تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و در تفسير عياشى، از جابر، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: خدمت آن جناب بودم، عرض كردم: ممكن است بفرماييد تفسير آيه: «إنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ» چيست؟
فرمود: خداى تعالى، در اين جمله مى فرمايد: تو نمى توانى بندگان مرا به بهشت و يا دوزخ وارد كنى.
رواياتى در بيان مراد از درهاى جهنم، در آیه: «لَهَا سَبعَةُ أبوَاب...»
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «لَهَا سَبعَةُ أبوَاب...» از معصوم نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى، در اين جمله مى فرمايد: اهل هر مذهبى از درى وارد مى شوند، و براى بهشت، هشت در است.
و در الدر المنثور است كه احمد - در كتاب الزهد - از خطاب بن عبدالله روايت كرده كه گفت: على «عليه السلام» فرمود: هيچ مى دانيد درهاى جهنم چگونه است؟ ما گفتيم: لابد مثل همين درهاى دنيا است.
فرمودند: نه، وليكن اين طور است. آنگاه دست خود روى دست گذاشت (كه اشاره به طبقات آن است).
و در همان كتاب است كه ابن مبارك، هناد، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد و احمد - در كتاب الزهد - و ابن ابى الدنيا - در كتاب صفة النار - و ابن جرير، ابن ابى حاتم و بيهقى - در كتاب البعث - از چند طريق، از على «عليه السلام» روايت كرده كه گفت:
جهنم، هفت در دارد، بعضى فوق بعضى ديگر قرار دارد. وقتى اولى پُر شد، دومى را پُر مى كنند، آنگاه سومى را تا همه اش، پُر شود.
باز، در همان كتاب آمده كه ابن مردويه و خطيب در تاريخش، از انس روايت كرده اند كه گفت:
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در معناى آيه: «لِكُلِّ بَابٍ مِنهُم جُزءٌ مَقسُومٌ» فرمود: جزئى از مردم كه به خدا شرك ورزيدند، و جزئى ديگر كه در او شك كردند، و جزئى كه از او غفلت نمودند.
مؤلف: اين روايت، اجزاى درهاى جهنم را مى شمارد، نه خود درها را. و از ظاهر سياق بر مى آيد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نمى خواهد اجزاء را منحصر در آن سه جزء كند.
و در همان كتاب است كه ابن مردويه، از ابوذر روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود براى جهنم، درى است كه از آن داخل نمى شود، مگر كسى كه عهد مرا در باره اهل بيتم بشكند و خيانت نمايد، و بعد از من خون آنان را بريزد.
باز، در همان كتاب است كه احمد و ابن حبان و طبرى و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب البعث - از عتبة بن عبدالله، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت آورده اند كه فرمود: براى بهشت، هشت در و براى جهنم هفت در است، كه بعضى افضل از بعض ديگر است.
مؤلف: اين روايات به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، بيان گذشته ما را تأييد مى كنند.
چند روايت در تفسير آیه: «إخوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِين»
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ نَزَعنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِن غِلٍّ»، از معصوم نقل كرده كه فرمود: «غِلّ»، به معناى عداوت است.
و در تفسير برهان، از حافظ ابونعيم، از رجال سندش، از ابوهريره روايت كرده كه گفت: على بن ابى طالب «عليه السلام»، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيد: يا رسول الله! كداميك از ما در دل تو محبوبتريم؟ من يا فاطمه؟
فرمود: فاطمه، محبوب تر است نزد من از تو، ولى تو گرانقدرترى از او، و گويا تو را و او را مى بينم كه كنار حوضم، مردم را از آن دور می كنى، و كنار آن حوض، به عدد ستارگان آفتابه هایى هست، و تو و حسن و حسين و حمزه و جعفر در بهشتيد، و چون برادرانى مقابل هم، بر تخت ها قرار داريد، و تو و شيعيانت با من هستيد.
آنگاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، اين آيه را قرائت كردند: «إخوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِين»، و فرمودند: آن چنان در برابر هم هستيد كه به پشت سر يكديگر نمى نگريد.
و نيز، در همان كتاب است كه ابن مغازلى - در كتاب المناقب خود، بدون سند، از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت: بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» وارد شدم، فرمود: من مى خواهم ميان شما امت، عقد اخوت برقرار كنم، همان طور كه ميان ملائكه برادرى برقرار است.
آنگاه به على فرمود: تو برادر من هستى. و سپس تلاوت فرمودند: «إخوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِين». و فرمودند: دوستانى كه دوستی شان براى خداست، بعضى به بعضى ديگر نظر مى كنند.
مؤلف: صاحب البرهان، اين روايت را، از احمد، در كتاب مسندش، بدون سند، از زيد بن ارقم، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نيز نقل كرده، و روايت مفصل است.
در اين دو روايت كه در تفسير «عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِين» فرموده: «احدى پشت سر ديگرى را نمى نگرد»، و يا «دوستان خدايى، بعضى به بعضى نظر مى كنند»، اشاره فرموده اند به اين كه تقابل در آيه، كنايه از اين است كه در آن جا ديگر مانند دنيا، در پى عيب جويى يكديگر نيستند. چون غل و كينه ها از دل هايشان بيرون رفته است، و عيب جويى به خاطر كينه درونى است، و اين خود يك معناى لطيفى است.
و استشهاد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به آيه، از باب تطبيق كلى بر مصداق است، نه اين كه آيه، فقط در باره اهل بيت «عليهم السلام» نازل شده باشد. زيرا سياق آيه، با اين اختصاص نمى سازد.
نظير اين روايت، روايتى است كه از على «عليه السلام»، در تفسير آيه نقل شده كه فرموده اند: در باره ما اهل بدر نازل شده. و در روايت ديگرى آمده است كه: در باره ابوبكر و عمر نازل شده.
و در روايت ديگرى كه از على بن الحسين «عليهما السلام» نقل شده، فرموده اند: در باره ابوبكر و عمر و على نازل شده.
باز، در روايت ديگرى آمده كه: در حق على و زبير و طلحه نازل شده. و نيز در روايت ديگرى آمده كه: در باره على و عثمان و طلحه و زبير نازل شده.
و در روايت ديگرى است كه ابن عباس گفت: در باره ده نفر نازل شده: ابوبكر، عمر، عثمان، على، طلحه، زبير، سعد، سعيد، عبدالرحمان بن عوف و عبدالله بن مسعود.
و اين روايات، به شهادت اختلافى كه در آن ها است، همه تطبيقاتى است كه راويان حديث، آيه را با عده اى تطبيق نموده اند، و گرنه خود آيه شريفه و سياق آن، با اين معنا كه در باره عدۀ مخصوص نازل شده باشد، نمى سازد.
و چگونه مى سازد و حال آن كه در مقام بيان قضايى است كه خداى تعالى، در بنى نوع بشر از اول خلقت تا به امروز اجراء نموده، مى باشد و در سياق آن، داستان دستور يافتن ملائكه به سجده بر آدم و امتناع ابليس از آن، و رانده شدنش، و نقل قضاهاى رانده شده بعد از آن قرار گرفته، و اين مسائل مربوط به خصوص اشخاص نامبرده نيست.
آيات ۴۹ - ۸۴ سوره حجر
نَبِّىْ عِبَادِى أَنِّى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(۴۹)
وَ أَنَّ عَذَابى هُوَ الْعَذَابُ الاَلِيمُ(۵۰)
وَ نَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ(۵۱)
إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَاماً قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ(۵۲)
قَالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُك بِغُلَامٍ عَلِيمٍ(۵۳)
قَالَ أَبَشَّرْتُمُونى عَلى أَن مَسَّنىَ الْكبرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ(۵۴)
قَالُوا بَشَّرْنَاك بِالْحَقِّ فَلا تَكُن مِنَ الْقَانِطِينَ(۵۵)
قَالَ وَ مَن يَقْنَط مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلّا الضَّالُّونَ(۵۶)
قَالَ فَمَا خَطبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ(۵۷)
قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ(۵۸)
إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ(۵۹)
إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابرِينَ(۶۰)
فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ(۶۱)
قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنكرُونَ(۶۲)
قَالُوا بَلْ جِئْنَاك بِمَا كانُوا فِيهِ يَمْترُونَ(۶۳)
وَ أَتَيْنَاك بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ(۶۴)
فَأَسرِ بِأَهْلِك بِقِطعٍ مِنَ الَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِت مِنكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ(۶۵)
وَ قَضيْنَا إِلَيْهِ ذَلِك الاَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاءِ مَقْطوعٌ مُّصبِحِينَ(۶۶)
وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَستَبْشِرُونَ(۶۷)
قَالَ إِنَّ هَؤُلاءِ ضَيْفِى فَلا تَفْضحُونِ(۶۸)
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ(۶۹)
قَالُوا أَوَ لَمْ نَنْهَك عَنِ الْعَالَمِينَ(۷۰)
قَالَ هَؤُلاءِ بَنَاتى إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ(۷۱)
لَعَمْرُك إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتهِمْ يَعْمَهُونَ(۷۲)
فَأَخَذَتهُمُ الصَّيْحَةُ مُشرِقِينَ(۷۳)
فَجَعَلْنَا عَلِيهَا سَافِلَهَا وَ أَمْطرْنَا عَلَيهِمْ حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ(۷۴)
إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ لِّلْمُتَوَسمِينَ(۷۵)
وَ إِنَّهَا لَبِسبِيلٍ مُّقِيمٍ(۷۶)
إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ(۷۷)
وَ إِن كانَ أَصحَابُ الاَيْكَةِ لَظالِمِينَ(۷۸)
فَانتَقَمْنَا مِنهُمْ وَ إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ(۷۹)
وَ لَقَدْ كَذَّب أَصحَابُ الحِْجْرِ الْمُرْسلِينَ(۸۰)
وَ آتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكانُوا عَنهَا مُعْرِضِينَ(۸۱)
وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الجِْبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ(۸۲)
فَأَخَذَتهُمُ الصَّيْحَةُ مُصبِحِينَ(۸۳)
فَمَا أَغْنى عَنهُم مَّا كانُوا يَكْسِبُونَ (۸۴)
بندگان مرا خبر ده كه به درستى من آمرزگار مهربانم. (۴۹)
و (نيز خبر ده) كه عذاب من، همانا عذابى دردناك است. (۵۰)
و با خبرشان ساز از داستان ميهمانان ابراهيم. (۵۱)
آن روزى كه بر او در آمدند، و سلام گفتند. او گفت: ما از شما بيمناكيم. (۵۲)
گفتند: نترس كه ما ( آمده ايم تا) تو را به فرزندى دانا بشارت دهيم. (۵۳)
گفت: آيا بشارتم مى دهيد (به فرزنددار شدن)، با اين پيرى و ضعف كه مراست، ديگر چه بشارتى به من مى دهيد؟ (۵۴)
گفتند: به حق بشارتت مى دهيم، از نوميدان مباش. (۵۵)
گفت: جز گمراهان، چه كسى از رحمت پروردگارش مأيوس مى شود. (۵۶)
پرسيد: اى فرستادگان (خدا)، براى چه مهمى آمده ايد؟ (۵۷)
گفتند: مأمور عذاب قومى مجرميم. (۵۸)
مگر خاندان لوط كه همگيشان را از عذاب نجات مى دهيم. (۵۹)
مگر همسرش را، كه چنين تقدير كرده ايم كه او از باقى ماندگان در محل عذاب باشد. (۶۰)
پس وقتى فرستادگان به خاندان لوط وارد شدند. (۶۱)
گفت: شما مردمى ناشناسيد. (۶۲)
گفتند: نه، بلكه براى همان امرى كه قومت در آن شك داشتند (و باور نمى كردند)، آمده ايم. (۶۳)
و ما به حق نزد تو آمده ايم، و ما راست گويانيم. (۶۴)
پس خاندانت را شبانه بيرون ببر، و خودت دنبالشان به راه بيفت، و مواظب باش احدى از شما، به پشت سر خود ننگرد، و راهى كه مأمور شده ايد، بگيريد و برويد. (۶۵)
و به او رسانديم كه اين امر قضایى است رانده شده، كه صبحگاهان، نسل اين مردم برافتادنى است. (۶۶)
از آن سو، مردم شهر در حالى كه به يكديگر مژده مى دادند، به طرف خانه لوط هجوم آوردند. (۶۷)
لوط گفت: اينان ميهمانان من اند، مرا رسوا مكنيد. (۶۸)
و از خدا بترسيد، و مرا خوار مسازيد. (۶۹)
گفتند: مگر به تو نگفتيم كسى را به خانه ات راه مده. (۷۰)
لوط (از ناچارى دختران خود را عرضه كرد تا شايد از تجاوز ميهمانانش صرف نظر كنند و) گفت: اگر هم مى خواهيد كارى بكنيد، اين دختران من حاضرند. (۷۱)
به جان تو اى محمّد كه قوم نامبرده، در مستى خود، آن چنان بودند كه نمى فهميدند چه مى كنند. (۷۲)
پس ناگهان در هنگام طلوع آفتاب، صيحه اى كارشان بساخت. (۷۳)
و ما شهرشان را زير و رو كرديم و سنگى از سجّيل بر آنان بباريديم. (۷۴)
در اين داستان، آياتى است براى مردم متفرس و چيز فهم. (۷۵)
و هم در راهى است استوار. (۷۶)
آرى در اين داستان، آيتى است براى مؤمنان. (۷۷)
و به درستى كه اصحاب «ايكه»، ستمكاران بودند. (۷۸)
ما از ايشان انتقام گرفتيم، و به درستی كه اين دو قوم، بر سرِ شاهراهى قرار دارند. (۷۹)
اصحاب «حجر» هم، فرستادگان خدا را تكذيب كردند. (۸۰)
و هرچه ما معجزه برايشان فرستاديم، از آن اعراض نمودند. (۸۱)
از كوه ها، خانه ها مى كندند، در حالى كه خاطر جمع و در امن بودند. (۸۲)
ولى صيحه، ايشان را در صبحگاهى بگرفت. (۸۳)
و آنچه زحمت كشيده بودند، به دردشان نخورد. (۸۴)
بشارت و انذار در يك داستان و ارتباط آن با داستان هاى قبل
بعد از آن كه خداى تعالى پيرامون استهزائى كه مشركين به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و كتاب نازل بر او، و همچنين پيرامون اقتراح آنان كه بايد ملائكه را بياورد و اينكه اگر ملائكه را هم بياورد ايمان نخواهند آورد، با روشن ترين بيان بحث فرمود.
اينك در اين آيات شروع به نصيحت آنان نموده ، در دو آيه اول بشارت و انذار مى دهد، و آنگاه با ذكر داستانى كه جامع هر دو جهت است - يعنى داستان ميهمانان ابراهيم (عليه السلام) كه براى او بشارت آورده بودند، آن هم بشارتى كه هيچ انتظارش را نداشت ، و براى قوم لوط (عليه السلام) عذاب آورده بودند، آن هم عذابى كه از شديدترين عذابها بود - مطلب را تاييد فرمود.
و سپس با اشاره اى اجمالى به داستان «اصحاب ايكه» كه قوم شعيب (عليه السلام) بودند و اصحاب حجر كه مردم و قوم صالح (عليه السلام) بودند تاييد ديگرى كرد.
از رحمت و مغفرت خدا نااميد نباشيد
«نَبىْ عِبَادِى أَنى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ وَ أَنَّ عَذَابى هُوَ الْعَذَاب الاَلِيمُ»:
مقصود از كلمه «عبادى» به طورى كه از سياق آيات استفاده مى شود مطلق بندگان است، و سخن آن كس كه گفته «مراد از آن همان متقين و يا مخلصين است كه قبلا گفتگويش بود» سخنى است غير قابل اعتناء.
و اگر هر دو جمله را اسميه آورد و بر سرشان «ان» در آورد - كه دلالت بر تاكيد دارد - و نيز ضمير فصل آورد، يعنى در اول فرمود: «انا الغفور» و در دومى فرمود: «هو العذاب»، و اگر بر سر خبر «الغفور» و «العذاب»، الف و لام آورد، همه براى اين است كه صفات مذكور در آيه را تاكيد كند و بفهماند مغفرت و رحمت، و اليم بودن عذاب، به آخرين درجه و نهايت حد خود رسيده اند، به طورى كه ديگر نمى توان با هيچ مقياسى آن ها را اندازه گيرى نمود، و چيزى را با آن ها قياس كرد.
آرى، هيچ مغفرت و رحمتى نيست مگر اينكه ممكن است فرض شود كه مانعى نگذارد آن مغفرت و رحمت به ما برسد، و يا اندازه گيرى بتواند آن را اندازه بگيرد، و يا حدى برايش معين نمايد. ولى خداى تعالى چنين نيست كه كسى بتواند جلو مغفرت او را بگيرد (لا معقب لحكمه) و يا بدون مشيت او، امرى آن را تحديد نمايد.
پس با اين حال ديگر جائز نيست كسى از مغفرت او مايوس و از روح و رحمتش نااميد گردد، زيرا نمى توان اين ياس و نوميدى را به مانعى كه جلو مغفرت خدا را بگيرد توجيه نمود، تنها چيزى كه مايه وحشت است و بايد هم باشد ترس از خود خداى تعالى است. همچنان كه بعد از آيه مربوط به مغفرت و رحمت كه دارد: «لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم»، دنبالش فرموده «و انيبوا الى ربكم».
و نيز كسى نيست كه عذاب او را سبك شمرده، يا احتمال دهد كه روزى خداى تعالى نتواند عذاب كند و يا از مكر او ايمن شود، چون خدا غالب بر امر خويش است «و الله غالب على امره» و كسى نمى توانند از مكر او ايمن شود مگر مردم زيانكار: «و لا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون».
بيان آيات مربوط به ورود مهمانان ابراهيم«ع»
«وَ نَبِّئْهُمْ عَن ضيْفِ إِبْرَاهِيمَ»:
«ضيف» به معناى ميهمان است كه هم بر يك نفر اطلاق مى شود و هم بر جمع، و چه بسا كه جمع آن «اضياف» و «ضيوف» و«ضيفان» بيايد، وليكن به طورى كه گفته شد فصيح تر همان است كه در تثنيه و جمع هم به شكل مفرد آورده شود، براى اين كه اين كلمه در اصل مصدر بوده ، و مصدر به طور كلى در تثنيه و جمع ، مفرد مى آيد.
و مراد از «ضيف ابراهيم» ملائكه مكرمى است كه براى بشارت به او و اين كه به زودى صاحب فرزند مى شود، و براى هلاكت قوم لوط، فرستاده شدند. و اگر آنان را ضيف (ميهمان) ناميده، براى اين بوده كه به صورت ميهمان بر او وارد شدند.
«اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم»:
ضمير جمع در «دخلوا» و همچنين در «قالوا» به ملائكه بر مى گردد. پس ملائكه سلام كردند. كلمه «سلاما» نوعى تحيت است كه تقدير «نسلم عليك سلاما» است. يعنى بر تو سلام مى كنيم سلامى مخصوص. و معناى كلام ابراهيم كه گفت: «انا منكم وجلون» اين است كه ما از شما مى ترسيم، چون كلمه «وجل» به معناى ترس است.
و اين سخن ابراهيم بعد از آن بود كه ملائكه نشسته، و ابراهيم براى آنان گوساله اى بريان حاضر كرد، و ميهمانان از خوردنش امتناع كردند، كه در سوره هود دارد: «وقتى ديد دستشان به غذا نمى رسد ناشناس و دشمنشان پنداشت، و از آنان احساس ترس نمود». پس در آيات مورد بحث بنابر خلاصه گويى بوده، و اين خصوصيات را نقل نكرده.
ملائكه در پاسخ وى براى تسكين ترس او و تامين خاطرش گفتند: ما فرستادگان پروردگار تو هستيم و نزد تو آمده ايم تا به فرزندى دانا بشارتت دهيم. و شايد مقصود از «عليم» داناى معمولى نباشد،
بلكه داناى به تعليم الهى و به وحى آسمانى باشد كه در اين صورت آيه شريفه نظير آيه ديگرى مى شود كه در باره اسحاق فرموده «فبشرناه باسحاق نبيا».
تعجب ابراهيم از بشارت داده شدن به فرزند، بر اساس استبعاد عادى بوده است
«قالَ أَ بَشرْتُمُونى عَلى أَن مَّسنىَ الْكبرُ فَبِمَ تُبَشرُونَ»:
ابراهيم وقتى اين بشارت را ميشنيد كه پيرى سالخورده بود آن هم پيرمردى كه در دوران جوانيش از همسرش فرزنددار نشده بود. و معلوم است كه عادتا در چنين حالى از فرزنددار شدن مايوس بود. لذا اين كه مانند ابراهيم پيامبرى بزرگوار، بزرگتر از آن است كه از رحمت خدا و نفوذ قدرت او مايوس باشد.
و به همين جهت دنباله كلام ملائكه پرسش كرد كه آيا در چنين جاى و روزى مرا به فرزنددار شدن بشارت می دهيد؟ آن هم از همسر سالخورده عقيمى كه در جاى ديگر قرآن از قول خود او نقل شده كه به پيرى خود اعتراف كرده است.
كلمه «كبر» در جمله «ابشرتمونى على ان مسنى الكبر» كنايه از پيرى و سالخوردگى است، كلمه «مس» به معناى رسيدن آن است و معلوم است كه رسيدن پيرى عبارت است از پديدار گشتن آثار آن از قبيل رفتن نيروى جوانى و جايگزين شدن ضعف قوا.
و معناى اين جمله اين است كه: من از بشارت شما تعجب مى كنم كه در اين حال و اين وضع كه پيرى خميده شده و جوانى را پشت سر نهاده ام و نيروى بدنيم به آخر رسيده با اين حال صاحب فرزند شوم، زيرا عادتا چنين چيزى براى چنين كسى محال است.
جمله «فبم تبشرون» تفريع بر جمله «مسنى الكبر» است و استفهام از بشارتى است كه دادند. كانه شك كرده در اين كه آيا بشارتشان راستى همان بشارت به فرزند بود يا به چيز ديگر، و لذا دوباره پرسيد به چه چيز بشارتم مى دهيد؟ نه اين كه خواسته باشد استبعاد كند. و اين گونه سؤالات در كلمات مردم شايع است كه وقتى چيزى مى شنوند كه به نظرشان عجيب مى رسد مى پرسند «چه مى گويى»؟ «'مقصودت چيست»؟ «چكار دارى مى كنى»؟
«قَالُوا بَشرْنَاك بِالْحَقِّ... إِلا الضالُّونَ»:
حرف باء در كلمه «بالحق» باء مصاحبت است كه آيه را چنين معنا می دهد، بشارت ملازم با حق و غير منفك از آن است پس تو به صرف ، اينكه بعيد به نظرت می رسد آن را انكار مكن تا در زمره نوميدان از رحمت خدا نباشى، اين جمله پاسخ ملائكه است به ابراهيم. ابراهيم (عليه السلام) هم در قبال گفته آنان بطور كنايه سخنشان را تاييد و اعتراف نموده، به عنوان استفهام انكارى گفت: «كيست كه از رحمت پروردگار خود نوميد شود جز گمراهان».
و چنين فهمانيد كه نوميدى از رحمت پروردگار از خصائص گمراهان است و من از گمراهان نيستم. پس پرسشم پرسش يك نفر نوميد كه به خاطر نوميدى، فرزنددار شدن در اين سنين را بعيد بشمارد نيست.
«قَالَ فَمَا خَطبُكُمْ أَيهَا الْمُرْسلُونَ»:
كلمه «خطب» به معناى كارى بس بزرگ و خطرناك است. و اگر ملائكه را به عنوان مرسلين خطاب كرد به خاطر اين بود كه خود آنان خود را به عنوان فرستادگان خدا معرفى كرده بودند. و معنى آيه روشن است.
مراد از اين كه همسر لوط از «غابرين» بوده است؟
«قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلى قَوْمٍ مجْرِمِينَ... لَمِنَ الْغَابرِينَ»:
در مفردات مى گويد كلمه «غابر» به معناى ماندن كسى بعد از رفتن مصاحب اوست. در قرآن كريم فرموده: «الا عجوزا فى الغابرين». يعنى آن كسى كه عمرش طولانى شده باشد. بعضى هم گفته اند: مقصود از آن، كسى است كه باقى مانده و با لوط بيرون نشده است. بعضى ديگر گفته اند: مقصود از آن ، كسى است كه باقى مانده و با لوط بيرون نشده است.
بعضى ديگر گفته اند آن هايى كه بعد از عذاب باقى ماندند و در آيه اى ديگر آمده: «الا امراتك كانت من الغابرين». و در آيه ديگر آمده: «قدرنا انها لمن الغابرين». تا آن جا كه مى گويد: «غبار» به معناى مابقى خاكى است كه در فضا پخش شده. اين كلمه بر وزن «دخان» و «عثار» و امثال آن دو مى باشد كه دلالت بر بقاياى چيزى مى كنند.
و شايد از همين جهت است كه هم گذشته و هم آينده را زمان غابر گويند. اما گذشته را زمان غابر گويند به عنايت اين كه آثارى از گذشته باقى مانده و تا زمان حاضر پيش نيامده و اما آينده را زمان غابر مى گويند آن هم به اين عنايت است كه هنوز مانند گذشته فانى و نابود نشده بلكه وجود دارد و باقى است.
آيات مورد بحث پاسخ ملائكه به سؤال ابراهيم است كه گفتند ما از ناحيه خداى سبحان فرستاده شده ايم به سوى قومى مجرم و گناهكار. و اگر اسم آن قوم را نياوردند از اين باب بود كه نخواستند زبان خود را به اسم پليد آنان آلوده كنند.
آنگاه از آن قوم عده اى را استثناء فرموده: «الا آل لوط: مگر آل لوط را» كه عبارتند از لوط و بستگان نزديكش ، همين جمله بود كه معلوم كرد مقصود از آن قوم كدام قوم است آنان را، همه شان را از عذاب نجات خواهيم داد. از ظاهر سياق بر مى آيد كه استثناء منقطع باشد (چون لوط و اهل او مجرم نبودند تا استثناء آنان متصل باشد).
آنگاه از اين مستثنى يعنى لوط و بستگانش زنش را استثناء كردند تا بفهمانند نجات شامل حال او نمى شود و به زودى عذاب خدا او را هم خواهد گرفت و هلاكش خواهد ساخت، لذا گفتند: «الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين» مگر همسرش كه او از باقى ماندگان است يعنى بعد از بيرون شدن لوط و نجات يافتن ، او با قوم باقى مى ماند و دستخوش هلاك مى گردد. ما تفصيل داستان ميهمانان ابراهيم را در سوره هود در جلد دهم اين كتاب در تحت يك عنوان مستقل آورده ايم.
«فَلَمَّا جَاءَ ءَالَ لُوطٍ الْمُرْسلُونَ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنكرُونَ»:
لوط به فرشتگان گفت: شما قومى ناشناسيد براى اين كه ملائكه به صورت جوانانى زيبا روى و بى موى در برابر او مجسم شده بودند و او از ديدن ايشان با سابقه اى كه از قوم خود داشت كه كارشان فحشاء است دچار وحشت گرديد، كه ما اين برخورد را هم در سوره هود شرح داديم.
قضاى الهى به قطع نسل و انقراض قوم لوط
«قَالُوا بَلْ جِئْنَاك بِمَا كانُوا فِيهِ يَمْترُونَ وَ أَتَيْنَاك بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ»:
كلمه «يمترون» از «امتراء» و امتراء از «مريه» است كه به معناى شك است. و منظور اين است كه ما آن خبرى را آورديم كه اين مردم در آن شك مى كردند و هرچه تو انذارشان مى دادى باور نمى نمودند. و مراد از اين كه فرمود «اتيناك بالحق: حق را آورده ايم» قضاء حقى است كه خدا در باره قوم لوط رانده بود و ديگر مفرى از آن باقى نبود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «و انهم آتيهم عذاب غير مردود».
بعضى از مفسرين گفته اند مراد از جمله مذكور آوردن عذابى است كه شكى در آن نيست، وليكن معنايى كه ما گفتيم ، بهتر است.
در آيات اين داستان تقديم و تاخير است، البته تقديم و تاخير كه مى گوييم منظورمان اين نيست كه اختلالى در ترتيب نزولى آن در هنگام تاليفش به وجود آمده باشد، بدين معنى كه آيهاى كه در هنگام نزول مؤخر بوده، مقدم و بالعكس شده باشد بلكه منظورمان اين است كه خداى تعالى گوشه هايى از داستان لوط را در غير آن محلى كه ترتيب طبيعى اقتضاء مى نمايد و داستان سرائى ايجاب مى كند، ذكر فرموده.
و اين به خاطر نكته اى است كه فهماندن آن ايجاب مى كند. ترتيب داستان آن طور كه در سوره هود آمده و اعتبار هم مساعد آنست ايجاب مى كرد، كه در اين سوره جمله «فلما جاء آل لوط» تا آخر دو آيه - جلوتر از ساير آيات و دنبال آن دو آيه «و جاء اهل المدينة» - تا آخر شش آيه - و سپس جمله «قالوا بل جئناك» - تا آخر چهار آيه - و آنگاه آيه «فاخذتهم الصيحة مشرقين» - تا آخر آيات - قرار گرفته باشد.
و حقيقت اين تقديم و تاخير اين است كه داستان لوط مشتمل بر چهار فصل است، كه در اين سوره فصل سوم بين فصل اول و دوم قرار گرفته، يعنى آيه «و جاء اهل المدينة» مؤخر شده تا آخر آن، يعنى جمله «لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون» متصل به اول فصل دوم كه فرموده: «فاخذتهم الصيحة مشرقين» بشود، تا در نتيجه غرضى كه در استشهاد به داستان در ميان بوده مجسم گشته ، به بهترين وجه روشن شود.
و آن غرض عبارت بود از اينكه بفهماند عذاب الهى كه به اين قوم نازل شد بدون سابقه بود، وقتى فرارسيد كه محكومين به آن عذاب سرگرم و سرمست زندگى و ايمن از خطر بودند، بطورى كه به خاطر احدى خطور نمى كرد كه چنين عذابى در پيش است، و اين براى آن است كه وحشت آورتر و حسرت آميزتر و دردناك تر باشد.
نظير اشاره به اين نكته در آخر داستان اصحاب حجر - كه بعدا مى آيد - به كار رفته كه آيه «و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين» متصل به آيه «فاخذتهم الصيحة مصبحين» شده تا اين نكته را افاده نمايد. و اشاره به اين نكته در آيات مورد بحث براى روشن شدن آيه «و ان عذابى هو العذاب الاليم» است كه در اول آيات مذكور قرار دارد - دقت فرماييد.
«فَأَسرِ بِأَهْلِك بِقِطعٍ مِّنَ الَّيْلِ...»:
كلمه «اسراء» به معناى سير در شب است، و بنابر اين جمله «در پاره اى از شب» تاكيد اسراء خواهد بود. و خود جمله «بقطع من الليل» به معناى قسمتى است كه از شب بريده شده باشد. و مراد از اين كه فرمود: «و اتبع ادبارهم» اين است دنبال اهل خود راه بيفتد و نگذارد كسى جا بماند، و وادارشان كند كه به سرعت پيش بروند، و همان طور كه فرمود: «و لا يلتفت منكم احد» به پشت سر خود نگاه نكنند (و نايستند ببينند چه مى شود).
و معناى آيه اين است: حال كه ما با عذابى غير مردود آمده ايم بر تو واجب است شبانه اهل و عيالت را برداشته حركت كنى، آنان را جلو انداخته خودت دنبال سرشان بروى ، تا كسى از آنان جا نماند و در حركت سهل انگارى نكنند، و مواظب باش كسى دنبال سر خود نگاه نكند، و مستقيم به آن سو كه مامور مى شويد برويد، از اين جمله آخرى چنين به دست مى آيد كه يك راهنماى خدايى ايشان را هدايت مى كرد و قائدى آنان را به پيش راند.
«وَ قَضيْنَا إِلَيْهِ ذَلِك الاَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاءِ مَقْطوعٌ مُّصبِحِينَ»:
كلمه «قضاء» در اين آيه - آن طور كه گفته اند - معناى وحى را متضمن است،
و به همين جهت با لفظ «الى» متعدى شده، و منظور از «امر» امر عذاب است، چون جمله «ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحين» آن را تفسير كرده و كلمه «ذلك» كه براى اشاره به دور است عظمت خطر و وحشتناكى عذاب را مى رساند.
و معناى آيه اين است كه: ما امر عظيم خود را نسبت به عذاب ايشان حتمى نموديم در حالى كه آن را از راه وحى به لوط اعلام نموديم و گفتيم كه نسل اين قوم صبح همين امشب قطع شدنى و آثارشان از نسل و بنا و عمل و هر اثر ديگرى كه دارند محو شدنى است.
ممكن هم هست چنين معنا كرد كه ما وحى كرديم. به لوط در حالى كه عذاب قوم را حتمى كرده بوديم.
«وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَستَبْشِرُونَ... إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ»:
از اين كه نسبت آمدن را به اهل شهر داده معلوم مى شود جمعيت زيادى بوده اند، به طورى كه مى شده گفته شود اهل شهر آمدند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |