سوى معرفت تو هدايت نمود، «و وجدك عائلا فاغنى » يعنى تو را بى نياز كرد از اين راه كه دعايت را مستجاب نمود مامون چون اين تفسير را شنيد گفت : خدا در تو بركت دهد يا بن رسول اللّه (و يا خدا در تو بركت نهاده ). و در همان كتاب از برقى نقل كرده كه او به سند خود از عمرو بن ابى نصر نقل كرده كه گفت : مردى از اهل بصره برايم حديث كرد كه من حسين بن على (عليهما السلام ) و عبد اللّه بن عمر را ديدم در خانه كعبه طواف مى كردند، از ابن عمر معناى آيه «واما بنعمه ربك فحدث » را پرسيدم ، گفت : خداى تعالى به آن جناب دستور داده نعمت هاى خدا را حديث كند و به مردم بگويد. آنگاه به حسين بن على عرض كردم منظور از آيه «و اما بنعمه ربك ف حدث » چيست ؟ فرمود به آنجناب دستور داده كه نعمت دين را كه خدا به او انعام فرموده با مردم در ميان بگذارد. و در الدر المنثور است كه بيهقى از حسن بن على روايت كرده كه در معناى آيه «و اما بنعمه ربك فحدث » فرمود: هر وقت به چيزى رسيدى به برادران ايمانيت اطلاع بده . و در همان كتاب است كه ابو داوود از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: هر كس بانعمتى كه به او داده شده مورد آزمايش قرار گيرد و آن را به اطلاع مردم برساند شكرش را به جا آورده و هر كس آن را كتمان كند كفرانش نموده ، و هر كس در اين باب بلوف بزند و خود را به چيزى كه ندارد و به او نداده اند بيارايد مثل كسى است كه جامه دروغ به تن كرده باشد. سوره انشراح
آيات ۱ - ۸ سوره انشراح
سوره «إنشراح»، مكّى يا مدنى است و هشت آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * أَ لَمْ نَشرَحْ لَك صدْرَك (۱) وَ وَضعْنَا عَنك وِزْرَك (۲) الَّذِى أَنقَض ظهْرَك (۳) وَ رَفَعْنَا لَك ذِكْرَك (۴) فَإِنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسراً(۵) إِنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسراً(۶) فَإِذَا فَرَغْت فَانصب (۷) وَ إِلى رَبِّك فَارْغَب (۸)
به نام خداى رحمان و رحيم.
آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم؟ (۱)
و بار سنگين را از تو بر نداشتيم؟ (۲)
همان بارى كه پشتت را مى شكست. (۳)
و نامت را بلند آوازه كرديم. (۴)
از اين به بعد هم، دل خوشدار كه بعد از هر دشوارى گشايشى است. (۵)
بلكه با هر دشوارى، دو گشايش است. (۶)
پس هرگاه از كار روزانه ات فراغت يافتى، به نماز و شكرانه پروردگارت بايست. (۷)
و به سوى پروردگارت تمايل كن. (۸)
در اين سوره، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را امر مى كند به اين كه كمر خدمت در راه خدا ببندد، و به سوى او رغبت كند و به اين منظور، نخست منّت هايى كه بر او نهاده، تذكر مى دهد. و اين سوره، هم مى تواند مكّى باشد و هم مدنى، ولى سياق آياتش به مدنى بودن سازگارتر است.
- نادرستى سخن فخر رازى در اين كه سوره «والضحّى» و «ألم نشرح»، يك سوره اند:
و در بعضى از روايات وارده از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» نقل شده كه فرموده اند: سوره «و الضحى» و سوره «اپألم نشرح»، يك سوره اند. و نيز، اين معنا از طاووس و از عُمر بن عبدالعزيز نقل شده. فخر رازى، در تفسير كبير خود، بعد از نقل اين معنا از دو نفر نامبرده گفته است : اين دو نفر پنداشته اند ابتداى سورۀ دوم، يعنى جملۀ «ألم نشرح» به منزلۀ عطف است بر آيه ششم سوره قبل، يعنى جملۀ «ألم يجدك يتيما فاوى»، و اين پندارشان، درست نيست. براى اين كه سوره «والضحى» در حال اندوه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از آزار كفّار نازل شده، و جنبۀ تسليت دارد. چون حالت آن جناب، حالت محنت و تنگ حوصلگى است؛ و سوره دوم اقتضا دارد در حالى نازل شده باشد كه آن جناب، شرح صدر و حالت خرسندى داشته باشد. و چگونه ممكن است در يك سوره، اين دو حالت در آن جناب و اين دو لحن در بيان جمع شود؟!
وليكن اشكالش وارد نيست. براى اين كه مراد از شرح صدر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در سوره مورد بحث، اين است كه خداى تعالى، آن جناب را طورى كند كه قلب نازنينش وسعتى داشته باشد كه حقائق و معارفى كه به وى القاء مى شود، بپذيرد، و از پذيرش آن به تنگ نيايد. و نيز تحمّل آزارهايى كه از ناحيه مردم مى بيند، داشته باشد، كه بيانش مى آيد. نه اين كه بخواهد صرفا آن جناب را خوشحال كرده باشد. پس پندار خود فخر رازى، پندار درستى نيست.
دليل بر اين معنا روايتى است كه ابن ابى حاتم، از سعيد بن جبيرّ از ابن عبّاس نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: من از پروردگارم مسأله اى پرسيدم كه دوست داشتم ای كاش نمى پرسيدم و آن، اين بود كه: پروردگارا! قبل از من انبيايى بودند، براى بعضى از آنان، باد را مسخّر كردى؛ و بعضى ديگر، مُرده زنده مى كردند.
خطاب رسيد: مگر تو يتيم نبودى، و ما تو را مورد توجه مردم قرار داديم؟ عرضه داشتم: بلى. فرمود: مگر نبود كه من تو را گمشده ديدم، و هدايتت كردم؟ عرضه داشتم: بله، اى پروردگار من. فرمود: آيا سينه ات را گشاده نكردم، و گرفتاری هايت را بر طرف ننمودم؟ عرضه داشتم: بله، اى پروردگار من. پس معلوم شد كه «اشكال فخر» به نظريه مذكور وارد نيست. البته اين بحث دنباله اى دارد كه إن شاء اللّه در سوره «إيلاف» مى آيد.
مقصود از شرح صدر رسول الله (ص ) در (الم نشرح لك صدرك )
أَ لَمْ نَشرَحْ لَك صدْرَك راغب گفته : كلمه «شرح » در اصل لغت به معناى باز كردن گوشت و امثال آن است ، وقتى گفته مى شود: «شرحت اللحم » معنايش اين است كه گوشت باز شد، و «شرحت اللحم » معنايش اين است كه من گوشت را باز كردم ، و از جمله موارد استعمالش «شرح صدر» است ، كه معنايش باز شدن و گستردگى سينه به نور الهى و سكينتى از ناحيه خدا و روحى از او است ، و در قرآن فرموده : «الم نشرح لك صدرك » و نيز فرموده : «فمن شرح اللّه صدره ». ترتب آيات سه گانه اول سوره كه مضمون هر يك مترتب بر آيه قبل است ، و سپس تعليل آنها به آيه «فان مع العسر يسرا» كه از ظاهرش بر مى آيد كه با وضع رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در اوائل بعثتش و اواخر آن منطبق باشد، و سپس تكرار اين تعليل و نيز تفريع دو آيه آخر سوره بر ما قبل همه شاهد بر آنند كه مراد از شرح صدر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) گستردگى و وسعت نظر وى است ، به طورى كه ظرفيت تلقى وحى را داشته باشد، و نيز نيروى تبليغ آن و تحمل ناملايماتى را كه در اين راه مى بيند داشته باشد، و به عبارتى ديگر نفس شريف آن جناب را طورى نيرومند كند كه نهايت درجه استعداد را براى قبول افاضات الهى پيدا كند. وَ وَضعْنَا عَنك وِزْرَك الَّذِى أَنقَض ظهْرَك كلمه «وزر» به معناى بار سنگين است ، و «انقاض ظهر» به معناى شكستن پشت كسى است ، شكستنى كه صدايش به گوش برسد، آنطور كه از تخت و كرسى و امثال آن وقتى كسى روى آن مى نشيند، و يا چيز سنگينى روى آن مى گذارند صدا برمى خيزد، و مراد از «انقاض ظهر» (غالبا) معناى لغوى آن نيست ، (چون كسى پشت كسى را آنطور نمى شكند كه صداى تخت و كرسى كند)، بلكه منظور ظهور آثار سنگينى وزر بر آدمى است ، ظهورى بالغ .
و «وضع وزر» به معناى از بين بردن آن سنگينى است ، كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) احساسش مى كرد، و جمله «و وضعناعنك وزرك » عطف است بر جمله «الم نشرح ...»، چون معنايش «قد شرحنا لك صدرك » است ، در نتيجه معناى دو جمله چنين مى شود: «محققا ما سينه ات را گشوديم ، و سنگينى هايى كه بر دوشت بود برداشتيم ». وجوه مختلف در باره مراد از «وضع وزر» از آن حضرت و مراد از وضع وزر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) - به طورى كه از سياق بر مى آيد، و قبلا هم اشاره كرديم - اين است كه دعوت آن جناب را انفاذ و مجاهداتش در راه خدا را امضا نمود، به اين معنا كه اسباب پيشرفت دعوتش را فراهم كرد، چون رسالت و دعوت و فروعات آن ثقلى بود كه به دنبالش شرح صدر بر آن جناب تحميل نمود. ولى بعضى از مفسرين گفته اند: وضع وزر، اشاره است به داستانى كه در روايات آمده كه در ايام كودكيش دو تا فرشته بر آن جناب نازل شدند، و سينه اش را شكافته قلبش را در آوردند، و دوباره در جايش قرار دادند، كه روايتش به زودى از نظر خواننده خواهد گذشت . بعضى ديگر گفته اند: منظور از وزر، اعمالى است كه قبل از بعثت از آن جناب سر زده بود. و بعضى گفته اند: منظور غفلتش از شرايع و امثال آن است كه آگاه شدن بدان جز با وحى صورت نمى گيرد، و بيان هر شريعتى را بايد آن جناب بخواهد، تا پاسخش از راه وحى برسد. بعضى ديگر گفته اند: منظور تحير آن جناب است در اينكه آيا رسالت الهى را آنطور كه بايد انجام داده ام يا نه . بعضى هم گفته اند: منظور وحى و سنگينى آن است ، چون در اوائل بعثت گرفتن وحى بر او دشوار بوده . بعضى گفته اند: منظور رنجى است كه آن جناب از گمراهى قومش و دشمنيشان با آن جناب مى برده ، و وى از ارشادشان عاجز مى شده . و بعضى گفته اند: منظور رنجى است كه از تعدى دشمن در آزار آن جناب مى برده . بعضى ديگر گفته اند: مراد اندوهى است كه از مرگ عمويش ابو طالب و مرگ همسرش خديجه در دل داشته . بعضى ديگر گفته اند: كلمه وزر به معناى معصيت است ، و رفع و زر به معناى عصمت است .
بعضى گفته اند: منظور از وزر گناه امت آن جناب است ، و قهرا مراد از وضع وزر آمرزش آن گناهان است . و اين وجوهى كه نقل شد بعضى ها سخيف و بعضى ديگرش ضعيف است و با سياق سازگار نيست ، بعضى ها به عنوان «قيل - گفته شده » نقل شده ، و بعضى ديگرش به صورت احتمال ذكر شده است . وَ رَفَعْنَا لَك ذِكْرَك «رفع ذكر» به معناى بلند آوازه كردن كسى است ، به طورى كه نامش و گفتگويش از همه نامها و همه خاطره ها بلندتر باشد، و خداى تعالى نام آن حضرت را چنين كرد (همه جا سخن از آن حضرت بود)، و يكى از مصاديق رفع ذكر آن جناب اين است كه خداى تعالى نام او را قرين نام خود كرد، و در نتيجه در مساءله شهادتين كه اساس دين خدا است نام او قرين نام پروردگارش قرار گرفت ، و بر هر مسلمانى واجب كرد كه در هر روز در نمازهاى پنجگانه واجب نام آن جناب را با نام خداى تعالى به زبان جارى سازد، و لطفى كه در آيه مورد بحث بكار رفته از نظر خواننده دور نماند، و آن اين است كه : بعد از كلمه «وضع » در آيه سابق كلمه «رفع » را كه درست مقابل آن است آورد. توضيح مفاد آيه : «فانّ مع العسر يسرا» و ردّ سخنى از زمخشرى در اين باره فَإِنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسراً بعيد نيست اين آيه تعليل مطالب گذشته يعنى وضع وزر و رفع ذكر باشد، چون رسالتى كه خداى تعالى بر آن جناب تحميل كرده ، و دستور داد مردم را به سوى آن دعوت كند سنگين ترين بارى است كه بر يك بشر تحميل شود، و معلوم است كه با قبول اين مسووليت كار بر آن جناب دشوار شده ، و همچنين تكذيبى كه قومش نسبت به دعوتش نموده و استخفافى كه به آن جناب كردند، و اصرارى كه در محو نام او مى ورزيدند، همه براى آن جناب دشوارى روى دشوارى بوده ، و خداى تعالى در آيه قبلى فرمود: ما اين دشوارى ها را از دوش تو برداشتيم ، و معلوم است كه اين عمل خداى تعالى مانند همه اعمالش بر طبق سنتى بوده كه در عالم به جريان انداخته ، و آن اين است كه هميشه بعد از هر دشوارى سهولتى پديد مى آورد، و به همين جهت مطلب دو آيه قبل را تعليل كرده به اينكه اگر از تو وضع وزر كرديم ، و اگر نامت را بلند ساختيم ، براى اين بود كه سنت ما بر اين جارى شده كه بعد از عسر، يسر بفرستيم ، و بنابر اين احتمال لام در كلمه «العسر» لام جنس خواهد بود، نه لام استغراق ،
مى خواهد بفرمايد جنس عسر اين طور است كه به دنبالش يسر مى آيد، نه تمامى فرد فرد عسرها، و بعيد هم نيست كه يسر يا عسر از مصاديق سنتى ديگر باشد، و آن سنت تحول حوادث و تقلب احوال و بى دوامى همه شوون زندگى دنيا است . و از زمخشرى حكايت شده كه در كشاف گفته : حرف «فاء» در جمله «فان مع العسر...» فاى فصيحه است ، و زمينه كلام زمينه تسليت دادن و دلخوش كردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به وسيله وعده اى جميل است . وى مى گويد: مشركين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منين را سرزنش مى كردند به اينكه مردمى فقيرند، چيزى از مال دنيا ندارند، به حدى اين زخم زبان اوج گرفت كه به دل شريف آن حضرت افتاد كه نكند اسلام نياوردن مردم و تحقيرشان از مؤ منين به خاطر همين تهى دستى مؤ منين است ، و خداى تعالى براى دفع اين احتمال نعمت هاى بزرگى را كه به آن جناب ارزانى داشته بود به رخش كشيد، آنگاه اضافه كرد: «فان مع العسر يسرا» گويا فهماند اين ما بوديم كه به تو داديم آنچه كه خودت مى دانى ، پس از فضل خدا ماءيوس نباش ، و بدانكه بعد از سختى ها گشايشى براى شما خواهد بود. و ظاهر گفتار وى اين است كه لام در «العسر» را لام عهد گرفته ، نه لام جنس ، و مراد از يسر هم غنيمت هايى است كه خداى تعالى در سالهاى بعد نصيب مؤ منين كرده . ليكن ما اين حرف را قبول نداريم ، براى اينكه ذهن شريف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اجل از آن است كه از حال كفار و علت كفرشان بى خبر باشد، و نداند كه علت اصلى آن استكبار از حق است ، و خلاصه خدا را كوچك تر از آن مى دانند كه دعوت پيامبرش را بپذيرند، به شهادت اينكه اين كفار بعد از ظهور شوكت اسلام و پولدار شدن مؤ منين هم ايمان نياوردند، و خداى تعالى پيامبرش را از اميدوارى به ايمان آوردن اكثر آنان نهى و نوميد كرده ، هم در آيات سوره يس كه در مكه يعنى در ايام فقر مؤ منين نازل شده فرموده : «لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يومنون ... و سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون »،و هم در سوره بقره كه در مدينه يعنى در روزگار خوش مؤ منين نازل شده فرموده : «ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون ».
و اگر ما يسر بعد از عسر را حمل كنيم بر شوكت اسلام و رفعتش بعد از دوران سختى ، و سوره را هم از سوره هاى مكى بگيريم ، خيلى مورد اشكال واقع نمى شود. مفاد تكرار جمله : «انّ مع العسر يسسرا» و چند وجه درباره امر «فاذا فرغت فانصب...» به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) إِنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسراً اين جمله تاءكيد آيه قبل و تثبيت آن است . ولى بعضى گفته اند: جمله اى است استينافى و مفسرين گفته اند: اين دو آيه دلالت دارد بر اينكه با يك عسر دو يسر هست ، و اين گفتار ناشى از يك قاعده اى است كه مى گويد: كلمه اى كه الف و لام بر سر دارد و به اصطلاح معرفه است ، اگر در كلامى تكرار شود، منظور از آن همان كلمه اول است ، و هر دو كلمه يك چيز را مى رسانند، ولى اگر نكره باشد دومى معنا و منظورى غير منظور اولى را افاده مى كند، مثلا اگر بگويى : «اذا اكتسبت الدرهم - يا: درهما - فانفق الدرهم » معنايش اين است كه وقتى درهمى - يك درهم - كاسبى كردى ، همان درهم را خرج كن ، و اما اگر بگويى «اذا اكتسبت درهما فانفق درهما» معنايش اين است كه اگر درهمى را كسب كردى ، درهمى را خرج كن ، و در اين جمله منظور اين است كه درهمى را خرج كن ، ليكن اين قاعده كليت ندارد. تنوينى كه در كلمه «يسرا» است به قول بعضى براى بزرگداشت يسر است ، و مى فهماند با هر عسر، يسرى گرانقدر مى آيد، ولى به نظر ما تنوين تنويع است ، و مى خواهد بفرمايد با هر دشوارى نوعى گشايش هست ، و منظور از كلمه «مع - با» واقع شدن يسر به دنبال عسر است ، نه اينكه منظور از معيت اين باشد كه يسر و عسر در زمان واحد تحقق مى يابد. فَإِذَا فَرَغْت فَانصب وَ إِلى رَبِّك فَارْغَب اين آيه خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و مطلبش به خاطر اينكه حرف «فاء» در آغازش آمده نتيجه گيرى از بيان آيات قبل است ، كه سخن از تحميل رسالت و دعوت بر آن جناب داشت ، و منت هاى خدا را بر او كه شرح صدرش داده ، وزر را از او برداشت ، و نامش را بلند آوازه كرد، بر مى شمرد، و در آخر، همه اينها را از باب يسر بعد از عسر دانست
و بنابر اين ، معنايش اين مى شود: حال كه معلوم شد هر عسرى كه تصور شود بعدش يسر مى آيد، و زمام عسر و يسر تنها به دست خدا است و لا غير، پس هر گاه از انجام آنچه بر تو واجب شده فارغ شدى نفس خود را در راه خدا يعنى عبادت و دعا خسته كن ، و در آن رغبت نشان بده ، تا خدا بر تو منت نهاده راحتى كه دنبال اين تعب است و يسرى كه دنبال اين عسر است ، به تو روزى فرمايد. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه هرگاه از واجباتت فارغ شدى ، به نمازهاى مستحب بايست . بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه هر گاه از نماز فارغ شدى به دعا بپرداز. ليكن صاحبان اين دو قول بر روى بعضى از مصاديق انگشت گذاشته اند، و نمى توانند بگويند آيه تنها در اين معنا نازل شده . بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه هر گاه از جنگ فارغ شدى ، در عبادت بكوش . و بعضى گفته اند: مراد اين است كه هر گاه از دنيايت فارغ شدى به آخرتت بپرداز، و بعضى وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه وجوهى ضعيف است . بحث روائى
(رواياتى متضمن تمثيلى حاكى از شكافته شدن سينه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و تبديل و تبديل قلب او و رواياتى ديگر درذيل آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه عبد اللّه بن احمد در كتاب «زوائد الزهد»، از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت : ابو هريره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيد اولين چيزى كه از امر نبوت ديدى چه بود؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خود را جمع و جور كرد و نشست ، و فرمود: اى ابو هريره (خوب ) سؤ الى كردى ، من در صحرا بودم در حالى كه بيست سال و چند ماه از عمرم گذشته بود، ناگهان از بالاى سرم سخنى شنيدم ، به بالا نظر كردم مردى را ديدم كه از مردى ديگر مى پرسيد، آيا اين همان است آنگاه هر دو به طرفم آمدند، با چهره هايى كه نظير آن را هرگز در خلق نديده بودم ، و ارواحى كه در خلق هيچ چنين چيرهايى نديده بودم ، و نيز جامه هايى كه در خلق بر تن احدى نديده بودم ، آن دو نفر نزديك من مى آمدند، و آنقدر جلو آمدند كه هر كدام يك بازوى مرا گرفت ، ولى من احساس تماس دست آنها با بازويم را نمى كردم .
در اين حال يكى به ديگرى گفت بخوابانش و او بدون فشار و يا كشيدن مرا خوابانيد، پس يكى به ديگرى گفت : سينه اش را بشكاف ، پس آن ديگرى سينه ام را گرفت آن را شكافت ، و تا آنجا كه خودم مى ديدم خونى و دردى مشاهده نكردم ، پس آن ديگرى به وى گفت : كينه و حسد را در آور، و او چيزى بشكل لخته خون در آورده بيرون انداخت ، باز آن ديگرى گفت راءفت و رحمت را در جاى آن بگذار، و او چيزى به شكل نقره در همانجاى دلم گذاشت ، آنگاه انگشت ابهام دست راستم را تكان داد و گفت برو به سلامت . من برگشتم در حالى كه احساس كردم كه نسبت به اطفال رقت ، و نسبت به بزرگسالان رحمت داشتم . مؤ لف : و در نقل بعضى از ناقلان - از قبيل نقلى كه در روح المعانى آمده - كه : «من ده ساله بودم » بجاى «بيست سال و چند ماه ». و در بعضى روايات آمده كه اين قصه در هنگام نزول سوره «اقرا باسم ربك ...» واقع شده كه آنجناب چهل ساله بوده . و در بعضى ديگر نظير آنچه در صحيح بخارى و مسلم و ترمذى و نسائى نقل شده آمده كه اين قصه در شب معراج اتفاق افتاده . و به هر حال بدون اشكال اين قصه جنبه تمثيل دارد، و دانشمندان اسلامى بحث هايى طولانى پيرامون مفاد اين روايات كرده اند كه همه اين بحث ها بر اساس اين پندار است كه جريان يك جريان مادى و يك برخورد مادى بوده ، و به همين جهت وجوهى را ذكر كرده اند كه چون اصل و اساس بحث باطل بود از نقل آن وجوه خوددارى كرديم . و در همان كتاب است كه ابو يعلى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن حبان ، ابن مردويه ، و ابو نعيم (در كتاب دلائل )، همگى از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بروايت كرده اند كه فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت : پروردگارت مى فرمايد: هيچ مى دانى چگونه نامت را بلند آواز كردم ؟ عرضه داشتم خدا بهتر مى داند. گفت پروردگارت مى فرمايد: از اين راه كه هر وقت نام من برده شود نامت با نام من ذكر شود.
و در همان كتاب است كه عبد الرزاق ، ابن جرير، حاكم و بيهقى ، از حسن روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روزى خوشحال و خندان از خانه بيرون مى آمد و مى فرمود: هرگز يك «عسر» حريف دو «يسر» نمى شود، «ان مع العسر يسرا»، «ان مع العسر يسرا». و در مجمع البيان در ذيل آيه «فاذا فرغت فانصب و الى ربك فارغب » مى گويد معنايش اين است كه وقتى از نماز واجب بپرداختى ، برخيز و در برابر پروردگارت به دعا بايست ، و با رغبت از او درخواست كن . آنگاه صاحب مجمع البيان مى گويد: اين معنا از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) نقل شده . سوره تين
آيات ۱ - ۸ سوره تين
سوره «تين»، مكّى است و هشت آيه دارد.
بِّسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ(۱) وَ طورِ سِينِينَ(۲) وَ هَذَا الْبَلَدِ الاَمِينِ(۳) لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ فى أَحْسنِ تَقْوِيمٍ(۴) ثُمَّ رَدَدْنَهُ أَسفَلَ سفِلِينَ(۵) إِلا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيرُ ممْنُونٍ(۶) فَمَا يُكَذِّبُك بَعْدُ بِالدِّينِ(۷) أَ لَيْس اللَّهُ بِأَحْكمِ الحَْكِمِينَ(۸)
به نام خداى رحمان و رحيم.
سوگند به دو سرزمين (انبيا خيز) شام و بيت المقدس (يا قسم به انجير و زيتون). (۱)
و سوگند به سرزمين طور سينا. (۲)
سوگند به مكّه، اين بلد امين. (۳)
كه ما انسان را به بهترين نظام خلقت، خلق كرديم. (۴)
سپس او را - در صورتى كه منحرف شود - به پست ترين مرحله برگردانديم. (۵)
مگر كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالح كنند، كه پاداشى قطع ناشدنى دارند. (۶)
حال اى انسان! آن انگيزه اى كه تو را وا مى دارد به اين كه روز جزا را تكذيب كنى، چيست؟ (۷)
مگر خدا را احكم الحاكمين نيافتيد؟(۸)
اين سوره، مسأله بعث و جزا را يادآور شده، مطلب را از راه خلقت انسان در بهترين تقويم، و سپس اختلاف افراد انسان در بقا بر فطرت اولى و خارج شدن از آن، و در نتيجه تنزّلش تا اسفل سافلين را بيان نموده، در آخر، خاطرنشان مى كند كه به حكم حكمت الهى، واجب است كه بين دو طايفه در دادن جزا فرق گذاشت، و پاداش هر دو نبايد يكسان باشد.
و اين سوره، مكّى است، هر چند كه مى تواند مدنى هم باشد. مؤيّد مكّى بودنش، سوگند به «و هذا البلد الأمين» است. هر چند كه اين نيز صريح نيست در اين كه سوره در مكّه نازل شده، چون احتمال دارد سوگند به شهر مكّه، بعد از هجرت آن حضرت و مراجعتش به مكّه نازل شده باشد.