تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روايتى
(چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته )
در كتاب فقيه آمده كه شخصى از امام (عليه السلام ) از كلام خدا پرسيد، آنجا كه مى فرمايد: «فاصدق و اكن من الصالحين »، فرمود: «اصدق » از صدقه است ، يعنى تا صدقه دهم ، و منظور از جمله «و اكن من الصالحين » حج است ، يعنى تا حج خانه خدا كنم . مؤ لف : ظاهرا ذيل حديث از قبيل اشاره به بعضى از مصاديق صلاح باشد، نه اينكه بخواهد صلاح را منحصر در حج كند. و در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده كه گفته است : هيچ كس از كسانى كه مال زكات نداده دارند، و استطاعت حج داشتند و نرفته اند، از دنيا نمى رود مگر اينكه هنگام مرگ از خدا درخواست بازگشتن به دنيا مى كند. شنوندگانش گفتند: اى ابن عباس از خدا بترس ، اين چه حرفى است كه مى گويى ؟ ما اين افراد كافر را هم مى بينيم كه درخواست برگشتن به دنيا را مى كنند؟ گفت : من از قرآن برايتان دليل مى آورم ، آنگاه اين آيه را خواند: «يا ايها الذين امنوا لا تلهكم ... من الصالحين » آنگاه گفت : صلاح در اينجا حج است . صاحب مجمع البيان اين معنا را از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت كرده . مؤ لف : الدر المنثور هم آن را از عده اى از ارباب كتب حديث از ابن عباس روايت كرده است . و در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل كلام خدا كه فرموده : «و لن يوخر اللّه نفسا اذا جاء اجلها » فرموده : نزد خدا كتابها و مقدراتى است موقوف و غير حتمى ، هر كدام را بخواهد عملى مى كند، تا شب قدر برسد، در آن شب همه چيزهايى را كه تا سال بعد بايد رخ دهد نازل مى كند، اين است معناى آيه «و لن يوخر اللّه نفسا اذا جاء اجلها» يعنى وقتى كه خدا آن مقدر را در شب قدر نازل كرده باشد، و نويسندگان آسمانها آن را نوشته باشند، و اين همان مقدرى است كه ديگر تاخير داده نمى شود. سوره تغابن
آيات ۱ - ۱۰ سوره تغابن
سوره «تغابن»، مدنى است و هجده آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * يُسبِّحُ للَّهِ مَا فِى السّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الاَرْضِ لَهُ الْمُلْك وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۱) هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كافِرٌ وَ مِنكُم مُّؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(۲) خَلَقَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض بِالحَْقِّ وَ صَوَّرَكمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ(۳) يَعْلَمُ مَا فِى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(۴) أَ لَمْ يَأْتِكمْ نَبَؤُا الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ فَذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۵) ذَلِك بِأَنَّهُ كانَت تَّأْتِيهِمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالُوا أَ بَشرٌ يهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوا وَّ استَغْنى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنىُّ حَمِيدٌ(۶) زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن لَّن يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبّى لَتُبْعَثُنَّ ثمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيرٌ(۷) فَئَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(۸) يَوْمَ يجْمَعُكمْ لِيَوْمِ الجَْمْع ذَلِك يَوْمُ التَّغَابُنِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سيِّئَاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۹) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كذَّبُوا بِئَايَاتِنَا أُولَئك أَصحَابُ النَّارِ خَالِدِينَ فِيهَا وَ بِئْس الْمَصِيرُ(۱۰)
به نام خداى رحمان و رحيم.
تسبيح مى گويد هر آنچه در آسمان ها و زمين است خداى را، و مُلك همه اش از او و حمد نيز همه اش براى اوست و او بر هر چيز توانا است (۱).
او كسى است كه شما را بيافريد، بعضى از شما كافر و بعضى مؤمن اند، و خدا بدانچه مى كنيد، بيناست (۲).
آسمان ها و زمين را به حق آفريد و شما را صورتگرى كرد و صورت هايتان را زيبا كرد و بازگشت به سوى اوست (۳).
او آنچه را كه در آسمان ها و زمين است، مى داند و نيز آنچه را كه شما پنهان كنيد و آنچه را آشكار سازيد، مى داند و خدا داناى به درون دل ها است (۴).
مگر خبر آن كسانى كه قبل از اين كافر شدند، به شما نرسيده كه چگونه در دنيا وبال كفر خود را چشيدند، و در آخرت هم، عذابى اليم دارند (۵).
و اين بدان جهت بود كه همواره پيامبرانشان با آيات و معجزات روشن مى آمدند، ولى آن ها مى گفتند: آيا يك فرد انسان، ما را هدايت كند؟ در نتيجۀ اين تكبّر، كافر شدند و از پذيرفتن حق اعراض نمودند. خدا هم از آنان و از ايمان آوردنشان اظهار بى نيازى كرد و خدا بى نيازى ستوده است (۶).
كسانى كه كافر شدند، پنداشتند كه مبعوث نمى شوند، بگو چرا، به پروردگارم سوگند كه به طور قطع مبعوث مى شويد و بدانچه كه كرده ايد، خبرتان خواهند داد و اين براى خدا آسان است (۷).
پس به خدا و رسول او و نورى كه ما نازل كرده ايم، ايمان بياوريد و خدا بدانچه مى كنيد، با خبر است (۸).
روزى كه شما را جمع مى كند براى يوم الجمع، آن روز، روز تغابن است و كسى كه به خدا ايمان آورده، عمل صالح كرده باشد، خدا گناهانش را مى آمرزد و در جناتى داخلش مى كند كه از زير درختانش، نهرها روان است و در آن جنّات، تا ابد جاودانه خواهد بود و اين، خود رستگارى عظيمى است (۹).
و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، آنان اهل آتش و در آتش خالدند و چه سرانجامى است (۱۰).
اين سوره، از نظر سياق و نظم، شبيه به سوره حديد است، و گويى خلاصه اى از آن است. و غرض سوره اين است كه مؤمنان را تشويق و تحريك كند به اين كه در راه خدا انفاق كنند. و غرض ديگرش اين است كه ناراحتى ها و تأسّف هايى كه در اثر هجوم مصائب در دل هاشان نشسته برطرف سازد، و نويد دهد كه اگر در راه ايمان به خدا و جهاد در راه او و انفاق در آن راه، مشقاتى را متحمل مى شوند، همه به اذن خدا است.
و آياتى كه در صدر سوره واقع شده، جنبۀ مقدمه و زمينه چينى براى بيان اين غرض را دارد. در آن آيات بيان مى كند كه اسماى حُسنا و صفات عُلياى خدا اقتضا مى كند كه براى بشر، بعث و بازگشتى فراهم سازد، تا همه به سويش برگردند و در آن بازگشت، اهل ايمان و عمل صالح به سوى بهشت جاودان هدايت شوند، و اهل كفر و تكذيب، به سوى آتش ابدى رانده شوند. پس اين مطالب، مقدمه چينى است براى آيات بعد كه مى فرمايد: بايد خدا و رسول را اطاعت كنيد و بر مصائب و نيز در برابر انفاق در راه خدا خويشتندار باشيد، بدون اين كه از منع موانع متأثر و از ملامت شماتتگران، بيمى به خود راه دهيد. و اين سوره، به شهادت سياق آياتش، در مدينه نازل شده.
ذكر پاره اى از اسماء حُسنای خداوند، كه بر وجود بعث و جزا دلالت دارند
«يُسبِّحُ للَّهِ مَا فّى السّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ لَهُ الْمُلْك وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ»:
گفتار در معناى تسبيح و معناى مُلك و حمد و قدرت، و نيز اين كه مراد از آنچه در آسمان ها و زمين است، شامل خود آسمان ها و زمين نيز مى شود، در سوره «جمعه» گذشت.
اطلاق در جملۀ «لَهُ المُلك» بر اطلاق ملك خدا، و عدم محدوديت آن به هيچ حدّ و قيدى و هيچ شرطى دلالت دارد. پس هيچ حكم نافذى غير حكم او نيست و او، هيچ حكمى ندارد، مگر آن كه طبق اراده اش نافذ است.
و همچنين اطلاق در جملۀ «وَ لَهُ الحَمد» مى فهماند كه تمامى حمدهايى كه از هر حامدى سر مى زند، به او بر مى گردد. براى اين كه «حمد»، عبارت است از: ثناى در برابر عمل نيكى كه به اختيار از كسى سر زده باشد. و وقتى خلائق همه از خداست، و امر و تدبير خلائق هم از اوست، پس هيچ ذاتى جميل و صفتى جميل و عملى جميل از هيچ محمودى سر نمى زند، مگر آن كه از خدا سر زده است. همه آفرين و مرحبا و متشكرم ها نيز، ثناى خداست.
و همچنين جملۀ «وَ هُوَ عَلى كُلّ شَئٍ قَدِيرٌ» - كه آن نيز كليّت دارد - بر عموميت متعلق قدرت او دلالت مى كند، و مى فهماند قدرت او، محدود به هيچ حد، و مقيد به هيچ قيد و شرطى نيست.
و وقتى آيات همان طور كه اشاره كرديم، در مقام اثبات معاد است، قهرا آيه مورد بحث به منزلۀ مقدمه اول براى اثبات معاد مى شود، و مى فهماند خداى عزّوجلّ، منزّه از هر نقصى و هر نقطه ضعفى در ذات و صفات و افعالش است. او، مالك حكم بر هر چيز و تصرف در آن است، هر طور كه بخواهد و اراده كند. و معلوم است كه به جز جميل اراده نمى كند، و قدرت او هر چيزى را فرا گرفته.
پس او مى تواند در خلقش تصرف نموده و دوباره زنده اش سازد، همان طور كه در آغاز تصرف كرد و ايجادش نمود. پس او مى تواند مُردگان را مبعوث كند، هر طورى كه اراده اش تعلّق گرفته باشد، كه البته جز به حكمت تعلق نمى گيرد.
«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كافِرٌ وَ مِنكُم مُّؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»:
حرف «فاء» در كلمۀ «فَمِنكُم»، صرف ترتب كفر و ايمان بر خلقت را مى رساند. يعنى تنها مى فهماند اگر خلقتى نبود، كفر و ايمانى هم نبود. پس حرف مذكور نمى خواهد بفهماند كفر و ايمان، هم دو مخلوق خداى تعالى هستند و يا نيستند، از اين جهت ساكت است. تنها مى خواهد بفهماند مردم بعد از آن كه خلق شدند، دو دسته شدند. بعضى كافر و بعضى مؤمن. و اگر كافر را اول ذكر كرد، براى اين كه هميشه اكثريت با كافران است.
و حرف «مِن» در دو كلمۀ «فَمِنكُم» و «وَ مِنكُم» براى تبعيض است و چنين معنا مى دهد كه: بعضى از شما كافر و بعضى مؤمن اند؛ و با جملۀ «وَ اللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِير» توجه داد كه تقسيم شدن مردم به دو قسم - همان طور كه گفتيم - حق است، و آن دو، نزد خدا از يكديگر متمايزند. چون ملاك كفر و ايمان، ظاهر و باطن اعمال است، كه خدا به آن بيناست. نه چيزى از آن بر او پوشيده است، و نه به يكديگر مشتبه مى شوند.
اين آيه، مقدمۀ دوم براى اثبات معاد و حتميت آن است. مى فرمايد: مردم مخلوق خدايند، و از نظر كفر و ايمان و اعمال خوب و بد، براى او متمايزند.
«خَلَقَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض بِالحَْقِّ وَ صوَّرَكُمْ فَأَحْسنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ»:
مراد از «حق»، معنايى خلاف معناى باطل است. و باطل اين است كه آسمان ها و زمين را بدون هدف و غرضى ثابت، خلق كرده باشد. همچنان كه در جاى ديگر، در نفى چنين خلقتى باطل فرمود: «لَو أرَدنَا أن نَتّخِذَ لَهواً لَاتّخَذنَاهُ مِن لَدُنّا». و نيز فرمود: «وَ مَا خَلَقنَا السّمَاوَاتِ وَ الأرضِ وَ مَا بَينَهُمَا لَاعِبِينَ مَا خَلَقنَاهُمَا إلّا بِالحَقّ وَلكِنّ أكثَرَهُم لَا يَعلَمُونَ».
معناى جملۀ «وَ صَوّرَكُم فَأحسَنَ صُوَرَكُم»
و در جملۀ «وَ صَوّرَكُم فَأحسَنَ صُوَرَكُم»، منظور از «تصوير»، قلم به دست گرفتن و نقشه كشيدن نيست، بلكه منظور، اعطاى صورت است، و صورت هر چيز، قوام و نحوۀ وجود آن است.
همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ فِى أحسَنِ تَقوِيمٍ».
و «حُسن صورت»، عبارت است از تناسب تجهيزات آن نسبت به يكديگر، و تناسب مجموع آن ها، با آن غرضى كه به خاطر آن غرض ايجاد شده. اين است معناى حُسن. نه خوشگلى و زيبايى منظر و يا نمكين بودن. چون «حُسن»، يك معناى عامى است كه در تمامى موجودات جارى است، همچنان كه فرمود: «الّذِى أحسَنَ كُلّ شَئِ خَلَقَهُ».
و اگر در آيه مورد بحث، تنها حُسن صورت انسان ها را نام برد، شايد براى اين بوده كه مردم را توجه دهد به اين كه خلقت انسان ها طورى شده كه با بازگشت آنان به سوى خدا سازگار است. براى اين كه وقتى خداى تعالى، مَلِكى قادر على الاطلاق است، مى تواند به آنچه مى خواهد، حكم كند، و به هر طور كه مى خواهد، در آن تصرف نمايد. و او در افعالش منزّه از هر نقص و عيب، و بلكه محمود و ستايش شده است.
از سوى ديگر، مردم از نظر كفر و ايمان مختلف اند و او، به اعمال آنان بيناست، و خلقت هم لغو نيست، بلكه براى آن، غايت و هدفى است. پس بر او واجب است كه مردم را بعد از نشئه دنيا، براى نشئه ديگر مبعوث كند. براى نشئه جاودانه و فناناپذير، تا در آن نشئه، به مقتضاى اختلافى كه از نظر كفر و ايمان داشتند، زندگى كنند و اين، همان جزا است كه مؤمن با آن سعادتمند، و كافر شقى مى شود.
و جملۀ «وَ إلَيهِ المَصِير»، اشاره به همين نتيجه است.
«يَعْلَمُ مَا فِى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصّدُورِ»:
در اين آيه شريفه، شبهه منكران معاد را كه به جز استبعاد، اساسى ندارد، دفع مى كند. شبهه آنان اين است كه چطور ممكن است موجودات فانى و متلاشى شده در عالَم، دوباره برگردند؟ با اين كه حوادث عالَم و اعمال و صفات قابل شمار نيست؟ بعضى ظاهر و علنى، و بعضى باطن و سرّى است. بعضى به چشم ديده مى شود و بعضى، جزو غيب به شمار مى رود؟ آيه شريفه جواب مى دهد كه: خدا آنچه در آسمان ها و زمين است - كه آن نيز قابل شمار نيست - مى داند، و آنچه شما در باطن خود پنهان مى كنيد و آنچه علنى مى سازيد، همه را مى داند.
و جملۀ «وَ اللّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصّدُور»، به گفته بعضى، اعتراضى است كه به عنوان دنباله سخن آورده شد، تا شمول علم خدا به «مَا تُسِرّونَ» و به «مَا تُعلِنُون» را كاملا روشن سازد.
و معنايش اين است كه: وقتى خداى تعالى، محيط به مضمرات و اسرار نهفته در سينه هاى مردم است، اسرارى كه خودشان هم توجهى به آن ها ندارند، آن وقت چگونه ممكن است «مَا تُسِرّون» و «مَا تُعلِنُون» بر او پوشيده بماند.
و در جملۀ «وَ اللّهُ عَلِيم...»، با اين كه مى توانست بفرمايد: «وَ هُوَ عَلِيمٌ»، اگر به جاى ضمير، اسم ظاهر را آورد، براى اين بود كه به علت حكم اشاره كرده و فهمانده باشد اگر عالِم به اسرار و آشكار شماست، براى اين است كه «الله» است. و نيز، براى اين بود كه قاعده اى كلّى باشد، تا نظير مَثَلى معروف، همه به آن تمسك كنند.
ای مشركان! از سرنوشت اقوام گذشته عبرت بگيرید
«أَ لَمْ يَأْتِكمْ نَبَؤُا الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ فَذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»:
منظور از «وبال امر»، آثار سوء كفر و فسق آنان است، و منظور از «امر»، همان كفر و آثار كفر يعنى فسق است.
از آن جا كه مقتضاى اسماى حُسنا و صفات عُلياى مذكور در آيات قبلى اين بود كه خداى عزّوجلّ براى مردم معادى برقرار كند، و آنان را دوباره به سوى خود برگرداند، لذا لازم بود اين مقتضا را اعلام نمايد، و نيز آنچه كه بر مردم لازم است انجام دهند، و آنچه را كه واجب است اجتناب كنند، و خلاصه شرع و دينى را كه لازم است براى تأمين سعادت معادشان داشته باشند، اعلام بدارد. و چون طرق اين شرع رسالت است، لذا لازم بود رسولانى بر اساس انذار از عقاب آخرت و تبشير به ثواب آن، و يا بگو بر اساس انذار از خشم خدا و تبشير به رضاى او، گسيل بدارد.
در آيه مورد بحث، به منظور اشاره به اين معنا سرگذشت اقوامى را به ياد مى آورد كه در زمان هاى پيش زندگى مى كردند، و نسبت به دين خدا كفر ورزيدند، و به همين جهت وبال امر خود را چشيدند، و در آخرت عذابى دردناك دارند. آنگاه از اين يادآورى، منتقل مى شود به اين كه چرا كفر ورزيدند؟ و مى فرمايد: سبب كفرشان تكذيب رسالت بود، و سبب تكذيبشان هم، انكار بعث و معاد بود.
و در آخر نتيجه مى گيرد كه: پس بر مردم حاضر واجب است به خدا و رسولش و دينى كه بر آن رسول نازل فرموده، ايمان بياورند. و مقدمه چينى هاى مذكور را با تبشير و انذار ختم فرمود. البته به طور اشاره به آنچه براى مؤمنان تهيه ديده كه همان بهشت جاودانه است، و آنچه براى كفار تكذيب گر مهيا نموده كه همان آتش ابدى است.
پس اين كه فرمود: «ألَم يَأتِكُم نَبَأُ الّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبل»، خطابش به مشركان است، و منظورش از خبر آن هايى كه قبلا كافر شدند، داستان هاى اقوام گذشته است. چون قوم نوح و عاد و ثمود و ديگران است كه خدا به كيفر گناهان هلاكشان كرده بود.
و جملۀ «فَذَاقُوا وَبَالِ أمرِهِم»، اشاره است به آن عذاب بنيانكن كه خدا بر آنان نازل كرد و منصرفشان فرمود. و جملۀ «وَ لَهُم عَذَابٌ ألِيم»، اشاره است به عذاب اخروى آنان.
«ذَلِك بِأَنَّهُ كانَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالُوا أَ بَشرٌ يَهْدُونَنَا ...»:
اين آيه، علت آن عذاب انقراض و عذاب آخرت را بيان مى كند، و به همين جهت آيه را بدون عطف آورد تا به منزله جوابى از سؤالى فرضى باشد. گويا سائلى پرسيده: چرا آن عذاب ها بر سرِ آن اقوام نازل شد؟ در جواب فرموده باشد: «ذَلِكَ»، اين نزول عذاب براى آن بود كه آن ها چنين و چنان كردند. پس كلمۀ «ذَلِكَ» اشاره به عذاب هايى است كه در آيه قبل ذكر شده بود.
بهانه مشترك كفار در همۀ عصرها، بر عدم پذيرش رسالت الهي
و اگر از مسأله آمدن رسولان و دعوت آنان تعبير كرد به جمله «كَانَت تَأتِيهِم - هميشه به سوى آنان مى آمدند»، و نيز از كفر كفار و سخنان ايشان تعبير كرد به «فَقَالُوا» و «كَفَرُوا»، و «تَوَلّوا»، كه به مقابله دلالت بر نداشتن استمرار دارد، بدين جهت بود كه بفهماند كلمه و بهانه كفار در همه اعصار يك چيز بوده، و بر سرِ همان يك كلمه پافشارى هم داشتند. و آن كلمه، عبارت بود از: عناد و لجبازى.
و بنابراين، آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «تِلكِ القُرَى نَقُصّ عَلَيكَ مِن أنبَائِهَا وَ لَقَد جَاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذّبُوا مِن قَبل كَذَلِكَ يَطبَعُ اللّه عَلَى قُلُوبِ الكَافِرِين».
و نيز، در معناى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: «ثُمّ بَعَثنَا مِن بَعدِهِ رُسُلاً إلى قَومِهِم فَجَاؤُهُم بِالبَيّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذّبُوا بِهِ مِن قَبل كَذَلِكَ نَطبَعُ عَلى قُلُوبِ المُعتَدِين».
«فَقَالُوا أبَشَرٌ يَهدُونَنَا» - كلمه «بَشَرٌ»، هم به يك نفر اطلاق مى شود و هم بر جمع، و مراد از آن، در اين جا معناى دوم است. به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «يَهدُونَنَا - ما را هدايت كنند»، و اگر كلمه «بَشَرٌ» را نكره (بدون الف و لام) آوردند، به منظور تحقير هدايتگران بوده، و استفهام در آيه، انكارى است. مى فرمايد از درِ انكار پرسيدند: آيا افرادى از بشر كه هيچ برترى بر ما ندارند، ما را هدايت كنند؟
و اين سخن از ايشان، به جز كبرورزى، منشأ ديگرى نداشته. علاوه براين، اكثر اين امت ها كه هلاك شدند، وَثَنى مذهب بودند، و منكر نبوت (و معاد)، كه اساس دعوت انبيا است، و به همين جهت، خداى تعالى، جملۀ «فَكَفَرُوا وَ تَوَلّوا» را متفرع كرد بر جملۀ «أبَشَرٌ يَهدُونَنَا»، و فهماند كه كفر و اعراض خود را بر اساس تكبر خود بنا كردند.
معناى جملۀ «وَ استَغنَى اللهُ» و مراد از بى نیازی خداى سبحان
«وَ استَغنَى اللّهُ » - كلمۀ «إستغناء»، به معناى طلب بى نيازى است و استعمال آن، در مورد خداى تعالى، به اين معنا نيست. چون خداى عزّوجلّ، غنىّ بالذات است؛ بلكه به معناى اظهار بى نيازى است، و بدين جهت اظهار بى نيازى كرده كه بت پرستان، علم و نيرو و استطاعت را خاص خود دانسته، مى پنداشتند كه همين كمالات، جمع آنان را از فنا نگه مى دارد، و بقا را براى آنان تضمين مى كند. گويا عالَم وجود، بى نياز از ايشان نيست، همچنان كه در جاى ديگر، قرآن از آنان حكايت كرده كه گفتند: «مَا أظُنّ أن تَبِيدَ هذِهِ أبَداً». و نيز فرموده: «وَ لَئِن أذَقنَاهُ رَحمَةً مِنّا مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسّتهُ لَيَقُولَنّ هَذَا لِى وَ مَا أظُنّ السّاعَةَ قَائِمَةً».
و مآل اين اعتقاد، در حقيقت به اين است كه خدا به آنان احتياج دارد، و احتياجى كه دارد، در دست اينان است. و بنابراين، مراد از جملۀ «وَ استَغنَى اللّهُ»، همان بلاى انقراض كفار خواهد بود، كه جمله «فَذَاقُوا وَبَالَ أمرِهِم» نيز، بر آن دلالت مى كرد.
علاوه براين، انسان طبعا خودپسند است، و پيش خود چنين مى پندارد كه خداى تعالى، رهينِ منّت اوست، و او، حقّ حرمتى نزد خدا دارد، و بر خدا واجب است وى را، هر جا كه باشد، مورد احسان قرار دهد. مثل اين كه خداى تعالى احتياج دارد به اين كه سعادت او را تأمين نموده و به وى احسان كند. همچنان كه آيه زير نيز، به این پندار باطنى انسان اشاره نموده، مى فرمايد: «وَ مَا أظُنّ السّاعَةَ قَائِمَةً وَ لَئِن رُدِدتُ إلى رَبّى لَأجِدَنّ خَيراً مِنهَا مُنقَلَباً». و نيز فرموده: «وَ مَا أظُنّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِن رُجِعتُ إلى رَبّى إنّ لِى عِندَهُ لَلحُسنَى».
و مآل اين پندار، در حقيقت به اين است كه سعادتمند كردن آنان، به هر طريق كه خودشان بخواهند، وظيفۀ خداست. مثل اين كه العياذ باللّه، دست خدا زير سنگ ايشان است، و در دنيا چشاندن وبال اين پندار، و در آخرت عذاب كردنشان، در حقيقت اظهار بى نيازى او از ايشان است. بنابراين، مراد از استغناى خداى تعالى از ايشان، همان مجموعى است كه از جملۀ «فَذَاقُوا وَبَالَ أمرِهِم وَ لَهُم عَذَابٌ ألِيمٌ» استفاده مى شود.
پس دو وجه در معناى «استغناى خداى تعالى» آورديم، و معناى دوم، عمومى تر است. به هر حال، چه آن مراد باشد و چه اين، از جملۀ مورد بحث، عظمت و قدرتى استفاده مى شود كه بر هيچ كس پوشيده نيست، و اين جمله، در معناى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: «ثُمّ أرسَلنَا رُسُلَنَا تَترَا كُلّمَا جَاءَ أمّةً رَسُولُهَا كَذّبُوهُ فَأتبَعنَا بَعضَهُم بَعضاً وَ جَعَلنَاهُم أحَادِيثَ فَبُعداً لِقَومٍ لَا يُؤمِنُونَ».
و بعضى از مفسران گفته اند: مراد از جمله مورد بحث، اين است كه: خداى تعالى، بى نياز از استدلال و اقامه برهان است، و در نتيجه اتمام حجت بر آنان، به بيشتر از اين است كه آنان را ارشاد نموده، به سوى ايمان رهنمون شود.
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه: خداى تعالى، از اطاعت و عبادت آنان، از ازل تا ابد بى نياز است. براى اين كه او، غنىّ بالذات است. ولى اين دو وجه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - چندان دلچسب نيست.
«وَ اللّهُ غَنّىٌّ حَمِيدٌ» - اين جمله، جاى تعليل مضمون آيه را گرفته، و آيه را چنين معنا مى دهد: خداى تعالى، در ذاتش غنى و در افعالش محمود است. پس آنچه بر سرِ كفار بياورد، يعنى چشاندن وبال امر آنان، و تعذيبشان به عذاب اليم در مقابل كفر و اعراضشان، همه از مقتضاى غناى او و عدل اوست. چون به جز مقتضاى عمل خود آنان را، به آنان برنگردانيده.
بيان ركن ديگری از اركان كفر بت پرستان
«زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن لَّن يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبى لَتُبْعَثُنَّ ثمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيرٌ»:
در اين آيه، ركن ديگری از اركان كفر بت پرستان را بيان مى كند و آن، اين است كه: بت پرستان با انكار معاد، اديان آسمانى را منكرند. چون وقتى معاد را كه اثر دين است، و امر و نهى و حساب و جزاى دين بر پايه آن استوار است،
منكر شدند، خود دين را هم منكر گشته اند. تنها انكار معاد است كه مى تواند بهانه و علت انكار رسالت باشد. چون با انكار معاد، ديگر تبليغ و انذار و تبشير معنا ندارد.
و در آيه مورد بحث، منظور از «الّذِينَ كَفَرُوا»، عموم بت پرستان است، كه يك دسته آنان، معاصر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بودند، و از آن ميان نيز، جمعى در مكّه و اطراف آن زندگى مى كردند. ولى بعضى از مفسران گفته اند: منظور تنها مشركان اهل مكّه است.
و در جملۀ «قُل بَلى وَ رَبّى لَتُبعَثُنّ ثُمّ لَتُنَبَؤُنّ بِمَا عَمِلتُم»، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دستور فرموده از پندار مشركان پاسخ دهد، و در جواب اين كه پنداشتند «أن لَن يُبعَثُوا»، بفرمايد «بَلى وَ رَبّى لَتُبعَثُنّ - به پروردگارم سوگند كه به طور يقين، مبعوث خواهيد شد». و در اين جمله، مطلب به چند وسيله تأكيد شده. يكى كلمۀ «بَلى». يكى سوگند «رَبّى». يكى «لام» تاكيد. و چهارم، نون تأكيد ثقيله.
و كلمۀ «ثُمّ» در جملۀ «ثُمّ لَتُنَبَؤُنّ»، تراخى و بعديّت را مى رساند. البته بعديّت بر حسب رتبه كلام. و در اين جمله، اشاره اى هم به غرض بعث شده و آن غرض، رسيدگى به حساب خلق است. و معناى جملۀ «وَ ذَلِكَ عَلَى اللّه يَسِيرٌ» اين است كه: مبعوث كردن مردم و خبر اعمالشان را به ايشان دادن، براى خداى تعالى آسان است و هيچ دشوارى ندارد.
و اين، ردّ اعتقاد مشركان است كه مسأله بعث را محال دانسته، مى گفتند: ممكن نيست خداى تعالى، چنين كارى بكند و دليلى، به جز استبعاد نداشتند. و در جاى ديگر، قرآن، از اين «آسانى بعث»، به مثل «وَ هُوَ الّذِى يَبدَؤُا الخَلقَ ثُمّ يَعِيدُهُ وَ هُوَ أهوَنُ عَلَيهِ» تعبير آورده، فرموده: او، كسى است كه خلق را بدون سابقه و از هيچ بيافريد، و سپس دوباره او را بر مى گرداند، و بر گرداندنش، بر او آسان تر است.
و دليل بر اين كه معاد براى خداى تعالى دشوارى ندارد، همان اسماء و صفاتى است كه در صدر آيات نام برد. يعنى خلق، ملك، علم، محموديت، و منزه بودن، كه جامع همۀ آن اسماء و صفات، كلمۀ «اللّه» است، كه معنايش، دارندۀ تمامى صفات كمال است.
از اين جا روشن مى شود كه چرا در جمله مورد بحث نفرمود «وَ ذَلِكَ عَلَيهِ يَسِيرٌ»، و چرا نام جلاله را
آورد؟ خواست تا به علت حكم اشاره كرده باشد و فرموده باشد: اگر گفتيم «معاد» براى خدا آسان است، براى اين بود كه او «اللّه» است. پس جمله مورد بحث، يك حجّت برهانى است، نه صرف ادّعا.
اشاره به آياتى كه در آنها براى وقوع و تحقق قيامت قسم ياد شده است
مفسرين گفته اند: آيه مورد بحث سومين آيه اى است كه پيغمبر گراميش را براى وقوع معاد وادار به سوگند به پروردگار خود كرده ، يكى ديگر از آن موارد آيه زير است كه مى فرمايد: «و يستنبونك احق هو قل اى و ربى » و يكى ديگرش اين است كه مى فرمايد: «و قال الذين كفروا لا تاتينا الساعه قل بلى و ربى لتاتينكم »، و سومى آنها آيه مورد بحث ما است . فَئَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ اين جمله نتيجه گيرى از مضمون آيه قبلى است ، به دليل اينكه حرف «فاء» در اولش آمده ، مى فرمايد: وقتى مسلم شد كه شما به طور يقين مبعوث خواهيد شد، و شما را به ريز و درشت آنچه كرده ايد خبر خواهند داد، پس واجب است بر شما كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد و نيز به آن نورى كه بر رسولش نازل كرده كه همان قرآن باشد كه با نور ساطع خود شما را به سوى صراط مستقيم هدايت نموده و شرايع دين را بيان مى كند، ايمان بياوريد. در جمله «و النور الذى انزلنا»، التفاتى از غيبت «فامنوا بالله » به تكلم با غير «انزلنا» بكار رفته ، و شايد نكته اين التفات تكميل حجت باشد، و بخواهد حجت قبلى را از راه شهادت كه بهتر عذر را قطع مى كند تكميل نمايد، چون خيلى فرق هست بين اينكه بگوييم «و النور الذى انزل » كه يك جمله خبرى است ، و اينكه بفرمايد: «و النور الذى انزلنا» كه ديگر جمله خبرى نيست بلكه شهادتى است از خداى تعالى برقرآن كتابى آسمانى و نازل از ناحيه او، و معلوم است كه شهادت تاكيدش از صرف خبر بيشتر است . ممكن است در اينجا بپرسى كه : چه فايده اى در شهادت است بامشركين منكر اين هستند كه قرآن كلام خداى تعالى است و از ناحيه او نازل شده و اگر كفار اين معنا را قبول داشتند همان حجت گذشته براى اثبات معاد كافى بود، و احتياجى به اين التفات نداشت ؟
در پاسخ مى گوييم : قبل از اين آيات خداى تعالى چند نوبت به وسيله تحدى انكار مشركين را باطل كرده و فرموده بود: اگر شك داريد كه اين قرآن از ناحيه خداست ، و احتمال مى دهيد خود محمد كه يك فرد بشر است آن را ساخته و پرداخته باشد، شما مشركين هم بشريد، و عرب هم هستيد، يك سوره و حداقل يك آيه به مثل آن بياوريد، پس در مقام آيه چنين بهانه اى در كار نيست ، و براى اقامه حجت شهادت موكدتر از صرف خبر است و حتى از خبرى كه مدلل است ، نيز موكدتر است . «و اللّه بما تعملون خبير» - اين جمله علم خداى تعالى را به ياد آنان مى آورد، علمش به دقائق اعمال آنان ، مى خواهد دستور «فامنوا» را به اين وسيله تاءكيد كند، و معناى آن اين است كه : ايمان بياوريد، و در ايمان آوردن خود كوشش هم بكنيد، براى اينكه خدا به دقائق اعمالتان عالم است ، هرگز از هيچ يك از آن اعمال غافل نمى ماند، و او به طور قطع جزاى اعمالتان را مى دهد.
آياتى كه بر جمع شدن مردم در قيامت براىفصل قضاء دلالت مى كنند.
يَوْمَ يجْمَعُكمْ لِيَوْمِ الجَْمْع ذَلِك يَوْمُ التَّغَابُنِ ... كلمه «يوم » ظرف است براى جمله قبلى كه مى فرمود: «به طور قطع مبعوث مى شويد...» و منظور از «يوم جمع » روز قيامت است كه مردم همگى جمع مى شوند، تا خداى تعالى بينشان فصل قضا كند، همچنان كه فرمود: «و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا». و مساءله جمع شدن براى روز قيامت در قرآن كريم مكرر آمده ، و امثال آيه زير آن را تفسير مى كند و مى فرمايد: «ان ربك يقضى بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون » و نيز مى فرمايد: «فاللّه يحكم بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون » و مى فرمايد: «ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون »، كه همه اين آيات اشاره دارند به اينكه جمع شدن مردم در قيامت به منظور فصل القضاء و داورى است . «ذلك يوم التغابن » - راغب مى گويد: كلمه «غبن » (كه تغابن مصدر باب تفاعل آن است ) به معناى اين است كه وقتى با كسى معامله مى كنى از راهى كه او متوجه نشود كلاه سر او بگذارى ،
(اگر مى خرى پول كمترى بدهى ، و اگر مى فروشى پول بيشترى بگيرى )، «اليوم التغابن » چه روزى است ؟ و چه كسانى معنبون مى شوند؟ آنگاه مى گويد: منظور از «يوم التغابن » كه در قرآن آمده روز قيامت است ، چون در آن روز براى همه مردم كشف مى شود كه در معامله اى كه آيات زير بدان اشاره نموده مغبون شده اند، و اينكه آن آيات : «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه - بعضى از مردمند كه جان خود را در برابر خو شنوديهاى خدا مى فروشند»، «ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم ... - خدا از مؤ منين جانهايشان را خريدارى كرده ... و الذين يشترون بعهد اللّه و ايمانهم ثمنا قليلا - آن هايى كه با عهد خدا و سوگندهاشان بهاى اندكى به دست مى آورند». در روز قيامت براى همه اين معامله گران كشف مى شود كه مغبون شده اند، آن كس كه معامله نكرده مى فهمد كه از معامله نكردن مغبون شده ، و آن كس كه در معامله اش بهاى اندك دنيا به دست آورده مى فهمد كه از معامله كردنش مغبون شده ، پس همه مردم در آن روز مغبون خواهند بود. و از بعضى از مفسرين وقتى سوال شده كه «يوم التغابن » به چه معنا است ؟ گفته اند: به معنا است كه در آن روز تمام اشياء بر خلاف معيارها و مقاديردنيايى ظهور مى كنند. و اينكه در آغاز كلامش گفت تغابن به معناى كلاه گذارى است ، وقتى درست است كه تغابن در آيه را به اين معنا بگيريم كه كفار معامله سودبخش را رها نموده معامله زيان آور را اختيار كردند، و هر چند اين معنا معناى خوبى است ، ولى با كلمه «تغابن » نمى سازد، چون اين كلمه از باب مفاعله است ، و مغبون كردن هر دو طرف يكديگر را مى رساند. و آن وجه دوم كه از بعضى نقل كرد وجه دقيق ترى است ، و آيات زير هم آن را تاءييد مى كند: «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين »، «لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد، و بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون ».
و مقتضاى اين وجه عموميت تغابن است ، يعنى بنابر اين وجه بايد گفت كه : هم كفار در قيامت تغابن دارند و هم مؤ منين ، تغابن مومنين براى آن است كه وقتى آن قره العين هاى در جوار رحمت حق را مى بينند، ناراحت مى شوند كه چرا بيشتر عمل نكردند، و اما كفار تغابنشان براى است كه چراعمل نكردند، و وجهى كه بين دو طايفه مشترك است ،است كه چرا در دنيا آنطور كه بايد روز قيامت را نشناختند. ولى اين وجه هم مثل وجه قبلى با معناى تغابن نمى سازد، براى معناى تغابن مغبون كردن يكديگر است . البته در اين ميان وجه سومى هم هست ، و آن اين است كه تغابن را تنها مخصوص گمراهان بدانيم و بگوييم : اين دسته دو طايفه هستند كه هر يك به دست ديگرى مغبون مى شوند، يكى طايفه گمراه كننده ، ديگرى گمراه شونده ، طايفه گمراه كننده غابن هستند، زيرا پيروان خود را وادار به دنياپرستى و ترك آخرت و در نتيجه وادار به گمراهى نموده ، آنان را مغبون مى سازند، و مغبون هستند، براى اينكه همان پيروان ضعيف ، ايشان را با پيروى كوركورانه خود كمك نموده ، استكبارشان را بيشتر مى كنند، پس هر دو طايفه هم غابن اند و هم مغبون . وجه چهارمى هم هست كه طبق آن روايت هم وارد شده ، و آن اين است كه بگوييم تمامى بندگان خدا چه خوب و چه بد در بهشت سهم و منزلى و در دوزخ هم منزلى دارند، بنده اگر اطاعت خدا كند به منزلى كه در بهشت برايش فراهم شده داخل مى شود، و اگر نافرمانى خدا را بكند، داخل منزلى كه در آتش دارد مى شود، و روز قيامت منزلهاى بهشتى اهل دوزخ را به اهل بهشت مى دهند، و منزل دوزخى اهل بهشت را به اهل دوزخ مى دهند، پس در قيامت اهل بهشت دوزخيان را مغبون نموده ، مؤ منين غابن و كفار مغبون مى شوند. بعضى از مفسرين بعد از ايراد اين وجه گفته اند: تغابن در خود آيه با جمله «و من يومن باللّه ... و بئس المصير» تفسير شده ، ولى ما آنطور كه بايد ظهورى در آيه نديديم ، كه چگونه آيه تغابن را تفسير نموده است .
و اما جمله «و من يومن باللّه و يعمل صا لحا... و بئس المصير» از آنجا كه در طول اين تفسير مكرر معنا شده ، ديگر به معنايش نمى پردازيم .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |