تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۸:۵۹ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسلِينَ إِلامُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ... اين آيه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را تسليت مى دهد كه از انكار منكرين ناراحت نشود، واز اعراض آنان از ذكر خدا تنگ حوصله نگردد، زيرا وظيفه رسولان به جز بشارت وانذار نيست ، وغير از اين مسؤ وليتى ندارند، بنابراين در اين آيه انعطافى به مطلب ابتداى سوره است كه مى فرمود:((فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا(( ونيز نوعى تهديد كفار است در برابر استهزايشان . كلمه : ((دحض (( به معناى هلاكت وكلمه : ((ادحاض (( به معناى هلاك كردن وابطال است ، وكلمه : ((هزؤ (( به معناى استهزاء، و مصدر به معناى اسم مفعول است ، ومعناى آيه روشن است . وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِئَايَتِ رَبِّهِ فَأَعْرَض عَنهَا وَ نَسىَ مَا قَدَّمَت يَدَاهُ... در اين آيه ظلم كفار را بزرگ جلوه مى دهد، چون ظلم بر حسب متعلقش بزرگ وكوچك مى شود، وچون متعلق ظلم مشركين خداى سبحان وآيات اواست پس از هر ظلم ديگر بزرگتر خواهد بود. ومقصود از ((نسيان پيش فرستاده ها(( بى مبالاتى در اعمالى - از قبيل اعراض از حق واستهزاء به آن - است كه مى دانند حق است . و جمله ((انا جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه وفى اذانهم وقرأ (( به منزله تعليل براى اعراض آنان از آيات خدا ويا هم براى آن وهم براى نسيانشان از پيش فرستاده هاى خويش را است . ودر سابق در چند جا، معناى قرار دادن ((اكنه (( را در دلهاى كفار و ((وقر(( را در گوشهاى آنان توضيح داديم . ((وان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا(( - در اين جمله رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را از ايمان آوردن آنان ماءيوس مى كند، چون پرده در گوشها ودلهايشان افكنده ، وديگر بعد از اين نمى توانند خود را به سوى هدايت بكشانند، وديگر نمى توانند درباره حق تعقل نموده با هدايت غير خود وپيروى وشنوايى از غير خود رشد يابند. دليل بر اين معنا جمله ((وان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا(( است كه دلالت بر نفى ابدى اهتداى ايشان مى كند، واين معنا را مقيد به قيد ((اذا(( نموده كه جزاء وجواب باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۳

در تفسير روح المعانى گفته : جبرى مذهبان با اين آيه بر مذهب خود استدلال كرده اند، وقدريه آيه قبل را دليل مذهب خود گرفته اند. امام فخر رازى گفته : به طور كلى كمتر آيهاى از قرآن كريم ديده مى شود كه دلالت بر يكى از اين دومذهب كند ودنبالش آيه ديگرى به آن مذهب ديگر دلالت نكند، واين جز امتحانى از ناحيه خدا نيست ، تا علماى راسخون در علم از مقلدين متمايز گردند. مؤ لف : اين دوآيه هر دوحق است ولازمه حق بودن آن دوثبوت اختيار براى بندگان در اعمال ونيز اثبات سلطنت گستردهاى براى خداى تعالى است در ملكش كه يكى از ملك هاى اواعمال بندگانش است و همين است مذهب امامان اهل بيت (عليهمالسلام ) وَ رَبُّك الْغَفُورُ ذُوالرَّحْمَةِ... معناى جمله : ((وربك الغفور ذوالرحمة (( ومعنايى كه در سياق آيات تهديد افاده مى كند اين آيات همانطور كه بيان شد در مقام تهديد كفار است ، كفارى كه فساد اعمالشان به حدى رسيده كه ديگر اميد صلاح از ايشان منتفى شده است . واين قسم فساد مقتضى نزول عذاب فورى وبدون مهلت است ، چون ديگر فائدهاى غير از فساد در باقى ماندنشان نيست ، ليكن خداى تعالى در عذابشان تعجيل نكرده هر چند كه قضاى حتمى به عذابشان رانده . چيزى كه هست آن عذاب را براى مدتى معين كه به علم خود تعيين نموده تاخير انداخته است . وبه همين مناسبت بود كه آيه تهديد را كه متضمن صريح قضاى در عذاب است با جمله ((وربك الغفور ذوالرحمة (( افتتاح نموده تا به وسيله آن دووصفى كه در آن است عذاب معجل را تعديل نمايد واصل عذاب را مسلم كند تا حق گناهان مقتضى عذاب رعايت شده باشد و حق رحمت ومغفرت خدا را هم رعايت كرده باشد وبه آن خاطر عذاب را تاخير اندازد. پس اين جمله ، يعنى جمله ((الغفور ذوالرحمة (( با جمله ((لو يؤ اخذهم بما كسبوا لعجل لهم العذاب (( به منزله دونفر متخاصم اند كه نزد قاضى حاضر شده داورى مى خواهند. وجمله ((بل لهم موعد لن يجدوا من دونه موئلا(( به منزله حكم صادر از قاضى است كه هر دوطرف را راضى نموده حق هر دوطرف را رعايت كرده است . اصل عذاب را به اعمال نارواى مردم وبه انتقام الهى داده ومساله مهلت در عذاب را به صفت مغفرت ورحمت خدا داده است ، اينجا است كه مغفرت الهى اثر آن اعمال را كه عبارت است از فوريت عذاب برمى دارد - ومحومى كند وصفت رحمت حياتى ودنيايى را به آنها افاضه مى فرمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۴

وخلاصه معنا اين است كه : اگر پروردگار تومى خواست ايشان را مؤ اخذه كند، عذاب را بر آنان فورى مى ساخت ، وليكن عجله نكرد، چون غفور وداراى رحمت است ، بلكه عذاب را براى موعدى كه قرار داده واز آن به هيچ وجه گريزى ندارند حتمى نمود، وبه خاطر اينكه غفور وداراى رحمت است ، از فوريت آن صرفنظر فرمود، پس جمله ((بل لهم موعد...((كلمه اى است كه به عنوان حكم صادر گفته شده نه اينكه خيال شود صرف حكايت است ، زيرا اگر حكايت بود جا داشت بفرمايد: ((بل جعل لهم موعدا...(( - دقت فرمائيد. كلمه ((غفور(( صيغه مبالغه است كه بر كثرت مغفرت دلالت مى كند والف ولام در ((الرحمة (( الف ولام جنس است ، يعنى همه قسم رحمت را دارد، و((غفور ذوالرحمة (( معنايش اين است كه رحمت خدا شامل هر چيز هست . بنابراين ، كلمه ((ذوالرحمة (( عموميتش ‍ از دوكلمه ((رحمان (( و((رحيم (( بيشتر است با اينكه اين دونيز دلالت بر كثرت ويا ثبوت واستمرار دارد. ((پس غفور(( به منزله خادم براى ((ذى الرحمة (( است ، يعنى غفور مشمولين ذوالرحمة را بيشتر مى كند، وموانعى را كه نمى گذارد رحمت خدا شامل مشمول شود برطرف مى سازد ووقتى برطرف ساخت صفت ذوالرحمة كار خود را مى كند وآن را نيز شامل مى گردد. پس غفور كوشش وكثرت عمل دارد، وذى الرحمة انبساط وشمول بر هر چيز كه مانعى در آن نيست ، وبه خاطر همين نكته است كه مغفرت را به صيغه مبالغه ورحمت را به ذى الرحمة كه شامل جنس رحمت است تعبير آورده - دقت بفرمائيد - وبه كلامهاى طولانيى كه در اين زمينه گفته شده وقعى نگذاريد. وَ تِلْك الْقُرَى أَهْلَكْنَهُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِداً(۵۹) مقصود از((قرى (( اهل قريه ها است كه مجازا به خود قريه ها نسبت داده شده ، به دليل اينكه سه بار ضمير اهل يعنى ضمير ((هم (( را به آن برگردانيده . وكلمه مهلك - به كسر لام - اسم زمان است . معناى آيه روشن است ، ودر اين مقام است كه بفهماند تاخير هلاكت كفار ومهلت دادن از خداى تعالى كار نوظهورى نيست ، بلكه سنت الهى ما در امم گذشته نيز همين بوده كه وقتى ظلم را از حد مى گذراندند هلاكشان مى كرديم ، وبراى هلاكتشان موعدى قرار مى داديم . از همى نجا روشن مى شود كه عذاب وهلاكى كه اين آيات متضمن آن است عذاب روز قيامت نيست بلكه مقصود عذاب دنيايى است ، وآن عبارت است از عذاب روز بدر - اگر مقصود تهديد بزرگان قريش باشد - ويا عذاب آخر الزمان - اگر مقصود تهديد همه امت اسلام بوده باشد - كه تفصيلش در سوره يونس گذشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۵

بحث روايتى

(چند روايت در ذيل آيات گذشته )

در تفسير عياشى در ذيل آيه ((يا ويلتنا مال هذا الكتاب ...(( از خالد بن نجيح از امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى روز قيامت مى شود كتاب آدمى را به اومى دهند ومى گويند ((بخوان (( خالد مى گويد: عرض كردم آيا آنچه بخواند مى شناسد ؟ فرمود: همه را به ياد مى آورد، هيچ لحظه ونگاه زير چشمى هيچ كلمهاى وهيچ گامى و هيچ عمل ديگرى انجام نداده مگر آنكه با خواندن آن كتاب همه را به ياد مى آورد، به طورى كه گويا همان لحظه آن را انجام داده است ، وبه همين جهت مى گويند ((واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ كوچك و بزرگى را نگذاشته مگر آنكه آن را برشمرده است (( مؤ لف : اين روايت به طورى كه ملاحظه مى كنيد آنچه را از كتاب شناخته مى شود عين آن چيزى دانسته كه در كتاب نوشته شده است ، و بايد هم همينطور باشد، زيرا اگر عمل آدمى در آنجا حاضر نباشد حجت تمام نگشته امكان انكار هست . ودر تفسير قمى در ذيل جمله ((ولايظلم ربك احدا(( روايت آورده كه هر كس هر چه كرده در آن كتاب نوشته مى بيند. ودر تفسير برهان از ابن بابويه به سند خود از ابى معمر سعدان از على (عليهالسلام ) روايت ميكند كه در ذيل جمله ((ورأ ى المجرمون النار فظنوا انهم مواقعوها(( فرموده : مظنه در اين جمله به معناى يقين است ، يعنى وقتى يقين كردند كه به عذاب در آمدنى هستند. ودر الدر المنثور است كه احمد وابويعلى وابن جرير وابن حبان و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - وابن مردويه از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) روايت كرده كه فرمود: روز قيامت كافر را پنجاه هزار سال سر پا نگه مى دارند، به خاطر اينكه او در دنيا عمل نكرد. وكافر جهنم را از فاصله چهل سال راه مى بيند، و يقين ميكند در وى قرار خواهد گرفت . مؤ لف : اين حديث مويد گفتار قبلى ما است كه گفتيم مواقعه در آيه بين طرفين است ، چون در اين روايت دارد كه آتش در وى واقع مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۶

آيات ۶۰ - ۸۲ سوره كهف

وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِفَتَاهُ لاأَبْرَحُ حَتى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضىَ حُقُباً(۶۰) فَلَمَّا بَلَغَا مجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ سرَباً(۶۱) فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ ءَاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سفَرِنَا هَذَا نَصباً(۶۲) قَالَ أَ رَءَيْت إِذْ أَوَيْنَا إِلى الصخْرَةِ فَإِنى نَسِيت الحُْوت وَ مَا أَنسانِيهُ إِلاالشيْطنُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ عجَباً(۶۳) قَالَ ذَلِك مَا كُنَّا نَبْغ فَارْتَدَّا عَلى ءَاثَارِهِمَا قَصصاً(۶۴) فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا ءَاتَيْنَهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً(۶۵) قَالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُك عَلى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْت رُشداً(۶۶) قَالَ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(۶۷) وَ كَيْف تَصبرُ عَلى مَا لَمْ تحِط بِهِ خُبراً(۶۸) قَالَ ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لاأَعْصى لَك أَمْراً(۶۹) قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنى فَلاتَسئَلْنى عَن شىْءٍ حَتى أُحْدِث لَك مِنْهُ ذِكْراً(۷۰) فَانطلَقَا حَتى إِذَا رَكِبَا فى السفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَ خَرَقْتهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْت شيْئاً إِمْراً(۷۱) قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(۷۲) قَالَ لاتُؤَاخِذْنى بِمَا نَسِيت وَ لاتُرْهِقْنى مِنْ أَمْرِى عُسراً(۷۳) فَانطلَقَا حَتى إِذَا لَقِيَا غُلَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَ قَتَلْت نَفْساً زَكِيَّةَ بِغَيرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْت شيْئاً نُّكْراً(۷۴)

  • قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّك إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(۷۵)

قَالَ إِن سأَلْتُك عَن شىْءِ بَعْدَهَا فَلاتُصحِبْنى قَدْ بَلَغْت مِن لَّدُنى عُذْراً(۷۶) فَانطلَقَا حَتى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ استَطعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَض فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْت لَتَّخَذْت عَلَيْهِ أَجْراً(۷۷) قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنى وَ بَيْنِك سأُنَبِّئُك بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَستَطِع عَّلَيْهِ صبراً(۷۸) أَمَّا السفِينَةُ فَكانَت لِمَسكِينَ يَعْمَلُونَ فى الْبَحْرِ فَأَرَدت أَنْ أَعِيبهَا وَ كانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كلَّ سفِينَةٍ غَصباً(۷۹) وَ أَمَّا الْغُلَمُ فَكانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَينِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طغْيَناً وَ كفْراً(۸۰) فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبهُمَا خَيراً مِّنْهُ زَكَوةً وَ أَقْرَب رُحماً(۸۱) وَ أَمَّا الجِْدَارُ فَكانَ لِغُلَمَينِ يَتِيمَينِ فى الْمَدِينَةِ وَ كانَ تحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كانَ أَبُوهُمَا صلِحاً فَأَرَادَ رَبُّك أَن يَبْلُغَا أَشدَّهُمَا وَ يَستَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذَلِك تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسطِع عَّلَيْهِ صبراً(۸۲) ترجمه آيات و(ياد كن ) چون موسى به شاگرد خويش گفت : آرام نگيرم تا به مجمع دودريا برسم ، يا مدتى دراز بسربرم (۶۰) وهمين كه به جمع ميان دودريا رسيدند ماهيشان را از ياد بردند، وآن ماهى راه خود را به طرف دريا پيش گرفت (۶۱) وچون بگذشتند به شاگردش گفت : غذايمان را پيشمان بيار كه از اين سفرمان خستگى بسيار ديديم (۶۲) گفت خبر دارى كه وقتى به آن سنگ پناه برديم من ماهى را از ياد بردم و جز شيطان مرا به فراموش كردن آن وا نداشت ، كه يادش نكردم وراه عجيب خود را پيش گرفت (۶۳) گفت اين همان است كه مى جستيم ، وبا پيجويى نشانه قدمهاى خويش ‍ بازگشتند (۶۴) پس بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خويش رحمتى بدوداده بوديم واز نزد خويش دانشى به اوآموخته بوديم (۶۵) موسى بدوگفت : آيا تورا پيروى كنم كه به من از آنچه آموختهاى كمالى بياموزى (۶۶) گفت توبه همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد(۶۷) چگونه در مورد چيزهايى كه از راز آن واقف نيستى شكيبايى مى كنى (۶۸) گفت : اگر خدا خواهد مرا شكيبا خواهى يافت ودر هيچ باب نافرمانى تونمى كنم (۶۹) گفت : اگر به دنبال من آمدى چيزى از من مپرس تا در باره آن مطلبى با تو بگويم (۷۰) پس برفتند وچون به كشتى سوار شدند آن را سوراخ كرد، گفت : آن را سوراخ كردى تا مردمش را غرق كنى حقا كه كارى ناشايسته كردى (۷۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۸

گفت : مگر نگفتم كه توتاب همراهى مرا ندارى (۷۲) گفت : مرا به آنچه فراموش كردهام بازخواست مكن وكارم را بر من سخت مگير (۷۳) پس برفتند تا پسرى را بديدند واورا بكشت . گفت : آيا نفس محترمى كه كسى را نكشته بود بيگناه كشتى حقا كارى قبيح كردى (۷۴) گفت : مگر به تونگفتم كه توبه همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد (۷۵) گفت اگر بعد از اين چيزى از توپرسيدم مصاحبت من مكن كه از جانب من معذور خواهى بود (۷۶) پس برفتند تا به دهكدهاى رسيدند واز اهل آن خوردنى خواستند وآنها از مهمان كردنشان دريغ ورزيدند، در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست بيفتد، پس آن را به پا داشت وگفت : كاش براى اين كار مزدى مى گرفتى (۷۷) گفت اينك (موقع ) جدايى ميان من وتواست وتورا از توضيح آنچه كه توانايى شكيبايى اش را نداشتى خبردار مى كنم (۷۸) اما كشتى براى مستمندانى بود كه در دريا كار مى كردند خواستم معيوبش كنم ، چونكه در راهشان شاهى بود كه همه كشتيها را به غصب مى گرفت (۷۹) اما آن پسر، پدر ومادرش مؤ من بودند ترسيدم به طغيان وانكار دچارشان كند (۸۰) وخواستم پروردگارشان پاكيزهتر ومهربانتر از آن عوضشان دهد (۸۱) اما ديوار از دوپسر يتيم اين شهر بود وگنجى از مال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردى شايسته بود، پروردگارت خواست كه به رشد خويش ‍ رسند وگنج خويش بيرون آرند، رحمتى بود از پروردگارت ، ومن اين كار را از پيش خود نكردم ، چنين است توضيح آن چيزها كه بر آن توانايى شكيبايى آن را نداشتى (۸۲) بيان آيات

داستان موسى (ع ) وعالم وآنچه از آن استفاده مى شود

در اين آيات داستان موسى وبرخوردش در مجمع البحرين با آن عالمى كه تاويل حوادث را مى دانست براى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) تذكر مى دهد، واين چهارمين تذكرى است كه در اين سوره دنبال امر آن جناب به صبر در تبليغ رسالت تذكار داده مى شود تا هم سرمشقى باشد براى استقامت در تبليغ وهم تسليتى باشد در مقابل اعراض مردم از ذكر خدا واقبالشان بر دنيا، وهم بيانى باشد در اينكه اين زينت زودگذر دنيا كه اينان بدان مشغول شده اند متاعى است كه رونقش ‍ تا روزى معين است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۹

بنابراين ، از ديدن تمتعات آنان به زندگى وبهرهمنديشان به آنچه كه اشتهاء كنند دچار ناراحتى نشود، چون در ماوراى اين ظاهر يك باطنى است ودر ما فوق تسلط آنان بر مشتهيات ، سلطنتى الهى قرار دارد. پس ، گويا يادآورى داستان موسى وعالم براى اشاره به اين است كه اين حوادث ووقايعى هم كه بر وفق مراد اهل دنيا جريان مى يابد، تاويلى دارد كه به زودى بر ايشان روشن خواهد شد، وآن وقتى است كه مقدر الهى به نهايت اجل خود برسد وخداى اذن دهد تا از خواب غفلت چندين ساله بيدار شوند، وبراى يك نشاة ديگرى غير نشاة دنيا مبعوث گردند. در آن روز تاويل حوادث امروز روشن مى شود، آن وقت همانهايى كه گفتار انبياء را هيچ ميانگاشتند مى گويند: عجب ! رسولان پروردگار، سخن حق مى گفتند وما قبول نمى كرديم . واين موسى كه در اين داستان اسم برده شده همان موسى بن عمران ، رسول معظم خداى تعالى است كه بنا به روايات وارده از طرق شيعه و سنى يكى از انبياء اولوا العزم وصاحب شريعت است .

سخن مفسرين درباره داستان مذكور وشخصيتهاى آن

بعضى هم گفته اند: اين موسى غير موسى بن عمران بلكه يكى از نواده هاى يوسف بن يعقوب (عليهماالسلام ) بوده است ، واسمش ‍ موسى فرزند ميشا فرزند يوسف بوده ، وخود از انبياى بنى اسرائيل بوده است . وليكن اين احتمال را يك نكته تضعيف مى كند، آنچنان كه ديگر نبايد بدان وقعى نهاد، وآن نكته اين است كه قرآن كريم نام موسى را در حدود صد وسى وچند مورد برده ، ودر همه آنها مقصودش موسى بن عمران بوده است ، اگر در خصوص اين يك مورد غير موسى بن عمران منظور بود، بايد قرينه مى آورد تا ذهن به جاى ديگرى منتقل نگردد. بعضى ديگر گفته اند: داستانى است فرضى وتخيلى كه براى افاده اين غرض تصوير شده كه كمال معرفت ، آدمى را به سرچشمه حيات رسانيده از آب زندگى سيرابش مى كند، ودر نتيجه حياتى ابدى مى يابد كه دنبالش مرگ نيست ، وسعادتى سرمدى به دست مى آورد كه مافوقش هيچ سعادتى نيست . ليكن اين وجه جز با تقدير گرفتن درست نمى شود، وتقدير هم دليل مى خواهد، وظاهر كتاب عزيز مخالف آن است ، ودر آن هيچ خبرى از قضيه چشمه حيات نيست ، وجز گفته بعضى از مفسرين وقصهسرايان از اهل تاريخ ماخذى اصيل وقرآنى كه بتوان به آن استناد جست ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷۰

وجدان حسى هم آن را تاييد نكرده ودر هيچ ناحيه از نواحى كره زمين چنين چشمهاى يافت نشده است . ودر باره آن جوانى كه همراه موسى (عليهالسلام ) بوده بعضى گفته اند وصى اويوشع بن نون بوده ، واين معنا را روايات هم تاييد مى كند. و بعضى گفته اند: از اين جهت فتى نامى ده شده كه همواره در سفر وحضر همراه اوبوده است ، ويا از اين جهت بوده كه همواره اورا خدمت مى كرده است . واما آن عالمى كه موسى ديدارش كرد وخداى تعالى بدون ذكر نامش به وصف جميلش اورا ستوده وفرموده : ((عبدا من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا وعلمناه من لدنا(( علما اسمش - به طورى كه در روايات آمد - خضر يكى از انبياء معاصر موسى بوده است . ودر بعضى ديگر آمده كه خدا خضر را طول عمر داده وتا امروز هم زنده است . واين مقدار از مطالب در باره خضر عيبى ندارد، وقابل قبول هم هست ، زيرا عقل ويا دليل نقل قطعى بر خلافش نيست ، وليكن به اين مقال اكتفاء نكرده اند، ودر باره شخصيت اودر ميان مردم حرفهايى طولانى در تفاسير مطول آمده وقصه ها وحكاياتى در باره اشخاصى كه اورا ديده اند نقل شده كه روايات راجع به آن خالى از اساطير قبل از اسلام و مطالب جعلى ودروغى نيست .

آغاز داستان موسى وهمراه خود

وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِفَتَاهُ لاأَبْرَحُ حَتى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضىَ حُقُباً(۶۰) ظرف ((اذ(( متعلق به مقدر است ، وجمله ، عطف است بر همان نقطه عطفى كه تذكيرهاى سه گانه سابق بدانجا عطف مى شد. وكلمه ((لاابرح (( به معناى ((لاازال (( است ، واين كلمه از افعال ناقصه است كه خبرش به منظور اختصار حذف شده ، چون جمله ((حتى ابلغ (( بر آن دلالت مى كند، وتقدير آن چنين است :((لاابرح امشى - مدام خواهم رفت ، ويا سير خواهم كرد(( ودر باره اينكه مجمع البحرين كجاست ؟ بعضى گفته اند: منتهى اليه درياى روم (مديترانه ) از ناحيه شرقى ، ومنتهى اليه خليج فارس از ناحيه غربى است ، كه بنابراين مقصود از مجمع البحرين آن قسمت از زمين است كه به يك اعتبار در آخر شرقى مديترانه وبه اعتبار ديگر در آخر غربى خليج فارس قرار دارد، وبه نوعى مجاز آن را محل اجتماع دو دريا خوانده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷۱

كلمه ((حقب (( به معناى دهر وروزگار است ، واگر نكرده آمده بدين جهت است كه بر وصفى محذوف دلالت كند چه تقدير كلام : ((حقبا طويلا- روزگارى دراز(( است . ومعناى آيه - وخدا داناتر است - اين است : به ياد آر آن زمانى را كه موسى به جوان ملازم خود گفت مدام راه مى پيمايم تا به مجمع البحرين برسم ويا روزگارى طولانى به سير خود ادامه دهم . فَلَمَّا بَلَغَا مجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ سرَباً(۶۱) ظاهرا اضافه ((مجمع (( بر كلمه ((بينهما(( اضافه صفت به موصوف است واصل آن چنين است : بين دودريا كه اينچنين صفت دارد كه مجمع آن دواست .

حكايت ماهى بريان شده كه خود را به دريا انداخته است !

((نسيا حوتهما(( - از دوآيه بعد استفاده مى شود كه ماهى مذكور ماهى نمك خورده ويا بريان شده بوده وآن را با خود برداشته اند كه در بين راه غذايشان باشد، نه اينكه ماهى زندهاى بوده . وليكن همين ماهى بريان شده در آن منزل كه فرود آمدند زنده شده وخود را به دريا انداخته است وجوان همراه موسى نيز زنده شدن آن را وشنايش را در آب دريا ديده . چيزى كه هست يادش رفته بود كه به موسى بگويد وموسى هم فراموش كرده بود كه از اوبپرسد ماهى كجاست ، وبنابراين اينكه فرموده ((نسيا حوتهما - هر دو، ماهى خود را فراموش كردند(( معنايش اين مى شود كه موسى فراموش كرد كه ماهى در خورجين است ورفيقش ‍ هم فراموش كرد كه به وى بگويد ماهى زنده شد وبه دريا افتاد. اين آن معنايى است كه مفسرين هم استفاده كرده اند ولى بايد دانست كه آيات مورد بحث صريح نيست در اينكه ماهى مزبور بعد از مردن زنده شده باشد، بلكه تنها از ظاهر ((فراموش كردند ماهيشان را(( واز ظاهر كلام رفيق موسى كه گفت :((من ماهى را فراموش كردم (( اين معنا استفاده مى شود كه ماهى را روى سنگى لب دريا گذاشته بوده اند و به دريا افتاده ويا موج دريا آن را به طرف خود كشيده است ودر اعماق دريا فرورفته وناپديد شده است . اين معنا را روايات تاييد ميكند، زيرا در آنها آمده كه قضيه گم شدن ماهى علامت ديدار با خضر بوده نه زنده شدن آن - وخدا داناتر است . ((فاتخذ سبيله فى البحر سربا(( - كلمه ((سرب (( به معناى مسلك ومذهب است . ((سرب (( و((نفق (( عبارت است از راهى كه در زير زمين كنده شده واز نظر عموم پنهان است . گويا راهى را كه ماهى موسى پيش گرفته وبه دريا رفت تشبيه به نقبى كرده كه كسى پيش ‍ بگيرد وناپديد شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷۲

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ ءَاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سفَرِنَا هَذَا نَصباً(۶۲) در مجمع البيان گفته : ((نصب ((، و((صب (( و((تعب (( هر سه نظير همند وعبارتند از آن سستى كه از ناحيه خستگى دست مى دهد. ومراد از ((غداء(( عبارت است از هر چه كه با آن چاشت كنند. واز همين كلمه فهميده مى شود كه موسى اين سخن را در روز گفته . ومعنايش اين است : بعد از آنكه از مجمع البحرين گذشتند موسى به جوان ملازم خود فرمود تا چاشتشان كه عبارت از همان ماهيى بوده كه با خود برداشته بودند بياورد زيرا از مسافرت خود خسته شده به تجديد نيرونيازمند شده اند. قَالَ أَ رَءَيْت إِذْ أَوَيْنَا إِلى الصخْرَةِ... اين جمله حكايت پاسخ آن جوان به موسى (عليهالسلام ) است كه به ياد آن جناب مى اندازد آن ساعتى را كه در كنار صخره ، منزل كردند. و دلالت مى كند بر اينكه صخره در همان منزل ودر كنار آب قرار داشته چون جلوتر فرمود:((ماهى راه خود را به سوى دريا پيش گرفت (( و در اينجا مى فرمايد آنجا ((كه كنار صخره نشسته بوديم (( وبا در نظر گرفتن جملهاى كه گذشت كه اين جريان در مجمع البحرين بوده حاصل پاسخى كه به موسى داده اين مى شود كه غذايى نداريم تا با آن سد جوع كنيم ، چون غذاى ما همان ماهيى بود كه زنده شد ودر دريا شناور گشت . آرى ، وقتى به مجمع البحرين رسيديم ودر كنار آن صخره منزل كرديم (ماهى به دريا رفت ) ومن فراموش كردم به شما خبر دهم . بنابراين ، جمله ((ا رايت اذ اوينا الى الصخرة (( به ياد آن جناب مى آورد آن حالى را كه نزد صخره منزل كردند تا اندكى استراحت كنند. ودر جمله ((فانى نسيت الحوت (( حال در تقدير است ، ((وتقدير كلام من حال ماهى را فراموش كردم است (( دليل اين تقدير به طورى كه ديگران هم گفته اند جمله ((وما انسانيه (( است ، وتقديرش ((و ما انسانى ذكر الحوت لك الاالشيطان - يادآورى ماهى را براى تواز يادم نبرد مگر شيطان (( مى باشد. پس معلوم مى شود وى خود ماهى را فراموش نكرده بوده ، بلكه ذكر آن را فراموش كرده ، يعنى يادش رفته كه براى موسى تعريف كند.

اشاره به اينكه انبياء (عليهم السلام ) از مطلق آزار وايذاء شيطان مصون نيستند

واگر مساله فراموشى را به شيطان وتصرفات اونسبت داده عيبى و اشكالى ندارد، وبا عصمت انبياء از تصرف شيطان منافات ندارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷۳

زيرا انبياء (عليهمالسلام ) از آنچه برگشتش به نافرمانى خدا باشد (از آن جمله سهل انگارى در اطاعت خدا) معصومند، نه مطلق ايذاء وآزار شيطان حتى آنهائى كه مربوط به معصيت نيست ، زيرا در نفى اينگونه تصرفات دليلى در دست نيست ، بلكه قرآن كريم اينگونه تصرفات را براى شيطان در انبياء اثبات نموده است . آنجا كه مى فرمايد: ((واذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب وعذاب (( ((واتخذ سبيله فى البحر عجبا(( - يعنى راه خود را در دريا گرفت و رفت اما گرفتنى عجيب . بنابراين ، كلمه ((عجبا(( وصفى است كه در جاى موصوف خود كه مطلق ((اتخاذ(( باشد نشسته است . بعضى گفته اند: جمله ((واتخذ سبيله فى البحر(( كلام رفيق موسى (عليهالسلام ) بوده ، وكلمه ((عجبا(( كلام خود آن جناب است ، ولى سياق اين قول را نمى پذيرد. باقى ميماند اين نكته كه بايد دانست آن احتمالى كه در جمله ((نسيا حوتهما...(( داديم در اين جمله نيز مى آيد - وخدا داناتر است . قَالَ ذَلِك مَا كُنَّا نَبْغ فَارْتَدَّا عَلى ءَاثَارِهِمَا قَصصاً(۶۴) كلمه ((بغى (( به معناى طلب كردن است . وجمله ((فارتدا(( از مصدر ارتداد به معناى برگشتن به نقطه نخستين است . ومقصود از آثار جاى پاها است . وكلمه ((قصص (( به معناى دنبال جاى پا را گرفتن و رفتن است . معناى آيه اين است كه موسى گفت : اين جريان كه در باره ماهى اتفاق افتاد همان علامتى بود كه ما در جستجويش بوديم ، لاجرم از همانجا برگشتند، ودرست از آنجا كه آمده بودند (با چه دقتى ) جاى پاى خود را گرفته پيش رفتند. از جمله ((ذلك ما كنا نبغ فارتدا(( كشف مى شود، كه موسى (عليهالسلام ) قبلا از طريق وحى مامور بوده كه خود را در مجمع البحرين به عالم برساند، وعلامتى به اوداده بودند، وآن داستان گم شدن ماهى بوده ، حال يا خصوص قضيه زنده شدن وبه دريا افتادن ويا يك نشانى مبهم وعمومى ترى از قبيل گم شدن ماهى ويا زنده شدن آن - ويا مرده زنده شدن ، ويا امثال آن بوده است ، ولذا مى بينيم حضرت موسى به محضى كه قضيه ماهى را مى شنود مى گويد: ((ما هم در پى اين قصه بوديم (( وبى درنگ از همانجا برگشته خود را به آن مكان كه آمده بود مى رسانند، ودر آنجا به آن عالم برخورد مى نمايند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷۴

ملاقات موسى (عليه السلام ) با بنده اى از بندگان خدا خضر (ع ) كه به اورحمت وعلم داده شده

فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا ءَاتَيْنَهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا... هر نعمتى ، رحمتى است از ناحيه خدا به خلقش ، ليكن بعضى از آنها در رحمت بودنش اسباب عالم هستى واسطه است ، مانند نعمتهاى مادى ظاهرى ، وبعضى از آنها بدون واسطه رحمت است ، مانند نعمتهاى باطنى از قبيل نبوت وولايت وشعبه ها ومقامات آن . واز اينكه رحمت را مقيد به قيد ((من عندنا(( نموده كه مى فهماند كسى ديگر غير خدا در آن رحمت دخالتى ندارد، فهميده مى شود كه منظور از رحمت مذكور همان رحمت قسم دوم يعنى نعمتهاى باطنى است .