تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۱۴ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



در كافى به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از آيه : ((يسلونك عن الروح قل الروح من امر ربّى (( سؤ ال نمودم ، فرمود: روح مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل وميكائيل كه همواره همراه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) بود، وهمان روح همراه امامان نيز هست ، واز عالم ملكوت است.

مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز هست واين روايت با مدلول آيات به شرح وتوضيحى كه داديم موافقت دارد.

و در تفسير عياشى از زراره وحمران از ابى جعفر وابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه از آن دوبزرگوار معناى آيه : ((يسلونك عن الروح (( را پرسيدند در جواب فرمودند خداى تبارك وتعالى احد و صمد است وصمد عبارت است از هر چيز بدون جوف ، پس روح خلقى است از خلائق اوكه داراى چشم و نيرو و تاءييد است، وخداوند آن را در دلهاى پيغمبران ومؤ منين قرار مى دهد.

مؤلف : اگر در صدر اين روايت متعرض معناى صمد شدند براى اين بوده كه خواسته اند از توهمى كه ممكن است از تعبير ((و نفخت فيه من روحى - از روح خود در اودميدم (( به ذهن در آيد جلوگيرى كرده باشند، چون آدمى از تعبير نامبرده در اين توهم مى شود كه خداوند نيز مانند ما داراى جوفى وبدنى وروحى دميده در بدن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۶

و در همان كتاب از ابى بصير از يكى از آن دوبزرگوار روايت كرده كه در پاسخ ابى بصير از آيه: (و يسلونك عن الروح قل الروح من امر ربّى (( فرموده : همان است كه در همه جنبندگان هست، ابابصير مى گويد پرسيدم : آن چيست ؟ فرمود از عالم ملكوت واز قدرت است.

مؤلف : اين روايات مؤيد آن بيانى است كه ما براى آيه نموده گفتيم : آن روحى كه از حقيقتش پرسش شده حقيقتى وسيع و داراى مراتبى مختلف است ونيز از ظاهر روايت آخرى بر مى آيد كه روح حيوانى نيز مجرد و از ملكوت است.

و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن اسحاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت روزى عتبه و شيبه دو پسر ربيعه و ابوسفيان پسر حرب و مردى از قبيله بنى عبدالدار و ابا البخترى برادر بنى اسد و اسود بن مطلب و ربيعه بن اسود و وليد بن مغيره و ابوجهل بن هشام و عبداللّه بن ابى اميه و اميه بن خلف و عاص بن وائل و نبيه و منبه سهمى دو پسر حجاج بعد از غروب آفتاب پشت خانه كعبه اجتماع نموده به اصطلاح شورائى تشكيل دادند ودر باره رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) به بحث پرداخته سرانجام چنين راءى دادند كه شخصى را نزد آن جناب بفرستند واورا دعوت نموده با وى گفتگو و مخاصمه كنند، و عذرى برايش باقى نگذارند.

و همين كار را كردند، شخصى را نزد آن جناب فرستادند كه اشراف قوم توبراى گفتگوى با تويكجا جمع شده منتظر شمايند، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به گمان اينكه دشمنان در رفتار خصمانه خود تجديد نظر كرده اند ومى خواهند به اسلام بگروند به شتاب نزد ايشان آمد، چون به ارشاد آنان بسيار حريص وعلاقمند بود و از دشمنى وگمراهى ايشان بسيار ناراحت و نگران بود.

حضار جلسه گفتند: اى محمد ما تورا خواستيم تا عذرى وبهانه اى براى توباقى نگذاريم ، وما به خدا قسم هيچ مرد عربى را سراغ نداريم كه با قوم خود رفتارى چون رفتار تو كرده باشد، آرى تو پدران قوم خود را بد گوئى كردى ، ودين ايشان را نكوهيده وآراى آنها را سفيهانه خواندى و خدايان را بد گفتى ، پيوند اجتماع را گسستى ، و خلاصه هيچ كار زشتى نماند مگر آنكه با ما كردى،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۷

حال ما آخرين حرف خود را به تومى گوئيم تا عذرى برايت باقى نماند، وآن اين است كه اگر منظورت از اين كارها پول است بگوتا از اموال خود آنقدر برايت جمع كنيم كه تو از همه ما توانگرتر باشى ، واگر منظورت رياست وآقائى است بگوتا تورا به آقائى ورياست خود برگزينيم ، و اگر منظورت سلطنت است بگوتا تورا سلطان خود كنيم، و اگر همزاد جنى خود را مى بينى و او است كه بر عقل وفكر توچيره گشته به اين روزت افكنده بگوتا چون ريگ پول خرج كنيم وبا دست اطباء معالجه ات نمائيم و خلاصه در باره تو از هيچ فداكارى مضايقه نداريم.

رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) فرمود: هيچ يك از اينها كه گفتيد در من نيست ، من آنچه را كه آورده ام وشما را بدان دعوت مى كنم به طمع مال شما وخراج گرفتن از شما وسلطنت بر شما نيست ، بلكه خداى تعالى مرا به سوى شمامبعوث نموده و كتابى بر من نازل كرده ، و مرا دستور داده تا شما را بشارت داده انذار كنم، و من هم رسالت پروردگار خود را به شما ابلاغ نمودم وخير خواهيتان كردم ، اگر از من پذيرفتيد و دين مرا قبول كرديد بهره خود را در دنيا وآخرت گرفته ايد، و اگر آنرا رد كرده واز پذيرفتنش سر باز زديد صبر مى كنم و دشوارى امر خداى را تحمل مى نمايم تا خدا ميان من وشما حكم كند.

گفتند: اى محمد، حال كه سخنان ما را نمى پذيرى ومى خواهى كه ما دعوت تو را بپذيريم پس به پيشنهاد ديگر ما توجه كن، و آن اين است كه تومى دانى كه در دنيا مردمى فقيرتر از ما و سرزمينى بى در آمدتر از سرزمين ما و زندگانى اى دشوارتر از زندگى ما نيست ، بيا و از پروردگارى كه مى گويى مبعوثت نموده درخواست كن گشايشى به زندگى ما بدهد، واين كوهها راكه چون ديوار ما را محاصره نموده از اطراف ما دور ساخته سرزمين ما را وسعت دهد، و چون سرزمين شام و عراق از چشمه سارها و رودخانه ها مشروب سازد، پدران گذشته ما را دوباره زنده كند، و در آنان قصى بن كلاب را هم كه مردى بزرگوار و راستگوبود مبعوث نمايد تا از او در باره دعوت توگواهى خواسته حق و يا باطل بودن آن را بپرسيم ، اگر اين كار را بكنى ، و ايشان تو را تصديق كنند ما نيز تصديق مى كنيم، وآن وقت به مقام و منزلت در نزد خدا پى مى بريم ، ومى فهميم كه او تو را فرستاده.

رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: من به چنين چيزهائى مبعوث نشده ام ، تنها به آن دينى كه مى دانيد مبعوث گشته ام ، ومن آن را به شما ابلاغ نمودم ، اگر پذيرفتيد همان بهره شما در دنيا وآخرت است، و اگر رد نموديد در برابر امر خدا صبر مى كنم تا ميان من وشما حكم كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۸

گفتند: حال كه اين را هم قبول نمى كنى اقلا منفعت خودت را در نظر بگير واز پروردگارت درخواست كن فرشته اى به سوى ما بفرستد وتورا تصديق كند وشر ما را از توكوتاه كند، وتواز اوبخواهى كه برايت باغى و گنج هائى و كاخ هائى از طلا و نقره فراهم نمايد، و تو را از آنچه كه مى بينيم در طلبش هستى بى نياز كند، چون تو الان مانند ما محتاج به بازار رفتن وتحصيل معاشى ، اگر راستى پيغمبرى وبا خداى تعالى ارتباط دارى اينكار كه مى گوئيم بكن تا ما به مقام ومنزلت توپى ببريم.

رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: من اينكار را نمى كنم ، و هرگز از پروردگار خود چنين چيزهائى درخواست نمى نمايم ، وبه چنين چيزهايى هم مبعوث نشده ام ، بلكه خداوند مرا به عنوان بشير و نذير مبعوث كرده اگر قبولم كرديد همان پذيرفتنتان حظتان در دنيا و آخرت خواهد بود، واگر مرا رد نموديد من در برابر امر خدا صبر مى كنم تا خدا ميان من وشما داورى كند.

گفتند: پس آسمان را به زمين بينداز توكه مى گوئى پروردگارت اگر بخواهد مى تواند اينكار را بكند، وما به هيچ وجه به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه آسمان را به زمين بيندازى ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) فرمود: اين با خدا است اگر بخواهد بكند، وشما را در زير آن خرد سازد.

گفتند: اى محمد خداى تومى داند كه ما تصميم گرفته ايم همچنان با تو بنشينيم، و هرچه خواستيم سؤ ال كنيم تا آنكه نزد تو(ملكى) را بفرستد و تو را از توطئه وتصميم ما خبر دهد و آنچه را هم كه مى خواهد با ما انجام دهد به تو اعلام بدارد، واگر به آنچه كه آورده اى ايمان نمى آوريم، براى اين است كه به ما گفته اند كه اين حرفها را مردى به نام رحمان از اهل يمامه به تو درس مى دهد وما هم به خدا سوگند هرگز زير بار رحمان يمامه اى نخواهيم رفت ، وما ديگر عذر وبهانه اى براى توباقى نگذاشته ايم ، اى محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم) متوجه باش كه به خدا سوگند دست بردار از تونيستيم ، تا تورا به خاطر آنچه به ما كردى نابود كنيم، و يا تو ما را نابود سازى ، سخنگوى ايشان گفت : هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا آنكه خدا و ملائكه را يكجا برايمان نياورى.

وقتى اين حرف را زدند رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) برخاست وعبداللّه بن ابى اميه هم با او برخاست وگفت : اى محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) قومت پيشنهادهائى كرده اند نپذيرفتى از تو براى خود چيزهائى خواسته اند تا بدان وسيله منزلت ومقام ترا نزد خدا بدانند انجام ندادى ، در آخر از تو خواستند تا آن عذابى كه با آن تهديدشان مى كنى بياورى آن را هم نياوردى اينك به تو بگويم كه به خدا سوگند هرگز به تو ايمان نمى آورم چه ، اگر نردبانى به آسمان بگذارى واز آن بالا روى، و من با چشم خود ببينم كه بر فراز آسمان شدى آنگاه نسخه اى باز با خود بياورى وچهار فرشته هم با تو بيايند وشهادت دهند كه آنچه مى گوئى حق است ، به خدا سوگند اگر اين را هم بكنى گمان مى كنم كه تصديقت نكنم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۹

اين را گفت و رفت، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) اندوهگين به خانه خود باز گشت، و از اين كه مردم بر خلاف آنچه انتظار داشت با وى مواجه شدند و براى هميشه از پيرويش ماءيوسش كردند تاءسف مى خورد و در اين جا بود كه آيه (لن نومن لك) تا جمله (بشرا رسولا) در باره كلام عبد اللّه بن ابى اميه نازل شد...

مؤلف : آنچه در اين روايت در حكايت گفتگوى قريش با رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) آمده با ظاهر آيات مورد بحث نمى سازد، همچنانكه جوابهائى كه در اين روايت است از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) نقل كرده با جوابهائى كه از آن جناب در اين آيات آمده تطبيق نمى كند وبيان اين ناسازگارى از آنچه كه در بيان آيات گذشت دست مى آيد.

علاوه بر اينكه در روايات متعددى از طرق شيعه وهم از طرق اهل سنت آمده كه سخنگوى قريش كه پيشنهادات نامبرده و سؤالها را مى كرده عبداللّه بن ابى اميه مخزومى برادر ام سلمه همسر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) بوده است.

و در الدر المنثور در تفسير جمله ((و نحشرهم يوم القيمة على وجوههم آمده كه احمد وبخارى ومسلم ونسائى و ابن جرير و ابن ابى حاتم و حاكم و ابونعيم در كتاب معرفت وابن مردويه و بيهقى در كتاب اسماء وصفات از انس روايت كرده اند كه گفت : شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) پرسيد: چطور مردم بر روى خود محشور مى شوند؟ فرمود آن كس كه مردم را بر دوپا به راه انداخت نيز مى تواند بر رويشان براه اندازد.

مؤلف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۰۰

آيات ۱۰۱ - ۱۱۱، سوره اسرى

وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى تِسعَ ءَايَتِ بَيِّنَتٍ فَسئَلْ بَنى إِسرءِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنى لاَظنُّك يَمُوسى مَسحُوراً(۱۰۱) قَالَ لَقَدْ عَلِمْت مَا أَنزَلَ هَؤُلاءِ إِلارَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ بَصائرَ وَ إِنى لاَظنُّك يَفِرْعَوْنُ مَثْبُوراً(۱۰۲) فَأَرَادَ أَن يَستَفِزَّهُم مِّنَ الاَرْضِ فَأَغْرَقْنَهُ وَ مَن مَّعَهُ جَمِيعاً(۱۰۳) وَ قُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنى إِسرءِيلَ اسكُنُوا الاَرْض فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ جِئْنَا بِكمْ لَفِيفاً(۱۰۴) وَ بِالحَْقِّ أَنزَلْنَهُ وَ بِالحَْقِّ نَزَلَ وَ مَا أَرْسلْنَك إِلامُبَشراً وَ نَذِيراً(۱۰۵) وَ قُرْءَاناً فَرَقْنَهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَهُ تَنزِيلاً(۱۰۶) قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لاتُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلى عَلَيهِمْ يخِرُّونَ لِلاَذْقَانِ سجَّداً(۱۰۷) وَ يَقُولُونَ سبْحَنَ رَبِّنَا إِن كانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً(۱۰۸) وَ يخِرُّونَ لِلاَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشوعاً (۱۰۹) قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الاَسمَاءُ الحُْسنى وَ لاتجْهَرْ بِصلاتِك وَ لاتخَافِت بهَا وَ ابْتَغ بَينَ ذَلِك سبِيلاً(۱۱۰) وَ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُن لَّهُ شرِيكٌ فى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُن لَّهُ وَلىُّ مِّنَ الذُّلِّ وَ كَبرْهُ تَكْبِيرَا(۱۱۱)

«ترجمه آیات»

و هر آينه به تحقيق، موسى را نه معجزه آشكار داديم. پس از بيامدشان و فرعون بدو گفت: اى موسى من تو را جادوشده مى پندارم (۱۰۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۰۱

گفت: تو خود مى دانى كه اين معجزه ها را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده، و من تو را اى فرعون هلاك شده مى بينم (۱۰۲)

پس (فرعون) خواست از آن سرزمين بيرونشان كند، پس او و كسانى كه همراهش بودند را جملگى غرق كرديم (۱۰۳)

و پس از او به بنى اسرائيل گفتيم : در اين سرزمين جاى گيريد، و چون مؤعد ديگر بيايد شما را همه با هم بياوريم (۱۰۴)

قرآن را به حق نازل كرديم ، وبه حق نازل شده است وتورا جز نويد بخش وبيم رسان نفرستاده ايم (۱۰۵)

و قرآن را به تدريج فرستاديم تا آن را به تدريج براى مردم بخوانى وآن را نازل كرديم نازل كردنى كامل (۱۰۶)

بگو قرآن را باور كنيد يا باور نكنيد كسانى كه پيش از اين علم داده شده اند، وقتى قرآن بر آنها خوانده شود بر چانه سجده كنان به زمين مى افتند (۱۰۷)

و مى گويند پروردگار ما منزه است كه وعده پروردگارمان انجام شدنى است (۱۰۸)

و گريه كنان بر چانه ها افتند و تواضعشان افزون شود (۱۰۹)

بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را، هر كدام را بخوانيد نام هاى نيكو از اوست، نماز خويش را بلند مخوان و آهسته هم مخوان بلكه ميان اين دو راهى پيش گير (۱۱۰)

بگو ستايش خاص خدائى است كه فرزندى نگرفته ودر ملك شريك ندارد، و وى را دوست و سرپرستى براى رفع مذلت نيست. وى را تكبير گوى تكبير گفتنى كامل (۱۱۱)

«بیان آیات»

در اين آيات وضع رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) ومعجره قرآنش و اعراض مشركين از آن جناب و طلب نمودن معجزاتى بيهوده تشبيه شده به وضع موسى (عليه السلام) و معجزات نبوتش و اعراض ‍ فرعون از آن معجزات ، ونسبت سحر به وى دادن ، وپس از تشبيه مجددا به وصف قرآن كريم و سبب نزول تدريجى آن و نيز به بيان معارفى ديگر مى پردازد.

«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى تِسعَ ءَايَاتِ بَيِّنَاتٍ فَسئَلْ بَنى إِسرائيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنى لاَظنُّك يَا مُوسى مَسحُوراً»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۲

مقصود از معجزات نه گانه موسى «ع» در آيه: «و لقد آتينا موسى تسع آيات بينات...»

معجزاتى كه موسى بن عمران (عليه السلام) آورده به طورى كه قرآن حكايت مى كند بيش از نه معجزه است، و اگر در آيه مورد بحث ، آنها را نه معجزه شمرده، منظور، آن معجزاتى بوده كه در برابر فرعون و دعوت او آورده، و آن عبارت است از عصا و يد بيضاء و طوفان و ملخ و قورباغه و سوسمار و خون و قحطى و كمبود ميوه ها، و ظاهرا مقصود از معجزات نه گانه در آيه همين ها باشد، مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه گفتار موسى به فرعون را حكايت نموده مى فرمايد: (لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات و الارض بصائر - تو خود مى دانى كه اين معجزات را جز پروردگار آسمان وزمين به منظور بينايى خلق كس ‍ ديگرى نفرستاده(

و اما ساير معجزاتى كه آن جناب داشته ، مانند شكافتن دريا وجريان آب از سنگ وزنده كردن كشته اى به وسيله گاووزنده كردن آنان كه با صاعقه هلاك شدند وسايه كردن كوه بر بالاى سر ايشان و امثال آن ، همه خارج از معجزات نه گانه است ، ومعجزاتى است كه براى امت خود آورده نه براى فرعون.

(در اينجا ممكن است بگويى ظاهر ((تسع آيات (( اين است كه نه معجزه نامبرده يك بار نازل شده واين مخالف با واقع مطلب است ، چون واقع ، اين است كه معجزات تدريجا نازل شده. در جواب مى گوئيم اين منافات در صورتى است كه بخواهد يك واقعه را بيان كند، ولى آيه شريفه ناظر به مجموع مخاصمات فرعون با موسى در طول مدت دعوتش مى باشد)

و بنابراين ديگر نبايد به گفته بعضى از مفسرين كه نه معجزه را غير از معجزات مذكور معرفى كرده اند اعتناء نمود.

در تورات معجزات نه گانه مزبور عبارتند از: عصا وخون وسوسمار و قورباغه ومرگ چارپايان وسرمايى سوزان چون آتش كه از هر جا عبور كرد نباتات وحيوانات را نابود ساخت وملخ وظلمت ومرگ عمومى بزرگسالان وهمه حيوانات.

و بعيد نيست همين دوگونگى تورات با ظاهر قرآن در خصوص ‍ معجزات نه گانه ، باعث شده كه قرآن كريم اسامى آنها را به طور مفصل بيان نكند، زيرا اگر بيان مى كرد، ودنبالش مى فرمود: (فسئل بنى اسرائيل - از يهود بپرس( يهود در جواب ، آن اسامى را انكار مى نمود، چون يهود هرگز حاضر نمى شد گفتارى را از قرآن كه مخالف با تورات باشد بپذيرد، لاجرم به تكذيب قرآن مبادرت مى نمودند، از همين جهت قرآن اسم آنها را نبرده.

«انى لاظنك يا موسى مسحورا» - يعنى من گمان مى كنم كه تورا سحر كرده باشند ودر نتيجه خللى به عقلت وارد آمده باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۳

و اين همان معنايى است كه در جاى ديگر نقل نموده فرموده است: (ان رسولكم الذى ارسل اليكم لمجنون ( بعضى گفته اند: مقصود از مسحور كه به صيغه اسم مفعول است ساحر وبه معناى اسم فاعل است نظير كلمه ميمون ومشؤ وم كه به معناى دارنده ميمنت ودارنده نحوست است كه در اصل در نسبت استعمال شده معناى ميمنتى و مشئمتى را مى دهد (مانند همدانى و شيرازى).

«قَالَ لَقَدْ عَلِمْت مَا أَنزَلَ هَؤُلاءِ إِلا رَب السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ بَصائرَ وَ إِنى لاَظنُّك يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً»:

كلمه ((مثبور(( به معناى هالك است زيرا از ماده ((ثبور(( است كه به معناى هلاكت است ، ومعنا اين است كه موسى فرعون را مخاطب نموده گفت: تو خوب مى دانى كه اين معجزات روشن را غير پروردگار آسمانها وزمين كسى نازل نكرده، و او به منظور بصيرت يافتن مردم نازل كرده ، تا چشم دلشان روشن گشته ميان حق وباطل را تميز دهند، ومن گمان مى كنم كه تو به خاطر عناد وانكارت سرانجام هلاك شوى اى فرعون.

و اگر در پاسخ فرعون فرمود: من گمان مى كنم كه توهلاك مى شوى بدين جهت بود كه اولا حكم دست خداست ونمى شود بطور يقين حكم كرد و ثانيا خواست تا كلامش مطابق با كلام فرعون باشد كه گفت : من گمان مى كنم كه تو جادو شده اى، به علاوه، استعمال كلمه: (ظن( در مورد يقين در پاره اى موارد جائز است.

«فَأَرَادَ أَن يَستَفِزَّهُم مِّنَ الاَرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَ مَن مَّعَهُ جَمِيعاً»:

استفزاز به معناى بيرون كردن به قهر وزور است ، ومعناى آيه روشن است.

«وَ قُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنى إِسرائيلَ اسكُنُوا الاَرْض فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ جِئْنَا بِكمْ لَفِيفاً»:

معناى اين كه خطاب به بنى اسرائيل فرمود: «اسكنوا الارض فاذا جاء وعد الاخرة...»

مقصود از زمينى كه ماءمور شدند در آنجا سكونت نمايند سرزمين مقدسى است كه به حكم آيه شريفه ((ادخلوا الارض المقدسة التى كتب اللّه لكم( و آياتى ديگر، خداوند براى آنان مقدر فرموده بود. همچنانكه از سياق برمى آيد كه مراد از كلمه ارض در آيه قبلى ، مطلق روى زمين ويا خصوص سرزمين مصر مى باشد.

و معناى اينكه فرمود: ((فاذا جاء وعد الاخرة (( اين است كه وقتى وعده بار دوم و يا وعده زندگى آخرت رسيد كه بنا به احتمال دوم مراد از آن بطورى كه مفسرين گفته اند روز قيامت است، و معناى جمله: ((جئنا بكم لفيفا(( اين است كه همه شما را ملفوف يعنى دسته جمعى وبه هم پيچيده خواهيم آورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۴

و معنايش اين است كه بعد از غرق فرعون به بنى اسرائيل گفتيم در سرزمين مقدس سكونت كنيد - در حالى كه فرعون مى خواست ايشان را به زور بيرون كند - وگفتيم كه چون روز قيامت شود شما را با هم براى حساب وداورى محشور مى كنيم.

بعيد هم نيست كه مراد از وعده آخرت همان قضائى باشد كه راندن آن را در اول سوره ذكر نموده فرمود: «فاذا جاء وعد الاخرة ليسوء وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيرا»: هر چند كه بيشتر مفسرين اين احتمال را نداده اند، ليكن بنابراين احتمال صدر سوره با ذيل آن مرتبط مى شود، وآن وقت مراد از ذيل اين مى شود كه:

بعد از غرق فرعون ، به بنى اسرائيل دستور داديم كه در سرزمين مقدس كه فرعون شما را از رفتن به آنجا جلوگيرى مى كرد منزل كنيد ودر آنجا باشيد تا وعده ديگر شما برسد، همان وعده اى كه در آن ، بلاها شما را مى پيچاند ودچار قتل وغارت واسيرى وجلاى وطن مى شويد در آن موقع همه شما را گرد آورده ودر هم فشرده مى آوريم (و اين همان اسارت بنى اسرائيل وجلاى وطن آنان است كه يكپارچه به بابل آمدند)

و بنابراين وجه ، نكته فاء تفريعى كه بر سر جمله: «فاذا جاء وعد الاخرة...» آمده روشن مى شود و معلوم مى گردد كه چرا جمله مزبور متفرع بر جمله: «و قلنا من بعده لبنى اسرائيل اسكنوا الارض» شده، در حالى كه بنابر وجه سابق هيچ نكته اى از اين تفريع به دست نمى آيد.

«وَ بِالحَْقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالحَْقِّ نَزَلَ وَ مَا أَرْسلْنَاك إِلا مُبَشراً وَ نَذِيراً»:


بعد از آنكه از تشبيهى كه گفتيم فارغ گرديد مجددا به بيان حال قرآن و ذكر اوصاف آن برگشته خاطرنشان مى سازد كه قرآن را به همراهى حق نازل كرده وقرآن از ناحيه خداوند به مصاحبت با حق نازل شده ، پس ، از باطل مصونيت دارد، زيرا نه از ناحيه كسى كه نازلش كرده چيزى از باطل ولغوهمراه دارد كه تباهش كند، ونه در داخلش چيزى هست كه ممكن باشد روزى فاسدش كند، ونه غير خدا كسى با خدا در آن شركت داشته كه روزى از روزها تصميم بگيرد آن را نسخ نموده وباطل سازد، ونه رسول خدا مى تواند در آن دخل وتصرفى نموده كم ويا زيادش كند ويا به كلى ويا بعضى از آن را به پيشنهاد مردم ويا هواى دل خويش متروك گذارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۵

و از خدا آيه اى ديگر كه مطابق ميل مردم ويا ميل خود اواست بخواهد و يا در پاره اى از احكام ومعارفش مداهنه ويا مسامحه كند، چون او رسولى بيش نيست ، وتنها ماءمور است كه بشر را بشارت وانذار دهد. پس همه اينها براى اين است كه قرآن حق است واز مصدر حق صادر گشته ، «و ماذا بعد الحق الا الضلال - بعد از حق غير از ضلالت چه چيز ديگرى هست».

پس جمله «و ما ارسلناك...» متمم كلام سابق است ، وخلاصه اش ‍ اين است كه قرآن آيتى است حق، كه احدى نمى تواند در آن دخل و تصرف نمايد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) و غير او در اين مداخله نداشتن برابرند.

حكمت نزول تدريجى وتفريق قرآن

«وَ قُرْءَاناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً»:

اين آيه عطف است بر ما قبلش ومعناى مجموع آن دوچنين مى شود، ما قرآن را به حق نازل نموديم وآن را آيه آيه كرديم . در مجمع البيان گفته : ((معناى ((فرقناه (( ((فصلناه (( است ، يعنى آن را آيه آيه و سوره سوره نازل كرديم ، جمله : ((على مكث (( نيز بر همين معنا دلالت مى كند، زيرا ((مكث (( - به ضمه ميم وهمچنين به فتحه آن - دو واژه هستند به يك معنا((

پس لفظ آيه با صرفنظر از سياق آن تمامى معارف قرآنى را شامل مى شود، واين معارف در نزد خدا در قالب الفاظ وعبارات بوده كه جز به تدريج در فهم بشر نمى گنجد، لذا بايد به تدريج كه خاصيت اين عالم است نازل گردد تا مردم به آسانى بتوانند تعقلش كرده حفظش نمايند، و بر اين حساب آيه شريفه همان معنايى را مى رساند كه آيه ((انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (( در مقام بيان آن است.

و نزول آيات قرآنى به تدريج وبند بند وسوره سوره وآيه آيه ، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقى معارف اصلى واعتقادى واحكام فرعى وعملى آن است ، وبه مقتضاى مصالحى است كه براى بشر در نظر بوده، و آن اين است كه علم قرآن با عمل به آن مقارن باشد، وطبع بشر از گرفتن معارف واحكام آن زده نشود، معارفش را يكى پس از ديگرى درك نمايد تا به سرنوشت تورات دچار نشود، كه به خاطر اينكه يكباره نازل شد، يهود از تلقى آن سر باز زد، وتا خدا كوه را بر سرشان معلق نكرد حاضر به قبول آن نشدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۶

اين آن معنائى است كه از نظر لفظ آيه با قطع نظر از سياق استفاده مى شود، وليكن از نظر سياق آيات قبلى كه در آن سخنى چون : ((حتى تنزل علينا كتابا نقروه (( وجود داشت كه پيشنهاد كرده بودند قرآن يكباره نازل شود استفاده مى شود كه منظور از تفريق قرآن اين است كه آن را بر حسب تدريجى بودن تحقق اسباب نزول سوره سوره و آيه آيه نازل كرديم و پيشنهاد نزول دفعى در قرآن كريم مكرر حكايت شده است مانند آيه: ((و قال الّذين كفروا لولانزل عليه القرآن جملة واحدة (( و نيز آيه: ((يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء((

مؤيد اين احتمال ذيل آيه است كه مى فرمايد: ((ونزلناه تنزيلا(( براى اينكه تنزيل به معناى نازل كردن به تدريج است ، واين با اعتبار دوم سازگارتر است تا اعتبار اول.

و با اين حال اعتبار دوم كه عبارت است از تفصيل قرآن وتفريق آن به حسب نزول ، يعنى نازل كردن بعضى از آن را بعد از بعضى ديگر مستلزم اعتبار اول نيز هست ، زيرا اعتبار اول عبارت بود از اين كه مقصود از تفريق قرآن تفريق معارف واحكامش باشد نه تفريق آيات وسوره اش . اگر هم منظور از تفريق معناى دوم باشد، معارف واحكام نيز تفريق خواهد شد، چون همه از يك حقيقت سرچشمه مى گيرد هم تفريق معارف وهم تفريق آيات وسوره ها.

و به همين جهت خداى تعالى كتاب خود را به سوره ها وسوره هايش را به آيات تفريق نمود، البته بعد از آنكه به لباس واژه عربى ملبسش نمود، وچنين كرد تا فهمش براى مردم آسان باشد، همچنانكه خودش ‍ فرموده : ((لعلكم تعقلون (( آنگاه آن كتاب را دسته دسته ومتنوع به چند نوع نموده ومرتبش كرد وسپس يكى پس از ديگرى هر كدام را در موقع حاجت بدان وپس از پديد آمدن استعدادهاى مختلف در مردم و به كمال رسيدن قابليت آنان براى تلقى هر يك از آنها نازل كرد، واين نزول در مدت بيست وسه سال صورت گرفت تا تعليم با تربيت وعلم با عمل همسان يكديگر پيش رفته باشند.

و ما ان شاء اللّه به زودى در يك بحث جداگانه به مطالبى كه مربوط به اين آيه است برمى گرديم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۷

بى نياز بودن قرآن از ايمان مشركين به آن ، براى ثبوت حقانيت وكمالش

«قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لاتُؤْمِنُوا...وَ يَزِيدُهُمْ خُشوعاً»:

مراد از ((الذين اوتوا العلم من قبله (( كسانى اند كه قبل از نزول قرآن ، خدا وآيات اورا مى شناختند، چه از يهود وچه از نصارى وچه از غير ايشان ، بنابراين هيچ جهتى ندارد كه ما آنرا به طائفه معينى اختصاص ‍ دهيم.

مگر آنكه كسى بگويد: از سياق استفاده مى شود كه مقصود از آن ، علماى اهل حقند كه دينشان منسوخ نشده باشد وچنين كسانى منحصرا علماى مسيحيت خواهند بود چون قبل از نزول قرآن دين غير منسوخ همان نصرانيت بود ومنظور از علماى ايشان آنهايند كه از دين خدا روى برنگردانده وآن را دستخوش تحريف نكردند.

و به هر حال مقصود از اينكه فرمود: ((قبل از آن علم داده شدند(( اين است كه براى فهم كلمه حق وقبول آن مستعد شدند چون مجهز به فهم حقيقت معناى حق گشته بودند، در نتيجه حق بودن قرآن كريم هم در دلهاى ايشان ايجاد خضوع بيشترى كرده است.

«يخرون للاذقان سجدا» - كلمه ((اذقان (( جمع ((ذقن (( به معناى چانه است كه محل اجتماع دوطرف صورت است ، و((خرور كردن ذقن (( به معناى به خاك افتادن براى سجده است ، وكلمه ((سجدا(( نيز همين معنا را بيان مى كند. واگر از ميان جهات مختلف صورت ، از پيشانى وگونه وچانه ، تنها چانه را ذكر كرده براى اين است كه چانه از ديگر جهات صورت به زمين نزديكتر است ودر هنگام به خاك افتادن زودتر به زمين مى رسد. وچه بسا كه گفته باشند: مقصود از اذقان همه صورت است كه به طور مجاز، جزء صورت را بر كل آن اطلاق نموده اند((

«و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا» - يعنى خداى را از هر نقيصه واز آن جمله خلف وعده منزه مى دارند. از سياق آيات قبل استفاده مى شد كه مقصود از وعده ، وعده اى است كه خداى تعالى به بعثت وزنده كردن مجدد خلق داده بود، واين در قبال اصرارى است كه مشركين بر نبودن بعث وانكار معاد داشتند همچنانكه در آيات سابق بر اين نيز، مكرر نقل شد.

«و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا» - قبلا خرور براى سجده را كه معناى خشوع را مى رساند فرموده بود، در اين جمله مجددا آن را به اضافه گريه آورده تا معناى خضوع را افاده كند، زيرا ((خرور(( به تنهايى تذلل واظهار حقارت با جوارح بدنى است و ((خشوع (( تذلل واظهار مذلت با قلب است ، پس خلاصه آيه چنين مى شود كه : ايشان براى خدا خضوع وخشوع مى كنند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←