تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۱۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۴۱ - ۵۵ سوره عنكبوت
مَثَلُ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكبُوتِ اتخَذَت بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۴۱)
إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شئٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ(۴۲)
وَ تِلْك الاَمْثَالُ نَضرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلا الْعَالِمُونَ(۴۳)
خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض بِالْحَقِّ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ(۴۴)
اتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْك مِنَ الْكِتَابِ وَ أَقِمِ الصلَوةَ إِنَّ الصلَوةَ تَنهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكبرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصنَعُونَ(۴۵)
وَ لا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكتَابِ إِلّا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ إِلّا الَّذِينَ ظلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكمْ وَ إِلَهُنَا وَ إِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَ نحْنُ لَهُ مُسلِمُونَ(۴۶)
وَ كَذَلِك أَنزَلْنَا إِلَيْك الْكتَاب فَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَاب يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هَؤُلاءِ مَن يُؤْمِنُ بِهِ وَ مَا يجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلّا الْكافِرُونَ(۴۷)
وَ مَا كُنت تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَ لا تخُطهُ بِيَمِينِك إِذاً لارْتَاب الْمُبْطِلُونَ(۴۸)
بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فى صدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ مَا يجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلّا الظَّالِمُونَ(۴۹)
وَ قَالُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَاتٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الآيَات عِندَ اللَّهِ وَ إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ(۵۰)
أَوَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكتَاب يُتْلى عَلَيْهِمْ إِنَّ فى ذَلِك لَرَحْمَةً وَ ذِكرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۵۱)
قُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنى وَ بَيْنَكمْ شهِيداً يَعْلَمُ مَا فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَ كفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئك هُمُ الْخَاسِرُونَ(۵۲)
وَ يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ لَوْلا أَجَلٌ مُّسمًّى لجََّاءَهُمُ الْعَذَاب وَ لَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۵۳)
يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطةٌ بِالْكَافِرِينَ(۵۴)
يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذَاب مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۵۵)
مثل كسانى كه به جاى خدا اوليايى ديگر اتخاذ مى كنند، مثل عنكبوت است و خانه ساختنش و به درستى سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است، اگر بدانند. (۴۱)
خدا مى داند كه به جاى او چه چيزها مى خوانند و او، عزيز و حكيم است. (۴۲)
اين مَثَل ها را براى همه مردم مى زنيم، اما در آن ها تعقل نمى كنند، مگر دانايان. (۴۳)
خدا آسمان و زمين را به حق خلقت كرد، كه در اين، خود آيتى است براى مردم با ايمان. (۴۴)
آنچه از كتاب به تو وحى شده، بخوان و نماز به پادار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگيرى مى كند و ذكر خدا بزرگتر است و خدا مى داند كه چه مى سازيد. (۴۵)
و با اهل كتاب، جز به وجه احسن مجادله مكنيد، مگر افرادى از ايشان كه ظلم كرده باشند. به ايشان بگوييد ما به آنچه براى خودمان نازل شده و آنچه براى شما نازل شده، ايمان داريم، معبود ما و شما، يكى است و ما تسليم آن معبوديم. (۴۶)
و اين چنين نازل كرديم كتاب را به تو، پس پاره اى از اهل كتاب و بعضى از اين مشركان بدان ايمان مى آورند و آيات ما را انكار نمى كنند، مگر كافران. (۴۷)
تو پيش از قرآن هيچ كتابى را نتوانستى بخوانى، و نيز خودت آن را ننوشتى و گرنه مبطلان در نبوتت به شك مى افتادند. (۴۸)
بلكه آياتى است روشن در سينه كسانى كه علم داده شده اند و آيات ما را انكار نمى كنند، مگر ستمگران.(۴۹)
حرف ها زدند، از آن جمله گفتند: چرا معجزه ها بر او نازل نشد؟ بگو آيات تنها نزد خداست و من، تنها بيم رسانى روشنگرم. (۵۰)
آيا اين معجزه برايشان كافى نيست كه ما بر تو كتاب نازل كرديم، و اينك بر آنان تلاوت مى شود، به درستى كه در اين، رحمت و تذكرى است براى مردمى كه ايمان مى آورند. (۵۱)
بگو خدا كافى است كه در ميان من و شما گواهى دهد. او مى داند آنچه كه در آسمان ها و زمين است و كسانى كه به باطل مى گروند و به خدا كفر مى ورزند، زيانكارند. (۵۲)
از تو عذاب زودرس مى خواهند و اگر نبود آن مدتى كه مقرر شده، عذاب زودتر ايشان را ناگهان و بدون اطلاع مى گرفت. (۵۳)
از تو عذاب زودرس مى طلبند، نمى دانند كه جهنم كافران را از هر سو احاطه كرده است. (۵۴)
روزى كه عذاب احاطه شان مى كند، از بالاى سر و پايين پا، و خدا به ايشان مى گويد: بچشيد آنچه را كه مى كرديد. (۵۵)
اين آيات، متضمن دنباله اى است براى داستان هايى كه از امت هاى سابق نقل فرمود، و آن، مَثَلى است كه خداى سبحان، براى معبودهاى موهوم آنان آورده.
مى فرمايد: اين گونه اعتقادات خرافى آنان، آن قدر بى اساس و سست بنياد است، كه خلقت آسمان ها و زمين به بانگ بلند به فساد آن فرياد مى زنند، و اعلام مى كنند كه به غير از خدا، ولىّ و سرپرستى ندارند، و اين اعلام عالَم خلقت، همان است كه اين كتاب كريم اعلام مى دارد.
و چون سخن بدين جا مى رسد، ناگهان روى سخن را به رسول گرامى خود نموده، دستورش مى دهد تا اين كتاب را تلاوت كند، و نماز به پا بدارد، و اهل كتاب را با زبان نرم و مجادله به بهترين وجه، به سوى دين اسلام دعوت كند. و مشركان را كه از او خواستند به غير از قرآن معجزه اى بياورد، و عذابى را كه وعده مى دهد، زودتر بياورد پاسخ دهد.
مَثَل روى آوردن به غير خدا، مَثَل عنکبوتی است، که برای خود خانه می گیرد
«مَثَلُ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكبُوتِ اتخَذَت بَيْتاً ...»:
كلمه «عنكبوت»، معنايش معلوم است. اين كلمه، هم بر يك عدد از آن حشره اطلاق مى شود، و هم بر جمع آن. هم در مذكر به اين صورت مى آيد، و هم در مؤنث. يعنى عنكبوت ماده را هم عنكبوت مى گويند.
از آن جايى كه در جملۀ «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا»، عنايت همه در اين است كه مشركان به غير از خدا اوليايى براى خود گرفته اند، لذا همين معنا را در قالب صله و موصول آورد، و نفرمود: مَثَل مشركان، مَثَل عنكبوت است، بلكه فرمود: مَثَل كسانى كه به غير از خدا اولياء مى گيرند، مَثَل عنكبوت است، كه براى خود خانه مى گيرد.
همچنان كه در جملۀ «كَمَثَلِ العَنكَبُوتِ اتَّخَذَت بَيتاً»، نيز عنايت در اتخاذ عنكبوت بيت مزبور است. در نتيجه برگشت معنا به اين مى شود كه صفت مشركان در گرفتن اوليايى به غير از خدا، چون صفت عنكبوت است در گرفتن خانه اى كه چنين و چنان است. و كلمۀ «بَيتاً» را نكره آورد، تا دلالت كند بر اين كه خانه عنكبوت، خبرى درباره اش هست، و آن خبر را بعدا خواهيم گفت.
آن وقت، جملۀ «وَ إنَّ أوهَنَ البُيُوتِ لَبَيتُ العَنكَبُوت»، بيان آن خبر، و صفت آن بيت است. و اگر نفرمود: «وَ إنَّ أوهَنَ البُيُوتِ لَبَيتُهَا: سست ترين خانه ها، خانۀ اوست»، براى اين است كه خواست جملۀ مذكور را به عنوان يك مَثَل رايج به كار برده باشد، و مَثَل را كسى تغيير نمى دهد.
و معناى آيه، اين است كه: اتخاذ مشركان اوليايى به غير از خدا، مَثَل اتخاذ عنكبوت است خانه اى را. خانه اى كه سست ترين خانه ها است. چون هيچ يك از آثار خانه، به جز اسم بر آن صادق نيست. زيرا خانه را براى اين مى سازند كه صاحبش را از سرما و گرما حفظ كند، و چيزى كه اين خواص را ندارد و صاحبش را از هيچ مكروهى حفظ نمى كند، خانه نيست.
اوليايى هم كه مشركان براى خود گرفته اند، تنها از ولايت، اسمى دارند. براى اين كه نه نفعى مى رسانند و نه ضررى. نه مالك مرگى هستند و نه حياتى، و نه نشورى.
مورد مَثَل، همان مسأله اتخاذ آلهه است. پس اگر در آيه مورد بحث، به جاى كلمۀ آلهه اولياء را آورد، براى اين است كه بفهماند كه اصولا داعى مشركان در پرستش خدايان، مسأله ولايت است. زيرا مشركان مى پنداشتند كه بت ها در كار آنان ولايت دارند، و امور آنان را تدبير مى كنند. خير را به سوى آنان جلب نموده و شر را از ايشان دور مى سازند، و درباره آنان شفاعت مى كنند.
در آيه مورد بحث، علاوه بر نكته اى كه گذشت، نكته ديگرى هست و آن، اين است كه: با اطلاقى كه دارد، تمامى اقسام شرك را شامل مى شود، و روى سخنش با تمامى كسانى خواهد بود كه حتى در يك امرى از امور خود، به غير از خدا، وليىّ بگيرند و به آن تكيه كنند، و آن را مستقل در اثر خود بدانند. البته آن اثرى كه از وى توقعش را دارد، هر چند كه آن ولىّ، بت نباشد.
بلكه آيه شريفه شامل ولايت كسى نمى شود كه برگشت ولايتش به ولايت خدا باشد، مانند ولايت رسول، و امام و مؤمنان. چون اگر كسى رسول و يا امام و يا مؤمنى را ولىّ خود بداند، در حقيقت خدا را، ولىّ خود خوانده. براى اين كه ولايت آنان، در طول ولايت خدا است و خود خدا، ايشان را ولايت داده، و آيه «وَ مَا يُؤمِنُ أكثَرُهُم بِاللهِ إلّا وَ هُم مُشرِكُون»، اين اطلاق را تأييد مى كند.
«لَو كَانُوا يَعلَمُون» - بعضى گفته اند: «يعنى اگر مى دانستند كه مَثَل شان در گرفتن اولياء، مَثَل عنكبوت است».
«إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شئٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ»:
ممكن است بگوييم كلمۀ «مَا»، در جملۀ «مَا يَدعُونَ»، موصوله است. يعنى آنچه مى خوانند. و ممكن است بگوييم نافيه است. يعنى «و نمى خوانند». و نيز ممكن است آن را استفهامى يا مصدرى بگيريم. و كلمۀ «مِن»، بنابر احتمال دوم، زايد است، كه صرفا براى تأكيد آورده شده، و بنابر سه احتمال ديگر، بيانى است. و از اين چهار احتمال، دو احتمال اول، قوى تر است و از آن دو، اولى قوى تر است.
و بنابر احتمال دوم، معنا چنين مى شود كه: خدا مى داند مشركان هيچ چيزى به جاى او نمى خوانند. يعنى آنچه به عنوان آلهه به جز خدا مى پرستند، هيچ حقيقتى ندارد. در نتيجه، به قول صاحب كشّاف، آيه شريفه تأكيد همان مَثَل است و زيادتى است براى اين كه در آن مَثَل، آن آلهه را حداقل چون خانه عنكبوت دانست، ولى در اين جمله مى فرمايد بلكه خانۀ عنكبوت هم نيست، چون عدم محض است.
و بنابر احتمال اول، معناى آيه چنين مى شود: خدا مى داند آن چيزهايى را كه به جاى او مى پرستند، و جاهل به آن نيست. و بنابراين جملۀ مورد بحث، كنايه مى شود از اين كه آن مَثَلى كه زديم، مَثَلى به جا بود. چون براى اولياى آنان از ولايت، چيزى به جز اسم نيست.
اين معنا - همان طور كه گفتيم - از همه احتمالات قوى تر است. چون دو كلمۀ «عزيز» و «حكيم»، آن را تأكيد مى كند، و مى فهماند كه وقتى خدايان مشركان از ولايت چيزى به جز اسم نداشتند، پس در نتيجه تنها «عزيزى» كه هيچ چيز بر او غلبه نمى كند، و در تدبير مُلكش شريك نيست، و نيز در خلقت و ايجاد شركت ندارد، خدا است.
و نيز، تنها «حكيمى» كه هرچه مى كند و هر تدبيرى كه به كار مى بندد، متقن و محكم است، خدا است. و چون تنها او، «عزيز» و «حكيم» است، هيچ وقت تدبير خلق خود را به كسى واگذار نمى نمايد.
(فراموش نشود كه واگذارى، غير از دادن ولايت به انبياء و اولياء است. چون گفتيم ولايت انبياء در طول ولايت خدا است، نه به عنوان واگذارى و تفويض. مترجم). آن وقت آيه مورد بحث، به منزلۀ زمينه اى مى شود براى بيان بعد كه مى فرمايد «خَلَقَ اللهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ بِالحَقّ».
«وَ تِلْك الاَمْثَالُ نَضرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلّا الْعَالِمُونَ»:
اين جمله، به مَثَل هايى كه در قرآن زده شده، اشاره مى كند، و مى فرمايد كه: هر چند آن ها را همه مردم مى شنوند، وليكن حقيقت معانى آن و لبّ مقاصدش را، تنها اهل دانش درك مى كنند. آن كسانى كه حقايق امور را مى فهمند، و بر ظواهر هر چيزى جمود نمى كنند.
دليل بر اين معنا، جملۀ «لَا يَعقِلُهَا» است. براى اين كه ممكن بود بفرمايد: «وَ لَا يُؤمِنُ بِهَا»، و يا تعبيرى نظير آن بياورد. پس اين كه فرمود: «لَا يَعقِلُهَا»، دليل بر آن است كه منظور درك حقيقت و مغز آن مَثَل ها است، و گرنه بسيارى از غير دانايان هستند كه به ظواهر آن مَثَل ها ايمان دارند.
پس درك مَثَل هايى كه در كلام خدا زده شده، نسبت به فهم و شعور مردم مختلف است. بعضى از شنوندگان هستند كه به جز شنيدن الفاظ آن و تصور معانى ساده اش، هيچ بهره اى از آن نمى برند. چون در آن تعمق نمى كنند. بعضى ديگر هستند كه علاوه بر آنچه كه دسته اول مى شنوند و مى فهمند، در مقاصد آن تعمق هم مى كنند، و حقايق باريك و دقيقش را درك مى نمايند.
در اين آيه، اشاره است به اين كه مَثَل زدن بت پرستى به تار تنيدن عنكبوت، صرف مَثَل شعرى و ادعاى خالى از دليل نيست، بلكه پايه اى از حجت و برهان عقلى دارد، و حقيقت حقّه و ثابته اى دارد، كه آيه بعد به آن اشاره مى كند.
«خلقت»، «تدبير» و «ولايت»، هر سه مختص به خداى تعالى است
«خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض بِالْحَقِّ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ»:
مراد از حق بودن خلقت آسمان ها و زمين، اين است كه بفهماند: در خلقت آن ها، بازيچه در كار نيست. همچنان كه جاى ديگر، اين معنا را صريحا اعلام نموده و فرموده: «وَ مَا خَلَقنَا السَّمَاوَاتِ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا لَاعِبِينَ * مَا خَلَقنَاهُمَا إلّا بِالحَقِّ وَلَكِنَّ أكثَرُهُم لَا يَعلَمُونَ».
پس «خلقت» آسمان ها و زمين، بر اساس نظامى ثابت و تغيير ناپذير است، و سنت الهى، نه اختلاف مى پذيرد، و نه تخلف. «تدبير» هم، خود از خلقت است، و اين دو با يكديگر اختلاف ندارند، و هيچ كس از ديگرى تخلف نمى كند.
براى اين كه تدبير حوادث جاريه در عالَم، معنايش اين است كه: يك حادثى را دنبال حادثى ديگر به وجود بياورد. حادثى باشد كه وقتى دنبال حادث اول پديد آورد، نظامى اتم به وجود آيد، و آن چنان حوادث را ترتيب دهد كه به غايت ها و نتايجى منتهى شود كه حق و حقيقت باشد.
پس در حقيقت، «تدبير» عبارت شد از: خلقت بعد از خلقت. اما خلقت هر چيزى با رعايت خلقت هاى قبل و بعد، كه چون تك تك هر ايجادى در نظر گرفته شود، خلقت است، و چون رابطه و اتصال بين همه خلق ها در نظر گرفته شود، تدبير است. پس «تدبير»، چيزى سواى خلقت نيست.
و چون «خلقت» و صنع، همه به خداى تعالى منتهى مى شود، و اين منتهى شدنش، ضرورى و غير قابل انكار است، ناگزير «تدبير» هم، منتهى به اوست، و به هيچ وجه نمى شود به غير او دانست، و غير خداى تعالى، هرچه هست، مخلوق خدا، و قائم به خدا، و مملوك او است. خودش مالك هيچ نفعى و ضررى نيست، و محال است كه قائم به غير از او باشد، و آن غير، مستقل در تدبير او، و مستغنى از خدا باشد، و اين همان معناى حق بودن، و بازيچه نبودن، و جد بودن، و شوخى نبودن خلقت است.
پس اگر بعضى از مخلوقات خدا، مدبر بعضى از مخلوقات ديگرش بوده باشد، اين ولايت در تدبير، ولايت حقيقى نيست. چون ولىّ نامبرده، باز هم مالك واقعى، و به حقيقت معناى كلمه نيست، و به اين معنا چيزى را مالك نمى باشد، و در نتيجه آنچه دخل و تصرف مى كند، جنبه بازى را دارد، و اگر فرضا خدا چنين ولايتى را به بعضى از مخلوقات خود بدهد، او هم با مخلوقات خود بازى كرده است، و ساحت او منزه از لعب و بازى است. و فرض مذكور، تنها و تنها فرض است، و حقيقتى نمى تواند داشته باشد. و ولايت فرض شده، فقط اسمى از ولايت را دارد، و به كلى از حقيقت معناى كلمه تهى است، همچنان كه تار عنكبوت، اين چنين است.
«إنّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِلمُؤمِنِينَ» - در اين جمله، آيت بودن خلقت را اختصاص داد به مؤمنان، با اين كه براى عموم مردم آيت است، و اين بدان جهت است كه: تنها مؤمنان از اين آيت سود مى برند، و از آن به صاحب آيت، يعنى خداى تعالى راه مى يابند.
«اتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْك مِنَ الْكِتَابِ وَ أَقِمِ الصلَوةَ إِنَّ الصَّلَوةَ تَنهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكبرُ...»:
بعد از آن كه اجمال داستان هاى امم سابق را بيان كرد، كه شرك و گناهان و منكراتشان، كارشان را به چه شقاوتى كشانيد، شقاوتى ابدى، و خسرانى دائم؛ اينك در اين آیه، از آن مطالب، منتقل شده به
اين كه رسول گرامى خود را دستور مى دهد به تلاوت آنچه به وى وحى شده - البته در عين حال، كلام را استينافى گرفت. يعنى به ماقبل عطف نكرد - چون تلاوت قرآن، بهترين رادع است از شرك و ارتكاب فحشاء و منكرات.
زيرا در آن آيات روشنى است كه متضمن حجت هايى نورانى است، كه حق را آن طور كه بايد، روشن مى سازد. و هم مشتمل است بر داستان هاى عبرت آور، و مواعظ و بشارت ها و انذار و وعده و وعيدها، كه شنونده و خواننده را از گناهان باز مى دارد.
و سپس آن امر را ضميمه كرد به امر به نماز، كه بهترين اعمال است. چون كه نماز از فحشاء و منكر باز مى دارد.
چگونه نماز، انسان را از فحشاء و منكر، باز مى دارد
و سياق آيات شاهد بر اين است كه: مراد از اين بازدارى، بازدارى طبيعت نماز از فحشاء و منكر است. البته بازدارى آن، به نحو اقتضاء است، نه عليت تامّه، كه هر كس نماز خواند، ديگر نتواند گناه كند.
خواهى گفت: چطور نماز از فحشاء و منكرات نهى مى كند؟
در جواب مى گوييم: اين عمل، مخصوصا كه بنده خدا آن را در هر روز پنج بار به جا بياورد، و همه عمر ادامه دهد، و مخصوصا اگر آن را همه روزه در جامعه اى صالح به جا بياورد، و افراد آن جامعه نيز مانند او، همه روزه به جا بياورند، و مثل او نسبت به آن اهتمام بورزند، طبعا با گناهان كبيره سازش ندارد.
آرى، توجه به خدا از درِ بندگى، آن هم در چنين محيط و از چنين افراد، طبيعتا بايد انسان را از هر معصيتى كبيره و هر عملى كه ذوق دينى آن را شنيع مى داند، از قبيل قتل نفس، تجاوز به جان ها و به مال ايتام، زنا و لواط، باز بدارد، بلكه نه تنها از ارتكاب آن ها، بلكه حتى از تلقين آن نيز جلوگيرى كند.
براى اين كه نماز مشتمل است بر ذكر خدا، و اين ذكر، اولا ايمان به وحدانيت خداى تعالى، و رسالت و جزاى روز قيامت را به نمازگزار تلقين مى كند، و به او مى گويد كه خداى خود را، با اخلاص در عبادت، مخاطب قرار داده و از او استعانت بنما، و درخواست كن كه تو را به سوى صراط مستقيم هدايت نموده، و از ضلالت و غضبش، به او پناه ببر.
و ثانيا، او را وادار مى كند بر اين كه با روح و بدن خود متوجه ساحت عظمت و كبريايى خدا شده، پروردگار خود را با حمد و ثنا و تسبيح و تكبير ياد آورد، و در آخر، بر خود و هم مسلكان خود و بر همه بندگان صالح، سلام بفرستد.
علاوه بر اين، او را وادار مى كند به اين كه از حدث (كه نوعى آلودگى روحى است)، و از خبث، يعنى آلودگى بدن و جامه، خود را پاك كند. و نيز از اين كه لباس و مكان نمازش غصبى باشد، بپرهيزد، و رو به سوى خانه پروردگارش بايستد.
پس اگر انسان مدتى كوتاه بر نماز خود پايدارى كند، و در انجام آن تا حدّى نيت صادق داشته باشد، اين ادامه در مدت كوتاه به طور مسلم باعث مى شود كه ملكۀ پرهيز از فحشاء و منكر در او پيدا شود. به طورى كه اگر فرضا آدمى شخصى را موكل بر خود كند، كه دائما ناظر بر احوالش باشد، و او را آن چنان تربيت كند كه اين ملكه در او پيدا شود و به زيور ادب عبوديت آراسته گردد، قطعا تربيت او مؤثرتر از تربيت نماز نيست، و به بيش از آنچه كه نماز او را دستور مى دهد، دستور نخواهد داد، و به بيش از آن مقدار كه نماز به رياضت وادارش مى كند، وادار نخواهد كرد.
چرا بسيارى از نمازگزاران، مرتكب كبائر و منكرات مى شوند؟
در اين جا لازم است اشكالى كه به آيه شريفه شده و جوابش را خاطرنشان سازيم. بعضى بر اين آيه اشكال كرده اند كه: «اين آيه مى فرمايد: نماز، از فحشاء و منكرات نهى مى كند، و حال آن كه ما بسيارى از نمازگزاران را مى بينيم كه از ارتكاب گناهان بزرگ، پروايى ندارند. چرا نماز، آنان از فحشاء و منكرات بازشان نمى دارد»؟
در جواب از اين اشكال، بعضى از علماء گفته اند: «اصلا كلمۀ «صَلوة» در آيه شريفه، به معناى نماز نيست، بلكه به معناى دعا است، و مراد از دعا هم، دعوت به سوى امر خدا است، و معناى آيه، اين است كه: اى پيغمبر من! بر دعوت به سوى امر خدا پايدارى كن، كه اگر چنين كنى، اين دعوت مردم را از فحشاء و منكرات باز مى دارد». ليكن اين جواب، اشكال دارد. براى اين كه در حقيقت براى رفع اشكال و فرار از آن، آيه را از ظاهرش برگردانيده.
بعضى ديگر گفته اند: «كلمۀ «صَلوة» در آيه شريفه، در معناى نكره است، و معناى آيه، اين است كه يك قسم از نمازها باعث مى شود كه نمازگزار از فحشاء و منكرات اجتناب بورزد، و درست هم هست. پس مراد همه نمازها نيست، تا آن اشكال وارد شود».
بعضى ديگر گفته اند: «نماز مادام كه نمازگزار مشغول آن است، اين اثر را دارد. يعنى شخص نمازگزار، مادام كه مشغول نماز است، كارهاى زشت نمى كند. چون همين اشتغال به نماز، او را از كارهاى ديگر باز مى دارد».
بعضى ديگر گفته اند: «آيه، به همان ظاهرى كه دارد، معنايى دارد كه آن اشكال متوجهش نمى شود، و آن، اين است كه: نماز مانند يك انسانى كه ديگرى را از فحشاء و منكرات نهى مى كند، به شخص نمازگزار مى گويد: زنا مكن، ربا مخور، دروغ مگو، و... وليكن همان طور كه در آن انسان، لازمۀ نهى اين نيست كه شنونده گوش هم بدهد، و از گفته او منتهى هم بشود، در نماز نيز چنين است.
يعنى: نماز، مرتب به نمازگزار مى گويد كه چنين و چنان مكن، وليكن لازمۀ اين نهى، اين نيست كه نمازگزار منتهى هم بشود، و از آن كارها دست بردارد. مگر نهى نماز، از نهى خداف مهمتر و مؤثرتر است؟ خداى تعالى، در آيه شريفه: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَانِ وَ إيتَاءِ ذِى القُربَى وَ يَنهَى عَنِ الفَحشَاءِ وَ المُنكَر»، به عدل و احسان و صله رحم امر مى كند، و از فحشاء و منكر نهى مى فرمايد، و مع ذلك، مردم همچنان نافرمانى اش مى كنند، و نهى او، باعث انتهاى مردم نمى شود. نهى نماز هم مثل آن. پس اشكالى كه بر آيه شده، ناشى از اين توهم است كه نهى همواره مستلزم انتهاء است، و اين توهمى است باطل».
از بعضى از مفسران نقل شده كه در پاسخ از اين اشكال گفته اند: «نماز را براى اين مى خوانند كه به ياد خدا بيفتند، همچنان كه خود خداى تعالى هم فرموده: «أقِمِ الصَّلَوة لِذِكرِى: نماز را براى ياد من به پا دار»، و كسى كه به ياد خدا باشد، مسلما از اعمالى كه خوشايند خدا نيست، پرهيز مى كند، و آن اشخاصى كه در اشكال مورد نظرند، اشخاصى هستند كه اگر نماز نخوانند، گناه بيشتر مى كنند، و نماز در آن ها اين مقدار اثر گذاشته كه منكرات را كمتر مرتكب شوند».
ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه هيچ يك از اين جواب ها با سياق حكم و تعليلى كه در آيه شريفه آمده نمى سازد. براى اين كه آنچه از سياق بر مى آيد اين است كه:
اگر دستور داده اند به اين كه مردم نماز بخوانند، براى اين است كه نماز، آنان را از فسق و فجور باز مى دارد. و اين تعليل، مى فهماند كه نماز عملى است عبودى، كه به جا آوردنش، صفتى در روح آدمى پديد مى آورد كه آن صفت - به اصطلاح معروف - پليسى است غيبى، و صاحبش را از فحشاء و منكرات باز مى دارد. و در نتيجه، جان و دلش را از قذارت گناهان و آلودگى هايى كه از اعمال زشت پيدا مى شود، پاك مى نمايد.
پس معلوم مى شود مقصود از «نماز»، رسيدن به آن صفت است. يعنى صفت بازدارى از گناه. چيزى كه هست، در جواب از آن اشكال مى گوييم:
پيدايش اين صفت اثر طبيعى نماز هست، وليكن به نحو اقتضاء، نه به نحو عليت. پس اين كه در جواب دومى گفتند: «در بعضى افراد اثر دارد»، صحيح نيست، بلكه در همه اثر دارد، وليكن به نحو اقتضاء.
و نيز اين كه در جواب سوم گفتند: «اثرش تا وقتى است كه انسان مشغول نماز است»، صحيح نيست. بلكه اثرش در همه احوال است، اما به نحو اقتضاء.
و اين كه در جواب چهارم گفتند: «نهى مستلزم انتهاء نيست، و گويا در آيه شريفه فرموده نماز بخوان تا نهى نماز را بشنوى»، صحيح نيست. بلكه نهى مستلزم انتهاء هست. چيزى كه هست، گفتيم به نحو اقتضاء.
و اين كه در جواب پنجم گفتند: «نماز، ياد خدا است و ياد خدا، انسان را از فحشاء باز مى دارد»، باز درست نيست. براى اين كه اشكال بر گناهكارى نمازگزار است. چه ياد خدا باشد و چه نباشد.
پس حق در جواب، همان است كه گفتيم: «بازدارى از گناه، اثر طبيعى نماز است». چون نماز توجه خاصى است از بنده به سوى خداى سبحان، ليكن اين اثر، تنها به مقدار اقتضاء است، نه عليت تامّه، تا تخلف نپذيرد، و نمازگزار ديگر نتواند گناه كند.
نه، بلكه اثرش به مقدار اقتضاء است. يعنى اگر مانع و يا مزاحمى در بين نباشد، اثر خود را مى بخشد، و نمازگزار را از فحشاء باز مى دارد. ولى اگر مانعى و يا مزاحمى جلو اثر آن را گرفت، ديگر اثر نمى كند، و در نتيجه، نمازگزار آن كارى كه انتظارش را از او ندارند، مى كند.
خلاصه ياد خدا، و موانعى كه از اثر او جلو مى گيرند، مانند دو كفه ترازو هستند. هر وقت كفّۀ ياد خدا چربيد، نمازگزار گناه نمى كند، و هر جا كفّۀ آن موانع چربيد، كفّۀ ياد خدا ضعيف مى شود، و نمازگزار از حقيقت ياد خدا منصرف مى گردد، و گناه را مرتكب مى شود.
و اگر خواننده عزيز بخواهد اين معنا را لمس كند، بايد حال بعضى از افراد كه نام مسلمان دارند، و در عين حال نماز نمى خوانند، در نظر بگيرد، كه اگر رفتار آن ها را زير نظر قرار دهد، مى بيند كه به خاطر نخواندن نماز، روزه را هم مى خورد، و حج هم نمى رود و زكات هم نمى دهد، و بالاخره ساير واجبات را هم ترك مى كند، و هيچ فرقى بين پاك و نجس، و حلال و حرام نمى گذارد. و خلاصه در راه زندگى همچنان پيش مى رود، هرچه پيش آيد خوش آيد. و هيچ چيزى را در راه خود مانع پيشرفت خود نمى بيند. نه ظلم، نه زنا، نه ربا، نه دروغ، و نه هيچ چيز ديگر.
آن وقت اگر حال چنين شخصى را با حال كسى مقايسه كنى كه نماز مى خواند، و در نمازش به حداقل آن، يعنى آن مقدارى كه تكليف از گردنش ساقط شود، اكتفاء مى كند، خواهى ديد كه او از بسيارى از كارها كه بى نماز از آن پروا نداشت، پروا دارد. و اگر حال اين نمازگزار را با حال كسى مقايسه كنى كه در نمازش اهتمام بيشترى دارد، خواهى ديد كه دومى از گناهان بيشترى پروا دارد، و به همين قياس، هرچه نماز كاملتر باشد، خوددارى از فحشاء و منكرات بيشتر خواهد بود.
مقصود از اين كه درباره نماز فرمود: «وَ لَذِكرُ الله أكبَر»
«وَ لَذِكرُ اللهِ أكبَر» - راغب در مفردات مى گويد: كلمۀ «ذكر»، گاهى در معناى «ياد»، «خاطر» به كار برده مى شود. مثلا مى گويند: «أفِى ذِكرِكَ: آيا به ياد دارى و آيا به خاطر دارى»؟
و اين «ياد» و «خاطر»، هيئتى است در نفس، كه با داشتن آن، انسان مى تواند آنچه از معلومات كسب كرده، حفظ كند و از دست ندهد. مانند حافظه، با اين تفاوت كه «حفظ» را در جايى به كار مى برند كه مطلبى را در حافظه خود داشته باشد، هر چند كه الآن حاضر و پيش رويش نباشد. به خلاف «ذكر»، كه در جايى به كار مى رود كه علاوه بر اين كه مطلب در صندوق حافظه اش هست، در نظرش حاضر هم باشد.
و گاهى كلمۀ «ذكر» را در حضور قلب و يا حضور در زبان استعمال مى كنند. مثلا مى گويند: ذكر خدا دو نوع است. يكى ذكر به زبان، و يكى هم ذكر به قلب. يعنى حضور در قلب، و به همين جهت است كه گفته اند:
«ذكر»، دو نوع است: ذكر از نسيان - يعنى ذكر به معناى اول - و ذكر بدون نسيان - يعنى ذكر به معناى دوم - كه به معناى ادامه حفظ است. معناى سوم «ذكر» هم، عبارت است از سخن، چون هر سخنى را «ذكر» هم مى گويند.
و ظاهرا اصل در معناى اين كلمه، همان معناى اول است، و اگر معناى دوم را (نام خدا را بردن) هم، ذكر ناميده، از اين بابت است كه «ذكر لفظى»، مشتمل بر معناى قلبى نيز هست، و «ذكر قلبى»، نسبت به ذكر لفظى، اثرى را مى ماند كه بر سبب مترتب مى شود. يا نتيجه اى است كه از عمل عايد مى گردد.
و اگر نماز را «ذكر» ناميده اند، براى اين است كه: نماز، هم مشتمل است بر ذكر زبانى از تهليل، و حمد و تسبيح. و هم به اعتبارى ديگر مصداقى است از مصاديق ذكر. چون مجموعه آن، عبوديت بنده خدا را مجسم مى سازد.
و لذا خداى تعالى، نماز را «ذِكرُ الله» ناميده و فرموده: «إذَا نُودِىَ لِلصَّلَوةِ مِن يَومِ الجُمُعَةِ فَاسعَوا إلَى ذِكرِ الله»، و هم به اعتبارى ديگر امرى است كه ذكر بر آن مترتب مى شود. ترتب غايت بر صاحب غايت. يعنى نتيجۀ نماز، ياد خدا است، همچنان كه آيه «وَ أقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكرِى» به آن اشاره مى كند.
و ذكرى كه گفتيم غايت و نتيجۀ نماز است، ذكر قلبى است. البته آن ذكرى كه گفتيم به معناى استحضار است. يعنى استحضار ياد خدا در ظرف ادراك، بعد از آن كه به خاطر فراموشى، از ذهن غايب شده بود. و يا به معناى ادامه استحضار است. و اين دو قسم از ذكر، بهترين عملى است كه صدورش از انسان تصور مى شود، و از همه اعمال خير، قدر و قيمت بيشترى دارد. و نيز از همۀ انحاى عبادت ها، اثر بيشترى در سرنوشت انسان دارد. چون ياد خدا به اين دو نوع كه گفته شد، آخرين مرحله سعادتى است كه براى انسان ها در نظر گرفته شده، و نيز كليد همه خيرات است.
و به هر حال، از ظاهر سياق آيه «وَ أقِمِ الصَّلَوةَ إنَّ الصَّلَوةَ تَنهَى عَنِ الفَحشَاءِ وَ المُنكَر» بر مى آيد كه جملۀ «وَ لَذِكرُ اللهِ أكبَر»، متصل به آن است، و اثر ديگرى از نماز را بيان مى كند، و اين كه آن اثر، بزرگتر از اثر قبلى است. در نتيجه، جملۀ «وَ لَذِكرُ اللهِ أكبَر»، به منزله ترقى دادن مطلب است، و البته منظور از ذكر در آن جمله نيز، همان ذكر قلبى است، كه گفتيم از نماز حاصل مى شود.
پس گويا فرموده: نماز بگزار تا تو را از فحشاء و منكر باز بدارد، بلكه آنچه عايد تو مى كند، بيش از اين حرف ها است. چون مهمتر از نهى از فحشاء و منكر، اين است كه: تو را به ياد خدا مى اندازد، و اين مهمتر است. براى اين كه «ذكر خدا»، بزرگترين خيرى است كه ممكن است به يك انسان برسد. چون ذكر خدا، كليد همه خيرات است، و نهى از فحشاء و منكرات نسبت به آن، فايده اى جزئى است.
البته اين احتمال هم هست كه مراد از «ذكر»، همان اذكار زبانى نماز باشد، ولى در اين صورت باز هم جملۀ مذكور، در معناى ترقى است. چون معناى آيه اين مى شود:
نماز بخوان، تا تو را از فحشاء و منكر باز دارد، بلكه همان اذكارى كه در نماز است، و يا خود نماز، مهمتر از آن بازدارى است. چون بازدارى مذكور، يكى از آثار نيك ذكر است. و به هر تقدير، كلمۀ «ذِكرُ الله» بنابر هر دو احتمال، مصدرى است كه اضافه به مفعول خود شده، و آن چيزى كه «ذكر الله» از آن بزرگتر است، عبارت است از نهى از فحشاء و منكر.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |