تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←


معنای «هَمَزات شیاطین» چیست؟

«وَ قُل رَبِّ أَعُوذُ بِك مِنْ هَمَزَاتِ الشيَاطِينِ * وَ أَعُوذُ بِك رَبّ أَن يَحْضرُونِ»:

در مجمع البيان گفته: كلمۀ «همزة»، به معناى شدت دفع است، و حرف هَمزَه (يكى از حروف الفبا) را هم از اين جهت «همزه» ناميده اند كه چون از ته حلق ادا مى شود، بايد بيشتر به حلق اعتماد داشته باشد، و با فشار بيشترى به خارج دفع گردد. و «همزۀ شيطان»، به معناى دفع او به سوى گناهان، از راه گمراه كردن است.

و در تفسير قمى، از امام عسكرى «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: «همزه شيطان»، آن وسوسه هايى است كه در دلت مى اندازد.

در اين دو آيه، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» دستور مى دهد كه از اغواى شيطان ها، به پروردگار خود پناه ببرد، و از اين كه شيطان ها نزدش حاضر شوند، به آن درگاه ملتجى شود و در اين تعبير، اشاره اى هم به اين معنا هست كه شرك و تكذيب مشركان هم، از همان همزات شيطان ها، و احاطه و حضور آن ها است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۹۳

آيات ۹۹ - ۱۱۸ سوره مؤمنون

حَتّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ(۹۹)

لَعَلّى أَعْمَلُ صالِحاً فِيمَا تَرَكْتَُ كلّا إِنَّهَا كلِمَةٌ هُوَ قَائلُهَا وَ مِن وَرَائهِم بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(۱۰۰)

فَإِذَا نُفِخَ فى الصُّورِ فَلا أَنسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئذٍ وَ لا يَتَسائلُونَ(۱۰۱)

فَمَن ثَقُلَت مَوَازِينُهُ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۱۰۲)

وَ مَنْ خَفَّت مَوَازِينُهُ فَأُولَئك الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ فى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ(۱۰۳)

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيهَا كَالِحُونَ(۱۰۴)

أَلَمْ تَكُنْ آيَاتى تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بهَا تُكَذِّبُونَ(۱۰۵)

قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَت عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْماً ضَالِّينَ(۱۰۶)

رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظالِمُونَ(۱۰۷)

قَالَ اخْسئُوا فِيهَا وَ لا تُكلِّمُونِ(۱۰۸)

إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِّنْ عِبَادِى يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَ ارْحمْنَا وَ أَنت خَيرُ الرَّاحِمِينَ(۱۰۹)

فَاتخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِياًّ حَتّى أَنسوْكُمْ ذِكْرِى وَ كُنتُم مِّنهُمْ تَضحَكُونَ(۱۱۰)

إِنّى جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صبرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائزُونَ(۱۱۱)

قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فى الاَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ(۱۱۲)

قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسئَلِ الْعَادِّينَ(۱۱۳)

قَالَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلّا قَلِيلاً لَّوْ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(۱۱۴)

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنَا لا تُرْجَعُونَ(۱۱۵)

فَتَعَالى اللَّهُ الْمَلِك الْحَقُّ لا إِلَهَ إِلّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكرِيمِ(۱۱۶)

وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ لا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ(۱۱۷)

وَ قُل رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنت خَيرُ الرَّاحِمِينَ(۱۱۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۹۴
«ترجمه آیات»

تا آنگاه كه وقت مرگ هر يكشان فرا رسد، در آن حال آگاه و نادم شده، گويد: بارالها! مرا به دنيا بازگردان. (۹۹)

تا شايد به تدارك گذشته، عملى صالح به جاى آرم، و به او خطاب شود كه: هرگز نخواهد شد و اين كلمه (مرا بازگردان) را از حسرت همى گويد و از عقب آن ها، عالَم برزخ است، تا روزى كه برانگيخته شوند. (۱۰۰)

پس آنگاه كه نفخۀ صور قيامت دميد، ديگر نسبت و خويشى در ميانشان نماند و كسى از كس ديگر، حال نپرسد. (۱۰۱)

پس در آن روز، هر آن كه اعمالش وزين است، آنان رستگارانند. (۱۰۲)

و هر آن كه اعمالش سبك وزن باشد، آنان كسانى هستند كه نفس خويش را در زيان افكنده، به دوزخ مخلد خواهند بود. (۱۰۳)

آتش دوزخ صورت هاى آن ها را مى سوزاند و در جهنم زشت، منظر خواهند زيست. (۱۰۴)

(و به آن ها خطاب شود:) آيا آيات من بر شما تلاوت نشد؟ و شما از جهل، تكذيب آيات ما نكرديد؟ (۱۰۵)

آن كافران در جواب گويند: بار الها! به ما (رحم كن)، كه شقاوت بر ما غلبه كرد و كار ما به گمراهى كشيد. (۱۰۶)

پروردگارا! ما را از جهنم نجات ده، اگر ديگر بار عصيان تو كرديم، همانا بسيار ستمكار خواهيم بود. (۱۰۷)

باز به آنان خطاب سخت شود: اى سگان! به دوزخ شويد و با من لب از سخن فرو بنديد. (۱۰۸)

زيرا شماييد كه چون طايفه اى از بندگان صالح من روى به من آورده و عرض مى كردند: بارالها! ما به تو ايمان آورديم، تو از گناهان ما درگذر و در حقّ ما، لطف و مهربانى فرما، كه تو بهترين مهربانان هستى. (۱۰۹)

در آن وقت شما كافران، آن بندگان خاص مرا تمسخر مى كرديد، تا آن جا كه مرا به كلى فراموش كرده، بر آن خداپرستان خنده استهزاء مى نموديد. (۱۱۰)

من هم امروز، جزاى صبر بر آزار و سخريه شما را به آن بندگان پاك خود خواهم داد، و آن ها امروز، سعادتمند و رستگاران عالَم اند. (۱۱۱)

آنگاه خدا به كافران گويد كه: مى دانيد شما چند سال در زمين درنگ كرديد؟(۱۱۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۹۵

آن ها پاسخ دهند كه: تمام زيست ما در زمين، يا يك روز بود، يا يك جزء از روز (اگر ما خطا گوييم)، از فرشتگان حسابگر، عمر خلق باز پرس. (۱۱۳)

خدا فرمايد: شما اگر از حال خود آگاه بوديد، مى دانستيد كه مدت عمرتان در دنيا بسيار اندك بود. (۱۱۴)

آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريده ايم، هرگز به ما رجوع نخواهيد كرد؟ (۱۱۵)

زيرا خداى به حق، برتر از آن است كه عبث كند، كه هيچ خدايى، به جز همان پروردگار عرش كريم نخواهد بود. (۱۱۶)

و هر كس غير خدا كسى را به الهيت خواند، حساب كار او نزد خداست و البته كافران را فلاح و رستگارى نيست.(۱۱۷)

و تو اى رسول ما! دعا كن و بگو: بارالها! بيامرز و ببخش، كه تو بهترين بخشندگان عالَم وجودى.(۱۱۸)

«بیان آیات»

اين آيات، عذاب آخرتى را كه در خلال آيات قبل به مشركان وعده داد، به طور مفصل بيان مى كند و آغاز آن را از روز مرگ تا قيامت و از قيامت تا ابديت معرفى مى كند. و اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه زندگى دنياف كه ايشان را مغرور كرده و از آخرت باز داشته، بسيار ناچيز و اندك است، (اگر بخواهند بفهمند).

و در آخر اين آيات، كه آخر سوره است، سوره را با خطابى به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ختم مى كند، و در آن خطاب، به وى دستور مى دهد كه از او درخواست كند همان چيزى را كه خودش از بندگان مؤمن خود و رستگاران در آخرت حكايت كرده بود، و آن، اين بود كه گفتند: «رَبّ اغفِر وَ ارحَم وَ أنتَ خَيرُ الرَّاحِمِين: پروردگارا! بيامرز و رحم كن، كه تو بهترين رحم كنندگان هستى».

اتفاقا سوره را هم، با مسأله رستگارى همين طائفه افتتاح كرده و فرموده بود كه: «اين ها، وارث بهشت اند».

وصف حال مشركان، در حال رويارو شدن با مرگ

«حَتى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْت قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ»:

كلمه «حتّى»، متعلق به ماقبل است كه به خداى تعالى نسبت ها مى دادند، كه منزه از آن ها است. يعنى همچنان اين گونه نسبت ها به او مى دهند، و به او شرك مى ورزند و با مال و فرزندان كه به ايشان داده ايم، مغرور مى شوند تا مرگشان برسد، و آياتى كه ميان اين غايت «حتّى» و آن مغيا (شرك ورزيدن آنان) فاصله شده، جمله هاى معترضه هستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۹۶

«قاَلَ رَبّ ارجِعُونِ » - ظاهرا خطاب در «برگردانيد مرا»، به ملائكه موكّل بر مرگ است، و كلمۀ «ربّ»، استغاثه اى است كه حرف ندايش (اى) حذف شده، و اين استغاثه جمله اى است معترضه، كه ميان «قَالَ»، و «ارجِعُونِ» فاصله شده، و تقدير آن «گفت - در حالى كه به پروردگار خود استغاثه مى كند - برگردانيد مرا» مى باشد.

بعضى از مفسران گفته اند: خطاب «ارجِعُون»، به همان «ربّ» است، و اگر آن را جمع آورده و گفته: «برگردانيد»، از باب تعظيم است، همچنان كه همسر فرعون، بنا به حكايت قرآن كريم، به شوهر خود فرعون گفت: «قُرَّةُ عَينٍ لِى وَ لَكَ لَا تَقتُلُوهُ: نور چشم من و تو باشد و او را نكشيد».

بعضى ديگر گفته اند: اين از باب جمع فعل است، نه جمع فاعل، به اين معنا كه مى رساند چند مرتبه مى گويد: «پروردگارا! ارجِعنِى ارجِعنِى ارجِعنِى»: مرا برگردان، برگردان، برگردان، همچنان كه بعضى در معناى شعر زير، همين را گفته اند:

قفانبك مِن ذِكرِى حبيب و منزل * بِسقط اللّوى بَينَ الدُّخُول فحومل

«برخيزيد، برخيزيد تا گريه كنيم از ياد محبوب و منزل واقع در سقط اللوى بين دخول و حومل»، كه معناى قفا (كه صيغه تثنيه و دو نفرى است) «قف، قف» است.

ولى اين دو وجه، شاذ و در محاورات عرب نادر است. هم جمع آوردن به منظور تعظيم و هم به منظور جمع فعل، و نبايد كلام فصيح خداى را بر چنين معانى حمل كرد.

«لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلّا إِنَّهَا كلِمَةٌ هُوَ قَائلُهَا»:

كلمۀ «لعلّ»، براى اميدوارى است و در اين جا، وقتى عذاب خداى را مى بينند كه مشرف بر ايشان شده، اظهار چنين اميدى مى كنند كه اگر برگردند، عمل صالح كنند. همچنان كه در جاى ديگر قرآن، وعده صريح به عمل صالح مى دهند و مى گويند: «فَارجِعنَا نَعمَل صَالِحاً».

و در جاى ديگر، همين معنا را با تعبير تمنّى ذكر كرده، كه مى گويند: «يَا لَيتَنَا نُرَدُّ وَ لَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۹۷

«أعمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكتُ » - يعنى «أعمَلُ عَمَلاً صَالِحاً»: تا به جاى آورم عملى صالح در آنچه كه (از اموال) از خود به جاى گذاشته ام. يعنى آن اموال را در راه خير و احسان و هر راهى كه مايه رضاى خدا است، خرج كنم.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «مَا تَرَكتُ»، دنيا است كه با مُردن، تركش كردند. و مراد از عمل صالح، تنها انفاق مالى نيست، بلكه همه عبادات مالى و غير مالى از قبيل نماز، روزه، حج و غيره است. گفتار اين مفسّر، بد نيست، ولى احتمال اولى با ظاهر آيه، بهتر وفق مى دهد.

«كَلّا إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا» - يعنى هرگز، او به دنيا بر نمى گردد، و اين سخن (مرا برگردانيد باشد كه در آنچه به جاى نهاده ام، عملى صالح كنم)، تنها سخنى است كه او مى گويد: يعنى سخنى است بى اثر، و اين كنايه است از اجابت نشدن آن.

معناى «برزخ» و مراد از: «و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون»

«وَ مِن وَرَائِهِم بَرزَخٌ إلَى يَومِ يُبعَثُون...»

كلمه «برزخ»، به معناى حائل در ميان دو چيز است، همچنان كه در آيه «بينهما برزخ لا يبغيان»، به اين معنا آمده. و مراد از اين كه فرمود: برزخ در ماوراى ايشان است، اين است كه اين برزخ در پيش روى ايشان قرار دارد، و محيط به ايشان است. و اگر آينده ايشان را وراى ايشان خوانده، به اين عنايت است كه برزخ در طلب ايشان است، همان طور كه زمان آينده امام و پيش روى انسان است و در عين حال گفته مى شود: «وَرَائَكَ يَومُ كَذَا». معنايش اين است كه چنين روزى به دنبال تو است و اين تعبير به اين عنايت است كه زمان طالب آدمى است، يعنى منتظر است كه آدمى از آن عبور كند.

و اين هم كه بعضى گفته اند: كلمه «وَرَاء»، به معناى احاطه است، معنايش همين است، همچنان كه در آيه «و كان وراءهم ملك يأخذ كل سفينة غصبا» هم، معناى دنبال هست و هم معناى احاطه.

و مراد از «برزخ»، عالم قبر است كه عالم مثال باشد و مردم در آن عالم كه بعد از مرگ است زندگى مى كنند تا قيامت برسد. اين آن معنايى است كه سياق آيه و آياتى ديگر و روايات بسيار از طرق شيعه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) و نيز از طرق اهل سنت، بر آن دلالت دارد و بحث پيرامون آن در جلد اول اين كتاب گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۹۸

بعضى گفته اند: مراد از آيه اين است كه بين ايشان وبين دنيا حاجز و حائلى است كه نمى گذارد ايشان تا روز قيامت ديگر به دنيا باز گردند، بعد از قيامت هم كه ديگر بر نگشتن معلوم است. پس اين جمله مى خواهد بر نگشتن به دنيا را تأكيد كند و به كلى مأيوسشان نمايد.

ولى اين حرف صحيح نيست. چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه حائل و برزخ مذكور بين دنيا و روز قيامت كه در آن مبعوث مى شود، امتداد دارد، نه بين ايشان و برگشت به دنيا. چون اگر مراد حائل ميان ايشان و برگشت به دنيا بود، قيد «الى يوم يبعثون»، لغو مى شد. البته نه از اين جهت كه مفهوم جمله «تا روز قيامت بر نمى گردند»، اين است كه بعد از قيامت بر مى گردند و آن هم محال است، بلكه از اين جهت كه اصل اين تقييد لغو است و لو اينكه از خارج يا از آيات ديگر دانسته باشيم كه بعد از قيامت بازگشت محال است.

علاوه بر اين، بين اين سخن كه گفتند: «پس اين جمله مى خواهد بر نگشتن به دنيا را تاءكيد كند، و به كلى ماءيوسشان نمايد» و اين كه مى گويند برنگشتن بعد از قيامت مفهوم از خارج است، نظير تناقض است، بلكه برگشت معنا به اين مى شود كه بخواهد برنگشتن مطلق را كه از كلمه «كلا» استفاده مى شود، با برنگشتن موقت محدود به حد «الى يوم يبعثون»، تأكيد كند. (دقت بفرماييد)

مقصود از اين كه در قيامت، حسب و نسبى در بين نيست و كسى از حال ديگرى نمى پرسد

«فَإِذَا نُفِخَ فى الصُّورِ فَلا أَنساب بَيْنَهُمْ يَوْمَئذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ»:

مراد از اين نفخه، نفخه دوم صور است كه در آن همه مردگان زنده مى شوند، نه نفحه اول كه زندگان در آن مى ميرند. همچنان كه بعضى پنداشته اند. چون نبودن انساب و پرسش و سنگينى ميزان و سبكى آن و ساير جزئيات همه از آثار نفخه دوم است.

و در جمله «فلا انساب بينهم»، آثار انساب را با نفى اصل آن نفى كرده، نه اين كه واقعا در آن روز انساب نباشد، (زيرا انساب چيزى نيست كه به كلى از بين برود)، بلكه مراد اين است كه در آن روز، انساب خاصيتى ندارد. چون در دنيا كه انساب محفوظ و معتبر است، به خاطر حوايج دنيوى است، و زندگى اجتماعى دنيا است كه ما را ناگزير مى سازد تا خانواده و اجتماعى تأسيس كنيم. و وقتى اين كار را كرديم، باز مجبور مى شويم عواطف طرفينى و تعاون و تعاضد و ساير اسباب را كه مايه دوام حيات دنيوى است، معتبر بشماريم.

آن كه فرزند خانواده است، به وظايفى ملتزم مى شود، و آن كه پدر و يا مادر خانواده است، به وظايفى ديگر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۹۹

ملتزم مى گردد. ولى روز قيامت، ظرف پاداش عمل است. ديگر نه فعلى هست، نه التزام به فعلى. و در آن ظرف، همه اسباب كه يكى از آن ها انساب است، از كار مى افتد و ديگر انساب اثر و خاصيتى ندارد.

«وَ لا يَتَسَائَلُون » - در اين جمله، روشن ترين آثار انساب را يادآور شده، و آن احوالپرسى ميان دو نفر است كه با هم نسبت دارند. چون در دنيا به خاطر احتياجى كه در جلب منافع و رفع مضار به يكديگر داشتند، وقتى به هم مى رسيدند احوال يكديگر را مى پرسيدند، ولى امروز كه روز قيامت است، ديگر كسى احوال كسى را نمى پرسد.

خواهى گفت: اين معنا با آيات ديگر - كه تسائل را اثبات مى كند - منافات دارد. مانند: آيه «و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون».

در پاسخ مى گوييم: نه ، منافات ندارد، زيرا اين آيه مربوط به تسائل اهل بهشت بعد از ورود به بهشت، و تسائل اهل جهنم بعد از ورود به جهنم است، و آيه مورد بحث، مربوط به تسائل در پاى حساب و حكم است، و تسائل اهل محشر را در آن هنگام نفى مى كند.

«فَمَن ثَقُلَت مَوَازِينُهُ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ...فى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ»:

كلمه «موازين»، جمع ميزان و يا جمع مؤزون است، و مؤزون عبارت است از همان اعمالى كه آن روز سنجيده مى شود. و درباره معناى ميزان و سنگينى و سبكى آن، در تفسير سوره «اعراف»، كلامى گذرانديم.

«تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيهَا كَالِحُونَ»:

در مجمع البيان گفته: كلمه «لفح» و همچنين «نفح»، به يك معنا است، با اين تفاوت كه «لفح»، تأثير بيشتر و كاری تر دارد، كه عبارت است از مسموميت جلدى كه پوست صورت را خراب مى كند. ولى «نفح»، به معناى باد شديدى است كه پوست صورت را اذيت كند. و كلمه «كالح»، از «كلوح» است كه به معناى جمع شدن و خشكيدن لب ها است، به طورى كه ديگر نتواند دندان ها را بپوشاند.

و معناى آيه اين است كه: لهيب و هرم آتش، آن چنان به صورت هايشان مى خورد كه لبهايشان را مى خشكاند، به طورى كه دندان هايشان نمايان مى شود. مانند: سر گوسفندى كه روى آتش گرفته باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۰۰

«أَلَمْ تَكُنْ ءَايَاتى تُتْلى عَلَيْكمْ...»:

يعنى به ايشان گفته مى شود: آيا آيات من براى شما خوانده نشد و آيا شما نبوديد كه آن ها را تكذيب مى كرديد؟

توضيح اين كه اهل عذاب در مقام اعتراف و تقاضاى برگشت مى گويند: «ربّنا غلبت علينا شقوتنا...»

«قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَت عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ»:

كلمه «شقوت و شقاوت و شقاء»، ضد سعادت است، و «سعادت» هر چيزى، خيرى است كه مختص به او است و شقاوتش، نداشتن آن خير است. و به عبارت ديگر: شقاوت، به معناى شرّ مختص به هر چيزى است.

«غَلَبَت عَلَينَا شِقوَتُنَا» - يعنى پروردگارا! شقاوت ما، بر ما غلبه كرد. و اگر شقاوت را به خود نسبت دادند، اشاره است به اين كه خودشان نيز در غلبه شقاوتشان، مؤثر و دخيل بوده اند و آن را به سوء اختيار خود براى خود انتخاب كردند. به دليل اين كه دنبال اين آيه گفتند: پروردگارا! ما را از دوزخ در آور، كه اگر اين دفعه، همان خطاها را تكرار كنيم، ستمكار خواهيم بود. چون در اين جمله، وعده حسنات مى دهند.

و اگر سعادت و شقاوت اختيارى و اكتسابى نباشد، وعده معنا ندارد. چون اگر از جهنم به سوى دنيا باز گردند، تازه همان حال اول را خواهند داشت.

ولى در عين اين كه خود را مقصر دانسته اند، در عين حال خود را مغلوب شقاوت هم دانسته اند. به اين معنا كه نفس خويش را، چون صفحه اى بى رنگ دانسته اند، كه هم مى توانسته رنگ سعادت قبول كند و هم به رنگ شقاوت در آيد. چيزى كه هست، شقاوت بر آن ها غلبه كرده و محل را به زور اشغال نموده. اما اين شقاوت، شقاوت خودشان بوده. «شقوتنا»، شقاوتى بوده كه در صورت سوء اختيار و ارتكاب گناهان حتمى بوده است. چون در اول، خود را مانند صفحه اى بى رنگ و خالى از سعادت و شقاوت فرض كردند. پس اگر در عين حال شقاوت را شقاوت خود دانسته اند، اين ارتباط به خاطر همان سوء اختيار و ارتكاب گناهان است.

و كوتاه سخن اين كه مى خواهيم بگوييم: در اين جمله اعتراف كرده اند بر اين كه شقاوت جزء ذاتشان نبوده، بلكه بدان ها ملحق و عارض شده، و وقتى هم عارض شده كه حجت بر آن ها تمام بوده. چون اين سخن را بعد از اعتراض خداى تعالى به ميان آوردند، كه پرسيد: «آيا آيات من بر شما تلاوت نمى شد...»؟

اهل دوزخ بعد از جمله مذكور گفتند: «و كنّا قوما ضالّين»، و با اين جمله، اعتراف خود را تأكيد كردند. و اين اعتراف مؤكد را بدان جهت كردند كه به اين وسيله از عذاب خلاصى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۱

يافته، به دنيا بر گردند، تا براى خود سعادت كسب كنند. چون در دنيا سابقه اين كار را داشتند كه اعتراف گناهكار و متمرد، به گناه و تمرد خود، توبه و پاك كننده او است و او را از آثار سوء گناه نجات مى دهد.

خواهى پرسيد كه: مگر نمى دانند آخرت، دار پاداش و جزاء است، نه دار عمل و توبه. چون اعتراف به گناه هم، خود يكى از اعمال است؟

مى گوييم: چرا، مى دانند، ولى اين اظهار ندامت از باب ظهور ملكات باطنى است. همچنان كه در آن روز، ملكات ديگرى كه در دنيا كسب كردند، نيز از ايشان بروز مى كند. مثلا وقتى حق برايشان ظاهر مى شود و با چشم خود مى بينند، شروع مى كنند به انكار كردن، كه ما چنين و چنان نكرديم، و با اين انكار خود، ملكه دروغگويى و انكار خود را بروز مى دهند، و قرآن كريم، چند جا از اين موارد را حكايت نموده.

از آن جمله فرموده: «يوم يبعثهم اللّه جميعا، فيحلفون له كما يحلفون لكم».

و نيز فرموده: «ثم قيل لهم اين ما كنتم تشركون من دون اللّه؟ قالوا ضلوا عنا، بل لم نكن ندعوا من قبل شيئا».

«رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظالِمُونَ»:

منظور از اين درخواست، به طورى كه آيات ديگر بر آن دلالت مى كند، درخواست برگشتن به دنيا است و اين، در حقيقت از قبيل درخواست مسبب، به زبان درخواست سبب است، و مرادشان اين است كه به دنيا برگردند، و عمل صالح كنند. توبه هم كه الان (در دوزخ) كه اين درخواست را مى كردند، كرده اند. در نتيجه، از جمله كسانى خواهند شد كه هم توبه كرده و هم عمل صالح انجام داده اند.

«قَالَ اخْسئُوا فِيهَا وَ لا تُكلِّمُونِ»:

راغب در مفردات مى گويد: «خسأت الكلب فخسئا»، معنايش اين است كه سگ را از روى اهانت چخ كردم، رفت و در گوشه اى نشست. و عرب وقتى مى خواهد به سگ بگويد: چخ، مى گويد: «اخسأ». و بنابه گفته راغب، در كلام، استعاره كنايه اى به كار رفته، و مراد از

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۲

اين كلام، زجر و چخ كردن اهل جهنم و قطع كلام ايشان است.

«إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِّنْ عِبَادِى يَقُولُونَ رَبَّنَا ءَامَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَ ارْحمْنَا وَ أَنت خَيرُ الرَّاحِمِينَ»:

اين «فريق» كه در اين آيه درباره آنان بحث فرموده، مؤمنين در دنيا هستند كه ايمانشان، توبه و بازگشت به سوى خدا است. همچنان كه در كلام مجيدش، آن را توبه خوانده و درخواستشان شمول رحمت را، - همان رحمتى كه در آخرت مخصوص به مؤمنين است - درخواست توفيق براى سعادت است، تا در نتيجه عملى كنند كه داخل بهشت شوند. و به همين جهت، در اين آيه كه متوسل به خدا شده اند، اسم خيرالراحمين او را، وسيله قرار دادند.

پس كلام مؤمنين در دنيا، معنايش توبه و درخواست رستگارى و سعادت است و اين، عين همان چيزى است كه اينان در اين آيه خواسته اند. تنها فرقى كه هست، اين است كه موقف مختلف شده. اين حرف را بايد در موقف دنيا مى زدند.

«فَاتخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِياًّ حَتى أَنسوْكُمْ ذِكْرِى وَ كُنتُم مِّنهُمْ تَضحَكُونَ»:

همه ضميرهاى خطاب به كفار و ضميرهاى غيبت به مؤمنين بر مى گردد، و سياق شاهد است بر اين كه مراد از «ذِكرِى»، همان كلام مؤمنين است كه در دنيا مى گفتند: «ربّنا آمنا فاغفر لنا و ارحمنا...»، كه مضمون كلام خود كفار هم در آتش دوزخ، همين است.

و اين كه فرمود: «حتّى أنسوكم ذكرى»، معنايش اين است كه همين اشتغالتان به مسخره كردن مؤمنين، و خنديدن به ايشان، ذكر مرا از يادتان برده. و اگر اين طور نفرمود، بلكه فرمود: مؤمنين ذكر مرا از يادتان بردند، خواست تا بفهماند مؤمنين در نظر آنان احترام و شأنى نداشتند، مگر همين كه مسخره شوند.

«إِنّى جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صبرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائزُونَ»:

مراد از «اليوم»، روز جزا است، و متعلق صبر چيزى است كه از سياق فهميده مى شود و به خاطر اختصار نامش را نبرده و معنايش صبر در ذكر خدا است، با اين كه شما ايشان را به خاطر همان ذكر مسخره مى كرديد و اين كه فرمود: «أنّهم هم الفائزون»، در مقام حصر است. يعنى تنها ايشان رستگارند، نه شما.

جواب رد خداوند به توبه و تقاضاى دوزخيان

و اين آيات چهارگانه «قال اخسوا... هم الفائزون»، در مقام مأيوس كردن كفار است كه به طور قطع از رستگارى خود مأيوس شوند. به خاطر آن اعترافى كه كردند، و دنبالش تقاضاى بازگشت به دنيا نمودند، و حاصل معناى آن ها اين است كه: به طور قطع مأيوس باشيد، از آنچه طلب مى كنيد، و در طلب آن اعتراف به جرم نموديد. زيرا اين طلب، خود نوعى عمل است، كه آن هم ظرفش دنيا است، همچنان كه بندگان مؤمن من، دنيا را وسيله رستگارى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۳

خود كرده، و عمل مى كردند، و شما ايشان را مسخره مى كرديد، و به آنان مى خنديديد، تا آن جا كه عمل را رها كرده، و آن را با سخريه اهل عمل عوض كرديد، تا امروز رسيد، كه روز جزا است، و ديگر عمل ممكن نيست.

در نتيجه، آنان با رسيدن به پاداش عمل خود رستگار شدند، و شما تهیدست مانديد، و چون خود را تهیدست يافتيد، در تلاش بر آمديد كه براى خود كارى كنيد، و حال آن كه امروز، روز كار و عمل نيست. تنها روز جزا است.

«قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فى الاَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ»:

اين از جمله پرسش هايى است كه خدا در قيامت از مردم مى كند، كه مدت درنگ شما در زمين چقدر بود؟ و اين پرسش در چند جا از كلام مجيدش آمده، و منظور از آن، پرسش از مدت درنگ در قبور است. همچنان كه آيه: «و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة». و آيه: «كأنهم يوم يرون مايوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار»؛ و غير از اين دو از آيات ديگر بر آن دلالت دارد.

پس ديگر نبايد به گفتار بعضى از مفسرين اعتنا كرد كه گفته اند: مراد از درنگ، درنگ در دنيا است، و همچنين احتمال بعضى ديگر كه گفته اند: ممكن است مجموع مكث در دنيا و برزخ باشد.

«قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْض يَوْمٍ فَسئَلِ الْعَادِّينَ»:

ظاهر سياق اين است كه مراد از «روز» يك روز از روزهاى معمولى دنيا باشد. و اگر درنگ در برزخ را معادل بعضى از يك روز از روزهاى دنيا كردند، از اين باب است كه خواسته اند عمر آن را در مقايسه با زندگى ابدى قيامت كه آن روز برايشان مشهود مى شود، اندك بشمارند. مؤيد اين معنا تعبيرى است كه در جاى ديگر قرآن آمده كه از عمر برزخ به ساعت و در بعضى جاها به شامى از يك روز، و يا به ظهرى از آن تعبير كردند.

و اين كه گفتند: «فسئل العادين»، معنايش اين است كه: ما خوب نمى توانيم بشماريم، از كسانى بپرس كه مى توانند بشمارند، كه بعضى از مفسرين آنان را به ملائكه

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۴

تفسير كرده اند، كه شمارشگر ايام اند، و بعيد هم نيست كه چنين باشد.

«قَالَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلا قَلِيلاً لَّوْ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»:

گوينده اين جمله، خداى سبحان است و در اين جمله نظريه كفار كه عمر برزخ را اندك شمردند تصديق شده و زمينه براى جمله آخر آيه فراهم شده كه مى فرمايد: اى كاش مى دانستيد.

و معناى آن اين است كه خداى تعالى فرمود: مطلب همين است كه شما گفتيد، مدت مكث شما در برزخ اندك بود، ولى اى كاش در دنيا هم اين معنا را مى دانستيد كه مكث شما در قبور چقدر اندك است و پس از آن مكث اندك ، از قبرها بيرون مى شويد، و در نتيجه منكر بعث نمى شديد تا به چنين عذابى جاودانه دچار گرديد و البته آرزو در كلام خداى تعالى و همچنين رجاء و اميد راجع به مخاطب و يا راجع به مقام است نه راجع به خود خدا، (چون آرزو و اميد در ذات بارى تعالى معنا ندارد).

بعضى از مفسرين كلمه «لو» را در آيه شريفه شرطيه و جمله را فعل شرط گرفته و جزاء آن را محذوف دانسته، و آنگاه در تصحيح اين فرضيه دست و پايى كرده كه ذوق سليم به هيچ وجه آن را نمى پسندد و اصولا شرطيه بودن كلمه مذكور، از سياق آيه بعيد است كه بعدش براى خواننده روشن است، و از آن بعيدتر اين است كه كلمه مذكور را «لو» وصليه بگيريم، چون «لو» وصليه هيچ وقت بدون واو عطف استعمال نمى شود.

اشاره به برهانى براى مساءله بعث با بيان منزه بودن خداى ملك حق از انجام كار بيهوده و عبث

«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَكُمْ عَبَثاً... رَب الْعَرْشِ الْكرِيمِ»:

بعد از آنكه احوال بعد از مرگ و سپس مكث در برزخ ، و در آخر مساءله قيامت را با حساب و جزايى كه در آن است براى كفار بيان كرد، در اين جمله ايشان را توبيخ مى كند كه خيال مى كردند مبعوث نمى شوند، چون اين پندار خود جرأتى است بر خداى تعالى، و نسبت عبث به او دادن است، و بعد از اين توبيخ به برهان مسأله بعث اشاره نموده و مى فرمايد: «افحسبتم ...».

و حاصل اين برهان اين است كه وقتى مطلب از اين قرار بود كه گفتيم: هنگام مشاهده مرگ و بعد از آن مشاهده برزخ، و در آخر مشاهده بعث و حساب و جزا دچار حسرت مى شويد، آيا باز هم خيال مى كنيد كه ما شما را بيهوده آفريديم، كه زنده شويد و بميريد و بس. ديگر نه هدفى از خلقت شما داشته باشيم، و نه اثرى از شما باقى بماند، و ديگر شما به ما بر نمى گرديد؟!

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۰۵

« فتعالى الله الملك الحق ، لا اله الا هو رب العرش الكريم » - اين جمله اشاره است به همان برهان كه گفتيم بعث را اثبات و نفى آن را انكار مى كند، و اين برهان به صورت تنزيه خدا است از كار بيهوده، چون در اين تنزيه، خود را به چهار وصف ستوده: اول اين كه: خدا فرمانرواى حقيقى عالم است. دوم اين كه: او حق است و باطل در او راه ندارد. سوم اين كه: معبودى به غير او نيست. چهارم اين كه: مدبر عرش كريم است.

و چون فرمانرواى حقيقى است هر حكمى درباره هر چيزى براند چه ايجاد باشد و چه بر گرداندن ، چه مرگ باشد و چه حيات و رزق ، حكمش نافذ و امرش گذرا است.

و چون حق است آنچه از او صادر مى شود و هر حكمى كه ميراند حق محض است، چون از حق محض غير از حق محض سر نمى زند و باطل و عبث در او راه ندارد.

و چون ممكن بود كسى تصور كند با اين خدا، خدايى ديگر و داراى حكمى ديگر باشد، كه حكم او را باطل سازد، لذا خدا را به اين كه جز او معبودى نيست وصف كرد، و معبود به اين جهت مستحق عبادت است كه داراى ربوبيت است، و چون معبودى غير از او نيست، پس تنها رب عرش كريم هم او است - و تنها مصدر احكام اين عالم او است - عرشى كه مجتمع همه ازمه امور است، و احكام و اوامر جارى در عالم همه از آنجا صادر مى شود.

پس خلاصه كلام اين شد كه: خداوند آن كسى است كه هر حكمى از او صادر مى شود، و هر چيزى كه از ناحيه او هستى مى گيرد، و او جز به حق حكم نمى راند، و غير از حق فعلى انجام نمى دهد. پس موجودات همه به سوى او برگشت مى كنند، و به بقاى او باقيند، و گرنه عبث و باطل مى بودند، و عبث و بطلان در صنع او نيست و دليل اين كه خداى تعالى متصف به اين چهار صفت است، اين است كه او الله است. يعنى موجود بالذات و ايجاد كننده ماسوا است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←