تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
هر كس در جايى كه لايق آن است، قرار داده مى شود
مطلب ديگرى كه درباره جمله مورد بحث داريم، اين است كه:
وقوع اين جمله، يعنى جملۀ «وَ يُؤتِ كُلَّ ذِى فَضلٍ فَضلَهُ»، كه از اعتناء به فضل هر صاحب فضلى حكايت مى كند، بعد از جملۀ «يُمَتِّعكُم مَتَاعاً حَسَناً إلَى أجَلٍ مُسَمًّى» كه مى فهماند خداى تعالى، همۀ انسان ها را از زندگى برخوردار مى كند، إشعار به دو نكته دارد:
يكى اين كه: مى فهماند منظور از «متاع» در جملۀ اولى، متاع عمومى و مشترك بين همه افراد مجتمع است. و به عبارتى ديگر: منظور از «متاع»، زندگى اجتماعى حسن است، و منظور از «فضل» در جمله دوم، خصوص آن مزايایى است كه خداى تعالى، به بعضى افراد در مقابل فضيلتى كه دارند، مى دهد.
نكته ديگر اين كه: جملۀ اولى، به برخوردارى از زندگى دنيا اشاره دارد، و جملۀ دوم، مربوط به ثواب آخرت است. ثوابى كه خداى تعالى در مقابل اعمال صالح مى دهد. اعمال صالحى كه قائم به تك تك افراد است.
البته ممكن هم هست اشاره باشد به هر دو نوع پاداش. هم پاداش دنيوى و هم پاداش اخروى، و بخواهد بفرمايد: هر كس در جهات دنيوى، زيادتى با خود بياورد كه اقتضاى زيادت در مزيتى از مزاياى اخروى را دارد، خداى تعالى آن مزيت زائد اخروى را به او مى دهد، و هر صاحب زيادت و فضلى را، چه اين كه آن زيادت در صفتى از صفات باشد و چه در عملى از اعمال صالح، در مقامى جاى مى دهد كه آن صفت و آن عملش، اقتضاى آن مقام را داشته باشد.
و خلاصه كلام، مى خواهد بفرمايد:
هر كسى را در جایى كه لايق آن است، قرار مى دهد، نه اين كه فاضل در ديندارى و مفضول را، به يك چوب براند، و خصوصيات افراد را ناديده بگيرد و بر روى درجات و منازلى كه اعمال و مساعى اجتماعى دارند، خط بطلان بكشد. و چنان نيست كه در آن سراى، حال افراد زحمتكش با نشاط و افراد تنبل و كسل يكسان باشد. و حال افراد جدّى، آن هم جدّى در اعمال دقيق و مهم، با حال افراد بازيگر، آن هم بازيگر در اعمالى پست و حقير، يك جور باشد. و همچنين اختلاف هایى كه افراد از جهات ديگر دارند، ناديده گرفته شود.
«فَإن تَوَلَّوا فَإنِّى أخَافُ عَلَيكُم عَذَابَ يَومٍ كَبِيرٍ» - يعنى: پس اگر با اين حال (تَتَوَلَّوا) اعراض كنيد. - كلمۀ «تَوَلَّوا»، در اصل «تَتَوَلَّوا»، مخاطب از فعل مضارع باب تفعّل است، نه جمع غايب ماضى آن باب. دليل گفتار ما، كاف خطاب در «عَلَيكُم»، و نيز خطاب هاى متعددى است كه در دو آيه قبل بود. پس نبايد به گفتار بعضى از مفسران گوش داد كه گفته اند: كلمۀ «تَوَلَّوا»، جمع مذكر غايب، از فعل ماضى باب تفعّل است. چون فساد اين سخن واضح است.
نقد سخن يكى از مفسران، در ارتباط با آیه: «يُمَتِّعكُم مَتَاعاً حَسَناً»
يكى از مفسران، در تفسير جملۀ «يُمَتِّعكُم مَتَاعاً حَسَناً إلَى أجَلٍ مُسَمًّى»، حرف عجيب و غريبى زده و گفته است: «اين جمله، همچنان كه در تفسير سوره «يونس» نيز گفتيم، مى خواهد از نجات امت محمّدى، از عذاب انقراض خبر دهد»، و من نفهميدم اين خبر را از كجاى آيه استفاده كرده!
احتمال مى دهم او از اين جا به اشتباه افتاده كه خيال كرده آيه شريفه، مى خواهد به امت اسلام شرط كند كه اگر به خدا و آياتش ايمان بياورند، خداى تعالى، آنان را به حياتى نيكو خواهد رساند. حياتى كه انقراض پذير نباشد. چون امت اسلام شرط را تحقق داده و ايمان آوردند، خداى تعالى هم اسلام را در دنيا منتشر كرد.
وليكن همه مى دانيم با اين كه رسول «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، فرستاده خدا به سوى عامه بشر بود، با این حال، عامّه بشر به وى ايمان نياوردند. آن هایى هم كه ايمان آوردند، ايمان همگی شان، خالص از نفاق نبود، و خلاصه ايمان زبانی شان از ظاهرشان، به باطنشان راه نيافته و از زبان به قلب نرسيده بود.
و اگر صرف ايمان بعضى از امت با كفر اكثريت امت در تحقق شرط كافى باشد و باعث شود كه خداى تعالى عذاب استيصال را از امتى بردارد، اين مقدار ايمان در امت نوح و هود و ساير انبياء نيز وجود داشت. آنان نيز، امت خود را به همان چيزى دعوت كردند كه محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دعوت كرد. آن ها نيز، همان شرطى را كردند كه آن جناب كرد. ولى ديديم كه عذاب عمومى همه را گرفت، و خداى تعالى، تنها مؤمنان را نجات داد: «وَ كَانَ حَقّاً عَلَينَا نَصرُ المُؤمِنِين».
با اين كه قرآن كريم، از نوح و هود و صالح و وعده هایى حكايت كرده كه به مردم خود دادند، از آن جمله، از نوح حكايت كرده كه به قوم خود گفت: «استَغفِرُوا رَبَّكُم إنَّهُ كَانَ غَفّاراً * يُرسِلِ السَّمَاءَ عَلَيكُم مِدرَاراً * وَ يُمدِدكُم بِأموَالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجعَل لَكُم جَنَّاتٍ وَ يَجعَل لَكُم أنهَاراً».
و از هود «عليه السلام» حكايت كرده كه به قوم خود فرمود: «وَ يَا قَومِ استَغفِرُوا رَبَّكُم ثُمّ تُوبُوا إلَيهِ يُرسِلِ السَّمَاءَ عَلَيكُم مِدرَاراً وَ يَزِدكُم قَوَّةً إلى قُوَّتِكُم وَ لَا تَتَوَلَّوا مُجرِمِينَ».
و به طور كلّى، از نوح و هود و صالح و انبياء بعد از ايشان «عليهم السلام» حكايت كرده كه به قوم خود گفتند: «أفِى اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ يَدعُوكُم لِيَغفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُم وَ يُؤَخِّرَكُم إلَى أجَلٍ مُسَمًّى».
و اما اين كه آن مفسر گفت: «همچنان كه در تفسير سوره «يونس» نيز گفتيم»، ما به تفسير سوره «يونس» او مراجعه كرديم و غير از ادعا، هيچ بيانى نيافتيم، و ما در همان سوره گفتيم كه سوره «يونس»، صريح در اين است كه خداى تعالى، به زودى در بين امت اسلام و بين پيامبرش قضاوت خواهد كرد، و آنان را عذاب و مؤمنان ايشان را نجات مى دهد. اين سنت الهى است كه همواره در امت هاى گذشته جريان يافته: «وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبدِيلاً».
«إِلى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شئٍ قَدِيرٌ»:
اين جمله، در مقام تعليل مطلبى است كه جملۀ «فَإن تَوَلَّوا فَإنِّى أخَافُ عَلَيكُم عَذَابَ يَومٍ كَبِيرٍ»، آن را افاده مى كرد، و آن مطلب، مسأله معاد بود. مى فرمود: «اگر اعراض كنيد، من بر شما بيم دارم كه گرفتار عذاب روزى بزرگ شويد، زيرا بازگشت شما به سوى خداست».
و اين جمله، در عين اين كه تعليل است، ذيلش شبهه اى را كه ممكن است در دل كفار خلجان كند و فكر كنند: «چگونه ممكن است كه ما بعد از مردن دوباره زنده شويم»، دفع نموده، مى فرمايد: «خدا بر هر كارى توانا است».
و معناى مجموع آيه، چنين است كه:
اگر از بت پرستى دست برنداشتيد و حاضر نشديد كه خدا را به خلوص بپرستيد، من بر شما مى ترسم از عذاب روزى بزرگ. روزى كه در پيش روى شما است، و به زودى با آن مواجه مى شويد. و آن، روز قيامت است. روزى است كه بعد از مُردن، دوباره زنده مى شويد. چون بازگشت همه شما، به سوى خدا است، و خدا قادر است بر هر كارى و بر اين كه شما را دوباره زنده كند، و از اين كار عاجز نيست. پس بر شما باد كه از استبعاد و ترديد در اين مسأله دورى كنيد.
بنابراين، آيه شريفه، خود قرينه اى است بر اين كه منظور از: «يوم كبير»، همان روز قيامت است.
قمى، در تفسير خود، بدون ذكر نام امام «عليه السلام» روايت كرده كه امام فرموده: منظور از «عذاب يوم كبير»، عذاب دود و صيحه است.
آيات ۵ - ۱۶ سوره هود
أَلا إِنّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَستَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ(۵)
وَ مَا مِن دَابَّةٍ فى الاَرْضِ إِلّا عَلى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ يَعْلَمُ مُستَقَرَّهَا وَ مُستَوْدَعَهَا كُلُّ فى كتَابٍ مُّبِينٍ(۶)
وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسنُ عَمَلاً وَ لَئن قُلْت إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كفَرُوا إِنْ هَذَا إِلّا سِحْرٌ مُّبِينٌ(۷)
وَ لَئنْ أَخَّرْنَا عَنهُمُ الْعَذَاب إِلى أُمَّةٍ مَّعْدُودَةٍ لَّيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْس مَصرُوفاً عَنهُمْ وَ حَاقَ بهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۸)
وَ لَئنْ أَذَقْنَا الانسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كفُورٌ(۹)
وَ لَئنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السيِّئَات عَنى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ(۱۰)
إِلّا الَّذِينَ صَبرُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ أُولَئك لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كبِيرٌ(۱۱)
فَلَعَلَّك تَارِكٌ بَعْض مَا يُوحَى إِلَيْك وَ ضَائقُ بِهِ صَدْرُك أَن يَقُولُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنت نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شئٍ وَكيلٌ(۱۲)
أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْترَيَاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ استَطعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ(۱۳)
فَإِلَّمْ يَستَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَن لا إِلَهَ إِلّا هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُّسلِمُونَ(۱۴)
مَن كانَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتهَا نُوَفّ إِلَيهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لا يُبْخَسُونَ(۱۵)
أُولَئك الَّذِينَ لَيْس لهَُمْ فى الاَخِرَةِ إِلّا النَّارُ وَ حَبِط مَا صنَعُوا فِيهَا وَ بَاطِلٌ مَّا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۶)
آگاه باشيد كه مشركان سينه هاى خود را عقب می كشند تا خود را از خدا (و شنيدن كلام او) پنهان كنند. آگاه باشيد كه در همان لحظه كه جامه خود را به سر می كشند، خدا از آنچه كه پنهان مى كنند و از آنچه كه اظهار می دارند، اطلاع دارد، چون كه او داناى به اسرار دل ها است. (۵)
هيچ جنبده اى در زمين نيست، مگر آن كه خدا رزق او را به عهده گرفته، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را می داند، رزق همه در كتابى روشن (كه همان علم خداست)، معين شده است. (۶)
او، كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز خلق كرد و عرش (قدرت) او بر آب قرار داشت، و غرضش از اين خلقت، آن بود كه شما را بيازمايد كداميك بهتر عمل مى كنيد، (با اين حال) اگر تو اى پيامبر، به ايشان بگويى كه بعد از مرگ دوباره زنده می شويد، آن هايى كه كافر شدند، به طور حتم خواهند گفت: اين قرآن، سحرى است آشكار. (۷)
و ما اگر عذاب آن ها را تا مدتى اندك و معين تأخير بيندازيم، حتما به عنوان مسخره مى گويند: موجب بازداشتن عذاب از آمدن چيست؟ آگاه باشيد كه روزى كه قرار است بيايد، خواهد آمد و از ايشان بر نخواهد گشت، و فرا می گيرد ايشان را، همان عذابى كه به آن استهزاء مى كردند. (۸)
(به طور كلّى، وضع انسان چنين است كه) اگر رحمتى را كه به وى بچشانديم، از او بگيريم، به نوميدى شديدى گرفتار مى شود، و به خاطر ناسپاسى كه دارد و نعمت را از ما نمی داند، اميد برگشتن آن را از دست مى دهد. (۹)
و اگر بعد از بيمارى كه به وى رسيده، شفا و عافيتى به او بچشانيم، می گويد دردهاى بدى از من دور شد، و آن چنان شادى مى كند و فخر می فروشد كه گويى، بهبودى را از ما ندانسته، و احتمال برگشتن بيمارى را نمی دهد. (۱۰)
مگر آن ها (كه در سايه ايمان راستين) صبر و استقامت ورزيدند و عمل صالح انجام دادند، كه براى آن ها، آمرزش و اجر بزرگى است. (۱۱)
شايد (علت ايمان نياوردن كفار اين باشد كه) تو پاره اى از آيات را كه به سويت وحى شده ،به ايشان نرسانده اى، ترسيده اى كه بگويند: چرا گنجى بر او نازل نشده؟ و يا چرا فرشته اى از طرف خدا با او نيامده؟ تو فقط بيم دهنده هستى و خداوند، نگاهبان و ناظر بر همه چيز است. (۱۲)
بلكه آن ها مى گويند: قرآن را به دروغ به خدا بسته اى. اگر چنين مى گويند، بگو: شما اگر راست می گویيد، به كمك هر كسى كه می توانيد، ده سوره مثل قرآن را بسازيد، و به خدا افتراء و نسبت دهيد. (۱۳)
و اگر آن ها دعوت شما را اجابت نمی كنند، پس بدانيد كه قرآن به علم خدا نازل شده و در معبودى جز او نيست، آيا بعد از اين همه سخنان منطقى، اسلام مى آوريد، يا نه؟ (۱۴)
كسى كه از تلاش خود، تنها زندگى دنيا و زينت آن را بخواهد، ما نتيجه تلاش ايشان را به طور كامل می دهيم، و در آن هيچ نقصانى نمی يابند. (۱۵)
اما اين ها، همان هايند كه در آخرت، به جز آتش بهره اى ندارند، و آنچه در دنيا تلاش كرده اند، بى نتيجه مى شود، چون هر چه كرده اند، باطل بوده است. (۱۶)
اين آيات، پاره اى از رفتار و گفتار مشركان در ردّ بر نبوت خاتم الانبياء «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و نيز رفتار و گفتارى كه در ردّ كتاب نازل بر آن حضرت داشته اند را، حكايت نموده و از آن ها با ذكر دليل و حجت، پاسخ مى دهد.
از جمله رفتار ناپسندشان اين بوده كه: به خداى تعالى، بى حرمتى مى كردند، و از جمله گفتارهاى باطلشان اين بوده كه مى گفتند: چرا آن عذابى كه ما را بدان تهديد می كنى، نازل نمى شود؟ و چرا با اين پيامبر گنجى نازل نشد؟ و يا چرا همراه او فرشته اى نيامد؟ و يا گفتند: اين قرآن را، وى به دروغ به خدا نسبت مى دهد. البته در اين آيات، پاره اى معارف ديگر نيز خاطرنشان شده است.
«أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَستَخْفُوا مِنْهُ...»:
كلمۀ «يَثنُون»، از باب «ثنى الشَّئ، يَثنَاهُ، ثَنياً» است، بر وزن «فَتَحَ، يَفتَحُ، فَتحاً»، و مصدر آن، يعنى «ثَنَى»، به معناى عطف و پيچاندن است، و نيز به معناى ردّ بعضى بر بعض ديگر است.
صاحب مجمع البيان می گويد: اصل «ثَنشى»، به معناى عطف است. وقتى بخواهى بگویى فلانى را از فلان، يا فلان عمل منصرف كردم، می گویى: «ثَنَيتُهُ عَن كَذَا»، و از همين باب است كلمه «اثنان: دو». چون دومى از هر چيز عطف به اولى آن مى شود، و به سوى آن برگردانده مى شود.
«ثناء» هم كه به معناى مدح است، از اين باب است. زيرا در مدح و ستودن، فضايل شخص ممدوح را، يكى يكى ذكر مى كنند. دومى را به اولى و سومى را به دومى عطف می نمايند.
و كلمۀ «استثناء» نيز، از همين باب است. چون در استثناء، نظر خود را به جمله قبل بر می گردانى و افرادى را از آن استثناء می كنى. وى در معناى جملۀ «لِيَستَخفُوا مِنهُ» گفته است: كلمۀ «استِخفَاء» به معناى طلب خفاء چيزى است، و همچنين است كلمۀ «تخفّى»، و همچنين دو كلمۀ «استغشى» و «تَغَشّى»، يك معنا دارند.
پنهان شدن مشركان، براى پرهيز از روبرو شدن با دعوت پيامبر «ص»
پس منظور از جملۀ «يَثنُونَ صُدُورَهُم لِيَستَخفُوا مِنهُ»، اين است كه مشركان با سينه هاى خود به طرف عقب متمايل مى شوند و سرهايشان را زير می اندازند تا خود را از شنيدن كتاب آسمانى پنهان بدارند، تا وقتى قرآن خوانده مى شود، به گوششان نخورد.
و اين تعبير، كنايه است از اين كه كفار، خود را در هنگام تلاوت قرآن از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و يارانى كه نزد آن جناب بودند، پنهان مى كردند كه در آن محل ديده نشوند، و على الظاهر حجت بر آنان تمام نگردد.
«ألَا حِينَ يَستَغشَونَ ثِيَابَهُم يَعلَمُ ...» - از اين تعبير چنين بر مى آيد كه گويا مشركان، سرهاى خود را نيز با جامه خود می پوشاندند، و لذا خداى تعالى خبر داد به اين كه او می داند و خبر دارد از آنچه مشركان در خفاء و ظهور انجام مى دهند. پس اين كه در هنگام تلاوت قرآن خود را پنهان می نمايند، هيچ سودى به حالشان ندارد. زيرا خداى تعالى پنهان و آشكار آنان را می داند.
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «يَستَغشَونَ ثِيَابَهُم»، اين است كه: شب ها در خانه هاى خود پنهان مى شوند و هنگام خوابيدن، خود را در زير لحاف پنهان مى كنند. چون مخفی ترين حال آدمى، همان حال اضطجاع است. حالى است كه آدمى، خود را در زير لحاف قرار مى دهد. و معناى آيه، اين است كه:
مشركان، سينه هاى خود را منحرف مى كنند، تا خود را هنگام تلاوت قرآن، از اين كتاب آسمانى پنهان كرده باشند، ولى خداى تعالى، سرّ و آشكار آنان را در نهفته ترين احوالشان می داند، و نهفته ترين احوالشان، آن حالتى است كه براى خواب، لحاف خود را به سر می كشند، و اين توجيه خالى از ظهور نيست.
اين آن معنایى است كه سياق آيه افاده مى كند. البته چه بسا معانى ديگرى براى آيه ذكر كرده اند كه از سياق آيه بعيد است. از آن جمله گفته اند: ضمير در جملۀ «لیيَستَخفُوا مِنهُ»، به خداى تعالى، يا به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر می گردد.
و معناى آيه، اين است كه: خود را از خدا و يا از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پنهان می دارند.
بعضى ديگر گفته اند: معناى جملۀ «يَثنُونَ صُدُورَهُم»، اين است كه: سينه هاى خود را بر كفر می پيچند.
جمعى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: سينه ها را از دشمنى با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آكنده می سازند. معانى ديگرى نيز براى آيه كرده اند، كه گفتيم همه آن ها بعيد است.
خداوند متعال، ضامن رزق همه جنبندگان است
«وَ مَا مِن دَابَّةٍ فى الاَرْضِ إِلّا عَلى اللَّهِ رِزْقُهَا ...»:
كلمۀ «دَابّة»، به طورى كه در كتب لغت آمده، به معناى هر موجودى است كه حركتى هر چند اندك داشته باشد، و بيشتر در نوع خاصى از جنبندگان استعمال مى شود. اما قرينه مقام آيه، اقتضاء دارد كه عموم منظور باشد. براى اين كه زمينه كلام، بيان وسعت علم خداى تعالى است. به همين جهت است كه به دنبال جملۀ «ألَا حِينَ يَستَغشَونَ ثِيَابَهُم يَعلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعلِنُونَ إنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُور» آمده است.
و اين معنا، يعنى يادآورى رزق تمامى جنبنده ها و اين كه خداى تعالى، ضامن آن می باشد، براى اين است كه سعۀ علم خدا و آگاهی ااش به همه حالات جنبندگان را اثبات كند، و مقتضى آن است كه جملۀ «وَ يَعلَمُ مُستَقَرَّهَا وَ مُستَودَعَهَا»، به منزله عطف تفسير باشد براى جملۀ «عَلَى اللّهِ رِزقُهَا». در نتيجه، برگشت معنا به اين مى شود كه: كُلّ جنبده هایى كه در زمين هستند، رزقشان بر عهدۀ خداى تعالى است - و هرگز بدون رزق نمى مانند.
پس خداى تعالى، دانا و باخبر از احوال آن ها است. هر جا كه باشند، اگر در قرارگاهى معين باشند، قرارگاهى كه هرگز از آن خارج نمی شوند، مانند دريا براى ماهى، و نظير صدف كه در گوشه اى از ته دريا زندگى مى كند، خداى تعالى، رزقش را در همان دريا مى دهد.
و اگر قرارگاه معينى نداشته باشند و هر جا كه هستند، به عنوان موقت اند، مانند مرغان هوا و مسافران دور شده از وطن، و يا آن جا كه هستند تا زمانى معين می باشند و پس از مدتى بيرون مى آيند، مانند جنين در رحم مادر، خداى تعالى، رزقشان را در همان جا می دهد.
و كوتاه سخن اين كه:
خداى تعالى، آگاه به حال هر جنبده اى است كه در پهناى زمين زندگى مى كند. (در آنِ واحد، ناظر احوال و برآرنده حاجت ميلياردها جنبنده است، كه در هوا و روى زمين و زير زمين و در شكم مادران هستند)، و چگونه چنين نباشد، با اين كه رزق آن ها، به عهدۀ آن جناب است. و معلوم است كه رزق، وقتى به روزى خوار مى رسد كه روزى دهنده، آگاه به حاجت او و با خبر از وضع او و مطلع از محل زندگى او باشد. چه محل زندگى موقت و چه محل زندگى دائمى اش.
از همين جا روشن مى شود كه منظور از دو كلمۀ «مُستَقَر» و «مُستَودَع»، هم آن محلى است كه جنبده، فعلا در آن هست، و مادامى كه در زمين است و زندگى دنيوى و زمينى را می گذراند، در آن جا قرار دارد. و هم آن محل موقتى است كه چند صباحى در آن قرار می گيرد، و سپس از آن جا مفارقت كرده، به محلى ديگر منتقل مى شود.
اين معنایى است كه به نظر ما رسيد، ولى بعضى از مفسران گفته اند:
منظور از «مُستَقَر» و «مُستَودَع»، اماكن جنبندگان در حيات و بعد از ممات است. و يا مراد از اين دو كلمه، صلب جنس نر و رحم جنس ماده است. و يا مقصود از كلمۀ «مستقر»، مسكن هایى است كه بعد از تولد در زمين دارند، و از كلمۀ «مُستَودَع»، مواد زمينى است كه بالقوه بعدها جنبده می شود. ليكن اين معانى از سياق آيه بعيد است، مگر آن كه جملۀ «مُستَقَرَّهَا وَ مُستَودَعَهَا» را، جمله اى جداى از سياق دانسته، بگوييم در مقام تفسير ماقبل خود نيست.
و ما در تفسير آيه شريفه: «وَ هُوَ الَّذِى أنشَأكُم مِن نَفسٍ وَاحِدَةٍ فَمُستَقَرٌّ وَ مُستَودَع» مطالبى آورديم، كه مناسب با اين مقام است. هر كه بخواهد، می تواند به آن جا مراجعه نمايد.
و اما اين كه فرمود: «عَلَى اللّهِ رِزقُهَا»، كلامى است كه دلالت مى كند بر اين كه دادن رزق بر خداى تعالى واجب است، و در قرآن كريم، مكرر آمده كه روزى دادن، يكى از افعال مختص به خداى تعالى است، و اين كه روزى، حقى است براى خلق، بر عهده خداى تعالى.
به اين آيات دقت فرماييد: «أمَّن هَذَا الَّذِى يَرزُقُكُم إن أمسَكَ رِزقَهُ»، كه به خوبى دلالت دارد بر اين كه غير از خداى تعالى، روزى دهنده اى نيست.
«إنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو القُوَّةِ المَتِين».
«وَ فِى السَّمَاءِ رِزقُكُم وَ مَا تُوعَدُونَ فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الأرضِ إنَّهُ لَحَقٌّ مِثلَ مَا أنَّكُم تَنطِقُونَ».
و اين اشكال وارد نيست كه چگونه بر خداى تعالى، حقى براى حلق او ثابت می شود. براى اين كه اين حق را خود خداى تعالى، بر خود واجب كرده، نه اين كه كسى از او طلبكار باشد، و در كلام خداى تعالى، براى اين مطلب نظايرى هست.
مثل اين كه مى فرمايد: «كَتَبَ عَلَى نَفسِهِ الرَّحمَة». و يا می فرمايد: «وَ كَانَ حَقّاً عَلَينَا نَصرُ المُؤمِنِين»، و آيات ديگرى از اين قبيل.
اعتبار عقلى هم مؤيد اين معنا است. براى اين كه «رزق»، عبارت است از: هر چيزى كه مايه دوام حيات مخلوقات زنده است، و چون هستى اين مخلوقات، از فيض خداى تعالى است، چيزى هم كه هستى آن ها بستگى به آن دارد، نيز از ناحيه اوست، و همان طور كه خداى تعالى در ايجاد مخلوقات شريكى نداشته، در روزى دادن به آن ها و هر چيز ديگرى كه نيازمند به آنند، نيز شريكى ندارد.
«كُلٌّ فِى كِتَابٍ مُبِين » - ما در تفسير سوره «انعام»، آيه ۵۹، و نيز در سوره «يونس»، آيه ۶۱، در معناى «كتاب مبين»، مطالبى ايراد كرديم. خوب است خواننده به آن دو مورد مراجعه نمايد.
معناى «سماء»، و مراد از «سماوات»، در آیه شریفه
«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلى الْمَاءِ»:
بحث پيرامون چگونگى خلقت آسمان ها و زمين را، از طريق آيات كلام اللّه مجيد و رواياتى كه در تفسير آن ها از اهل عصمت «عليهم السلام» رسيده، به سوره «حم سجده» موكول مى كنيم، إن شاء اللّه.
در اين جا براى اين كه معناى «سِتَّةَ أيّام: شش روز»، و نيز معناى جملۀ «وَ كَانَ عَرشُهُ عَلَى المَاء»، براى خواننده روشن شود، به طور اجمال می گوييم:
ظاهرا منظور از كلمه «سماوات » كه صيغه جمع است ، و همواره در مقابل كلمه «اءرض» كه صيغه مفرد است قرار ميگيرد، و در آيه مورد بحث مى فرمايد: خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، تا طبقاتى از موجودات جسمانى باشد كه بر بالاى زمين قرار دارد، چون بطورى كه اهل لغت گفته اند كلمه «سماء» به معناى هر چيزى است كه بر بالاى سر ما قرار گرفته باشد، و معلوم است كه بالا و پايين دو امر نسبى هستند.
پس «سماوات » عبارتند از طبقاتى از خلق جسمانى و مشهود كه بر بالاى كره زمين ما واقع شده، و بر آن احاطه دارند، و احاطه داشتنش بدين جهت است كه زمين كروى شكل است ، به دليل آيه شريفه: «يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا»، كه ميفهماند شب فراگير روز است.
و آسمان اول همين آسمانى است كه چراغهاى نجوم و كواكب در آن قرار دارند، پس اين ، آن آسمانى است كه زمين را در احاطه خود دارد، و يا به عبارتى در بالاى زمين قرار دارد، و زمين را در شبها زينت ميبخشد، آنچنانكه قنديلها و چلچراغها سقف خانه را زينت مى دهد. و اما نسبت به بالاى آسمان دنيا در كلام خداى تعالى چيزى كه از وضع آن خبر دهد نيامده ، تنها آيه شريفه سبع سماوات طباقا ميفهماند كه آسمانها هفت طبقه روى هم است ، و آيه شريفه «الم تروا كيف خلق اللّه سبع سماوات طباقا و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا» نيز همين يك نكته را ميرساند.
و آيه شريفه «اولم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء كل شى ء حى افلا يؤ منون ». درباره وضع آفرينش آسمانها ميفهماند قبل از آنكه به صورت فعلى در آيند، يعنى از يكديگر جدا و متمايز شوند يكپارچه بودند.
و آيه شريفه «ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين فقضاهن سبع سماوات فى يومين و اوحى فى كل سماء امرها» كه ميفهماند خلقت آسمانها در دو روز صورت گرفته ، البته نه به روزهاى كره زمين ، چون روز به معناى يك مقدار معين از زمان است ، و لازم نيست كه حتما با روز اصطلاحى ما ساكنان زمين منطبق باشد.
منظور از خلقت آسمان ها و زمین، در شش روز
آرى ، روز در هر ظرفى مقدارى است از زمان ، در ظرف زمين عبارت است از مدت زمانى كه كره زمين يك بار به دور خودش بچرخد، و در ظرف قمر - البته قمر مخصوص كره زمين - تقريبا برابر است با بيست و نه روز و نصف ، و استعمال كلمه «يوم » در برهه اى از زمان استعمالى است شايع.
بنابراين ، خداى تعالى آسمانها را در دو برهه از زمان آفريده ، همانطور كه درباره آفرينش زمين فرموده : «خلق الارض فى يومين ... و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام » پس خلقت زمين در دو روز، يعنى در دو برهه از زمان بوده ، و ارزاق آن در چهار روز كه همان چهار فصل باشد تقدير شده است.
پس آنچه از آيات گذشته به دست آمد يكى اين بود كه خلقت آسمان و زمين به اين شكل و وضعى كه ما مى بينيم ناگهانى نبوده و به اين شكل از عدم ظاهر نشده بلكه از چيز ديگرى خلق شده كه آن چيز قبلا وجود داشته و آن ، ماده اى متشابه الاجزاء و روى هم انباشته بوده كه خداى تعالى اين ماده متراكم را جزء جزء كرد، و اجزاء آن را از يكديگر جدا ساخت ، از قسمتى از آن در دو برهه از زمان زمين را ساخت ، و سپس به آسمان كه آن موقع دود بود پرداخته ، آن را نيز جزء جزء كرد، و در دو برهه از زمان به صورت هفت آسمان در آورد. ديگر اينكه آنچه ما از موجودات زنده مى بينيم از آب آفريده شده اند، پس ماده آب ، ماده حيات هر جنبنده است.
با مطالبى كه گذشت معناى آيه مورد بحث روشن گرديد، پس اينكه فرمود: «هو الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام »، منظور از آفريدن آن ، جمع كردن اجزاء، و سپس جدا ساختنش از مواد ديگرى متشابه با هم و متراكم در هم است . و به حكم اين آيات خلقت آسمانها در دو روز و خلقت زمين نيز در دو روز - به آن معنايى كه براى روز كرديم - صورت گرفته و در نتيجه از شش روز دو روز باقيمانده كه در آن كارى ديگر شده (و آن همان تقدير ارزاق و يا به عبارتى به حركت در آوردن زمين به دور خورشيد است ، به نحوى كه در اثر دور و نزديك شدنش از خورشيد و نيز در اثر ميل به سوى شمال و جنوب ، چهار قسم هوا در زمين پيدا (شد: هواى بهارى ، تابستانى ، پاييزى و زمستانى و در نتيجه زمين آماده گرديد براى اينكه ارزاق روزى خواران ، از آن برويد).
معناى جمله : «و كان عرشه على الماء»
و اما اينكه فرمود: «و كان عرشه على الماء» جمله اى است حاليه ، و معناى مجموع آيه اينست كه : خداى تعالى در وقتى و در حالى به خلقت آسمانها و زمين پرداخت كه عرشش بر آب بود، و بر آب بودن عرش كنايه است از اينكه مالكيت خداى تعالى در آن روز مستقر بر اين آب بود كه گفتيم ماده حيات و زندگى است ، چون عرش و تخت سلطنت هر پادشاهى عبارت است
از محل ظهور سلطنت او، و استقرار پادشاه بر آن محل به معناى استقرار ملك او بر آن محل است ، (وقتى مى گويند فلان سلطان بر تخت سلطنت دست يافت و بر آن مستقر گرديد، معنايش اين نيست كه پس از سالها جنگ و خونريزى به چهار تخته چوب دست يافته ، بلكه معنايش اين است كه بر مقام فرماندهى و اداره كشور مسلط شده است ). پس «استواء بر عرش » به اين معنا است كه خداى تعالى بعد از خلقت آسمان و زمين در دو روز، به امر تدبير مخلوقات خود پرداخت.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از عرش ، ساختن است ، و اين معنا را از جمله «مما يعرشون » گرفته اند كه در سوره نحل آيه ۶۸ قرار دارد، و معنايش «مما يبنون » است ، سخن درستى نيست ، زيرا از فهم دور است . «لِيَبْلُوَكمْ أَيُّكُمْ أَحْسنُ عَمَلاً»:
حرف «لام » براى غايت است ، و كلمه «يبلوكم » از مصدر «بلاء» است كه به معناى امتحان ميباشد، و جمله «ايكم احسن عملا» بيان آن امتحان است در شكل استفهام . مى خواهد بفهماند خداى تعالى اگر آسمانها و زمين را با آن نظام حيرت انگيزش خلق كرد، براى اين غايت و نتيجه بود كه شما را بيازمايد و نيكوكاران شما را از بدكارانتان مشخص سازد.
و معلوم است كه بلاء و امتحان هيچ وقت غرض اصلى قرار نميگيرد، هر امتحانى كه در هر جا صورت ميگيرد براى جدا كردن خوب از بد و مرغوب از نامرغوب است ، و همچنين است حسنه و سيئه ، يعنى اگر امتحانى صورت ميگيرد تا مردم خوب و داراى حسنات از مردم بد و داراى سيئات جدا شوند، اين جدا سازى نمى تواند غرض اصلى باشد، بلكه براى كار و غرضى ديگر است ، و آن جزائى است كه بر حسنه و سيئه مترتب مى شود. جزاء هم نمى تواند غرض نهائى باشد، آن نيز به خاطر اينست كه وعده ممتحن عملى گردد، آن هم ممتحنى كه وعده اش حق است.
و لذا مى بينيم خداى تعالى همه اين امور را به عنوان نتيجه خلقت ذكر كرده و در اينكه ابتلاء، غايت خلقت است فرموده : «انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا»، و در اينكه اين مشخص كردن به چه معنا است ؟ فرموده : «ليميز اللّه الخبيث من الطيب »، و در خصوص جزاء فرموده : «و خلق اللّه السماوات و الارض بالحق و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون ».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |