البقرة ٣٠
ترجمه
البقرة ٢٩ | آیه ٣٠ | البقرة ٣١ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«إِذْ»: آن گاه را که. زمانی را که. مفعولٌبه فعل محذوفی مانند (اُذْکُرْ) است. «جَاعِلٌ»: سازنده. پدیدآورنده. «خَلِیفَةً»: جانشین. برخی واژه خلیفه را جانشین خدا معنی کردهاند، که چندان چنگی به دل نمیزند، و برخی آن را جانشین یکدیگر مردمان گرفتهاند که سخنی مقبول و پسندیده است. «یَسْفِکُ»: خونریزی میکند. «الدِّمَآءَ»: جمع دَم، خونها. «نُسَبِّحُ»: تسبیح میگوئیم. به پاکی میستائیم. «نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ»: ستایشگرانه به تنزیه و پاکی تو میپردازیم. حرف باء در اینجا معنی حال را میرساند (نگا: مائده / ). «نُقَدِّسُ»: به پاکی میستائیم.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ... (۵) ثُمَ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِي... (۴) أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا... (۴) أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا... (۳)
قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ... (۶) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ... (۱) ثُمَ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ... (۴) وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنْکُمْ... (۵) وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا... (۲) وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ... (۹) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ... (۴)
تفسیر
- آيات ۳۰ ۳۳ بقره
- سؤ ال ملائكه از خداوند درباره استخلاف انسان
- عموميت خلافت انسان و اينكه منظور از خلافت در آيه جانشينى خدا در زمين است
- نداشتن ملائكه شايستگى خلافت را
- مراد از علم به اسماء و اينكه مسميات ، حقائق و موجودات خارجى و داراى حيات و علم بوده اند
- نكات قابل توجه در كلمه اسماء در آيه شريفه (و علم آدم الاسماء كلها)
- ابليس قبل از بوجود آمدن صحنه خلقت آدم كافر بوده
- بحث روايتى (شامل رواياتى درباره قصه آدم ((ع )))
- مقصود از اسماء در (و علم آدم الاسماء كلها) از لسان روايات
- بيان يك نمونه از اخبار طينت بنقل از علامه مجلسى در بحارالانوار
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«30» وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ
جلد 1 - صفحه 89
وهنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بر آنم كه در زمين جانشينى قرار دهم. فرشتگان گفتند: آيا كسى را در زمين قرار مىدهى كه در آن فساد كند و خونها بريزد؟ در حالى كه ما با حمد و ستايش تو، ترا تنزيه و تقديس مىكنيم.
خداوند فرمود: همانا من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد.
نکته ها
در آيهى قبل خوانديم كه خداوند، همهى مواهب زمين را براى انسان آفريده است. در اين آيه و آيات بعد، مسألهى خلافت انسان در زمين مطرح مىشود كه نگرانى فرشتگان از فسادهاى بشر و توضيح و توجيه خدا و سجده آنان در برابر نخستين انسان را بدنبال دارد.
فرشتگان، يا از طريق اخبار الهى ويا مشاهدهى انسانهاى قبل از حضرت آدم عليه السلام در عوالم ديگر يا در همين عالم ويا به خاطر پيشبينى صحيحى كه از انسان خاكى و مادّى وتزاحمهاى طبيعى آنها داشتند، خونريزى وفساد انسان راپيشبينى مىكردند.
گرچه همهى انسانها، بالقوّه استعداد خليفه خدا شدن را دارند، امّا همه خليفهى خدا نيستند و به فرموده روايات افراد خاصى هستند، چون برخى از آنها با رفتار خود به اندازهاى سقوط مىكنند كه از حيوان هم پستتر مىشوند. چنانكه قرآن مىفرمايد: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» «1»
قرارگاه اين خليفه، زمين است، ولى لياقت او تا «قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» «2» مىباشد.
به ديگران اجازه دهيد سؤال كنند. خداوند به فرشتگان اذن داد تا سؤال كنند و گرنه ملائك، بدون اجازه حرف نمىزنند و فرشتگان مىدانستند كه براى هر آفريدهاى، هدفى عالى در كار است.
سؤال: چرا خداوند در آفرينش انسان، موضوع را با فرشتگان مطرح كرد؟
پاسخ: انسان، مخلوق ويژهاى است كه ساخت مادّى او به بهترين قوام بوده: «أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» «3» و در او روح خدايى دميده شده و بعد از خلقت او خداوند به خود تبريك گفت:
«1». اعراف، 179.
«2». نجم، 9.
«3». تين، 4.
جلد 1 - صفحه 90
«فَتَبارَكَ اللَّهُ» «1»*
سؤال: خدايى كه دائماً حاضر، ناظر وقيّوم است چه نيازى به جانشين وخليفه دارد؟
پاسخ: اوّلًا جانشينى انسان نه به خاطر نياز و عجز خداوند است، بلكه اين مقام به خاطر كرامت و فضيلت رتبهى انسانيّت است. ثانياً نظام آفرينش بر اساس واسطههاست. يعنى با اينكه خداوند مستقيماً قادر بر انجام هر كارى است، ولى براى اجراى امور، واسطههايى را قرار داده كه نمونههايى را بيان مىكنيم:
- با اينكه مدبّر اصلى اوست: «اللَّهُ الَّذِي ... يُدَبِّرُ» «2» ليكن فرشتگان را مدبّر هستى قرار داده است. «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» «3»
- با اينكه شفا به دست اوست؛ «فَهُوَ يَشْفِينِ» «4» امّا در عسل شفا قرار داده است. «فيه شفاء» «5»
- با اينكه علم غيب مخصوص اوست؛ «إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ» «6» ليكن بخشى از آن را براى بعضى از بندگان صالحش ظاهر مىكند. «إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» «7»
پس انسان مىتواند جانشين خداوند شود و اطاعت از او، همچون اطاعت از خداوند باشد.
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» «8» و بيعت با او نيز به منزلهى بيعت با خداوند باشد. «انّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ ... إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» «9» و محبّت به او مثل محبّت خدا باشد. «من احبّكم فقد احب الله» «10»
براى قضاوت دربارهى موجودات، بايد تمام خيرات و شرور آنها را كنار هم گذاشت و نبايد زود قضاوت كرد. فرشتگان خود را ديدند كه تسبيح و حمد آنها بيشتر از انسان است. ابليس نيز خود را مىبيند و مىگويد: من از آتشم و آدم از خاك و زير بار نمىرود. امّا خداوند متعال مجموعه را مىبيند كه انسان بهتر است و مىفرمايد: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»
«1». مؤمنون، 14.
«2». يونس، 3.
«3». نازعات، 5.
«4». شعراء، 80.
«5». نحل، 69.
«6». يونس، 20.
«7». جنّ، 27.
«8». نساء، 80.
«9». فتح، 10.
«10». زيارت جامعه كبيره.
جلد 1 - صفحه 91
پیام ها
1- شايد بتوان از اين دو آيه (29- 30) فهميد: خداوند ابتدا اسباب زندگى را براى انسان فراهم كرد، سپس او را آفريد. «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ... إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ» چنانكه حضرت على عليه السلام فرمود: «فلمّا مهد ارضه و انفذ امره اختار آدم ...» «1» همين كه زمين را گسترد و فرمانش را متنفّذ قرارداد، انسان را آفريد.
2- آفرينش ملائكه، قبل از آدم بوده است. زيرا خداوند آفريدن انسان را با آنان در ميان گذاشت. «قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ»
3- انتصاب خليفه و جانشين و حاكم الهى، تنها بدست خداست. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»
4- انسان، جانشين دائمى خداوند در زمين است. «جاعِلٌ» (كلمه «جاعل» اسم فاعل و رمز تداوم است.)
5- انسان مىتواند اشرف مخلوقات و لايق مقام خليفةاللهى باشد. «جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» البتّه ستمكاران از نيل به اين مقام محروم شدهاند: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» «2»
6- ملائكه، فساد و خونريزى را كار دائمى انسان مىدانستند. «يُفْسِدُ ... وَ يَسْفِكُ» (فعل مضارع نشانهى استمرار است.)
7- حاكم و خليفهى الهى بايد عادل باشد، نه فاسد و فاسق. خليفه نبايد «يفسد فى الارض» باشد.
8- طرح لياقتِ خود، اگر بر اساس حسادت نباشد، مانعى ندارد. «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»
9- عبادت و تسبيح در فضاى آرام، تنها ملاك و معيار لياقت نيست. «نَحْنُ نُسَبِّحُ»
10- به خاطر انحراف يا فساد گروهى، نبايد جلوى امكان رشد ديگران گرفته شود. با آنكه خداوند مىدانست گروهى از انسانها فساد مىكنند، امّا نعمت
«1». نهجالبلاغه، خطبه 91.
«2». بقره، 124.
جلد 1 - صفحه 92
آفرينش را از همه سلب نكرد.
11- مطيع و تسليم بودن با سؤال كردن براى رفع ابهام منافاتى ندارد. «أَ تَجْعَلُ فِيها»
12- خداوند فساد و خونريزى انسان را مردود ندانست، ليكن مصلحت مهمتر و شايستگى و برترى انسان را طرح نمود. «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»
13- توقّع نداشته باشيد همهى مردم بىچون و چرا، سخن يا كار شما را بپذيرند.
زيرا فرشتگان نيز از خدا سؤال مىكنند. «قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها»
14- علوم و اطلاعات فرشتگان، محدود است. «ما لا تَعْلَمُونَ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30)
چون حق تعالى ذكر نمود نعمت حيات، و بيان فرمود خلق آسمان و زمين و آنچه بقاى نعمت حيات منوط به آنست؛ بعد از آن نعمت خلق آدم ابو البشر عليه السلام كه اصل همه آدميان است و ذكر شرافت و فضيلت او
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 108
موجب سر افرازى اولاد اوست، بيان فرمود:
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ: و ياد بياور، و منتهى شود علم تو زمانى را كه فرمود پروردگار تو جميع ملائكه را يا جمعى از ايشان- كه بعد از استيصال بنى الجان در زمين ساكن بودند- إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً: به درستى كه من قرار دهندهام در جميع زمين جانشينى در اقامه حق و تدبير امر. مراد، حضرت آدم صفى اللّه- على نبينا و آله و عليه السلام- است. يا قرار دهندهام خلقى و بدلى را بعد از بنى جانّ كه به سبب عصيان و طغيان مستأصل شدند و مراد آدم عليه السلام و ذريه او باشد.
تبصره: علامه مجلسى فرمايد: اجماع مسلمين است، مگر كمى از فلاسفه، بر وجود ملائكه كه اجسام لطيفه نورانيّهاند، صاحبان دو بال و سه بال و چهار بال و زيادتر، قادرند بر تشكل به اشكال و صور مختلفه بر حسب حكمت و مصلحت به قدرت خدا، و براى آنها حركات صعود و نزول است، و انبياء و اوصياء آنها را ديدهاند. و قول به تجرّد آنها و تأويل به عقول و نفوس فلكيّه و قوا و طبايع و غيره، خارج از طريق حق و ناشى از شبهات واهيه است. پس بايد اول پيغمبر را شناخت و بعد ماوراء الطبيعه را از او تعليم نمود؛ زيرا به واسطه ربط نبى با عالم غيب در نظر او مكشوف و از انظار سايرين محجوب است.
على بن ابراهيم قمى روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد از ملائكه: آيا آنها بيشترند يا بنى آدم؟ فرمود: قسم به ذاتى كه جان من در تحت قدرت اوست، هر آينه ملائكه الهى در آسمانها بيشترند از عدد خاك زمين، و نيست محل قدمى در آسمان مگر آنكه ملكى تسبيح و تقديس مىكند خدا را، و نيست درختى و نه ريگى در زمين مگر ملكى موكّل به آن است كه هر روز عمل آن را به بارگاه الهى آورد و حال آنكه خدا دانا باشد به آن، و نيست هيچ يك از ايشان مگر آنكه تقرب جويد هر روز به خداى تعالى به ولايت ما اهل بيت و استغفار كند براى دوستان ما و
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 109
لعن نمايد دشمنان ما را و درخواست كند نزول عذاب بر آنها «1».
تنبيه: مراد از خليفه در آيه شريفه، حضرت آدم عليه السلام است و هر پيغمبرى كه حق تعالى خليفه خود قرار داده در زمين، به جهت سياست مردم و تكميل نفوس و اصلاح معاش و معاد و نفوذ امر الهى در ميان خلق.
و استخلاف، نه به جهت احتياج خداى تعالى است به خليفه؛ بلكه به سبب قصور بشر است از قبول فيض و تلقّى اوامر او بىواسطه. و لذا انبياء را از جنس بشر قرار داد نه ملائكه.
بنابراين آيه شريفه دلالت دارد بر آنكه تعيين خليفة اللّه بايد به جعل و وضع الهى باشد، يعنى پيغمبر و امام بايد از جانب خدا تخصّص يابد؛ زيرا فرموده من قرار دهندهام خليفه در زمين، و جعل را تخصيص به ذات احديت خود داده و بندگان را ممنوع ساخته از مداخله در آن. و چون بايد ميان خليفه خدا و حق تعالى ربط معنوى باشد، همچنين ميان خليفه پيغمبر و حضرت پيغمبر بايد تشابه صورى و معنوى باشد، نه تباين كلى. يعنى از حيث علم و فضل و كمال و اخلاق و صفات حسنه، قرين بلكه نفس نفيس او باشد.
پس خليفه و جانشين بلافاصله بعد از حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به نصّ خدا حضرت امير المؤمنين على عليه السلام است نه غير.
بيان: در تفسير برهان «2» از حضرت امير المؤمنين مروى است كه فرمود:
هر كه نگويد من چهارمين خلفاء چهارگانهام، پس بر او باد لعنت خدا.
حسن بن زيد از حضرت صادق عليه السلام تفسير اين كلام را خواهد.
حضرت بيان فرمايد كه خدا فرمود وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً پس آدم عليه السلام اول خليفة اللّه باشد؛ و فرمود يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ پس داود خليفه دوم باشد؛ و سومى هارون خليفه حضرت موسى عليه السلام است. پس حضرت امير المؤمنين على
«1» سفينة البحار، جلد 2، صفحه 546 (بنقل از تفسير قمى و بحار الانوار)
«2» تفسير برهان، جلد اوّل صفحه 75، حديث 13.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 110
عليه السلام خليفه حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چهار مىباشد.
قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها: گفتند ملائكه: آيا قرار مىدهى در زمين، مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ: كسانى را كه فساد كنند در زمين و بريزند خونهاى امثال خود را به غير حق كه اعظم گناهان است. صدور اين كلام از ملائكه بر وجه استعلام و استكشاف از حكمت و مصلحت آن بوده، نه بر وجه اعتراض، زيرا ملائكه معصومند از صفات قبيحه و معاصى.
وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ: و حال آنكه ما تنزيه مىكنيم تنزيهى كه مقترن به حمد و ثناى تو باشد، وَ نُقَدِّسُ لَكَ: و به پاكى تو را مىخوانيم و صفات نقص را از ذات تو دور و تو را به عظمت و جلال ياد كنيم. قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ: فرمود خداى تعالى در جواب ملائكه: به درستى كه من مىدانم آنچه را كه شما نمىدانيد در خلق اين خليفه و جعل آن از حكم و مصالح غيبيّه.
تفسير على بن ابراهيم قمى و علل الشرايع صدوق از حضرت باقر عليه السلام كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: چون خداى تعالى اراده فرمود خلقى را بيافريند، بعد از گذشتن از جن و نسناس در زمين هفتاد هزار سال، حجاب آسمانها را مرتفع و امر فرمود ملائكه را به نظر در زمين.
چون ملائكه ديدند معاصى و فساد در زمين و خونريزى را، بزرگ آمد بر ايشان و غضب نمودند. براى خدا عرض كردند: پروردگارا تو عزيز و قادر عظيم الشأن و اين خلق تو ذليل حقير متقلب به نعمت تو و متمتع به عافيت تو و در قبضه تصرف تو، معصيت تو را نمايند به اين گناهان بزرگ؛ با اين حال غضب نفرمائى و انتقام نكشى، و تو مىشنوى و مىبينى و به تحقيق عظيم است بر ما و بزرگ دانيم آن را به ساحت كبريائى تو. خطاب شد:
من قرار دهم در زمين خليفهاى تا حجت من باشد بر خلق. عرض كردند: آيا قرار دهى كسانى را كه فساد و خونريزى نمايند؟ اين خليفه را از ما مقرّر فرما كه حسد و بغض و خونريزى نداريم و تسبيح و تقديس ذات يگانه تو را كنيم. حق تعالى خطاب فرمود: من مىدانم آنچه را كه شما نمىدانيد. به
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 111
درستى كه من اراده فرمودم خلق خليفهاى به قدرت كامله خود، و قرار دهم از ذرّيه او انبياء مرسلين و عباد صالحين و ائمه هادين، و مقرر سازم ايشان را خلفاء خود بر بندگان در زمين كه هدايت كنند ايشان را به طاعت، و نهى نمايند از معصيت، و حجت من باشند بر خلق و ترساننده ايشان. «1»
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30)
ترجمه
و هنگاميكه گفت پروردگار تو بفرشتهگان همانا من قرار دهندهام در زمين جانشينى را گفتند آيا قرار ميدهى در آن كسيرا كه فساد كند در زمين و بريزد خونها را و ما تسبيح ميكنيم بستايش تو و تنزيه ميكنيم تو را گفت خدا همانا من ميدانم آنچه را كه شما نميدانيد.
تفسير
قبل از آنكه خدا آدم را خلق نمايد بنى جان در زمين سكونت داشتند و ابليس پادشاه آنها بود و چون فتنه و فساد نمودند و سركشى و خونريزى كردند خداوند ملائكه را بعث فرمود كه آنها را كشتند و ابليس را دستگير نموده بآسمان آوردند لذا وقتى خداوند بملائكه فرمود من ميخواهم بجاى بنى جان آدم را خلق نمايم و در زمين سكونت دهم عرض كردند ميخواهى باز خلق معصيت كارى را خلق فرمائى ما كه هميشه مشغول تسبيح و تقديس توايم و هيچ معصيتى از ما سر نميزند چه عيب داريم كه اراده فرمودى غير از جنس ما كه بتواند معصيت نمايد بيافرينى و گفتهاند تسبيح نفى صفات نالايق است و تقديس اثبات صفات لايق و از تفسير امام (ع) استفاده ميشود كه ملائكه بعد از قتل بنى جان با ابليس در زمين ماندند و در عبادت آنها تخفيفى داده شده بود و چون خدا خواست بجاى آنها آدم را در زمين خلق فرمايد و آنها را بآسمان برگرداند چون عبادت بر آنها در مراجعت سنگينتر ميشد اين سؤال را نمودند و مرادشان از تقديس تطهير زمين بود براى خدا از بنى جان كه معصيت كار شدند و از بعضى روايات ديگر در اين باب استفاده ميشود كه مقصود از جعل خليفه نصب پيغمبران و اوصياء ايشان بود كه جانشينان خدايند در زمين و اين معنى انسب بلفظ جعل است و مراد از خليفه
جلد 1 صفحه 54
بنابراين حجت است در هر حال پس از پاك شدن زمين از لوث اجنه عصاة مقرر گرديد زمين مسكن بنى آدم كه اشرف مخلوقاتند شود و اين گفتگو بين خداوند و ملائكه هم براى اظهار فضل و كمال آدميان بود كه با داشتن غضب و شهوت در ميان آنها كسانى يافت ميشوند كه معصيت نميكنند و مظهراتم صفات الهى هستند و مقرر گرديد ميان بنى آدم و اجنّه حجابى افكنده شود و جايگاه آنها در هوا و بيابان قفر باشد و از مردم صالح كناره نمايند و با مردم عاصى مجاورت كنند و ملائكهئيكه جرئت بر اين سؤال نموده بودند چون بصورت اعتراض بود پنج هزار سال از عرش الهى دور شدند و چون از گفتار خودشان پشيمان شدند و دست مسئلت بجانب عرش اعظم دراز نموده طلب رحمت و مغفرت نمودند خداوند بنظر رحمت بر آنها نگريست و بيت المعمور را براى توبه آنها وضع فرمود مانند كعبه براى توبه بنى آدم پس طواف نمودند ملائكه آنخانه را و آن خانهايست كه داخل ميشود در آن هر روز هفتاد هزار ملك و ديگر معاودت نمىكند بسوى آنخانه هرگز و در جواب خداوند از ملائكه اشاره است بآنكه افعال حكيم خالى از حكمت نيست و هر كس استعداد فهم آنرا ندارد.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ إِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَرضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجعَلُ فِيها مَن يُفسِدُ فِيها وَ يَسفِكُ الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ (30)
(و ياد كن زماني را که پروردگار تو بملائكه فرمود من در زمين جانشين قرار ميدهم ملائكه گفتند آيا كسي را ميگذاري که فساد كند و خونريزي نمايد و حال آنكه ما تسبيح و تقديس تو ميكنيم فرمود من دانا هستم چيزي را که شما نميدانيد)
1- سورة الصافات آيه 6 (ما آسمان نزديك را بآرايش ستارگان آراستيم)
جلد 1 - صفحه 495
در تفسير اينکه آيه بنحو اختصار در چند مقام سخن ميگوييم:
«مقام اول»
در شرح الفاظ آيه: و او عاطفه از باب عطف جمله بجمله است و كلمه اذ وقتيه و متعلق بفعل مقدر مانند اذكر و نحو آن و در موضع نصب است، و قول به اينكه زائده است بدون وجه ميباشد و قول خداوند بملائكه وحي اوست، نظير قرآن که قول و كلام الهي و وحي اوست، و درباره وحي و كيفيّت آن و اقسام آن در ذيل آيه شريفه وَ الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِما أُنزِلَ إِلَيكَ الآية اشاره نموديم و همچنين در جلد اول كلم الطيب از ص 180 تا ص 184 اقسام آن را بيان كردهايم و گفتهايم که وحي بمعني كلام خفيّ است بنحوي که غير مخاطب نفهمد و در قرآن وحي را اطلاقاتي هست که بذكر بعضي از آنها ميپردازيم:
1- خطورات قلبيه که از طرف شياطين باشد و وسوسه مينامند چنانچه ميفرمايد وَ كَذلِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الإِنسِ وَ الجِنِّ يُوحِي بَعضُهُم إِلي بَعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرُوراً«1» 2- خطورات قلبيه که از طرف ملائكه ميباشد و الهامش مينامند چنانچه ميفرمايد وَ أَوحَينا إِلي أُمِّ مُوسي أَن أَرضِعِيهِ فَإِذا خِفتِ عَلَيهِ فَأَلقِيهِ فِي اليَمِّ«2» (و بما در موسي الهام نموديم که موسي را شير ده و هر گاه ترسيدي او را در دريا افكن)
1- سوره انعام آيه 112 (و همچنين قرار داديم براي هر پيغمبري دشمناني از شياطين جن و انس که بعضي از آنها به بعضي ديگرشان وسوسه ميكنند بكلمات فريبنده و گول زننده)
2- سوره قصص آيه 6
[.....]
جلد 1 - صفحه 496
3- وحي تكويني طبيعي چنانچه فرمود وَ أَوحي رَبُّكَ إِلَي النَّحلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعرِشُونَ«1» (و پروردگار تو وحي نمود بزنبور عسل که از كوهها خانه فرا گير و همچنين از درختها و از بناهاي مرتفع) 4- وحي امريست مانند آيه شريفه وَ إِذ أَوحَيتُ إِلَي الحَوارِيِّينَ أَن آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي«2» (بحواريان امر كرديم که بمن و پيغمبر من ايمان بياوريد) 5- وحي خبريست چنانچه در آيه شريفه وَ أَوحَينا إِلَيهِم فِعلَ الخَيراتِ الايه«3» و بآنان بجاي آوردن نيكيها را وحي نموديم) 6- بمعناي اشاره است چنان که فرمايد فَخَرَجَ عَلي قَومِهِ مِنَ المِحرابِ فَأَوحي إِلَيهِم أَن سَبِّحُوا بُكرَةً وَ عَشِيًّا«4» (و زكريا بر قومش از محراب عبادت بيرون آمد پس اشاره نمود بآنان که صبح و شام تسبيح خدا كنيد) 7- وحي بمعناي تقدير است چنانچه فرمايد وَ أَوحي فِي كُلِّ سَماءٍ أَمرَها«5» (و كار هر آسماني را در آن تقدير نمود) 8- وحي بانبياء و ملائكه که آنهم انواعي دارد: يا از وراء حجب است چنان که شب معراج براي پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم واقع شده و يا بايجاد كلام در جسم ميباشد چنان که براي موسي عليه السّلام از شجره صدا بلند شد يا بنحو الهام در قلب يا در خواب مثل خواب حضرت ابراهيم يا بيداري و يا بوسيله ملائكه و رسل بعضي بر بعضي که جمعا ده نوع وحي براي پيغمبران واقع شده است.
ملائكه جمع ملك است بعضي گفتند مأخوذ از الك الوكة ميباشد و ميم زائد
1- سور نحل آيه 70
2- سوره مائده آيه 111
3- سوره انبياء آيه 73
4- سوره مريم آيه 12
5- سوره فصلت آيه 11
جلد 1 - صفحه 497
است بمعني رسالت و عدهاي گفتهاند مأخوذ از لأك است و باز ميم زائد است آنهم بمعناي رسالت است و برخي آن را مأخوذ از ملك و ملاك بر وزن فعال گرفتهاند و در اينکه صورت ميم اصلي است و الف زائد است و قول اخير بصواب نزديكتر است و بر هر تقدير ملك اسم جنس است نظير انس و جن، اسم است بر طايفه از مخلوقات الهي که داراي عقل و شعور ميباشند جعل خليفه بر دو نوع است يكي جعل تكويني که ايجاد خليفه باشد و ديگري جعل تشريعي که اعطاء منصب خلافت باشد و آيه شريفه بر هر دو جعل دلالت دارد يعني خلق كنم كسي را که لياقت اعطاء منصب خلافت را داشته باشد و اينکه منصب را باو عطاء كنم و مراد از خلافت خلافت اللّه است نه خلافت بمعناي جايگزيني که بني آدم جايگزين جن باشند، يا توليد و تناسل که بعضي جاي بعض ديگر باشند مانند آيه شريفه فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ«1» چنان که عدهاي از مفسرين گفتهاند.
و مراد از في الارض تخصيص بر روي زمين نيست چون كسي روي زمين نبود که براي او خليفه معين شود بلكه مراد جعل خليفه است از زمين يعني از مواد عنصريه و همين امر بود که مورد سؤال ملائكه واقع شد و گمان كردند که خلافت مناسب با مقام نورانيت است که مقام ملائكه باشد نه مواد ظلماني خاكي که داراي قواي شهويه و غضبيهاند که بهائم داشته و روي زمين بجان يكديگر افتاده و سبب فساد و خونريزي ميشوند و باز همين موضوع سبب خودداري ابليس از سجده به آدم شد که گفت خَلَقتَنِي مِن نارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طِينٍ«2» در صورتي که غافل بودند که عنصر مادي تنها نيست بلكه مركب از ماده جسماني و جوهر عقلاني است که خود تركيب از اعلا مراتب قدرت حق جل و علا است که مجرد و ماده را با هم
1- سوره مريم آيه 60
2- سوره اعراف آيه 11
جلد 1 - صفحه 498
تركيب كرده است ولي ملائكه نميتوانستند اينکه معني را تعقل كنند که عقل مجرد ميتواند بتوسط جسم مادي كسب كمال نمايد و از ملائكه هم برتري پيدا كند زيرا كمالات ملائكه هر چه دارند فعليت است و قابل ترقي نيست و سؤال ملائكه اعتراض نبود بلكه سؤال از وجه حكمت آن بود و جواب پروردگار نيز روي همين موضوع بود يعني شما نميدانيد تا موقعي که به بينيد که اهليت تعليم اسماء را نداريد و او دارد.
و معناي تسبيح تنزيه حضرت احديت است از صفات امكانيه و افعال قبيحه و حمد تمجيد اوست بصفات كماليه و افعال حسنه و تقديس طهارت اوست از عيوب و نواقص
«مقام دوم»
در حقيقت ملائكه: چند قول درباره ملائكه گفته شده:
قول اوّل: قول كسانيست که اصلا منكر وجود ملائكه ميباشند و اينکه طايفه طبيعيوناند که معتقداند که وراء حس و ماده موجودي نيست قول دوم قول كساني است که ملائكه را قواي طبيعي ميدانند که خداوند در اشياء قرار داده قول سوم گفته عدهاي از مشركين و عبده كواكب است که ميگويند ستارگان آسمان داراي شعورند و بعضي سعد و بعضي نحسند نفوس كواكب سعده ملائكه و نفوس كواكب نحسه شياطين ميباشند قول چهارم عقيده مجوس است که بدو اصل قائلند يزدان و اهرمن و ميگويند ملائكه از جوهر نوراني يزدان و شياطين از جوهر ظلماني اهرمن بوجود ميآيند نه بطور تناسل بلكه مانند پيدايش حكمت از حكيم و ضياء از مضيء و سفاهت از سفيه
جلد 1 - صفحه 499
قول پنجم قول نصاري است که ميگويند نفس انسان بعد از مردن تعلّق ميگيرد بقالب مثالي نفوس خيّره ملائكه هستند و نفوس شريره شياطين قول ششم قول كساني که ملائكه را از جواهر مجرده ميدانند که بعالم عقول تعبير ميكنند از عقول طوليّه بنا بر مسلك افلاطون و از عقول عرضيّه بنا بر مسلك ارسطو قول هفتم كساني که ملائكه را دختران خدا ميدانند که قرآن از قول آنها گويد فَاستَفتِهِم أَ لِرَبِّكَ البَناتُ وَ لَهُمُ البَنُونَ أَم خَلَقنَا المَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُم شاهِدُونَ«1» قول هشتم قول به اينكه آنها اجسام لطيفهاند که بصور مختلفه متشكل ميشوند اكثر حكماء باين قول قائلاند و از آيات قرآني هم همين مفاد معلوم ميشود مانند قول خداي تعالي جاعِلِ المَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجنِحَةٍ مَثني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ«2» قول نهم كساني که آنها را داراي صورت بدون ماده ميدانند قالب مثالي برزخي و مثل افلاطوني قول دهم مسلك تحقيق است و توضيح اينکه مسلك مبتني بر بياني است و آن اينست که دليل بر وجود ملائكه منحصر است بگفته شرع و دليل عقلي بر وجود آنها نداريم و دليلي که حكما بر وجود آنها اقامه كردهاند بقاعده امكان اشرف تمام نيست نه از لحاظ صغري و نه كبري، زيرا نه اشرفيت ملائكه مسلم است چون انبياء و اولياء و انسان كامل اشرف از ملائكه هستند و بر فرض اشرف بودن مجرد اشرفيت ايجاب خلقت نميكند زيرا خلقت منوط به حكمت و مصلحت است و دليل حسّي هم بر وجود آنها نداريم زيرا معلوم نيست ادعاي كساني که مدعي مشاهده آنها بودهاند صحيح باشد و بر فرض صحت معلوم نيست مشاهد آنها ملك باشد چنان که وجود جنّ و شياطين هم از راه شرع ثابت است نه بقاعده امكان اخسّ و نه
1- سوره و الصافات آيه 149
2- سوره فاطر آيه 1
جلد 1 - صفحه 500
بدليل حسّي تمام است اما حقيقت ملائكه نيز از لسان شرع و آيات قرآني معلوم نيست ولي حقيقت شياطين و جن که از آتش خلق شدهاند از قرآن و احاديث استفاده ميشود چنان که قبلا هم تذكر دادهايم مرحوم سبزواري در منظومه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده
1» «سئل امير المؤمنين عليه السّلام عن العالم العلوي فقال صور خالية عن المواد عارية عن القوة و الاستعداد تجلّي لها ربها فاشرقت الحديث»«
ولي مدرك اينکه حديث معلوم نيست و همچنين آيات قرآن و ظواهر اخبارهم دليل بر جسمانيت آنها نيست زيرا داراي اجنحه بودن و صعود و نزول كردن و يا در حال قيام و قعود بودن آنها و همچنين اينكه انبياء آنها را مشاهده كرده و با آنها حرف زدهاند هيچكدام مانع از صورت بلا ماده بودن آنها نيست و ما در جلد سوم كلم الطيب ص 55 تا 58 راجع بملائكه بياني نمودهايم و اما اينكه خطاب در آيه شريفه به همه ملائكه بوده يا ملائكهاي که در زمين بوده بحث در آن بيمورد است زيرا جمع محلّي بالف و لام افاده عموم ميكند و آدم هم روي زمين نبوده و علاوه بر آن منظور افضليت آدم است بر ملائكه آسمانها زيرا انبياء از ملائكه اشرفند و از براي ملائكه درجات و طبقاتي در قرآن ذكر شده از آن جمله است 1- حمله عرش«2» 2- حافّون اطراف عرش«3» 3- ملائكه بهشت«4» 4- ملائكه
1- از امير المؤمنين ع از عالم بالا سؤال شد فرمود صورتهاي بدون ماده و بدون قوه و استعداد که پروردگارشان بآنها تجلي فرمود و آنها موجود شدند
2- وَ يَحمِلُ عَرشَ رَبِّكَ فَوقَهُم يَومَئِذٍ ثَمانِيَةٌسوره الحاقه آيه 17
3- وَ تَرَي المَلائِكَةَ حَافِّينَ مِن حَولِ العَرشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمدِ رَبِّهِمسوره زمر آيه 75
4- وَ المَلائِكَةُ يَدخُلُونَ عَلَيهِم مِن كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبَي الدّارِ سوره رعد آيه 23
جلد 1 - صفحه 501
دوزخ«1» 5- ملائكه حفظه«2» 6- نويسندگان«3» 7- فرستادگان خدا«4» 8- ملائكه مأمور تعظيم كارها هر كدام در قسمتي«5» 9- مأمورين بعبادت حق از تسبيح و تحميد و قيام و قعود و ركوع و سجود و عبادتهاي ديگر«6»
«مقام سوم»
در معني خلافت و خليفه بمعناي جانشين است و امريست ربطي بين جاعل خليفه و مجعول له الخلافة و معناي خلافت اعطاء منصب است بكسي در آن شغل و مقامي که معطي دارد مثلا شخص عالمي که داراي مشاغل مختلف از قبيل امامت جماعت و قضاوت و اصلاح كارهاي مسلمين باشد اگر كسي را که مورد اعتمادش باشد بر يكي از كارهاي خود بگمارد او خليفه عالم است در آن كار البته بايد دانست که فقط در كارهايي اعطاء منصب خلافت جايز است که شخص خليفه از عهده آن كار برآيد مثلا در مثال بالا اگر شخص عالم در علوم دين اعلم باشد و با وجوب تقليد اعلم شخص ديگري در دادن فتوي نميتواند جانشين عالم باشد و از بحث فوق چند نكته بايد گفته شود:
نكته اول مقام ربوبيت و افاضه وجود خاص ذات حق است و قابل خلافت نيست
1- و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكة سوره مدثر آيه 30
[.....]
2- و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة سوره انعام آيه 61
3- ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد سوره ق آيه 17
4- جاعل الملائكة رسلا سوره فاطر آيه 1
5- و النازعات غرقا و الناشطات نشطا و السابحات سبحا فالسابقات سبقا و المدبرات امرا سوره النازعات آيه 1 و 2 و 3 و 4 و 5
6- و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا سوره صافات آيه 1 و 2 و 3
جلد 1 - صفحه 502
نكته دوم آنكه معناي خلافت در آيه شريفه مقيد بامر بخصوصي نشد و اعطاي ولايت كلّيه است بر جميع مخلوقات و وجوب اطاعت او در جميع اوامر و نواهي چون لفظ خليفه مطلق است نكته سوم بايد خليفه قابليت اينکه منصب را داشته باشد و از جميع گناهان معصوم باشد و حتي از سهو و نسيان و شك و شبهه معصوم باشد و همچنين عالم باشد بجميع مصالح و مفاسد امور و خلاصه كلّيه صفاتي که لازمه قابليت خلافت اللّهي است داشته باشد نكته چهارم جاعل خلافت بايد همان كسي باشد که منصب خلافت را اعطاء ميكند يعني خليفه خدا بايد از طرف خدا بخلافت نصب شده باشد چنان که آيات زير مؤيد اينکه مطلب است اللّهُ أَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ«1» و در خطاب بحضرت ابراهيم فرمايد إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً«2» و بحضرت داود ميفرمايد يا داوُدُ إِنّا جَعَلناكَ خَلِيفَةً«3» و با توجه بمفاد نكته چهارم بطلان مذاهبي که امام و جانشين پيغمبر را برأي مردم انتخاب كردهاند واضح ميگردد
«مقام چهارم»
در قول ملائكه «أَ تَجعَلُ فِيها الي ما لا تَعلَمُونَ» گفتيم که گفته ملائكه از روي اعتراض نبوده و بلكه سؤال از وجه حكمت و مصلحت جعل خليفه در زمين بوده است و گفته آنها سفك دم و افساد در زمين که نسبت بخليفه دادهاند غيبت و
1- خدا داناتر است که كجا رسالت خود را قرار دهد- سوره انعام آيه 124
2- همانا من ترا براي مردم امام و پيشوا قرار دادم- سوره بقره آيه 118
3- ما ترا خليفه نموديم- سوره ص آيه 25
جلد 1 - صفحه 503
تهمت نبوده چون هنوز بشري روي زمين نبوده که بآنها تهمت زده شود بلكه كلام آنها ناظر بمقتضاي طبيعت نوع بشر بوده است چنان که در كلام آنها «نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ هم منظورشان تعريف و تمجيد خودشان نبوده است چون مقتضاي طبيعت ملائكه تسبيح و تقديس الهي است و از جمله اني اعلم ما لا تعلمون معلوم ميشود که علم ملائكه فقط بظاهر بوده و علم بباطن اشياء نداشتهاند و روي همين اصل سؤال كردند که بر حسب ظاهر موجودي که در زمين ميآفريني مقتضاي طبيعت او سفك دماء و افساد است و خدا در جواب آنها ميفرمايد که شما فقط بظاهر امر عالميد و آنچه من ميدانم (علم بغيب) شما نميدانيد.
504
برگزیده تفسیر نمونه
(آیه 30)- انسان نماینده خدا در زمین! در آیات گذشته خواندیم که
(1) برای توضیح بیشتر رجوع کنید به «تفسیر نمونه» جلد دهم صفحه 120 و 349.
ج1، ص60
خدا همه مواهب زمین را برای انسان آفریده است و در این سلسله آیات که از آیه 30 شروع و به آیه 39 پایان مییابد سه مطلب اساسی مطرح شده است:
1- خبر دادن پروردگار به فرشتگان راجع به خلافت و سرپرستی انسان در زمین.
2- دستور خضوع و تعظیم فرشتگان در برابر نخستین انسان.
3- تشریح وضع آدم و زندگی او در بهشت و حوادثی که منجر به خروج او از بهشت گردید و سپس توبه آدم، و زندگی او و فرزندانش در زمین.
این آیه از نخستین مرحله سخن میگوید، خواست خداوند چنین بود که در روی زمین موجودی بیافریند که نماینده او باشد، صفاتش پرتوی از صفات پروردگار، و مقام و شخصیتش برتر از فرشتگان.
لذا نخست میگوید: «بخاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد» (وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً).
«خلیفه» به معنی جانشین است،- همانگونه که بسیاری از محققان پذیرفتهاند- منظور خلافت الهی و نمایندگی خدا در زمین است، زیرا سؤالی که بعد از این فرشتگان میکنند و میگویند نسل آدم ممکن است مبدء فساد و خونریزی شود و ما تسبیح و تقدیس تو میکنیم متناسب همین معنی است، چرا که نمایندگی خدا در زمین با این کارها سازگار نیست.
به هر حال خدا میخواست موجودی بیافریند که گل سرسبد عالم هستی باشد و شایسته، مقام خلافت الهی و نماینده «اللّه» در زمین گردد.
سپس در این آیه اضافه میکند: فرشتگان به عنوان سؤال برای درک حقیقت و نه به عنوان اعتراض «عرض کردند: آیا در زمین کسی را قرار میدهی که فساد کند و خونها بریزد»؟! (قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ).
«در حالی که ما تو را عبادت میکنیم تسبیح و حمدت بجا میآوریم و تو را از آنچه شایسته ذات پاکت نیست پاک میشمریم» (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ).
ج1، ص61
ولی خداوند در اینجا پاسخ سر بسته به آنها داد که توضیحش در مراحل بعد آشکار گردید «فرمود: من چیزهائی میدانم که شما نمیدانید»! (قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ).
آنها فکر میکردند اگر هدف عبودیت و بندگی است که ما مصداق کامل آن هستیم، همواره غرق در عبادتیم و از همه کس سزاوارتر به خلافت! بیخبر از این که عبادت آنها با توجه به این که شهوت و غضب و خواستهای گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و بندگی این انسان که امیال و شهوات او را احاطه کرده و شیطان از هر سو او را وسوسه میکند تفاوت فراوانی دارد، اطاعت و فرمانبرداری این موجود طوفان زده کجا، و عبادت آن ساحل نشینان آرام و سبکبار کجا؟! آنها چه میدانستند که از نسل این آدم پیامبرانی همچون محمد و ابراهیم و نوح و موسی و عیسی و امامانی همچون ائمه اهل بیت علیهم السّلام و بندگان صالح و شهیدان جانباز و مردان و زنانی که همه هستی خود را عاشقانه در راه خدا میدهند قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت، افرادی که گاه فقط یک ساعت تفکر آنها برابر با سالها عبادت فرشتگان است!
نکات آیه
۱ - خداوند بعد از آفرینش آسمانها و مواهب زمین، به خلقت انسان پرداخت، تا او را به منصب خلافت برساند. (خلق لکم ما فى الأرض ... و إذ قال ربّک للملئکة إنى جاعل فى الأرض خلیفة) با توجّه به آیه ۳۴ از همین سوره و آیات دیگرى که درباره خلقت آدم (ع) است، مى توان گفت: سخن خداوند با فرشتگان درباره آدم، قبل از خلقت وى بوده است. بنابراین «إنى جاعل فى الأرض خلیفة» علاوه بر بیان خلافت آدم(ع) دلالت بر آفرینش او نیز دارد; یعنى: مى خواهم [موجودى] بیافرینم و او را خلیفه قرار دهم.
۲ - انسان داراى جایگاهى ویژه در فلسفه جهان آفرینش (هو الذى خلق لکم ... ثم استوى إلى السماء ... و إذ قال ربّک)
۳ - فرشتگان پیش از خلقت و خلافت آدم (ع)، آفریده شده بودند. (و إذ قال ربّک للملئکة إنى جاعل فى الأرض خلیفة)
۴ - گفتگوى خدا و فرشتگان درباره خلقت و خلافت انسان (و إذ قال ربّک للملئکة ... قالوا أتجعل فیها من یفسد ... قال إنى أعلم ما لاتعلمون)
۵ - خداوند تقدیر خویش را بر خلقت و خلافت انسان در زمین، به فرشتگان اعلام کرد. (و إذ قال ربّک للملئکة إنى جاعل فى الأرض خلیفة)
۶ - خلافت انسان در زمین داراى نوعى ارتباط با فرشتگان (و إذ قال ربّک للملئکة إنى جاعل فى الأرض خلیفة) از آن جایى که مسأله خلقت و خلافت انسان در زمین با فرشتگان در میان گذاشته شد، معلوم مى شود وجود انسان در روى زمین ارتباط تنگاتنگى با فرشتگان دارد.
۷ - فرشتگان مطمئن به فسادگرى و خونریزى انسان، پیش از آفرینش وى (قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء) «سفک» (مصدر یسفک) به معناى ریختن است و «من ... یسفک الدماء» (کسى که ... خونها خواهد ریخت) کنایه از کشتارهاى فراوان است.
۸ - فرشتگان با پیش بینى فسادگرى انسان، او را شایسته خلافت نمى دیدند. (قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء)
۹ - کشتار و خونریزى، گناهى بزرگ و مصداق بارز فسادگرى است. (أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء) فسادگرى شامل خونریزى نیز مى شود. بنابراین عطف «یسفک الدماء» بر «یفسد فیها» عطف خاص بر عام است و حکایت از آن دارد که گناه خونریزى و آدمکشى از دیگر فسادگریها، بزرگتر و تباهى آن بیشتر است.
۱۰ - فرشتگان، تسبیح کننده، ستایشگر و تقدیس کننده خدا هستند. (و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک)
۱۱ - فرشتگان داراى ادراک و آگاهى و توانا بر اظهار نظر و تحلیل وقایع (قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء)
۱۲ - خلوص فرشتگان در تسبیح و ستایش خداوند (نحن نسبح بحمدک و نقدس لک) «لک» علاوه بر تعلقش به «نقدس»، متعلق به «نسبح» نیز مى باشد. خلوص از لام «لک» استفاده شده است; یعنى: نقدسک لک لا لغیرک.
۱۳ - تسبیح خداوند همراه با ستایش، روشى نیکو در تسبیح اوست. (و نحن نسبح بحمدک) «باء» در «بحمدک» به معناى مصاحبت بوده و نیز مى تواند براى استعانت باشد. برداشت فوق بر اساس وجه اول است.
۱۴ - در ستایش خداوند، باید سخنى به کار رود، یا معنایى در نظر گرفته شود که مستلزم کمترین عیب و نقصى نباشد. (و نحن نسبح بحمدک) برداشت فوق مبتنى بر این وجه است که «با» براى استعانت باشد. بر این مبنا، معناى «نسبح بحمدک» چنین مى شود: به وسیله حمد و ستایش، تو را تسبیح و تنزیه مى کنیم. روشن است که حمد و ستایش، آن گاه در پى دارنده تسبیح و تنزیه است که الفاظ انتخاب شده، یا معانى در نظر گرفته شده براى ستایش خدا، مستلزم هیچ گونه نقص و عیبى براى او نباشد.
۱۵ - فرشتگان با توجّه به حضورشان در هستى و لیاقتشان براى خلافت، فلسفه اى براى خلقت و خلافت انسان نمى دیدند. (قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها ... و نحن نسبح بحمدک) جمله حالیه «و نحن نسبح ...» گویاى این مطلب است که: فرشتگان علاوه بر اینکه انسان رابه خاطر فسادگرى اش شایسته خلافت نمى دانستند، وجود خویش را براى احراز این مقام لایق دانسته و زمین را از خلافت انسان بى نیاز مى شمردند.
۱۶ - انسان داراى ارزشها و استعدادهایى که وى را شایسته خلقت و زیبنده خلافت مى کرد. (إنى أعلم ما لاتعلمون) مقصود از «ما لاتعلمون» مى تواند استعداد و قابلیت نهفته در انسان باشد. همچنین مراد از آن مى تواند علوم و حقایقى باشد که بر فرشتگان مخفى بوده و شایستگى دریافت آن را نداشتند. برداشت فوق بر اساس احتمال اول است.
۱۷ - زمینه هاى کمال و ارزشهاى انسان، جبران کننده فسادگریهاى اوست. (أتجعل فیها من یفسد فیها ... قال إنى أعلم ما لاتعلمون) چون خداوند پیش بینى فرشتگان مبنى بر فسادگرى انسان را رد نکرد ولى با گوشزد کردن وجود استعدادى ویژه در او، خلقت و خلافت وى را موجه دانست; معلوم مى شود: وجود آن استعداد در بشر جبران کننده جهات منفى اوست.
۱۸ - محدودیت علم و آگاهى فرشتگان (إنى أعلم ما لاتعلمون)
۱۹ - فرشتگان، ناآگاه به زمینه هاى کمال و ارزشهاى والاى انسان (إنى أعلم ما لاتعلمون)
۲۰ - نا آگاهى فرشتگان به ارزشهاى والاى انسان، موجب شد تا فسادگرى او براى فرشتگان جلوه گر شود و به خلقت و خلافتش معترض باشند. (أتجعل فیها من یفسد فیها ... قال إنى أعلم ما لاتعلمون)
۲۱ - همه موجودات هستى داراى رمز و رازند و اعتراض به وجود هر یک از آنها نشانه جهل به حکمت وجودى آنهاست. (أتجعل فیها من یفسد ... قال إنى أعلم ما لاتعلمون)
۲۲ - انسان، توانا به فراگیرى علوم و دریافت حقایق غیبى که حتى فرشتگان استعداد یادگیرى و دریافت آنها را ندارند. (إنى أعلم ما لاتعلمون) برداشت فوق بر این اساس است که مراد از «ما لا تعلمون» خصوص استعداد نهفته در آدم (ع) نباشد; بلکه مقصود علوم و حقایقى باشد که در نزد خداوند است. بر این مبنا مراد از «إنى أعلم ما لاتعلمون» - در رابطه با خلقت و خلافت آدم (ع) - این است که: در نزد خداوند حقایقى است که باید موجودى به آنها آگاه شود و شما فرشتگان تحمل آن را نداشته و ندارید و تنها انسان است که استعداد دریافت آنها را دارد و مى تواند مظهر آنها بشود. جمله «ألم أقل ...» در آیه ۳۳ مؤید این معناست.
۲۳ - آدم (ع) و نسل او، جانشین انسانهایى که پیش از آنان در زمین مى زیستند. (إنى جاعل فى الأرض خلیفة) «خلیفة» به معناى، جانشین و جایگزین است و این معنا اقتضا مى کند کسى که خلیفه به جاى او آمده، در میان باشد و در آیه بیان نشده است که او کیست و لذا نظرهاى مختلفى ایراد شده است، از جمله: انسانهایى که پیش از آدم (ع) و نسل او در زمین سکونت داشته اند. اطمینان فرشتگان به فسادگرى بشر مؤید این احتمال است.
۲۴ - ساکنان زمین پیش از آدم (ع) موجوداتى فسادگر و خونریز بودند. (إنى جاعل فى الأرض خلیفة قالوا أتجعل فیهامن یفسد فیها) ظاهر آیه شریفه مى نمایاند که منشأ اطمینان فرشتگان به فسادگرى بشر خلیفه بودن او در زمین است. این حقیقت مى تواند به دو معنا اشاره داشته باشد: ۱- آدم (ع) و نسل او جانشین انسانهاى پیشین هستند; ۲- انسانهاى پیشین موجوداتى فسادگر بوده اند.
۲۵ - انسان، شایسته دستیابى به مقام خلافت الهى است. (إنى جاعل فى الأرض خلیفة) به قرینه آیات بعد که آدم (ع) - به عنوان نمونه اى از نوع انسان - برتر از فرشتگان و دارنده علم تمامى اسما معرفى شده و حقایقى (غیب آسمانها و زمین) به وى تعلیم داده شده، این نظر تأیید مى شود که مراد از خلافت، خلافت الهى است; چرا که او تنها موجودى معرفى شده که مظهر علم الهى است.
۲۶ - داستان خلقت و خلافت آدم (ع) و محاوره خدا و فرشتگان درباره او، داستانى آموزنده و شایان دقت (و إذ قال ربک للملئکة ... إنى أعلم ما لاتعلمون) کلمه «إذ» مفعول براى فعل مقدر «اذکر» مى باشد.
روایات و احادیث
۲۷ - «حسین بن بشّار عن أبى الحسن على بن موسى الرضا(ع) قال: سألته أیعلم اللّه الشىء الذى لم یکن أن لو کان کیف کان یکون أو لایعلم إلا ما یکون، فقال ان اللّه تعالى هو العالم بالاشیاء قبل کون الأشیاء قال اللّه عز و جل ... «إنى أعلم ما لاتعلمون» فلم یزل اللّه عزوجل علمه سابقاً للأشیاء قدیماً قبل ان یخلقها;[۱] حسین بن بشّار گوید از امام رضا(ع) سؤال کردم: آیا خداوند مى داند چیزى که نیست اگر وجود یابد چگونه مى باشد یا نمى داند مگر چیزهایى را که موجود شده است؟ امام فرمود: خداوند، عالم به اشیاست قبل از اینکه آنها تحقق پیدا کند. خداوند عز و جل مى فرماید: ...«من مى دانم آنچه را شما نمى دانید.» پس همیشه علم خداوند قبل از تحقق اشیا و قبل از خلقت آنهاست».
۲۸ - رسول خدا(ص) فرمود: «دحیت الأرض من مکة ... و هى الأرض التى قال اللّه «إنى جاعل فى الأرض خلیفة ...»;[۲] گسترش زمین از مکّه آغاز شده و مکّه همان زمینى است که خداوند فرموده: من مى خواهم در زمین خلیفه قرار دهم ...».
۲۹ - «عن ابى جعفر محمّد بن على (ع) انه قال فى قول اللّه عز و جل: «و إذ قال ربک للملائکة إنى جاعل فى الأرض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و ...» قال: ... و إنما قال ذالک بعض الملائکة لما عرفوا من حال من کان فى الأرض من الجن قبل آدم ...;[۳] از امام باقر(ع) درباره سخن خداوند که به ملائکه فرمود: «مى خواهم در زمین جانشین قرار دهم و ملائکه گفتند: آیا مى خواهى کسى را بر روى زمین قرار دهى که فساد کند ...؟» روایت شده که فرمود: ... این سخن بعضى از ملائکه بود; زیرا آنان قبل از آفرینش آدم فساد در زمین را از جن دیده بودند ...».
۳۰ - امیر المؤمنین (ع) فرمود: «... قالت الملائکة: سبحانک «أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک» ... فاجعله منّا فانا لانفسد فى الأرض و لانسفک الدماء. قال جلّ جلاله ... «إنى أعلم ما لاتعلمون» انّى ارید ان اخلق خلقاً بیدى اجعل ذریته انبیاء مرسلین و عباداً صالحین و ائمة مهتدین اجعلهم خلفائى فى ارضى ...;[۴] ... ملائکه گفتند: پروردگارا منزهى تو «آیا قرار مى دهى در زمین کسى را که فساد و خونریزى مى کند و ما تسبیح و حمد تو را به جا مى آوریم و تقدیست مى کنیم». پس خلیفه را از ما قرار بده که ما نه در زمین فساد مى کنیم و نه خونریزى مى نماییم. خداوند جل جلاله فرمود: من چیزى را مى دانم که شما نمى دانید; من اراده نموده ام که با دست خود خلقى را بیافرینم که از نسل او پیامبران مرسل، بندگان صالح و پیشوایان هدایت یافته به وجود آیند که آنان را جانشینان خود بر مخلوقاتم در زمین قرار بدهم».
۳۱ - از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «إن الملائکة ... قالوا نحن نقدسک و نطیعک و لانعصیک کغیرنا; قال: فلمّا اجیبوا بما ذکر فى القرآن علموا انهم تجاوزوا ما لهم فلا ذوا بالعرش استغفاراً ...;[۵] ملائکه گفتند: [خدایا!] ما تو را تقدیس و اطاعت مى کنیم و تو را معصیت نخواهیم کرد، آن گونه که دیگران تو را نافرمانى کردند. امام فرمود: چون ملائکه جواب خداوند را آنگونه که در قرآن آمده، شنیدند، دانستند که از حد خود تجاوز کرده اند; پس براى طلب آمرزش به عرش الهى پناه بردند ...».
۳۲ - از حضرت على (ع) روایت شده: «... أو کل علم یحتمله عالم؟ ان اللّه تعالى قال لملائکته «إنى جاعل فى الأرض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد ...» فهل رأیت الملائکة احتملوا العلم؟ ...;[۶] ... آیا هر آگاهى براى آگاه شونده قابل تحمل است؟ خداوند به فرشتگان خود فرمود: «من مى خواهم روى زمین خلیفه قرار دهم گفتند: آیا روى زمین کسى را قرار مى دهى که فساد کند ...؟» آیا مى پندارى این آگاهى براى فرشتگان قابل تحمل بود؟ ...».
موضوعات مرتبط
- آدم(ع): تاریخ خلقت آدم(ع) ۳; تعالیم قصه آدم(ع) ۲۶; خلافت آدم(ع) ۳، ۲۳، ۲۶; خلقت آدم(ع) ۲۶
- آسمان: خلقت آسمان ها ۱
- افساد: موارد افساد ۹
- انبیا: فضایل انبیا ۳۰
- انسان: آثار کمال انسان ۱۷; استعدادهاى انسان ۱۶، ۱۷، ۲۲، ۲۵; افساد انسان ۷، ۸، ۱۷، ۲۴; انسان هاى قبل از آدم (ع) ۲۳، ۲۴; برترى انسان بر ملائکه ۲۲; تاریخ انسان ۲۳; خلافت انسان ۱، ۴، ۵، ۶، ۸، ۱۶، ۲۰، ۲۳، ۲۵; خلقت انسان ۴، ۵، ۱۶، ۲۰; خونریزى انسان ۷، ۲۴; فضایل انسان ۱۶، ۱۷، ۱۹، ۲۰; فلسفه خلقت انسان ۱، ۳۰; کمال انسان ۱۹; مقامات انسان ۲، ۲۵; ویژگیهاى انسان ۲۲
- تاریخ: عبرت از تاریخ ۲۶; فواید تاریخ ۲۶
- تسبیح: آداب تسبیح خدا ۱۳; تسبیح خدا ۱۰، ۱۲
- جنیان: افساد جنیان ۲۹; تاریخ جنیان ۲۹
- جهان بینى: جهان بینى توحیدى ۱
- جهل: آثار جهل ۲۱
- حمد: آداب حمد خدا ۱۴; حمد خدا ۱۰، ۱۲، ۱۳
- خدا: افعال خدا ۱; تقدیس خدا ۱۰; خالقیت خدا ۱; علم خدا به معدوم ۲۷; محدوده علم خدا ۲۷; مقدرات خدا ۵
- خلیفه خدا: ۲۵، ۳۰
- زمین: اولین نقطه زمین ۲۸; تاریخ زمین ۲۸; گسترش زمین ۲۸
- صالحان: فضایل صالحان ۳۰
- عبرت: عوامل عبرت ۲۶
- علم: علم پسندیده ۳۲
- قتل: گناه قتل ۹
- گناهان کبیره: ۹
- مکّه : فضایل مکّه ۲۸
- ملائکه: آثار جهل ملائکه ۲۰; اخلاص ملائکه ۱۲; ادراک ملائکه ۱۱; استعاذه ملائکه ۳۱; استعدادهاى ملائکه ۲۲; استغفار ملائکه ۳۱; بینش ملائکه ۱۵; پیشگویى ملائکه ۸; تاریخ خلقت ملائکه ۳; تسبیح گویى ملائکه ۱۰، ۱۲; جهل ملائکه ۱۹; علم غیب ملائکه ۷; علم ملائکه ۱۱; گفتگوى خدا با ملائکه ۴، ۵، ۲۶; محدوده علم ملائکه ۱۸; ملائکه و خلافت انسان ۶، ۸، ۱۵، ۲۰; ملائکه و خلقت انسان ۱۵، ۲۰
- موجودات: راز موجودات ۲۱; فلسفه خلقت موجودات ۲۱; موجودات قبل از آدم (ع) ۲۹
- نعمت: منشأ نعمت ۱
منابع
- ↑ توحید صدوق، ص ۱۳۶، ح ۸، باب ۱۰; نورالثقلین، ج ۱، ص ۵۳، ح ۸۴.
- ↑ الدر المنثور، ج ۱، ص ۱۱۳; بحار الأنوار، ج ۵۴، ص ۲۰۶، ح ۱۵۶.
- ↑ دعائم الاسلام، ج ۱، ص ۲۹۱; بحار الأنوار، ج ۹۶، ص ۴۷، ح ۳۶.
- ↑ علل الشرایع، ج ۱، ص ۱۰۵، ح ۱، باب ۹۶; نورالثقلین، ج ۱، ص ۵۱، ح ۸۰.
- ↑ تفسیر تبیان، ج ۱، ص ۱۳۶; نورالثقلین، ج ۱- ، ص ۵۴، ح ۸۶.
- ↑ بحارالأنوار، ج ۲، ص ۲۱۱، ح ۱۰۶; نورالثقلین، ج ۱، ص ۵۱، ح ۷۹.