تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱ - ۱۷ سوره جن
- سوره «جنّ»، مكّى است و بيست و هشت آيه دارد
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * قُلْ أُوحِىَ إِلىَّ أَنَّهُ استَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الجِْنِّ فَقَالُوا إِنَّا سمِعْنَا قُرْءَاناً عجَباً(۱) يهْدِى إِلى الرُّشدِ فَئَامَنَّا بِهِ وَ لَن نُّشرِك بِرَبِّنَا أَحَداً(۲) وَ أَنَّهُ تَعَلى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً(۳) وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سفِيهُنَا عَلى اللَّهِ شططاً(۴) وَ أَنَّا ظنَنَّا أَن لَّن تَقُولَ الإنس وَ الجِْنُّ عَلى اللَّهِ كَذِباً(۵) وَ أَنَّهُ كانَ رِجَالٌ مِّنَ الإنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الجِْنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقاً(۶) وَ أَنهُمْ ظنُّوا كَمَا ظنَنتُمْ أَن لَّن يَبْعَث اللَّهُ أَحَداً(۷) وَ أَنَّا لَمَسنَا السمَاءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَت حَرَساً شدِيداً وَ شهُباً(۸) وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنهَا مَقَاعِدَ لِلسمْع فَمَن يَستَمِع الاَنَ يجِدْ لَهُ شهَاباً رَّصداً(۹) وَ أَنَّا لا نَدْرِى أَشرُّ أُرِيدَ بِمَن فى الاَرْضِ أَمْ أَرَادَ بهِمْ رَبهُمْ رَشداً(۱۰) وَ أَنَّا مِنَّا الصالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذَلِك كُنَّا طرَائقَ قِدَداً(۱۱) وَ أَنَّا ظنَنَّا أَن لَّن نُّعجِزَ اللَّهَ فى الاَرْضِ وَ لَن نُّعْجِزَهُ هَرَباً(۱۲) وَ أَنَّا لَمَّا سمِعْنَا الهُْدَى ءَامَنَّا بِهِ فَمَن يُؤْمِن بِرَبِّهِ فَلا يخَاف بخْساً وَ لا رَهَقاً(۱۳) وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسلِمُونَ وَ مِنَّا الْقَاسِطونَ فَمَنْ أَسلَمَ فَأُولَئك تحَرَّوْا رَشداً(۱۴) وَ أَمَّا الْقَاسِطونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطباً(۱۵) وَ أَلَّوِ استَقَامُوا عَلى الطرِيقَةِ لاَسقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقاً(۱۶) لِّنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَن يُعْرِض عَن ذِكْرِ رَبِّهِ يَسلُكْهُ عَذَاباً صعَداً(۱۷)
به نام خدا كه هم رحمان است و هم رحيم.
(تو اى پيامبر) بگو از راه وحى به من چنين رسيده كه چند نفر از طايفه جن قرآن را شنيده، و سپس به بقيه گفته اند: ما قرآنى عجيب شنيديم (۱).
قرآنى كه به سوى رشد هدايت مى كند و به همين جهت بدان ايمان آورديم و هرگز احدى را شريك پروردگار خود نخواهيم گرفت (۲).
و اين كه خداى تعالى، پروردگار عظيم ما است، نه همسرى گرفته و نه فرزندى (۳).
و اين كه آنچه سفيه و نادانى از ما در باره خدا مى گفت، از حق دور بود (۴).
ما (كه تاكنون مشرك بوده ايم، فريب خورده ايم، چون) احتمال نمى داديم انس و جن به خدا دروغ ببندند، ولى اينك كه قرآن به گوشمان خورد، فهميديم دروغ بسته بودند (۵).
و اين كه مردمى از انس به مردمى از جن پناه مى بردند و همان ها، باعث بيشتر شدن بدبختى انسيان مى شدند (۶).
آن ها هم مثل شما پنداشتند كه خدا، احدى را مبعوث نمى كند (۷).
و ما با آسمان تماس گرفتيم، ديديم پُر شده است از نگهبانان قوى و شهاب ها (۸).
با اين كه ما قبلا به راحتى در آسمان به گوش مى نشستيم، ولى امروز هر كس بخواهد چيزى بشنود، شهاب ها را در كمين مى بيند (۹).
و ديگر نمى توانيم بفهميم كه پروردگار زمينيان، شرّ آنان را خواسته و يا رشد ايشان را خواسته است (۱۰).
و اين كه ما نيز دو قسم هستيم: بعضى براى ايمان آوردن صلاحيت دارند و بعضى ندارند، و هميشه اين اختلاف در بين ما هم بوده است (۱۱).
و اين كه ما يقين كرديم كه هيچ كس از ما نمى تواند خدا را در زمين عاجز كند و يا از زمين بگريزد، به طورى كه خدا از گرفتن و عقوبت او عاجز شود (۱۲).
و اين كه وقتى ما اين هدايت را شنيديم، بدان ايمان آورديم، اينك به همه شما جنّيان مى گوييم هر كس به پروردگار خود ايمان بياورد، ترسى ندارد از اين كه چيزى به ظلم از او ناقص شود، و نه از اين كه ناملايمات بيچاره اش كند (۱۳).
و اين كه ما نيز دو طايفه ايم. بعضى از ما مسلمانند و بعضى منحرف. پس هر كس تسليم خدا گردد، راه رشد را پيش گرفته است (۱۴).
و اما منحرفان، براى دوزخ هيزم خواهند بود (۱۵).
و اين كه اگر جن و انس بر راه رشد استقامت بورزند، ما ايشان را آبى گوارا و زياد مى چشانيم (۱۶).
تا در آن آزمايششان كنيم و كسى كه از ياد پروردگارش اعراض كند، خدا او را به راه عذابى دشوار مى اندازد (۱۷).
اين سوره، به داستان چند نفر از طايفه جن اشاره مى كند كه صوت قرآن را شنيدند، و ايمان آورده، به اصول معارف دين اقرار كردند. و از اين اشاره، تسجيل نبوّت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نتيجه گيرى مى شود. و نيز اين سوره، به وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت و مسأله معاد هم اشاره مى كند. اين سوره به شهادت سياقش، در مكّه نازل شده.
شگفتى طایفه اى از جنّ، از استماع قرآن كريم
«قُلْ أُوحِىَ إِلىَّ أَنَّهُ استَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الجِْنِّ فَقَالُوا إِنَّا سمِعْنَا قُرْءَاناً عجَباً يهْدِى إِلى الرُّشدِ»:
در اين آيه شريفه، رسول گرامى خود را دستور داده كه داستان زير را براى امّتش نقل كند. و منظور از اين كه بگويد «به من وحى شده»، اين است كه خدا به من وحى كرده. و مفعول كلمه «استَمَعَ» قرآن است، كه البته در ظاهر آيه نيامده، چون كلام بر آن دلالت داشته. و كلمه «نَفَر»، به معناى جماعت است، كه شامل از سه نفر تا نه نفر مى شود. اين طور مشهور است. ولى بعضى گفته اند: از سه تا چهل نفر را شامل مى شود.
و كلمه «عَجَب» - به فتحه عين و فتحه جيم - به معناى چيزى است كه به خاطر غيرعادى بودنش، آدمى را به تعجب وا دارد. و اگر قرآن را «عَجَب» خواندند، براى همين بوده كه كلامى است خارق العاده. هم در الفاظش و هم در معانى و معارفش. مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه اين كلام از شخصى صادر شده كه بى سواد است، نه مى تواند بخواند و نه بنويسد.
و كلمه «رُشد»، به معناى رسيدن به واقع در هر نظريه است، كه خلاف آن، يعنى به خطا رفتن از واقع را «غَىّ» مى گويند. «هدايت قرآن به سوى رشد»، همان دعوت او است به سوى عقايد حق و اعمالى كه عاملش را به سعادت واقعى مى رساند.
و معناى آيه اين است كه: اى رسول! به مردم بگو به من وحى شده - خدا به من وحى كرده - كه چند نفرى از جن قرآن را شنيدند و وقتى به قوم خود برگشتند، به ايشان گفتند: ما كلامى را شنيديم خواندنى، كه كلامى خارق العاده بود، و به سوى عقايد و اعمالى دعوت مى كرد كه دارنده آن عقايد و اعمال را به نيل به واقع و رسيدن به حقيقت سعادت، پيروز مى گرداند.
گفتاری پیرامون جنّ: (آنچه درباره جنّ در قرآن آمده است)
كلمه «جِن» به معناى نوعى از مخلوقات خداست كه از حواس ما مستورند، و قرآن كريم، وجود چنين موجوداتى را تصديق كرده، و در آن باره مطالبى بيان كرده:
اول اين كه: اين نوع از مخلوقات، قبل از نوع بشر خلق شده اند.
دوم اين كه: اين نوع مخلوق از جنس آتش خلق شده اند، همچنان كه نوع بشر، از جنس خاك خلق شده اند، و در اين باب فرموده: «وَ الجَانّ خَلَقنَاهُم مِن قبلُ مِن نَارِ السّمُوم».
سوم اين كه: اين نوع از مخلوقات، مانند انسان زندگى و مرگ و قيامت دارند، و در اين باب فرموده: «أولئكَ الّذّينَ حَقّ عَلَيهِمُ القَول فِى أمَمٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم مِنَ الجِنّ وَ الإنس».
و چهارم اين كه: اين نوع از جانداران، مانند ساير جانداران، نر و ماده و ازدواج و توالد و تكاثر دارند، و در اين باره فرموده: «وَ أنّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الإنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الجِنّ».
پنجم اين كه: اين نوع مانند نوع بشر، داراى شعور و اراده است. و علاوه بر اين، كارهايى سريع و اعمالى شاقه را مى توانند انجام دهند، كه از نوع بشر ساخته نيست. همچنان كه در آيات مربوطه به قصص سليمان «عليه السلام» و اين كه جنّ، مسخر آن جناب بودند، و نيز در قصه شهر سبا آمده است.
ششم اين كه: جنّ هم مانند إنس، مؤمن و كافر دارند. بعضى صالح و بعضى ديگر فاسدند. و در اين باره، آيات زير را مى خوانيم:
- «وَ مَا خَلَقتُ الجِنّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُون».
- «إنّا سَمِعنَا قُرآناً عَجباً يَهدِى إلِى الرّشدِ فَآمَنّا بِهِ».
- «وَ أنّا مِنّا المُسلِمُونَ وَ مِنّا القَاسِطُونَ».
- «وَ أنّا مِنّا الصّالِحُونَ».
- «وَ قَالُوا يَا قَومَنَا إنّا سَمِعنَا كِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعدِ مُوسى مُصَدّقاً لِمَا بَينَ يَدَيهِ يَهدِى إلَى الحَقّ وَ إلى طَرِيقٍ مُستَقِيم يَا قَومَنَا أجِيبُوا دَاعِىَ الله».
و آيات ديگرى كه به ساير خصوصيات جنّيان اشاره مى كند.
از كلام خداى تعالى استفاده مى شود كه ابليس از طايفه جنّ بوده، و داراى فرزندان و قبيله اى است. چون در قرآن مى خوانيم: «كَانَ مِنَ الجِنّ فَفَسَقَ عَن أمرِ رَبّه». و نيز مى خوانيم: «أفَتَتّخِذُونَهُ وَ ذُرّيَتَهُ أولِياءَ مِن دُونِى». و نيز مى خوانيم: «إنّهُ يَريكُم هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِن حَيثُ لا تَرَونَهُم».
«فَآمَنَّا بِهِ وَ لَن نُّشرِك بِرَبِّنَا أَحَداً»:
اين جمله از ايمان جنّيان به قرآن و تصديق آن به اين كه حق است، خبر مى دهد. و جمله «وَ لَن نُشرِك بِرَبّنَا أحداً»، ايمانشان به قرآن را تأكيد مى كند و مى فهماند كه ايمان جنّيان به قرآن، همان ايمان به خدايى است كه قرآن را نازل كرده.، در نتيجه، ربّ ايشان هم همان خداست، و ايمانشان به خداى تعالى، ايمان توحيدى است. يعنى احدى را ابدا شريك خدا نمى گيرند.
«وَ أَنَّهُ تَعَالى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً»:
مفسران كلمه «جَدّ» را به عظمت و بعضى به بهره معنا كرده اند. و آيه شريفه در معناى تأكيدى است براى جمله «وَ لَن نُشرِكَ بِرَبّنا أحداً». و قرائت مشهور، كلمه «أنّه» را به فتحه همزه خوانده، و بعضى آن را و آيات بعدش را - كه دوازده آيه است - به كسر همزه خوانده اند، و درست هم همين است. چون سياق، ظهور در اين دارد كه آيات حكايت كلام جنۀ است.
و اما قرائت به فتحه وجه روشنى ندارد. بعضى ها آن را توجيه كرده اند به اين كه جمله «وَ أنّهُ...» عطف است بر ضمير مجرور در جملۀ «آمَنّا بِهِ»، و تقدير كلام «آمَنّا بِهِ وَ بِأنّهَ تَعالى جَدّ رَبّنَا...» است، مى خواهد از جنّيان خبر دهد به اين كه نسبت به نفىِ «صاحب» و «وَلَد» براى خدا - كه بت پرستان بدان معتقدند - ايمان دارند.
ليكن اين توجيه بر اساس عقيده نحويين كوفى درست در مى آيد، كه عطف بر ضمير متصل مجرور را جائز دانسته اند. و اما بنابر مذهب بصری ها، كه آن را جائز نمى دانند، بعضى از قبيل فرّاء و زجاج و زمخشرى - به طورى كه از ايشان حكايت شده - گفته اند كه: كلمه «وَ أنّهُ» عطف است بر محل جار و مجرور، و محل جار و مجرور «آمَنّا» به نصب است. چون اين جمله در معناى «تصديق داريم آن را» مى باشد، كه كلمه «آن را» مفعول ايمان به معناى تصديق است، و تقدير كلام «و صدقنا أنّهُ تَعَالى جَدُّ رَبّنَا...» مى باشد. ولى خواننده خود مى داند كه اين توجيه، توجيه درستى نيست.
بعضى ديگر اين قرائت را توجيه كرده اند به اين كه: در جملۀ عطف شده، حرف جرّى در تقدير است، و چنين تقديرى در دو حرف «أنّ» و «إنّ» شايع است، و تقدير كلام «آمَنّا بِهِ وَ بِأنّهُ تَعالى جَدُّ رَبّنَا...» مى باشد.
يك اشكال به همه اين وجوه وارد است. چه آن وجهى كه مى گفت جمله «و أنّهُ...» عطف به ضمير مجرور است، و چه آن كه مى گفت عطف به محل آن است، و چه آن كه مى گفت حرف جرّى در جمله معطوف در تقدير است. و آن اشكال اين است كه: با اين سه وجه، تنها مى توان دو آيه «وَ أنّهَ تَعالى جَدُّ رَبّنَا...»، و «وَ أنّهَ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى الله» را توجيه كرد. و اما براى بقيه آياتى كه كلمه «أنّ» در اول آن آمده، مانند آيه: «وَ أنّا ظَنَنّا أن لَن تَقُولُ...»، و آيه: «وَ أنّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الإنس...»، و آيه: «وَ أنّا لَمَسنَا السّمَاءَ...»، قطعا چاره ساز نيست. چون معنا ندارد «جانّ» بگويند: ما ايمان آورديم و يا تصديق كرديم كه گمان كرديم انس و جن عليه خدا حرف زشت نخواهند گفت. و باز معنا ندارد گفته باشند: ما ايمان آورديم و تصديق كرديم كه رجالى از انس همواره به رجالى از جن پناه مى بردند، و يا گفته باشند: ما ايمان آورديم و تصديق كرديم كه ما به آسمان نزديك شديم، و ديديم كه چنين و چنان بود.
پس با آن سه توجيه، هيچ دردى دوا نمى شود. تنها چاره در همان است كه بعضى از مفسران ابراز داشته اند، و آن اين است كه اگر دو آيه اول با تقدير گرفتن ايمان و يا تصديق توجيه شد، قهرا بايد هر يك از بقيه آيات را با تقدير گرفتن فعلى كه متناسب با مفاد آن باشد، توجيه نمود.
بعضى ديگر از مفسران مفتوح بودن كلمه «أنّهُ» در آيه مورد بحث را اين طور توجيه كرده اند كه: اين آيه و همه آياتى كه كلمه «أنّ» در آغاز آن آمده، عطف است بر جمله «أنّهُ استَمَعَ نَفَرٌ...»، و فساد اين توجيه بر كسى پوشيده نيست. براى اين كه در اين صورت بايد بگوييم همه آيات در مقام خبر دادن از مطالبى است كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وحى شده، كه جنى ها چنين و چنان گفتند:
«قُل أوحِىَ إلىَّ أنّهُ استَمَع...». به مردم بگو كه به من وحى شده كه چند نفر از جنّيان به صداى تلاوت قرآن گوش دادند، و نزد قوم خود رفته گفتند كه: چنين و چنان شده و نيز به من وحى شده كه: «أنّهَ جَدُّ رَبّنَا» كه او پروردگار عظيم ما است، و نيز به من وحى شده كه بعضى از سفيهان ما، عليه خدا حرف هاى بدى مى گفتند.
آن وقت اين سؤال پيش مى آيد كه كلمه «أنّهُ» و «أنّهُم» و «أنّا» اگر جزو كلام جنّيان نبوده، و قرآن آن را زياد كرده كه اين يك زيادى مخلّ است، و نظم كلام را بر هم مى زند. و اگر جزو كلمات خود جنّيان است، كه قرآن حكايتش كرده، آن وقت مجموع «أنّ» و ما بعد آن، كلام تامى نخواهد بود، و بايد چيزى در تقدير گرفته شود تا حكايت آن صحيح باشد. و اگر چيزى در تقدير نگيريم، عطف شدنش بر جمله «أنّهُ استَمَعَ ...» دردى را دوا نمى كند. دقت فرماييد و از اين نكته غفلت نورزيد.
«وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سفِيهُنَا عَلى اللَّهِ شططاً»:
كلمه «سَفَه» - به طورى كه راغب گفته - به معناى خفت نفس است، كه از كمى عقل ناشى مى شود. و كلمه «شَطَط» به معناى سخن دور از حقيقت است.
اين آيه هم، در مقام تأكيد جمله «لَن نُشرِكَ بِرَبّنَا أحداً» است، و منظورشان از جمله «سفيه ما»، مشركانى است كه قبل از ايشان در ميان جنّيان بوده اند. بعضى هم گفته اند: منظور ابليس است كه او نيز از جنّيان بوده. ليكن اين احتمال از سياق آيه بعيد است.
«وَ أنّا ظَنَنّا أن لَن تَقُولَ الإنسُ وَ الجِنُّ عَلَى اللّه كَذِباً»:
اين آيه اعترافى است از جنيان به اين كه خيال كرده بودند انس و جن، هرچه مى گويند، راست است، و هرگز عليه خدا دروغ نمى گويند. در نتيجه، وقتى به مشركان برخوردند و از ايشان شنيدند كه نسبت داشتن زن و فرزند به خدا مى دهند، باور كردند، و آن وقت به آن نسبت هاى ناروا ايمان آورده، در نتيجه مثل خود آنان مشرك شدند، و همچنان در شرك بودند، تا اين كه قرآن را شنيدند، و حقيقت برايشان روشن گرديد. و اين اعتراف جنّيان، در حقيقت تكذيب مشركان انسى و جنّى است.
مراد از پناهنده شدن مردانى از انس به مردانى از جنّ
«وَ أَنَّهُ كانَ رِجَالٌ مِّنَ الإنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الجِْنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقاً»:
راغب مى گويد: كلمه «عَوذ» به معناى ملتجى شدن به غير است. و جمله «رَهَقَهُ الأمر»، معنايش اين است كه: قهر فلان امر بر او احاطه كرد. كلمه «رَهَق» به گناه و طغيان هم تفسير شده. بعضى هم آن را به ترس و شر معنا كرده اند. بعضى ديگر گفته اند: به معناى ذلت و ضعف است. و همه اين معانى لازمه معناى اصلى كلمه است.
و مراد از پناه بردن انس به جن - به طورى كه گفته اند - اين است كه در عرب رسم بوده كه وقتى در مسافرت در شب به بيابانى بر مى خوردند، از شرّ جانوران و شرّ سفيهان جنّى، به عزيز آن بيابان كه سرپرست جنّيان است، پناه مى بردند و مى گفتند: من پناه مى برم به عزيز اين وادى از شرّ سُفَهاى قومش. و از مقاتل نقل شده كه گفته: اولين كسى كه به جن پناهنده شد، طايفه اى از يمن، و سپس قبيله بنى حنيفه بودند، و آنگاه در همه عرب شايع گرديد.
و بعيد نيست مراد از «پناهنده شدن به جن» اين باشد كه براى رسيدن به مقاصدشان به كاهنى مراجعه نموده، از او بخواهند جنّ را به كمك دعوت كند. و اين كه گفته اند: رسم بوده هرگاه از اذيت و مضرّت جن مى ترسيدند، به مردانى از انس مراجعه مى كردند، به همين معنا برگشت مى كند.
بنابر اين، ضمير اولى از دو ضمير در «فَزَادُوهُم» به رجالى از انس، و دومى به رجالى از جن بر مى گردد. و معناى جمله اين است كه: رجال جن، گناه رجال انس و طغيان و يا ذلت و ترس آنان را زيادتر كردند.
«وَ أَنهُمْ ظنُّوا كَمَا ظنَنتُمْ أَن لَّن يَبْعَث اللَّهُ أَحَداً»:
ضمير «أنّهُم» به رجالى از انس بر مى گردد و خطاب در «ظَنَنتُم»، متوجه قوم جنّى ايشان است، و مراد از بعث، بعث رسول به رسالت است، كه مشركان منكر آنند. بعضى گفته اند: مراد از بعث، زنده كردن مُردگان است، ولى سياق آيات معناى اول را تأييد مى كند. و از بعضى نقل شده كه گفته اند: اين آيه و آيه قبلش، اصلا جزو كلام جنى ها نيست، بلكه كلام خداى تعالى است كه در وسط آيات حاكى كلام جنّيان، به عنوان جمله معترضه قرار گرفته. بنابر اين نظريه، ضمير «أنّهُم» به جنيان بر مى گردد، و خطاب در «ظَنَنتُم» به مردم است، ولى اين نظريه از سياق آيات به دور است.
«وَ أَنَّا لَمَسنَا السمَاءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَت حَرَساً شدِيداً وَ شُهُباً»:
«لَمس سَماء» به معناى نزديك شدن به آسمان به وسيله صعود بدان است. و كلمه «حَرَس» - به طورى كه گفته اند - اسم جمع كلمه حارس است، و به همين جهت با صفت مفرد توصيف شده. و مراد از «حَرَس شَدِيد»، نگهبانان قدرتمندى است كه نمى گذارند شيطان ها در آسمان ها استراق سمع كنند، و به همين جهت دنبالش فرمود: «وَ شُهُباً»، كه منظور از شهاب ها، سلاح آن نگهبانان است.
«وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنهَا مَقَاعِدَ لِلسمْع فَمَن يَستَمِع الاَنَ يجِدْ لَهُ شهَاباً رَّصداً»:
از صدر اين آيه، اگر منضم با آيه قبلى در نظر گرفته شود، اين معنا استفاده مى شود: پُر شدن آسمان از حارسان شديد اخيرا پيش آمده، و قبلا چنين نبوده؛ بلكه جنّيان آزادانه به آسمان بالا مى رفتند، و در جايى كه خبرهاى غيبى و سخنان ملائكه به گوششان برسد، مى نشستند.
و از ذيل آيه كه با «فاء» تفريع فرموده: «فَمَن...» و ذيل آيه را متفرع بر همه مطالب گذشته نموده، استفاده مى شود كه جنيّان خواسته اند بگويند: از امروز، هر كس از ما بخواهد در آن نقطه هاى قبلى آسمان به گوش بنشيند، تيرهاى شهابى را مى يابد كه از خصوصياتش اين است كه تيراندازى در كمين دارد.
در نتيجه، از مجموع دو آيه اين خبر به دست مى آيد كه: جنّيان به يك حادثه آسمانى برخورده اند، حادثه اى جديد كه مقارن با نزول قرآن و بعثت خاتم الانبياء «صلوات اللّه عليه» رُخ داده، و آن عبارت از اين است كه: با بعثت آن جناب، جنّيان از تلقى اخبار غيبى آسمانى و استراق سمع براى به دست آوردن آن، ممنوع شده اند.
در اين جا به استدلال عجيبى از بعضى از مفسران بر مى خوريم، و آن اين است كه اين دو آيه، ردّ بر كسانى است كه معتقدند داستان رجم شيطان ها از آسمان، قبل از بعثت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم بوده، و آنچه بعد از بعثت رُخ داده، پر شدن آسمان از نگهبان است. چون فرموده: «مُلِئَت حَرَساً» و اين جمله ظهور دارد در اين كه اصل نگهبانان در آسمان بوده اند، آنچه بعد از بعثت رُخ داده، پر شدن آسمان از نگهبان است. و نيز جمله: «نَقعُدُ مِنهَا مَقَاعِدَ لِلسِمعِ»، ظهور دارد در اين كه ما، در آسمان بعضى از نشيمنگاه ها را خالى از حارس و شُهُب مى يافتيم، و اما امروز هيچ جاى خالى نيست. همه جا پُر شده، به طوری كه در هر نقطه بنشينى براى استراق سمع، شهابى را در كمين مى بينى.
و اين استدلال همان طورى كه گفتيم، عجيب است. براى اين كه اگر اين دو آيه مى خواستند از پُر شدن آسمان از حارسان و زياد شدن عدد آنان به حدى كه جاى خالى در آن نمانده خبر دهد، بايد نفى را متوجه شنيدن از تمامى نقاط كند، در قبال وضع گذشته كه جنّيان مى توانستند در بعضى نقاط بنشينند، و اسرار را بشنوند. نه اين كه نفى را متوجه صرف شنيدن كند، و ما مى بينيم در آيه شريفه: «فَمَن يَستَمِعِ الآن يَجد لَهُ شِهَاباً رَصَداً» سخنى از همه نقاط و بعضى نقاط نگفته. تنها فرموده: هر كس از جنيان بخواهد چيزى بشنود، شهابى را در كمين مى بيند.
و بر فرض قبول كنيم كه از اين عبارت، نفى كلّى استفاده مى شود و مى خواهد سمع را على الاطلاق نفى كند و همين مقدار در نفى كلّى كافى باشد، ليكن همين كه مى دانيم غرض خبر دادن از پُر شدن آسمان از حارسان است، با اين كه قبلا بعضى از نقاطش خالى بوده، و همچنين اين كه جمله «فَمَن يَستَمِعِ...» را مقيد كرد به قيد «الآن»، خود دليل بر اين است كه امر جديدى در باره رجم جنّ رُخ داده، و آن امر جديد اين است كه جنيّان را از تمامى نقاط رحم مى كنند، و از به گوش نشستن آنان به طور مطلق جلوگيرى مى شود، در حالى كه قبلا اين طور نبوده، و آن ها مى توانسته اند در بعضى از نقاط استراق سمع كنند، و كسى جلوگيرى ننمايد، و اين مقدار براى اثبات ادعاى مدّعى كافى است.
و بايد اين را هم متوجه بود كه مفاد آيه، رُخ دادن رجم جنّ به وسيلۀ شهاب رصد است، نه پيدايش اصل شهاب آسمانى. پس اين اشكال وارد نيست كه كسى بگويد شهاب ها قبل از زمان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و نزول قرآن هم بودند، چون آنچه از قرآن استفاده مى شود، اين است كه در عهد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اين حادثه رُخ داد، كه شيطان ها به وسيله شهاب رجم شدند، و قرآن در هيچ موردى متعرض اصل شهاب ها نشده. و ما در اول سوره صافات هم، مطالبى مربوط به اين بحث ايراد كرديم.
«وَ أَنَّا لا نَدْرِى أَ شرُّ أُرِيدَ بِمَن فى الاَرْضِ أَمْ أَرَادَ بهِمْ رَبهُمْ رَشداً»:
كلمه «رَشَد» با - دو فتحه - و كلمه «رُشد» - با ضمه راء و سكون شين - به معناى رسيدن به واقع است، بر خلاف كلمه «غَىّ» كه به معناى خلاف آن است. و نكره آوردن «رَشَداً»، براى اين است كه بفهماند خداى تعالى، نوع خاصى از رشد براى آنان خواسته.
و اين كه جنيان گفتند ما نمى دانيم آيا خداى تعالى، شرّ اهل زمين را خواسته، يا رشد آنان را، براى جهل و تحيّرى است كه نسبت به مسأله رجم و جلوگيرى از اطلاع يافتن شيطان ها از اخبار آسمانى داشته اند. چيزى كه هست، اين مقدار را فهميده بودند كه اين حادثه كه در آسمان رُخ داده، مربوط به اهل زمين است. حال يا براى خير آنان است و يا شر آنان. اگر خداى تعالى، از پديد آوردن اين حادثه، خير اهل زمين را خواسته باشد، قطعا آن خير يك نوع هدايت و سعادت اهل زمين خواهد بود، و به همين جهت در شقّ دوم احتمال خود كه جا داشت بگويند «و يا خير ايشان را»، گفتند «و يا رشد ايشان را»، مؤيد اين معنا جملۀ «أو أرَادَ بِهِم رَبّهُم» است، كه إشعار به رحمت و عنايت دارد.
جنيان در اين كلام خود، فاعلِ ارادۀ رشد را ذكر كردند، ولى در جانب شرّ، فاعل را ذكر نكردند و نگفتند: «أشَرٌّ أرَادَ بِمَن فِى الأرض»، بلكه فعل اراده را به صيغه مجهول آوردند، تا هم رعايت ادب را نسبت به خداى تعالى كرده باشند، و هم فهمانده باشند خداى تعالى، شر كسى را نمى خواهد، مگر آن كه خود انسان كارى كرده باشد كه مستحق شرّ خدايى شده باشد.
توضيح معناى قول مؤمنان جنّى»
«وَ أَنَّا مِنَّا الصالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذَلِك كُنَّا طرَائقَ قِدَداً»:
كلمه «صلاح» به معناى شايستگى است، در مقابل كلمه «طلاح» كه به معناى ناشايستگى است. و مراد از «دُونَ ذَلك» - به طورى كه گفته شده - رتبه اى پايين تر و نزديك به رتبه صالحان است. وليكن آنچه به نظر ما ظهور دارد، اين است كه: كلمه «دُونَ» به معناى غير است. خواسته اند بگويند: بعضى از ما صالح اند، و بعضى ديگر غير صالح. مؤيد اين ظهور جمله بعد است كه مى فرمايد: «كُنّا طَرَائِقَ قِدَداً»، ما داراى مسلك هاى متفرق بوديم، و اين عبارت بر تفرقه و تشتت دلالت دارد.
و كلمه «طَرَائِق» جمع طريقه است كه به معناى روش هايى است كه مورد عمل واقع شده باشد، و كلمه «قِدَد» جمع «قده» است، كه از مصدر «قد» و به معناى قطعه است. و اگر طرائق را به وصف قدد توصيف كرد، به اين مناسبت بود كه هر يك از آن طريقه ها، مقطوع از طريقه ديگر است، و سالك خود را به هدفى غير هدف ديگرى مى رساند. آن مفسّرى هم كه كلمه «قِدَد» را به راه هاى متفرق تفسير كرده، برگشت كلامش به همين معنا است.
و ظاهرا مراد از كلمه «الصَالِحُون»، صالحان به حسب طبع اولى است، آن هايى كه در معاشرت و معامله طبعا اشخاصى سازگارند، نه صالحان به حسب ايمان. چون اگر منظور صلاحيت به حسب ايمان بود، مناسب تر آن بود كه اين آيه، بعد از آيه «وَ أنّا لَمّا سَمِعنَا الهُدى آمنّا بِهِ...» قرار گيرد، كه در آن، سخن از ايمان آوردن بعد از شنيدن هدايت رفته است.
بعضى از مفسران گفته اند: «طَرائِق قِدَداً» اگر به فتحه خوانده مى شود، به خاطر ظرفيت است، و حرف «فِى» در تقدير است. در حقيقت «فِى طَرائِق قِدَدا» بوده، يعنى در مذاهب متفرق.
بعضى ديگر گفته اند: فتحه آن به خاطر حذف مضاف است و تقدير آن «ذَوِى طرَائِق قِدَداً - صاحبان راه هاى متفرق» بوده. اين احتمال هم بعيد نيست كه جمله مذكور، استعاره باشد و خواسته باشند خودشان را در اختلاف و تضادى كه دارند، تشبيه به طرقى كنند كه هر يك سر از جايى جداگانه در مى آورد.
و معناى آيه اين است كه: بعضى از ما صالحان بالطبع هستند و بعضى غير صالح اند، و ما در مذاهب مختلف بوديم (بنا بر اين كه «فى» در تقدير بگيريم)، و يا صاحب مذاهب مختلف بودیم، (بنابر اين كه كلمه «ذَوى» را تقدير بگيريم)، و يا ما خودمان مثل راه هاى بريده از هم هستيم، كه هر كدام از يك جا سر در مى آورد. (بنا بر اين كه جمله استعاره باشد).
«وَ أَنَّا ظنَنَّا أَن لَّن نُّعجِزَ اللَّهَ فى الاَرْضِ وَ لَن نُّعْجِزَهُ هَرَباً»:
در اين جا، كلمه «ظَن» كه «ظَنَنّا» ماضى آن است، به معناى علم يقينى است. و مناسب تر آن است كه مراد از اين كه گفتند: «لَن نُعجِزَ اللّه فِى الأرض» اين باشد كه نمى توانيم در زمين از راه فساد در ارض، جلو خواست خدا را بگيريم، و او را عاجز سازيم، و نگذاريم نظامى كه در زمين جارى كرده، جارى شود. چون افساد خود آنان هم اگر محقق شود، تازه يكى از مقدرات خود خدا است، نه اين كه خدا را عاجز ساخته باشند. و نيز مراد از جمله «وَ لَن نُعجِزَهُ هَرَباً» اين باشد كه اگر خدا بخواهد ما را دستگير كند، نمى توانيم از چنگ او بگريزيم، و او نتواند به ما دست يابد.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: معناى جمله اول اين است كه ما تا چندى كه در زمين هستيم، نمى توانيم خدا را عاجز سازيم. و معناى جمله دوم اين است كه نمى توانيم به آسمان بگريزيم. در نتيجه معناى آيه اين است كه: نه در زمين مى توانيم خدا را عاجز كنيم و نه در آسمان. ليكن خواننده خود مى داند كه اين معنا درست نيست.
«وَ أَنَّا لَمَّا سمِعْنَا الهُْدَى ءَامَنَّا بِهِ فَمَن يُؤْمِن بِرَبِّهِ فَلا يخَاف بخْساً وَ لا رَهَقاً»:
منظور از كلمه «هُدى»، قرآن است، به اين اعتبار كه متضمن هدايت است. و كلمه «بَخس» به معناى نقص است، اما نه هر نقصى، بلكه نقص بر سبيل ظلم. و كلمه «رَهَق»، به معناى فرا گرفتن و احاطه كردن ناملايمات به انسان است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |