تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←


«بیان آيات»

محتواى كلى سوره مباركه «زمر»

از خلال آيات اين سوره بر مى آيد كه مشركان معاصر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، از آن جناب درخواست كرده اند كه از دعوتش به سوى توحيد و از تعرض به خدايان ايشان صرف نظر كند، و گرنه نفرين خدايان گريبانش را خواهد گرفت.

در پاسخ آنان، اين سوره كه به وجهى قرين سوره «ص» است، نازل شده و به آن جناب تأكيد كرده كه دين خود را خالص براى خداى سبحان كند، و اعتنايى به خدايان مشركان نكند. و علاوه بر آن، به مشركان اعلام نمايد كه مأمور به توحيد و اخلاص دين است. توحيد و اخلاصى كه آيات و ادلۀ وحى و عقل، همه بر آن تواتر دارند. و لذا مى بينيم خداى سبحان، در خلال سوره، چند نوبت كلام را متوجه اين مسأله مى سازد.

مثلا در آغاز سوره مى فرمايد: «فاعبُدِ اللّهَ مُخلِصاً لَهُ الدّين». و باز در آيه بعدى مى فرمايد: «ألا لِلهِ الدّينُ الخَالِص». سپس در وسط سوره، دوباره به اين مسأله بر مى گردد و مى فرمايد: «قُل إنّى أُمِرتُ أن أعبُدَ اللّهَ مُخلِصاً لَهُ الدّين». و باز در آيه ۱۴ مى فرمايد: «قُل اللّه أعبُدُ مُخلِصاً لَهُ دِينى». و در آيه ۱۵ مى فرمايد: «فَاعبُدُوا مَا شِئتُم مِن دُونِه».

آنگاه در آيه ۳۰ اعلام مى دارد كه: «إنّكَ مَيّتٌ وَ إنّهُم مَيّتُون...»، و در آيه ۳۶ مى پرسد: «ألَيسَ اللّهُ بِكَافٍّ عَبدَهُ وَ يُخَوّفُونَكَ بِالّذِينَ مِن دُونِه». و در آيه ۳۹ تهديد مى كند به اين كه: «قُل يَا قَومِ اعمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُم إنّى عَامِلٌ». و در آيه ۶۴ مى فرمايد: «قُل أفَغَير اللّهِ تَأمُرُونّى أعبُدُ أيّهَا الجَاهِلُون». و همچنين، اشارات ديگرى كه همه دلالت بر اين دارد كه مشركان، از آن جناب خواسته بودند دست از دعوت به توحيد بردارد.

آنگاه به استدلال بر يكتايى خدا در ربوبيت و الوهيت پرداخته، هم از طريق وحى و هم از طريق برهان عقلى، و هم از راه مقايسه بين مؤمنان و مشركان، آن را اثبات مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵۴

و مقايسه مزبور مقايسه اى لطيف است. چند نوبت، مؤمنان را به بهترين اوصاف ستوده، و به پاداش هايى كه به زودى در آخرت دارند، بشارت مى دهد. و هرجا سخن از مشركان به ميان آورده - علاوه بر وبال اعمالشان، كه در دنيا گريبانشان را مى گيرد، وبالى نظير آن وبال ها كه به ساير امت هاى گذشته به كيفر تكذيب آيات خدا رسيد، و آن عبارت بود از خوارى در دنيا، كه البته عذاب آخرت قابل مقايسه با آن نيست - ايشان را به خسران و عذاب آخرت بشارت مى دهد.

و به همين منظور، در اين سوره - و مخصوصا در آخرش - روز قيامت را به روشن ترين اوصافش، وصف كرده، و در همين جا، سوره را خاتمه داده است.

و اين سوره، به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده، و چنين به نظر مى رسد كه يك دفعه نازل شده باشد. چون آيات آن، بسيار به هم مربوط و متصل است.

و اين ده آيه كه ما از اول آن آورديم، هم از طريق وحى دعوت مى كند و هم از طريق حجت هاى عقلى، و نخست روى سخن را متوجه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» مى كند.

«تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الحَْكِيمِ»:

كلمۀ «تَنزِيلُ الكِتَاب»، خبر است براى مبتدايى كه حذف شده. و كلمۀ «تَنزِيل»، مصدر به معناى مفعول است. در نتيجه، اضافۀ اين مصدر به كلمۀ «كتاب»، اضافۀ صفت به موصوف خودش است. و كلمه «مِنَ اللّه»، متعلق به «تنزيل» است. در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: اين كتابى است نازل شده، از طرف خداى عزيز حكيم.

ولى بعضى از مفسران، كلمۀ «تَنزِيلُ الكِتاب» را مبتدا و كلمۀ «مِنَ اللّه» را، خبر آن گرفته اند. و بعيد نيست وجه اول، به ذهن نزديك تر باشد.

اشاره به معناى «إنزال» و «تنزيل» قرآن كريم

«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْك الْكتَاب بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَّهُ الدِّينَ»:

در اين آيه بر خلاف آيه قبلى، تعبير به انزال كرده، نه تنزيل. براى اين كه در اين آيه، منظور بيان اين نكته است كه بفهماند قرآن كريم، به حق نازل شده، و در چنين مقامى مناسب آن است كه تعبير به «إنزال» كند كه به معناى نازل شدن مجموع قرآن است. به خلاف مقام در آيه قبلى كه چون چنين مقامى نبود، تعبير به «تنزيل» كرد، كه به معناى نازل شدن تدريجى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵۵

و «باء» در كلمه «بِالحَقّ»، براى ملابست است، كه معنايش چنين مى شود: ما قرآن را به سوى تو نازل كرديم، در حالى كه متلبس به جامه حق بود. پس در هر جاى از آن كه امر به عبادت و پرستش خداى يگانه شده است، حق است. و چون حرف «باء» اين معنا را به آيه مى دهد، جملۀ «فَاعبُدِ اللّهَ مُخلِصاً لَهُ الدّين» را با حرف «فاء»، متفرع بر آن كرد، و فهمانيده حالا كه معلوم شد قرآن متلبس به لباس حق نازل شده، پس خداى يگانه را عبادت كن، در حالى كه دين را براى او خالص كرده باشى. براى اين كه در اين قرآن، مكرر آمده كه بايد خداى يگانه را بپرستى.

و مراد از كلمه «دين» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - عبادت است. و ممكن هم هست، سنت حيات از آن اراده شود. يعنى طريقه اى كه در زندگى اجتماعى انسانى پيموده مى شود.

و مراد از «عبادت»، همان اعمالى است كه خضوع قلبى و پرستش درونى را مجسّم و ملموس مى كند، و آن، عبارت از همان طريقه اى است كه خود خداى سبحان، آن را تشريع كرده.

و معناى آيه اين است كه: حال كه قرآن به حق نازل شده، پس عبوديت قلبى خود را براى خدا در تمامى شؤون زندگی ات، با پيروى كردن از آنچه براى تو تشريع كرده، اظهار كن، در حالى كه دين خود را براى او خالص سازى، و غير از آنچه خدا براى تو تشريع كرده، پيروى مكن .

معناى اين كه: «دين خالص، براى خداست»

«أَلا للَّهِ الدِّينُ الخَْالِص»:

در اين جمله، آنچه را در كلمۀ «بِالحَقّ» سربسته فرموده بود، علنى و روشن بيان مى كند، و آنچه را در جملۀ «فَاعبُدِ اللّهَ مُخلِصاً لَهُ الدّين» به طور خاص بيان كرده بود، تعميم مى دهد. مى فرمايد: «آنچه به تو وحى كرديم كه دين را براى خدا خالص كنى، مخصوص به شخص تو نيست، بلكه اين وظيفه اى است بر هر كس كه اين ندا را بشنود». و به خاطر اين كه جملۀ مورد، بحث ندايى مستقل بود، لذا اسم جلالۀ «اللّه» را به كار برد، و با آوردن ضمير نفرمود: «ألَا لَهُ الدّينُ الخَالِص»، با اين كه مقتضاى ظاهر كلام، همين بود كه ضمير بياورد.

و معناى «خالص بودن دين براى خدا» اين است كه: خدا عبادت آن كسى را كه فقط براى او عبادت نمى كند، نمى پذيرد. حال چه اين كه هم خدا را بپرستد و هم غيرخدا را، و چه اين كه اصلا غيرخدا را بپرستد.

«وَ الَّذِينَ اتّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلّا لِيُقَرِّبُونَا إِلى اللَّهِ زُلْفَى ...»:

در سابق گفتيم كه مسلك «وثنيّت» معتقد است كه خداى سبحان، بزرگتر از آن است كه ادراك انسان ها، محيط بر او شود. نه عقلش مى تواند او را درك كند و نه وهم و حسّش. پس او منزه از آن است كه ما، روى عبادت را متوجه او كنيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵۶

ناگزير واجب مى شود كه از راه تقرب به مقربان او، به سوى او تقرب جوييم و مقربان درگاه او؛ همان كسانى اند كه خداى تعالى، تدبير شؤون مختلف عالَم را به آنان واگذار كرده. ما بايد آنان را ارباب خود بگيريم، نه خداى تعالى را. سپس همان ها را معبود خود بدانيم و به سويشان تقرب بجوييم، تا آن ها به درگاه خدا، ما را شفاعت كنند، و ما را به درگاه او نزديك سازند. و اين آلهه و ارباب، عبارتند از: ملائكه و جنّ و قدّيسين از بشر. اين ها، ارباب و آلهۀ حقيقى ما هستند.

و اما اين بت ها كه در بتكده ها و معابد نصب مى كنند، تمثال هايى از آن ارباب و آلهه هستند، نه اين كه راستى خود اين بتها، خدا باشند. چيزى كه هست، عوام آن ها، بسا مى شود كه بين بت ها و ارباب آن ها فرق نگذاشتنه، خود بت ها را هم مى پرستند، همان طور كه ارباب و آلهه را مى پرستند. عرب جاهليت هم اين طور بودند. و همچنين عوام هاى صابئين. بسا مى شود كه فرقى بين بت هاى كواكب و كواكب كه آن ها نيز، بت هاى ارواح موكل بر آن ها هستند، و بين ارواح كه ارباب و آلهۀ حقيقى نزد خواص صابئين هستند، فرقى نمى گذارند.

به هرحال، پس ارباب و آلهه معبود در نزد «وثنيّت» هستند، و اين ارباب، موجوداتى ممكن و مخلوق اند. چيزى كه هست، خداوند اين مخلوقات را از آن جا كه مقرّب درگاه خود مى داند، موكّل بر تدبير عالَم كرده و هر يك را بر حسب مقام و منزلتى كه دارد، مأموريتى داده. و اما خود خداى سبحان، به غير از خلق كردن و پديد آوردن، كار ديگرى ندارد، و او، ربّ ارباب و اله آلهه است.

حال كه اين معانى را متوجه شدى، مى توانى بفهمى كه منظور از آيه مورد بحث كه مى فرمايد: «وَ الّذِينَ اتّخَذُوا مِن دُونِهِ أولِيَاء» چيست؟ منظور، همين «وثنيت» است كه قائل اند غير از خدا، اربابى دیگر هستند، كه امور عالَم را تدبير مى كنند، و ربوبيت و تدبير، منسوب به ايشان است، نه منسوب به خداى تعالى.

پس در نظر وثنيت، اين ارباب مدبّر امور هستند. نتيجه اش هم، اين است كه پس بايد در مقابل همين ارباب خاضع شد و آن ها را عبادت كرد، تا ما را از منافعى برخوردار و بلاها و ضررها را دفع كنند. و حتى بايد از اين ها تشكر كرد. چون كارها همه به دست آنان است، نه به دست خدا.

پس معلوم شد كه مراد از «اتخاذ اولياء»، اين است كه مشركان، به غير از خدا اربابى مى گيرند. و خلاصه مى خواهيم بگوييم: ولايت و ربوبيت قريب المعنى هستند. چون «ربّ» به معناى مالك مدبّر است، و «ولىّ»، به معناى مالك تدبير و يا متصدى تدبير است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵۷

و به همين جهت، دنبال كلمۀ «أولياء»، مساءله عبادت را ذكر كرده و فرموده: «مَا نَعبُدُهُم إلّا لِيُقَرّبُونَا».

بنابراين، كلمۀ «الّذِينَ» در جملۀ «وَ الّذِينَ اتّخَذُوا مِن دُونِهِ أولِيَاء» مبتدا، و خبر آن، جملۀ «إنّ اللّهَ يَحكُمُ...» مى باشد. و مراد از «الّذِينَ»، مشركان است كه قائل به ربوبيت شركا و الوهيت آن ها هستند، و براى خدا، ربوبيت و الوهيتى قائل نيستند، مگر عوام آن ها، كه معتقدند خدا هم، با ارباب در معبوديت شريك است.

و جملۀ «مَا نَعبُدُهُم إلّا لِيُقَرّبُونَا إلَى اللّهِ زُلفَى»، تفسيرى است براى معناى اتخاذ اولياء، به جاى خدا. و اين جمله، حكايت كلام مشركان است، و يا به تقدير «قول» است، كه در اين صورت، تقدير آن «يَقُولُونَ مَا نَعبُدُهُم...» است. يعنى مى گويند: ما شركاء را نمى پرستيم، مگر بدين جهت كه آن ها، ما را قدمى به سوى خدا نزديك كنند.

پس مشركان، از خدا به سوى غيرخدا، عدول كرده اند. و اگر مشركشان مى ناميم، از اين جهت است كه مشركان، براى خدا شريك قائل شده اند. يعنى غيرخدا را ارباب و آلهۀ عالَم خوانده اند، و خدا را، ربّ و إله آن ارباب و آلهه ناميده اند. و اما شركت در خلقت و ايجاد، مطلبى است كه احدى از مشركان و موحدان، قائل بدان نيست.

و در جملۀ «إنّ اللّهَ يَحكُمُ بَينَهُم فِيمَا هُم فِيهِ يَختَلِفُون»، بعضى گفته اند: ضمير جمع در آن، به مشركان و اولياى آنان، يعنى همان خدايان بر مى گردد. و معنايش اين است كه: خدا، بين مشركان و بين اولياى ايشان، در آنچه اختلاف دارند، حكم مى كند.

و بعضى ديگر گفته اند: ضمير مزبور در هر دو جا، به مشركان و دشمنان آنان، يعنى اهل اخلاص در دين، كه از سياق فهميده مى شود، بر مى گردد. و معناى آن اين است كه: خداى تعالى، بين مشركان و متدينين، حكم خواهد كرد.

و كلمۀ «كفّار» در جملۀ «إنّ اللّهَ لَا يَهدِى مَن هُوَ كَاذِبٌ كَفّارٌ»، به معناى كسى كه نعمت هاى خدا را بسيار كفران مى كند و يا به معناى اين است كه بسيار حق را مى پوشاند. و در اين جمله، إشعار، بلكه دلالتى است بر اين كه آن حكمى كه خدا در روز قيامت بين مشركان و مخلصان مى كند، عليه مشركان است، نه به نفع ايشان، و مى رساند كه مشركان به سوى آتش خواهند رفت. و مراد از «هدايت» در اين جا، رساندن به حُسن عاقبت است، نه راهنمايى. (چون خداى تعالى، «هدايت» به معناى راهنمايى را، از هيچ كس دريغ نمى فرمايد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵۸

«لَّوْ أَرَادَ اللَّهُ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً لاصطفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشاءُ سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»:

اين آيه شريفه، احتجاجى است عليه اين اعتقاد مشركان، كه خدا فرزند براى خود گرفته، و نيز عليه اين اعتقاد ديگر بعضى از ايشان است كه ملائكه دختران خدايند.

و اعتقاد به فرزند داشتن خدا، در بين عموم وثنی ها شايع است، البته با اختلافى كه در مذاهب خود دارند. مثلا نصارا معتقدند كه «مسيح»، پسر خداست و يهوديان، بنا به حكايت قرآن، معتقدند به اين كه «عزيز»، پسر خداست. و گويا منظور اين دو مذهب از پسر بودن «مسيح» و «عزيز» براى خدا، صرف احترام از آن دو باشد.

و مسأله فرزند داشتن خداى تعالى به هر معنايى كه باشد، اقتضا دارد كه بين پدر و فرزند شركتى باشد. حال اگر فرزند حقيقى باشد، يعنى فرزند از پدر مشتق و متولد شده باشد، لازمه اش اين مى شود كه آن شركت هم شركت حقيقى باشد. يعنى فرزند در ذاتش و خواصش و آثارى كه از ذات او سرچشمه مى گيرد، عين پدر باشد. همان طورى كه فرزند بودن يك انسان براى انسانى ديگر، اقتضاى همين شركت را دارد. يعنى او هم مانند پدرش، انسانيت و لوازم آن را دارد.

و اگر مسأله فرزندى آن ها براى خدا، يك تشريف و احترامى باشد، نظير فرزندى يك فرد براى اجتماع، كه آن را «تبنّى» مى گويند، در اين صورت، بايد اين فرزند با پدرش در شؤونات خاصّۀ او شريك باشد. مثلا اگر او در اجتماع سيادت و آقايى دارد و يا ملك و املاك و يا حيثيت و آبرو و يا تقدم و وراثت و پاره اى احكام نسب را دارد، فرزند هم بايد داشته باشد. و حجتى كه در آيه اقامه شده، دلالت مى كند بر اين كه فرزند گرفتن بر خداى تعالى، به هر دو معنا محال است.

پس جملۀ «لَو أرَادَ اللّهُ أن يَتّخِذَ وَلَداً»، جمله اى است شرطيه و به خاطر اين كه كلمه «لَو» - كه دلالت بر امتناع مدلول خود دارد - بر سرِ آن آمده، مى فهماند كه چنين چيزى ممكن نيست.

و معناى جملۀ «لَاصطَفَى مِمّا يَخلُقُ مَا يَشَاءُ» اين است كه: اگر خدا مى خواست فرزندى براى خود بگيرد، از هر مخلوقى كه خودش مى خواست، مى گرفت. و خلاصه آن كسى را فرزند خود مى گرفت كه متعلق مشيت و اراده اش باشد. اين آن معنايى است كه از سياق استفاده مى شود. و اگر فرمود: «مِمّا يَخلُقُ»، براى اين است كه ماسواى خدا، هرچه فرض شود، مخلوق اوست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵۹

و اين كه فرمود: «سُبحَانَهُ»، تنزيهى است از خداى سبحان. و جملۀ «هُوَ اللّهُ الوَاحِدُ القَهّار»، بيان محال بودن جملۀ شرطيه است. يعنى جملۀ «اگر خدا مى خواست فرزند بگيرد». و وقتى جمله شرطيه محال شد، قهرا جمله جزائيه، يعنى «لَاصطَفَى مِمّا يَخلُقُ مَا يَشَاءُ» نيز محال مى شود.

به اين بيان كه: خداى سبحان، در ذاتش، واحد و متعالى است و چيزى، نه با او مشاركت دارد و نه مشابهت، و اين حكم ادلۀ توحيد است. و همچنين واحد در صفات ذاتى است كه عين ذات اوست. مانند حيات، قدرت و علم. و همچنين واحد در شؤونى است كه از لوازم ذات او است. مانند خلق كردن، مالك بودن، عزت، و كبريا كه هيچ موجودى در اين گونه شؤون، با او مشاركت ندارد.

و نيز خداى سبحان، به حكم آيه مورد بحث، «قهّار» است. يعنىک بر هر چيز، قاهر به ذات و صفات است. در نتيجه هيچ چيزى در ذاتش و وجودش، مستقل از ذات و وجود خدا نيست، و در صفات و آثار وجودى اش، ‍ مستغنى از او نمى باشد. پس تمامى عالُم، نسبت به او، ذليل و خوارند و مملوك و محتاج اويند.

پس حاصل برهان آيه، يك برهان استثنايى ساده است كه در آن نقيض مقدّم استثنا مى شود، تا نقيض تالى را نتيجه دهد. و در مَثَل، مانند اين است كه بگوييم: «اگر خدا مى خواست فرزندى بگيرد، بعضى از كسانى از مخلوقات خود را كه مشيتش بدو تعلق مى گرفت، انتخاب مى كرد، وليكن ارادۀ فرزند گرفتن براى او ممتنع و محال است. به خاطر اين كه «واحد» و «قهّار» است. پس انتخاب آن بعض هم محال خواهد بود».

بعضى از مفسران در توجيه و بيان برهان آيه، سخنى عجيب و غريب گفته اند و آن اين است كه: حاصل معناى آيه چنين مى شود كه اگر خداى سبحان اراده مى كرد فرزندى بگيرد، اين اراده ممتنع مى شد. چون به امرى ممتنع (فرزنددار شدن) متعلق شده است، و ارادۀ ممتنع از خدا جايز نيست. چون باعث مى شود بعضى از ممكنات بر بعضى، رجحان پيدا كنند.

و اصل كلام در آيه اين است كه اگر خدا فرزند بگيرد، ممتنع مى شود. چون مستلزم چيزى است كه با الوهيت او نمى سازد. ولى قرآن كريم، اين طور نفرموده و به جاى آن، فرموده: «اگر خدا اراده كند فرزند گرفتن را، همين اراده ممتنع مى شود»، بدين جهت به اين تعبير عدول كرده تا در رساندن معنا، بليغ ‌تر و رساتر باشد. آنگاه جواب «اگر» را، يعنى جملۀ «همين اراده ممتنع مى شود» را، حذف كرده و به جايش، ‍ جملۀ «لَاصطَفَى» را آورده، تا خواننده را متوجه كند اين كه اين يكى (لَاصطَفى) ممكن است، نه آن اولى (همين اراده ممتنع مى شود).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶۰

و نيز بفهماند كه اگر (لَاصطَفَى) اتخاذ ولد شمرده شود، چنين اتخاذ ولدى براى خداى سبحان جايز است. پس با اين بيان، بدون هيچ صعوبتى، هم تلازم بين شرط و جزا درست شد، و هم نفى لازم و اثبات ملزوم».

و گويا اين حرف را از كلام زمخشرى در «كشاف» گرفته، كه در تفسير آيه مى گويد:

«معنايش اين است كه اگر خدا ارادۀ اتخاذ ولد كند، ممتنع مى شود، و صحيح نيست. براى اين كه محال است و بيش از اين شدنى نيست كه بعض مخلوقات خود را انتخاب كند، و خصايصى به آن ها بدهد، و مقرّب درگاه خود كند، همان طور كه يك انسان، مابين فرزند خود و بيگانگان فرق مى گذارد و او را به خود نزديك و مقرب مى سازد و خدا همين كار را با ملائكه كرده، و همين خود باعث شده كه شما مشركان به اشتباه بيفتيد و از روى جهل، ملائكه را فرزندان خدا بپنداريد. جهل به خدا و به حقيقت او، كه مخالف با حقايق اجسام و اعراض است.

پس گويا فرموده: اگر خدا اراده اتخاذ ولد هم بكند، كارى بيش از آنچه كرده نمى كند، باز هم بعضى از مخلوقات خود را، كه همان ملائكه باشند، اصطفا مى كند. چيزى كه هست، اين اشتباه از شماست كه خيال مى كنيد اصطفاى ملائكه، به معناى فرزند گرفتن است. بعدا هم اين جهل و اشتباه خود را ادامه داده و ملائكه را دختران خدا قرار داديد. پس شما مشتى مردم كذّاب و كفار و دروغ پرداز و جنجالى هستيد، كه بزرگترين افترا را به خدا و ملائكه او بسته و در كفر غلو كرديد».

و خواننده عزيز، خود متوجه است كه سياق آيه شريفه، هيچ سازگارى با اين بيان ندارد. علاوه بر اين، همه اين حرف ها، جواب اشكال تبنّى تشريفى را نمى دهد. چون يهود نگفته اند كه خدا «عزيز» را زاييده، بلكه به عنوان احترام و تشريف، او را فرزند خدا مى دانند. چون در او خصايصى سراغ دارند كه در ديگران نيست، و اين، همان «اصطفا» است.

البته در اين آيه شريفه، توجيهات و بيانات ديگرى نيز هست، كه فايده اى در نقل آن ها نيست.

«خَلَقَ السّمَاوَات وَ الاَرْض بِالْحَقِّ ...»:

بعيد نيست اشاره اين آيه به مسأله خلقت و تدبير، بيانى باشد براى قهاريت خداى تعالى، وليكن اتصال دو آيه و ارتباطشان به يكديگر از نظر مضمون و مخصوصا اين كه آيه دومى با جملۀ «ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم...» ختم مى شود، تقريبا صريح در اين است كه آيه مورد بحث، مربوط به ماقبل نباشد، و بيانى مستقل و از نو براى احتجاج بر توحيد ربوبيت باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶۱

احتجاج بر وحدت خداوند در الوهيت و ربوبيت ، با بيان انحصار خلق و تدبير در پروردگار

پس اين آيه و آيه بعدش، در اين سياق و مقام اند، كه توحيد در ربوبيت را اثبات كنند. در اين دو آيه، بين خلقت و تدبير جمع شده، و اين، بدان جهت است كه همچنان كه - بارها گفته ايم - اثبات وحدت خالق، مستلزم ابطال مرام مشركان نيست. چون مشركان هم، خالق را واحد و خلقت و ايجاد را منحصر در خداى تعالى مى دانند، و به همين جهت، خداى سبحان در كلام عزيزش، هر جا در صدد اثبات توحيد در ربوبيت و الوهيت، و ابطال مسلك مشركان بر مى آيد، بين «خلقت» و «تدبير» جمع مى كند و به اين نكته اشاره مى كند كه تدبير خارج از خلقت نيست، بلكه به يك معنا همان خلقت است، همچنان كه خلقت به يك معنا، همان تدبير است. و با اين بيان است كه احتجاج عليه شرك تمام مى شود، و به مشركان كه معتقدند تدبير عالَم واگذار به ارباب شده، مى فهماند كه «تدبير» نيز مانند «خلقت»، منحصر در خداى تعالى است.

پس جملۀ «خَلَقَ السّمَاواتِ وَ الأرض بِالحَقّ»، اشاره است به مسأله خلقت، و جملۀ «بِالحَقّ» - با در نظر گرفتن اين كه «باء» در آن، براى ملابست است - اشاره است به مسأله بعث و قيامت. چون خلقت وقتى به حق و غير باطل است، كه غرض و غايتى در آن باشد، و خلقت به سوى آن غرض سوق داده شود. و اين همان بعث است، كه خداى تعالى، درباره اش فرموده: «وَ مَا خَلَقنَا السّمَاءَ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا بَاطِلاً».

و جملۀ «يُكَوّرُ اللّيلَ عَلَى النّهَارِ وَ يُكَوّرُ النّهَارَ عَلَى اللّيل»، به مسأله تدبير اشاره مى كند. در مجمع البيان، درباره كلمۀ «يُكَوّرُ» گفته است: «تكوير»، عبارت است از اين كه بعضى از اجزاى چيزى را روى بعض ديگرش بيندازيم. بنابراين، مراد انداختن شب است روى روز، و انداختن روز است بر روى شب. در نتيجه، عبارت مزبور استعاره به كنايه مى شود. و معنايش، نزديك به معناى آيه «يُغشِى اللّيلَ النّهَار» مى گردد، و مراد از آن، پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز به طور استمرار است، كه لاينقطع مى بينيم روز، شب را و شب، روز را پس مى زند و خود ظهور مى كند، و اين، همان مسأله «تدبير» است.

«وَ سَخّرَ الشّمسَ وَ القَمَرَ كُلٌّ يَجرِى لِأجَلٍ مُسَمّى» - يعنى: خداى سبحان، خورشيد و ماه را رام و مسخر كرده، تا بر طبق نظام جارى در عالَم زمينى، جريان يابند و اين جريان تا مدتى معين باشد، و از آن تجاوز نكنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶۲

«ألَا هُوَ العَزِيزُ الغَفّار» - ممكن است ذكر اين دو اسم از بين همه اسم هاى خداى تعالى، به منظور اشاره به همان برهان باشد، كه بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت و الوهيت اقامه فرمود. چون «عزيزى» كه هرگز دچار ذلت نمى شود، اگر باشد، تنها خداى تعالى است. پس تنها اوست كه بايد عبادت شود، نه غير او، كه اگر عزتى دارند، مشوب به ذلت است، و خود سراپا فقرند. و همچنين است «غفار»، كه چون با سايرين كه چنين نيستند، مقايسه شود، پرستش متعين در او مى گردد.

ممكن هم هست ذكر اين دو اسم، تشويق و تحريك بر توحيد و ايمان به خداى واحد بوده باشد. و معنايش چنين باشد: من شما را متنبه مى كنم به اين كه خدا، «عزيز» است. پس به او ايمان بياوريد، تا به عزّتش اعتزاز يابيد، و او «غفّار» است. پس به او ايمان آوريد، تا شما را بيامرزد.

«خَلَقَكُم مِن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنهَا زَوْجَهَا ...»:

خطاب در اين آيه، به عموم بشر است. و مراد از «نفس واحده»، به طورى كه نظاير اين آيه تأييد مى كند، آدم ابوالبشر است. و مراد از «زَوجَهَا»، همسر اوست، كه از نوع خود او است، و در انسانيت مثل او است. و كلمۀ «ثُمّ» براى تراخى و تأخّر رتبى در كلام است.

و مراد اين است كه: خداى تعالى، اين نوع را خلق كرد، و افراد آن را از نفس واحد و همسرش، بسيار كرد.

«وَ أنزَلَ لَكُم مِنَ الأنعَامِ ثَمَانِيَةَ أزوَاج» - كلمۀ «أنعام»، به معناى شتر و گاو و گوسفند و بز است، و اگر آن ها را هشت جفت خوانده، به اين اعتبار مجموع نر و مادۀ آن هاست.

و نيز، اگر از خلقت چارپايان در زمين تعبير كرده به اين كه ما آن ها را نازل كرديم، با اين كه آن حيوان ها از آسمان نازل نشده اند، به اين اعتبار است كه خداى تعالى، ظهور موجودات در زمين را، بعد از آن كه نبودند، انزال آن خوانده. چون در آيه شريفه «وَ إن مِن شَئٍ إلّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ مَعلُومٍ»، به طور كلى موجودات را نازل شده و اندازه گيرى شده از خزينه هايى مى داند كه از هر چيز، بى اندازه اش در آن جاست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶۳

«يَخلُقُكُم فِى بُطُونِ أُمّهَاتِكُم خَلقاً مِن بَعدِ خَلقٍ فِى ظُلُمَاتٍ ثَلَاث» - اين جمله، بيان كيفيت خلقت نامبردگان قبلى، يعنى انسان و أنعام است. و اين كه خطاب را تنها متوجه انسان كرده و مى فرمايد: «شما را خلق مى كند»، به اعتبار اين است كه در بين اين پنج نوع جاندار، تنها انسان داراى عقل است. لذا جانب او را بر ديگران غلبه داده و خطاب را متوجه او كرده است. و معناى خلق بعد از خلق، پشت سرِ هم بودن آن است. مانند نطفه را علقه كردن، و علقه را مضغه كردن و همچنين. و مراد از «ظُلُمات ثَلَاث» - به طورى كه گفته اند - ظلمت شكم، رحم، و ظلمت مشيمه (تخمدان) است، و همين معنا را، صاحب مجمع البيان، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده.

بعضى هم گفته اند: «مراد از آن، ظلمت صلب پدر، و رحم مادر، و مشيمه اوست». ولى اين اشتباه است؛ چون آيه شريفه كه مى فرمايد: «فِى بُطُونِ أُمّهَاتِكُم»، صريح در اين است كه مراد ظلمت هاى سه گانۀ در شكم مادران است، نه پشت پدران.

«ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم» - يعنى آن حقيقتى كه در اين دو آيه، به خلقت و تدبير وصف شده، تنها او پروردگار شماست، نه غير او. چون پروردگار عبارت است از كسى كه مالك و مدبّر امر مِلك خود باشد. و چون خدا، خالق شما و خالق هر موجود ديگرى غير از شما است، و نيز پديد آورندۀ نظام جارى در شماست، پس او مالك و مدبّر امر شماست. در نتيجه، او ربّ شماست، نه ديگرى.

«لَهُ المُلكُ» - يعنى بر هر موجودى از مخلوقات دنيا و آخرت كه بنگرى، مليك على الاطلاق آن، خداست. و اگر ظرف «لَهُ» را جلوتر آورد و نفرموده «المُلكُ لَهُ»، براى اين است كه افادۀ حصر كند. يعنى بفهماند مُلك عالَم، تنها از اوست. و اين جمله خبرى است بعد از خبرى ديگر، براى جملۀ «ذَلِكُمُ اللّهُ»، همچنان كه جملۀ «لا إله إلّا هو»، خبر سومى است براى «ذَلِكُم».

و انحصار الوهيت در خدا، فرع آن است كه ربوبيت، منحصر در او باشد. چون «إله» بدين جهت عبادت مى شود كه «ربّ» است و مدبّر الامور. ناگزير عبادت مى شود تا امور را به نفع عابد به جريان اندازد، (اگر انگيزه در عبادت رجا باشد) و بلايا و امور خطرناك را از عابد دور كند، (اگر انگيزه در عبادت خوف باشد)، و يا آن كه عبادت مى شود، صرفا براى اين كه شكرش به جا آورده شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶۴

«فَأنّى تُصرَفُون» - يعنى پس باز چگونه از عبادت خدا، به سوى عبادت غير خدا بر مى گرديد، با اين كه او، ربّ شماست، كه شما را خلق كرده و امرتان را تدبير نموده، و مليك و حكمران بر شماست.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←