ق ٣٧
کپی متن آیه |
---|
إِنَ فِي ذٰلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ |
ترجمه
ق ٣٦ | آیه ٣٧ | ق ٣٨ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«ذِکْری»: پند و اندرز. به خود آمدن. بیداری (نگا: انعام / و و ، شعراء / عنکبوت / ). «شَهِیدٌ»: حاضر. در اینجا مراد کسی است که حضور قلب دارد، و به اصطلاح دلش در مجلس است، و با دقت به سخنان گوش میدهد و مطالب را پیگیری میکند.
تفسیر
- آيات ۱۵ - ۳۸ سوره ق
- رد استبعاد اعاده خلقت ، و بيان امكان آن با استناد به وقوع خلقت نخستين
- قدرت و علم خداوند در خلق و تدبير موجودات بهحال خود باقى است
- بيان مقصود ((نزديگى خداوند بر انسان )) با عبارتى ساده و همه كس فهم
- علم خدا به انسان از طريق فرشتگان كاتب اعمال
- گفتار بعضى از مفسرين پيرامون ظرف ((اذا)) در آيه شريفه
- فرشتگان موكل بطور كامل مراقب انسان هستند و چيزى را از قلم نمى اندازند
- معناى اينكه فرمود: سكره موت ((به حق )) آمد
- مقصود از سائق و شهيدى كه در قيامت همراه هر كسى مى آيند و بيان اينكه مخاطب آيه :((لقد كنت فى غفلة من هذا...)) كيست و مفهوم آن چيست
- دو نكته اى كه از اين آيه شريفه استفاده مى شود
- معناى آيه : ((و قال قرينه هذا ما لدىّ عتيد))
- پاسخ خداى تعالى به عذرى كه به قرين شيطانى مشرك دوزخى مى آورد
- تفسير و توضيع ((و ما اءنا بظلام للعبيد))
- وجوهى كه درباره سئوال و جواب در آيه : ((يومنقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد)) و مفاد آن گفته شده است
- وصف متقين و ورودشان به بهشت
- معناى اينكه درباره بهشت متقين فرمود: ((لهم ما يشاؤ ن فيها و لدنيا مزيد))
- روايتى در ذيل آيه : ((افعيينا بالخلق الاول ...)) و درباره دو فرشته نويسنده حسنات وسيئات
- روايتى دال بر اينكه خطاب ((القيا فى جهنمكل كفار عنيد)) به پيامبر و على (عليهما الصلوة و السلام ) مى شود
- چند روايت در ذيل آيه : ((يوم نقول لجهنم هل امتلاءت ...)) و راجع به اينكه درباره متقيندر بهشت فرموده : ((لهم ما يشاؤ ن فيها ولدينا مزيد)) و...
- روايتى در شاءن نزول ((و لقد خلقنا السموات و الاءرض ...)) و سخنى پيرامون آن
تفسیر نور (محسن قرائتی)
إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ «37»
همانا در اين (تحوّلات تاريخى و هلاك سركشان) پندى هست براى كسى كه دلى (بيدار) دارد و يا با حضور قلب، (به سخنانِ حقّ) گوش فرا دهد؟
نکته ها
«قَرْنٍ» يعنى نزديك شدن دو چيز به يكديگر. به مردمى كه در يك زمان زندگى مىكنند، «قرن» گفته مىشود. سپس اين لفظ بر خود زمان، (صد يا سى سال) اطلاق شده است.
«بطش» به معناى گرفتن چيزى با قدرت و گاه به معناى جنگ و ستيز آمده است.
«فَنَقَّبُوا» از «نقب» به معناى ايجاد سوراخ يا شكاف و راه نفوذ در ديوار است و كلمه
«1». ق، 29.
جلد 9 - صفحه 229
«منقبت» از همين ريشه، به كمالاتى گويند كه در روح مردم نفوذ كند.
مراد آيه آن است كه برخى اقوام گذشته، با نفوذ در اقوام ديگر و شكافتن راه و پيشروى، دست به كشورگشايى مىزدند.
منظور از قلب، جسم صنوبرى شكل نيست، بلكه مراد مركز ادراك انسان است. امام كاظم عليه السلام مىفرمايد: منظور از قلب، عقل است. «1»
نظير اين آيه را در سوره ملك مىخوانيم: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ» «2» اگر ما حق را مىشنيديم يا خود تعقّل مىكرديم امروز از دوزخيان نبوديم. در اين آيه تعقّل در كنار شنيدن و در آيه مورد بحث، قلب در كنار شنيدن مطرح شده است، پس مراد از قلب همان عقل است.
«القاى سمع» كنايه از گوش دادن و شنيدن به قصد فراگيرى است و به عبارت ديگر، مراد گوش جان است، نه گوش سر.
«شَهِيدٌ» به معناى شاهد و حاضر است. يعنى كسىكه در مجلس حاضر است و با دقّت به سخنان گوش مىدهد، نه آنكه به اصطلاح گوشش اينجاست و خودش جاى ديگر.
پیام ها
1- نابودى امّتها و تمدّنهاى گذشته كه به خاطر كفر و شرك بوده، چراغ راه آيندگان است. «وَ كَمْ أَهْلَكْنا»
2- هلاك قدرتمندان متجاوز، مايهى تسلّى و اميد اهل ايمان است. «وَ كَمْ أَهْلَكْنا»
3- نابودى قدرتمندان حقّ ستيز، سنّت الهى است. «وَ كَمْ أَهْلَكْنا»
4- علم تاريخ و باستانشناسى، بايد سبب شناخت سنّتهاى الهى در تاريخ و راهيابى به پيامهاى الهى گردد. «وَ كَمْ أَهْلَكْنا»
5- قدرتهاى مادّى، به هنگام قهر الهى بسيار ناچيزند. أَهْلَكْنا ... أَشَدُّ ... بَطْشاً
6- كفّار قريش خود را قدرتمند مىپنداشتند، لذا خداوند مىفرمايد: ما
«1». تفسير نورالثقلين؛ كافى، ج 1، ص 16.
«2». ملك، 10.
جلد 9 - صفحه 230
قدرتمندتر از آنان را نابود كردهايم. «أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً»
7- قدرت منهاى ايمان، زمينهساز طغيان و تعرّض به ديگران و كشورگشايى مىگردد. «أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ»
8- به هنگام قهر الهى، همه راههاى نجات حتى براى قدرتمندترين افراد به بنبست مىرسد. «هَلْ مِنْ مَحِيصٍ»
9- كسانى از تاريخ پند مىگيرند كه يا از درون مستعد باشند، «لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ» يا از بيرون حق را بشنوند و بپذيرند. «أَلْقَى السَّمْعَ»
10- از حوادث تاريخى به سادگى نگذريم، آنها را تحليل كنيم و درس بگيريم.
كسانى كه از حوادث عبرت نمىگيرند، قلبشان مرده است. «لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ»
11- شنيدن و گوشدادنى اثر دارد كه با توجّه و حضور قلب باشد. «وَ هُوَ شَهِيدٌ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (37)
إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى: بدرستى كه در آنچه مذكور شد در اين سوره هر آينه تذكر و يادآورى است، لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ: هر كسى را كه باشد براى او دل، يعنى دلى متفكر در اخبار مذكوره، زيرا كسى كه دل او غير متفكر و متدبر است به منزله كسى است كه بىقلب باشد. ابن عباس گفته مراد از قلب عقل است و تسميه آن به قلب به جهت آنست كه قلب محل عقل و علم و ذكر و فكر است، پس از قبيل تسميه حال باشد به اسم محل، بنابراين كسى به موعظه قرآن متعظ شود كه صاحب عقل و علم و فكر باشد «1».
بيان: شهيد اول رضوان اللّه عليه فرمايد «2»: قلب دو معنى دارد: 1- گوشت صنوبرىّ الشكل كه در طرف چپ سينه واقع شده و باطن آن خون سياهى و منبع
«1» مجمع البيان ج 5 ص 150 و براى تحقيق بيشتر در اين زمينه مراجعه كنيد به تفسير برهان ج 4 ص 228.
«2» مضامين سخن شهيد اول در بحار الانوار ج 70 باب 44 ص 34 و 35 آمده است.
جلد 12 - صفحه 241
روح حيوانى است، و آن موجود در بهائم بلكه براى مرده باشد. 2- لطيفه ربانيه روحانيه كه تعلقى دارد به قلب جسمانى و او تعبير شود به قلب، نفس، روح انسانى. او است مدرك، عالم، عارف؛ و او است مخاطب، مطالب، معاتب، و آنچه در كتاب و سنت اطلاق شود مراد اين قلب است؛ پس آيه شريفه اشعار دارد به آنكه قرآن مجيد كه موجب هدايت و استكمال نفس انسانى و سعادت جاودانى است، براى كسى باشد كه داراى اين قلب باشد، يعنى روح انسانى نه روح حيوانى و قلب جسمانى.
پاره گوشت نام دل كردى
دل تحقيق را بحل كردى
اين چنين دل كه نام كردى به مجاز
رو به پيش سگان كوى انداز
از تن و نفس و عقل و جان بگذر
در ره او دلى بدست آور
آنچنان دل كه وقت پيچاپيچ
اندرو جز خدا نيابى هيچ
دل يكى منظرى است ربانى
خانه ديو را چه دل خوانى
أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ: يا كسى كه فرا دارد گوش خود را به مواعظ فرقانى، وَ هُوَ شَهِيدٌ: و او حاضر باشد به ذهن خود، يعنى دلش به ذكر و فكر آنچه مىشنود مشغول باشد تا فهم معانى آن نمايد نزد استماع آن، زيرا كسى كه ذهن او حاضر نباشد، در حكم غايب است؛ و استماع او به منزله عدم، به جهت عدم ترتب فايده بر آن.
تنبيه: محققان فرمودهاند القاى سمع به وقت قرآن چنان بايد كه گوئيا از پيغمبر مىشنود، پس در فهم ترقى نمايد چنان داند كه از جبرئيل عليه السّلام استماع مىكند، و بعد از آن فهم را از اين مرتبه بلندتر برد و چنان پندارد كه از حق تعالى مىشنود و لفظ شهيد آن را گويند كه نزد قائل حاضر باشد نه مخبر، يعنى از گوينده شنود نه از خبر دهنده، زيرا غايب از مخبر شنود و حاضر از متكلم، و اين كاشف از تمام توجه است. و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است كه تكرار قرآن مىكردم تا وقتى كه از متكلم آن شنيدم.
تتمه: شبههاى نيست كه قرآن مجيد متضمن مواعظ بسيار و نصايح بيشمار و
جلد 12 - صفحه 242
ناصح امين و برهان متين است، و هوشمندان از موائد «1» و فوايد او محفوظ مىشوند.
پس هر كه به عين انصاف، نظر كند و گوش هوش بدارد، او را از وادى ضلالت و حيرت برهاند و هادى و رهنماى او شود و سعادت ابدى و بهشت جاودانى را.
دريابد.
تكمله: ابن شهر آشوب از تفسير ابن وكيع كه اهل سنت است از ابن عباس نقل نموده كه: روزى دو شتر در غايت زيبائى به هديه آوردند خدمت حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله، حضرت به اصحاب فرمود: كيست از شما كه دو ركعت نماز گزارد به وجهى كه در آن قلبش متوجه دنيا نشود. حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مشغول به نماز شد، بعد از فراغ جبرئيل نازل كه حق تعالى فرمايد يكى از اين دو شتر را به على بن ابى طالب عطا فرما. حضرت فرمود: على در تشهد به خاطرش رسيد هر كدام بهتر باشد آن را خواهم. جبرئيل عرض كرد: يا محمد صلّى اللّه عليه و آله اين فكر على عليه السّلام متعلق به آخرت بود زيرا مقصودش آن بود كه آن را در راه خدا انفاق نمايد، پس حضرت هر دو شتر را به على عليه السّلام بخشيد و حق تعالى اين آيه نازل فرمود «2»؛ چنانچه خود آن سرور به روايت معانى الاخبار فرمود: منم صاحب قلب، بعد آيه را تلاوت نمود «3».
«شأن نزول»: يهودان به عقيده باطل خود مىگفتند خداى تعالى بعد از آنكه
«1» موائد: جمع مائده.
«2» منهج الصادقين، ج 9، ص 25- 26. برهان ج 4 ص 228 بنقل از ابن شهر آشوب.
«3» تفسير برهان ج 4 ص 228 روايت دوم بنقل از شيخ صدوق.
جلد 12 - صفحه 243
آسمان و زمين را در شش روز خلق فرمود روز شنبه استراحت نمود، حق سبحانه در رد قول آنها فرمود:
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ (32) مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ (35)
وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ (36) إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38) فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (40)
ترجمه
و نزديك كرده شود بهشت براى پرهيزكاران با آنكه دور نيست
گويند اينست آنچه كه وعده داده ميشديد براى هر بازگشت كننده نگاه دارنده خود
كسيكه بترسد از خدا با آنكه غائب است و بيايد با دل بازگشته بحق گويند
داخل شويد در آن بسلامتى آن روز جاودانى است
براى ايشان است آنچه ميخواهند در آن و نزد ما زيادتى است
و چه بسيار هلاك كرديم پيش از اينها اهل زمانهائى را كه آنها شديدتر بودند از اينان در قوّت و توانگرى پس تجسّس كردند در بلدها آيا هيچ گريزگاهى باشد براى آنان
همانا در اين هر آينه تذكر و پندى است براى هر كه باشد براى او قلب يا فرا دارد گوش را با آنكه خود شاهد و حاضر است
و بتحقيق آفريديم آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است در شش روز و نرسيد ما را هيچ رنجى
پس صبر كن بر آنچه ميگويند و تسبيح گوى با حمد پروردگارت پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب
و پارهاى از شب پس تسبيح گوى او را و در
جلد 5 صفحه 58
تعقيبات نماز.
تفسير
خداوند متعال معمولا بعد از ذكر احوال جهنّم بيان اوصاف بهشت را ميفرمايد و اينجا باين تقريب فرموده كه بهشت نزديك كرده ميشود باهل تقوى بتأييد الهى با آنكه نزديك بايشان است بعمل خودشان و گفتهاند در قيامت نزديك ميشود بآنان بطوريكه حور و قصور و نعيم مقيم آن را مشاهده مينمايند و اين نزديك شدن بهشت و وصول بنعيم آن دور نيست از آنها چون محقق الوقوع است و مشتقى براى ايشان ندارد و قمّى ره نقل فرموده كه مراد آنستكه زينت داده ميشود بزودى در هر حال خدا ميفرمايد اين بهشت با نعيم آن آنستكه وعده داده ميشويد شما اهل تقوى كه همگى اهل رجوع و بازگشت و توبه و انابه بدرگاه خدا و نگهدار خود از معاصى و حافظ حدود الهى هستيد داخل شويد بسلامتى باسلام و تحيّت و اكرام ملائكه در بهشت امروز روز خلود در نعمت جاويد و رحمت بىپايان الهى است هر چه بخواهند از نعمت و عزّت و حشمت و مكنت و مأكول و مشروب و ملبوس و ملموس و مأنوس براى ايشان آماده و مهيّا است و در نزد خدا است علاوه بر اينها آنچه چشم آنها نديده و گوششان نشنيده و بخاطرشان خطور نكرده از لذائذ و قمّى ره نقل فرموده كه آن نظر برحمت خدا است و باز خدا متذكّر فرموده كفّار مكّه را باحوال امم سابقه كه مكرّر بيان شده از قبيل قوم عاد و ثمود كه بمراتب اقوى و نيرومندتر از آنها بودند و بعد از بروز عذاب هر قدر تجسّس و تفحص و كاوش نمودند در بلاد اطراف خودشان مفرّ و مخلصى از عذاب الهى نبود براى آنها اينمعنى بنظر حقير رسيده چون اصل نقب بمعناى بحث و كاوش و تنقيب در بلاد گريزان گشتن در آنها است ولى مفسّرين فرمودهاند مراد سير در بلاد و گشودن طرق و شوارع است بقوّت و قدرتيكه داشتند و تصرف در آنها و نيافتن چارهاى براى مرگ و در اين قبيل وقايع تذكّر و تنبه و موعظه و ارشاد است براى صاحبان قلب سليم و عقل مستقيم كه در امور فكر ميكنند و با دل پاك ميفهمند و مىيابند يا براى كسانيكه بمواعظ علما و دانشمندان صاحب نظر درست گوش ميدهند و خودشان را حاضر براى فهميدن و عمل نمودن مينمايند و خداوند آسمانها و زمين و موجودات
جلد 5 صفحه 59
بين آن دو را در شش روز خلق فرموده و بيان آن مفصّل و مكرّر گوشزد شده است و بعد از آن خداوند بهيچ وجه خسته و مانده و رنجور نگرديده و اين جمله براى ردّ يهود است كه ميگفتند خدا روز يكشنبه شروع بخلق عالم فرمود و جمعه فارغ شد و شنبه در عرش دراز كشيد و خستگى در كرد و در بعضى اخبار اظهار آنها اين اعتقاد را نزد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم ذكر شده و آنكه اين آيه در ردّ آنها نازل شده است و در خاتمه امر فرموده است پيغمبر خود را بصبر و بردبارى در برابر اقوال و عقائد ناحق نارواى كفّار راجع باوصاف ربوبى و تنزيه نمودن او را از آنچه لايق بذات مقدّس حق نيست از تشبيه بخلق و غيره و حمد و شكر نمودن بر نعمت حق شناسى و حقگوئى و ساير محامد و انعامات در دو وقت فضيلت آن كه صبح و عصر است قبل از شروع بكار و بعد از فراغ از آن و مقدارى از شب و در تعقيبات نمازها يا تعقيب نماز چون ادبار بكسر نيز قرائت شده و بر حسب معنى تفاوتى ندارد چون مراد جنس است و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه در جواب سؤال از اين آيه فرمود مقصود آنستكه صبح و شام ده مرتبه بگويد لا اله الا اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو على كلّ شىء قدير و در بعضى از روايات ادبار السجود بنافله مغرب و در بعضى بنماز وتر تفسير شده و شايد مقصود تسبيح خدا است بعد از نماز در شب خواه در ضمن نافله مرتّبه باشد كه فرد اكمل است خواه نباشد كه از آن به تعقيب تعبير ميشود و اللّه و اوليائه اعلم بمراده و احكامه.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكري لِمَن كانَ لَهُ قَلبٌ أَو أَلقَي السَّمعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (37)
بدرستي که اينکه آيات شريفه که ذكر شد و بيان شد هر آينه ياد آوري است براي كسي که بوده باشد از براي او قلب بينا يا القاء سمع كند و توجه داشته باشد و استماع كند فرمايشات الهي را و بيانات رسول محترم را و او شاهد و حاضر باشد.
إِنَّ فِي ذلِكَ از آيات مذكوره و قضاياي امم سابقه و فيوضات اهل جنت و عقوبات اهل عذاب جهنم.
لَذِكري هر آينه باعث تذكر و درك و بينايي است لِمَن كانَ لَهُ قَلبٌ تفسير شده بعقل، و ما مكرر تمثيل زدهايم قلب را بمنزله حجره که آئينه كاري شده بعقل که در اينکه آئينه حقايق را درك كند و مشاهده كند و شرط درك چراغ علم ميخواهد و چشم بينا و اينکه که روي چشم را نبسته باشند و آئينه قلب بر پشت نگشته باشد و روي آئينه حجاب نباشد و صفحه آئينه سياه نشده باشد همچو قلبي متذكر ميشود و درك ميكند.
أَو أَلقَي السَّمعَ تمام توجهش باستماع آيات و بيانات رسول باشد که چراغي است که قلب را روشن ميكند.
جلد 16 - صفحه 257
وَ هُوَ شَهِيدٌ حقايق را مشاهده ميكند.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 37)- در این آیه برای تأکید بیشتر میافزاید: «قطعا در این (سرگذشت پیشینیان) تذکر است، برای آن کس که عقل دارد، یا گوش فرا دهد در حالی که حاضر باشد»! (إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ).
منظور از «قلب» در اینجا و در دیگر آیات قرآن که بحث از درک مسائل میکند همان «عقل» و شعور و ادراک است.
مجموع آیه چنین معنی میدهد، دو گروه میتوانند از این مواعظ، پند و اندرز گیرند، نخست آنها که دارای ذکاوت و عقل و هوشند، و خود مستقلا میتوانند مسائل را تحلیل کنند، و دیگر کسانی که در این حد نیستند اما میتوانند «مستمع» خوبی برای دانشمندان باشند، و با حضور قلب به سخنان آنها گوش فرا دهند و حقایق را از طریق ارشاد و راهنمائی آنها فرا گیرند.
نکات آیه
۱ - تاریخ، داراى درس هاى عبرت آموز براى بشر (إنّ فى ذلک لذکرى)
۲ - فرجام هلاکت بار قدرت هاى حق ستیز تاریخ، مایه تذکر خردمندان و مردمان حق شنو (إنّ فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب أو ألقى السمع)
۳ - دریافت پیام هاى نهفته در متن تاریخ، نیازمند قلبى آگاه یا گوشى شنوا و حق پذیر (إنّ فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب أو ألقى السمع و هو شهید) عبارت «لمن کان له قلب أو ألقى...» مى رساند که براى فهم صحیح تاریخ، یکى از دو شرط لازم است: یا خردمندى و تیزهوشى در درک و تحلیل و یا حق شنوى از اهل خرد و اندیشه.
۴ - توجه عمیق و حضور قلب در شنود درس هاى تاریخ، شرط بهرهورى از پیام هاى آن (إنّ فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب أو ألقى السمع و هو شهید)
۵ - «قلب» (در اصطلاح قرآنى)، کانون درک و خرد آدمى است. (لذکرى لمن کان له قلب )
۶ - اندیشه و خرد آدمى، براى ره یابى به حقیقت، نیازمند تذکارهاى وحى (إنّ فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب أو ألقى السمع و هو شهید) تعبیر «لذکرى» مى رساند که خرد انسان در ره یابى به حقیقت، نیازمند تذکار الهى است.
روایات و احادیث
۷ - «عن هِشام بن الحکم قال، قال لى أبوالحسن موسى بن جعفر(ع) یا هشام... إنّ اللّه یقول فى کتابه «إنّ فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب» یعنى عقل...;[۱] هشام بن حکم مى گوید: امام کاظم(ع) به من فرمود: اى هشام! خداى تعالى در کتاب خود فرموده «إنّ فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب» و مراد [از قلب]، «عقل» است».
موضوعات مرتبط
- ادراک: جایگاه ادراک ۵
- انسان: نیازهاى معنوى انسان ۶
- تاریخ: عبرت از تاریخ ۱، ۳، ۴; فواید تاریخ ۱
- تعقل: جایگاه تعقل ۵
- حق: آثار حق پذیرى ۳; آثار هلاکت حق ستیزان ۲; فرجام حق ستیزان ۲
- حق شنوایان: عوامل تذکر حق شنوایان ۲
- عاقلان: عوامل تذکر عاقلان ۲
- عبرت: زمینه عبرت ۳; شرایط عبرت ۴; عوامل عبرت ۱
- عقل: آثار عقل ۳; نقش عقل ۷
- علم: آثار علم ۳
- قلب: مراد از قلب ۷; نقش قلب ۵
- نیازها: نیاز به تذکر ۶
- وحى: نقش وحى ۶
- هدایت: زمینه هدایت ۶
منابع
- ↑ کافى، ج ۱، ص ۱۶، ح ۱۲; نورالثقلین، ج ۵، ص ۱۱۶- ، ح ۴۶.