تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روايتى: (چند روايت ذیل آیات گذشته)
در تفسير قمى مى گويد: موسى همچنان نزد فرعون با ناز و نعمت زندگى مى كرد، تا به حد بلوغ و مردى رسيد. و موسى «عليه السلام» در اين مدت با فرعون از توحيد گفتگو مى كرد، و فرعون سخت او را از اين سخن ها باز مى داشت، تا آن كه تصميم گرفت او را از بين ببرد.
موسى ناگزير از كاخ او بيرون گشته، و وارد شهر شد. در شهر، دو نفر را ديد كه يكديگر را كتك مى زدند. يكى در دين موسى بود، و ديگرى در دين فرعون. آن مردى كه در دين موسى بود، موسى را به كمك طلبيد. موسى «عليه السلام» او را كمك كرد، و دشمنش را سيلى زد، ولى همين سيلى به زندگى او خاتمه داد. ناگزير موسى در شهر متوارى شد.
همين كه فرداى آن روز شد، دوباره مرد ديروزى را ديد كه گرفتار مردى قبطى شده، و او را محكم گرفته. آن مرد دست به دامن موسى شد. قبطى وقتى موسى را ديد، به او گفت: آيا مى خواهى مرا هم بكشى، همان طور كه ديروز يك نفر را كشتى ناگزير اسرائيلى را رها كرده و پا به فرار گذاشت.
و در كتاب عيون الاخبار، به سند خود، از على بن محمد بن جهم روايت كرده كه گفت: من در مجلس مأمون حضور يافتم. وقتى كه امام رضا «عليه السلام» هم نزد او بود، مأمون به آن جناب عرضه داشت: يابن رسول الله! آيا اعتقاد تو آن نيست كه انبياء معصوم از گناه اند؟ فرمود: بلى. عرضه داشت: پس بگو ببينم معناى آيه: «فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيهِ قَالَ هَذَا مِن عَمَلِ الشّيطَان» چيست؟
فرمود: موسى «عليه السلام»، وارد يكى از شهرهاى فرعون شد. هنگامى وارد شد كه مردم از ورودش غافل بودند. يعنى بين مغرب و عشا بود، و در همان موقع، دو نفر را ديد كه يكديگر را مى زدند. يكى از پيروانش، و يكى از دشمنانش. دشمن را به حكم خداى تعالى دفع كرد، و لطمه اى به او زد، كه منجر به مرگش شد. با خود گفت: اين، از عمل شيطان بود. يعنى: اين نزاع كه بين اين دو نفر در گرفت، نقشه شيطان بود. نه اين كه كشتن من از عمل شيطان بود. «إنَّهُ»، يعنى شيطان دشمنى گمراه كننده و آشكار است.
مأمون گفت: بنابراين، پس چه معنا دارد كه موسى بگويد: «رَبّ إنّى ظَلَمتُ نَفسِى فَاغفِر لِى: پروردگارا! من به خود ستم كردم، مرا بيامرز؟
امام فرمود: معنايش اين است كه: پروردگارا! من خود را در غير آن موقعيتى كه بايد قرار دادم، كه وارد اين شهر شدم. «فَاغفِر لِى». يعنى: پس مرا از دشمنانت پنهان كن. (چون غفران به معناى پوشاندن است)، تا به من دست نيابند، و مرا به قتل نرسانند.
خدا هم «غَفَرَ لَهُ إنّهُ هُوَ الغَفُورُ الرّحِيم: او را از چشم دشمنان پوشانيد، كه او پوشاننده رحيم است».
موسى گفت: «رَبّ بِمَا أنعَمتَ عَلَىّ»، خدايا به پاس اين نعمت و نيرو كه با يك سيلى يكى از دشمنان را از پا درآوردم و به شكرانه آن تا زنده ام، پشتيبان مجرمان نخواهم شد، بلكه با اين نيرو، همواره به مجاهدت و مبارزه ايشان بر مى خيزم، تا تو راضى گردى.
«فَأصبَحَ مُوسَى فِى المَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ» - آن شب را موسى با ترس و نگرانى به صبح رسانيد «فَإذَا الِذِى استَنصَرَهُ بِالأمسِ يَستَصرِخُهُ»، كه ناگهان همان مرد ديروزى، باز او را به كمك طلبيد، و دست به دامنش شد.
موسى گفت: تو، به راستى مردى گمراه آشكارى. ديروز با مردى دعوا كردى، امروز با اين مرد دعوا مى كنى. سوگند كه تو را ادب خواهم كرد، و خواست تا بر او خشم بگيرد. همين كه با خشم به سوى او كه از پيروان او و دشمن قبطى امروز و قبطى ديروز بود، رفت، گفت: اى موسى! آيا مى خواهى مرا بكشى، همچنان كه ديروز يك نفر را كشتى؟ تو به نظرم به غير اين منظورى ندارى، كه در زمين جبارى باشى، و تو نمى خواهى اصلاح جو بوده باشى.
مأمون، از اين بيان لذت برد و گفت: خدا تو را از جانب انبيايش، جزاى خير دهد، اى اباالحسن!
آيات ۲۲ - ۲۸ سوره قصص
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسى رَبى أَن يَهْدِيَنى سوَاءَ السبِيلِ(۲۲)
وَ لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسقُونَ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَينِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطبُكُمَا قَالَتَا لا نَسقِى حَتى يُصدِرَ الرِّعَاءُ وَ أَبُونَا شيْخٌ كبِيرٌ(۲۳)
فَسقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلى إِلى الظلِّ فَقَالَ رَب إِنى لِمَا أَنزَلْت إِلىَّ مِنْ خَيرٍ فَقِيرٌ(۲۴)
فجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشى عَلى استِحْيَاءٍ قَالَت إِنَّ أَبى يَدْعُوك لِيَجْزِيَك أَجْرَ مَا سقَيْت لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَ قَصّ عَلَيْهِ الْقَصص قَالَ لا تخَف نجَوْت مِنَ الْقَوْمِ الظالِمِينَ(۲۵)
قَالَت إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ استَئْجِرْهُ إِنَّ خَيرَ مَنِ استَئْجَرْت الْقَوِىّ الاَمِينُ(۲۶)
قَالَ إِنى أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَك إِحْدَى ابْنَتىَّ هَتَينِ عَلى أَن تَأْجُرَنى ثَمَنىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْت عَشراً فَمِنْ عِندِك وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أَشقَّ عَلَيْك ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ مِنَ الصالِحِينَ(۲۷)
قَالَ ذَلِك بَيْنى وَ بَيْنَك أَيَّمَا الاَجَلَينِ قَضيْت فَلا عُدْوَانَ عَلىَّ وَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكيلٌ(۲۸)
و چون موسى متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه مستقيم و راست هدايت كند. (۲۲)
و چون به آب مدين رسيد، مردمى را ديد كه از چاه آب مى كشند و در طرف ديگر، دور از مردم دو نفر
زن را ديد كه گوسفندان را از اين كه مخلوط با ساير گوسفندان شوند، جلوگيرى مى كردند. موسى پرسيد: چرا ايستاده ايد؟ گفتند: ما آب نمى كشيم تا آن كه چوپان ها گوسفندان خود را ببرند، و پدر ما پيرى سالخورده است. (۲۳)
موسى گوسفندان ايشان را آب داده، سپس به طرف سايه باز گشت و گفت: پروردگارا! من به آنچه از خير بر من نازل كنى، محتاجم. (۲۴)
چيزى نگذشت كه يكى از آن دو زن كه با حالت شرمگين راه مى رفت، به سوى موسى آمد و گفت: پدرم تو را مى خواند تا پاداش آب دادنت را بدهد. همين كه موسى نزد پيرمرد آمد و داستان خود را به او گفت. پيرمرد گفت: ديگر مترس كه از مردم ستمگر نجات يافتى. (۲۵)
يكى از آن دو زن به پدر خود گفت: چه خوب است او را اجير كنى، كه بهترين اجير آن كس است كه هم نيرومند باشد و هم امين. (۲۶)
پيرمرد به موسى گفت: مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسريت درآورم، در برابر اين كه هشت سال اجيرم شوى. البته اگر ده سال كار كنى، خودت كرده اى و آن دو سال جزو قرارداد ما نيست، و من نمى خواهم بر تو سخت بگيرم و به زودى مرا خواهى يافت إن شاء الله از صالحان. (۲۷)
موسى گفت: اين قرارداد بين تو و خودم را قبول دارم، هر يك از دو، مدت هشت سال و ده سال را كه خواستم انجام مى دهم و تو حق اعتراض نداشته باشى و خدا بر آنچه مى گوييم، وكيل است. (۲۸)
بيرون شدن موسی«ع» از مصر، به سوى مَديَن و ملاقات با شعيب«ع»
اين آيات، فصل سوم از داستان موسى «عليه السلام» است. در اين داستان، بيرون شدنش از مصر به طرف مدين را آورده كه بعد از كشتن قبطى از ترس فرعون رهسپار آن جا شد. و در آن جا، با دختر پيرمردى كهنسال ازدواج كرد، و در قرآن كريم، نام آن پيرمرد نيامده، ليكن در روايات امامان اهل بيت «عليهم السلام» و پاره اى از روايات اهل سنت آمده كه او شعيب، پيغمبر مدين بوده.
«وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسى رَبّى أَن يَهْدِيَنى سوَاءَ السّبِيلِ»:
در مجمع البيان آمده كه كلمۀ «تلقاء»، به معناى برابر و مقابل هر چيز است. و نيز گفته مى شود: فلانى اين كار را از تلقاء خود كرد. يعنى از قبل خود و به داعى نفس خود كرد، و كلمۀ «سواء السبيل» به معناى وسط راه، و يا راه وسط است.
«مدين»، كدام شهر بوده است؟
و كلمۀ «مَديَن» - به طورى كه در كتاب مراصد الاطلاع آمده - نام شهرى بوده كه شعيب در آن جا مى زيسته، و اين شهرى بوده در كنار درياى «قلزم» روبروى «تبوك» - كه از تبوك تا آن جا شش منزل مسافت بوده، و از تبوك بزرگتر، چاهى هم كه گوسفندان شعيب از آن آب داده مى شد، در همان جا بوده و بعضى ديگر گفته اند: «اين شهر در هشت منزلى مصر بوده، و از قلمرو حكومت فرعون خارج بوده، و به همين جهت موسى «عليه السلام»، متوجه آنجا شده است».
و معناى آيه اين است كه: وقتى موسى «عليه السلام» بعد از بيرون شدن از مصر، متوجه مدين شد. گفت: از پروردگارم اميدوارم كه مرا به راه وسط هدايت كند، و دچار انحراف از آن و ميل به غير آن، نگشته و گمراه نشوم.
از سياق به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، بر مى آيد كه آن جناب قصد مدين را داشته، ولى راه را بلد نبوده، از پروردگارش اميد داشته كه او را به راه مدين هدايت كند.
«وَ لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسقُونَ...»:
كلمه «تَذُودَان»، تثنيه «تذود» است و آن مضارع است از ماده «ذود»، كه به معناى حبس و منع است، و مراد از آن، اين است كه: آن دو زن، گوسفندان خود را از اين كه به طرف آب بروند، و يا از اين كه با گوسفندان مردم مخلوط شوند، جلوگيرى مى كردند. همچنان كه مراد از كلمه «يسقون»، آب دادن به گوسفندان و چهارپايان است و كلمۀ «رعاء»، به معناى چوپان است، كه كارش چرانيدن گوسفندان مى باشد.
و معناى آيه، اين است كه: وقتى موسى به آب «مدين» رسيد، در آن جا جماعتى از مردم را ديد كه داشتند گوسفندان خود را آب مى دادند، و در نزديكى آن ها، دو نفر زن را ديد كه گوسفندان خود را از اين كه به طرف آب بروند، جلوگيرى مى كردند.
موسى از راه استفسار و از اين كه چرا نمى گذارند گوسفندان به طرف آب بيايند و از اين كه چرا مردى همپاى گوسفندان نيست، پرسش كرد، و گفت: «مَا خَطبُكُما»؟ چه مى كنيد؟ گفتند: ما گوسفندان خود را آب نمى دهيم تا آن كه چوپان ها از آب دادن گوسفندان خود فارغ شوند. يعنى ما عادتمان اين طور است، و پدرمان پيرمردى سالخورده است، او نمى تواند خودش متصدى آب دادن به گوسفندان باشد، و لذا ما اين كار را مى كنيم.
«فَسقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلى إِلى الظلِّ فَقَالَ رَبّ إِنّى لِمَا أَنزَلْت إِلىَّ مِنْ خَيرٍ فَقِيرٌ»:
موسى «عليه السلام» از گفتار آن دو دختر فهميد كه واپس شدن آن دو از آب دادن گوسفندان، هم به خاطر نوعى تعفف و تحجب آن دو است، و هم به خاطر ستم مردم به آن دو. لذا پيش رفت و براى آنان آب كشيد، و گوسفندان ايشان را سيراب كرد.
موسى «ع» و آب دادن به گوسفندان دختران شعیب«ع»
«ثُمّ تَوَلّى إلَى الظِلّ وَ قَالَ رَبِّ إنّى لِمَا أنزَلتَ إلَىّ مِن خَيرٍ فَقِير» - يعنى: پس از آب دادن گوسفندان، به طرف سايه بر گشت، تا استراحت كند. چون حرارت هوا بسيار زياد بود. آنگاه گفت: «پروردگارا! من به آنچه از خير به سويم نازل كرده اى، محتاجم».
و بيشتر مفسران، اين دعا را حمل بر درخواست طعام كرده اند، تا سدّ جوعش شود. بنابراين بهتر آن است كه بگوييم مراد از «مَا» در جملۀ «لِمَا أنزَلتَ إلَىّ»، نيروى بدنى است، كه بتواند با آن اعمال صالح و كارهايى كه موجب رضاى خداست، انجام دهد. مانند دفاع از اسرائيلى، و فرار از فرعون به قصد مدين، و آب دادن به گوسفندان شعيب. و «لام» بر سرِ كلمۀ «ما»، به معناى «إلى» است.
و اين اظهار فقر و احتياج به نيرويى كه خدا آن را به وى نازل كرده و به افاضه خودش به وى داده، كنايه است از اظهار فقر به طعامى كه آن نيروى نازله و آن موهبت را باقى نگه دارد.
از اين بيان روشن مى شود كه موسى «عليه السلام»، در اعمال خود مراقبت شديدى داشته، كه هيچ عملى انجام نمى داده، و حتى اراده اش را هم نمى كرده، مگر براى رضاى پروردگارش، و به منظور جهاد در راه او. حتى اعمال طبيعى اش را هم به اين منظور انجام مى داده، غذا را به اين منظور مى خورده كه براى جهاد، و تحصيل رضاى خدا نيرو داشته باشد.
و اين نكته از سراپاى داستان او به چشم مى خورد. چون بعد از زدن قبطى، بلافاصله از اين كه نيرويش صرف يارى مظلوم و كشتن ظالمى شده، به عنوان شكرگزارى فرموده: «رَبّ بِمَا أنعَمتَ عَلَىّ فَلَن أكُونَ ظَهِيراً لِلمُجرِمِين».
و نيز وقتى كه از مصر بيرون آمد، از درِ انزجار از ستم و ستمكار گفت: «رَبّ نَجِّنِى مِنَ القَومِ الظّالِمِين»، و نيز وقتى كه به راه افتاد، از شدت علاقه به راه حق، و ترس از انحراف از آن راه، اظهار اميدوارى كرد كه: «عَسَى رَبِّى أن يَهدِيَنِى سَوَاءِ السّبِيل».
و باز وقتى كه گوسفندان شعيب را آب داد، و به طرف سايه رفت، از درِ مسرت، از اين كه نيرويى كه خدا به او داده، در راه رضاى خدا صرف شده، و دريغ از اين كه اين نيرو را از كف بدهد، و نخوردن غذا آن را سست كند، گفت: «رَبّ إنّى لِمَا أنزَلتَ إلَىّ مِن خَيرٍ فَقِير».
و نيز وقتى كه خود را اجير شعيب «عليه السلام» كرد و دختر او را به عقد در آورد، گفت: «وَ اللهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيل: خدا بر آنچه در اين قرارداد مى گوييم، وكيل است».
و اين كه بعضى از مفسران، «لام» در كلمۀ «لِمَا» را لام تعليل گرفته اند، و نيز اين كه بعضى گفته اند: مراد از كلمۀ «خير»، خير دينى. يعنى نجات از ستمكاران است، بعيد است و سياق، آن را افاده نمى كند.
«فجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشى عَلى استِحْيَاءٍ...»:
ضمير در «إحديهمَا: يكى از آن دو»، به كلمه «إمرأتين» بر مى گردد، و اگر كلمۀ «استحياء» را نكره - بدون الف و لام - آورد، براى رساندن عظمت آن حالت است. و مراد از اين كه راه رفتنش بر «استحياء» بوده، اين است كه: عفت و نجابت از طرز راه رفتنش پيدا بود. و حرف «ما»، در جملۀ «لِيَجزِيَكَ أجرَ مَا سَقَيتَ لَنَا»، مصدريه است، و به جمله چنين معنا مى دهد كه: پدر ما، تو را مى خواند، تا به تو جزاى آب دادنت به گوسفندان ما را بدهد.
جملۀ «فَلَمّا جَاءَهُ وَ قَصّ عَلَيهِ القَصَصَ قَالَ لَا تَخَف...»، اشاره دارد به اين كه شعيب در برخورد با موسى «عليه السلام»، نخست احوال او را پرسيده، و سپس موسى «عليه السلام»، داستان خود را بدو گفت. و شعيب به او تسكين نفس داد، به اين كه از شرّ آنان نجات يافته، چون فرعونيان بر مدين تسلطى نداشتند.
در اين جا، استجابت خداوند از آن سه دعايى را كه قبلا موسى «عليه السلام» كرده بود، كامل شده. چون يكى از درخواست هايش، اين بود كه خدا او را از مصر و از شرّ مردم ستمگر نجاتش دهد، كه شعيب در اين آيه، به وى مژده داد كه نجات يافتى.
دوم از درخواست هايش، اين بود كه اميدوار بود خدا به «سَواء السّبِيل»، راهنمايى اش كند، كه اين خود به منزله دعايى بود، و وارد «مَديَن» شد.
درخواست سومش رزق بود، كه در اين جا، شعيب او را دعوت كرد كه مزد آب كشيدنش را به او بدهد، و علاوه بر اين، خداوند رزق ده سال او را تأمين كرد، و همسرى به او داد، كه مايه سكونت و آرامش خاطرش باشد.
«قَالَت إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ استَئْجِرْهُ إِنَّ خَيرَ مَنِ استَئْجَرْت الْقَوِىّ الاَمِينُ»:
اين كه «استيجار» را بدون قيد ذكر فرموده، اين معنا را مى فهماند كه مراد اين بوده كه موسى «عليه السلام» اجير او شود، در همه حوائج او. و خلاصه قائم مقام خود شعيب باشد، در همه كارهايش، هرچند كه به اقتضاى مقام، تنها مسأله چراندن گوسفندان به نظر بيايد.
جملۀ «إنّ خَيرَ مَنِ استَأجَرتَ...» در مقام تعليل براى جمله «إستَأجِرهُ» است، و اين از باب به كار بردن سبب در جاى مسبب است، و تقدير آيه چنين است: «يَا أبَتِ استَأجِرهُ لِأنّهُ قَوِىٌّ أمِين، وَ خَيرَ مَنِ استَأجَرتَ هُوَ القَوِىُّ الأمِين: اى پدر! او را اجير كن، كه مردى نيرومند و امين است، و معلوم است كه بهترين اجير، آن كسى است كه قوى و امين باشد».
و از اين كه دختر شعيب، موسى «عليه السلام» را قوى و امين معرفى كرد، فهميده مى شود كه آن دختر از نحوه عمل موسى «عليه السلام» در آب دادن گوسفندان، طرز كارى ديده كه فهميده او مردى نيرومند است.
و همچنين، از عفتى كه آن جناب در گفتگوى با آن دو دختر از خود نشان داد، و از اين كه غيرتش تحريك شد، و گوسفندان آنان را آب داد، و نيز از طرز به راه افتادن او تا خانه پدرش شعيب، چيزهايى ديده كه به عفت و امانت او پى برده است.
از اين جا معلوم مى شود كه: گويندۀ جملۀ «يَا أبَتِ استَأجِرهُ...»، همان دخترى بوده كه به دستور پدرش رفت و موسى «عليه السلام» را به خانه دعوت كرد. همچنان كه روايات امامان اهل بيت «عليهم السلام» و نيز نظريه جمعى از مفسران، همين را مى گويد.
«قَالَ إِنى أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَك إِحْدَى ابْنَتىَّ هَاتَينِ عَلى أَن تَأْجُرَنى ثَمَانىَ حِجَجٍ...»:
در اين آيه، شعيب «عليه السلام» پيشنهادى به موسى «عليه السلام» مى كند، و آن اين كه خود را براى هشت و يا ده سال اجير او كند. در مقابل، او هم يكى از دو دختر خود را به همسرى به عقد وى درآورد. البته اين قرارداد عقد قطعى نبوده، به شهادت اين كه شعيب «عليه السلام» معين نكرده كه كدام يك از آن دو همسر وى باشند.
و از جملۀ «إحدَى ابنَتَىّ هَاتَين: يكى از اين دو دخترم» بر مى آيد كه دختران در آن هنگام حاضر بوده اند. و معناى جملۀ «عَلَى أن تَأجُرَنِى ثَمَانِىَ حِجَج» اين است كه: مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به نكاحت درآورم، در مقابل اين كه تو هم خودت را اجير كنى براى من، در مدت هشت سال.
و كلمۀ «حِجَج»، جمع «حِجّة» است، كه مراد از آن، يك سال است، و اين كه سال را «حِجّة» خواند، به اين عنايت است كه در هر سال، يك بار حج بيت الحرام انجام مى شود.
و از همين جا روشن مى گردد كه مسأله حج خانه، خدا جزو شريعت ابراهيم «عليه السلام» بوده، و در نزد مردم آن دوره نيز، معمول بوده است.
«فَإن أتمَمتَ عَشراً فَمِن عِندِك» - يعنى: اگر اين هشت سال را به اختيار خودت، به ده سال رساندى، كارى است كه خودت زايد بر قرارداد كرده اى، بدون اين كه بدان ملزم باشى.
«وَ مَا أُرِيدُ أن أشُقّ عَلَيك» - شعيب «عليه السلام» در اين جمله خبر مى دهد از نحوه كارى كه از او مى خواهد، و مى فرمايد كه من مخدومى صالح هستم، و نمى خواهم تو در خدمتگذارى من، خود را به زحمت و مشقت اندازى.
«سَتَجِدُنِى إن شَاءَ اللهُ مِنَ الصّالِحِين» - يعنى: من از صالحين هستم، و إن شاء الله، تو هم اين معنا را در من خواهى يافت. پس استثناء (إن شاء الله)، مربوط به صلاحيت او، فى نفسه نيست، بلكه متعلق است به دريافت موسى.
«قَالَ ذَلِك بَيْنى وَ بَيْنَك أَيَّمَا الاَجَلَينِ قَضيْت فَلا عُدْوَانَ عَلىَّ وَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكيلٌ»:
ضمير در «قَال» به موسى «عليه السلام» بر مى گردد. موسى در پاسخ شعيب «عليه السلام» گفت: «ذَلِكَ بَينِى وَ بَينَك». يعنى اين قرارداد كه گفتى و شرط ها كه كردى، و اين معاهده كه پيشنهاد نمودى، ثابت باشد بين من و تو. نه من مخالفت آن كنم، و نه تو. «أيّمَا الأجَلَينِ قَضَيتُ فَلَا عُدوَانَ عَلَىّ». اين جمله بيان آن دو مدتى است كه در كلام شعيب آمده و معين نشده بود، بلكه به طور مردد گفت: اگر ده سال تمامش كنى، خودت كرده اى.
و معناى جمله مورد بحث، اين است كه: من خود اختيار دارم كه هر يك از اين دو مدت را بخواهم برگزينم، خلاصه اين اختيار واگذار به من است. اگر تنها هشت سال خدمت كردم، تو حق ندارى مرا به بيشتر از آن ملزم كنى. و اگر ده سال را برگزيدم، باز هم نمى توانى مرا از آن دو سال اضافى منع كنى.
«وَ اللهُ عَلىَ مَا نَقُولُ وَكِيل» - خدا را در آنچه بين خود شرط و پيمان بستند، وكيل مى گيرد، كه به طور ضمنى، او را گواه هم گرفته، تا در صورت تخلف و اختلاف، حكم و داورى بين آن دو با او باشد. و به همين جهت نگفت خدا شاهد باشد، بلكه گفت وكيل باشد. براى اين كه شهادت و داورى هميشه با خدا هست، احتياج به شاهد گرفتن كسى ندارد، و اما وكيل شدنش، وقتى است كه كسى او را وكيل خود بگيرد. مانند يعقوب كه وقتى مى خواست از فرزندانش ميثاق بگيرد، كه يوسف را به او برگردانند - بنابه حكايت قرآن كريم، در آيه «فَلَمّا آتَوهُ مَوثِقَهُم قَالَ»، گفت: «اللهُ عَلَى مَا نَقُولُ وُكِيل: خداوند بر آنچه مى گويم، وكيل است».
بحث روايتى
در كتاب كمال الدين به سندى كه وى به سدير صيرفى دارد، از او از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى طولانى فرمود: مردى از اقصاى شهر دوان دوان آمد، و گفت : اى موسى درباريان در مشورتند كه تو را به قتل برسانند، پس بى درنگ بيرون شو، كه من از خيرخواهان توام ،
پس موسى ترسناك و انديشناك از مصر بيرون شد، و بدون اينكه مركبى و حيوانى و خادمى با خود بردارد، پستى ها و بلنديهاى زمين را پشت سر گذاشت ، تا به سرزمين مدين رسيد، در آنجا به درختى رسيد، و ديد كه در زير آن ، چاهى است ، و مردمى پيرامون چاه هستند، و آب مى كشند، و دو دختر ضعيف هم ديد كه با خود رمه اى گوسفند دارند، پرسيد شما چرا ايستاده ايد؟ گفتند، پدر ما پيرى سالخورده است و ما دو دختر ناتوانيم ، نمى توانيم با اين مردان بر سر نوبت در بيفتيم ، منتظريم تا آنان از آب كشيدن فارغ شوند، ما مشغول شويم .
موسى دلش به حال آن دو دختر بسوخت ، پس دلو را از آنان گرفت و به آن دو گفت گوسفندانتان را نزديك بياوريد، پس همه آنها را سيراب كرد، دختران همان صبح زود كه آمده بودند، برگشتند، در حالى كه هنوز مردان برنگشته بودند
موسى سپس به زير درخت رفت ، و در آنجا نشست ، و گفت : پروردگارا من بدانچه كه به من از خير نازل كرده اى محتاجم . و روايت كرده كه : اين را وقتى گفت كه حتى به نيم دانه خرما هم محتاج بود،
از سوى ديگر وقتى دختران نزد پدر برگشتند از آن دو پرسيد امروز چطور به اين زودى برگشتيد؟ گفتند بر سر چاه مردى صالح ديديم ، كه دلش به حال ما سوخت ، و برايمان آب كشيد، پدر به يكى از دختران خود گفت ، برو آن مرد را نزد من آور، يكى از آن دو دختر با حالت شرم و حيا نزد آن جناب آمد، گفت پدرم تو را مى خواند تا مزد آب كشيدن تو را به تو بدهد
روايت كرده كه : موسى به دختر گفت راه را به من نشان بده ، خودت از پشت سرم بيا، براى اينكه ما دودمان يعقوب به پشت زنان نگاه نمى كنيم ، پس وقتى نزد شعيب آمد و ماجراى خود را بدو گفت شعيب گفت مترس كه از شر مردم ستمكار نجات يافتى
آنگاه گفت : من مى خواهم يكى از اين دو دختر را به عقد تو درآورم ، به شرط اينكه تو هم هشت سال ، خودت را اجير من كنى ، اگر اين مدت را به ده سال رساندى اختيار با خود تو است پس روايت فرموده كه : موسى همان ده سال را خدمت كرد، چون انبياء همواره طرف فضل و تماميت را اختيار مى كنند مؤ لف : در اين معنا روايتى نيز در تفسير قمى آمده
رواياتى در ذيل جمله ((رب انى لما انزلت الى من خير فقير(( و در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از شخصى كه نامش را برد، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل حكايت كلام موسى كه گفت : ((رب انى لما انزلت الى من خير فقير(( فرمود: منظورش طعام بوده
مؤ لف : عياشى هم نظير آن را از حفص از آن جناب روايت كرده ، و عبارت روايت او چنين است : ((طعام مقصودش بوده ((.
و نيز از ليث از امام باقر (عليه السلام ) نظير آن را آورده و در نهج البلاغه هم مثل آن را فرموده ، يعنى فرمود: ((به خدا قسم درخواست چيزى جز نانى كه آن را بخورد نكرد((
و در الدر المنثور است كه : ابن مردويه از انس بن مالك روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى موسى براى آن دو دختر آب كشيد و سپس به طرف سايه رفت ، و گفت : ((رب انى لما انزلت الى من خير فقير(( آن روز موسى به يك مشت خرما محتاج بود
و در تفسير قمى مى گويد: يكى از دو دختر شعيب (عليه السلام ) به پدر گفت : اى پدر او را اجير خود كن ، چون بهترين اجير آن كسى است كه قوى و امين باشد، شعيب درپاسخ گفت : به من گفتى كه قوتش را از آب كشيدنش فهميدى ، كه به تنهايى آن همه دلو از چاه كشيد، اما امانتش را از كجا به دست آوردى در پاسخ گفت : از اينجا كه به من گفت : تو پشت سر من بيا، و مرا راهنمايى كن ، چون من از دودمانى هستم كه به پشت زنان نظر نمى كنند، من از اينجا فهميدم او مردى امين است ، چون همين نظر نينداختن بدنبال زنان ، خود از امانتدارى است
مؤ لف : نظير اين را صاحب مجمع البيان از على (عليه السلام ) روايت كرده
و نيز در مجمع البيان است كه : حسن بن سعيد، از صفوان ، از ابى عبدالله امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، كه در پاسخ شخصى كه پرسيد: كدام يك از آن دو دختر بود كه آمد و به موسى (عليه السلام ) گفت : پدرم تو را مى خواند؟ فرمود: همان دختر كه بعدا با او ازدواج كرد،
يكى ديگر پرسيد. كدام يك از دو مدت را خدمت كرد؟ در پاسخ فرمود: مدت بيشتر را، يعنى مدت ده سال را، شخص ديگر پرسيد: آيا قبل از ده سال با او عروسى كرد، يا بعد از آن ؟ فرمود: قبل از آن شخص ديگر پرسيد: مگر مى شود كسى با زنى ازدواج كند و شرط كند كه مدت دو ماه مثلا براى پدرش خدمت كند، و آنگاه قبل از تمام شدن دو ماه با دختر عروسى كند؟
فرمود: موسى مى دانست كه شرط را به اتمام مى رساند، شخص ديگر پرسيد: از كجا مى دانست ؟ فرمود: مى دانست زنده مى ماند تا شرط شعيب را وفا كند
مؤ لف : مساله اينكه موسى ده سال خدمت را به اتمام رسانيد، در الدر المنثور به چند طريق از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز روايت شده
و در تفسير عياشى مى گويد: حلبى گفته : شخصى ازامام صادق (عليه السلام ) پرسيد: آيا قبل از بعثت رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) خانه كعبه زيارت مى شد؟
فرمود: آرى ، و تصديق اين معنا در قرآن است ، كه از شعيب (عليه السلام ) حكايت مى كند كه به موسى (عليه السلام ) در داستان ازدواجش شرط كرد هشت حج ، او را خدمت كند، و فرموده : ((على ان تاءجرنى ثمانى حجج (( و نفرمود: ((على ان تاءجرنى ثمانى سنين ((
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |