تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۰
بيان جمله امرت لان اكون اول المسلمين و اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز پيشاپيش ديگران مكلف و ماءمور به اسلام وعبادت مخلصانه است
قُلْ إِنى أُمِرْت أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مخْلِصاً لَّهُ الدِّينَ ... أَوَّلَ الْمُسلِمِينَ اين آيه به نحوى به اول سوره برگشت كرده ، كه مى فرمود: ((انا انزلنا اليك الكتاب بالحق فاعبد اللّه مخلصا له الدين (( و منظور از آن اين است كه كفار را به كلى از اينكه آن جناب انعطافى بخرج دهد ماءيوس كند تا ديگر طمعى به او نكنند و سخنى از ترك دعوت و سازگارى با شرك ورزيدن او به ميان نياورند، و اين معنا در اول سوره ((ص (( و نيز در آياتى ديگر خاطرنشان شده است . پس گويا در آيه مورد بحث مى خواهد بفرمايد: به ايشان بگو آنچه من بر شما تلاوت كردم كه بايد خدا را بپرستم و دين خدا را خالص كنم ، هر چند خطاب در آن متوجه من است ، و ليكن بايد متوجه باشيد كه اين صرف دعوت نيست كه من فقط شنونده اى باشم و ماءمور باشم كه خطاب خدا را به شما برسانم ، و خودم هيچ وظيفه اى ديگر نداشته باشم ، بلكه من نيز مانند يك يك شما ماءمورم او را عبادت نموده ، دين را براى او خالص سازم . باز تكليف من به همين جا خاتمه نمى يابد، بلكه ماءمورم كه قبل از همه شما در برابر آنچه بر من نازل شده تسليم باشم ، و به همين جهت قبل از همه شما من تسليم شده ام ، و اينك بعد از تسليم شدن خودم به شما ابلاغ مى كنم . آرى من از پروردگارم مى ترسم و او را به اخلاص مى پرستم ، و به او ايمان آورده ام ، چه اينكه شما ايمان بياوريد و يا نياوريد. پس ديگر طمعى به من نداشته باشيد. پس اينكه فرمود: ((قل انى امرت ان اعبد اللّه مخلصا له الدين (( اشاره است به اينكه آن جناب در اطاعت دستور خدا به اخلاص در دين و داشتن دين خالص مانند ساير مردم است . و جمله ((و امرت لان اكون اول المسلمين (( اشاره است به اينكه در امرى كه متوجه من شده زيادتى است بر امرى كه متوجه همه شده است ، و آن زيادتى عبارت از اين است كه خطاب ، قبل از شما متوجه من شده ، و غرض از توجه آن به من قبل از شما اين است كه من اولين كسى باشم كه تسليم اين امر شده ام و به آن ايمان آورده ام . بعضى از مفسرين گفته اند: لام در جمله ((لان اكون (( لام تعليل است ، و چنين معنا مى دهد: من به اين علت ماءمور شده ام كه اولين مسلم هستم ، بعضى ديگر گفته اند: ((لام (( زايد است ، همچنان كه مى بينيم در آيه ((قل انى امرت ان اكون اول من اسلم (( حرف لام نيامده .
ولى برگشت هر دو وجه به يك معنا است ، براى اينكه اولين مسلمان بودن آن جناب ، عنوانى به اسلام او مى دهد، و همين عنوان هم مى تواند غايت امر به اسلام آوردن باشد، و هم مى تواند متعلق امر باشد، و به آن امر بفرمايد، مثل اينكه هم صحيح است بگوييم ((او را بزن براى اينكه ادب بشود(( و هم صحيح است بگوييم ((او را با زدن ادب كن ((. (كه در اين مثال تاديب كه عنوان فعل است ، در اولى غايت و علت واقع شده ، و در دومى خود آن متعلق امر واقع شده است ). در كشاف مى گويد در معناى اين آيه شريفه چند وجه است : يكى اينكه ((من اولين كسى باشم كه در عصر خودم و از بين قومم اسلام آورده باشم (( چون آن جناب اولين كسى بود كه با دين پدران خود مخالفت كرده ، و نيز اولين كسى بوده كه بتها را رها كرده و نابود نموده است . دوم اينكه ((من اولين كسى از بين دعوت شدگان باشم كه اسلام آورده ((. سوم اينكه ((من اولين كسى باشم كه خودش را به همان چيزى كه ديگران را دعوت كرده ، دعوت كرده باشد، تا هم در قولم و هم در فعلم مقتداى قومم باشم ، و چون پادشاهان نباشم كه مردم را به چيزى دعوت مى كنند كه خود عمل نمى كنند. و اين كه رفتارم ، به گونه اى باشد كه با اوليت در اسلام سازگار باشد تا مردم را به سبب عمل كه همان اوليت است رهنمون شود. و ليكن خواننده عزيز متوجه است كه از وجوه مزبور آنكه با سياق آيات سازگارتر است همان وجه سوم است ، و آن همان وجهى است كه ما قبلا گفتيم و البته ساير وجوه هم از لوازم آن وجه است . لْ إِنى أَخَاف إِنْ عَصيْت رَبى عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ مراد از نافرمانى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نسبت به پروردگارش ، به شهادت سياق اين است كه : با امر او به اين كه دين را براى خداى اخلاص نمايد مخالفت ورزد. و مراد از ((يوم عظيم (( روز قيامت است . و اين آيه در حقيقت به منزله زمينه چينى براى آيه بعدى است . قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مخْلِصاً لَّهُ دِينى فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِ اين آيه تصريح دارد به اينكه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امر پروردگار خود را اطاعت و امتثال كرده ، بر خلاف آيه قبلى كه همين معنا را به طور كنايه مى رساند.
در اين آيه بكلى كفار را مايوس كرده ، و براى هميشه از اينكه آن جناب در برابر خواسته هايشان (كه همان مخالفت با اوامر الهى است ) روى خوش نشان دهد، نوميدشان ساخته است . و اگر كلمه ((اللّه (( را كه از نظر تركيب بندى كلام ، مفعول كلمه ((اعبد(( است ، و بايد بعد از آن آمده باشد، جلوتر آورده ، براى اين است كه انحصار را افاده كند، و بفهماند كه من تنها خدا را مى پرستم . و جمله ((مخلصا له (( دينى معناى حصر را تاءكيد مى كند. و جمله ((فاعبدوا ما شئتم من دونه (( امرى است تهديدى كه مى فهماند به غير خدا هر چه را بپرستيد سودى به حالتان نخواهد داشت و بالاخره عذاب و وبال اعراضتان از پرستش خدا با اخلاص ، گريبانتان را خواهد گرفت . و اين معنا كه از مفهوم جمله مزبور استفاده مى شود، صريح در ذيل آيه است كه مى فرمايد: ((قل ان الخاسرين ...((.
مقصود از خسران نفس و اهل ، و اينكه چنين زيانى خسران مبين است
قُلْ إِنَّ الخَْسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ ... كلمه ((خسر(( و ((خسران (( هر دو به معناى از دست دادن سرمايه است ، يا همه اش و يا بعضى از آن . البته كلمه ((خسران (( رساتر از كلمه ((خسر(( است ، و ((خسران نفس (( به معناى آن است كه آدمى نفس خود را در معرض هلاكت و بدبختى قرار دهد، به طورى كه استعداد كمالش از بين برود و سعادت به كلى از او فوت شود. ((خسارت اهل (( هم به همين معنا است . در اين آيه شريفه تعريضى است به مشركين ، كه در جمله ((فاعبدوا ما شئتم (( مورد خطاب واقع شده اند، گويا فرموده ، شما هر چه را بپرستيد بالاخره سرمايه نفس را از دست داده ايد، به خاطر اينكه آن را با به كفر كشاندن به هلاكت رسانديد، و همچنين اهل و خويشاوندان خود را هلاك كرديد، چون شما آنان را وادار به كفر و شرك كرديد، و اين كفر و شرك همان خسران حقيقى است . ((الا ذلك هو الخسران المبين (( - آگاه باشيد كه خسران حقيقى هم همين است ، براى اينكه خسرانهاى مربوط به امور دنيا هر چه باشد چه مال و چه جاه ، ناپايدار است ، به خلاف خسران روز قيامت كه پايانى ندارد، دائم و جاودان است ؛ چون نه زايل مى شود و نه منقطع . علاوه بر اين ، مال و يا جاه وقتى با خسران از دست رفت ، جبرانش ممكن است ، چه بسا مى شود كه مثل آن و يا بهتر از آن جايگزين آن گردد، به خلاف خسران نفس ، كه ديگر جبران نمى پذيرد. البته اين در صورتى است كه مراد از ((اهل (( خويشاوندان و نزديكان دنيايى انسان باشد.
چون بعضى گفته اند: مراد از ((آن همسران و خدمتكارانى است كه خدا براى انسان مؤ من و متقى در بهشت آماده كرده (( و اين معنا بهتر و با مقام آيه مناسب تر است ، چون خويشاوندى و هر رابطه اجتماعى دنيا در روز قيامت از هم گسيخته مى شود، همچنان كه خداى تعالى خبر داده كه ((فلا انساب بينهم يومئذ(( و نيز فرموده : ((يوم لا تملك نفس لنفس شيئا(( و آياتى ديگر غير از اينها. و نيز مؤ يد معناى دوم اين آيه است كه مى فرمايد: ((فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الى اهله مسرورا((. لهَُم مِّن فَوْقِهِمْ ظلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَ مِن تحْتهِمْ ظلَلٌ ... كلمه ((ظلل (( جمع ((ظله (( است و - به طورى كه گفته اند - به معناى ساترى است در بالاى سر. و مراد از اينكه ساترى از آتش در بالاى سر و ساترى ديگر در زير پا دارند، اين است كه آتش از همه جهات به ايشان احاطه دارد. و بقيه الفاظ آيه روشن است . وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطغُوت أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلى اللَّهِ لهَُمُ الْبُشرَى راغب گفته : كلمه ((طاغوت (( عبارت است از هر متجاوز و از هر معبودى به غير خداى تعالى . و اين كلمه هم در يك نفر استعمال مى شود، و هم در جمع و ظاهرا مراد از آن در آيه شريفه بتها و هر معبود طاغى ديگرى است كه به جاى خدا پرستيده شود. در آيه شريفه به صرف اجتناب از پرستش طاغوت اكتفا نشده ، بلكه بر آن و ((انابوا الى اللّه (( اضافه كرده است و اين اشاره بدان است كه صرف نفى خدايان ديگر هيچ فايده اى ندارد، آنچه فايده مى دهد اين است كه انسان بين نفى آن آلهه و اثبات اله واحد، جمع كند. هم خدا را بپرستد و هم غير او را نپرستد. اين است عبادت با اخلاص دين . ((لهم البشرى (( - اين جمله ، جملهاى است انشايى ، كه در عين حال خبر واقع شده براى ((الّذين اجتنبوا...((. فَبَشرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَستَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسنَهُ ... مقتضاى ظاهر عبارت اين بود كه بفرمايد: ((لهم البشرى فبشرهم (( و حاجت نبود كه كلمه عباد آورده شود،
و ليكن به منظور از آوردن آن اين بوده كه با اضافه شدن به ضمير متكلم آورده شود، تا احترامى از آنان به عمل آمده باشد، و هم دنبالش با جمله الَّذِينَ يَستَمِعُونَ الْقَوْلَ ... توصيف شوند.
مفاد جمله الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه كه در وصف بندگان خود فرموده است
و مراد از ((قول (( به شهادت اينكه دنبالش مساءله ((اتّباع (( آمده ، آن قولى است كه ارتباط و مساسى با عمل داشته باشد، پس بهترين قول آن قولى است كه آدمى را بهتر به حق برساند، و براى انسان خيرخواهانه تر باشد. و انسان فطرتا اين طور است كه حسن و جمال را دوست مى دارد و به سويش مجذوب مى شود، و معلوم است كه هر چه آن حسن بيشتر باشد اين جذبه شديدتر است . و اگر زشت و زيبا، هر دو را ببيند، به سوى زيبا متمايل مى شود، و اگر زيبا و زيباتر را ببيند به سوى زيباتر مى گرايد. و اما اگر به سوى زيباتر نرود، و باز به همان زيبا سرگرم شود معلوم مى شود كه سرگرمى اش به زيبا به خاطر زيبايى آن نبوده ، چون اگر براى زيبايى آن بود با بيشتر شدن زيبايى ، بايد بيشتر مجذوب شود، و زيبا را رها كرده به طرف زيباتر متمايل شود. پس اينكه آيه شريفه بندگان خدا را توصيف فرموده به اينكه ((پيرو بهترين قولند(( معنايش اين است كه مطبوع و مفطور بر طلب حقند و به فطرت خود رشد و رسيدن به واقع را طالبند. پس هر جا امرشان دائر شود بين حق و باطل ، بين رشد و گمراهى ، البته حق و رشد را متابعت مى كنند و باطل و گمراهى را رها مى نمايند. و هر جا امرشان داير شود بين ((حق (( و ((احق (( - حقتر - و رشد و رشد بيشتر، البته حقتر و رشد بيشتر را انتخاب مى كنند. پس حق و رشد، مطلوب بندگان خداست ، و به همين جهت هر چه بشنوند به آن گوش مى دهند و اين طور نيست كه متابعت هواى نفس كنند و هر سخنى را به صرف شنيدن بدون تفكر و تدبر رد كنند. پس جمله ((الّذين يستمعون القول فيتبعون احسنه (( مفادش اين است كه : بندگان خدا طالب حق و رشدند، به هر سخنى كه گوش دهند بدين اميد گوش مى دهند كه در آن حقى بيابند و مى ترسند كه در اثر گوش ندادن به آن ، حق از ايشان فوت شود. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از ((گوش دادن به حرف و پيروى كردن از بهترين آن (( گوش دادن به قرآن و غير قرآن ، و پيروى كردن از قرآن است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد استماع اوامر خداى تعالى و پيروى كردن بهترين آنها است ، مثلا در مساله قصاص ، خدا هم اجازه قصاص به ايشان داده ، و هم عفو، و ايشان عفو را پيروى مى كنند. و نيز هم اجازه داده صدقه را آشكارا دهند و هم پنهانى ، و ايشان پنهانى صدقه مى دهند. ولى اين دو قولى كه از مفسرين نقل كرديم بدون دليل عموم آيه را تخصيص ميزند. ((اولئك الّذين هديهم اللّه (( - اين جمله اشاره است به اينكه صفت پيروى از بهترين قول ، خود هدايتى است الهى ، و اين هدايت - كه گفتيم عبارت است از طلب حق و آمادگى تام براى پيروى از آن هر جا كه يافت شود - هدايتى است اجمالى كه تمامى هدايتهاى تفصيلى و رسيدن به هر يك از معارف الهى بدان منتهى مى شود. ((و اولئك هم اولوا الالباب (( - يعنى اينهايند تنها كسانى كه صاحب عقلند. و از اين جمله استفاده مى شود كه عقل عبارت است از نيرويى كه با آن به سوى حق راه يافته مى شود، و نشان داشتن عقل پيروى از حق است . و در تفسير آيه ((و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه (( كه از آن استفاده مى شود كه سفيه آن كسى است كه دين خدا را پيروى نكند، در نتيجه عاقل آن كسى است كه دين خدا را پيروى كند. أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كلِمَةُ الْعَذَابِ أَ فَأَنت تُنقِذُ مَن فى النَّارِ كلمه عذاب براى هر كس كه كفر بورزد آن روز ثابت شد كه آدم به سوى زمين هبوط مى كرد، در آن روز به او گفتند: ((و الّذين كفروا و كذبوا بايتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (( و در اين معنا آيات ديگرى نيز هست . مقتضاى سياق اين است كه در آيه چيزى در تقدير گرفته شده باشد، چيزى كه جمله ((افانت تنقذ من فى النار(( بر آن دلالت كند، و تقدير كلام اين است كه : ((اءفمن حق عليه كلمة العذاب ينجو منه : آيا كسى كه كلمه عذاب بر او ثابت شده ، از عذاب نجات مى يابد؟((. و اين تقدير بهتر از آن است كه بگوييم تقديرش ((افمن حق عليه كلمة العذاب خير ام من وجبت عليه الجنة : آيا كسى كه كلمه عذاب بر او ثابت شده بهتر است ، يا كسى كه بهشت بر او واجب گشته (( مى باشد.
بعضى از مفسرين گفته اند: ((معنى جمله اين است كه آيا كسى كه وعيد خداى تعالى به عقاب بر او واجب گشته ، آيا تو مى توانى او را از آتش خلاص كنى و با آوردن ((من فى النار(( اكتفا كرده ، از اينكه ضمير ((تنقذه (( را بياورد. و براى اينكه بيشتر شنونده را متوجه معنا كند، استفهام را تكرار كرده ((. بعضى ديگر گفته اند: ((تقدير آيه ((اءفانت تنقذ من فى النار منهم (( است ، يعنى آيا تو مى توانى از ايشان آن كسانى را كه در آتشند نجات دهى ؟ چيزى كه هست ضمير ((منهم (( از آن حذف شده ((. و اين وجه از همه وجوه نامربوطتر است . لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبهُمْ لهَُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ كلمه ((غرف (( جمع ((غرفه (( به معناى بالاخانه است . بعضى گفته اند: ((اين جمله در مقابل جمله ((لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل (( كه درباره كفار است قرار دارد((. ((وعد اللّه (( - يعنى خداوند به ايشان وعده داده اين وعده را. در نتيجه كلمه مزبور مفعول مطلق است كه به جاى فعل خود نشسته . ((لا يخلف اللّه الميعاد(( - اين جمله از سنت خداى تعالى در وعده هايش خبر مى دهد و در عين حال دلهاى بندگان خود را خرسند مى سازد. بحث روايتى
چند روايت درباره خسران نفس و اهل ، اطاعت جباران ، و...
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در ذيل جمله ((قل ان الخاسرين خسروا انفسهم و اهليهم (( فرموده : يعنى در نفس خود و اهلشان مغبون شدند. و در مجمع البيان در ذيل آيه ((و الّذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى (( مى گويد: ابو بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: شما (پيروان مكتب اهل بيت ) همانها هستيد. و هر كس جبارى را اطاعت كند گويا او را پرستيده .
مؤ لف : اين روايت از باب تطبيق مصداق بر مفهوم عام است . و در كافى است كه بعضى از اصحاب ما بدون ذكر سند از هشام بن حكم روايت كرده اند كه گفت : امام ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) به من فرمود: اى هشام خداى تبارك و تعالى اهل عقل و فهم را در كتاب خود بشارت داده و فرموده : ((فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الّذين هديهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب ((. و در الدر المنثور است كه : ابن جرير و ابن ابى حاتم از زيد بن اسلم روايت كرده اند كه در ذيل آيه ((و الّذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها(( گفته است : اين دو آيه درباره سه نفر كه در جاهليت ميگفته اند ((لا اله الا اللّه (( نازل شده ، و آن سه نفر عبارت بودند از زيد بن عمرو بن نفيل ، و ابو ذر غفارى ، و سلمان فارسى . مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان از عبداللّه بن زيد نقل كرده و در الدر المنثور هم از ابن مردويه از ابن عمر آورده كه گفت : درباره سعيد بن زيد و ابو ذر و سلمان نازل شده . و نيز از جويبر از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت : درباره مردى از انصار نازل شده كه وقتى آيه ((لها سبعة ابواب ...(( نازل شد هفت غلام خود را آزاد كرد. ولى ظاهرا تمامى اين روايات از باب تطبيق داستان بر آيه مى باشد.
آيات ۲۱ - ۳۷ سوره زمر
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَسلَكَهُ يَنَبِيعَ فى الاَرْضِ ثُمَّ يخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مخْتَلِفاً أَلْوَنُهُ ثمَّ يَهِيجُ فَترَاهُ مُصفَرًّا ثُمَّ يجْعَلُهُ حُطماً إِنَّ فى ذَلِك لَذِكْرَى لاُولى الاَلْبَبِ(۲۱) أَ فَمَن شرَحَ اللَّهُ صدْرَهُ لِلاسلَمِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَسِيَةِ قُلُوبهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُولَئك فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۲۲) اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسنَ الحَْدِيثِ كِتَباً مُّتَشبِهاً مَّثَانىَ تَقْشعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يخْشوْنَ رَبهُمْ ثمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِك هُدَى اللَّهِ يهْدِى بِهِ مَن يَشاءُ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ(۲۳) أَ فَمَن يَتَّقِى بِوَجْهِهِ سوءَ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ قِيلَ لِلظلِمِينَ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ(۲۴) كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمُ الْعَذَاب مِنْ حَيْث لا يَشعُرُونَ(۲۵) فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الخِْزْى فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَاب الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۲۶) وَ لَقَدْ ضرَبْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(۲۷) قُرْءَاناً عَرَبِياًّ غَيرَ ذِى عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(۲۸) ضرَب اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِيهِ شرَكاءُ مُتَشكِسونَ وَ رَجُلاً سلَماً لِّرَجُلٍ هَلْ يَستَوِيَانِ مَثَلاً الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۲۹) إِنَّك مَيِّتٌ وَ إِنهُم مَّيِّتُونَ(۳۰) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تخْتَصِمُونَ(۳۱) فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّن كذَب عَلى اللَّهِ وَ كَذَّب بِالصدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَ لَيْس فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَفِرِينَ(۳۲) وَ الَّذِى جَاءَ بِالصدْقِ وَ صدَّقَ بِهِ أُولَئك هُمُ الْمُتَّقُونَ(۳۳) لهَُم مَّا يَشاءُونَ عِندَ رَبهِمْ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ(۳۴) لِيُكفِّرَ اللَّهُ عَنهُمْ أَسوَأَ الَّذِى عَمِلُوا وَ يجْزِيهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسنِ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ(۳۵) أَ لَيْس اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يخَوِّفُونَك بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ(۳۶) وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍ أَ لَيْس اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِى انتِقَامٍ(۳۷)
ترجمه آيات مگر نديدى كه خدا از آسمان آبى را فرستاد و همان را در رگ و ريشه ها و منابع زيرزمينى بدوانيد و سپس به وسيله همان آب همواره كشت و زرع بيرون مى آورد، زرعى با رنگهاى گوناگون و سپس آن زرع را مى خشكاند و تو مى بينى كه پس از سبزى و خرمى زرد مى شود آنگاه آن را حطامى مى سازد كه در اين خود تذكرى است براى خردمندان (۲۱). آيا كسى كه خدا سينه اش را پذيراى اسلام كرد و در نتيجه همواره با نور الهى قدم برمى دارد چون سنگدلان است . پس واى بر سنگدلانى كه ياد خدا دلهايشان را نرم نمى كند آنان در ضلالتى آشكارند (۲۲). خدا بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه ابعاضش بهم مربوط و به يكديگر منعطف است آنهايى كه از پروردگارشان خشيت دارند از شنيدنش پوست بدنشان جمع مى شود و در عين حال پوست و دلشان متمايل به ياد خدا مى گردد اين هدايت خداست كه هر كه را بخواهد با آن هدايت مى كند و كسى كه خدا گمراهش كند ديگر راهنمايى نخواهد داشت (۲۳). آيا كسى كه روى خود را از عذاب در روز قيامت حفظ مى كند مثل بى پروايان است در آن روز به ستمكاران گفته مى شود بچشيد آنچه را كه خود كسب كرده ايد (۲۴). كسانى هم كه قبل از ايشان بودند آيات خدا را تكذيب كردند در نتيجه عذاب ، آنان را گرفت در حالى كه احتمالش را هم نمى دادند (۲۵). پس خداى تعالى خوارى در زندگى دنيا را به آنان چشانيد و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند (۲۶). در اين قرآن براى مردم از هر نوع مثلى آورديم شايد متذكر شوند (۲۷). قرآنى عربى و بدون انحراف شايد كه بپرهيزند (۲۸). خداى تعالى مردى را مثل زده كه چند شريك ناسازگار بر سر او نزاع كنند و مردى را كه تنها مملوك يك نفر باشد آيا اين دو در مثل با هم يكسانند؟ حمد همه اش از خدا است و ليكن بيشترشان نمى دانند (۲۹).
تو خواهى مرد و ايشان هم خواهند مرد (۳۰). و سپس همه شما در روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد (۳۱). پس كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد و سخن راستى را كه آمده تكذيب كند؟ آيا پنداشته كه در دوزخ جايى براى كفار نيست (۳۲). و كسانى كه سخن راست دارند و سخن راست را تصديق هم مى كنند تنها ايشانند پرهيزكاران (۳۳) كه نزد پروردگارشان هر چه بخواهند دارند و اين است جزاى نيكوكاران (۳۴) تا خدا بدترين گناهانشان را بريزد و اجرشان را بر طبق بهترين عملشان بدهد (۳۵). آيا خدا كافى براى امور بنده خود نيست ؟ و شما را از معبودهاى ديگر مى ترساند و كسى كه خدا گمراهش كرده باشد ديگر راهنمايى برايش نخواهد بود (۳۶). و كسى كه خدا هدايتش كرده باشد او هم ديگر گمراه كننده اى برايش نخواهد بود آيا خدا عزيز و منتقم نيست ؟ (۳۷). بيان آيات در اين آيات به همان احتجاجى كه در آغاز سوره بر ربوبيت خداى تعالى مى شد، برگشت شده ، و نيز پيرامون هدايت راه يافتگان ، و ضلالت گمراهان و مقايسه بين اين دو گروه و سرانجام كار هر يك از آن دو، سخن مى رود، و نيز بيان مى شود كه هدايت قرآن به چه معنا است . أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَسلَكَهُ يَنَبِيعَ فى الاَرْضِ ... در مجمع البيان مى گويد: كلمه ((ينابيع (( جمع ((ينبوع (( است ، و آن جايى است كه آب از آن مى جوشد، مثلا مى گويند: ((نبع الماء من موضع كذا : آب از فلان محل مى جوشد و فوران مى كند(( و كلمه ((زرع (( عبارت است از آنچه از زمين مى رويد و مانند درخت ساقه ندارد. و كلمه ((شجر(( عبارت است از آنچه كه ساقه و شاخه دارد. و كلمه ((نبات (( هر دو قسم روييدنى را شامل مى شود. و كلمه ((بهيج (( از مصدر ((هيج (( است كه به معناى نهايت مرتبه خشك شدن نبات است ، و كلمه ((حطام (( به معناى كاه و خس متفرق است .
و معناى جمله ((فسلكه ينابيع فى الاءرض (( اين است كه : خداوند آب را در چشمهها و رگههاى زمينى كه چون رگهاى بدن آدمى است داخل كرده ، و زمين آن را از جانبى به جانبى ديگر انتقال مى دهد. و بقيه الفاظ آيه روشن است . آيه شريفه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت احتجاج مى كند. أَ فَمَن شرَحَ اللَّهُ صدْرَهُ لِلاسلَمِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَسِيَةِ قُلُوبهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ ... بعد از آنكه در آيه قبلى فرمود كه در مساءله انزال آب از آسمان و روياندن روييدنيها تذكرى است براى خردمندان ، كه همان بندگان با تقوى خدايند. و نيز قبلا فرموده بود كه اين طايفه همان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده ، اينك در اين آيه مى فرمايد: اين طايفه چون ديگران گمراه نيستند و علت اين معنا را توضيح مى دهد، و آن اين است كه اين طايفه داراى نورى از ناحيه پروردگار خويشند كه با آن نور، حق را مى بينند. و سبب ديگرش اين است كه اين طايفه دلى نرم دارند كه از پذيرفتن حق ، و هر كلام نيكويى كه بشنوند سرپيچى نمى كنند. پس جمله ((افمن شرح اللّه صدره ...(( مبتدايى است كه خبرش حذف شده . و جمله ((فويل للقاسية قلوبهم ...((، مى فهماند كه آن خبر چيست ، و تقدير كلام چنين است . ((افمن شرح اللّه صدره للاسلام كالقاسية قلوبهم : آيا كسى كه خدا دلش را براى پذيرفتن اسلام نرم و پذيرا كرده ، چون سنگدلانند؟(( و اين استفهام انكارى است و معنايش اين است كه : هرگز برابر نيستند.
لازمه هدايت ، شرح صدر براى اسلام ، و لازمه ضلالت ، قساوت قلب از ياد خداست
و ((شرح صدر(( به معناى گشادگى سينه است ، تا ظرفيت پذيرفتن سخن را داشته باشد و چون شرح صدر به خاطر اسلام است ، و اسلام عبارت است از تسليم در برابر خدا و آنچه او اراده كرده و او هم جز حق را اراده نمى كند، در نتيجه شرح صدر براى اسلام ، به اين معنا خواهد بود كه انسان وضعى به خود بگيرد كه هر سخن حقى را بپذيرد و آن را رد نكند. البته معناى اين حرف اين نيست كه هر سخنى را هر چه باشد كوركورانه بپذيرد، بلكه با بصيرت نسبت به حق و شناختن راه رشد، آن را مى پذيرد، و به همين جهت دنبالش اضافه كرده : ((فهو على نور من ربه (( و با آوردن كلمه ((على (( او را به سواره اى تشبيه كرد كه بر نورى سوار شده ، راه مى پيمايد، و از هر چه بگذرد (هر چه كه بر دلش بگذرد)، آن را به خوبى مى بيند و اگر حق باشد آن را از باطل تميز مى دهد، به خلاف گمراهى كه در سينه اش شرحى و ظرفيتى نيست تا گنجايش حق را داشته باشد، و نيز بر مركبى از نور سوار نيست ، تا حق را از باطل تميز دهد.
و جمله ((فويل للقاسية قلوبهم من ذكر اللّه (( تفريع بر جمله قبلى است ؛ چون دلالت مى كند بر اين كه اشخاص قاسية القلوب - با در نظر داشتن اينكه قساوت قلب و سختى آن لازمه نداشتن شرح صدر و نور قلبى است - با آيات خدا متذكر نمى شوند، و در نتيجه به سوى حقى كه آيات خدا بر آن دلالت مى كند راه نمى يابند، و به همين جهت دنبالش فرموده : ((اولئك فى ضلال مبين ((. و در اين آيه شريفه هدايت به لازمه اش تعريف شده ، كه همان شرح صدر و نورانيت قلب باشد، و ضلالت هم به لازمه اش ، يعنى قساوت قلب از ذكر خدا. در سابق در تفسير آيه ((فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام ...(( نيز گفتارى در معناى هدايت ايراد كرديم بدانجا مراجعه فرماييد. اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسنَ الحَْدِيثِ كِتَباً مُّتَشبِهاً مَّثَانىَ ... اين آيه شريفه نسبت به آيه قبلى نظير اجمال بعد از تفصيل است ، چون در آيه قبلى هدايت را بطور مفصل بيان كرده بود، و در اين آيه بطور اجمال بيان مى كند، هر چند كه اين آيه بيان هدايت قرآن و تعريف آن نيز هست .
مراد از اينكه قرآن احسن الحديث ، كتابا متشابها و مثانى است و...
پس منظور از بهترين حديث در جمله ((اللّه نزل احسن الحديث (( قرآن كريم است و كلمه ((حديث (( به معناى سخن است ، همچنان كه در آيه ((فلياتوا بحديث مثله (( و نيز در آيه ((فباى حديث بعده يؤ منون ((، نيز به همين معنا است . پس قرآن بهترين سخن است ، به خاطر اينكه مشتمل است بر محض حق ، حقى كه باطل بدان رخنه نمى كند، نه در عصر نزولش ، نه بعد از آن ، و نيز به خاطر اينكه كلام مجيد خداست . ((كتابا متشابها(( - يعنى كتابى است كه هر قسمتش شبيه ساير قسمتها است ، و اين تشابه غير از تشابهى است كه در مقابل محكم استعمال شده ؛ چون تشابه دومى صفت بعضى از آيات قرآن است و در آيه مورد بحث همه آيات را متشابه خوانده ، پس اين تشابه غير آن تشابه است ، آن تشابه به معناى واضح نبودن معناى آيه است ، و اين تشابه به معناى آن است كه سراسر قرآن آياتش از اين جهت كه اختلافى با هم ندارند، و هيچ آيه اى با آيه ديگر ضديت ندارد مشابه يكديگر هستند.
((مثانى (( - اين كلمه جمع ((مثنيه (( است كه به معناى معطوف است ، و قرآن را مثانى خوانده ؛ چون بعضى از آياتش انعطاف به بعضى ديگر دارد، و هر يك ديگرى را شرح و بيان مى كند، بدون اينكه اختلافى در آنها يافت شود و يكديگر را نفى و دفع كنند، همچنان كه فرموده : ((افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا((. ((تقشعر منه جلود الّذين يخشون ربهم (( - اين جمله مانند جملات قبل كتاب را وصف مى كند، نه اينكه جمله اى ابتدايى و نو باشد. و كلمه ((تقشعر(( از مصدر ((اقشعرار(( است كه به معناى جمع شدن پوست بدن است به شدت ، از ترسى كه در اثر شنيدن خبر دهشت آور و يا ديدن صحنه اى دهشت آور دست مى دهد. و اين جمع شدن پوست بدن اشخاص در اثر شنيدن قرآن ، تنها به خاطر اين است كه خود را در برابر عظمت پروردگارشان مشاهده مى كنند، پس در چنين وضعى وقتى كلام خدا را بشنوند، متوجه ساحت عظمت و كبريايى او گشته و خشيت بر دلهايشان احاطه مى يابد و پوست بدنهايشان شروع به جمع شدن مى كند. ((ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللّه (( - كلمه ((تلين (( متضمن معناى سكون و آرامش است ؛ چون اگر چنين نبود احتياج نداشت كه با حرف ((الى (( متعدى شود، پس معنايش اين است كه : بعد از جمع شدن پوستها از خشيت خدا، بار ديگر پوست بدنشان نرم مى شود. و دلهايشان آرامش مى يابد، چون به ياد خدا مى افتند، و با همان ياد خدا آرامش مى يابند. در جمله قبلى كه جمع شدن پوستها را بيان مى كرد، سخنى از قلوب به ميان نياورد، براى اينكه مراد از ((قلوب (( جانها و نفوس است و جان ((اقشعرار(( يعنى جمع شدن پوست ندارد، عكس العمل جانها در برابر قرآن همانا خشيت و ترس است . ((ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء(( - يعنى اين حالت جمع شدن پوست از شنيدن قرآن كه به ايشان دست مى دهد و آن حالت سكونت پوستها و قلبها در مقابل ياد خدا، هدايت خداست ، و اين تعريف ديگرى است براى هدايت از طريق لازمه آن .