تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«فَسِيحُوا فى الاَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكمْ غَيرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مخْزِى الْكَافِرِينَ»:
«سياحت» به معناى راه افتادن و در زمين گشتن است، و به همين جهت به آبى كه دائما روان است مى گويند «سائح».
اينكه قرآن مردم را دستور داد كه در چهار ماه سياحت كنند كنايه است از اينكه در اين مدت از ايام سال ايمن هستند، و هيچ بشرى متعرض آنان نمى شود، و مى توانند هر چه را كه به نفع خود تشخيص دادند انجام دهند زندگى يا مرگ.
در ذيل آيه هم كه مى فرمايد: «و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزى الكافرين» نفع مردم را در نظر گرفته و مى فرمايد: صلاح تر بحال ايشان اين است كه شرك را ترك كرده و به دين توحيد روى آورند، و با استكبار ورزيدن خود را دچار خزى الهى ننموده و هلاك نكنند.
و اگر از سياق غيبت به سياق خطاب التفات نموده براى اين است كه خصم را مورد خطاب قرار دادن و با صراحت و جزم او را تهديد كردن نكته اى را مى رساند كه پشت سر او گفتن اين نكته را نمى رساند و آن عبارتست از نشان دادن قدرت و تسلط بر خصم و ذلت و خوارى او در برابر خشم و غضب خود.
اقوام مفسران درباره مراد از چهار ماه در آيه: «فسيحوا فى الارض اربعة اشهر»
مفسرين در اين آيه در اينكه منظور از «چهار ماه» چيست اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: ابتداى آن روز بيستم ذى القعده است، و مقصود از «روز حج اكبر» همين روز است ، و بنا به گفته آنها چهار ماه عبارتست از ده روز از ذى القعده و تمامى ذى الحجه و محرم و صفر و بيست روز از ربيع الاول ، و در اين قول اشكالى است كه بزودى خواهد آمد.
عده اى ديگر گفته اند: اين آيات در اول ماه شوال در سال نهم هجرت نازل شده . و قهرا مقصود از چهار ماه ، شوال و ذى القعده و ذى الحجه و محرم است و اين چهار ماه با تمام شدن ماههاى حرام تمام مى شود و آنچه آنان را وادار به اين قول كرده اينست كه گفته اند منظور از جمله «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا...» ، كه بعد از دو آيه ديگر است ماههاى حرام معروف يعنى ذى القعده و ذى الحجه و محرم است كه انسلاخ آنها با انقضاء ماههاى چهارگانه مورد بحث مطابقت مى كند، و اين قول دور از صواب و ناسازگار با سياق كلام است و قرينه مقام هم با آن مساعد نيست.
احتمالى كه هم سياق آيه دلالت بر آن دارد و هم قرينه مقام يعنى قرار گرفتن حكم در آغاز كلام ، و هم اينكه مى خواهد براى مشركين مهلتى مقرر كند تا در آن مهلت به اختيار خود هر يك از مرگ و زندگى را نافع تر بحال خود ديدند اختيار كنند اين است كه بگوئيم ابتداى ماههاى چهارگانه همان روز حج اكبر است كه در آيه بعدى از آن اسم مى برد، چون روز حج اكبر روزيست كه اين آگهى عمومى در آن روز اعلام و ابلاغ مى شود، و براى مهلت مقرر كردن و بر محكومين اتمام بحث نمودن مناسب تر همين است كه ابتداى مهلت را همان روز قرار داده و بگويند: «از امروز تا چهار ماه مهلت».
و اهل نقل اتفاق دارند بر اينكه اين آيات در سال نهم هجرت نازل شده بنابراين اگر فرض شود كه روز حج اكبر همان دهم ذى الحجه آن سال است چهار ماه مذكور عبارت مى شود از بيست روز از ذى الحجه و محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى.
«وَ أَذَانٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسولِهِ إِلى النَّاسِ يَوْمَ الحَْجّ الاَكبرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِئ مِنَ الْمُشرِكِينَ وَ رَسولُهُ...»:
كلمه «اذان» به معناى اعلام است . و اين آيه تكرار آيه قبلى كه فرمود: «برائه من الله و رسوله» نيست زيرا هر چند برگشت هر دو جمله به يك معنا يعنى بيزارى از مشركين است، ولى آيه اولى برائت و بيزارى از مشركين را تنها به خود مشركين اعلام مى كند. به دليل اينكه در ذيل آن مى فرمايد: «الى الذين عاهدتم من المشركين» . بخلاف آيه دوم كه خطاب در آن متوجه مردم است نه خصوص مشركين تا همه بدانند كه خدا و رسول از مشركين بيزارند، و همه براى انفاذ امر خدا يعنى كشتن مشركين بعد از انقضاء چهار ماه خود را مهيا سازند، چون در اين آيه كلمه الى الناس دارد. و نيز به دليل تفريعى كه در سه آيه بعد كرده و فرموده: «فَإِذَا انسلَخَ الاَشهُرُ الحُْرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْث وَجَدتُّمُوهُمْ...».
مراد از «يوم الحج الاكبر» در آيه شریفه
و اما اينكه منظور از «روز حج اكبر» چيست، مفسرين در آن اختلاف كرده اند.
بعضى گفته اند: منظور روز دهم ذى الحجه از سال نهم هجرت است ؛ چون در آن روز بود كه مسلمانان و مشركان يكجا اجتماع كرده و هر دو طايفه به حج خانه خدا پرداختند، و بعد از آن سال ديگر هيچ مشركى حج خانه خدا نكرد.
و اين قول مورد تاييد رواياتى است كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده و با معناى اعلام برائت ، مناسب تر و با عقل نيز سازگارتر از ساير اقوال است ، چون آن روز بزرگترين روزى بود كه مسلمانان و مشركين ، در منى جمع شدند؛ و اين معنا از رواياتى از طرق عامه نيز استفاده مى شود، چيزى كه هست در آن روايات دارد كه منظور از حج اكبر روز دهم از هر سال است نه تنها از سال نهم هجرت ، و بنابر آن همه ساله حج اكبر تكرار مى شود، و ليكن از طريق نقل ثابت نشده كه اسم روز دهم روز حج اكبر بوده باشد.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن ، روز عرفه (نهم ذى الحجه ) است ، چون وقوف در آن روز است و عمره كه وقوف در آن نيست حج اصغر است . ليكن اين قول صرف استحسان و اعمال سليقه است ، و دليلى بر آن نيست ، و هيچ راهى براى تشخيص صحتش نداريم.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن ، روز دوم از روز نحر (قربان ) است ، چون امام مسلمين در آن روز ايراد خطبه مى كند. و بى اعتبارى اين قول روشن است.
قول ديگر اينكه منظور از آن ، تمامى ايام حج است همچنانكه ايام جنگ جمل را روز جمل و حادثه جنگ صفين و جنگ بعاث را روز صفين و روز بعاث مى گويند، كه در حقيقت مقصودشان از روز، زمان است پس منظور از روز حج اكبر نيز زمان حج اكبر است.
و اين قول را نبايد در مقابل اقوال گذشته قولى جداگانه گرفت، چون با همه آنها مى سازد، و همه آن روزها را روز حج اكبر مى داند، و اما اينكه چطور حج را حج اكبر ناميده؟ ممكن است آنرا نيز به توجيه هائى كه در بعضى از اقوال قبلى مانند قول اول بود توجيه كرد.
و به هر حال بررسى دقيق با اين قول نيز سازگار نيست ، براى اينكه همه ايام حج نسبت به اعلام برائت كه در آيه مورد بحث است يكسان نيستند، و وضع روز دهم طوريست كه آيه شريفه را به سوى خود منصرف مى سازد و از شنيدن كلمه «روز حج اكبر» آن روز به ذهن مى رسد، چون تنها روزى كه عموم زوار حج را در خود فرا گرفته باشد و اعلام برائت به گوش همه برسد همان روز دهم است، و وجود چنين روزى در ميان روزهاى حج نمى گذارد كلمه «يوم الحج الاكبر» ساير ايام را نيز شامل شود، چون در ساير ايام زوار اجتماع آن روز را ندارند.
خداى تعالى در ذيل آيه مورد بحث بار ديگر خطاب را متوجه مشركين نموده و خاطر نشان مى سازد كه هرگز نمى توانند خدا را عاجز كنند. اين را تذكر مى دهد تا مشركين در روش خود روشن شوند همچنانكه به همين منظور در آيه قبيى فرمود: «و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزى الكافرين» چيزى كه هست در آيه مورد بحث جمله «فان تبتم فهو خير لكم» را اضافه كرد تا آن نكته اى را كه در آيه قبلى بطور اشاره گنجانيده بود در اين آيه آنرا صريح بيان كرده باشد.
ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه : ۲۰۱ در حقيقت جمله « شما عاجز كننده خدا نيستيد » كه در آيه قبلى بود به منزله موعظه و خير خواهى و هشدار به اين بود كه مبادا خود را با ادامه شرك به هلاكت بيندازند و در جمله «فان تبتم» كه بطور ترديد بيان شده همان تهديد و نصيحت و موعظه را بطور روشن تر بيان كرده است. سپس التفات ديگرى بكار برده و خطاب را متوجه پيغمبرش نموده و به وى دستور داد كه كفار را به عذابى دردناك نويد دهد.
بيان التفات اولى يعنى التفاتى كه در جمله «فان تبتم فهو خير لكم...» ، در ذيل جمله «فسيحوا فى الارض» و اعراض از ورود به دين توحيد گذشت . و اما وجه التفات دوم يعنى التفاتى كه در جمله «و بشر الذين كفروا...» ، بكار رفته اين است كه آيات مورد بحث پيغامهائى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بايد آنها را از ناحيه خدا به مشركين برساند، و لازمه رسالت اين است كه شخص رسول را مخاطب قرار بدهند، و بدون آن صورت نمى بندد. «إِلا الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشرِكِينَ ثمَّ لَمْ يَنقُصوكُمْ شيْئاً وَ لَمْ يُظهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً ...»:
اين جمله استثنائى است از عموميت برائت از مشركين ، و استثناء شدگان عبارتند از مشركينى كه با مسلمين عهدى داشته و نسبت به عهد خود وفادار بوده اند، و آنرا نه مستقيما و نه غير مستقيم نشكسته اند، كه البته عهد چنين كسانى را واجب است محترم شمردن و تا سر آمد مدت آنرا به پايان بردن.
از اين بيان روشن گرديد كه مقصود از اضافه كردن جمله «و لم يظاهروا عليكم احدا» به جمله «لم ينقصوكم شيئا» بيان دو قسم نقض عهد يعنى مستقيم و غير مستقيم آن است ، نقض عهد مستقيم مانند كشتن مسلمانان و غير مستقيم نظير كمك نظامى به كفار عليه مسلمين ، همچنانكه مشركين مكه بنى بكر را عليه خزاعه كمك كردند، چون بنى بكر با قريش پيمان نظامى داشتند و خزاعه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، و چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با بنى بكر جنگيد قريش قبيله نامبرده را كمك نموده و با اين عمل خود پيمان حديبيه را كه ميان خود و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بسته بودند شكستند، و همين معنا خود يكى از مقدمات فتح مكه در سال ششم هجرى بود.
« ان الله يحب المتقين » - اين جمله در مقام بيان علت وجوب وفاى به عهد است و اينكه وفاى به عهد و محترم شمردن آن در صورتى كه دشمن نقض نكند خود يكى از مصاديق تقوا است كه خداوند همواره در قرآن به آن امر مى كند، و اگر اين معنا را در آيه مورد بحث صريحا بيان نكرده در مواردى كه نظير اين مورد است بدان تصريح كرده مثلا در آيه «و لا يجرمنكم شنان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى» فرموده است عدالت يكى از مصاديق تقوا است و نيز در آيه «و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا، و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا الله» تصريح كرده معاونت بر نيكى و تقوا و كمك نكردن بر گناه و ظلم از مصاديق آن تقواى مطلقى است كه خداوند همواره به آن امر مى كند.
از همين جا اشكالى كه متوجه تفسير بعضى ها كه گفته اند «منظور از متقين كسانى است كه از عهد شكستن بدون جهت مى پرهيزند» معلوم مى شود، چون همانطورى كه گفته شد تقوا و متقين در اصطلاح قرآن به معناى پرهيز از مطلق كارهاى حرام است ، و اين معنا براى قرآن مانند حقيقت ثانيه شده ، و با چنين زميهه اى اگر منظور از آن پره يز از خصوص عهد شكستن بى جهت بود احتياج به قرينه اى بود كه ذهن را از انتقال به معناى حقيقتش صارف و مانع شود، و چنين قرينه اى در آيه وجود ندارد.
«فَإِذَا انسلَخَ الاَشهُرُ الحُْرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْث وَجَدتُّمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كلَّ مَرْصدٍ»:
كلمه «انسلاخ» در اصل از «سلخ الشاه: پوست گوسفند را كند» گرفته شده، و «انسلاخ ماه» يك نوع كنايه است از تمام شدن آن . و كلمه «حصر» به معناى جلوگيرى از بيرون شدن از محيط است . و «مرصد» اسم مكان از ماده «رصد» و به معناى آمادگى براى مراقبت است.
راغب در مفردات مى گويد: كلمه «رصد» به معناى آماده شدن براى پائيدن و مراقبت است ، و كلمات «رصد له» و «ترصد» و «ارصدته له» همه به اين معنا است ، در همين معنا خداى تعالى فرموده: «ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و در آيه ان ربك لبالمرصاد» اشاره است به اينكه هيچ پناه و مفرى از عذاب خدا نيست.
كلمه «رصد» هم به معناى اسم فاعل استعمال مى شود و هم اسم مفعول ، هم در مفرد به كار مى رود و هم در جمع و در آيه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا» با همه اينها يعنى مفرد و جمع فاعل و مفرد و جمع مفعول مى سازد، و كلمه «مرصد» به معناى موضع كمين گرفتن است.
و مقصود از ماههاى حرام همان چهار ماه سياحت است كه قبلا نامبرده و به عنوان ضرب الاجل فرموده بود: «فسيحوا فى الارض اربعه اشهر» نه ماههاى حرام معروف كه عبارتند از ماه ذى القعده و ذى الحجه و محرم ، چون همان طورى كه قبلا هم گفتيم اين چند ماه با اعلان برائتى كه در روز قربانى اتفاق افتاده بهيچ وجه تطبيق نمى كند.
بنابراين الف و لامى كه در «الاشهر الحرم» است الف و لام عهد ذكرى است و با آن معناى آيه چنين مى شود: پس وقتى كه ماههاى نامبرده كه گفتيم نبايد در آن ماهها متعرض حال مشركين شويد پايان يافت و اين مهلت به سر آمد مشركين را هر كجا ديديد بكشيد.
از آنچه گفته شد روشن گرديد كه هيچ وجهى نيست براى اينكه جمله «فاذا انسلخ الاشهر الحرم» را بتمام شدن ذى القعده و ذى الحجه و محرم حمل كنيم و بگوئيم با تمام شدن اين سه ماه در حقيقت چهار ماه حرام نيز تمام شده است و يا بگوئيم تمام شدن و انسلاخ ماههاى حرام اشاره است به تمام شدن چهار ماه هر چند اين ماهها با آن چند ماه منطبق نشود.
زيرا گو اينكه لفظ «اشهر الحرم» ظهور در ماههاى رجب و ذى القعده و ذى الحجه و محرم دارد و با اين حمل مساعد است وليكن از نظر سياق آيه نمى توانيم چنين حملى را مرتكب شويم .
جمله «فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْث وَجَدتُّمُوهُمْ» نشان دهنده برائت و بيزارى از مشركين است و مى خواهد احترام را از جانهاى كفار برداشته و خونهايشان را هدر سازد، و بفرمايد: بعد از تمام شدن آن مهلت ديگر هيچ مانعى نيست از اينكه آنان را بكشيد نه حرمت حرم و نه احترام ماههاى حرام ، بلكه هر وقت و هر كجا كه آنان را ديديد بايد به قتلشان برسانيد، البته اين در صورتيست كه كلمه «حيث» هم عموميت زمانى را برساند و هم مكانى را كه در اين صورت قتل كفار بر مسلمين واجب است هر چند به آنان در حرم و حتى در ماههاى حرام دست پيدا كنند.
و تشريع اين حكم براى اين بوده كه كفار را در معرض فنا و انقراض قرار داده و به تدريج صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك كند، و مردم را از خطرهاى معاشرت و مخالطت با آنان نجات دهد.
بنابراين ، هر يك از جملات «فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْث وَجَدتُّمُوهُمْ» و «و خذوهم» و «و احصروهم» و «و اقعدوا لهم كل مرصد» بيان يك نوع از راهها و وسايل نابود كردن افراد كفار و از بين بردن جمعيت هاى ايشان و نجات دادن مردم از شر ايشانست.
اگر به آنان كسى دست يافت و توانست ايشان را بكشد بايد كشته شوند، و اگر نشد دستگير شوند و اگر اين هم نشد در همان جايگاههايشان محاصره شوند و نتوانند بيرون آيند و با مردم آميزش و مخالطه كنند، و اگر معلوم نشد در كجا پنهان شده اند، در هر جا كه احتمال رود كمين بگذارد تا بدين وسيله دستگيرشان نموده يا به قتلشان فرمان دهد و يا اسيرشان كند.
و شايد همين معنا مراد آنكسى باشد كه گفته است : منظور از جمله مورد بحث «فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم : مشركين را يا بكشيد هر جا كه يافتيد و يا گرفته و محاصره كنيد» است، كه مطلب را موكول به اختيار مسلمين كرده تا هر كدام از آن دو را صلاح ديدند اختيار كنند.
گو اينكه وجه مزبور خالى از تكلف نيست ، چون گرفتن و محاصره كردن و در كمينشان نشستن را امر واحدى در مقابل كشتن قرار داده و به هر حال سياق با آن معنائى كه ما در سابق كرديم سازگار است.
و اما كلام كسى كه گفته در جمله «فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْث وَجَدتُّمُوهُمْ» تقديم و تاخير هست ، و تقدير آيه «فخذوا المشركين حيث وجدتموهم و اقتلوهم» است ، كلام صحيحى نيست و تصرفى است در آيه بدون مجوز؛ و سياق خود آيه مخصوصا ذيل آن آنرا دفع مى كند.
و معناى آيه اين است كه: پس وقتى ماههاى حرام تمام شد و چهار ماهى كه ما مهلتشان داديم و گفتيم «فسيحوا فى الارض اربعه اشهر» سر رسيد لاجرم مشركين را به هر وسيله ممكن و هر راهى كه براى از بين بردن ايشان نزديك تر ديديد بايد از بين ببريد، و آثارشان را نابود كنيد، حال چه بكشتن باشد، يا دستگير كردن ، يا محاصره نمودن، و يا كمين نهادن پس هر جا ايشان را يافتيد چه در حل و چه در حرم بقتل برسانيد تا به كلى از ميان بروند.
اگر مشركان توبه كردند، آنان را رها كنيد
«فَإِن تَابُوا وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ فَخَلُّوا وَ لَمْ يُظهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً سبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»:
اين آيه اشتراطى است در معناى غايت حكم سابق ، و منظور از «توبه» همان معناى لغوى كلمه است، و آن عبارتست از بازگشت.
و معناى آيه اين است كه : اگر با ايمان آوردن ، از شرك به سوى توحيد برگشتند، و با عمل خود شاهد و دليلى هم بر بازگشت خود اقامه نمودند به اين معنا كه نماز خوانده و زكات دادند، و به تمامى احكام دين شما كه راجع است به خلق و خالق ملتزم شدند در اين صورت رهايشان كنيد.
و «تخليه سبيل» كنايه است از متعرض نشدن به كسى كه در آن سبيل (راه ) قرار دارد، و هر چند در اثر كثرت استعمال كنايه بودنش از بين رفته و استعمالى مبتذل شده است ، و اين كنايه به اين عنايت است كه مشركين با حكمى كه در باره شان نازل شده تو گوئى راهشان بخاطر تعرض متعرضين بسته شده ، و اگر اين راه باز شود قهرا ملازم با اين است كه متعرضين متعرضشان نشوند.
و جمله «ان الله غفور رحيم» بيان علت است براى جمله «فخلوا سبيلهم» كه يا صورت آن را كه صورت امر است تعليل مى كند (و مى فهماند: چرا گفتيم رهايشان كنيد) و يا ماده آنرا كه عبارت است از رها كردن.
بنابر اينكه صورت را تعليل كند معناى جمله چنين مى شود: دستور خدا به رها كردن ايشان به علت اين بود كه خدا آمرزنده رحيم است و هر كه را به سويش توبه برد مى آمرزد.
و بنابر اينكه ماده را تعليل كند معنا چنين مى شود: رهايشان كنيد كه رها كردنشان از مغفرت و رحمت خدا است ، و اگر چنين كنيد شما نيز به اين دو صفت كه از صفات علياى پروردگارتان است متصف مى شويد. و از اين دو وجه ، وجه اول با ظاهر آيه سازگارتر است.
وجوب امان دادن به مشركى كه می خواهد در باره دین حق، تحقیق کند
«وَ إِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشرِكِينَ استَجَارَك فَأَجِرْهُ حَتى يَسمَعَ كلَامَ اللَّهِ ...»:
اين آيه متعرض حكم پناه دادن به مشركين است كه پناه خواهى مى كنند، و مى فرمايد پناهشان بدهيد تا كلام خدا را بشنوند، و اين سخن هر چند در خلال آيات برائت و سلب امنيت از مشركين جمله اى معترضه و يا شبيه به معترضه است ، ليكن گفتنش واجب بود، چون در حقيقت دفع دخل و جواب از توهمى بود كه حتما مى شد.
آرى، اساس اين دعوت حقه و وعد و وعيدش و بشارت و انذارش و لوازم اين وعد و وعيد يعنى عهد و پيمان بستنش و يا پيمان شكستنش و نيز احكام و دستورات جنگيش همه و همه هدايت مردم است و مقصود از همه آنها اين است كه مردم را از راه ضلالت به سوى رشد و هدايت برگردانيده و از بدبختى و نكبت شرك به سوى سعادت توحيد بكشاند.
و لازمه اين منظور اين است كه كمال اهتمام را در رسيدن به آن هدف مبذول داشته و براى هدايت يك گمراه و احياى يك حق هر چند هم ناچيز باشد از هر راهى كه اميد مى رود به هدف برسد استفاده شود، و به همين جهت است كه خداى تعالى با اينكه از مشركين غير معاهد بيزارى جسته و خون و مال و عرض آنان را هدر كرده بود از آنجائى كه منظورش اين بود كه حقى احياء و باطلى ابطال شود لذا وقتى احتمال مى دهد همين مشركين براه راست بيايند همين اميد و احتمال تا آنجا كه مبدل به ياس و نوميدى از هدايتشان نشود از هر قصد سوئى جلوگيرى مى كند.
پس وقتى مشركى پناه مى خواهد تا از نزديك دعوت دينى را بررسى نموده و اگر آنرا حق ديد و حقانيتش برايش روشن شد پيروى كند واجب است او را پناه دهند تا كلام خدا را بشنود، و در نتيجه پرده جهل از روى دلش كنار رفته و حجت خدا برايش تمام شود، و اگر با نزديك شدن و شنيدن باز هم گمراهى و استكبار خود را ادامه داد و اصرار ورزيد البته جزو همان كسانى خواهد شد كه در پناه نيامده و امان نيافته اند، و خلاصه امانى كه به آنها داده شده بود باطل گشته و بايد به هر وسيله كه ممكن باشد زمين را از لوث وجودش پاك كرد. اين آن معنائى است كه آيه شريفه «و ان احد من المشركين استجارك فاجره...» ، به كمك آيات قبل و بعدش آن را افاده مى كند.
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: اگر بعضى از اين مشركين كه خونشان را هدر كرديم از تو خواستند تا ايشان را در پناه خود امان دهى تا بتوانند نزدت حاضر شده و در امر دعوتت با تو گفتگو كنند ايشان را پناه ده تا كلام خدا را كه متضمن دعوت تو است بشنوند و پرده جهلشان پاره شود و اين معنا را به ايشان ابلاغ كن تا از ناحيه تو ايمنى كاملى يافته و با خاطر آسوده نزدت حاضر شوند، و اين دستور از اين جهت از ناحيه خداى متعال تشريع شد كه مشركين مردمى جاهل بودند و از مردم جاهل هيچ بعيد نيست كه بعد از پى بردن به حق آنرا بپذيرند.
و اين دستورالعمل ها از ناحيه قرآن و دين قويم اسلام نهايت درجه رعايت اصول فضيلت و حفظ مراسم كرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانيت است.
هشت مطلب كه از بيانات گذشته معلوم مى گردد
پس از آنچه گذشت معلوم شد:
اولا آيه شريفه آن حكم عمومى را كه در آيه قبليش در جمله «فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم» بود تخصيص مى زند.
و ثانيا كلمه حتى در جمله «حتى يسمع كلام الله» حكم تخصيص را كه مساله پناه دادن به پناه خواهان است مقيد بسر رسيد معينى مى كند و مى فهماند كه حكم امان دادن براى شنيدن كلام خدا و بررسى مواد رسالت است، و قهرا مدت امان گرفتن مقيد به مقدار بررسى مزبور است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تا آن مقدار از زمان مى تواند به امان خود وفادارى كند كه مشركين براى شنيدن كلام خدا و بررسى ادله نبوت او به آن مقدار مهلت محتاج باشند.
و اما بعد از آنكه كلام خدا را شنيدند، و تا آنجا كه ضلالت از هدايت برايشان متمايز شود بررسى نمودند ديگر معنا ندارد آن مهلت امتداد پيدا كند، بلكه قهرا و خود بخود مساله امان باطل گشته و شخص امان يافته تنها اين مقدار فرصت دارد كه به جايگاه و مامن خود كه از آنجا به نزد پيغمبر آمده بود برگردد، و مسلمين در اين فرصت متعرض او نشوند، تا بتواند از مرگ و زندگى يكى را به اراده خود اختيار كند.
و ثالثا به دست آمد كه مقصود از كلام خدا مطلق آيات قرآنى است ، البته آن آياتى كه مربوط به اصول معارف الهى و معالم دينى و يا رد شبهاتى است كه ممكن است به دلها راه پيدا كند. اين چند نكته مطالبى است كه آيه شريفه به كمك قرينه مقام و سياقى كه دارد آنها را افاده مى كند.
و از همين جا معلوم مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود از كلام خدا آيات مربوط به توحيد است و يا گفته اند: مقصود از آن سوره برائت و يا خصوص آيات اول آن است كه در موسم حج به گوششان خورده صحيح نيست چون دليلى بر اين اختصاص نداريم.
و رابعا اينكه منظور از شنيدن كلام خدا واقف شدن بر اصول دين و معالم آن است نه صرف شنيدن ، گو اينكه صرف شنيدن هم در جائى كه شنونده عرب باشد بى دخالت نيست ، و ليكن قرآن كريم تنها مال عرب نيست و در آنجا كه شنونده اش غير عرب باشد قطعا و بطورى كه از سياق استفاده مى شود مقصود از شنيدن همان به دست آوردن اصول دين و معالم آن خواهد بود.
و خامسا معلوم شد اين آيه از آيات محكمه است و نسخ نشده و بلكه قابل نسخ نيست ، زيرا اين معنا از ضروريات مذاق دين و ظواهر كتاب و سنت است كه خداوند قبل از اينكه حجت بر كسى تمام شود او را عقاب نمى كند، و مواخذه و عتاب هميشه بعد از تمام شدن بيان است ، و از مسلمات مذاق دين است كه جاهل را با اينكه در مقام تحقيق و فهميدن حق و حقيقت برآمده دست خالى برنمى گرداند و تا غافل است او را مورد مواخذه قرار نمى دهد.
بنابراين ، بر اسلام و مسلمانان است كه به هر كس از ايشان كه امان بخواهد تا معارف دين را شنيده و از اصول دعوت دينى سر درآورد امان دهند تا اگر حقيقت بر وى روشن شد پيرو دين شود؛ و مادام كه اسلام ، اسلام است اين اصل قابل بطلان و تغيير نيست و آيه محكمى است كه تا قيامت قابل نسخ نمى باشد. ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه : ۲۰۸ پس اينكه بعضى ها گفته اند: آيه «و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله» به وسيله آيه «و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافه» نسخ شده است صحيح نيست.
و سادسا به دست آمد كه اين آيه پناه دادن به پناه خواهان را وقتى واجب كرده كه مقصود از پناهنده شدن، مسلمان شدن و يا چيزى باشد كه نفعش عايد اسلام گردد، و اما اگر چنين غرضى در كار نباشد آيه شريفه به هيچ وجه دلالت ندارد كه به چنين كسى بايد پناه داد، و اين شخص مشمول آيات سابق است كه دستور تشديد را داده است.
پذيرش دين حق بايد با اختيار باشد و در اصول اعتقادى بايد علم يقينىحاصل شود
و سابعا اينكه جمله « ثم ابلغه مامنه » با اينكه جمله « فاجره حتى يسمع » بدون آن مقصود را مى رساند براى اين آورده شد كه بر كمال عنايت بر باز شدن راه هدايت به روى مردم دلالت كند، و بفهماند كه اسلام تا چه اندازه خواسته است حريت مردم را در زندگى و كارهاى حياتى آنان حفظ كند. آرى ، اسلام از بكار بردن كلماتى نظير « بايد چنين شود » و « خدا چنين خواسته » اغماض كرده تا مردم اگر هلاك مى شوند و اگر به راه زندگى مى افتند در هر دو حال اختيارشان بعد از فهميدن و تمام شدن حجت باشد، و ديگر بعد از آمدن انبياء بشر بر خدا حجتى نداشته باشد. و ثامنا اينكه - بطورى كه ديگران هم گفته اند - آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه اعتقاد به اصل دين بايد به حد علم يقينى برسد و اگر به اين حد نرسد يعنى اعتقادى آميخته با شك و ريب باشد كافى نيست ، هر چند به حد ظن راجح رسيده باشد، به شهادت اينكه خداى تعالى در چند جاى قرآن از پيروى ظن مذمت نموده به پيروى علم سفارش كرده ، و از آن جمله فرموده است : « و لا تقف ما ليس لك به علم » و نيز فرموده : « ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا » و نيز فرموده : « و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون » و اگر در اصول اعتقادى دين مظنه و تقليد كافى بود ديگر جا نداشت در آيه مورد بحث دستور دهد پناه خواهان را پناه دهند تا اصول دين و معارف آنرا به عقل خود درك كنند، زيرا براى مسلمان شدن ايشان راه ديگرى كه عبارتست از تقليد وجود داشت ، پس معلوم مى شود تقليد كافى نيست و كسى كه مى خواهد مسلمان شود بايد در حق و باطل بودن دين بحث و دقت به عمل آورد.
البته نمى خواهيم بگوئيم آيه مورد بحث عموم مردم را مكلف كرده كه تنها از راه استدلال به اصول دين اعتقاد پيدا كنند، بلكه ، مى خواهيم بگوئيم آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه بايد اعتقاد علمى و يقينى باشد چه از راه استدلالهاى علمى و چه از هر راه ديگرى كه و لو اتفاقا و احيانا مفيد علم باشد، پس كسى به ما اشكال نكند به اينكه استدلال بر اصول معارف دين جز از راه عقل ممكن نيست (و چرا آيه شريفه براى تحصيل آن راه شنيدن آيات قرآن را پيشنهاد كرده ؟) آرى صحيح بودن راه استدلال امرى است و جايز بودن اعتماد بر علم از هر راهى كه به دست آيد امر ديگرى است . كيْف يَكُونُ لِلْمُشرِكينَ عَهْدٌ عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ رَسولِهِ ... اين جمله مطالب قبلى را كه عبارت بود از شكستن عهد مشركين كه اعتمادى به عهد - شان نيست و كشتن آنان تا زمانى كه به خدا ايمان آورده و در برابر دين توحيد خاضع شوند، و همچنين استثناء كسانى را كه عهد خود را نمى شكنند و تا پايان مدت عهدنامه وفا دارند بطور اجمال توضيح مى دهد. پس اين آيه و پنج آيه بعدش حكم مزبور و استثنائى كه از آن شده و انتهاى مدت حكم را بيان مى كند. پس اينكه فرمود: « كيف يكون للمشركين عهد... » استفهامى است در مقام انكار يعنى اينها وفادار به عهد نيستند، و لذا بلا فاصله مشركينى را كه در مسجد الحرام با مسلمانان عهد كردند استثناء كرد، چون آنها عهد خود را نشكستند و لذا در باره شان فرمود: « فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم » يعنى تا زمانى كه آنها به عهد خود استقامت ورزيدند شما هم استقامت كنيد. آرى ، پايدارى به عهد كسانى كه به عهد خود وفا دارند از لوازم تقواى دينى است به همين جهت دستور فوق را با جمله « ان الله يحب المتقين » تعليل مى كند، و عين اين تعليل در آيه قبلى بود كه مى فرمود: « فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم ان الله يحب المتقين » .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |