تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
رواياتى درباره بهتر بودن شب قدر از هزار ماه، تقدير امور و نزول ملائكه و روح
و در كافى، به سند خود، از ابن ابى عمير، از عده اى راويان، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه گفت: بعضى از اصحاب ما اماميه - كه به نظرم مى آيد سعيد بن سمان بود - از آن جناب پرسيد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ (با اين كه در آن هزار ماه، در هر دوازده ماهش، يك شب قدر است). فرمود: عبادت در شب قدر، بهتر است از عبادت در هزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد.
و در همان كتاب، به سند، خود از فضيل، زراره و محمّد بن مسلم، از حمران روايت كرده كه از امام باقر «عليه السلام»، از معناى آيه «إنّا أنزلناه فى ليلة مباركة» سؤال كرد. فرمود: بله، شب قدر - كه همه ساله در ماه رمضان، در دهۀ آخرش تجديد مى شود - شبى است كه قرآن جز در آن شب نازل نشده، و آن شبى است كه خداى تعالى در باره اش فرموده: «فيها يُفرق كُلّ أمر حكيم».
آنگاه فرمود: در آن شب، هر حادثه اى كه بايد در طول آن سال واقع گردد، تقدير مى شود. چه خير و چه شر، چه طاعت و چه معصيت، و چه فرزندى كه قرار است متولد شود، و يا اجلى كه بناست فرا رسد، و يا رزقى كه قرار است (تنگ و يا وسيع) برسد. پس آنچه در اين شب مقدّر شود، و قضايش رانده شود، قضايى است حتمى؛ ولى در عين حال، مشيّت خداى تعالى در آن ها محفوظ است (و خدا با حتمى كردن مقدرات، العياذ باللّه به دست خود، دستبند نمى زند).
حمران مى گويد: پرسيدم: منظور خداى تعالى از اين كه فرمود: «شب قدر، بهتر است از هزار شب» چيست؟ فرمود: عمل صالح، از نماز و زكات و انواع خيرات در آن شب، بهتر است از همان اعمال در هزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد. و اگر خداى تعالى، جزاى اعمال خير مؤمنان را مضاعف نمى كرد، مؤمنان به جايى نمى رسيدند؛ ولى خدا پاداش حسنات ايشان را مضاعف مى كند.
مؤلّف: منظور امام از اين كه فرمود: «ولى در عين حال مشيّت خداى تعالى در آن ها محفوظ است»، اين است كه قدرت خداى تعالى، هميشه مطلق است. او هر زمان هر كارى را بخواهد مى كند، هر چند قبلا خلاف آن را حتمى كرده باشد. و خلاصه حتمى كردن يك مقدّر، قدرت مطلقۀ او را مقيد نمى كند، او مى تواند قضاى حتمى خود را هم نقض نمايد، هر چند كه هيچ وقت چنين كارى را نمى كند.
و در مجمع است كه: از ابن عبّاس، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت شده كه فرمود: وقتى شب قدر مى شود، ملائكه اى كه ساكن در سدرة المنتهى هستند و جبرئيل يكى از ايشان است، نازل مى شوند، در حالى كه جبرئيل به اتفاق ساير سكّان نامبرده، پرچم هايى را به همراه دارند. يك پرچم بالاى قبر من، و يكى بر بالاى بيت المقدس، و پرچمى در مسجدالحرام و پرچمى بر طور سينا نصب مى كنند. و هيچ مؤمن و مؤمنه اى در اين نقاط نمى ماند، مگر آن كه جبرئيل به او سلام مى كند، مگر كسى كه دائم الخمر و يا معتاد به خوردن گوشت خوك و يا زعفران ماليدن به بدن خود باشد.
و در تفسير برهان، از سعد بن عبد اللّه روايت كرده كه به سند خود، از ابى بصير روايت كرده كه گفت: با امام صادق «عليه السلام» بودم كه سخن از پاره اى خصائص امام در هنگام ولادت به ميان آمد. فرمود: وقتى شب قدر مى شود، امام مستوجب روح بيشترى مى گردد. عرضه داشتم: فدايت شوم! مگر روح همان جبرئيل نيست؟ فرمود: روح از جبرئيل بزرگتر است و جبرئيل، از سنخ ملائكه است و روح، از آن سنخ نيست. مگر نمى بينى خداى تعالى فرموده: «تنزّل الملائكةُ و الروحُ»؛ پس معلوم مى شود روح، غير از ملائكه است.
مولّف: روايات در معنا و خصائص و فضائل شب قدر بسيار زياد است ، (كه ما در اين جا، مختصرى از آن را آورديم). و در بعضى از آن روايات، علامت هايى براى شب قدر ذكر شده. از قبيل اين كه: صبح شب قدر، آفتاب بدون شعاع طلوع مى كند. هوا در صبح آن شب معتدل است، وليكن چون اين علامت ها، نه دائمى است و نه اغلب چنين است، لذا از ذكر آن روايات خوددارى نموديم.
آيات ۱ - ۸ سوره بيّنه
سوره «بيّنه»، مدنى است و هشت آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتى تَأْتِيهُمُ الْبَيِّنَةُ(۱) رَسولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُوا صحُفاً مُّطهَّرَةً(۲) فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ(۳) وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَاب إِلّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتهُمُ الْبَيِّنَةُ(۴) وَ مَا أُمِرُوا إِلا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَ يُقِيمُوا الصلَوةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكَوةَ وَ ذَلِك دِينُ الْقَيِّمَةِ(۵) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشرِكِينَ فى نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أُولَئك هُمْ شرُّ الْبرِيَّةِ(۶) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ أُولَئك هُمْ خَيرُ الْبرِيَّةِ(۷) جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبهِمْ جَنَّت عَدْنٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ ذَلِك لِمَنْ خَشىَ رَبَّهُ(۸)
به نام اللّه رحمان و رحيم.
به هيچ وجه كفار، چه مشركين و چه اهل كتاب، رها نخواهند شد تا آن كه حجّت نبوت خاتم الانبيا «صلوات اللّه عليه» و حقيقت دعوتش و قرآنش بر آنان تمام شود. (۱)
رسولى از ناحيه خدا كه صحيفه هايى منزه از باطل را بر آنان تلاوت كند. (۲)
صحيفه هايى كه در آن ها، كتاب هايى گرانبها هست. (۳)
و اگر اهل كتاب، دعوت او را نپذيرفتند و از مسلمانان جدا و متفرق گشتند، بارى بعد از تماميت حجّت عليه شان جدا شدند. (۴)
با اين كه رسالت اين رسول، جز اين نبود كه به مشركين و اهل كتاب بفهماند از طرف خدا مأمورند اللّه تعالى را به عنوان يگانه معبود خالصانه بپرستند و چيزى را شريك او نسازند و نماز را بپا داشته، زكات را بدهند و دين قيّم هم، همين است. (۵)
از اهل كتاب و مشركين، آن ها كه كافر شدند، در آتش جهنم خواهند بود، آن هم براى هميشه و ايشان، بدترين خلق خدايند. (۶)
و كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح كردند، ايشان بهترين خلق خدايند. (۷)
جزايشان نزد پروردگارشان، عبارت است از: بهشت هاى عدن كه نهرها در زير درختانش روان است و ايشان تا ابد در آنند، در حالى كه خدا از ايشان راضى و ايشان هم از خدا راضى باشند. اين سرنوشت كسى است كه از پروردگارش بترسد. (۸)
اين سوره، رسالت محمّد بن عبد اللّه خاتم النبيِين «صلوات اللّه عليه» را براى عوام از اهل كتاب و مشركين مسجل مى كند، و به عبارتى ساده تر، براى عموم اهل ملت و غير اهل ملت، و باز ساده تر بگويم: براى عموم بشر تسجيل مى كند، و مى فهماند كه: آن جناب، از ناحيۀ خدا به سوى عموم بشر گسيل شده و اين عموميت رسالت آن جناب، مقتضاى سنّت الهى، يعنى سنّت هدايت است. همان سنّتى كه آيات زير بر آن اشاره دارد، و مى فرمايد:
«إنّا هديناه السبيل إمّا شاكرا و إمّا كفورا»، «و إن من أُمّة إلّا خلا فيها نذير»؛ و به بيانى كه إن شاء اللّه به زودى مى آيد، بر عموميّت دعوت آن جناب استدلال كرده، به اين كه دعوت آن حضرت، متضمن صلاح مجتمع انسانى است. عقايد و اعمال افراد و جوامع را صالح مى سازد. و اين سوره، هم با نزول در مكّه مى سازد و هم نزول در مدينه، هر چند كه از نظر سياق به مدنى بودن شبيه تر است.
- تفسير آيه: «لم يكن الّذين كفروا من أهل الكتاب ...» كه گفته شده از مشكل ترين آيات قرآنى است:
«لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ وَ الْمُشرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتى تَأْتِيهُمُ الْبَيِّنَةُ»:
آيات اين سوره، در سياقى است كه به قيام حجّت عليه كافران به دعوت اسلامى اشاره مى كند. چه از اهل كتاب و چه مشركين. و نيز عليه عده اى از اهل كتاب، كه بعد از آمدن حجت به خاطر اختلاف هاى ناشى از منيّت، حجت خدا را رها كردند.
و با در نظر داشتن اين سياق، از ظاهر آيات بر مى آيد كه: منظور اشاره به اين معنا است كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، از مصاديق حجت بيّنه اى است كه عليه مردم قيام شده، و سنّت الهى كه در بندگان جارى است، اقتضا كرده اين حجت قائم گشته، و اين رسول مبعوث شود. چون سنت جارى خدا ايجاب مى كرد بيّنه و حجت روشنگرش به سوى اين طوايف نيز بيايد، همان طور كه به طوايف و اقوام گذشته قبل از اختلافشان، همين اقتضا را كرد و بر ايشان حجت فرستاد. چيزى كه هست، خودشان از آن حجّت استفاده نكردند، و با يكديگر اختلاف راه انداختند.
بنابر اين، مراد از جملۀ «الّذين كفروا» در آيه شريفه، همه كافران از دعوت اسلامى است. چه از اهل كتاب و چه مشركين، و كلمۀ «من» در جملۀ «من أهل الكتاب»، تبعيض را مى رساند، نه تبيين را، و كلمه «و المشركين» عطف است بر كلمه «اهل الكتاب»، و مراد از «مشركين»، غير اهل كتاب است> حال چه بت پرست باشند، و چه اصناف ديگر مشركين.
و كلمۀ «منفكّين» از مادۀ انفكاك است، كه به معناى جدايى دو چيز است كه به شدت به هم متصل بوده اند، و مراد از آن - به طورى كه از جمله «حتّى تأتيهم البيّنة» استفاده مى شود - جدا شدن از مقتضاى سنّت هدايت و بيان است. گويا سنت الهى دست بردار از آنان نبوده، تا حجت و بيّنه بيايد. همين كه آمد، آن وقت رهاشان مى كند، و به حال خودشان واگذار مى كند. همچنان كه در جاى ديگر به اين معنا اشاره نموده، مى فرمايد: «و ما كان اللّه ليضلّ قوما بعد إذ هديهم حتّى يبيّن لهم ما يتّقون».
«حتّى تأتيهم البيّنة »:
اين جمله، به همان معناى ظاهريش معناى مى شود. يعنى منظور از كلمۀ «تأتيهم» - كه صيغه مضارع است - همان آينده است. و كلمۀ «بيّنة»، به معناى دليل روشن است. و معناى آيه شريفه اين است كه: خداى تعالى، كسانى را كه به رسالت و يا دعوت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» كافر شدند، و يا به قرآن كفر ورزيدند، رها نخواهد كرد، تا آن كه بيّنه و دليل روشن - كه همان رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است - براى آنان بيايد. (و ساده تر آن كه: خداى تعالى،از هدايت اين كفار دست بر نمى دارد، تا زمانى كه حجّت بر آنان تمام شود، و خودشان يقين كنند كه محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» رسول خداست، و راست مى گويد، و لجاج و عناد وادار به «كفرشان ساخته).
و اما مفسّران در تفسير آيه و معانى كلمات آن، اختلافى عجيب به راه انداخته اند، به طورى كه بعضى از آنان - آن طور كه مى گويند - گفته اند: اين آيه، از مشكل ترين آيات قرآن است. هم از نظر نظم و هم از نظر تفسير.
ولى معنايى كه ما براى آيه كرديم، با سياق آيات سوره سازگار است، و هيچ تناقضى بين مفردات و جمله هاى آن رُخ نمى دهد، و از خوانندگان هر كس بخواهد به طور مفصل به آن قيل و قال ها واقف شود، بايد به تفاسير مطول مراجعه كند.
«رَسولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُوا صحُفاً مُّطهَّرَةً فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ»:
اين آيه، بيانگر معناى بيّنه است. مى فرمايد: منظور از بيّنه، محمّد رسول اللّه «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است و اين معنا، به طور قطع از سياق استفاده مى شود.
و كلمۀ «صُحُف»، جمع صحيفه است، كه به معناى هر چيزى است كه در آن مى نويسند. (از قبيل كاغذ، و لوح هاى سنگى و فلزى و امثال آن). و منظور در اين جا، اجزايى است كه از قرآن كريم نازل شده بود. و در كلام خداى تعالى، اطلاق صحف بر اجزاى كتاب هاى آسمانى - و از آن جمله خود قرآن كريم - مكرر آمده. از آن جمله فرموده: «فِى صُحُف مُكرّمة * مَرفُوعَة مُطهَرة * بِأيدى سَفَرة * كِرامٍ بَرَرَة».
و مراد از اين كه فرموده: «مى خواند صحفى مطهره را» اين است كه: اجزاى قرآن از لوث باطل پاك است، و شيطان در آن دست نينداخته. و اين معنا نيز، در قرآن كريم مكرر آمده كه خداى تعالى، قرآن را از مداخله شيطان ها حفظ مى كند. از آن جمله فرموده: «لا يَمَسُّهُ إلّا المُطهرون».
- موارد استعمال واژۀ «كتاب» و مراد از اين كه فرمود: در صحف مطهّره اى كه پيامبر «ص» تلاوت مى كند، «كُتُب قيّمة» هست:
و در جملۀ «فيها كتب قيّمة»، منظور از «كُتُب» - كه جمع كتاب است - جرم كتاب نيست، بلكه منظور مكتوب و مطالبى است كه در كتاب نوشته شده، و كلمۀ «كتاب»، هم بر كاغذ و لوح هاى مختلف اطلاق مى شود و هم بر كلمات و الفاظ نوشته شده اى كه نقوش حك شده و يا با قلم سياه شده، از آن الفاظ حكايت مى كند. و چه بسا بر معانى آن الفاظ هم اطلاق شود، به اين اعتبار كه آن معانى، به وسيله الفاظ حكايت شده؛ و نيز بر حكم حاكم و قضاى رانده شده نيز اطلاق مى گردد. مثلا مى گويند: «كتب عليه كذا»: بر فلانى چنين نوشتند؛ يعنى حكم كردند كه بايد چنين و چنان كند،
در قرآن هم آمده كه: «كُتب عليكم الصيام». و نيز فرموده: «كُتب عليكم القتال»، و ظاهرا مراد از «كتبى كه در صحف است»، همين معناى آخر باشد. يعنى احكام و قضايايى الهى باشد، كه در مورد اعتقادات و اعمال صادر شده است. دليلش توصيف كتاب است به صفت «قيّمة». چون كلمۀ «قيّمة»، از قيام كردن به امر خيرى، و حفظ و مراعات مصلحت آن، و ضمانت سعادت آن است. همچنان كه در قرآن كريم، در مورد دين استعمال شده، آن جا كه فرموده: «أمر ألّا تعبدوا إلّا إيّاه ذلك الدّينُ القيّم». يعنى: دينى كه خدا آن را حفظ مى كند و بقايش را ضمانت كرده است. و معلوم است كه صحف آسمانى قيّم اند. چون امر مجتمع انسانى را به پا مى دارند، و با دستورات و احكام و قضايايى - كه متعلّق به عقايد و اعمال است - مصالح بشر را حفظ مى كنند.
پس معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه: آن حجت و بيّنۀ روشنى كه از ناحيه خداى تعالى براى آنان آمده، عبارت است از: رسولى از ناحيۀ خدا، كه براى مردم صحف آسمانى پاك را مى خواند، پاك از پليدى باطل، صحفى كه در آن احكام و قضايايى است قائم به امر مجتمع انسانى، و اداره كنندۀ آن به بهترين وجه، و حافظ مصالح آن.
«وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَاب إِلّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتهُمُ الْبَيِّنَةُ»:
آيه اول سوره كه مى فرمود: «ما دست بردار از كفار اهل كتاب و مشركان نيستيم تا حجت بر آنان تمام شود»، به كفرشان به نبوّت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و كتاب او، كه متضمن دعوت حق اوست، اشاره مى كرد و آيه مورد بحث، به اختلافى كه قبل از دعوت اسلامى داشتند، اشاره مى كند. و در قرآن كريم، در چند جا به اين اختلاف اشاره شده. از آن جمله مى فرمايد: «و ما اختلف الّذين أوتوا الكتاب إلّا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم»، و از اين قبيل آياتى ديگر.
و منظور از آمدن بيّنه براى كفّار، همان بيانات كتب انبياى گذشته اى است كه در كتب شان آمده بود، و يا كلام انبياى آنان در توضيح و تفسير بيان الهى است. همچنان كه در آيه زير، «بيّنه» را به همين دو قسم بيان تفسير نموده، مى فرمايد: «و لمّا جاء عيسى بالبيّنات قال قد جئتكم بالحكمة و لأُبيّن لكم بعض الّذى تختلفون فيه فاتّقوا اللّه و أطيعون إنّ اللّه هو ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم فاختلف الأحزاب من بينهم».
- بيان اين كه كتب آسمانى، براى عموم بشر آورده شده و آيه «و ما تفرّق الّذين أوتواالكتاب ...»، حكايت حال مشركان نيز هست:
در اين جا، ممكن است اين سؤال پيش آيد كه: چرا در آيه مورد بحث، متعرّض اختلاف اهل كتاب در مذاهب خود شد، ولى اختلاف و تفرقۀ مشركان و اعراضشان از دين توحيد و انكارشان مسأله رسالت را متعرض نگرديد؟
در پاسخ مى گوييم: بعيد نيست جملۀ «و ما تفرّق الّذين أوتوا الكتاب»، شامل مشركان هم بشود. چون در آيه مورد بحث، مى توانست بفرمايد: «و ما تفرّق أهل الكتاب إلّا من بعد»؛ ولى به جاى جملۀ «أهل الكتاب»، جملۀ «الّذين أوتوا الكتاب» را آورد، و تفاوت بين اين دو تعبير، بر كسى پوشيده نيست. چون تعبير اهل كتاب در عرف قرآن، تنها شامل يهود و نصارى و صابئان و مجوسيان، و يا تنها يهود و نصارا مى شود. ولى تعبير دوم، يعنى «آنان كه كتاب برايشان نازل شده»، شامل مشركان هم مى شود. چون كتاب خدا، براى عموم بشر نازل شده، و در قرآن كريم تصريح فرموده به اين كه: خداى تعالى، در اولين روز تشكيل اجتماع بشرى، و بروز اختلاف هاى حيوانى در بينشان، براى آنان کتاب نازل كرد. يعنى شريعت و قانونى بر ايشان تشريع كرد تا در اختلاف هايى كه در امور زندگى و حيوانی شان رُخ مى دهد، حكومت كند. ولى بشر، بعد از آمدن شريعت هم، آن اختلاف هاى قبلى را در شريعت خدا سرايت دادند، با اين كه حق بر ايشان روشن شده و حجّت بر آنان تمام گشته بود.
پس به حكم اين آيات، عموم بشر مشمول كتب آسمانى بوده و هستند. چيزى كه هست، در اثر اختلاف (ناشى از پيروى هواى نفس)، بشر چند طايفه شدند. بعضى ها، به كلّى فراموش كردند كه كتابى از ناحيه آفريدگارشان بر ايشان نازل شده؛ و بعضى ديگر، اين معنا را از ياد نبردند، وليكن هواى نفس را در دين خدا رخنه داده، به دينى تحريف شده متدين شدند. طايفه اى ديگر، دين خدا را بدون كم و كاست حفظ كرده، بدان متدين شدند.
اينك، يكى از آن آيات از نظر خواننده مى گذرد:
«كان النّاس أمّة واحدة فبعث اللّه النبيّين مُبشّرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحقّ ليحكم بين النّاس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه إلّا الّذين أوتوه من بعد ما جاءتهم البيّنات بغيا بينهم»، كه تفسيرش گذشت.
و در اين معناست آيه اى ديگر كه مى فرمايد: «تلك الرسل فضّلنا بعضهم ... و لو شاء اللّه ما اقتتل الّذين من بعدهم من بعد ما جاءتهم البيّنات ولكن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر».
و كوتاه سخن اين كه: جملۀ «الّذين أوتوا الكتاب»، اعم از اهل كتاب است. و بنابر اين، جملۀ «و ما تفرّق الّذين أوتوا الكتاب ...»، شامل مشركان مى شود، همان طور كه شامل اهل كتاب مى شود.
«وَ مَا أُمِرُوا إِلا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ ...»:
ضمير در جمله «أُمروا» به همان «الّذين كفروا من أهل الكتاب و المشركين» بر مى گردد، مى فرمايد: رسالت رسول اسلام «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و «كتب قيّمه» - كه در صحف وحى است - اين كفار از اهل كتاب و مشركان را امر نمى كند، مگر به عبادت خداى تعالى، به قيد اخلاص در دين. پس بايد كه چيزى را شريك او نگيرند.
كلمۀ «حنفاء»، حال است از ضمير جمع در «ليعبدوا». و اين كلمه، جمع حنيف است، كه از ماده «حنف» است كه به معناى متمايل شدن و انحراف از دو حالت افراط و تفريط به سوى حالت اعتدال است. و خداى تعالى، اسلام را بدين جهت دين حنيف خوانده كه خلق را دستور مى دهد به اين كه: در تمامى امور حد وسط و حالت اعتدال را از دست ندهند، و از انحراف به سوى افراط و تفريط بپرهيزند.
و جملۀ «و يقيموا الصلوة و يؤتوا الزكوة»، از باب ذكر خاص بعد از عام، و يا ذكر جزء بعد از كلّ است، كه در مواردى صورت مى گيرد كه گوينده، به آن فرد خاص عنايت بيشترى دارد. در اين جا نيز، خداى تعالى، بعد از ذكر كلّى عبادت، نماز و زكات را ذكر كرد. چون اين دو عبادت، از اركان اسلام اند. يكى توجه عبودى خاصى است به درگاه خداى تعالى، و ديگرى انفاق مال است در راه رضاى او.
- بيان مفاد جملۀ «و ذلك دين القيمه »:
«و ذلك دينُ القيّمة» - يعنى اين است دين كتب قيّمه - مفسّران، چنين معنا كرده اند. و مراد از «كتب قيّمة»، اگر همۀ كتاب هاى آسمانى يعنى كتاب نوح و پايين تر از او از ساير انبيا «عليهم السلام» باشد، معناى جمله اين مى شود كه: اين دعوت محمدى كه بشر به پذيرفتن آن مأمور شده، دينى است كه در همۀ كتاب هاى قيّم آسمانى، بدان مكلّف بودند، و دين نوظهورى نيست. چون دين خدا همواره يكى بوده، پس بناچار بايد به آن بگروند، براى اين كه قيّم است.
و اگر مراد از كتب قيّمه، معارفى است كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از صحف مطهره براى آنان خوانده، معناى آيه چنين مى شود كه: مردم در دعوت اسلامى مأمور نشده اند، مگر به احكام و قضاهايى قيّم. احكام و قضايايى كه مصالح جامعۀ انسانى را تأمين مى كند. پس با در نظر گرفتن اين معنا، بر مردم واجب است به اين دعوت ايمان آورده، و به اين دين متدين شوند.
پس آيه شريفه، به هر حال اشاره دارد به اين كه دين توحيد (كه قرآن كريم متضمّن آن است، قرآنى كه مصدق كتب آسمانى قبل از خويش و به حكم آيه ۴۸ از سورۀ مائده، مهيمن و مافوق آن هاست)، با دستوراتى كه به مجتمع بشرى مى دهد، قائم به امر آنان و حافظ مصالح حياتشان است. همچنان كه آيه زير، اين معنا را با وافى ترين بيان خاطرنشان ساخته، مى فرمايد: «فأقم وجهك للدّين حنيفا فطرت اللّه الّتى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم».
و با اين آيه، بيان عموميت رسالت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و شمول و فراگيرى دعوت اسلامى عموم بشر را، تكميل مى شود. پس اين كه فرمود: «لم يكن الّذين كفروا من أهل الكتاب و المشركين...»، اشاره مى كند به اين كه: از نظر سنت هدايت الهى، بر خداى تعالى است كه همۀ عالَم را هدايت نموده، لازم است حجتش را بر هر كسى كه كافر شده و دعوت او را نپذيرفته، تمام كند. چه كافر از اهل كتاب و چه از مشركان. گو اين كه در روز نزول آيه، كفّار از اهل كتاب و از مشركين بعضى از كفار بودند، نه همه آنان، ولى اين معنا را به طور قطع مى دانيم كه در تعلّق دعوت، فرقى ميان بعضى با بعض ديگر نيست. اگر در عصر نزول متعلق به بعضى شده، بايد كه متعلق به كلّ كفار هم بشود.
و جملۀ «رسول من الله» اشاره دارد به اين كه: آن بيّنه عبارت است از محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و جملۀ «و ما تفرّق...»، اشاره دارد به اين كه تفرقه و كفرى كه در سابق نسبت به حق داشتند نيز بعد از آمدن بيّنه بوده.
و جملۀ «و ما أمروا إلّا ليعبدوا الله ...» مى فهماند كه آنچه بدان دعوت شده اند، و مأمور به آن گشته اند، دينى است قيّم، كه مصالح اجتماع بشری شان را تأمين مى كند. پس بر همه آنان لازم است به آن دين ايمان آورند و كفر نورزند.
بهترين مردم و بدترين مردم
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشرِكِينَ فى نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أُولَئك هُمْ شرُّ الْبرِيَّةِ»:
بعد از آن كه از اشاره به كفرشان به بيّنه اى كه به موجب سنّت الهى برايشان آمده بود، فارغ شد؛ و نيز بعد از آن كه بيان كرد كه دين قيّم به چه چيز دعوت مى كند، شروع كرد به انذار و تهديد كفار، و وعده به مؤمنان. و كلمۀ «بريه»، به معناى خلق است. مى فرمايد: كسانى كه از اهل كتاب و مشركان به اين بيّنه كافر شدند، در آتش جهنم و به طور دائم خواهند بود؛ اين گونه افراد بدترين خلق خدايند (چون نعمت هدايت بالاترين نعمت هاى الهى است و كفران آن، بدترين كفران هاست).
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ أُولَئك هُمْ خَيرُ الْبرِيَّةِ»:
در اين آيه، خيريّت را منحصر در مؤمنان كرده، كه اعمال صالح مى كنند. همچنان كه در آيه قبلى، شرّيت را منحصر در كفار مى كرد، (و اين انحصار از آوردن ضمير «هم» استفاده مى شود. چون اگر فرموده بود: «أولئك شرّ البريّة»، معنايش اين مى شد كه ايشان بدترين خلق اند و اين، منافات نداشت با اين كه اشخاص ديگرى هم بدترين خلق باشند. ولى عبارتى كه در آيه آمده، معنايش اين است كه: ايشان، آرى ايشانند بدترين خلق).
«جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبهِمْ ... ذَلِك لِمَنْ خَشىَ رَبَّهُ»:
كلمۀ «عدن»، به معناى استقرار و ثبات است. پس «جنّات عدن» به معناى بهشت هاى خالد و جاودانه است، و توصيف دوباره اش به اين كه «خير البريّه» در آن بهشت ها خالدند و ابدا خالدند، تأكيد همان جاودانگى است، كه اسم «عدن»، بر آن دلالت داشت.
«رضى اللّه عنهم»: خدا از ايشان راضى است و رضايت خدا، از صفات فعل خداست و مصداق و مجسّم آن، همان ثوابى است كه به ايشان عطا مى كند، تا جزاى ايمان و اعمال صالحشان باشد.
«ذلك لمن خشى ربّه»:
اين جمله، علامت بهشتيان و آنان كه به سعادت آخرت مى رسند را بيان مى كند. مى فرمايد: علامت خير البريّه و آن هايى كه به جنّات عدن مى رسند، اين است كه:از پروردگار خود ترس دارند. در جاى ديگر هم فرموده: «إنّما يخشى اللّه من عباده العلماء»، پس علم به خدا، خشيت از خدا را به دنبال دارد و خشيت از خدا هم، ايمان به او را به دنبال دارد. يعنى كسى كه از خدا مى ترسد، قهرا در باطن قلبش ملتزم به ربوبيّت و الوهيّت اوست و در ظاهر هم، ملازم با اعمال صالح است.
اين را هم بدان كه مفسّران در تفسير مفردات اين آيات، به شدت اختلاف كرده، اقوالى بسيار دارند كه چون فايده اى در تعرض آن ها نبود، از نقل آن ها و پاسخ دادن و اشكال كردن به آن ها صرفنظر شد. خواننده مى تواند به تفسيرهاى مطوّل مراجعه نمايد.
«چند روايت در این که مراد از «خيرالبريّه»، اميرمؤمنان«ع» و شيعيان اويند»:
در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از امام ابى جعفر «عليه السلام» آمده كه فرمود: منظور از كلمۀ «بيّنه» رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» محمّد «صلوات اللّه عليه» است.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از عايشه روايت كرده كه گفت: به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عرضه داشتم: يا رسول اللّه! گرامى ترين خلق نزد خداى عزّوجلّ كيست؟ فرمود: اى عايشه! مگر آيه شريفه «إنّ الّذين آمنوا و عملوا الصالحات أولئك هم خير البريّة» را نمى خوانى.
و در همان كتاب است كه ابن عساكر، از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت: نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بوديم كه على «عليه السلام» از راه رسيد. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست اوست، اين مرد و پيروانش (شيعيانش)، تنها و تنها رستگاران در قيامت اند. آنگاه اين آيه نازل شد: «إنّ الّذين آمنوا و عملوا الصالحات أولئك هم خير البريّة». از وقتى كه اين آيه نازل شد، اصحاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، هر وقت على را مى ديدند كه دارد مى آيد، مى گفتند: «خير البريّه» آمد.
مؤلّف: الدرّ المنثور اين معنا را از ابن عدى، از ابن عبّاس نيز نقل كرده، و نيز از اين مردويه آورده.
و نيز تفسير برهان آن را از موفق بن احمد - در كتاب المناقبش - از يزيد بن شراحيل انصارى، كاتب على «عليه السلام»، از آن جناب روايت كرده؛ و در عبارت يزيد بن شراحيل چنين آمده:
من از على شنيدم مى فرمود: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از دنيا مى رفت، در حالى كه سرِ آن جناب را به سينه ام تكيه داده بودم، در آن حال فرمود: يا على! مگر نشنيدى كلام خداى عزّوجلّ را كه مى فرمايد: «إنّ الّذين آمنوا و عملوا الصالحات أولئك هم خير البريّة»، اين «خير البريّة» شيعيان تواند. موعدم و موعد شما حوض است، وقتى كه تمامى امت ها براى حساب جمع مى شوند، شيعيان تو به نام و لقب، «پيشانى سفيدان» خوانده مى شوند.
و در مجمع البيان، از مقاتل بن سليمان، از ضحاك، از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير كلمۀ «هُم خَيرُ البَريَّه» گفته است: اين آيه شريفه، در بارۀ على و اهل بيتش نازل شده.
آيات ۱ - ۸ سوره زلزال
سوره «زلزال»، مدنى است و هشت آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * إِذَا زُلْزِلَتِ الاَرْض زِلْزَالهََا(۱) وَ أَخْرَجَتِ الاَرْض أَثْقَالَهَا(۲) وَ قَالَ الإنسانُ مَا لهََا(۳) يَوْمَئذٍ تحَدِّث أَخْبَارَهَا(۴) بِأَنَّ رَبَّك أَوْحَى لَهَا(۵) يَوْمَئذٍ يَصدُرُ النَّاس أَشتَاتاً لِّيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ(۶) فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ(۷) وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شرًّا يَرَهُ(۸)
به نام خداوند رحمان و رحيم.
وقتى كه زمين آن زلزله مخصوصش را آغاز مى كند. (۱)
و زمين آنچه از مُردگان (و يا معادن ) كه در شكم دارد، بيرون مى ريزد. (۲)
و انسان ها از درِ تعجّب مى پرسند: زمين را چه شده است؟ (۳)
در آن روز، زمين اخبار و اسرار خود را شرح مى دهد. (۴)
آرى، پروردگار تو، به وى وحى كرده كه به زبان آيد و اسرار را بگويد. (۵)
در آن روز، مردم يك جور محشور نمى شوند، بلكه طايفه هايى مختلفند تا اعمال هر طايفه اى را به آنان نشان دهند. (۶)
پس هر كس به سنگينى يك ذرّه عمل خيرى كرده باشد، آن را مى بيند. (۷)
و هر كس به سنگينى يك ذرّه عمل شرّى كرده باشد، آن را خواهد ديد. (۸)
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |