تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳۳

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۳۹ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«وَ أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ بُرِّزَتِ الجَْحِيمُ لِلْغَاوِينَ»:

كلمه «ازلفت » از مصدر إ زلاف ، به معناى نزديك كردن است و كلمه «برزت » از تبريز مصدر باب تفعيل به معناى اظهار است و در اينجا ميان متقين و غاوين مقابله انداخت و از بين صفات دو طائفه ، دو صفت تقوى و غوايت را نام برد، تا اشاره كند به آن دو قضايى كه خداى تعالى در روز راندن ابليس به خاطر امتناعش از سجده بر آدم نمود، و در سوره حجر آن دو قضاء را نام برده فرمود: «ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين ... ان المتقين فى جنات و عيون »

«وَ قِيلَ لهَُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنصرُونَكُمْ أَوْ يَنتَصِرُونَ»:

يعنى به ايشان گفته مى شود: كجايند آن چيزهايى كه شما به جاى خدا آنها را مى پرستيديد آيا شقاوت و عذاب را از شما و يا از خودشان دفع مى كنند؟ و حاصل معنا اين است كه آن روز بر ايشان روشن مى شود كه در بت پرستيشان گمراه بوده اند.

فرجام بد مشركان و جنود ابليس در قيامت

«فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَ الْغَاوُنَ وَ جُنُودُ إِبْلِيس ‍ أَجْمَعُونَ»:

وقتى گفته مى شود «كبه فانكب » معنايش اين است كه او را با روى به زمين افكند و معناى «كبكبه » اين است كه او را چند بار پشت سر هم با رو به زمين افكند. بنا بر اين ، اين وزن تكرار كب را افاده مى كند، همچنان كه هر مادهاى به اين وزن در آيد تكرار را مى رساند، مانند: «دب و دبدب ، ذب و ذبذب ، زل و زلزل ، دك و دكدك »

و ضمير جمعى كه در «كبكبوا فيهاهم » است به اصنام بر مى گردد، به دليل آيه «انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم » كه بت پرستان و بتهاى ايشان را هيزم جهنم خوانده است و اينان يكى از سه طايفهاى هستند كه آيه شريفه درباره آنان فرموده كه به رو در جهنم ميافتد، طايفه دوم آنان ، غاوون هستند كه گفتيم در سوره حجر آيه ۴۵ درباره شان

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۰۷

صحبت كرد و طايفه سوم جنود ابليسند كه همان قرباى شيطان اند كه قرآن كريم دربارهشان مى فرمايد: هيچ وقت از اهل غوايت جدا نمى شوند، تا داخل دوزخشان كنند، «و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ... و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون »

«قَالُوا وَ هُمْ فِيهَا يخْتَصِمُونَ...إِلا الْمُجْرِمُونَ»:

ظاهرا گويندگان اين سخن همان غاوون هستند و منظور از اختصام به طورى كه از چند جاى قرآن بر مى آيد جدالى است كه ميان خود آنان و شيطانها واقع مى شود.

«تا لله ان كنا لفى ضلال مبين » - در اين جمله به گمراهى خود اعتراف مى كنند، و خطاب در جمله «اذ نسويكم برب العالمين » به آلهه و بتهايشان است ، كه با خود آنان در آتش قرار مى گيرند، ممكن هم هست خطاب به شيطانها و يا بهر دو باشد و نيز احتمال دارد خطاب به رؤ ساى گمراهان باشد، كه عوام از ايشان پيروى مى كردند، ولى وجه اول از همه بهتر است .

«و ما اضلنا الا المجرمون » - ظاهرا، هم صاحبان آن سخن و هم اين سخن هر دو منظورشان از مجرمين غير خودشان است ، يعنى آن پيشواى ضلالت كه اينان در دنيا او را پيروى كردند و نيز داعى به سوى ضلالت و شرك ، كه ايشان را به سوى شرك دعوت كردند و همچنين پدرانشان كه ايشان از آنان تقليد نمودند، و دوستانى كه اينان را شبيه خود نمودند همه اينها مجرمينند و مجرمين به طورى كه از آيات قيامت برمى آيد عبارتند از كسانى كه قلم قضاء بر مجرميت آنان و به دوزخ درآمدنشان رفته است ، و خداى تعالى درباره آنان فرموده : «و امتازوا اليوم ايها المجرمون »

«فَمَا لَنَا مِن شفِعِينَ وَ لا صدِيقٍ حَمِيمٍ»:

كلمه «حميم » به طورى كه راغب مى گويد به معناى خويشاوندى است كه نسبت به آدمى مشفق باشد.

و اين سخن را اهل دوزخ به عنوان حسرت مى گويند، حسرت از اينكه نه رفيق دلسوزى دارند، كه ايشان را شفاعت كند و نه دوستى كه به دادشان برسد و اينكه فرمود: «ما از

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۰۸

شافعان هيچ كس نداريم » اشاره است به اينكه در آن روز شافعانى هستند و گرنه ، هيچ نكته اى در كار نبود كه اقتضاء كند شافع را به لفظ جمع بياورد، بلكه جا داشت بفرمايد: ما شافع نداريم و در روايت هم آمده كه اين سخن را وقتى از در حسرت مى گويند كه مى بينند ملائكه و انبياء و بعضى از مؤ منين ديگران را شفاعت مى كنند.

«فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»:

در اين جمله مشركين آرزو مى كنند كه اى كاش به دنيا برگردند و از مؤ منين باشند تا به آن سعادتى كه مؤمنين رسيدند ايشان نيز برسند.

«انَّ فى ذَلِك لاَيَةً...لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»:

يعنى در اين داستان كه ما از ابراهيم (عليه السّلام ) نقل كرديم ، كه وى بر طبق فطرت ساده خود، راه توحيد را پيش گرفته ، روى دل به سوى رب العالمين كرده ، از بتها بيزارى جست و عليه بت پرستان و وثنيها احتجاج نمود، آيتى است براى هر كس كه در اين داستان تفكر كند. علاوه بر اينكه در ساير داستانها و گرفتاريها و ابتلاآتى كه در اينجا ذكر نشده ، نيز آيتهايى است براى صاحبان خرد، مانند در آتش افتادنش و آمدن ملائكه به ميهمانيش و هجرت دادن يگانه فرزندش اسماعيل و مادر او هاجر را در ته دره مكه و ساختن كعبه اش و ذبح اسماعيلش .

«و ما كان اكثرهم مؤ منين » - يعنى بيشتر قوم ابراهيم ايمان نياوردند، و بقيه الفاظ آيه روشن است.

بحث روايتى (رواياتى درباره «لسان صدوق فى الاخرين »، استغفار ابراهيم عليهالسّلام براى پدر، قلب سليم ، شفاعت و...)

در تفسير قمى در ذيل آيه «و اجعل لى لسان صدق فى الا خرين » نقل كرده كه فرمودند: مقصود از اين لسان صدق در آخر الزمان ، على بن ابى طالب (عليه السّلام ) است .

مؤ لف : در اين روايت دو احتمال است ، يكى اينكه تفسير آيه باشد، يعنى غير از على بن ابى طالب (عليه السّلام ) كسى منظور نباشد، دوم اينكه جرى و تطبيق باشد، يعنى على (عليه السّلام ) يكى از مصاديق لسان صدق باشد.

و در كافى به سند خود از يحيى از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۰۹

امام امير المؤ منين (عليه السّلام ) فرمود اينكه خداى تعالى براى كسى لسان صدقى قرار دهد كه بعد از خودش در مردم باقى باشد، بهتر است از اينكه مالى به او بدهد كه آن را بخورد و به ارث به ديگران دهد....

دو روايت در ذيل «و اغفر لابى » و تصويرحال فرزند مؤ من و پدر مشرك در قيامت و در الدرالمنثور در ذيل جمله «و اغفر لابى » آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم ، از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير «و لا تخزنى يوم يبعثون » گفته : براى ما نقل كردند كه رسول خدا فرموده :

در روز قيامت مردى مؤ من را مى آورند، در حالى كه دست پدر مشرك خود را به دست دارد، آتش ميان آن دو جدايى مى افكند، فرزند اميد دارد كه بتواند او را به بهشت ببرد، ولى منادى به وى ندا مى دهد: هيچ مشركى داخل بهشت نمى شود، فرزند مى گويد: پروردگارا پدرم را درياب ، مگر به من وعده ندادى كه بيچاره ام نگذارى ، و او همچنان پافشارى مى كند و پدر را از آتش دوزخ پناه مى دهد، تا آنكه خداى تعالى پدر را با صورتى زشت و بويى متعفن و به شكل كفتارها درمى آورد و پسر از او متنفر شده رهايش مى كند كه تو پدر من نيستى . و ما به نظرمان رسيد كه منظور قتاده ابراهيم است ، ولى آن روز نامى از ابراهيم نبود.

و در همان كتاب است كه بخارى و نسائى از ابو هريره از رسول خدا روايت كرده اند كه فرمود: روز قيامت آزر ابراهيم را مى بيند و ابراهيم او را پريشان و غبارآلود مشاهده مى كند، مى پرسد مگر به تو نگفتم كه نافرمانى من مكن ؟ پدرش مى گويد: امروز ديگر نا فرمانيت نمى كنم .

ابراهيم مى گويد: پروردگارا مرا وعده دادى كه در روز قيامت بيچاره ام نگذارى ، چه بيچارگى بالاتر از اينكه پدرم از همه مردم از من دورتر است ؟ خداى تعالى مى فرمايد: من بهشت را بر كافران حرام كردم ، آنگاه خطاب مى رسد اى ابراهيم زير پايت را نگاه كن ، ببين چيست ؟ چون مى نگرد پدر خود را به شكل كفتارى آلوده مى بيند، پس پاى آن را مى گيرند و به آتش مى افكنند

مؤ لف : اين دو خبر از اخبارى است كه ابراهيم (عليه السّلام ) را فرزند صلبى آزر مى داند، ولى در داستانهاى ابراهيم (عليه السّلام ) در سوره انعام گذشت كه اين اخبار به خاطر اينكه مخالف با صريح قرآن كريم است از حيز اعتبار ساقط است .

و در كافى به سند خود از سفيان بن عيينه روايت كرده كه گفت : از امام

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴۱۰

(عليه السّلام ) از معناى آيه «الا من اتى اللّه بقلب سليم » پرسيدم ، فرمود: سليم قلب ، آن كسى است كه پروردگار خود را ملاقات كند و در آن جز خدا چيز ديگرى نباشد و هر قلبى كه در آن شرك يا شك باشد آن قلب ساقط است و اگر اين همه سفارش به زهد كرده اند، براى همين است كه در دنيا دلها براى ياد آخرت فارغ باشد.

و در مجمع البيان آمده كه از امام صادق (عليه السّلام ) روايت شده كه فرمود: قلب سليم آن قلبى است كه از محبت دنيا سالم باشد. مؤ يد اين روايت ، گفتار رسول خدا است كه فرموده محبت دنيا ريشه همه گناهان است .

و نيز در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: جنود ابليس ‍ عبارتند از شيطانهاى ديگر كه از ذريه او هستند.

بيزارى مجرمين در روز قيامت از يكديگر

و در تفسير جمله «و ما اضلنا الا المجرمون » فرمود: چون ما را به راه خود دعوت كردند، و اين همان گفتار ديگر خداى تعالى است كه در حكايت گفتگوى اهل دوزخ فرموده : «و قالت اوليهم لاخريهم ربنا هؤ لاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار - يك طايفه به ديگرى مى گويد: پروردگارا اينها ما را گمراه كردند، پس به ايشان عذابى از آتش ‍ بده دو برابر عذاب ما» و نيز در همين باره فرموده : «كلما دخلت امة لعنت اختها حتى اذا اداركوا فيها جميعا - هر امتى كه به عرصه محشر در مى آيد امتى ديگر را لعنت مى كند، تا آنكه همگى در آتش ، يكديگر را ببينند» كه از يكديگر بيزارى مى جويند و بعضى بعضى ديگر را لعنت مى كنند آن روز هر يك مى خواهد تقصير را به گردن ديگرى بيندازد، بلكه خود از مخمصه رهايى يابد ولى اين چاره جوييها سودى نمى دهد، چون ديگر آن روز، روز آزمايش و امتحان و روز قبول عذر و روز نجات نيست .

و در كافى به دو سند از ابى بصير از ابى جعفر و امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه «فكبكبوا فيها هم و الغاوون » فرموده اند: ايشان مردمى هستند كه به زبان ، دم از عدالت مى زنند، ولى در عمل بر خلاف آن عمل مى كنند. قمى نيز در تفسير خود و همچنين برقى در محاسن خود، اين معنا را از امام صادق

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۱۱

(عليه السّلام ) نقل كرده اند، ولى ظاهرا اين روايت در ذيل آيه «و الشعراء يتبعهم الغاوون » وارد شده باشد، چون دنبال آن فرموده «و انهم يقولون ما لا يفعلون - چون اينان مى گويند چيزهايى را كه خود عمل نمى كنند» و هر كس خوب دقت كند مى فهمد كه روايت ، به غاوون در سوره شعراء مربوط است نه به غاؤ ون در آيه «فكبكبوا فيها»

دو روايت در ذيل «فما لنا من شافئين ...» و نااميدى كافران از شفاعت روز جزا

و در مجمع گفته است : در خبرى كه از جابر بن عبد اللّه رسيده آمده كه گفت : از رسول خدا شنيدم مى فرمود: كسى كه داخل بهشت مى شود مى پرسد رفيقم چه كرد؟ در حالى كه رفيقش در دوزخ است ، خداى تعالى دستور مى دهد رفيقش را از دوزخ در آوريد و برايش ببريد، آنگاه اهل دوزخ چون اين را مى بينند مى گويند: «فما لنا من شافعين و لا صديق حميم - ما كسى را نداشتيم شفاعتمان كند و رفيق دلسوزى نداريم»

و نيز به سند خود از حمران بن اعين از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند سه نوبت شيعيان خود را شفاعت مى كنيم ، تا آنجا كه مردم بگويند: «فما لنا من شافعين و لا صديق حميم ... فتكون من المؤ منين » و در روايتى ديگر امام (عليه السّلام ) فرمود: تا آنجا كه دشمنان ما بگويند...

و در تفسير قمى درباره آيه «فلو ان لنا كرة فنكون من المؤ منين » فرموده : «من المهتدين » براى اينكه آن روز با اقرار خود ديگر داراى ايمان لازم شده اند.

مؤ لف : مراد امام (عليه السّلام ) اين است كه آن روز ايمان مى آورند، ايمان ايقان و ليكن اين را نيز مى فهمند كه ايمان در آن روز هيچ سودى به حالشان ندارد و ايمان نافع ، آن ايمانى است كه در دنيا مى داشتند، لذا آرزو مى كنند اى كاش به دنيا بر مى گشتند، تا ايمانشان ايمان راه يافتگان مى بود، يعنى ايمان مؤ منين حقيقى كه با ايمان خود راه زندگى دنيا و آخرت خود را يافتند و اين معنايى است لطيف كه آيه «و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون » به آن اشاره دارد چون در اين آيه نگفتند: ما را برگردان تا ايمان آوريم و عمل صالح كنيم ، بلكه مى گويند برگردان تا عمل صالح كنيم ، دقت بفرمائيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۱۲

آيات ۱۰۵ - ۱۲۲ سوره شعراء

كَذَّبَت قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسلِينَ(۱۰۵) إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ(۱۰۶) إِنى لَكُمْ رَسولٌ أَمِينٌ(۱۰۷) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۰۸) وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى رَب الْعَلَمِينَ(۱۰۹) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۱۰) قَالُوا أَ نُؤْمِنُ لَك وَ اتَّبَعَك الاَرْذَلُونَ(۱۱۱) قَالَ وَ مَا عِلْمِى بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۱۲) إِنْ حِسابهُمْ إِلا عَلى رَبى لَوْ تَشعُرُونَ(۱۱۳) وَ مَا أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ(۱۱۴) إِنْ أَنَا إِلا نَذِيرٌ مُّبِينٌ(۱۱۵) قَالُوا لَئن لَّمْ تَنتَهِ يَنُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ(۱۱۶) قَالَ رَب إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ(۱۱۷) فَافْتَحْ بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نجِّنى وَ مَن مَّعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۱۱۸) فَأَنجَيْنَهُ وَ مَن مَّعَهُ فى الْفُلْكِ الْمَشحُونِ(۱۱۹) ثمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ(۱۲۰) إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۱۲۱) وَ إِنَّ رَبَّك لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۱۲۲)

«ترجمه آیات»

قوم نوح نيز پيغمبران را دروغگو شمردند(۱۰۵) وقتى كه برادرشان نوح به آنها گفت : چرا از خدا نمى ترسيد( ۱۰۶ ) كه من پيغمبرى خيرخواه شمايم (۱۰۷) از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد(۱۰۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۱۳

براى پيغمبرى خود از شما مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست (۱۰۹) از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد(۱۱۰) گفتند: چگونه به تو ايمان بياوريم در حالى كه فرومايگان پيرويت كرده اند(۱۱۱) گفت : من چه دانم كه چه مى كرده اند(۱۱۲) كه اگر فهم داريد حسابشان جز به عهده پروردگار من نيست (۱۱۳) و من اين مؤ منان را دور نخواهم كرد(۱۱۴) كه من جز بيم رسانى آشكار نيستم (۱۱۵) گفتند اى نوح اگر بس نكنى سنگسار مى شوى (۱۱۶) گفت : پروردگارا قوم من دروغگويم مى شمارند(۱۱۷) بين من و آنها حكم كن و مرا با مؤ منانى كه همراه منند نجات بخش (۱۱۸) پس او و همراهانش را در كشتى پر( از جمعيت و حيوانات ) نجات داديم (۱۱۹) سپس باقى ماندگان را غرق كرديم (۱۲۰) كه در اين عبرتى است و بيشترشان ايمان آور نبودند(۱۲۱) و پروردگارت نيرومند و فرزانه است (۱۲۲)

«بیان آیات»

اين آيات بعد از داستان موسى و ابراهيم كه دو نفر از پيامبران اولوالعزم بودند، شروع مى كند به داستان نوح كه اولين پيامبر اولوالعزم و از بزرگان انبياء است و اجمال آنچه بين آن جناب و قومش گذشته ، نقل مى كند كه در آخر به نجات نوح و همراهانش و غرق اكثر مردم انجاميده است .

«كَذَّبَت قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسلِينَ»:

در مفردات گفته : كلمه «قوم » در اصل به معناى جماعتى از مردان است ، نه زنان و به همين جهت فرموده : «لا يسخر قوم من قوم و لا نساء من نساء» و شاعر نيز گفته «اقوم آل حصن ام نساء - آيا آل حصن قومند و يا زنانند» و ليكن در قرآن كريم هر جا آمده اعم از زن و مرد را شامل است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۱۴

و لفظ قوم به قول بعضى از علماء مذكر است و اگر گاهى ضمير مونث به آن بر مى گردانند به اعتبار جماعت مى باشد.

بعضى ديگر گفته اند: مونث است .

و در مصباح گفته هم در مونث به كار مى رود و هم در مذكر.

وجه اينكه قوم نوح را مكذب همه مرسيلن خوانده و فرموده است : «كذبت قوم نوح المرسلين »

و اگر در جمله مورد بحث قوم نوح را تكذيب كننده همه مرسلين خوانده ، با اينكه ايشان به غير از نوح پيغمبر ديگرى را تكذيب نكردند، از اين باب بوده كه دعوت انبياء و مرسلين يكى است و همه در دعوت به توحيد متفقند، پس اگر مردمى يكى از ايشان را تكذيب كند در حقيقت همه را تكذيب كرده و به همين جهت خداى سبحان ايمان به بعضى از ايشان بدون بعض ديگر را كفر به همه آنان خوانده و فرموده : «ان الذين يكفرون باللّه و رسله و يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا»

بعضى از مفسرين در پاسخ از اشكال بالا گفته اند: اين از قبيل تعبير معروفى است كه مى گويند فلانى چارپايان سوار مى شود و لباسهاى برد مى پوشد، در حالى كه ميدانيم او سوار بيش از يك چارپا نشده و بيش از يك برد نپوشيده است ، چيزى كه هست مى خواهند كنايه بياورند از اينكه او جنس چارپا سوار مى شود، نه همه چارپايان را.

ولى توجيه اولى بهتر است ، و عين اشكال بالا و دو توجيه آن در آيه بعدى كه مى فرمايد: «كذبت عاد المرسلين » و نيز آيه «كذبت ثمود المرسلين » و آيات ديگر مشابه آن نيز مى آيد.

«إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ»:

يعنى زمانى كه برادرشان نوح به ايشان گفت : آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟ و مراد از برادر هم نسب و خويشاوند است ، همچنان كه مى گويند: اخو تميم و اخو كليب ، يعنى خويشاوند قبيله بنى تميم و بنى كليب ، و استفهام در جمله ، استفهام توبيخى است و معنايش اين است كه چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۱۵

«إِنى لَكُمْ رَسولٌ أَمِينٌ»:

يعنى من براى شما رسولى از ناحيه پروردگارتان و امينى بر رسالت او هستم ، به شما ابلاغ نمى كنم مگر آنچه كه پروردگارم ماءمورم كرده و از شما خواسته است ، و به همين جهت جمله «فاتقوا اللّه و اطيعون » را بر آن متفرع كرد، آنگاه دستورشان داد تا اطاعتش كنند، چون اطاعت او اطاعت خدا است

«وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى رَب الْعَالَمِينَ»:

اين جمله در سياق اين است كه بفهماند من به مزد دنيوى طمع ندارم ، ولى به اين عبارت فرموده كه «از شما مزدى در خواست نمى كنم » و با اين تعبير فهمانده كه به جز خيرخواهى منظورى ندارد و آنچه كه ايشان را بدان دعوت مى كند به خير خود ايشان است و در آن خيانت و نيرنگى هم نمى كند، خوب ، وقتى چنين است بايد در آنچه امرشان مى كند اطاعتش كنند، و به همين جهت در اينجا نيز جمله : «فاتقوا اللّه و اطيعون » را بر آن متفرع نمود.

و اگر در جمله «ان اجرى الا على رب العالمين » به جاى نام جلاله «اللّه » نام رب العالمين را آورد، براى اين است كه بر مساءله توحيد صريحتر دلالت كند، چون مشركين خداى تعالى را معبود عالم آلهه مى دانستند و معتقد بودند كه براى هر عالمى الهى جداگانه هست ، كه آن را به جاى خدا مى پرستيدند. بنابر اين ، در برابر اينان بايد اين معنا را اثبات كرد كه : خداى تعالى رب همه عوالم است و غير از خداى تعالى هيچ اله ديگرى نيست .

«فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ»:

در سابق وجه تكرار اين جمله گذشت و بنابر آن وجه در مورد بحث مى فهماند كه هر يك از امانت و نخواستن مزد، سببى جداگانه و مستقل است براى وجوب اطاعت آنجناب بر مردم .

در گفتگوى نوح عليه السّلام با قوم خود، آنان ايمان آوردن افراد بىمال و مكنت به او را بر او خرده مى گيرند

«قَالُوا أَ نُؤْمِنُ لَك وَ اتَّبَعَك الاَرْذَلُونَ»:

كلمه «ارذلون » جمع مصحح «ارذل » است و ارذل اسم تفضيل از رذالت است . و رذالت به معناى پستى و دنائت است . مقصود مردم از اينكه به نوح (عليه السّلام ) گفتند: پيروان تو افراد پستند، اين بوده كه شغل پست و كارهاى كوچك دارند، و لذا آن جناب پاسخشان داد به اينكه : «و ما علمى بما كانوا يعملون »

و ظاهرا قوم نوح (عليه السّلام ) ملاك شرافت و احترام را اموال و فرزندان و پيروان بيشتر مى دانستند، همچنان كه از دعاى نوح (عليه السّلام ) كه عرضه داشت : «رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا»، اين معنا به خوبى بر مى آيد، يعنى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۱۶

استفاده مى شود كه مرادشان از ارذلين ، بردگان و فقراء و صاحبان مشاغل پست و خلاصه كسانى است كه اشراف و اعيانشان ايشان را سفله و فرومايه مى خواندند و از مجالست و معاشرت با آنان ننگ داشتند.

«قَالَ وَ مَا عِلْمِى بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ»:

ضمير «قال » به نوح بر مى گردد و كلمه «ما» استفهامى است . و بعضى گفته اند: نافيه است . و بنا بر اين قول ، خبر ماى نافيه حذف شده ، چون سياق بر آن دلالت داشته و به هر حال مقصود از اين جمله اين است كه بفرمايد: «به اعمالى كه ايشان قبل از ايمان آوردن به وى داشته اند علمى ندارد» و اين را كه گفتيم قبل از ايمان آوردن به وى ، از عبارت «بما كانوا يعملون - به آنچه كه عمل مى كرده اند» استفاده كرديم .

«إِنْ حِسابهُمْ إِلا عَلى رَبى لَوْ تَشعُرُونَ»:

مقصود از «ربى » همان رب العالمين است ، چون تنها فردى كه از بين جمعيت به دعوت به سوى رب العالمين اختصاص داشت آنجناب بود و كلمه «لو» كه بايد عمل كند و فعل شرط و جزاء شرط را جزم دهد، در اينجا عمل نكرده و در نتيجه معناى جمله چنين مى شود كه : «اگر شعورى مى داشتيد» بعضى گفته اند: جزاى آن در تقدير است و معنايش اين است كه : اگر شعور مى داشتيد اين مطلب را مى فهميديد. ولى اين گفتار صحيح نيست .

و از نظر حصرى كه در صدر آيه بود، معناى جمله مورد بحث چنين مى شود: من اطلاعى از اعمال سابق ايشان ندارم و حسابشان هم بر من نيست ، تا به آن خاطر تجسس كنم كه تاكنون چه مى كرده اند، زيرا حسابشان تنها و تنها بر پروردگار من است ، اگر شعورى داشته باشيد، پس همو بر حسب اعمالشان مجازاتشان مى كند.

«وَ مَا أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ أَنَا إِلا نَذِيرٌ مُّبِينٌ»:

جمله دومى به منزله تعليل جمله اولى است و هر دو جمله متمم بيان سابق است و معنايش اين است كه : من هيچ پست و ماءموريتى ندارم مگر انذار و دعوت ، در نتيجه كسى را كه رو به من بياورد و دعوتم را بپذيرد هرگز طردش نمى كنم و نيز از اعمال گذشته اش تجسس ‍ نمى نمايم ، تا به حساب كردههايشان برسم ، چون حسابشان بر پروردگار من است ، كه پروردگار همه عالم است ، نه بر من .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۱۷

«قَالُوا لَئن لَّمْ تَنتَهِ يَنُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ»:

مقصود از اينكه قوم نوح گفتند: «اگر اى نوح منتهى نشوى » اين است كه اگر دعوتت را ترك نكنى مرجوم خواهى شد. و مرجوم از رجم است كه به معناى سنگسار كردن كسى است ، بعضى ديگر گفته اند: «به معناى ناسزا است » ولى بعيد است و اين سخن را در اواخر دعوت نوح گفتند و او را تهديدى قطعى كردند، چون كلام خود را به چند وجه تاءكيد نمودند، ( يكى لام در لئن ، دوم لام در لتكونن ، و سوم نون تاءكيدى كه در آخر لتكونن است )

نوح عليه السّلام از خداوند مى خواهد بين او و قومش قضاى خود را براند

«قَالَ رَب إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ فَافْتَحْ بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نجِّنى وَ مَن مَّعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»:

اين جمله آغاز كلام نوح (عليه السّلام ) است و جمله «رب ان قومى كذبون » جلوتر ذكر شده تا مقدمه باشد براى مطالب بعد و اين معنا را برساند كه ديگر كار از كار گذشته و تكذيب به طور مطلق از آنان تحقق يافته ، به طورى كه ديگر هيچ اميدى به تصديق و ايمان در آنان نمانده ، همچنان كه در آيه «رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا» به اين نكته تصريح شده است .

و جمله «فافتح بينى و بينهم فتحا» كنايه است از راندن قضاء ميان آن جناب و قومش ، همچنان كه درباره اين قضاء به طور كلى فرموده : «و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون »

و اصل اين استعمال از باب استعاره به كنايه است ، گويا نوح و پيروانش و كفار از قومش ، در يكجا جمع شده و بهم در آميختهاند، به طورى كه از يكديگر تشخيص داده نمى شوند ناگزير از پروردگار خود درخواست كرده كه فتح و قضاى وسيعى در ميان آنان ايجاد كند، تا يك طايفه از طايفه ديگر دور شود، و اين كنايه است از نزول عذاب كه قهرا جز كفار و فاسقين را نمى گيرد و وقتى گرفت ، پيروان او متمايز مى شوند، چون ديگر كافر و فاسقى باقى نمى ماند. دليل بر اين استعاره جمله «و نجنى و من معى من المؤ منين » است كه خودش و مؤ منين را در آميخته و در هم با كفار فرض كرده ، كه اگر نجات خدايى نباشد عذاب مورد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۱۸

درخواستش خود ايشان را هم مى گيرد و لذا درخواست نجات مى كند.

بعضى از مفسرين گفته اند: فتح ، به معناى حكم و قضاء است كه از فتاحت به معناى حكومت گرفته شده .

«فَأَنجَيْنَاهُ وَ مَن مَّعَهُ فى الْفُلْكِ الْمَشحُونِ»:

يعنى او و همراهانش را در سفينه اى مشحون يعنى مملو از ايشان و از هر جنبده اى يك جفت نجات داديم ، كه داستان آن در سوره هود آمده است .

«ثمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ»:

يعنى بعد از نجات دادن ايشان بقيه قوم او را غرق كرديم .

«إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً...الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»:

درباره اين دو آيه قبلا بحث شد.

بحث روايتى (چند روايت درباره نوح عليه السّلام و قوم او)

در كتاب كمال الدين و نيز در روضه كافى با ذكر سند از ابو حمزه ، از امام باقر (عليه السّلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: نوح هزار سال مگر پنجاه سال در بين مردم بود، در حالى كه احدى غير او در كار نبوت با وى شركت نداشت و ليكن آن جناب بر مردمى رو آورد كه به طور كلى مساءله نبوت را منكر بودند و انبياى قبل از نوح تا زمان آدم را نيز قبول نداشتند، و به همين مطلب اشاره دارد اين قول خداى متعال : «و ان ربك لهو العزيز الرحيم »

يعنى بين نوح و آدم (عليه السّلام ) ده پدر فاصله بود، كه همه از پيامبران بودند.

و در تفسير قمى در ذيل جمله : «و اتبعك الارذلون » در معناى ارذل فرموده اند يعنى فقراء. و نيز در همان كتاب و در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السّلام ) آمده كه در ذيل جمله «الفلك المشحون » فرمودند: يعنى مجهز، كه همه كارهايش تمام شده بود، و ديگر هيچ كارى نداشت ، جز اينكه روى آب بيفتد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←