تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۳۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روايتى
بحث روایتی: (روایاتی ذيل آيات گذشته)
در كافى به سند خود، از زيد روايت كرده كه گفت: از حضرت ابى جعفر (عليه السلام) شنيدم كه در تفسير آيه: «أو من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس» مى فرمود:
«ميت»، آن كسى است كه هيچ چيز نمى داند، و مقصود از «نورا يمشى به فى الناس»، امامى است كه به او اقتدا كند. و مقصود از «كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها»، آن كسى است كه امام خود را نشناسد.
مؤلف: اين تفسير، از باب تطبيق كلى بر مصداق است، نه اين كه معناى نور، امام باشد. چون قبلا هم گفتيم كه مقصود از نور، هدايت به سوى قول حق و عمل صالح است و سياق آيه، جز اين را نمى رساند.
سيوطى در الدرالمنثور، از زيد بن اسلم نقل كرده كه آيه مزبور، در باره عمار بن ياسر نازل شده. و روايت ديگرى از ابن عباس و زيد بن اسلم نقل كرده كه گفته اند: آيه، در شأن عمر بن خطاب و ابوجهل بن هشام نازل شده. و حال آن كه سياق آيه، سياقى نيست كه بتوان گفت در مورد خاصى نازل شده است.
و نيز در الدرالمنثور است كه ابن ابى شيبه، ابن ابى الدنيا، ابن جرير، ابوالشيخ، ابن مردويه، حاكم و بيهقى، در كتاب شعب، از چند طريق از ابن مسعود نقل كرده اند كه گفت: وقتى آيه «فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام» نازل شد، رسول خدا فرمود: وقتى خداوند نور را در دل كسى بتاباند، آن دل فراخ و پر ظرفيت مى شود.
عرض كردند: آيا براى چنين دلى علامتى هست؟ فرمود: علامتش، اقبال و رو آوردن به سراى جاويد و اعراض و پرهيز از دار غرور و آمادگى براى مرگ، قبل از رسيدن آن است.
مؤلف: سيوطى، اين روايت را از عده اى از مفسران نيز نقل كرده، و ايشان، آن را از جمعى از تابعين از قبيل ابى جعفر مدائنى و فضل و حسن و عبدالله بن سور، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند.
و در كتاب عيون، به سند خود، از حمدان بن سليمان نيشابورى نقل كرده كه گفت: من از حضرت رضا (عليه السلام)، معناى آيه «فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام» را پرسيدم.
حضرت فرمود: معنايش اين است كه: خداوند هر كس را كه بخواهد در دنيا به سوى ايمان و در آخرت به سوى بهشت و دار كرامت خود هدايت كند، او را براى تسليم بودن در برابر اوامر خود و وثوق و اطمينان داشتن نسبت به ثواب و پاداشش شرح صدر مى دهد، و هر كافر و گنهكارى را كه بخواهد از بهشت و دار كرامت خود گمراه سازد، در اثر كفر و نافرمانى، سينه اش را تنگ و كم ظرفيت مى كند، تا در ايمان خودش متزلزل شده، اضطرابش به حدى برسد كه گويا به آسمان بالا می رود «كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون: خداوند اين چنين پليدى و آلودگى را بهره كسانى كه ايمان نمى آورند، قرار مى دهد».
مؤلف: در اين حديث، نكاتى است كه همه آن ها، به بيان سابق ما اشاره دارد.
و در كافى به سند خود، از سليمان بن خالد، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرد، كه فرمود: خداى عزوجل، وقتى براى بنده اى از بندگانش، خيرى بخواهد، نقطه نورى در دلش ايجاد نموده، گوش دلش را باز مى كند، و فرشته اى را بر او مى گمارد، تا او را به صلاح و سداد وادارد. و وقتى براى بنده اى، بدى بخواهد، نقطه سياهى در دلش ايجاد نموده، گوش دلش را كر مى كند و شيطانى را بر او می گمارد، تا او را گمراه سازد.
راوى مى گويد: امام (عليه السلام) به اين جا كه رسيد، آيه «فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء» را تلاوت كرد.
مؤلف: اين روايت را عياشى در تفسير خود، بدون ذكر سند و صدوق، در توحيدش، با سند، از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند.
و در كافى به سند خود، از حلبى، از ابى عبدالله (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: قلب براى يافتن حق، هميشه در اضطراب است و اين در و آن در می زند، تا به آن دست پيدا كند. پس از آن كه دست يافت، مطمئن مى شود و اضطرابش خاتمه مى يابد. راوى مى گويد: امام (عليه السلام) سپس آيه «فمن يرد الله ان يهديه...» را تا كلمه «فى السماء» تلاوت فرمود.
مؤلف: اين روايت را عياشى نيز، در تفسير خود، از ابى جميله، از عبدالله بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده است.
و نيز در تفسير عياشى، از ابى بصير، از خيثمه روايت شده كه گفت: از امام ابى جعفر (عليه السلام) شنيدم كه مى گفت: مادامى كه قلب به حق دست نيافته، همواره در زير و رو شدن است و از جاى خود تا حنجره كنده مى شود، تا به حق دست بيابد. آن موقع در جاى خود قرار مى گيرد.
راوى مى گويد: امام (عليه السلام) موقعى كه فرمود: «در جاى خود قرار مى گيرد»، انگشت هاى دو دست را در هم حلقه زد و سپس آيه «فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا» را تلاوت فرموده، و نيز مى گويد" امام به موسى بن اشيم فرمود: معناى «حرج» را می دانى؟
عرض كرد: نه. حضرت، دست ها را محكم به يكديگر چسبانيده و فرمود: اين را «حرج» مى گويند كه نه چيزى در آن فرو می رود، و نه چيزى از آن بيرون مى آيد.
مؤلف: قريب به اين مضمون، در تفسير برهان، از صدوق روايت شده. برقى نيز، صدر حديث را در كتاب محاسن خود، از خيثمه، از حضرت ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده. تفسيرى كه در اين روايات براى حرج شده، مناسب با آن معنايى است كه ما از راغب نقل كرديم.
و در اختصاص به سند خود، از آدم بن حر روايت كرده كه گفت: موسى بن اشيم، از امام صادق (عليه السلام)، معناى آيه اى از آيات قرآن را مى پرسيد و من در آن مجلس حاضر بودم.
امام (عليه السلام) هم، به سؤالش جوابى داد. چيزى نگذشت مردى وارد شد و از آن جناب معناى همان آيه را پرسيد، وليكن امام جوابى داد بر خلاف آن جوابى كه به موسى بن اشيم داده بود.
ابن اشيم، رو به من کرد و گفت: من از اين جواب هاى ضد و نقيض، آن قدر در اضطراب و شك افتاده ام، كه گويى دلم را با كارد پاره پاره مى كنند. با خود گفتم: اين تقصير خود ما است كه اباقتاده را رها كرده، نزد كسى آمديم كه اين جور اشتباهات بزرگ دارد، و جوابى مى دهد كه سراپايش خطا است، با اين كه اباقتاده، حتى در يك واو و يا حرف ديگرى اشتباه نمى كند.
در اين بين، كه اين افكار در دلم خطور مى كرد، مرد ديگرى وارد شد و اتفاقا او هم، از امام معناى همان آيه را سؤال كرد، و با كمال تعجب، ديدم جوابى كه به او داد، بر خلاف جواب من و جواب شخص دوم بود. اين را كه شنيدم، قدرى آسوده شدم و فهميدم كه امام، عمدا اين طور جواب مى دهد، و خود را با افكار ديگرى سرگرم كردم.
ناگاه امام (عليه السلام) به من التفات كرده و فرمود: اى ابن اشيم! آن كار را كه در فكر آن هستى، انجام مده. به اين ترتيب، حديث نفس من آشكار شد. آنگاه فرمود: اى ابن اشيم! خداى تعالى، امر را واگذار كرد به سليمان بن داوود و فرمود:
«هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب»، و واگذار كرد به پيغمبر گرامی اش (صلى الله عليه و آله و سلم).
آرى، اى ابن اشيم! خدا امر را به ما واگذار كرده و هر كس كه خدا بخواهد، هدايتش كند، او را براى اسلام شرح صدر مى دهد، و هر كس را بخواهد گمراه كند، سينه اش را تنگ و حرج مى كند. هيچ می دانى حرج چيست؟
عرض كردم: نه. دست خود را محكم بست و به من فهماند «حرج»، هر چيزى مصمتى (ميان پرى) است، كه نه چيزى از آن بيرون شود و نه چيزى بتواند در آن داخل گردد.
مؤلف: مساءله تفويض و واگذارى امر به سليمان و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه اهل بيت، گرچه روايات زيادى در تفسيرش وارد شده، وليكن از خود اين حديث و اين كه آيه مورد بحث را با داستان سليمان تطبيق كرده، می توان فهميد كه معناى آن، اين است كه علمى كه خداوند از معناى قرآن به ايشان داده، منحصر در يك معنا و دو معنا نيست، بلكه براى هر آيه قرآن، معانى زيادى در نزد ايشان است، و ايشان از آن معانى، آن مقدارى را انتشار مى دهند، كه خدا اذنشان داده باشد، و بعيد نيست كه مقصود امام از خواندن آيه راجع به سليمان، اشاره به همين معنا باشد. گو اين كه روايت ظهور دارد در اين كه مقصود از تلاوت آيه، بيان حال دل ها و تعريض بر موسى بن اشيم و اضطراب و قلق خاطر او است.
در تفسير قمى، در ذيل جمله «... ضيقا حرجا...» روايت كرده كه فرمود: مَثَل آن دل هايى كه خداوند ضيق و حرجش قرار داده، مَثَل درختى است كه در ميان درخت هاى زيادى سبز شده باشد و شاخه هاى آن، از هيچ طرف، جايى براى رشد و باز شدن ندارند و ناچار اين درخت، به طرف آسمان رشد نموده، هرچه بيشتر بماند، بيشتر در تنگنا قرار مى گيرد.
مؤلف: اين روايت نيز، مناسب با معنايى است كه راغب براى لفظ «حرج» كرده.
و در تفسير عياشى، از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه در تفسير جمله «كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون» فرموده: مراد از اين رجس، شك و ترديد است.
مؤلف: اين نيز، از باب تطبيق كلى بر مصداق است.
آيات ۱۳۵ - ۱۲۸، سوره انعام
وَ يَوْمَ يحْشرُهُمْ جَمِيعاً يَمَعْشرَ الجِْنِّ قَدِ استَكْثرْتُم مِّنَ الانسِ وَ قَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِّنَ الانسِ رَبَّنَا استَمْتَعَ بَعْضنَا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِى أَجَّلْت لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْوَاكُمْ خَلِدِينَ فِيهَا إِلا مَا شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّك حَكِيمٌ عَلِيمٌ(۱۲۸)
وَ كَذَلِك نُوَلى بَعْض الظلِمِينَ بَعْضا بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(۱۲۹)
يَمَعْشرَ الجِْنِّ وَ الانسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسلٌ مِّنكُمْ يَقُصونَ عَلَيْكمْ ءَايَتى وَ يُنذِرُونَكمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا شهِدْنَا عَلى أَنفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الحَْيَوةُ الدُّنْيَا وَ شهِدُوا عَلى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كفِرِينَ(۱۳۰)
ذَلِك أَن لَّمْ يَكُن رَّبُّك مُهْلِك الْقُرَى بِظلْمٍ وَ أَهْلُهَا غَفِلُونَ(۱۳۱)
وَ لِكلٍّ دَرَجَتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَ مَا رَبُّك بِغَفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ(۱۳۲)
وَ رَبُّك الْغَنىُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن يَشأْ يُذْهِبْكمْ وَ يَستَخْلِف مِن بَعْدِكم مَّا يَشاءُ كَمَا أَنشأَكم مِّن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ ءَاخَرِينَ(۱۳۳)
إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لاَتٍ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ(۱۳۴)
قُلْ يَقَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَامِلٌ فَسوْف تَعْلَمُونَ مَن تَكُونُ لَهُ عَقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ(۱۳۵)
روزى كه همگى را محشور كند (و گويد) اى گروه جنيان از آدميان كه پيرو شما بودند بسيار يافتيد. دوستان ايشان از آدميان گويند: پروردگارا! ما از يكديگر برخوردار شده و به كرده بودى رسيدهايم . گويد: جاى شما جهنم است كه در آن جاويد باشيد مگر آنچه خدا خواهد كه پروردگار تو فرزانه و دانا است (۱۲۸)
بدينسان بعضى از ستمگران را بر بعض ديگر ولايت مى دهى م به سزاى اعمالى كه (تابعين ) مى كرده اند (۱۲۹)
اى گروه جنيان و آدميان ! مگر پيغمبرانى از خودتان به سوى شما نيامدند كه آيه هاى ما را براى شما مى خواندند و شما را به ديدار اين روزتان بيم ميدادند؟ گويند: عليه خويش گواهى مى دهيم ، زندگى دنيا فريبشان داده بود و عليه خويش گواهى دهند كه كافر بوده اند (۱۳۰)
آن به خاطر اينست كه پروردگارت اين دهكده ها را در آن حال كه مردمش بى خبر بودند هلاك نمى كرد (۱۳۱)
و همه را از آن عملهايى كه كرده اند رتبه هايى است و پروردگار تو از اعمالى كه مى كنند بى خبر نيست (۱۳۲)
پروردگار تو بى نياز و داراى رحمت است اگر خواهد شما را ببرد و از پى شما هر كه را خواهد جانشينتان كند چنانكه شما را از نژاد گروهى ديگر ايجاد كرد (۱۳۳)
عذابى كه به شما وعده مى دهند آمدنى است و شما فرار نتوانيد كرد (۱۳۴)
بگو اى قوم ! شما را هر چه در خور است و توانايى داريد عمل كنيد كه من نيز عمل ميكنم ، به زودى خواهيد دانست كه عاقبت آن سراى از آن كيست ، كه ستمگران رستگار نمى شوند (۱۳۵)
عدم تزاحم بين قضاى الهى و اختيار انسان
اين آيات مربوط و متصل به آيات قبل است، و سرپرستى و ولايتى را كه برخى از ستمگران بر برخى ديگر به اذن خدا دارند، مانند ولايت شياطين بر كفار تفسير مى كند، و بيان مى كند كه اين كار از خداى تعالى ظلم نيست. به شهادت اين كه خود ستمگران و كفار به زودى در قيامت اعتراف مى كنند به اين كه اگر معصيت كردند و يا به خداوند شرك ورزيدند، به سوء اختيار خودشان بوده، و اين خود آنان بودند كه با شنيدن نداى الهى و هشدارش نسبت به عذاب قيامت، مغرور زندگى دنيا شدند و راه ظلم را پيش گرفتند، و ستمگران هم رستگار نخواهند شد.
و اين كه قضاى الهى با كفر و ظلم آنان موافق است، سبب نمى شود كه كفر و ظلمشان به خودشان نسبت داده نشود. نه قضاى الهى با اختيار - كه مدار مؤاخذه و مجازات است - منافات دارد، و نه اختيار انسانى كه مدار سعادت و شقاوت است، مزاحم با قضاى الهى است. چون قضاى الهى بر اين رانده شده كه آنان اولياى خود را از شياطين به اراده و اختيار خود متابعت كنند، نه اين كه متابعت كنند، چه اراده داشته باشند و چه نداشته باشند،
تا بتوان گفت خداوند و يا شياطين، ايشان را به سلوك طريق شقاوت و انتخاب شرك و ارتكاب گناهان مجبور كرده، بلكه خداى سبحان، غنىّ مطلق است و نيازى به آنچه در دست ايشان است، ندارد تا به طمع آن، به آنان ظلم كند.
آرى، خداوند همه آنان را به رحمت خود آفريده و به استفاده از رحمتش سفارش و تأكيد فرموده، ولى ايشان راه ظلم را پيش گرفته و در نتيجه از رستگارى باز ماندند.
«وَ يَوْمَ يحْشرُهُمْ جَمِيعاً يَا مَعْشرَ الجِْنِّ...أَجَّلْت لَنَا»:
وقتى در لغت عرب گفته مى شود: «اكثر من الشئ»، و يا «اكثر من الفعل»، و يا «استكثر منه»، معنايش اين است كه فلانى از فلان چيز، زياد آورده و يا فلان كار را بسيار انجام داده، و اين كه در آيه مورد بحث مى فرمايد: شما اى گروه جن، زياد از انسان ها آورده ايد، معنايش اين نيست كه افراد زيادى را آورده ايد، براى اين كه آورنده انسان ها در دنيا و مبعوث كننده آنان در قيامت، خود خداى تعالى است، بلكه معنايش اين است كه شما اى گروه شياطين، زياد در انسان ها اثر سوء گذاشتيد و خيلى آنان را اغوا كرديد. و اين اغوا كردن شيطان ها، همانطورى كه قبلا هم گفته شد، به طور اجبار نيست.
سلطه و ولايت شياطين بر انسان، قهرى نيست
خلاصه اين كه: ولايت شيطان ها بر آدميان ولايت اجبار نيست، بلكه از قبيل معامله طرفينى است، به اين معنا كه اگر انسان ها، شيطان ها را متابعت مى كنند، به خاطر منافع و فوايدى است كه در اين كار تصور مى كنند. و اگر شيطان ها هم آنان را مى فريبند، به خاطر منافعى است كه در ولايت بر آنان و اداره كردن شؤون ايشان مى پندارند.
آرى، شيطان ها از فريفتن انسان ها و ولايت داشتن بر ايشان، يك نوع لذتى مى برند. انسان ها هم، از پيروى شيطان ها و وسوسه هاى آنان، يك نوع لذتى را احساس مى كنند. چون به اين وسيله، به ماديات و تمتعات نفسانى مى رسند، و اين، همان اعترافى است كه اولياى شيطان ها در قيامت خواهند كرد، و خواهند گفت:
«ربنا استمتع بعضنا ببعض»: پروردگارا! ما پيروان شياطين و شياطين، از يكديگر استفاده كرديم، ما از وسوسه و تسويلات آن ها - كه همان متاع دنيا و زخارف آن باشد - استفاده كرديم، و آنان از ولايتى كه بر ما داشتند، لذت بردند، و نتيجه اش اين شد كه مى بينيم.
از اين جا معلوم مى شود كه مراد از «اجل» در جمله «و بلغنا اجلنا الذى اجلت لنا»، آن حدى است كه خداوند براى وجود ايشان قرار داده، و آن درجه و پايه اى است كه ايشان به وسيله اعمالى كه كردند، بدان رسيدند. نه اين كه معنايش سر رسيدن مدت زندگى باشد. سياق آيه هم، همين معنا را تاءييد مى كند.
روى اين حساب، برگشت معناى آيه به اين است كه: بعضى از ما به سوء اختيار و به عمل زشت خود، بعض ديگر را پيروى كرديم، و اين روش را تا آن جا كه تو مقدر كرده بودى، ادامه داديم. يعنى تا سرحد ظلم و كفر پيش رفتيم.
« و يوم يحشرهم جميعا » - و روزى كه همه آنان را محشور مى كند، تا احتجاج عليه آنان، به طور كامل انجام يابد، آنگاه به طايفه شيطان ها مى فرمايد: «يا معشر الجن قد استكثرتم من الانس»: اى گروه جن! شما ولايت بر انسان ها و گمراه نمودن آنان را از حد گذرانديد.
« و قال اوليائهم من الانس» - پيروان شيطان ها به جاى ايشان جواب داده، به حقيقت اعتراف كرده و مى گويند: «ربنا استمتع بعضنا ببعض». پروردگارا! ما گروه آدميان، خودمان دنبال شيطان ها را گرفته و از تسويلات آنان، از قبيل زخارف دنيا و هواپرستى لذت برديم، و گروه جن هم، از پيروى كردن ما و القاى وسوسه به دل هاى ما لذت بردند. ما دو طايفه، اين روش را ادامه داديم، تا آن كه: «بلغنا اجلنا الذى اجلت لنا»: رسيديم به آن اندازه از زندگى نكبت بار و كارهاى ناشايسته كه فعلا داريم.
به طورى كه ملاحظه مى كنيد، اعتراف دارند كه اين «اجل» را هرچند خداوند مقدر فرموده، ولى ايشان با پيمودن راه بهره بردارى از يكديگر به اختيار خويش، به آن رسيده اند. و بنابر آنچه گفته شد، اگر بگوييم آيه شريفه ظهور دارد در اين كه مراد از «جن»، شياطين جنى است كه در سينه ها وسوسه مى كنند، خيلى بيراهه نرفته ايم.
«قَالَ النَّارُ مَثْوَاكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلا مَا شاءَ اللَّهُ ...»:
اين جمله، حكايت جوابى است كه خداوند به آنان مى دهد، و در عين حال، قضايى است كه عليه آنان می راند، و متن آن قضا، تنها جمله «النار مثويكم» است.
كلمه «مثوى»، اسم مكان از ماده «ثوى يثوى ثواء»، و به معناى محل اقامت با استقرار است. پس اين كه فرمود: «النار مثويكم»، معنايش اين است كه: آتش، محل اقامتى است براى شما كه در آن استقرار خواهيد داشت، و بيرون شدن برايتان نيست.
از اين رو، جمله «خالدين فيها» تأكيد خواهد بود، و چون ممكن بود كسى خيال كند كه خود خداى تعالى هم، نمی تواند آنان را از آتش بيرون كند، لذا فرمود: «الا ما شاء الله»، تا بفهماند كه قدرت خداى تعالى بر نجات دادن آنان، در عين حال به جاى خود باقى است، گرچه نجات نمى دهد.
و در آخر براى اين كه بيان آيه را تكميل نموده و خطابى كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شده، تعليل كرده باشد، فرمود: «ان ربك حكيم عليم».
«وَ كَذَلِك نُوَلى بَعْض الظالِمِينَ بَعْضا بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ»:
در اين جمله، اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه بعضى از ستمكاران را، ولىّ بعضى ديگر قرار دادن، به همان ملاكى است كه در آيه قبلى ذكر شد، و آن، اين بود كه تابع (ستمگران)، از تسويلات متبوع خود (شيطان)، لذت برده، از اين راه گناهانى را مرتكب مى شود، و اين روش را آن قدر ادامه مى دهد تا آن كه خداوند، متبوع او را، ولىّ او، و او را در تحت ولايت آن متبوع قرار دهد.
حرف «باء» در جمله «بما كانوا يكسبون»، براى سببيت و يا مقابله است، و مى رساند كه قرار دادن اين ولايت، خود مجازاتى است كه خداوند ستمگران را در قبال ظلم هايى كه مرتكب شدند، كيفر مى دهد. نه اين كه مجازات ابتدايى و بدون گناه بوده باشد. و اين، همان معنايى است كه آيه «يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين»، آن را بيان مى كند.
در آيه مورد بحث، از غيبت به تكلم التفات شده. يعنى سياق غيبت پيشين، تبديل به خطاب به رسول خدا شده، تا اين كه بيان حقايق را به رسول خدا اختصاص داده باشد. چون قوم لايقى براى تلقى اين گونه حقايق نبودند، و اگر به تكلم التفات شده و حال آن كه ممكن بود به نحو ديگر بشود، براى اين است كه تكلم براى راز در ميان نهادن مناسب تر است. البته در آيات مورد بحث، التفات هاى ديگرى نيز به كار رفته، كه خواننده محترم، خود می تواند با كمى دقت به نكات آن ها پى برد.
بعثت پيامبران، حجت را بر كافران تمام كرده است
«يَا مَعْشرَ الجِْنِّ وَ الانسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسلٌ مِّنكُمْ ...»:
در اين خطاب، اشكالى كه ممكن بود متوجه حجت سابق شود، دفع شده، و آن، اين است كه اگر كفار اعتراف مى كنند كه پيروی شان از ولايت شيطان به سوء اختيارشان برده، به خاطر جهل و غفلتى كه داشتند، معذورند. زيرا ايشان هرگز خيال نمى كردند كه ارتكاب معاصى و تمتع از لذات مادى، آدمى را به تدريج به ولايت ظالمان و ولايت شيطان می كشاند، و در نتيجه، دچار شقاوتى مى كند كه بعد از آن سعادتى نيست. گو اين كه فى الجمله، زشتى هر گناه را مى دانستند، وليكن از چنين سرانجامى غافل بودند، و مؤاخذه غافل صحيح نيست.
آيه مورد بحث، اين اشكال را دفع مى كند، و از ايشان مى پرسد آيا انبيا به سوى شما گسيل شدند، يا نه؟ و آيا آيات خداى را به خاطرتان آوردند؟ و شما را از روز رستاخيز و سرانجام گناه و كفر خبر دادند، يا خير؟ و چون به همه اين ها اقرار دارند، قهرا حجت تمام است و ديگر محلى براى اشكال فوق باقى نيست.
بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه: ما در قيامت، همگى آنان را مخاطب قرار داده، مى پرسيم: اى گروه جن و انس! آيا پيغمبرانى از شما به سوى شما نيامدند؟ و آيات مرا بر شما نخواندند؟ و شما را به دين حق دعوت نكردند؟ و از عذاب امروز كه روز قيامت است هشدارتان ندادند و به شما نگفتند: خداوند، به زودى در موقف بازخواستتان بازداشته و به حساب اعمالتان رسيدگى نموده، به آنچه از نيك و بد كرده ايد، پاداش و كيفرتان مى دهد؟
در جواب خواهند گفت: ما عليه خود گواهى مى دهيم كه پيغمبران، آيات تو را بر ما خواندند و از رسيدن به چنين روزى، انذارمان كردند، و ما به دين ايشان كفر ورزيده، با علم به حقانيت آنان و بدون هيچ غفلتى، ايشان را رد كرديم.
اين معنا كه ما براى آيه كرديم، چند نكته را روشن مى سازد:
اول اين كه: كلمه «منكم»، بيش از اين دلالت ندارد كه پيغمبران از جنس مجموع و روى هم رفته، همان جن و انسى بودند كه به سوى ايشان مبعوث شدند، و خداوند، پيغمبران را از جنس ملائكه قرار نداد، تا امتان ايشان از ديدنشان وحشت نكنند، و كلام ايشان را كه همان زبان مادرى خودشان است، بفهمند. و اما اين كه براى جن پيغمبرانى از جن و براى انس انبيايى از انس مبعوث كرده باشد، آيه شريفه، هيچ گونه دلالتى بر آن ندارد.
دوم اين كه: تكرار كلمه شهادت در آيه مورد بحث، به اين جهت است كه متعلق آن دو، مختلف است. مراد از شهادت اولى، شهادت به آمدن انبيا و ابلاغ آيات خداوند و انذار از عذاب قيامت است، و مقصود از شهادت دومى، شهادت به كفر عمدى خود، نسبت به دين انبيا (عليهم السلام) است.
و اين كه بعضی ها گفته اند: مقصود از شهادت اولى، شهادت به كفر و معصيت در حال تكليف، و مقصود از دومى، شهادت در آخرت، بر كفر خود در دنيا است، صحيح نيست. براى اين كه بالاخره مرجع هر دو، به همان كفر در دنيا است. و اين توجيه، اشكال تكرار لفظ را حل نمى كند.
سوم اين كه: جمله «و غرتهم الحيوة الدنيا»، جمله معترضه اى است كه به منظور دفع توهمى در وسط كلام گنجانيده شده، و آن توهم، اين است كه: چگونه مى توان اين معنا را قبول كرد كه مردمى با اين كه از همديگر بهره مند مى شدند و پيغمبران خود را می شناختند و آن پيغمبران، ايشان را از عذاب دوزخ انذار مى كردند، در عين حال با علم و اختيار خود را به هلاكت برسانند؟
جمله مزبور، اين توهم را دفع نموده، جواب مى دهد: زندگى مادى دنيا، ايشان را مغرور نموده و در نتيجه، هر وقت برقى از حق و حقيقت در دلشان جستن مى كرد، رذايل اخلاقى و هواى نفس پرده ظلمانى خود را به دل هايشان افكنده و بين آنان و ديدن حق حائل مى شد.
خداوند، مردم بى خبر را، قبل از اتمام حجت، هلاك نمی کند
«ذَلِك أَن لَّمْ يَكُن رَّبُّك مُهْلِك الْقُرَى بِظلْمٍ وَ أَهْلُهَا غَافِلُونَ»:
از ظاهر سياق چنين بر مى آيد كه كلمه «ذلك»، اشاره است به مضمون آيه قبلى و بر سر جمله «ان لم يكن»، لام تعليل مقدر است، و معناى آيه چنين است:
آنچه كه ما در خصوص ارسال رسل و ابلاغ آيات خدايى و انذار به عذاب روز قيامت بيان داشتيم، براى اين بود كه بدانيد سنت ما چنين نيست كه اهل قرى را قبل از آن كه خواسته خود را گوشزدشان كنيم و آنان مخالفت كنند، هلاك نموده، به غضب خود دچار سازيم.
گو اين كه اين گونه اشخاص و اقوام به قضاى الهى و اين كه خداوند ايشان را اولياى شيطان هايى از خود و از جن قرار داده، بدبخت هستند، وليكن چنين هم نيست كه سلب قدرت و اختيار از آنان نموده باشد، بلكه اين گروه شرك و معصيت را به اختيار خود برگزيدند. سپس خداوند پيغمبرانى از جنس خودشان به سويشان گسيل داشت و آن پيغمبران، آيات او را برايشان خوانده، از لقاى روز حساب انذارشان نمودند.
آنگاه آنان به مقتضاى همان بدبختى و شقاوت به انبيا كفر ورزيده، از شقاوت و طغيان خود دست بر نداشتند. خداوند هم به پاداشت اين ولايت، حكم كرد به اين كه آتش منزلگاهشان باشد.
پس اين خودشان اند كه از روى علم و اراده، خواهان هلاكت اند، و خداوند، ايشان را در حال غفلت هلاك نكرده، تا كسى بگويد خداوند به ايشان ظلم كرده است، بلكه اين عمل از خداوند تبارك و تعالى، عين عدالت است.
پس معلوم شد اولا اين كه فرمود: «لم يكن ربك»، معنايش اين است كه «سنت خداوند چنين نيست»، نه اين كه «خداوند چنين نمى كند»، زيرا خداوند هر كارى را كه مى كند، به مقتضاى سنت جارى و صراط مستقيمى است كه دارد. همچنان كه فرموده: «ان ربى على صراط مستقيم»، و بطورى كه ملاحظه مى كنيد، اين جمله به خوبى بر مدعاى ما دلالت مى كند.
و ثانيا، مقصود از هلاك ساختن اهل قرى، به طورى كه از سياق استفاده مى شود، عذاب دنيوى نيست، بلكه مقصود از آن، شقاوت در دنيا و عذاب آخرت است.
و ثالثا، مراد از ظلمى كه در آيه شريفه است، ظلم خداوند و هلاك ساختن اهل قرى است، در صورتى كه غافل باشند، نه ظلم اهل قرى.
«وَ لِكلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَ مَا رَبُّك بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»:
متعلق لفظ «كل»، ضميرى است كه به دو طايفه جن و انس بر مى گردد و در آيه حذف شده، و معناى آيه، اين است كه:
براى هر يك از دو طايفه جن و انس درجاتى است از عمل. چون اعمال مختلف است و اختلاف اعمال، باعث اختلاف درجات صاحبان اعمال است، و خداوند از آنچه كه اين دو طايفه مى كنند، غافل نيست.
نفى جميع انحاء ظلم از خداى متعال، در جمله: «و ربك الغنى ذوالرحمة»
«وَ رَبُّك الْغَنىُّ ذُو الرَّحْمَةِ ...»:
اين جمله، بيان عامى است براى نفى جميع انحاى ظلم در خلقت از خداوند.
توضيح اين كه: ظلم كه عبارت است از به كار بستن چيزى در غير موردش، و به عبارت ديگر، تباه ساختن حقى، پيوسته براى يكى از دو منظور انجام مى گيرد:
يا براى احتياجى است كه ظالم به وجهى از وجوه داشته و با ظلم، آن احتياج را رفع مى كند. مثلا نفعى كه يا خودش و يا دوستش به آن محتاج است، به دست مى آورد. و يا بدان وسيله ضررى از خودش و يا از كسى كه دوستش می دارد، دفع مى كند.
و يا به خاطر شقاوت و قساوت قلبى است كه دارد، و از رنج مظلوم و مصيبت او متأثر نمى شود. و خداى سبحان، از اين هر دو صفت زشت منزه است. نه احتياج به ظلم دارد، چون غنىّ بالذات است، و نه شقاوت و قساوت دارد. چون داراى رحمت مطلقى است كه همه موجودات، هر كدام به مقدار قابليت و لياقت خود، از رحمت او متنعم اند.
پس او به احدى ظلم نمى كند. اين است آن معنايى كه جمله: «و ربك الغنى ذو الرحمة»، بر آن دلالت مى كند. پس معناى آيه، اين شد كه: پروردگار تو، آن كسى است كه متصف است به غناى مطلقى كه آميخته به فقر و احتياج نيست و نيز متصف است به رحمت مطلقى كه تمامى موجودات را فرا گرفته است.
و مقتضاى آن، اين است كه او به ملاك غنايى كه دارد، می تواند همه شما را از بين برده و به ملاك رحمتش، هر مخلوق ديگرى را كه بخواهد، به جاى شما بنشاند، همچنان كه به رحمتش، شما را از ذريه قوم ديگرى آفريد و آن قوم را، به ملاك غنايى كه از آنان داشت، از بين برد و منقرض ساخت.
و در اين كه فرمود: «ما يشاء: هر چه را بخواهد»، و نفرمود: «من يشاء: هر كه را بخواهد»، اشاره است به سعه قدرت او.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |