تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۴۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«فَزَيّنُوا لَهُم مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم» - يعنى آن قرينان سوء در نظر ايشان جلوه داد پيش رو و پشتِ سرشان را. و شايد مراد اين باشد كه هم لذت هاى مادى را كه داشتند، در نظرشان جلوه داد، و هم آن ها را كه آرزومند بودند داشته باشند، و در آينده به دست آورند.

بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «مَا بَينَ أيدِيهِم»، گناهانى است كه در اثر زينت دادن آن قرين ها، مرتكب شدند. و منظور از «مَا خَلفَهُم»، سنت هاى زشتى است كه در مردم و براى بعد از خود باب كردند. و ممكن است اين وجه را در وجه قبلى درج نمود.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «مَا بَينَ أيدِيهِم»، زندگى دنياى ايشان است كه بدان اقبال نموده و آن را مقدم بر آخرت داشتند، و همه براى آن سعى و تلاش كردند. و مراد از «وَ مَا خَلفَهُم»، امر آخرت است كه قرينان سوء، ايشان را به انكار آن دعوت نموده، گفتند: قيامتى و نشورى و حسابى و بهشتى و دوزخى در كار نيست. ولى اين وجه، وجه بعيدى است. براى اين كه انكار قيامت و حساب، زينت دادن زندگى آخرت نيست.

«وَ حَقّ عَلَيهِمُ القَولُ فِى أمَمٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم مِنَ الجِنّ وَ الإنس» - يعنى: كلمه عذاب عليه ايشان ثابت و واجب شد، در حالى كه در امت هايى شبيه به خود بودند. امت هايى از جنّ و انس كه قبل از ايشان مى زيستند. و منظور از كلمه عذاب، آيه «وَ الّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذّبُوا بِآيَاتِنَا أولئِكَ أصحَابُ النّارِ هُم فِيهَا خَالِدُون» است. و نيز آيه «لَأملَئَنّ جَهَنّمَ مِنكَ وَ مِمّن تَبِعَكَ مِنهُم أجمَعِين» مى باشد. و در آيه مورد بحث، جمله «إنّهُم كَانُوا خَاسِرِين»، تعليل واجب شدن كلمه عذاب، و يا تعليل همه مطالب قبل است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۸۶

و از آن آيه شريفه بر مى آيد كه: جنّيان مانند آدميان، حكم مرگ در ميان آن ها جارى است.

بحث روايتى

در كتاب فقيه، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت آورده كه در وصيتش به فرزندش ابن حنفيّه، اين آيه را آورد كه خداى تعالى مى فرمايد: «وَ مَا كُنتُم تَستَتِرُونَ أن يَشهَدَ عَلَيكُم سَمعُكُم وَ لا أبصَارُكُم وَ لا جُلُودُكُم»، و سپس فرمود: منظور از «جُلُود»، آلت تناسلى است.

و در تفسير قمى، به سند خود، از ابى عُمَر و زبيرى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير همين آيه فرمود: منظور از «جُلُود»، آلت تناسلى و ران آدمى است.

و در مجمع البيان مى گويد: امام صادق «عليه السلام» فرمود: براى مؤمن سزاوار آن است كه از خدا آن طور بترسد كه گويا خود را مشرف به آتش دوزخ مى بيند، و آن طور اميد رحمت از او داشته باشد كه گويا از اهل بهشت است. چه خداى تعالى، در مذلت كفار كه ترس از او نداشتند، مى فرمايد: «وَ ذَلِكُم ظَنُّكُمُ الّذِى ظَنَنتُم بِرَبّكُم».

و درباره حسن ظنّ و اميدوارى به رحمتش در حديث قدسى مى فرمايد: من بر طبق ظنّ بنده مؤمن خود رفتار مى كنم. اگر حسن ظنّ داشته باشد، همان ظنّش را محقق مى سازم، و اگر هم سوء ظنّ داشته باشد، مطابق ظنّش با او رفتار مى كنم.

و در تفسير قمى، به سند خود، از عبدالرحمن بن حجاج، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود:

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرموده: هيچ بنده اى نيست كه به خداى عزّوجلّ حسن ظنّ داشته باشد، مگر آن كه خدا را مطابق ظنّ خود خواهد يافت و اين، همان قول خداى عزّوجلّ است كه مى فرمايد: «ذَلِكُم ظَنّكُمُ الّذِى ظَنَنتُم بِرَبّكُم».

و در الدر المنثور است كه احمد، طبرانى، عبد بن حميد، مسلم، ابوداوود، ابن ماجه، ابن حبان، و ابن مردويه، همگى از جابر روايت كرده اند كه گفت:

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: زنهار هيچ يك از شما از دنيا نرود، مگر اين كه نسبت به خداى تعالى، حسن ظنّ داشته باشد. چون مردمى بودند كه خداى تعالى، به خاطر سوء ظنّ شان به خدا، هلاكشان كرد، و درباره شان فرمود: «وَ ذَلِكُم ظَنّكُمُ الّذِى ظَنَنتُم بِرَبّكُم أردَيكُم فَأصبَحتُم مِنَ الخَاسِرِين».

مؤلف: در شأن نزول بعضى از آيات مورد بحث، رواياتى وارد شده كه آن طور كه بايد و شايد، با سياق آيات سازگارى ندارد، و به همين جهت از نقل آن ها صرف نظر كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۸۷

آيات ۲۶ - ۳۹ سوره فصّلت

وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لهَِذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكمْ تَغْلِبُونَ(۲۶) فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَاباً شدِيداً وَ لَنَجْزِيَنهُمْ أَسوَأَ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ(۲۷) ذَلِك جَزَاءُ أَعْدَاءِ اللَّهِ النَّارُ لهَُمْ فِيهَا دَارُ الخُْلْدِ جَزَاءَ بمَا كانُوا بِئَايَتِنَا يجْحَدُونَ(۲۸) وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضلانَا مِنَ الجِْنِّ وَ الانسِ نجْعَلْهُمَا تحْت أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الاَسفَلِينَ(۲۹) إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَمُوا تَتَنزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَئكةُ أَلا تخَافُوا وَ لا تحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالجَْنَّةِ الَّتى كُنتُمْ تُوعَدُونَ(۳۰) نحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فى الاَخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشتَهِى أَنفُسكُمْ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ(۳۱) نُزُلاً مِّنْ غَفُورٍ رَّحِيمٍ(۳۲) وَ مَنْ أَحْسنُ قَوْلاً مِّمَّن دَعَا إِلى اللَّهِ وَ عَمِلَ صلِحاً وَ قَالَ إِنَّنى مِنَ الْمُسلِمِينَ(۳۳) وَ لا تَستَوِى الحَْسنَةُ وَ لا السيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَك وَ بَيْنَهُ عَدَوَةٌ كَأَنَّهُ وَلىُّ حَمِيمٌ(۳۴) وَ مَا يُلَقَّاهَا إِلا الَّذِينَ صبرُوا وَ مَا يُلَقَّاهَا إِلا ذُو حَظٍ عَظِيمٍ(۳۵) وَ إِمَّا يَنزَغَنَّك مِنَ الشيْطنِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(۳۶) وَ مِنْ ءَايَتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشمْس وَ الْقَمَرُ لا تَسجُدُوا لِلشمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسجُدُوا للَّهِ الَّذِى خَلَقَهُنَّ إِن كنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ(۳۷) فَإِنِ استَكبرُوا فَالَّذِينَ عِندَ رَبِّك يُسبِّحُونَ لَهُ بِالَّيْلِ وَ النهَارِ وَ هُمْ لا يَسئَمُونَ (۳۸) وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَنَّك تَرَى الاَرْض خَشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيهَا الْمَاءَ اهْتزَّت وَ رَبَت إِنَّ الَّذِى أَحْيَاهَا لَمُحْىِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۳۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۸۸
«ترجمه آيات»

و آنان كه كفر ورزيدند به يكديگر سفارش مى كردند كه هنگام شنيدن صداى قرآن به آن گوش ندهيد و جار و جنجال كنيد به طورى كه صداى شما بر صداى قرآن غلبه كند و در نتيجه كسى آن را نشنود (۲۶). ما هم به طور يقين به كسانى كه كفر ورزيدند عذاب سختى مى چشانيم و به بدتر از آنچه مى كردند كيفر مى دهيم (۲۷).

اين چنين است كه كيفر دشمنان خدا آتش است در شكم آتش خانه اى جاودانه دارند به كيفر اينكه همواره آيات ما را انكار مى كردند (۲۸).

(همين كفار كه در دنيا آن سفارش را به يكديگر مى كردند) در آخرت مى گويند: پروردگارا گمراه كنندگان جنى و انسى را به ما نشان بده تا آنان را زير پا گذاريم تا خوارتر از خود ما شوند (۲۹).

اما آنهايى كه گفتند پروردگار ما اللّه است و بر گفته خود پافشارى و استوارى هم كردند ملائكه بر آنان نازل گشته و مى گويند نترسيد و غم مخوريد و به بهشت بشارت و خوشوقتى داشته باشيد بهشتى كه در دنيا همواره وعده اش را به شما مى دادند (۳۰).

آرى ، ماييم اولياى شما هم در دنيا و هم در آخرت و شما در بهشت هر چه دلتان بخواهد و بلكه هر چه طلب كنيد در اختيار خواهيد داشت (۳۱).

اينها همه مراسمى است كه قبلا براى پذيرايى شما از ناحيه خداى آمرزنده رحيم فراهم شده (۳۲).

راستى خوش گفتارتر از كسى كه بشر را به سوى خدا دعوت مى كند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: من به يقين از تسليم شدگانم كيست ؟ (۳۳).

و چون معلوم است كه خوبى و بدى يكسان نيست لا جرم تو بديهاى مردم را بهترين عكس العمل دفع كن تا آن كسى كه بين تو و او دشمنى هست چنان از دشمنى دست بردارد كه گويى دوستى مهربان است (۳۴). اما اين نصيحت را نمى پذيرند مگر كسانى كه خويشتن دارند و نيز نمى پذيرد مگر آنكه بهره عظيمى از سعادت داشته باشد (۳۵). و اگر از ناحيه شيطان به نحوى تحريك شدى پناه به خدا بر كه او شنواى دانا است (۳۶).

و يكى از آيات او شب و روز و خورشيد و ماه است ، پس ديگر معنا ندارد كه براى خورشيد و ماه سجده كنيد بلكه بايد براى خدايى سجده كنيد كه آنها را آفريده اگر به راستى مى خواهيد عبادتى كنيد (۳۷).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۸۹

و اگر ديدى كه باز كفار استكبار مى كنند غمگين مباش كه آنانكه نزد پروردگار تواند شب و روز او را تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند (۳۸).

و يكى از آياتش اين است كه زمين را مى بينى مرده و بى جنب و جوش ‍ است ولى وقتى ما باران بر آن نازل مى كنيم به جنب و جوش مى افتد و بالا مى آيد، آرى ، آن كس كه مردگان را زنده مى كند همان كسى است كه زمين را زنده مى كند كه او بر هر چيزى قادر است (۳۹).

«بیان آيات»

در اين آيات به ايمان نياوردن كفار به قرآن كريم كه در صدر سوره آمده بود، برگشت شده ، و متعرض نقشه هايى شده كه آنان به منظور ابطال حجت قرآن مى كشيدند. و در اين آيات بين كفار و مؤ منين با استقامت مقابله شده ، كفار و پاره اى از عواقب ضلالت آنان را، از يكسو، و مؤ منين با استقامت و پاره اى از پاداشهاى آخرتى ايشان را، از سوى ديگر آورده . و نيز متعرض مطالب متفرقه ديگرى مى شود.

«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لهَِذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكمْ تَغْلِبُونَ»:

كلمه ((الغوا(( امر از مصدر ((لغو(( است ، و لغو به معناى هر چيزى است كه اصل و ريشه اى نداشته باشد، و در كلام به معناى آن گفتارى است كه معنا نداشته باشد. وقتى گفته مى شود ((لغى ((، و ((يلغو((، ((لغوا(( معنايش اين است كه كار لغو كرد، و مى كند. و كلمه ((هذا(( كه اشاره به قرآن است ، و دو باره نام قرآن را آوردن ، ((اين قرآن ((، دليل بر اين است كه كمال عنايت را به قرآن و از بين بردن آن داشته اند.

و اين آيه دلالت مى كند بر نهايت عجز كفار در مبارزه عليه قرآن ، به طورى كه بعد از آنكه نتوانستند كلامى مثل آن را بياورند، و يا اقامه برهانى عليه آن بكنند، كارشان در بيچارگى به اينجا كشيد كه به يكديگر سفارش كنند كه گوش به قرآن ندهند، و هر جا قرآن خوانده شود سر و صداهاى بى معنا در آورند، تا صداى آن شخص به گوش كسى نرسد، و در نتيجه اثرش لغو گردد. و منظور از جمله ((باشد كه شما غالب شويد(( اين غلبه است .

بيان شدت عذاب كافرانى كه مردم را از شنيدن قرآن باز مى داشتند

«فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَاباً شدِيداً ...»:

لام در جمله ((لنذيقن (( لام سوگند است . و مراد از ((الّذين كفروا(( به حسب مورد آيه ، همان كسانى است كه گفته بودند: به قرآن گوش ندهيد. هر چند كه صرفنظر از مورد، آيه شريفه بر حسب لفظ مطلق است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۰

«و لنجزينهم اسوء الّذى كانوا يعملون» - بعضى گفته اند: مراد از ((اسوء الّذى كانوا يعملون (( همه اعمال زشت آنان است ، و كلمه ((اءسوء : بدتر(( در اينجا از معناى اءفعل تفضيلى خود افتاده ، در نتيجه به معناى ((بد(( شده ، نه ((بدتر(( بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه به عنوان مبالغه در نهى و زجر، جزاى بدترين اعمالشان را ذكر كند، و از بقيه اعمال بدشان سكوت نمايد.

«ذَلِك جَزَاءُ أَعْدَاءِ اللَّهِ النَّارُ ...»:

جمله ((ذلك جزاء(( مبتدا و خبر است ، و كلمه ((النار(( بدل از كلمه ((ذلك ((، و يا عطف بيان براى آن است . ممكن هم هست خبرى باشد براى مبتدائى كه حذف شده ، و تقدير آن ((ذلك جزاء اعداء اللّه هى النار(( باشد، يعنى اين است جزاى دشمنان خدا كه عبارت است از آتش . و يا مبتدا باشد براى اين خبر كه مى فرمايد: ((لهم فيها دار الخلد(( يعنى آتش براى آنان خانه اى است جاودانه .

«لهم فيها دار الخلد» - يعنى آتش به همه آنان احاطه دارد، هر يك از ايشان در درون آتش خانه اى مخصوص به خود دارد، كه در آن جاودانند.

«جزاء بما كانوا باياتنا يجحدون» - كلمه ((جزاء(( مفعول مطلق است براى فعلى تقديرى ، و تقدير كلام چنين است ((يجزون جزاء(( يعنى جزاء داده مى شوند جزايى مخصوص . و ممكن است مفعول مطلق باشد براى مصدرى كه قبلا در كلام بود، يعنى ((ذلك جزاء(( نظير اين آيه كه مى فرمايد: ((فان جهنم جزاوكم جزاء موفورا((.

«وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضلانَا مِنَ الجِْنِّ وَ الانسِ»:

اين آيه حكايت كلامى است كه كفار در داخل آتش مى گويند، و از خداى تعالى درخواست مى كنند كه متبوعين و پيشوايان ضلالت جنى و انسيشان را نشان ايشان بدهد تا آنان را زير پاى خود لگدمال و ذليل كنند، و به همين مقدار عذابشان را بيشتر سازند، به شهادت اينكه دنبالش مى گويند ((نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين : زير پاى خود قرارشان دهيم تا از پستترين مردم شوند((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۱

بيان حسن حال مؤ منين استقامت پيشه و آينده نيكويى كه در انتظارشان است

«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَمُوا تَتَنزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَئكةُ ...»:

راغب مى گويد: كلمه استقامت در اصل در خصوص طريقى به كار مى رفته كه به خط مستقيم كشيده شده باشد، و در آيه شريفه ((اهدنا الصراط المستقيم (( حق را به چنين راهى تشبيه كرده . سپس مى گويد: و استقامت انسان به اين معنى است كه همواره ملازم طريقه مستقيم باشد كه خداى تعالى درباره چنين انسانهايى فرموده : ((ان الّذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا(( ولى در صحاح اللغة استقامت را به معناى اعتدال گرفته ، و گفته : وقتى مى گويند استقام له الامر معنايش اين است كه اين امر براى او در حد اعتدال بود.

پس مراد از جمله ((ثم استقاموا(( اين است كه ملازم وسط راه باشند، و دچار انحراف نگردند، و بر سخنى كه گفته استوار باقى بمانند. مثلا در آيه ((فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم (( معنايش اين است كه مادام كفار با شما معتدل بودند، شما هم براى آنان اعتدال داشته باشيد و از وسط راه منحرف نگرديد. و در آيه ((و استقم كما امرت و لا تتبع اهواهم (( معنايش اين است كه : آن طور كه ماءمور شده اى عمل كن ، يعنى راه ميانه را پيش بگير، و هواهاى ايشان را پيروى مكن . همه تفسيرهاى مختلفى كه براى اين آيه كرده اند به همين معنا كه ما گفتيم برمى گردد.

و اين آيه و آيه بعدش حسن حال مؤ منين را بيان مى كند، همچنان كه آيات قبلش بدى حال كفار را بيان مى كرد.

«تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون» - اين آيه شريفه از آينده اى كه در انتظار مؤ منين است ، و ملائكه با آن به استقبال ايشان مى آيند، خبر مى دهد. و آن تقويت دلها و دلگرمى آنان و بشارت به كرامت است .

پس ملائكه ايشان را از ترس و اندوه ايمنى مى دهند. و ترس هميشه از مكروهى است كه احتمال پيش آمدن دارد، و در مورد مؤ منين يا عذابى است كه از آن مى ترسند، و يا محروميت از بهشت است كه باز از آن بيم دارند. و حزن و اندوه هم ، همواره از مكروهى است كه واقع شده ، و شرى كه پديد آمده ، مانند گناهانى كه از مؤ منين سر زده و از آثارش ‍ غمنده مى شوند و يا خيراتى كه باز به خاطر سهل انگارى از آنها فوت شده ، و از فوت آن اندوهگين مى گردند، و ملائكه ايشان را دلدارى مى دهند به اينكه ايشان از چنان خوف و چنين اندوهى در امانند، چون گناهانشان آمرزيده شده ، و عذاب از ايشان برداشته شده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۲

آنگاه بشارتشان مى دهند به بهشتى كه وعده داده شده اند، مى گويند: ((اءبشروا بالجنة التى كنتم توعدون ((. و اينكه گفتند ((كنتم توعدون (( دلالت دارد بر اينكه نازل شدن ملائكه بر مؤ منين به اين بشارت ، بعد از زندگى دنيا است ، چون معناى عبارتشان اين است كه : مژده باد شما را به آن بهشتى كه همواره وعده اش را به شما مى دادند.

معناى اينكه ملائكه به مؤ منين مى گويند ما در دنيا و آخرت اولياء شما هستيم

نحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فى الاَخِرَةِ ... اين آيه شريفه تتمه بشارت ملائكه است . و بنابراين ، اينكه در آخرت به مؤ منين مى گويند: ما در زندگى دنيا اولياى شما بوديم - با اينكه همانطور كه گفتيم اين گفتگو بعد از انقضاى زندگى دنيا است - در حقيقت مقدمه و زمينه چينى است ، براى آوردن جمله ((و فى الآخرة (( تا اشاره كنند به اينكه ولايت در آخرت فرع و نتيجه ولايت در دنيا است ، پس كانه گفته اند: ما اولياى شما در آخرتيم همانطور كه در دنيا بوديم ، و يا بدان جهت كه در دنيا بوديم ، و به زودى متولى امور شما خواهيم شد، همانطور كه در دنيا بوديم . و اوليا بودن ملائكه براى مؤ منين منافات با اين ندارد كه خدا هم ولى ايشان باشد، چون ملائكه واسطه رحمت و كرامت اويند، نه اينكه از پيش خود اختيارى داشته باشند. و اى بسا اينكه در آيه شريفه ولايت ملائكه را ذكر كرده نه ولايت خدا را، براى اين بوده باشد كه بين اولياى خدا و دشمنان او مقابله و مقايسه كند، چون در حق دشمنانش فرموده بود: ((و قضينا لهم قرناء : ما براى كفار قرينه اى بدى قرار داديم (( و در آيه مورد بحث در مقابل آن قرينها، از قول ملائكه اش مى فرمايد: ((ما اولياى شما هستيم ((. و نتيجه اين مقابله آن است كه معلوم شود كه مراد از ولايت ملائكه براى مؤ منين ، تسديد و تاءييد مؤ منين است ، چون ملائكه مؤ يد آنهايند كه مختص به اهل ولايت خدايند، و اما ملائكه اى كه حارس و نگهبان خلقند، و يا آنهايى كه موكل بر ارزاق و اجلهاى مردم و ساير شؤ ون آنهايند، اختصاصى به مؤ منين ندارند، بلكه مؤ من و كافر برايشان يكسان است . بعضى از مفسرين گفته اند: اصلا اين آيه شريفه كلام خدا است نه كلام ملائكه . ((و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ما تدعون (( - ضمير در ((فيها((ى اول و دوم هر دو به كلمه ((اخرة (( برمى گردد. و كلمه ((تشتهى (( مضارع از مصدر ((اشتهاء(( است . و اصل آن نيز كلمه ((شهوت (( است كه به معناى از جا كنده شدن يكى از قواى آدمى بطرف خواسته اش مى باشد، خواسته اى كه از آن لذت مى برد، مانند شهوت طعام و نوشيدنى ، و شهوت جنسى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۳

كلمه ((تدعون (( در اصل ((تدتعيون (( بر وزن ((تفتعلون (( بود كه بر حسب قواعد علم صرف ، به اين صورت درآمده . و اين كلمه از باب افتعال از دعا است ، و معنايش ((تطلبون الدعوة (( مى باشد، يعنى طلب دعا مى كنيد. در نتيجه جمله دوم يعنى جمله ((و لكم فيها ما تدعون (( دامنه شمولش وسيعتر از جمله اول ، يعنى جمله ((لكم فيها ما تشتهى انفسكم (( است ، چون شهوت طلب مخصوص است ، و طلب اعم از آن است . و بنابراين ، آيه شريفه به ايشان بشارت مى دهد به اينكه در آخرت هر خير و لذتى را كه تصور بشود، و براى شهوتشان ممكن باشد كه اشتهاى آن كند، دارا هستند، چه از خوردنيها و چه نوشيدنيها، و چه لذتهاى جنسى ، و چه غير آن . بلكه از اين هم وسيعتر و بالاتر دارند، و آن اين است كه هر چه را بخواهند بيش از آن را دارند، همچنان كه فرمود: ((لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد((.

دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله احسنالقول است

وَ مَنْ أَحْسنُ قَوْلاً مِّمَّن دَعَا إِلى اللَّهِ وَ عَمِلَ صلِحاً وَ قَالَ إِنَّنى مِنَ الْمُسلِمِينَ اين آيه شريفه متصل است به آيه سابق كه مى فرمود: ((و قال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه (( براى اينكه كفار همانطور كه در مقام دشمنى با قرآن بودند، با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز دشمنى مى كردند، همچنان كه بخاطر داريد كه در اوايل اين سوره به آن جناب مى گفتند: ((قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه ...(( بنابراين ، خداى تعالى در آيه شريفه مورد بحث آن جناب را تاءييد مى كند، به اينكه سخن تو، يعنى دعوتت ، بهترين سخن است . پس در آيه مورد بحث مراد از ((و من احسن قولا ممن دعا الى اللّه (( رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، هر چند كه لفظ آيه عموميت دارد و شامل همه كسانى مى شود كه به سوى خدا دعوت مى كنند، چيزى كه هست چون در بين اين داعيان به سوى خدا ممكن است كسى يافت شود كه بخاطر رسيدن به غرض فاسد به سوى خدا دعوت كند، و معلوم است كه چنين دعوتى احسن القول نمى تواند باشد، لذا دنبال جمله نامبرده اين شرط را اضافه كرد كه و ((عمل صالحا(( بشرطى كه خودش هم عمل صالح كند، چون عمل صالح كشف مى كند از اينكه صاحبش نيتى صالح دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۴

و نيز از آنجايى كه عمل صالح دلالت بر اعتقاد حق ، و التزام به آن ندارد، و اين نيز معلوم است كه سخن آن كسى كه دعوت به سوى خدا مى كند، و عمل صالح هم دارد، ولى ايمانى به حق نداشته ، و التزامى به آن ندارد، احسن القول نيست ، به همين جهت دو جمله گذشته را مقيد به شرطى ديگر كرد، و آن اين است كه ((و قال اننى من المسلمين ((، يعنى اعتقاد به اسلام داشته باشد. چون كلمه ((قال (( به طورى كه از سياق برمى آيد در اينجا به معناى راءى و اعتقاد است . پس اگر كسى اعتقاد به اسلام و عمل صالح داشت ، آنگاه به سوى خدا دعوت كرد، سخنش احسن القول خواهد بود، براى اينكه احسن القول عبارت است از سخنى كه به حقيقت نزديكتر، و نيز سودمندتر باشد، و هيچ كلمهاى به حق نزديك تر و نيز سودمندتر از كلمه توحيد نيست ، براى اينكه اين كلمه آدمى را به سوى حاق سعادتش رهنمون مى شود. وَ لا تَستَوِى الحَْسنَةُ وَ لا السيِّئَةُ ... بعد از آنكه احسن القول را خاطرنشان كرد، فرمود كه احسن القول عبارت است از دعوت به سوى خدا، و چون قائم به چنين دعوت در درجه اول رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، لذا در آيه شريفه التفاتى بكار برده ، روى سخن را متوجه آن جناب كرد تا بهترين طريق در دعوت به سوى خدا و نزديك ترين راه رسيدن به هدف را برايش بيان كند، و نزديك ترين راه دعوت به سوى خدا، و مؤ ثرترين آن عبارت از طرز دعوتى است كه بيشتر در دلها اثر بگذارد، و به اين منظور روى سخن به آن جناب نموده ، فرمود: ((لا تستوى ...((. پس جمله ((لا تستوى الحسنة و لا السيئة (( معنايش اين است كه : دعوت به سوى خدا با داشتن خصلت نيك ، و با نداشتن آن ، و داشتن خصلت بد يكسان و تاثيرش در نفوذ برابر با هم نيست . و كلمه ((لا(( در جمله ((و لا السيئة (( زايده است كه تنها خاصيت تاءكيد را دارد، و نفى را تاءكيد مى كند.

معناى جمله : ادفع بالتى هى احسن

((ادفع بالتى هى احسن (( اين جمله استينافى و سخنى نو است كه توهمى را كه ممكن است كسى بكند دفع مى نمايد. گويا وقتى شنونده جمله ((لا تستوى ...(( را مى شنود، مى پرسد: چه بايد كرد؟ در جواب مى فرمايد ((بدى را به بهترين راهش دفع كن ((. و معناى آن اين است كه : بدى را با خصلتى كه مقابل آن است دفع نما، مثلا باطل آنان را با حقى كه نزد تو است دفع كن ، نه به باطلى ديگر، و جهل آنان را با حلم و بديهايشان را با عفو، و همچنين هر بدى ديگرشانرا با خوبى مناسب آن دفع كند. ((فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم (( - اين قسمت از آيه مورد بحث ، اثر دفع به احسن و نتيجه آن را بيان مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۵

و مراد اين است كه : وقتى تو همه بديها و باطلها را به بهترين وجه دفع كردى ، ناگهان خواهى ديد همان دشمنت آن چنان دوست مى شود كه گويى علاوه بر دوستى شفقت هم دارد. بعضى گفته اند: ((تعبير به الّذى بينك و بينه عداوة (( بليغ ‌تر از آن است كه بفرمايد ((عدوك : دشمنت (( و به همين جهت با اينكه دومى مختصرتر بود، تعبير اولى را آورد. آنگاه خداى سبحان دفع به احسن را تعظيم و مدح كرده ، به بهترين نقطه و بليغترين مدح ، و فرموده : ((و ما يلقيها الا الّذين صبروا و ما يلقيها الا ذوحظ عظيم ((؛ يعنى كسى اين سفارش را نمى پذيرد، مگر تنها آنهايى كه داراى صفت صبرند، و آنهايى كه بهره اى عظيم از كمال انسانيت و خصال نيك دارند. و در آيه شريفه علاوه بر مطالب بالا، اين دلالت را هم به روشنى دارد كه حظ عظيم تنها نصيب صاحبان صبر مى شود.

معناى آيه : و اما ينزعنك من الشيطان نزع فاستعذ بالله ...

وَ إِمَّا يَنزَغَنَّك مِنَ الشيْطنِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ كلمه ((نزغ (( به معناى ((نخس (( است ، يعنى سيخ و يا تازيانه زدن به پهلوى حيوان و يا به عقب آن تا تحريك شود و تندتر برود و كلمه ((ما(( در جمله ((اما ينزغنك (( زايده است ، و اصل آن ((و ان ينزغنك (( مى باشد. حال بايد ديد نازغ (تحريك كننده ) كيست ؟ ممكن است خود شيطان باشد. و ممكن هم هست تسويلها و وسوسه هاى او باشد، ولى چون خطاب در آيه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، مناسبتر به مقام شامخ آن جناب احتمال اول است ، چون تسويلات و وساوس ‍ شيطانى در آن جناب راه ندارد. بله ، اين امكان دارد كه آن خبيث با وسوسه مردم ، يعنى كفار و معاندينى كه آن جناب دعوتشان مى كرده ، امور را عليه وى دگرگون سازد، مثلا زحمات آن جناب را خنثى نموده ، كفر و جحود را در كفار و منكرين بيشتر سازد، و در دشمنى و آزار پيامبر آتششان را تيزتر كند، و نتيجه اش ‍ اين شود كه دفع به احسن آن جناب كمتر مؤ ثر بيفتد. و بنابراين ، برگشت اين نزغ از شيطان به افكندن دشمنى در بين آن جناب و مردم مى شود. و خلاصه همان نزغى خواهد بود كه آيه شريفه ((من بعد ان نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى (( نام مى برد، و همان چيزى خواهد بود كه آيه شريفه ((و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته (( آن را القاء در ((امنية (( خوانده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۶

و اما اگر احتمال دوم را بگيريم ، چاره اى جز اين نيست كه آيه را حمل كنيم بر مطلق دستور، تا متمم امر باشد، و آن وقت آيه شريفه به وجهى شبيه به مثل معروف دخترم به تو ميگويم عروسم تو بشنو مى شود. ((فاستعذ باللّه انه هو السميع العليم (( - كلمه ((عوذ(( و نيز ((عياذ(( - به كسره عين - و نيز ((معاذ((، و همچنين ((استعاذه ((، همه يك معنا را مى دهند، و آن عبارت است از پناه بردن . و معناى جمله مورد بحث اين است كه : هر وقت ديدى شيطان در كارت وسوسه مى كند، پناه ببر به خدا از شيطنت او، كه خدا شنواى مسالت تو، و داناى به حال تو است . و يا: شنواى سخنان تو، و داناى به اعمال تو است .

احتجاج از راه وحدت تدبير سراسر عالم و پيوستگى آن بر وحدت رب مدبر

وَ مِنْ ءَايَتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشمْس وَ الْقَمَرُ لا تَسجُدُوا لِلشمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ ... خداى سبحان بعد از آنكه روشن كرد كه دعوت رسول اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) احسن القول است ، و آنگاه به او سفارش كرد به اينكه بديها را به احسن الخصال دفع كند در اين آيه دوباره به اصل دعوت برگشته ، بر وحدانيت خدا و بر مساءله معاد احتجاج مى كند. احتجاج بر مساءله توحيد را در اين آيه و آيه بعديش ، و بر مساله معاد را در آخرين آيات مورد بحث مى آورد. پس جمله ((و من آياته الليل و النهار(( احتجاجى است از راه وحدت تدبير سراسر عالم و پيوستگى آن بر وحدت رب مدبر. و باز احتجاجى است از راه وحدت رب ، بر پرستش او به تنهايى . و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود: ((و براى خورشيد و قمر سجده مكنيد...((. پس كلام در اين آيه در واقع دفع دخلى است از توهمى كه ممكن است بشود، گويا بعد از آنكه فرمود: ((و يكى از آيات او شب و روز است ...(( و با اين جمله يگانگى خداى تعالى در ربوبيت را اثبات كرد، كسى پرسيده پس حال چه بايد كرد؟ در پاسخ فرموده : براى خورشيد و ماه سجده مكنيد، كه آن دو مخلوق خدا و مدبر به تدبير اويند، بلكه تنها خداى را سجده كنيد، و تنها او را عبادت كنيد. و عموم وثنى مذهبان خورشيد و ماه را تعظيم مى كردند، ولى آنها را نمى پرستيدند، تنها صابئين بودند - كه به طورى كه مى گويند - اين دو را عبادت مى كردند. و ضمير در ((خلقهن (( به ليل و نهار و شمس و قمر برمى گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۷

((ان كنتم اياه تعبدون (( - يعنى عبادت خدا با عبادت غير خدا نمى سازد. اگر مى خواهيد خدا را عبادت كنيد، بايد اين موجودات نامبرده را عبادت نكنيد. فَإِنِ استَكبرُوا فَالَّذِينَ عِندَ رَبِّك يُسبِّحُونَ لَهُ بِالَّيْلِ وَ النهَارِ وَ هُمْ لا يَسئَمُونَ كلمه ((يسئمون (( از مصدر ((سامة (( است كه به معناى ملال و آزردگى است . و مراد از جمله ((الّذين عند ربك : آنها كه نزد پروردگار تواند((، ملائكه و مخلصين از بندگان خدا است كه در تفسير آيه ((ان الّذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحون و له يسجدون (( بحثى درباره اين جمله گذشت . در اين آيه شريفه فرموده : ((يسبحون له (( با اينكه ممكن بود بفرمايد ((يسبحونه (( و اين بدان جهت است كه خواست حصر و اختصاص ‍ را برساند، و بفهماند فرشتگان تنها و تنها خدا را تسبيح مى گويند. و منظور از ((بالليل و النهار(( اين است كه دائما در حال تسبيح اويند. و معناى آيه اين است كه : اگر اين كفار عارشان آمد از اينكه براى خداى يگانه سجده كنند، بايد بدانند كه با تكبر آنان چنان نيست كه در عالم وجود كسى يافت نشود كه براى او سجده كند، بلكه كسانى هستند كه دائما و لا ينقطع و بدون خستگى و ملال او را تسبيح مى گويند، و آنها كسانى هستند كه نزد پروردگار تواند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←