تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روايتى: (چند روايت درباره نام هاى روز قيامت)
در صحيح بخارى، از ابوهريره، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت آورده كه فرمود:
هيچ بنده اى داخل بهشت نمى شود، مگر آن كه منزلى را كه در دوزخ دارد، مى بيند. منزلى را كه اگر نافرمانى كرده بود، بدان جا مى رفت، و براى اين مى بيند تا شكرش بيشتر شود. و هيچ بنده اى داخل آتش نمى شود، مگر آن كه آن منزلى كه در بهشت دارد، و اگر خوبى مى كرد، بدان جا منتقل مى شد، مى بيند تا حسرتش بيشتر شود.
مؤلف: در اين معنا، روايات بسيارى از طرق عامه و خاصه وارد شده، كه بعضى از آن ها، در تفسير اوائل سوره «مؤمنون» گذشت.
و در تفسير برهان، از ابن بابويه، به سند خود، از حفص بن غياث، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود:
منظور از «يَومُ التلاق»، روزى است كه اهل آسمان و زمين به هم بر مى خورند. و منظور از «يَومُ التّنَاد»، روزى است كه اهل دوزخ، اهل بهشت را نداء مى كنند كه: «أفِيضُوا عَلَينَا مِنَ المَاءِ أو مِمّا رَزَقَكُمُ اللّه - كمى از آن آب و يا از آنچه خدا روزيتان كرده، به ما افاضه كنيد». و منظور از «يَومُ التّغَابُن»، روزى است كه اهل بهشت، اهل آتش را مغبون مى كنند. و منظور از «يَومُ الحَسرَة»، روزى است كه مرگ را مى آورند و ذبح مى كنند، ديگر كسى دچار مرگ نمى شود.
مؤلف: و در ذيل آيات اول سوره مورد بحث، عده اى از روايات وارد شده كه آيات را مربوط به شؤون ولايت دانسته، مانند روايتى كه مى گويد: منظور از ايمان و كفر، ايمان به ولايت و كفر به آن، در روز اخذ ميثاق است. و روايتى كه مى گويد: مراد از بينّات، ائمه هدى «عليهم السلام» هستند، و رواياتى كه مى گويد: مراد از نور، امام است. و بايد دانست كه همۀ اين روايات، به باطن آيات نظر دارند، و به هيچ وجه، جنبۀ تفسير الفاظ آيه را ندارند.
آيات ۱۱ - ۱۸ سوره تغابن
مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ(۱۱) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ(۱۲) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلّا هُوَ وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكّلِ الْمُؤْمِنُونَ(۱۳) يَا أَيّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَ أَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِن تَعْفُوا وَ تَصفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۴) إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ(۱۵) فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا استَطعْتُمْ وَ اسمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنفِقُوا خَيراً لاَنفُسِكُمْ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۱۶) إِن تُقْرِضوا اللَّهَ قَرْضاً حَسناً يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شكُورٌ حَلِيمٌ(۱۷) عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَادَةِ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۱۸)
هيچ مصيبتى نمى رسد، مگر به اذن خدا و كسى كه به خدا ايمان آورد، خدا دلش را هدايت مى كند و خدا به هر چيزى دانا است (۱۱).
و خداى را اطاعت كنيد و رسول را هم در هر فرمانى كه مى دهد، اطاعت كنيد كه اگر اعراض كنيد، او مسؤول نيست، زيرا به عهدۀ رسول ما، بيش از اين نيست كه پيام مرا به روشنى به شما برساند (۱۲).
اللّه معبودى است كه جز او، معبود به حقى نيست و بايد مؤمنان تنها بر اللّه توكل كنند (۱۳).
هان اى كسانى كه ايمان آورديد! بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شمايند، از آنان بر حذر باشيد و اگر عفو كنيد و از خطاهايشان بگذريد و بدی هايشان را نديده بگيريد، كارى خدايى كرده ايد، چون خداى تعالى هم، غفور و رحيم است (۱۴).
جز اين نيست كه اموال و اولاد شما فتنه و مايه آزمايش شمايند و نزد خدا، اجرى عظيم هست (۱۵).
پس تا آن جا كه مى توانيد، از خدا بترسيد و بشنويد و اطاعت كنيد و اگر انفاق كنيد، براى خودتان بهتر است، و كسانى كه موفق شده باشند از بخل نفسانى خويشتن را حفظ كنند، چنين كسانى رستگاراند (۱۶).
اگر به خدا قرضى نيكو بدهيد، خدا آن را برايتان چند برابر مى كند و شما را مى آمرزد، كه خدا شكرگزار و حليم است (۱۷).
عالِم غيب و شهادت و عزيز و حكيم است (۱۸).
در اين آيات، به بيان غرض سوره شروع نموده است. چون آياتى كه گذشت، گفتيم همه جنبۀ مقدمه و زمينه چينى را دارد. و غرض سوره، وادارى مردم به انفاق در راه خدا، و صبر در برابر مصائبى است كه در خلال مجاهدات در راه او مى بينند.
و در ميان همه اين اغراض، اول مسأله مصيبت ها، و صبر در برابر آن ها را ذكر فرموده، تا ذهن شنونده براى تأثّر از سفارشات بعدى به انفاق آماده تر و صاف تر گردد، و ديگر عذرى باقى نماند.
«مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ»:
كلمه «مصيبت»، به معناى صفت و حالتى است در انسان، كه در اثر برخورد به هر حادثه، به او دست مى دهد. چيزى كه هست، بيشتر در مورد حوادث ناگوار استعمال مى شود. حوادثى كه با خود ضرر مى آورد. و كلمۀ «إذن»، به معناى اعلام رخصت و عدم مانع است، و همواره ملازم با آگهى اذن دهنده نسبت به عملى است كه اجازه آن را صادر مى كند. و این که بعضى، اين كلمه را به معناى علم گرفته اند، صحيح نيست. پس از آنچه گفته شد، چند نكته روشن گرديد:
مقصود از این كه: «هيچ مصيبتى نمى رسد، مگر به اذن خدا» چیست؟
نكته اول اين كه: «اذن» در آيه، اذن لفظى نيست، بلكه اذن تكوينى است كه عبارت است از: به كار انداختن اسباب. و يا به عبارت ديگر: برداشتن موانعى كه سرِ راه سببى از اسباب است. چون اگر آن مانع را بر ندارد، سبب نمى تواند اقتضاى خود را در مسبب به كار گيرد. مثلا آتش، اقتضاى حرارت و سوزاندن را دارد، و مى تواند مثلا پنبه را بسوزاند، ولى به شرطى كه رطوبت بين آن و بين پنبه فاصله نباشد. پس برطرف كردن رطوبت از بين پنبه و آتش، با علم به اين كه رطوبت مانع است و برطرف كردنش باعث سوختن پنبه است، اذنى است در عمل كردن آتش در پنبه و به كرسى نشاندن اقتضايى كه در ذات خود دارد، يعنى سوزاندن.
و در عرف عام معمول بود كه كلمه «اذن» را مختص به مواردى مى دانستند كه مأذون له (كسى كه ديگرى به او اذن داده) از عقلا باشد. چون عامه، معناى اعلام را در مفهوم اذن شرط مى دانستند، مثلا مى گفتند: «من به فلانى اذن دادم كه چنين و چنان كند»، و هرگز نمى گفتند: «من به آتش اذن دادم كه پنبه را بسوزاند». چون فكر مى كردند آتش شعور ندارد، و نمى شود چيزى را به آن اعلام نمود، و نيز نمى گفتند: «من به اسب اجازه دادم بدود».
ولى قرآن كريم، در اين موارد نيز استعمال كرده. در مورد عقلا فرموده: «وَ مَا أرسَلنَا ِمن رَسُولٍ إلّا لِيُطَاعَ بِإذنِ اللّه»، و در مورد غير عقلا فرموده: «وَ البَلَدُ الطَيّب يَخرُجُ نَبَاتُهُ بِإذنِ رَبّهِ». و بعيد نيست اين تعميم بر این اساس باشد كه قرآن كريم، علم و ادراك را مختص ذوى العقول نمى داند، بلكه چنين افاده مى كند كه علم و ادراك در تمامى موجودات جريان دارد. همچنان كه در تفسير آيه شريفه «قَالُوا أنطَقَنَا اللّهُ الّذِى أنطَقَ كُلّ شَئٍ» گفته شد.
و به هرحال، عمل از هيچ عامل و اثر از هيچ مؤثرى بدون اذن خداى سبحان، تمام نمى شود. پس هر سببى را كه فرض كنى، موانعى دارد كه نمى گذارد در مسبب خود اثر كند، و اذن خداى تعالى، به عمل كردن آن همين است كه آن موانع را بر دارد. و هر سببى را فرض كنى كه در سببيت تمام باشد، يعنى هيچ مانعى جلوگير عملش نباشد، باز عملكردش به اذن خدا است و اذن خدا در آن، اين است كه مانعى بر سرِ راهش نگذاشته باشد. پس تأثير چنين سببى هم، ملازم با اذن خدا است. در نتيجه، هيچ سببى بدون اذن او در مسبّب خود اثر نمى گذارد.
نكته دوم اين كه: «مصائب»، عبارت است از حوادثى كه آدمى با آن مواجه بشود، و در آدمى آثار سوء و ناخوشايندى به جاى گذارد. و اين گونه حوادث مانند حوادث خوب، به اذن خدا مى رسد. براى اين كه اذن خداى تعالى، تمامى مؤثرها را فرا گرفته، هر اثرى به اذن او، از مؤثرش صادر مى شود.
نكته سوم اين كه: اين اذن، اذن تشريعى و لفظى يعنى حكم به جواز نيست، بلكه اذنى است تكوينى. پس اصابه مصيبت، همواره با اذن خدا واقع مى شود، هرچند كه اين مصيبت، ظلمى باشد كه از ظالمى به مظلومى برسد، و هرچند كه ظلم از نظر تشريع ممنوع است، و شرع به آن اذن نداده است. و به همين جهت است كه بعضى از مصائب را نبايد تحمل كرد، و صبر در برابر آن ها جائز نيست، بلكه واجب است آدمى در برابرش تا بتواند مقاومت كند. مثل ظلم هايى كه به عرض و ناموس آدمى و يا جان آدمى متوجه مى شود.
و از اين جا روشن مى شود كه آن مصائب كه قرآن، مردم را به صبر در برابرش خوانده، مصائبى نيست كه دستور مقاومت در برابرش را داده و از تحمل آن نهى فرموده، بلكه مصائبى است كه خود انسان در آن اختيارى ندارد. نظير مصائب عمومى عالَمى، از قبيل مرگ و ميرها و بيماری ها. و اما مصائبى كه اختيار انسان ها در آن مدخليت دارد، از قبيل ظلم هايى كه به نحوى با اختيار سر و كار دارد، در صورتى كه به عرض و ناموس و جان آدمى متوجه شود، بايد به مقدار توانايى در دفع آن كوشيد.
«وَ مَن يُؤمِن بِالله يَهدِ قَلبَهُ » - از ظاهر سياق بر مى آيد كه جملۀ «مَا أصَابَ مِن مُصِيبَةٍ إلّا بِإذنِ اللّه» مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى، به حوادثى كه براى انسان ناخوشايند و مكروه است، هم علم دارد و هم مشيت. پس هيچ يك از اين حوادث به آدمى نمى رسد، مگر بعد از علم خدا و مشيت او. پس هيچ سببى از اسباب طبيعى عالَمى، مستقل در تأثير نيست. چون هر سببى كه فرض كنى، جزو نظام خلقت است كه غير از خالقش، ربّى ندارد، و هيچ حادثه و واقعه اى رُخ نمى دهد، مگر به علم و مشيت ربّش. آنچه او بخواهد برسد، ممكن نيست نرسد، و آنچه او نخواهد برسد، ممكن نيست برسد.
و اين حقيقتى است كه قرآن كريم، آن را به لسانى ديگر بيان نموده و فرموده: «مَا أصَابَ مِن مُصِيبَةٍ فِى الأرضِ وَ لا فِى أنفُسِكُم إلّا فِى كِتَابٍ مِن قَبلِ أن نَبرَأهَا إنّ ذَلِكَ عَلَى اللّه يَسِيرٌ».
پس خداى سبحان - كه ربُّ العالَمين است - لازمۀ ربوبيت عامه اش اين است كه او، به تنهايى، مالك هر چيز باشد، و مالك حقيقى ديگرى غير او نباشد، و نظام جارى در عالَم هستى، مجموعى از انحاى تصرفات او در خلقش مى باشد. پس هيچ متحركى و هيچ چيز ساكنى بدون اذن او حركت و سكون ندارد، و هيچ صاحب فعلى و هيچ قابل فعلى، جز با سابقه علم و مشيت او، فاعليت و قابليت ندارد، و علم و مشيت او خطا نمى كند، و قضايش رد خور ندارد.
پس اعتقاد به اين كه خداى تعالى، «اللّه» يگانه است، اعتقادات مذكور را به دنبال دارد، و انسان را به آن حقايق رهنمون شده، قلب را آرامش مى بخشد، به طورى كه ديگر دچار اضطراب نمى شود. چون مى داند اسباب ظاهرى مستقل در پديد آوردن آن حوادث نيستند. زمام همۀ آن ها به دست خداى حكيم است، كه بدون مصلحت، هيچ حادثه ناگوارى پديد نمى آورد، و همين است معناى جملۀ «وَ مَن يُؤمِن بِاللّه يَهدِ قَلبَهُ».
ولى بعضى از مفسران گفته اند: معناى آن اين است كه هر كس به توحيد خدا ايمان آورد و در برابر دستوراتش صبر كند، خداى تعالى، قلبش را به گفتن «إنّا لله وَ إنّا إلَيهِ رَاجِعُون» هدايت مى كند. ولى اين وجه درست نيست، براى اين كه صبر را در معناى ايمان اخذ كرده.
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه هر كس به خدا ايمان آورد، خدا قلبش را به سوى آنچه كه بايد بكند، هدايت مى كند. در نتيجه، در موارد ابتلا به گرفتاری ها، صبر مى كند و در موارد عطايا، شكر مى كند. و اگر ستمى به او برود، طرف را مى بخشد. و اين وجه، قريب به همان معنايى است كه ما براى این جمله كرديم.
«وَ اللّهُ بِكُلّ شَئٍ عَلِيم » - جمله تأكيد استثناى گذشته است. ممكن هم هست اشاره باشد به آنچه آيه سوره «حديد» افاده مى كرد و مى فرمود: «مَا أصَابَ مِن مُصِيبَةٍ فِى الأرضِ وَ لَا فِى أنفُسِكُم إلِا فِى كِتَابٍ مِن قَبلِ أن نَبرَأهَا».
«وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ»:
از ظاهر اين كه كلمه «أطِيعُوا» را دو بار آورد و نفرمود: «أطِيعُوا اللّهَ وَ الرّسُولَ»، بر مى آيد كه منظور از اطاعت خدا با اطاعت رسول، دو چيز است و با هم اختلاف دارند. و از اين مى فهميم كه مراد از «اطاعت خدا»، منقاد شدن براى
اوست، در آنچه از شرايع دين كه تشريع كرده، و پذيرفتن آن، بدون چون و چرا است. و مراد از «اطاعت رسول»، انقياد و امتثال دستوراتى است كه او به حسب ولايتى كه بر امت دارد، مى دهد. ولايتى كه خدا به او داده است.
و كلمۀ «تَوَلّى» در جملۀ «فَإن تَوَلّيتُم فَإنّمَا عَلَى رَسُولِنَا البَلَاغُ المُبِين»، به معناى اعراض، و كلمۀ «بلاغ»، به معناى تبليغ است.
اطاعت رسول «ص»، اطاعت خدا و نافرمانی اش، نافرمانى اوست
و معناى جمله اين است: كه اگر شما از اطاعت خدا در آنچه از دين تشريع كرده، و يا از اطاعت رسول بدان جهت كه ولىّ امر شماست، در آنچه به شما دستور مى دهد، اعراض كنيد، رسول ما نمى تواند شما را مجبور بر اطاعت كند. براى اين كه او مأمور به این رفتار نشده، بلكه تنها مأمور شده كه رسالت خدا را به شما برساند، كه رسانيد.
از اين جا روشن مى شود كه: آنچه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، زايد بر احكام و شرايع قرآن دستور داده، چه اوامرش و چه نواهی اش، رسالت خداى تعالى است. و در حقيقت، اوامر و نواهى خدا را رسانده، و اطاعت مردم در آن اوامر و نواهى نيز، مانند اطاعت اوامر و نواهى قرآن، اطاعت خداست. همچنان كه اطلاق آيه زير نيز، بر اين معنا دلالت مى كند. چون مى فرمايد: «وَ مَا أرسَلنَا مِن رَسُولٍ إلّا لِيُطَاعَ بِإذنِ اللّه»، و ظاهرش اين است كه اطاعت رسول در آنچه امر و يا نهى مى كند، به طور مطلق لازم است. چون آن جناب در آن اوامر و نواهى، مأذون به اذن خدا، و اذن خدا در اطاعت رسول، مستلزم علم و مشيت خدا به اطاعت اوست. و وقتى اطاعت اوامر و نواهى او را اراده كرده باشد، قهرا خود آن اوامر و نواهى را هم اراده كرده است. پس معلوم مى شود امر و نهى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از مصاديق امر و نهى خود خداست، هرچند كه در مورد غير احكام و شرايعى باشد كه خود خدا جعل كرده است.
و به خاطر همين كه گفتيم برگشت اطاعت رسول به اطاعت خداى تعالى است، در آيه شريفه از غيبت به خطاب التفات شده، با اين كه قبلا خدا را غايب فرض كرده، فرموده بود: «خدا را اطاعت كنيد»، دنبالش خدا را متكلم به حساب آورده، مى فرمايد: «رسول ما»، تا بفهماند گفته ها و دستورات رسول هم، دستورات ماست، و مع ذلك در ضمن سخن، تهديدى هم كرده باشد، و به طور اشاره فهمانده باشد كه نافرمانى او، نافرمانى ماست.
«اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ»:
اين آيه، در مقام بيان علت وجوب اطاعت خداست، و علت اين كه چرا اطاعت رسول از مصاديق اطاعت خداست. توضيح اين كه: اطاعت كه عبارت است از گردن نهادن در برابر اوامر و نواهى مولا، خود يكى از شؤون عبوديت و بردگى براى مولا است. زيرا اگر مولا برده اى را مالك مى شود، هيچ منظورى ندارد جز اين كه مالك اراده و عمل برده باشد، به طورى كه برده اش اراده نكند، مگر آنچه را كه مولا اراده مى كند و هيچ عملى را انجام ندهد، مگر آنچه را كه مولايش از او بخواهد انجام دهد. پس طاعت مولا، نحوه اى از عبوديت عبد است، همچنان كه در آيه زير هم، بدان اشاره نموده، مى فرمايد: «ألَم أعهد إليكُم يَا بَنِى آدَمَ أن لَا تَعبُدُوا الشّيطَانُ»، با اين كه هيچ كس شيطان را به عنوان خدايى نپرستيده. پس منظور از پرستش شيطان، همان اطاعت كردن اوست.
پس معلوم شد اطاعت كردن يك مطيع از مطاع خود، عبادت آن مطاع است. و چون به جز خداى عزوجل معبودى نيست، پس طاعتى جز براى خدا، و يا هر كسى كه خدا اطاعتش را واجب كرده باشد، صحيح نيست. در نتيجه، معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: خداى سبحان را اطاعت كنيد، زيرا به جز معبود كسى نبايد اطاعت شود، و معبود به حق هم، به جز خدا كسى نيست.
پس بر شما واجب است كه او را عبادت كنيد، و با اطاعت غير او، آن غير را كه يا شيطان است يا هواى نفس، شريك خدا نسازيد. و به اين بيان، روشن شد كه چگونه جمله مورد بحث در مقام تعليل است.
با آنچه كه تا اين جا گفتيم، وجه و نكته اين كه چرا نفرمود: «لَا رَبّ غَيرَهُ»، و خصوص الوهيت را انتخاب نمود، نيز روشن مى شود.
ايمان و عمل صالح، نوعی از توكل بر خداست
«وَ عَلَى اللّه فَليَتَوَكّلِ المُؤمِنُونَ » - اين جمله، معناى جمله قبلى را كه مى فرمود: «اللّه لا إلهَ إلّا هُو» تأكيد مى كند. توضيح اين كه: «توكيل» كه با «توكل» از يك ماده مشتق اند، به معناى آن است كه انسان شخص غير خودش را قائم مقام خود كند تا او امور انسان را اداره نمايد، و لازمۀ اين وكيل گيرى، اين است كه ارادۀ وكيل، قائم مقام ارادۀ موكّل، و فعل او فعل اين باشد. و اين، به وجهى با معناى اطاعت منطبق است. چون مطيع هم اراده و عمل خود را تابع اراده و عمل مطاع مى داند، و ارادۀ مطاع، قائم مقام ارادۀ مطيع، و عمل مطيع، متعلق ارادۀ مطاع مى شود.
گويى عمل از خود مطاع صادر شده. و بنابراين، اطاعت به وجهى، به توكيل برگشت مى كند، و توكيل به وجهى، اطاعت است.
پس اطاعت بنده از پروردگار خود اين است كه ارادۀ خود را، تابع اراده پروردگارش كند، و عملى هم كه مى كند، همين جنبه را داشته باشد. و به عبارتى ديگر، بنده اراده خود را و آنچه را كه متعلق اراده اوست، همه را فداى اراده و عمل پروردگارش نموده، و چنين ايثارى در راه او بكند.
پس اطاعت خداى تعالى، در آنچه براى بندگانش تشريع كرده، و در متعلقات آن، خود نوعى از توكل بر خداست، و چون اطاعت خدا براى هر خداشناس و مؤمن به خدا واجب است، پس توكل بر او نيز بر مؤمنان لازم است، و مؤمنان هم بايد بر او توكل كنند و هم اطاعتش را گردن نهند. و اما كسى كه او را نمى شناسد، و به او ايمان ندارد، اطاعت هم ندارد.
پس از آنچه گذشت، روشن شد كه: ايمان و عمل صالح، نوعى از توكل بر خدا است.
مقصود از اينكه خطاب به مؤ منين فرمود: برخى از همسران و فرزندانتان دشمن شمايند،از آنان برحذر باشيد و....
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَجِكُمْ وَ أَوْلَدِكمْ عَدُوًّا لَّكمْ فَاحْذَرُوهُمْ ... كلمه «من » در جمله «من ازواجكم » تبعيضى است ، و معناى «بعضى از همسران شما» را مى دهد، و سياق خطاب به تعبير «يا ايها الذين امنوا» و نيز وابسته كردن دشمنى همسران را به مؤ منين مجموعا علت حكم را مى رساند و مى فهماند كه بعضى از همسران مؤ منين كه با آنان دشمنى مى ورزند بدان علت مى ورزند كه شوهرانشان ايمان دارند، و عداوت به خاطر ايمان جز نمى تواند علت داشته باشد كه اين زنان بى ايمان مى خواهند شوهران خود را از اصل ايمان ، و يا از اعمال صالحه اى كه مقتضاى ايمان است ، از قبيل انفاق در راه خدا و هجرت از دار الكفر، برگردانند و منصرف كنند، و شوهران زير بار نمى روند، قهرا زنان با آنان دشمنى مى كنند، و يا مى خواهند كفر و معصيت هاى بزرگ از قبيل بخل و خوددارى از انفاق در راه خدا را بر آنان تحميل كنند، چون دوست مى دارند شوهران بجاى علاقه مندى به راه خدا و پيشرفت دين خدا و مواسات با بندگان خدا، به اولاد و همسران خود علاقه مند باشند، و براى تاءمين آسايش آنان به دزدى و غصب مال مردم دست بزنند. پس خداى سبحان بعضى از فرزندان و همسران را دشمن مؤ منين شمرده ، البته دشمن ايمان ايشان ، و از اين جهت كه دشمن ايمان ايشانند شوهران و پدران را وادار مى كنند دست از ايمان به خدا بردارند، و پاره اى اعمال صالحه را انجام ندهند، و يا بعضى از گناهان كبيره و مهلكه را مرتكب شوند، و چه بسا مؤ منين در بعضى از خواسته هاى زن و فرزند به خاطر محبتى كه به آنان دارند اطاعتشان بكنند،
و لذا در آيه شريفه مى فرمايد: از اين گونه زنان و فرزندان حذر كنيد، و رضاى آنها را مقدم بر رضاى خدا نگيريد. «و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحيم » - راغب در مفردات مى گويد كلمه «عفو» به معناى قصد براى گرفتن چيزى است ، مثلا وقتى گفته مى شود: «عفاه »، و يا اعتفاه ، معنايش اين است كه : قصد فلان چيز را كرد، در حالى كه آنچه را نزد خود داشت ، به دست گرفته بود - تا آنجا كه مى گويد - و چون گفته شود: «عفوت عنه » معنايش اين است كه من گناه او را زايل كردم و از او چشم پوشيدم . آنگاه مى گويد: و كلمه «صفح » به معناى ترك ملامت است ، و فرقش با عفو است كه از عفو بليغ تر است ، و به همين جهت خداى تعالى در يك جمله هر دو را ذكر كرده و فرموده : «فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى اللّه بامره »، چون گاهى مى شود كه انسان عفو مى كند، ولى صفح نمى كند. و سپس گفته : و كلمه «مغفرت » كه از ماده «غفر» است ، به معناى آن است كه جامه اى در تن كسى بپوشانى كه تن او را از آلودگى نگه بدارد، و از همين باب است كه مى بينى يكى به ديگرى مى گويد «اغفر ثوبك فى الوعاء» يعنى جامه ات را در خم رنگ بينداز و آن را رنگ كن تا چركتاب شود، و ديرتر چرك را نشان دهد و غفران و مغفرت از ناحيه خداى تعالى به اين است كه بنده را از اينكه عذاب به او برسد حفظ فرمايد و در قرآن فرموده : «غفرانك ربنا»، و «مغفره من ربكم »، و «و من يغفر الذنوب الا اللّه ». پس سه جمله «تعفوا»، و «تصفحوا» و «تغفروا» مى خواهند مؤ منين را تشويق كنند به اينكه اگر زن و فرزندانشان آثار دشمنى مذكور را از خود بروز دادند، صرفنظر كنند، و در عين حال بر حذر باشند كه فريب آنان را نخورند. «فان اللّه غفور رحيم » - اگر منظور از مغفرت و رحمت مغفرت و رحمت خاصه الهى باشد آن مغفرت و رحمتى كه تنها به مؤ منين مى رسد به همانهايى كه در آيه مورد بحث مخاطب به خطابهاى «تعفوا» و «تصفحوا» و «تغفروا» هستند و معنا اين باشد كه اگر شما مؤ منين از خطا و دشمنى زنان و فرزندان خود چشم پوشى كنيد، خداى تعالى هم با شما به مغفرت و رحمت خود معامله مى كند، در اين صورت جمله مورد بحث وعده جميلى به مؤ منين است در برابر رفتار صالحى كه كرده اند، همچنان كه در آيه زير همين وعده را به مؤ منين صاحب عفو و صفح داده مى فرمايد:
«و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر اللّه لكم ». و اگر منظور مغفرت و رحمت عام الهى باشد، بدون اينكه مقيد به مورد خطاب باشد، در اين صورت ديگر جمله مورد بحث وعده نخواهد بود، بلكه مى خواهد بفرمايد: اگر مؤ منين چنين كنند خود را به صفات خدا متصف و به اخلاق خدايى متخلق كرده اند، چون خدا هم غفور و رحيم است . إِنَّمَا أَمْوَلُكُمْ وَ أَوْلَدُكمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ كلمه «فتنه » به معناى گرفتاريهايى است كه جنبه آزمايش دارد، و آزمايش بودن اموال و فرزندان به خاطر اين است كه اين دو نعمت دنيوى از زينت هاى جذاب زندگى دنيا است ، نفس آدمى به سوى آن دو آن چنان جذب مى شود كه از نظر اهميت همپايه آخرت و اطاعت پروردگارش قرار داده ، رسما در سر دو راهى قرار مى گيرد، و بلكه جانب آن دو را مى چرباند، و از آخرت غافل مى شود، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «المال و البنون زينه الحيوه الدنيا». و تعبير آيه مورد بحث كنايه از نهى است ، مى خواهد از غفلت از خدا به وسيله مال و اولاد نهى كند، و بفرمايد: با شيفتگى در برابر مال و اولاد جانب خدا را رها نكنيد، با اينكه نزد او اجرى عظيم هست .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |