تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱ سوره إسراء
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم *
سُبْحَانَ الَّذِى أَسرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ إِلى الْمَسجِدِ الاَقْصا الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ(۱)
به نام خداوند بخشاينده مهربان پاك ومنزه است خدائى كه در مبارك شبى بنده خود (محمّد) «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را از مسجد حرام (مكه معظمه) به مسجد اقصائى كه پيرامونش را (به قدوم خاصان خود) مبارك ساخت، سير داد تا آيات خود را به او بنماياند كه همانا خداوند شنوا و بيناست. (۱)
اين سوره پيرامون مسأله توحيد و تنزيه خداى تعالى از هر شريكى كه تصور شود، مى باشد، و با اين كه در اين مورد بحث مى كند، اما مسأله تسبيح خدا را بر مسأله حمد و ثناى او غلبه داده، و بيشتر به قسم دوم پرداخته است، همچنان كه ابتداى آن را با جملۀ «سُبحَانَ الّذِى أسرَى بِعَبدِهِ...» شروع كرده و در خلال سوره هم، پى در پى، تسبيح او را تكرار نموده، يك جا فرموده: «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُون»، و جايى ديگر فرموده: «قُل سُبحَانَ رَبِّى».
و يا فرموده: «وَ يَقُولُونَ سُبحَانَ رَبِّنَا...»، و حتّى در آيه اى كه سوره به آن ختم مى شود نيز، معناى تسبيح خداى را متذكر گرديده و او را بر تنزّهش از داشتن شريك و ولىّ و اتخاذ فرزند ستوده و فرموده است: «وَ قُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذِى لَم يَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِى المُلك وَ لَم يَكُن لَهُ وَلِىٌّ مِنَ الذُّلّ وَ كَبِّرهُ تَكبِيراً».
مفاد كلّى سوره مباركه إسراء
از آيات اين سوره چنين بر مى آيد كه از سوره هاى مكى است، ولى بنابر قول بعضى از مفسران، به طورى كه روح المعانى نقل نموده، دو آيه از آن مدنى است، كه عبارتند از: آيه «وَ إن كَادُوا لَيَفتِنُونَكَ...» و آيه «وَ إن كَادُوا لَيَستَفِزُّونَكَ...».
بعضى ديگر گفته اند كه: چهار آيه اين سوره مدنى است. يعنى آن دو آيه مذكور، به اضافه آيه «وَ إذ قُلنَا لَكَ إنّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاس...»، و آيه «وَ قُل رَبِّ أدخِلنِى مُدخَلَ صِدقٍ...».
و از حسن نقل شده كه گفته است: همه آيات اين سوره، جز پنج آيه اش، مكّى است، و آن پنج آيه عبارتند از آيه «وَ لَا تَقتُلُوا النَّفسَ...» و آيه «وَ لَا تَقرَبُوا الزِّنَا...» و آيه «أُولَئِكَ الَّذِينَ يَدعُونَ...» و آيه «أقِمِ الصَّلَوة...»، و آيه «وَ آتِ ذَا القُربَى...».
و از مقاتل نقل شده كه گفته است: تمام سوره مكّى است، مگر پنج آيه زير: «وَ إن كَادُوا لَيَفتِنُونَكَ...» و آيه «وَ إن كَادُوا لَيَستَفِزُّونَكَ...» و آيه «وَ إذ قُلنَا لَكَ...» و آيه «وَ قُل رَبِّ أدخِلنِى...» و آيه «إنّ الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ مِن قَبلِهِ...».
و از قتاده و معدل، از ابن عباس روايت شده كه گفته است: همه آن مكّى است، مگر هشت آيه و آن ها عبارتند از آيه: «وَ إن كَادُوا لَيَفتِنُونَكَ...»، تا آيه «وَ قُل رَبِّ أدخِلنِى...».
وليكن در مضامين آيات مذكور هيچ دليلى بر اين كه در مدينه نازل شده باشند، ديده نمى شود، و احكامى هم كه در اين آيات هست، احكامى نيست كه نزولش اختصاص به مدينه داشته باشد، چون نظایر آن در سوره هاى مكى نيز ديده مى شود، مانند سوره انعام و اعراف.
سوره مورد بحث هدفى را دنبال مى كند كه آن عبارت است از: تسبيح خداى تعالى. اين سوره مطلب را با اشاره به داستان معراج رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و سير آن حضرت از مسجدالحرام به مسجد اقصى (كه همان بيت المقدس باشد و بنایى است مرتفع (هيكل) كه داوود و سليمان «عليهما السلام» براى بنى اسرائيل بنا نمودند، و خدا آن را خانّه مقدس ايشان قرار داد) شروع نموده و متذكر شده است.
آنگاه كلام را به مناسبت، به مقدرات بنى اسرائيل كشانده، از عزت و ذلت آنان و اين كه خداوند در هر روزگارى كه او را اطاعت مى كردند، سربلندشان مى كرده، و هر وقت كه از درِ عصيان در مى آمدند، ذليل و خوارشان مى ساخته، سخن گفته و نيز كيفيت نزول كتاب بر آنان و پيرامون دعوت آنان به توحيد و نفى شرك توضيح داده است.
سپس به همين مناسبت كلام را به وضع اين امت معطوف ساخته، كه بر اين امت نيز كتاب نازل كرده. پس اگر اطاعت كنند، اجر مى برند، و اگر عصيان بورزند، عقاب مى شوند، و ملاك كار ايشان مانند آنان به همان اعمالى است كه مى كنند، و به طور كلى با هر انسانى بر طبق عملش معامله مى كنند، و سنت الهى در امت هاى گذشته نيز بر همين منوال بوده است.
پس آنگاه حقايق مهم و بسيارى از معارف مربوط به مبدأ و معاد و شرايع عامه از اوامر و نواهى و غير آن را بيان مى كند.
و از آيات برجسته، در اين سوره آيه شريفه «قُل ادعُوا اللّه أو ادعُوا الرَّحمَن أيّاً مَا تَدعُوا فَلَهُ الأسمَاء الحُسنَى: بگو چه خدا را بخوانيد و چه رحمان را، به هر نامى كه بخوانيد، براى اوست اسماى حسنى». و نيز آيه «كُلّاً نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِن عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحظُوراً: هر يك از طايفه مؤمن و غير مؤمن را از عطاء پروردگارت مدد مى رسانيم و عطاء پروردگار تو ممنوع نيست». و نيز آيه «وَ إن مِن قَريَةٍ إلّا نَحنُ مُهلِكُوهَا: و هيچ قريه اى نيست مگر آن كه ما هلاك كننده آنيم)، و همچنين آيات ديگر، است.
معناى آيه شريفه: «سُبحَانَ الَّذِى أسرَى بِعَبدِهِ...»
«سُبْحَانَ الَّذِى أَسرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ...»:
كلمه «سُبحَان»، اسم مصدر از ماده «تسبيح» به معناى تنزيه است، و همواره به طور اضافه استعمال مى شود و در تركيب، مفعول مطلقى است كه قائم مقام و جانشين فعل است. بنابراين تقدير «سُبحَانَ اللّه»، «سَبَّحتُ اللّه تَسبِيحاً» است. يعنى خداى را تنزيه مى كنم، تنزيه كردن مخصوصى و آن، تنزيه و مبرّى ساختن او از هر چيزی است كه لايق ساحت قدسش نباشد.
و بيشتر در وقتى استعمال مى شود كه بخواهند اظهار تعجب كنند، ولى در اين آيه به شهادت سياق، براى تنزيه است، نه تعجب. چون سياق كلام و غرض از آن تنزيه خداست، هر چند بعضی ها اصرار دارند كه آن را براى تعجب بگيرند.
كلمه «إسراء» وهمچنين كلمه «سَرَى»، كه ثلاثى مجرد آن است، به معناى سير در شب است. وقتى گفته مى شود: (سَرَى وَ أسرَى)، معنايش اين است كه: فلانى در شب راه پيمود. و وقتى گفته مى شود: (سَرَى بِهِ و أسرَى بِهِ)، معنايش اين است كه: او را شبانه سير داد. و سير مخصوص روز، يا اعم از روز و شب مى باشد.
و كلمه «لَيلاً»، مفعول فيه است و بودنش در كلام اين معنا را افاده مى كند كه اين سير، همه اش در شب انجام گرفت. هم رفتنش و هم برگشتنش.
مراد از «مسجد اقصى»، به قرينه جملۀ «الَّذِى بَارَكنَا حَولَهُ»، بيت المقدس است و كلمه «اقصى»، از ماده «قصو» و اين ماده به معناى دورى است، و اگر مسجد بيت المقدس را مسجد الاقصى ناميده، بدين جهت است كه اين مسجد نسبت به محل زندگى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مخاطبانى كه با اويند، از مسجدالحرام خيلى دور است. زيرا محل زندگى ايشان شهر مكه است، كه مسجدالحرام در همان جا است.
و جملۀ «لِنُرِيَهُ مِن آيَاتِنَا»، نتيجه اين سير دادن را بيان مى كند و آن، اين است كه پاره اى از آيات و نشانه هاى خود را به وى نشان دهد، و اين كه گفتيم: «پاره اى» به خاطر وجود كلمه «مِن» در كلام است.
و سياق كلام دلالت دارد بر اين كه آن آيات، از آيات و نشانه هاى عظيمى بوده، همچنان كه در آيه ديگرى در داستان معراج، به اين معنا تصريح نموده و فرموده است: «لَقَد رَآى مِن آيَاتِ رَبِّهِ الكُبرَى: آيه هاى بزرگى از آيات پروردگارش را مشاهده نمود».
و اين كه فرمود: «إنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِير»، بيان علت سير دادن او، به منظور نشان دادن آيات است. يعنى خدا چون شنوا به گفته هاى بندگان و بيناى به افعال ايشان است و تقاضاى حال رسول خود را ديد كه چنين اكرامى را اقتضاء مى كرد، لذا او را براى نشان دادن پاره اى از آيات و نشانه هايش شبانه سير داد.
در اين آيه شريفه التفات و نكته اى به كار رفته و آن، التفات از غيبت به تكلم با غير است. آن جا كه فرموده: «بَارَكنَا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن آيَاتِنَا». زيرا در آغاز كلام، خداى را غايب گرفته و در اين جا به صورت متكلم آورد و گفت: «مبارك كرديم پيرامون آن را». و دوباره خداى را غايب گرفته فرمود: «او، شنوا و بينا است».
و وجه آن، اين است كه خواست بدين معنا اشاره كند كه اين اسراء شبانه و آثار مترتّب بر آن، يعنى نشان دادن آيات امرى بوده كه از ساحت عظمت و كبريایى و موطن عزت و جبروت حق تعالى صادر شده، و در آن سلطنت عظماى او به كار رفته، و خداوند با آيات كبراى خود براى او تجلى كرده است. و اگر اين التفات به كار نمى رفت و گفته مى شد: «لِيُرِيَهُ مِن آيَاتِه: تا از آيات خود به او نشان دهد»، و يا تعبير ديگرى نظير آن مى كرد، اين نكته حاصل نمى شد.
و معناى آيه اين است كه:
«بايد تنزيه كند تنزيه كردن مخصوصى آن خدایى را كه با عظمت و كبريائی اش، بنده خود محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را شبانه سير داد، نهايت قدرت و سلطنت خود را به وى نشان داده، در دل يك شب، او را از مسجدالحرام به سوى مسجد اقصى برده، كه همان بيت المقدسى است كه پيرامونش را مبارك گردانيده بود، و اين، بدان جهت است كه عظمت و كبريایى و آيات كبراى خود را به وى بنماياند. چون او شنواى به گفتار و بصير و داناى به حال او بود، و مى دانست كه او لايق چنين عنايت و مكرمتى هست».
بحث روايتى: (روایتی پیرامون داستان معراج پیامبر«ص»)
قمى، در تفسير خود، از پدرش، از ابن ابى عُمَير، از هشام بن سالم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، براق را براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آوردند. يكى مهار آن را گرفت و ديگرى ركابش را و سومى جامه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را در هنگام سوار شدن مرتب كرد.
در اين موقع، براق بناى چموشى گذاشت كه جبرئيل او را لطمه اى زد و گفت: آرام باش اى براق! قبل از اين پيغمبر، هيچ پيغمبرى سوار تو نشده، و بعد از اين هم كسى همانند او، سوارت نخواهد شد.
آنگاه اضافه فرمود كه: براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى كه خيلى زياد هم نبود، بالا برد، در حالى كه جبرئيل هم همراهش بود، و آيات خدایى را از آسمان و زمين به وى نشان مى داد.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، خودش فرموده: كه در حين رفتن، ناگهان يك منادى از سمت راست ندايم داد كه: هان اى محمّد! ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نكردم.
منادى ديگر از طرف چپ ندايم داد كه: هان اى محمد! به او نيز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم. زنى با دست و ساعد برهنه وغرق در زيورهاى دنيوى به استقبالم آمد و گفت: اى محمد! به من نگاه كن تا با تو سخن گويم. به او نيز توجهى نكردم و همچنان پيش مى رفتم كه ناگهان آوازى شنيدم و از شنيدنش ناراحت شدم. از آن نيز گذشتم.
اين جا بود كه جبرائيل مرا پايين آورد و گفت: اى محمّد! نماز بخوان. من مشغول نماز شدم. سپس گفت: هيچ مى دانى كجا است كه نماز مى خوانى؟ گفتم: نه. گفت: طور سينا است، همان جا است كه خداوند با موسى تكلم كرد، تكلمى مخصوص. آنگاه سوار شدم. خدا مى داند كه چقدر رفتيم كه به من گفت: پياده شو و نماز بگزار.
من پايين آمده، نماز گزاردم. گفت: هيچ مى دانى كجا نماز خواندى؟ گفتم: نه. گفت: اين بيت اللحم بود، و بيت اللحم ناحيه ای است از زمين بيت المقدس كه عيسى بن مريم در آن جا متولد شد.
آنگاه سوار شده، به راه افتاديم تا به بيت المقدس رسيديم. پس براق را به حلقه اى كه قبلا انبياء مركب خود را به آن مى بستند، بسته وارد شدم، در حالى كه جبرئيل همراه و در كنارم بود.
در آن جا، به ابراهيم خليل و موسى و عيسى در ميان عده اى از انبياء كه خدا مى داند چقدر بودند، برخورد نمودم كه همگى به خاطر من اجتماع كرده بودند و مهياى نماز بودند و من شكى نداشتم در اين كه به زودى جبرئيل جلو مى ايستد و بر همه ما امامت مى كند، ولى وقتى صف نماز مرتب شد، جبرئيل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نيست.
آنگاه خازنى نزدم آمد، در حالى كه سه ظرف همراه داشت. يكى شير و ديگرى آب و سومى شراب و شنيدم كه مى گفت: اگر آب را بگيرد، هم خودش و هم امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگيرد، هم خودش و هم امتش گمراه مى گردند و اگر شير را بگيرد، خود هدايت شده و امتش نيز هدايت مى شوند.
آنگاه فرمود: من شير را گرفتم و از آن آشاميدم. جبرئيل گفت: هدايت شدى و امتت نيز هدايت شدند. آنگاه از من پرسيد: در مسيرت چه ديدى؟ گفتم: صداى هاتفى را شنيدم كه از طرف راستم مرا صدا زد. پرسيد: آيا تو هم جوابش را دادى؟
گفتم: نه، و هيچ توجهى به آن نكردم. گفت: او، مبلغ يهود بود. اگر پاسخش گفته بودى، امتت بعد از خودت، به يهودى گرى مى گرایيدند. سپس پرسيد: ديگر چه ديدى؟ گفتم: هاتفى از طرف چپم صدايم زد. پرسيد: آيا تو هم جوابش گفتى؟ گفتم: نه، و توجهى هم نكردم. گفت: او، داعى مسيحيت بود. اگر جوابش مى دادى، امتت بعد از تو مسيحى مى شدند. آنگاه پرسيد: چه كسى در روبرويت ظاهر شد؟
گفتم: زنى ديدم با بازوانى برهنه كه همه زيورهاى دنيوى بر او بود، به من گفت: اى محمّد! به سوى من بنگر، تا با تو سخن گويم. جبرئيل پرسيد: آيا تو هم با او سخن گفتى؟ گفتم: نه سخن گفتم و نه به او توجهى كردم. گفت: او دنيا بود، اگر با او همكلام مى شدى، امتت دنيا را بر آخرت ترجيح مى دادند.
آنگاه آوازى هول انگيز شنيدم كه مرا به وحشت انداخت. جبرئيل گفت: اى محمّد، مى شنوى؟ گفتم: آرى. گفت: اين سنگى است كه من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب كرده ام، الآن در قعر جهنم جاى گرفت و اين صدا از آن بود. اصحاب مى گويند: به همين جهت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تا زنده بود، خنده نكرد.
صعود پيامبر اكرم «ص» با جبرئيل به آسمان دنيا
آنگاه فرمود: جبرئيل و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنيا رسيديم و در آن فرشته اى را ديدم كه او را اسماعيل مى گفتند و هم او بود صاحب «خطفه»، كه خداى عزوجلّ درباره اش فرموده: «إلّا مَن خَطِفَ الخَطفَةَ فَأتبَعَهُ شَهَابٌ ثَاقِبٌ: مگر كسى كه خبر را بربايد، پس تير شهاب او را دنبال مى كند»، و او هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت، كه هر يك از آنان هفتاد هزار فرشته ديگر زير فرمان داشتند. فرشته مذكور پرسيد: اى جبرئيل، اين كيست همراه تو؟
گفت: اين محمّد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است.، پرسيد: مبعوث هم شده؟ گفت: آرى. فرشته در را باز كرد، من به او سلام كردم. او نيز به من سلام كرد. من جهت او استغفار كردم. او هم جهت من استغفار كرد و گفت: مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح.
و همچنين ملائكه يكى پس از ديگرى به ملاقات مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم. در آن جا هيچ فرشته اى نديدم مگر آن كه خوش و خندانش يافتم تا اين كه فرشته اى ديدم كه از او مخلوقى بزرگتر نديده بودم. فرشته اى بود كريه المنظر و غضبناك. او نيز مانند سايرين با من برخورد نمود. هر چه آن ها گفتند، او نيز بگفت و هر دعا كه ايشان در حقم نمودند، او نيز كرد. اما در عين حال هيچ خنده نكرد، آن چنان كه ديگر ملائكه مى كردند.
پرسيدم: اى جبرئيل! اين كيست كه اين چنين مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد كه ترسيده شود، خود ما هم همگى از او مى ترسيم. او خازن و مالك جهنم است، و تاكنون خنده نكرده، و از روزى كه خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز، روز به روز، بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهكاران - مى افزايد، و خداوند به دست او از ايشان انتقام مى گيرد. و اگر بنا بود به روى احدى تبسم كند، چه آن ها كه قبل از تو بودند و چه بعدی ها، قطعا به روى تو تبسم مى كرد. پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرده، به نعيم بهشت بشارتم داد.
پس من به جبرئيل گفتم: آيا ممكن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئيل (يعنى همان كسى كه خداوند در باره اش فرمود: «مُطَاعٍ ثَمَّ أمِين»، گفت: آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالك، آتش را به محمّد نشان بده. او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود، لهيب و شعله اى از آن بيرون جست و به سوى آسمان سر كشيد و همچنان بالا رفت كه گمان كردم مرا نيز خواهد گرفت. به جبرئيل گفتم: دستور بده پرده اش را بيندازد. او نيز مالك را گفت تا به حال اولش برگردانيد.
ديدار پيامبر «ص» با حضرت آدم و ملك الموت و گفتگو با آن دو
آنگاه به سير خود ادامه دادم. مردى گندم گون و فربه را ديدم، از جبرئيل پرسيدم: اين كيست؟ گفت: اين پدرت آدم است. سپس مرا بر آدم معرفى نمود و گفت: اين ذرّيه تو است. آدم گفت: (آرى)، روحى طيب و بویى طيب از جسدى طيب.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به اين جا كه رسيد، سوره «مطففين» را از آيه هفدهم كه مى فرمايد: «كَلَاّ إنّ كِتَابَ الأبرَارِ لَفِى عِلِّيّينَ * وَ مَا أدرَيكَ مَا عِلّيُّون * كِتَابٌ مَرقُومٌ * يَشهَدُهُ المُقَرَّبُونَ»، تا آخر سوره را تلاوت فرمود. پس آنگاه فرمود: من به پدرم آدم سلام كردم. او هم بر من سلام كرد. من جهت او استغفار نموده، او هم جهت من استغفار كرد و گفت: مرحبا به فرزند صالحم، پيغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح.
آنگاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم كه در مجلسى نشسته بود. فرشته اى بود كه همه دنيا در ميان دو زانويش قرار داشت. در اين ميان ديدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مى كند، و در آن چيزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود. نه به چپ مى نگريست و نه به راست و قيافه اى (چون قيافه مردم) اندوهگين به خود گرفته بود.
پرسيدم: اين كيست اى جبرئيل؟ گفت: اين ملك الموت است كه دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد. گفتم: مرا نزديكش ببر، قدرى با او صحبت كنم. وقتى مرا نزديكش برد، سلامش كردم و جبرئيل، وى را گفت كه: اين محمّد، نبىّ رحمت است كه خدايش به سوى بندگان گسيل و مبعوث داشته. عزرائيل مرحبا گفت و با جواب سلام تحيتم داد و گفت: اى محمّد! مژده باد تو را كه تمامى خيرات را مى بينم كه در امت تو جمع شده.
گفتم: حمد خداى منان را كه منت ها بر بندگان خود دارد. اين خود از فضل پروردگارم مى باشد. آرى، رحمت او شامل حال من است. جبرئيل گفت: اين از همه ملائكه شديدالعمل تر است. پرسيدم: آيا هر كه تاكنون مرده و از اين به بعد مى ميرد، او جانش را مى گيرد؟ گفت: آرى. از خود عزرائيل پرسيدم: آيا هر كس در هر جا به حال مرگ مى افتد، تو او را مى بينى و در آنِ واحد، بر بالين همه آن ها حاضر مى شوى؟ گفت: آرى.
ملك الموت اضافه كرد كه: در تمامى دنيا در برابر آنچه خدا مسخّر من كرده و مرا بر آن سلطنت داده، بيش از يك پول سياه نمى ماند كه در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هيچ خانه اى نيست مگر آن كه در هر روز پنج نوبت وارسى مى كنم و وقتى مى بينم مردمى براى مرده خود گريه مى كنند، مى گويم گريه مكنيد كه باز نزد شما بر مى گردم و آن قدر مى آيم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: اى جبرئيل! فوق مرگ واقعه اى نيست! جبرئيل گفت: بعد از مرگ، شديدتر از خود مرگ است.
آنگاه فرمود: به راه خود ادامه داديم تا به مردمى رسيديم كه پيش رويشان، طعام هایى از گوشت پاك و طعام هایى ديگر از گوشت ناپاك بود. ناپاك را مى خوردند و پاك را فرو مى گذاشتند. پرسيدم: اى جبرئيل! اين ها كيانند؟ گفت: اينها حرام خوران از امت تو هستند كه حلال را كنار گذاشته و از حرام استفاده مى برند.
بیان جلوه هايى از تجسم اعمال، در شب معراج
فرمود: آنگاه فرشته اى از فرشتگان را ديدم كه خداوند امر او را عجيب كرده بود. بدين صورت كه نصفى از جسد او را از آتش و نصف ديگرش را از يخ آفريده بود، كه نه آتش يخ را آب مى كرد و نه يخ آتش را خاموش، و او با صداى بلند مى گفت: «منزه است خدایى كه حرارت اين آتش را گرفته، نمى گذارد اين يخ را آب كند، و برودت يخ را گرفته، نمى گذارد اين آتش را خاموش سازد. بار الها! اى خدایى كه ميان آتش و آب را سازگارى دادى، ميان دل هاى بندگان با ايمانت الفت قرار ده».
پرسيدم: اى جبرئيل اين كيست؟ گفت: فرشته ای است كه خدا او را به اكناف آسمان و اطراف زمين ها موكل نموده و او، خيرخواه ترين ملائكه است نسبت به بندگان مؤمن از سكنه زمين، و از روزى كه خلق شده، همواره اين دعا را كه شنيدى به جان آنان مى كند.
و دو فرشته در آسمان ديدم كه يكى مى گفت: پروردگارا! به هر كسى كه انفاق مى كند، خلف و جايگزينى عطا كن و به هر كسى كه از انفاق دريغ مى ورزد، تلف و كمبودى ده. آنگاه به سير خود ادامه داده، به اقوامى برخوردم كه لب هایى داشتند مانند لب هاى شتر، گوشت پهلويشان را قيچى مى كردند و به دهانشان مى انداختند. از جبرئيل پرسيدم: اين ها كيانند؟ گفت: سخن چينان و مسخره كنندگان اند.
باز به سير خود ادامه داده، به مردمى برخوردم كه فرق سرشان را با سن گهاى بزرگ مى كوبيدند. پرسيدم: اين ها كيانند؟ گفت: آنان كه نماز عشاء نخوانده، مى خوابند.
باز به سير خود ادامه دادم، به مردمى برخوردم كه آتش در دهانشان مى انداختند و از پایين شان بيرون مى آمد. پرسيدم: اين ها كيانند. گفت: اين ها كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند، كه در حقيقت آتش مى خورند و بزودى به سعير جهنم مى رسند.
آنگاه پيش رفته، به اقوامى برخوردم كه از بزرگى شكم احدى از ايشان قادر به برخاستن نبود. از جبرئيل پرسيدم: اين ها چه كسانى هستند؟ گفت: اين ها كسانى هستند كه ربا مى خورند، بر نمى خيزند مگر برخاستن كسى كه شيطان ايشان را مس نموده و در نتيجه احاطه شان كرده. در اين ميان به راه آل فرعون بگذشتم، كه صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و مى گفتند: پروردگارا! قيامت كى بپا مى شود.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: پس از آن جا گذشته، به عده اى از زنان برخوردم كه به پستان هاى خود آويزان بودند. از جبرئيل پرسيدم: اين ها چه كسانى هستند؟ گفت: اين ها زنانى هستند كه اموال همسران خود را به اولاد ديگران ارث مى دادند. آنگاه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: غضب خداوند شدت يافت در باره زنى كه فرزندى را كه از يك فاميل نبوده، داخل آن فاميل كرده، و او در آن فاميل، به عورات ايشان واقف گشته، اموال آنان را حيف و ميل كرده است.
آنگاه فرمود: (از آن جا گذشته)، به عده اى از فرشتگان خدا برخوردم كه خدا به هر نحو كه خواسته خلقشان كرده و صورت هايشان را هر طور خواسته قرار داده، هيچ يك از اعضاى بدنشان نبود مگر آن كه جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و تسبيح مى كردند، و فرياد آنان به ذكر و گريه از ترس خدا بلند بود.
من از جبرئيل پرسيدم: اينها چه كسانى هستند؟ گفت: خداوند اين ها را همين طور كه مى بينى، خلق كرده و از روزى كه خلق شده اند، هيچ يك از آنان به رفيق بغل دستى خود نگاه نكرده و حتّى يك كلمه با او حرف نزده، از ترس و خشوع در برابر خدا، به بالاى سر خود و پایين پايشان نظر نينداخته اند.
من به ايشان سلام كرده، ايشان بدون اين كه به من نگاه كنند، با اشاره جواب دادند. آرى، خشوع در برابر خدا اجازه چنين توجهى را به ايشان نمى داد. جبرئيل مرا معرفى نمود، و گفت: اين محمّد، پيغمبر رحمت است كه خدايش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده. آرى، اين خاتم النبيين و سيّدالمرسلين است، آيا با او هم حرف نمى زنيد؟
ملائكه وقتى اين حرف را شنيدند، روى به من آورده، سلام كردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خير مژده دادند.
عروج پیامبر «ص»، به آسمان هاى هفتگانه
سپس به آسمان دوم صعود كرديم. در آن جا ناگهان به دو مرد برخورديم كه شكل هم بودند. از جبرئيل پرسيدم: اين دو تن كيانند؟ جبرئيل گفت: اينان دو پسر خاله هاى تو، يحيى و عيسى بن مريم «عليهما السلام» هستند.
من بر آن دو سلام كردم. ايشان نيز بر من سلام كردند، و برايم طلب مغفرت نموده، من هم براى ايشان طلب مغفرت كردم. به من گفتند: مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح. در اين ميان نگاهم به ملائكه اى افتاد كه در حال خشوع بودند. خداوند چهره هايشان را آن طور كه خواسته، قرار داده بود. احدى از ايشان نبود مگر اين كه خداى را با صوت هاى مختلف حمد و تسبيح مى كردند.
آنگاه به آسمان سوم صعود كرديم، در آن جا به مردى برخوردم كه صورتش آن قدر زيبا بود كه از هر خلق ديگرى زيباتر بود، آن چنان كه ماه شب چهارده از ستارگان زيباتر است. از جبرئيل پرسيدم: اين كيست؟ گفت: اين برادرت يوسف است. من بر او سلام كردم و جهتش استغفار نمودم. او هم به من سلام كرده، برايم طلب مغفرت نمود، و گفت: مرحبا به پيغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.
در اين بين ملائكه اى را ديدم كه در حال خشوع بودند، به همان نحوى كه در باره ملائكه آسمان دوم توصيف كردم. جبرئيل همان حرف هایى را كه در آسمان دوم در معرفى من زد، اين جا نيز همان را تكرار نمود. ايشان هم، همان عكس العمل را نشان دادند.
عروج به آسمان هاى چهارم و ششم و هفتم
آنگاه به سوى آسمان چهارم صعود نموديم در آنجا مردى را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين مرد كيست ؟ گفت اين ادريس است كه خداوند به مقام بلندى رفعتش داده ، من به اوسلام كرده برايش طلب مغفرت نمودم ، اونيز جواب سلامم داد، وبرايم طلب مغفرت نمود واز ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمانهاى قبل ديده بوديم همه مرا و امتم را بشارت به خير دادند، به علاوه آنها در آنجا فرشته اى ديدم كه بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آنها هفتاد هزار ملك زير فرمان داشتند در اينجا به خاطر مبارك رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) خطور كرد كه نكند اين همان باشد، پس جبرئيل با صيحه وفرياد به او گفت بايست و او اطاعتش نموده بپا خاست وتا قيامت همچنان خواهد ايستاد.
آنگاه به آسمان پنجم صعود كرديم در آنجا مردى سالخورده و بزرگ چشم ديدم كه بعمرم ، پير مردى به آن عظمت نديده بودم ، نزد او جمع كثيرى از امتش بودند من از كثرت ايشان خوشم آمد، از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟
گفت: اين پيغمبرى است كه امتش دوستش مى داشتند، اين هارون پسر عمران است ، من سلامش كردم ، جوابم را داد برايش طلب مغفرت كردم اونيز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمانهاى قبلى ديده بودم .
آنگاه به آسمان ششم صعود نموديم ، در آنجا مردى بلند بالاوگندم گون ديدم كه گوئى از شنوه (قبيله معروف عرب ) بود،
و اگر هم دوتا پيراهن روى هم مى پوشيد باز موى بدنش از آنها بيرون مى آمد، وشنيدم كه مى گفت : بنى اسرائيل گمان كردند كه من محترم ترين فرزندان آدم نزد پروردگار هستم وحال آنكه اين مرد گرامى تر از من است از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت : اين برادر تو موسى بن عمران است ، پس اورا سلام كردم اونيز به من سلام كرد، سپس براى همديگر استغفار نموديم ، وباز در آنجا از ملائكه در حال خشوع همانها را ديدم كه در آسمان هاى قبلى ديده بودم .
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) سپس فرمود آنگاه به آسمان هفتم صعود نموديم ودر آنجا به هيچ فرشته از فرشتگان عبور نكرديم مگر آنكه مى گفتند اى محمد حجامت كن وبه امتت بگو حجامت كنند، در ضمن در آنجا مردى ديدم كه سر وريشش جو گندمى ، وبر كرسى نشسته بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست كه تا آسمان هفتم بالا آمده وكنار بيت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته ؟
گفت : اى محمد اين پدر توابراهيم است در اينجا محل توومنزل پرهيزكاران از امت تواست ، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) اين آيه را تلاوت فرمود: ((انّ اولى النّاس با براهيم للّذّين اتّبعوه وهذا النّبى و الّذين امنوا واللّه ولىّ المؤمنين).
پس به وى سلام كردم ، بعد از جواب سلامم گفت : مرحبا به پيغمبر صالح وفرزند صالح ومبعوث در روزگار صالح ، در آنجا نيز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در ديگر آسمانها ديده بودم ، ايشان نيز مرا وامتم را به خير بشارت دادند.
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) اضافه كرد كه در آسمان هفتم درياها از نور ديدم كه آنچنان تلالؤ داشتند كه چشم ها را خيره مى ساخت ودرياها از ظلمت ودرياها از رنج ديدم كه نعره مى زد وهر وقت وحشت مرا مى گرفت يا منظره هول انگيزى مى ديدم از جبرئيل پرسش مى كردم ، مى گفت بشارت باد ترا اى محمد شكر اين كرامت الهى را بجاى آور وخداى را در برابر اين رفتارى كه با توكرد سپاسگزارى كن ، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئيل سكونت وآرامش مى داد وقتى اينگونه تعجب ها ووحشت ها وپرسشهايم بسيار شد جبرئيل گفت:
اى محمد! آنچه مى بينى به نظرت عظيم وتعجب آور مى آيد، اينها كه مى بينى يك خلق از مخلوقات پروردگار تواست ، پس فكر كن خالقى كه اينها را آفريده چقدر بزرگ است با اينكه آنچه تو نديده اى خيلى بزرگتر است از آنچه ديده اى آرى ميان خدا وخلقش هفتاد هزار حجابست واز همه خلايق نزديك تر به خدا من واسرافيلم و بين ما وخدا چهار حجاب فاصله است حجابى از نور حجابى از ظلمت حجابى از ابر و حجابى از آب .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |