تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
اثبات معاد با بيان اين كه خلقت آسمان ها و زمين به حق بوده
و مضمون اين دو آيه شريفه، يك حجت برهانى است بر ثبوت معاد، به اين بيان كه اگر فرض كنيم ماوراى اين عالَم، عالَم ديگرى ثابت و دائم نباشد، بلكه خداى تعالى لايزال موجوداتى خلق كند، و در آخر معدوم نموده، باز دست به خلقت موجوداتى ديگر بزند، باز همان ها را معدوم كند، اين را زنده كند، و سپس بميراند، و يكى ديگر را زنده كند، و همين طور الى الأبد اين عمل را تكرار نمايد، در كارش بازيگر و كارش عبث و بيهوده خواهد بود، و بازى عبث بر خدا محال است. پس عمل او هرچه باشد، حق است، و غرض صحيحى به دنبال دارد. در مورد بحث هم ناگزيريم قبول كنيم كه در ماوراى اين عالَم، عالَم ديگرى هست، عالَمى باقى و دائمى كه تمامى موجودات بدان جا منتقل مى شوند، و آنچه كه در اين دنياى فانى و ناپايدار هست، مقدمه است براى انتقال به آن عالَم و آن عالَم، عبارت است از همان زندگى آخرت.
و ما در باره اين برهان، در تفسير آيه ۱۶ از سوره «انبياء» و آيه ۲۷ از سوره «ص» بحث مفصل كرده ايم، بدان جا مراجعه شود.
و جمله «ولكنّ أكثرهم لا يَعلَمُون»، توبيخ كفار است به نادانى.
«إِنَّ يَوْمَ الْفَصلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ»:
اين آيه شريفه، خصوصيات و صفات آن روز را كه برهان قبلى اثباتش مى كرد، بيان مى كند، و مى فرمايد: در روز قيامت، تمامى مردم از اولين و آخرين، براى ربُّ العالَمين بپا مى خيزند.
و اگر آن را «يَومُ الفَصل» خوانده، بدين جهت است كه خداى تعالى در آن روز بين حق و باطل جدايى مى افكند، و محق را از مبطل، و متقى را از مجرم جدا مى كند. ممكن هم هست از اين جهت باشد كه آن روز، روز قضاء فصل الهى است.
«مِيقاتُهُم أجمعين» - يعنى روز فصل، روز ميقات همه آنان است. ممكن هم هست منظور از همه، تمامى مردم نباشد، بلكه تمامى نامبردگان در سابق، يعنى قوم «تُبَع» و قوم فرعون و قريش و ديگران باشد.
«يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَن مَّوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنصَرُونَ»:
اين آيه شريفه «يَومُ الفصل» را بيان مى كند. و كلمه «مَولى» به معناى كسى است كه حق دارد در امور ديگرى تصرف كند، و هم به آن كسى كه وى نسبت به او ولايت دارد، اطلاق مى شود، و كلمه «مولى» ىِ اولى در آيه شريفه، به معناى اول و دومى به معناى دوم است.
معنا و وجه اين كه در قيامت اغناء و نصرت نخواهد بود و مقصود از استثناء «إلّا مَن رَحِمَ الله»
و آيه شريفه نخست اين معنا را نفى مى كند كه در آن روز كسى به درد كس ديگر بخورد. و در ثانى خبر مى دهد از اين كه در آن روز، كفّار يارى نخواهند شد. و فرق بين اين دو معنا اين است كه به درد خوردن و اغناء (بى نياز كردن) در امورى است كه بى نياز كننده، خودش به تنهايى و مستقلا آن امر را عهده دار شود، و براى ديگرى و عوض او انجامش دهد، و ديگرى هيچ دخالتى در آن كار نداشته باشد. ولى نصرت در جائى استعمال مى شود كه هم ناصر دخالت داشته باشد و هم منصور، چيزى كه هست، دخالت منصور به تنهايى براى انجام آن كار كافى نباشد، و با نصرت ناصر تكميل گردد.
وجه اين كه هم اغناء را نفى مى كند و هم نصرت را، اين است كه اين گونه كمك ها، همه در دنيا مؤثر واقع مى شوند، و اسباب پيشرفت كار به شمار مى آيد، و روز قيامت، روزى است كه تمامى سبب هاى دنيوى از كار مى افتد، همچنان كه قرآن كريم، در جاى ديگر فرموده: «وَ تَقَطّعَت بِهِمُ الإسباب» و نيز فرموده: «فَزَيّلنَا بَينَهُم».
«إِلا مَن رَّحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»:
اين استثناء از ضمير جمع در «لا يُنصَرون» است. يعنى از بين همه مردم كه گفتيم يارى نمى شوند، تنها كسانى استثناء شده اند كه مورد ترحم خدا واقع شده باشند. پس مى توان گفت: اين آيه شريفه، يكى از ادلۀ شفاعت در قيامت است، كه تفصيل كيفيت دلالتش در بحث شفاعت، در جلد اول اين كتاب گذشت.
البته اين در صورتى است كه ضمير در «لا يُنصَرُون» به عموم مردم برگردد، همچنان كه ظاهرش هم همين است، و اما اگر تنها به كفّار برگردد - آن چنان كه بعضى احتمالش را داده اند - آن وقت استثناء مذكور منقطع و بدون مستثنا منه خواهد بود، و معنايش اين مى شود كه: كفّار يارى نمى شوند، وليكن كسى كه مورد رحمت خداى تعالى قرار گيرد كه همان متقيان اند، يارى مى شوند، چون آنان بى نيازند از مولایى كه به دردشان بخورد، و از ناصرى كه ياريشان دهد.
و اما اين احتمال كه بعضى داده اند كه استثناء متصل است و مستثنا منه لفظ «مولى» باشد، فسادش از بيان گذشته ما روشن گرديد، براى اين كه در معناى كلمه «اغناء» گفتيم كه در مواردى تحقق مى يابد كه دست خود انسان از تمامى سبب هاى نجات قطع شده باشد، و آن وقت ديگرى، آدمى را نجات دهد. در اين حال است كه مى گوييم: فلانى بى نياز از ما شد، و كسى كه مولایى ندارد كه بى نياز از او باشد، ديگر استثنا پذير نيست، و كسى كه به حكم «وش لا هُم يُنصَرُون» ناصرى ندارد نيز، استثناء پذير نيست. چون گفتيم كه نصرت عبارت است از: ضميمه شدن عاملى از خارج به عاملى از ناحيه خود انسان، تا كارى از پيش برده شود. و در آيه مورد بحث، كسى ممكن است يارى شود و شفيع آدمى گردد كه از ناحيه خود آدمى هم عامل نجاتى - كه عبارت است از دين پسنديده - وجود داشته باشد كه بيان مفصلش در بحث شفاعت گذشت. بله اين احتمال را مى توان با مضمون روايت «شحام» - كه به زودى خواهد آمد - توجيه نمود.
«إنّه هُو العَزيزُ الرّحِيم» - يعنى او غالبى است كه هرگز مغلوب چيزى نمى شود، و چيزى نيست كه بر او غالب آيد تا بتواند از عذاب هر كس كه بخواهد عذاب كند، جلوگيرش شود، و يا از افاضه خير بر كسى كه بخواهد بر او ترحم كند و به او خير برساند، مانع آيد. اين نكته هم از نظر خواننده پوشيده نيست كه بين اين دو اسم از اسماء خداى تعالى، تناسبى با مضامين آيات وجود دارد، كه شايد در نام هاى ديگر، آن تناسب نباشد.
«إِنَّ شجَرَتَ الزَّقُّومِِ طعَامُ الاَثِيمِ»:
در سابق در تفسير سوره صافات، در معناى «شجره زقّوم» سخن رفت. و اما كلمه «أثيم» به معناى كسى است كه در اثر تكرار يك گناه و يا گناهان بسيار، روحيه اى عصيانگر و گناه دوست پيدا كرده باشد. و اين آيه تا هشت آيه بعدش، حال اهل آتش را بيان مى كند.
«كالْمُهْلِ يَغْلى فى الْبُطُونِ كَغَلىِ الْحَمِيمِ»:
كلمه «مُهل» به معناى مذاب مس، قلع و ديگر فلزات مى باشد. و كلمه «غلى» و كلمه «غليان» هر دو به معناى جوشيدن است. و كلمه «حميم»، به معناى آب بسيار داغ است و كلمه «كَالمُهل» خبر دوم براى «إنّ» است، همچنان كه جمله «طَعامُ الأثيم» خبر اول آن است. و جمله «يَغلِى فِى البُطُون كَغَلىِ الحَمِيم» خبر سوم آن است، و معناى آيه روشن مى باشد. (مى فرمايد: شجره زقّوم، سه خصيصه دارد، اول اين كه طعام گناه دوستان است، و دوم اين كه چون سرب و يا مس مذاب است. و سوم اين كه در درون شكم ها، چون آب جوش غليان مى كند).
«خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَوَاءِ الجَْحِيمِ»:
كلمه «اعتلوا» جمع امر حاضر از مصدر «عتل» است، كه به معناى كشيدن به عنف و به زور است، و «سَواء الجحيم» به معناى وسط دوزخ است. و خطاب «بگيريد او را»، به ملائكه اى است كه موكّل بر آتش اند. و معناى آيه اين است كه: ما به ملائكه مى گوييم اين گنه پيشه را بگيريد، و به عُنف به سوى وسط دوزخ بكشيد، تا آتش از همه جهات بر او احاطه يابد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «و إنّ جَهَنّم لَمُحيطةٌ بِالكَافِرين».
«ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ»:
گويا مراد از «عذاب» وسيله عذاب است، و اضافه «عذاب» به كلمه «حميم»، اضافه بيانيه است، و معناى آيه اين است كه: سپس از بالاى سرش، آن مايع مذاب و جوشانى كه وسيله عذاب او است، بر سرش بريزيد.
«ذُقْ إِنَّك أَنتَ الْعَزِيزُ الْكرِيمُ»:
اين جمله خطابى است به گناه پيشه اى كه در حال چشيدن عذاب هاى پى در پى است. و اگر او را عزيز و كريم خواند، با اين كه در نهايت ذلت و پستى و ملامت است، در حقيقت نوعى استهزا به او است تا عذابش شديدتر گردد. چون اين گونه افراد در دنيا براى خود عزت و كرامتى قائل هستند و به هيچ وجه حاضر نيستند از آن عزت و كرامت موهوم دست بردارند، همچنان كه از آيه «وَ مَا أظُنُّ السّاعَةَ قَائمةً وَ لَئِن رُجِعتُ ألى رَبّى إنّ لِى عِندَهُ لَلحُسنى» كه حكايت گفتار همين گونه مردم است، اين پندار به خوبى به چشم مى خورد.
«إِنَّ هَذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْترُونَ»:
كلمه «تَمتَرُون»، جمع مضارع حاضر از مصدر «امتراء» است كه به معناى شك و ترديد است، و اين آيه شريفه هم، تتمۀ گفتار ملائكه به گناه پيشگان است، كه در آن، عذاب آن ها را تأكيد و خطاكارى و لغزش آن ها در دنيا را اعلام مى دارد. چون در دنيا در چيزى شك و ترديد كردند، كه امروز آن را با تمام وجود خود لمس مى كنند. و به همين جهت، از تحمّل عذاب تعبير كرد به چشيدن. چون وقتى بخواهند بگويند درك من نسبت به آن درد و يا آن لذت، دركى تام و تمام بود، مى گويند من آن درد را چشيدم؛ يا من آن لذت را چشيدم.
ممكن هم هست آيه شريفه استيناف و كلامى نو از خداى تعالى باشد، كه بعد از ذكر حال كفار در قيامت، ايشان را با آن مخاطب مى سازد. و چه بسا جمله «كُنتُم بِهِ تَمتَرُون» مؤيد اين احتمال باشد. براى اين كه خطاب هاى سابق؛ همه به صورت مفرد بود و در خصوص اين آيه، خطاب به صيغه جمع است.
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى مَقَامٍ أَمِينٍ»:
كلمه «مقام» به معناى محل قيام، يعنى محل ثبوت و پابرجايى هر چيز است، و به همين جهت محل اقامت را نيز مقام گفته اند. و كلمه «امين»، صفتى است از «امن»، يعنى نرسيدن مكروه. و معناى جمله اين است كه: پرهيزكاران - در روز قيامت - در محلى امن از هر مكروه و از مطلق ناملايمات ثابت و مستقر مى باشند.
با اين بيان روشن مى شود كه نسبت دادن «امن» به «مقام» و گفتن «مقام امين»، از باب مجاز در نسبت است. چون گفتيم «امين»، صفت صاحب مقام است و در ظاهر به خود مقام نسبت داده شده است.
«فِى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ»:
اين جمله بيانى است براى جمله «فِى مَقامٍ أمين». و اگر «عُيُون: چشمه ها» را هم منزلگاهى براى اهل بهشت معرفى نموده، به اعتبار اين است كه اهل بهشت در مجاورت چشمه ها قرار دارند، و نيز بدين جهت است كه چشمه ها هم، در همان بهشت ها واقع اند. و اگر «جنّات» را جمع آورده، با اين كه ظرف و محل زندگى هر كس يك جنت است، به اين اعتبار است كه بهشت ها، داراى انواعى هستند. و يا براى اين بوده كه براى هر فرد از متقين به تنهايى يك بهشت و يا چند بهشت است.
«يَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَقَابِلِينَ»:
كلمه «سُندُس» به معناى پارچه نازكى است كه از ابريشم بافته شده باشد، و كلمه «استبرق»، پارچه ضخيم ابريشمى است، و هر دو كلمه در اصل فارسى بوده، و به زبان عرب داخل شده است.
«مُتَقابِلين» - يعنى روبروى هم اند، تا با هم انس داشته باشند. چون نزد اهل بهشت هيچ ناملايمى نيست، زيرا فرمود: در مقامى امين قرار دارند.
«كذَلِك وَ زَوَّجْنَاهُم بحُورٍ عِينٍ»:
يعنى به همين منوال است كه وصف كرديم، و مراد از تزويج اهل بهشت با حوريان اين است كه قرين حوريان هستند. چون اين تزويج به معناى ازدواج اصطلاحى نيست، بلكه از زوج به معناى قرين است، كه معناى اصلى لغوى آن است.
و كلمه «حور» جمع حوراء است، كه به معناى زنى است كه سفيدى چشمش بسيار سفيد، و سياهى آن نيز بسيار سياه باشد. و يا به معناى زنى است كه داراى چشمانى سياه چون چشم آهو باشد. و كلمه «عين»، جمع كلمه «عيناء» يعنى درشت چشم است و از ظاهر كلام خداى تعالى بر مى آيد، كه حورالعين غير زنان دنيايند، كه آنان نيز داخل بهشت مى شوند.
«يَدْعُونَ فِيهَا بِكُلِّ فَاكِهَةٍ ءَامِنِينَ»:
يعنى تمام اقسام ميوه ها را مى طلبند، و مى خورند، در حالى كه از ضرر آن ها ايمن اند.
مراد از اين كه فرمود: اهل بهشت، جز مرگ نخستين، مرگى نمى چشند
«لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْت إِلا الْمَوْتَةَ الاُولى وَ وَقَاهُمْ عَذَاب الجَْحِيمِ»:
يعنى غير از مرگ اول ديگر مرگى نمى چشند، و در بهشت خلد به حياتى ابدى كه ديگر دستخوش مرگ نمى شود، زنده اند.
بعضى از مفسران در اين آيه اشكال كرده اند، به اين كه استثنا مرگ اول از جمله در بهشت مرگى نمى چشند مگر مرگ اول را، چنين مى رساند كه در بهشت يك مرگ مى چشند، در حالى كه قطعا خلاف اين معنا منظور است.
و به بيانى روشن تر اين كه: منظور از مرگ اول، مسلما مرگ در دنيا است كه نسبت به اهل بهشت پيشامد گذشته اى است، و محال است كه انسان در آينده اش، يعنى در بهشت متصف و متلبس به چيزى باشد كه در گذشته واقع شده و گذشته است، و با اين حال چه معنا دارد كه در آيه بفرمايد: «در آينده، يعنى در بهشت نمى چشند، مگر مرگ در گذشته را».
البته در اين جا اشكال ديگرى نيز هست كه مفسران متعرض آن نشده اند و آن، اين است كه در سابق در تفسير آيه: «رَبّنَا أمّتنَا اثنتين وَ أحيَيتنَا اثنتين» گفتيم كه: بين زندگى دنيا و قيامت، دو بار مرگ اتفاق مى افتد. يكى مرگ در دنيا براى انتقال از دنيا به برزخ؛ و يكى هم مرگ در برزخ براى انتقال از آن به زندگى آخرت. و ظاهرا مراد از مرگ اول در آيه مورد بحث، مرگ دنيا است كه آدمى را به برزخ منتقل مى كند. حال اشكال اين است كه بر فرض كه استثنا «مَوتَةَ الأُولى» را به وجهى اصلاح كرديم، مرگ دومى چرا استثناء نشده؟ و چه فرقى است بين آن دو كه بفرمايد داخل بهشت نمى شوند، مگر بعد از چشيدن مرگ اول، و حال آن كه بايد بفرمايد مگر بعد از چشيدن دو مرگ.
بعضى از مفسران از اشكال اول پاسخ داده اند به اين كه استثنا «إلّا المَوتَةَ الأُولى» استثنا منقطع، و بى ربط به ما قبل است، و معناى «لكن» را مى دهد، و معناى آيه چنين است كه: «در بهشت مرگى نمى چشند، ليكن مرگ همان بود كه در دنيا چشيدند و از دنيا به عالَم برزخ منتقل شدند». پس عموم جمله «در بهشت مرگى نمى چشند»، به حال خود باقى است.
و به فرضى هم كه استثناء منقطع نباشد، مى توان كلمه «إلّا» را به معناى «سواى» و جمله: «إلّا المَوتَةَ الأولى» را بدل از كلمۀ «الموت» دانست، آن وقت اصلا استثنايى در بين نمى آيد، و معناى آيه اين مى شود: «در بهشت سواى مرگ اول، چيزى از مرگ نمى چشند، و اما مرگ اول را چشيدند، و ديگر محال است همان را بچشند».
بعضى ديگر، جواب هاى ديگرى داده اند كه قابل اعتنا نيست. و خواننده گرامى خود توجه دارد كه اين دو پاسخى هم كه نقل كرديم، اين اشكال را كه چرا كلمۀ «اولى» را به ميان آورد، جواب نمى دهد، و ما در تفسير آيه شريفه: «إن هِىَ إلّا مَوتَتُنَا الأُولى»، وجوهى در پاسخ اين سؤال آورديم.
پاسخ از اشكال دوم
و اما از اشكال دوم، ممكن است همان جواب دوم از اشكال قبلى را داد، و گفت كه كلمه «إلّا» به معناى «سواى» است. چون گفتيم آدمى داراى دو مرگ است. يكى مرگ اول، كه آدمى را از دنيا به برزخ نقل مى دهد. و دوم، مرگى كه آدمى را از برزخ به آخرت مى برد. و وقتى كلمه «إلّا» به معناى «سواى» باشد، و مجموعا جمله «إلّا المَوتَةَ الأولى»، بَدَل از كلمه «الموت» باشد، آيه شريفه در اين سياق و اين مقام خواهد بود كه غير از مرگ اول را - يعنى مرگ دوم را كه همان مرگ برزخى است - نفى كند، و بفرمايد در بهشت آخرت اصلا مرگى نيست؛ نه مرگ اول و دنيایى. براى اين كه آن را چشيدند، و نه غير آن، كه مرگ برزخ باشد. با اين بيان، علت تقييد موت به «اولى» روشن مى شود.
«وَ وَقَيهُم عَذَابَ الجَحِيم» - كلمۀ «وَقيهم»، مفرد ماضى از مصدر «وقايت» است، كه به معناى حفظ هر چيز است از اين كه چيز ديگرى آن را اذيت كند و به آن ضرر بزند. پس معناى جمله اين است كه: خداوند ايشان را از عذاب دوزخ حفظ مى كند. در اين آيه شريفه، بعد از آن كه مُردن را از بهشتيان نفى كرد، و به عبارتى ديگر فرمود كه «بهشتيان به وسيله مرگ از آن عالَم به عالَمى ديگر منتقل نمى شوند»، اينك در آخر آيه مى فرمايد: از حالت تنعم و سعادت در بهشت، به حالت شقاوت و عذاب در جهنم نيز منتقل نمى گردند، تا هر دو قسم انتقال را تكميل كرده باشد، هم انتقال مكانى را و هم انتقال حالى را.
«فَضلاً مِّن رَّبِّك ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»:
اين جمله، جمله اى است حاليه از كرامت و نعمتى كه قبلا ذكر شده بود. ممكن هم هست مفعول مطلق و يا مفعولٌ له باشد. در هر صورت، چه حال باشد و چه مفعول مطلق، و چه مفعولٌ له، اين معنا را افاده مى كند كه آن كرامت و نعمت كه گفته شد، فضلى است از ناحيه خدا. نه اين كه بندگان خدا از او چنين چيزى را طلبكار باشند، و آن چنان مستحق آن باشند كه خدا بر خود لازم و واجب بداند كه آن بهشت را به عنوان پاداش به ايشان بدهد. براى اين كه خدا مالك است، مالكى غير مملوك، و هيچ چيزى و هيچ موجودى، مالكِ حقى كه آن را از خدا طلب كند، نيست؛ تا خدا را محكوم به دادن آن حق كند. بلكه داستان نعمت بهشت، تنها وعده اى است كه خدا به بندگان صالحش داده، و اين خود اوست كه فرموده: «خدا، خُلف وعده نمى كند». و ما در بحث هاى گذشته، بحث مفصل اين معنا را گذرانديم.
كلمه «فوز»، به معناى ظفر يافتن به مقصود است، و اگر بهشت را پيروزى و فوزى عظيم خوانده، بدين جهت است كه آخرين سعادتى است كه آدمى بدان نائل مى شود.
«فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكرُونَ»:
مضمون اين آيه به خاطر حرف «فاء» - كه در اول آن در آمده - نتيجه و فرع همه مطالب گذشته - از اول سوره تا اين جا - مى باشد، و در حقيقت، اين مضمون خلاصه و نتيجه گيرى از همه آن مطالب است. كلمه «يَسّرنَا»، صيغه متكلم مع الغير، از فعل ماضى از مصدر «تيسير» است، و «تيسير» - كه مصدر باب تفعيل است - به معناى آسان كردن است، و ضمير در «يَسّرنَاهُ» به كتاب بر مى گردد. و خطاب در «بِلِسَانِكَ» به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، كه لسانش عربى است.
مى فرمايد: ما فهم قرآن را با زبان و بيان خود تو - كه زبانى عربى است - آسان كرديم تا شايد ايشان - يعنى قوم تو - متذكر شوند. در نتيجه آيه مورد بحث، قريب المعنى با آيه «إنّا جَعَلنَاهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلّكُم تَعقِلُون» مى باشد.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: مراد از تيسير كتاب به لسانِ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اين است كه با اين كه آن جناب اُمّى و درس ناخوانده بود، قرآن را بر زبانش جارى ساخت تا آيت و معجزه اى بر صدق نبوتش باشد. ولى اين معنا از سياق قبلى كه گفتيم خلاصه مطالب سوره است، بعيد است.
«فَارْتَقِب إِنَّهُم مُّرْتَقِبُونَ»:
گويا اين جمله نيز - به خاطر حرف فايى كه با آن ابتداء شده - متفرع بر همان چيزى است كه آيه قبلى متفرع بر آن بود. و حاصل معنا چنين است: ما قرآن را به وسيله عربيت آسان كرديم، به اين اميد كه مردم متذكر شوند، ولى متذكر نشدند، بلكه همچنان در شك خود سرگرم بازى هستند، و منتظر عذابى هستند كه براى تكذيب كنندگان، مفرّى از آن نيست. پس منتظر آن عذاب باش، همچنان كه خود آنان منتظرش هستند.
و اين كه آنان را منتظر خوانده، از باب استهزاء به ايشان است. يكى از حرف هاى بى ربطى كه در تفسير اين آيه گفته اند، اين است كه: اين آيه نسخ شده، چون دستور متاركه با كفار را مى دهد، و آيه جهاد آن را نسخ كرده است.
بحث روایتی: رواياتى درباره «تبع»، «شفاعت» و...
در مجمع البيان، در ذيل آيه «أهُم خَيرٌ أم قَومُ تُبّعٍ» مى گويد: سهل بن ساعد، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرموده: «تُبّع» را ناسزا مگوييد، چون او اسلام آورده بود.
مؤلف: اين معنا در الدر المنثور هم از ابن عباس، و نيز از ابن عساكر، از عطاء بن ابى رباح، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت شده.
و نيز در همان كتاب آمده كه: وليد بن صبيح، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: «تبع»، به اوس و خزرج گفت: شما در اين سرزمين منزل كنيد، تا شايد ظهور اين پيامبر را درك كنيد. من نيز اگر درك كنم، به خدمتش درمى آيم و با او خروج مى كنم.
و در الدر المنثور است كه ابونعيم - در كتاب دلائل - از عبداللّه بن سلام روايت كرده كه گفت: تبع از دنيا نرفت تا آن كه نبوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را تصديق كرد. چون يهوديان (كه از شام به مدينه آمده و بدان جا مهاجرت كرده بودند، تا ظهور آن جناب را درك كنند)، جريان نبوت آن جناب را به وى گفته بودند.
مؤلف: اخبار در داستان «تبع» بسيار زياد است، و در بعضى از آن ها آمده: او، اولين كسى بود كه براى كعبه، پوششى درست كرد.
و در كافى، به سند خود، از زيد شحّام روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام»، در شب جمعه اى كه در خدمتش به راهى مى رفتيم، به من فرمود: امشب، شب جمعه است، قرآنى بخوان. من اين آيه را خواندم: «إنّ يَومَ الفَصلِ مِيقَاتُهُم أجمَعِين * يَومَ لا يُغنِى مَولىً عَن مَولىً شيئاً وَ لا هُم يُنصَرُون إلّا مَن رَحِمَ اللّه». حضرت صادق «عليه السلام» فرمود: به خدا سوگند، استثنا شدگان، ماييم كه به درد مردم مى خوريم.
مؤلف: اين روايت به مساله شفاعت اشاره مى كند و معلوم است كه مستثنا منه را، مولاى اولى گرفته است.
و در تفسير قمى آمده كه: قرآن سپس فرموده «إنّ شَجَرةَ الزّقُومِ طَعَامُ الأثِيم»، و اين آيه در باره ابوجهل بن هشام نازل شده. و امام در باره جمله «كَالمُهلِ» فرموده: يعنى مس ذوب شده. «يَغلِى فِى البُطُونِ كَغَلىِ الحَمِيم» يعنى مانند آبى كه در نهايت درجه جوشش و غليان است.
مؤلف: از طرق اهل سنت نيز رواياتى رسيده كه مؤيد اين معنا است، كه آيه شريفه در باره ابوجهل نازل شده است.
آيات ۱ - ۱۳ سوره جاثيه
سوره «جاثيه»، مكّى است و سى و هفت آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * حم (۱) تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الحَْكِيمِ(۲) إِنَّ فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لاَيَتٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ(۳) وَ فى خَلْقِكمْ وَ مَا يَبُث مِن دَابَّةٍ ءَايَتٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ(۴) وَ اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَ النهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا وَ تَصرِيفِ الرِّيَح ءَايَتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(۵) تِلْك ءَايَت اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْك بِالْحَقِّ فَبِأَى حَدِيثِ بَعْدَ اللَّهِ وَ ءَايَتِهِ يُؤْمِنُونَ(۶) وَيْلٌ لِّكلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ(۷) يَسمَعُ ءَايَتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثمَّ يُصِرُّ مُستَكْبراً كَأَن لَّمْ يَسمَعْهَا فَبَشرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(۸) وَ إِذَا عَلِمَ مِنْ ءَايَتِنَا شيْئاً اتخَذَهَا هُزُواً أُولَئك لهَُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ(۹) مِّن وَرَائهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْنى عَنهُم مَّا كَسبُوا شيْئاً وَ لا مَا اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ وَ لهَُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۰) هَذَا هُدًى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ رَبهِمْ لهَُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ(۱۱) اللَّهُ الَّذِى سخَّرَ لَكمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِى الْفُلْك فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(۱۲) وَ سخَّرَ لَكم مَّا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ جَمِيعاً مِّنْهُ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(۱۳)
به نام خداى رحمان و رحيم . حم (۱). اين كتابى است نازل شده از ناحيه خداى عزيز و حكيم (۲). به درستى در آسمانها و زمين آيت ها هست براى مردم با ايمان (۳). و نيز در خلقت خودتان و جنبندگانى كه همواره منتشر مى كند آيت ها هست براى مردمى كه اهل يقين باشند (۴). و نيز در اختلاف شب و روز و رزقى كه خدا از آسمان نازل مى كند و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كند و همچنين در گرداندن بادها از اين سو به آن سو آيت ها هست براى مردمى كه تعقل كنند (۵). اينها همه آيات خدا است كه به حق بر تو تلاوت مى كنيم با اين حال بعد از سخن خدا و آيات او ديگر به چه سخنى ايمان مى آورند (۶). واى بر هر كس كه بى پروا دروغ مى گويد و از گناه لذت مى برد (۷). آيات خدا را مى شنود كه بر او تلاوت مى شود با اين حال از روى تكبر بر انكار خود اصرار مى ورزد تو گويى اصلا آن را نشنيده . پس او را به عذابى دردناك بشارت بده (۸). و چون به چيزى از آيات ما اطلاع مى يابد آن را مسخره مى كند اين گونه اشخاص عذابى خوار كننده دارند (۹). و در پشت سرشان جهنم است و آنچه از مال و جاه دنيا به دست آورده اند پشيزى به دردشان نمى خورد و همچنين هيچ يك از خدايانى كه به جاى اللّه ولى خود گرفته اند و عذابى عظيم دارند (۱۰). اين قرآن هدايت است و كسانى كه به آيات پروردگارشان كفر ورزيدند از سخت ترين شكنجه ها عذابى دردناك دارند (۱۱). البته همان خدا است كه دريا را براى شما مسخر كرد تا كشتى ها به امر وى در آن به راه افتند و تا از فضل خدا كسب كنيد و تا شايد شكر بگزاريد (۱۲). و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را براى شما مسخر كرد و همه اش از او است و در اين خود آياتى است براى مردمى كه تفكر كنند (۱۳).
غرض و مفاد كلى سوره مباركه جاثيه
غرض اين سوره دعوت عموم بشر است به دين توحيد، و پرهيز از عذابى كه از آن انذار مى كند. سوره ، نخست با مساءله توحيد آغاز مى شود، و سپس به تشريع شريعت براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و اينكه بر آن جناب و بر عامه بشر لازم است از آن پيروى كنند اشاره نموده ، مى فرمايد: چون در پيش روى خود روزى را دارند كه در آن روز بر طبق اعمال صالحى كه انجام داده اند از ايمان و پيروى شريعت ، و بر طبق گناهانى كه كرده اند از اعراض از دين و غيره محاسبه خواهند شد. آنگاه پيشامدهايى را كه هر يك از اين دو طايفه در قيامت دارند ذكر مى كند.
البته در خلال اين بيانات انذار شديد و تهديد سختى به مستكبرين دارد كه از آيات خدا اعراض مى كنند. و نيز به كسانى كه هواى نفس خود را معبود خود گرفته اند و خدا آنان را گمراه كرد در عين اينكه به گمراهى خود عالم بودند، هشدار مى دهد. و از لطائفى كه در اين سوره آمده بيان معناى نوشتن نامه اعمال و استنساخ آن است . اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده . ولى بعضى از مفسرين آيه ((قل للذين امنوا...(( را از مكى بودن استثناء كرده اند، ولى هيچ دليل و شاهدى بر گفتار خود ندارند. حم تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الحَْكِيمِ ظاهرا جمله ((تنزيل الكتاب (( از باب اضافه صفت به موصوف مى باشد. و كلمه ((تنزيل (( مصدر به معناى مفعول مى باشد. و جمله ((من اللّه (( جار و مجرورى است متعلق به تنزيل . و تمام اين جمله خبر است براى مبتداى حذف شده ؛ يعنى ((هذا((. و معنايش اين است : اين كتابى است نازل شده از ناحيه خداى عزيز حكيم . ما در سابق در باره مفردات اين آيه بحث كرديم .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |