تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۴:۵۲ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۶۵

آيه ۱۸-۱۹

آيه و ترجمه

لَّقَدْ رَضىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَك تحْت الشجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فى قُلُوبهِمْ فَأَنزَلَ السكِينَةَ عَلَيهِمْ وَ أَثَبَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً(۱۸) وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونهَا وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً(۱۹) ترجمه : ۱۸ - خداوند از مؤ منانى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون قلب آنها (از صداقت و ايمان ) نهفته بود ميدانست ، لذا آرامش را بر دلهاى آنها نازل كرد، و فتح نزديكى ، به عنوان پاداش ، نصيب آنها فرمود. ۱۹ - و غنائم بسيارى كه آنرا به دست مى آورند، و خداوند عزيز و حكيم است . تفسير : خشنودى خدا از شركت كنندگان در بيعت رضوان گفتيم در ماجراى حديبيه سفرائى ميان «پيامبر» (صلى اللّه عليه و آله ) و «قريش » رد و بدل شد، از جمله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) «عثمان بن عفان » را (كه از بستگان ابو سفيان بود و اين رابطه ظاهرا در انتخاب او تاثير داشت ) به عنوان نماينده نزد مشركان مكه و اشراف قريش فرستاد تا آنها را از اين حقيقت آگاه كند كه مسلمانان به قصد جنگ نيامده اند بلكه هدفشان زيارت خانه خدا و احترام كعبه است ، اما قريش عثمان را موقتا توقيف كردند، و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود من از اينجا حركت نمى كنم تا با اين گروه پيكار كنم . سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد و با مردم تجديد بيعت كرد،

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۶۶

و از آنها خواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند، و كسى پشت به ميدان جهاد نكند. آوازه اين بيعت در مكه پيچيد و قريش سخت به وحشت افتادند و عثمان را آزاد كردند. چنانكه مى دانيم اين بيعت به عنوان «بيعت رضوان » (بيعت خشنودى خداوند) معروف شد، و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود. آيات مورد بحث درباره اين ماجرا سخن مى گويد. نخست مى فرمايد: «خداوند از مؤ منانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد» (لقد رضى الله عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة ). هدف از اين «بيعت » انسجام هر چه بيشتر نيروها، تقويت روحيه ، تجديد آمادگى رزمى سنجش افكار، و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود. اين بيعت روح تازه اى در كالبد مسلمين دميد، چرا كه دست به دست پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى دادند، و از صميم دل اظهار وفادارى مى كردند. خداوند به اين مؤ منان فداكار و ايثارگر كه در اين لحظه حساس با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بيعت كردند چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتر همين پاداش سخت يعنى رضايت و خشنودى او بود، همانگونه كه در آيه ۷۲ سوره توبه نيز مى خوانيم و رضوان الله اكبر: «و رضا و خشنودى خداوند از همه نعمتهاى بهشتى برتر است ». سپس مى افزايد: «خداوند مى دانست آنچه در درون قلب آنها از صداقت و ايمان و آمادگى وفادارى نسبت به اين پيمان نهفته است ، و لذا سكينه و آرامش را بر آنها نازل كرد» (فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم ).

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۶۷

آنچنان آرامشى كه در ميان انبوه دشمنان در نقطه دور دستى از شهر و ديار خود، در ميان سلاحهاى آماده آنها، با نداشتن اسلحه كافى (چون براى زيارت آمده بودند نه براى جنگ ) ترس و وحشتى به دل راه نمى دادند، و همچون كوه استوار و پا بر جا ايستاده بودند. و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود. اصولا الطاف خاص و امدادهاى الهى شامل حال كسانى مى شود كه داراى خلوص نيت و صدق و صفاى باطن باشند. لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان العبد المؤ من الفقير ليقول يا رب ارزقنى حتى افعل كذا و كذا من البر و وجوه الخير، فاذا علم الله عز و جل ذلك منه بصدق نيته كتب الله له من الاجر مثل ما يكتب له لو عمله ، ان الله واسع كريم : بنده مؤ من فقير گاهى مى گويد: «خداوندا! به من روزى ده تا چنين و چنان از كارهاى خير و نيك انجام دهم ، هر گاه خداوند صدق نيت از او بداند همان پاداشى را براى او مى نويسد كه اگر توانائى داشت انجام مى داد، چرا كه خداوند داراى رحمت واسعه و كريم است ». و در پايان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده مى فرمايد: «و فتح نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود» (و اثابهم فتحا قريبا). آرى اين فتح كه به گفته اكثر مفسران «فتح خيبر» بود (هر چند بعضى آن را فتح مكه شمرده اند) سومين پاداش الهى براى اين مؤ منان ايثارگر بود. تعبير به «قريبا» تاييدى است بر اينكه منظور فتح خيبر است ، زيرا اين فتح در آغاز سال هفتم هجرت به فاصله چند ماه بعد از ماجراى حديبيه تحقق يافت .

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۶۸

چهارمين نعمتى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شد غنائم فراوان مادى بود چنانكه در آيه بعد مى فرمايد: «پاداش ديگر غنائم كثيرى است كه آن را به دست مى آورند» (و مغانم كثيرة ياخذونها). يكى از اين غنائم همان غنائم خيبر بود كه در فاصله كوتاهى به دست مسلمانان افتاد، و با توجه به ثروت بى حساب يهود خيبر، اين غنائم از اهميت فوق العادهاى برخوردار بود. ولى محدود ساختن غنائم به غنائم خيبر دليل قطعى ندارد، و مى تواند غنائم ساير جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح حديبيه رخ داد در بر گيرد. و از آنجا كه بايد مسلمانان به اين وعده الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مى افزايد: «خداوند شكست ناپذير و حكيم است » (و كان الله عزيزا حكيما). اگر به شما دستور داد كه در حديبيه صلح كنيد بر اساس حكمت بود، حكمتى كه گذشت زمان پرده از اسرار آن برداشت ، و اگر به شما وعده فتح قريب و غنائم كثير مى دهد اين توانائى را دارد كه به وعده هاى خود جامه عمل بپوشاند. به اين ترتيب مسلمانان با ايمان و ايثارگر در سايه بيعت رضوان و اعلام وفادارى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در آن ساعات حساس پيروزى دنيا و آخرت را به دست آوردند، در حالى كه منافقان بيخبر و ضعيفالايمانهاى ترسو در آتش حسرت سوختند؟ اين سخن را با گفتارى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پايان مى دهيم : او به هنگامى كه از پايمردى مسلمانان نخستين و جهاد بى نظيرش با دشمنى سخن

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۶۹

مى گويد، و مخاطبان سست عنصر را مورد نكوهش قرار مى دهد مى فرمايد: «فلما راى الله صدقنا انزل بعدونا الكبت ، و انزل علينا النصر، حتى استقر الاسلام ملقيا جرانه ، و متبوئا اوطانه ، و لعمرى لو كنا ناتى ما اتيتم ، ما قام للدين عمود، و لااخضر للايمان عود، و ايم الله لتحتلبنها دما، لتتبعنها ندما!: ((هنگامى كه خداوند صدق و اخلاص ما را ديد خوارى و ذلت را بر دشمن ، و پيروزى و نصر را بر ما نازل كرد تا آنجا كه اسلام بر صفحه زمين گسترده شد، و مناطق پهناورى را براى خويش برگزيد، بجانم سوگند اگر ما در مبارزه همچون شما بوديم ، هرگز پايه اى از دين بر پا نمى شد! و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گشت و به خدا سوگند به جاى شير، خون مى دوشيد و پشيمان مى شويد».

نكته :

بيعت و خصوصيات آن بيعت از ماده «بيع » در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد معامله است ، و سپس به دست دادن براى پيمان اطاعت اطلاق شده است ، و آن چنين بود كه هر گاه كسى مى خواست اعلام وفادارى به ديگرى كند، او را به رسميت بشناسد و از فرمانش اطاعت كند، با او بيعت مى كرد، و شايد اطلاق اين كلمه به اين معنى از اين جهت بود كه هر يك از دو طرف تعهدى همچون تعهد دو معامله گر در برابر ديگرى مى كردند. بيعت كننده حاضر مى شد گاه تا پاى جان و گاه تا پاى مال و فرزند در راه اطاعت او بايستد، و بيعت پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مى گرفت . ابن خلدون در مقدمه تاريخ خود مى گويد: «كانوا اذا بايع الامير

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۷۰

جعل ايديهم فى يده تاءكيدا فاشبه ذلك فعل البايع و المشترى : ((هنگامى كه بيعت با امير مى كردند براى تاءكيد دست در دست او مى گذاشتند، و اين شبيه كار فروشنده و خريدار بود». قرائن نشان مى دهد كه بيعت از ابداعات مسلمين نيست ، بلكه سنتى بوده كه قبل از اسلام در ميان عرب رواج داشته است ، و به همين دليل در آغاز اسلام كه طايفه «اوس » و «خزرج » در موقع حج از مدينه به مكه آمدند و با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) در عقبه بيعت كردند بر خورد آنها با مساءله بيعت بر خورد با يك امر آشنا بود، بعد از آن پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) نيز در فرصتهاى مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد كه يك مورد از آن همين بيعت رضوان در حديبيه بود، و از آن گسترده تر بيعتى بود كه بعد از فتح مكه انجام گرفت كه در تفسير «سوره ممتحنه » شرح آن به خواست خدا خواهد آمد. اما چگونگى بيعت به طور كلى از اين قرار بوده كه بيعت كننده دست به دست بيعت شونده مى داده و با زبان حال يا قال اعلام اطاعت و وفادارى مى نمود، و گاه در ضمن بيعت شرائط و حدودى براى آن قائل مى شد، مثلا بيعت تا پاى مال ، تا سر حد جان ، يا تا سر حد همه چيز حتى از دست دادن زن و فرزند. و گاه بيعت تا سر حد عدم فرار، و گاه تا سرحد موت بود (اتفاقا اين هر دو معنى در مورد بيعت رضوان در تواريخ آمده است ). پيامبر اسلام بيعت زنان را نيز مى پذيرفت ، اما نه از طريق دست دادن ، بلكه چنانكه در تواريخ آمده دستور مى داد ظرف بزرگى از آب حاضر كنند، او دست خود را در يك طرف ظرف فرو مى برد، و زنان بيعت كننده در طرف ديگر. گاه در ضمن بيعت انجام كار يا ترك كارهائى را شرط مى كردند،

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۷۱

همانگونه كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) در بيعت با زنان بعد از فتح مكه شرط كرد كه «مشرك نشوند و آلوده به بيعفتى نگردند و دزدى نكنند و فرزندان خود را نكشند و امور ديگر» (سوره ممتحنه آيه ۱۲). به هر حال درباره احكام بيعت بحثهاى مختلفى است كه به طور فشرده در اينجا يادآور مى شويم ، هر چند مسائل اين بحث در فقه اسلامى نيز در هاله اى از ابهام فرو رفته است : ۱ - «ماهيت بيعت » يك نوع قرار داد و معاهده ميان بيعت كننده از يكسو، و بيعت پذير از سوى ديگر است ، و محتواى آن اطاعت و پيروى و حمايت و دفاع از بيعت شونده است ، و بر طبق شرائطى كه در آن ذكر مى كنند درجات مختلفى دارد. از لحن آيات قرآن و احاديث استفاده مى شود كه بيعت يكنوع عقد لازم از سوى بيعت كننده است كه عمل بر طبق آن واجب مى باشد، و بنابراين مشمول قانون كلى «اوفوا بالعقود» است (مائده - ۱). بنابراين بيعت كننده حق فسخ را ندارد، ولى بيعت پذير چنانچه صلاح بداند مى تواند بيعت خود را بر دارد و فسخ كند، در اينصورت بيعت كننده از التزام و عهد خود آزاد مى گردد. ۲ - بعضى بيعت را شبيه انتخابات يا نوعى از آن مى دانند، در حالى كه

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۷۲

مساءله انتخابات درست عكس آن است ، يعنى ماهيت آن يكنوع ايجاد مسؤ ليت و وظيفه ، و پست و مقام براى انتخاب شونده ، و يا به تعبير ديگر نوعى توكيل در انجام كارى است ، هر چند اين انتخاب وظائفى هم براى انتخاب كننده به دنبال دارد (مانند همه وكالتها) در حالى كه بيعت چنين نيست . و به تعبير ديگر: انتخابات اعطاى مقام است ، و همانگونه كه گفتيم شبيه توكيل مى باشد، در حالى كه بيعت «تعهد اطاعت » است . گرچه ممكن است اين دو در بعضى از آثار با هم شباهت پيدا كنند، ولى اين شباهت هرگز به معنى وحدت مفهوم و ماهيت آنها نيست ، لذا در مورد بيعت ، بيعت كننده قادر بر فسخ نمى باشد در حالى كه در مورد انتخابات در بسيارى از موارد انتخاب كنندگان حق فسخ دارند كه دسته جمعى شخص انتخاب شونده را از مقامش عزل كنند (دقت كنيد). ۳ - در مورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و امامان معصوم (عليهم السلام ) كه از سوى خدا نصب مى شوند هيچ نيازى به بيعت نيست ، يعنى اطاعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و امام معصوم (عليه السلام ) و منصوب از سوى او واجب است ، خواه بر كسانى كه بيعت كرده باشند يا كسانى كه بيعت نكرده باشند. و به تعبير ديگر: لازمه مقام نبوت و امامت وجوب اطاعت است ، همانگونه كه قرآن مى گويد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (نساء - ۵۹). ولى اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر چنين است پس چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كرارا از ياران خود، يا تازه مسلمانان بيعت گرفت كه دو نمونه آن در قرآن صريحا آمده است (بيعت رضوان در اينجا و بيعت با اهل مكه كه در سوره ممتحنه به آن اشاره شده است ).

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۷۳

در پاسخ مى گوئيم بدون شك اين بيعت ها يكنوع تاءكيد بر وفادارى بوده كه در مواقع خاصى انجام مى گرفته ، و مخصوصا براى مقابله با بحرانها و حوادث سخت از آن استفاده مى شده است ، تا در سايه آن روح تازه اى در كالبد افراد دميده شود، چنانكه تاثيرهاى شگرف آن را در بيعت رضوان در بحثهاى گذشته خوانديم . ولى در بيعتهائى كه براى خلفا مى گرفتند بيعت به عنوان پذيرش مقام خلافت بود، هر چند به عقيده ما خلافت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) چيزى نبود كه از طريق بيعت مردم انجام گيرد، بلكه تنها از سوى خداوند و به وسيله شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) يا امام پيشين تحقق مى يافت . و به همين دليل بيعتى را كه مسلمانان با على (عليه السلام ) يا امام حسن يا امام حسين (عليه السلام ) كردند آن نيز جنبه تاءكيد بر وفادارى داشت و شبيه بيعتهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بود. ۴ - آيا در حال حاضر نيز بيعت به عنوان يك اصل اسلامى قابل قبول است ؟ يا به تعبير ديگر آيا مى توان بيعت را تعميم داد، و مثلا فلان جمعيت يك فرد لائق و واجد شرائط شرعى را برگزينند (به عنوان فرمانده لشكر، رئيس جمعيت ، و يا رئيس حكومت ) و با او بيعت كنند؟ آيا اينگونه بيعتها مشمول احكام شرعى بيعت مى باشد؟! از آنجا كه به اصطلاح «عموم » و «اطلاقى » از قرآن و سنت در خصوص بيعت در دست نيست تعميم اين مساءله مشكل به نظر مى رسد، هر چند استدلال به عموم آيه «اوفوا بالعقود» چندان بعيد نيست . ولى با اينحال ابهامى كه در مسائل مربوط به بيعت وجود دارد مانع از اين است كه ما به طور قطع روى «اوفوا بالعقود» تكيه كنيم بخصوص اينكه

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۷۴

در فقه ما هيچ موردى براى بيعت در غير پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) و امام معصوم (عليه السلام ) ديده نمى شود. توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه مقام نيابت ولى فقيه از نظر ما مقامى است كه از سوى امامان معصوم (عليهم السلام ) تعيين شده ، و هيچگونه نيازى به بيعت ندارد، البته پيروى و اطاعت مردم از «ولى فقيه » به او امكان استفاده از اين مقام و به اصطلاح «بسط يد» را مى دهد، ولى اين بدان معنى نيست كه مقام او در گرو تبعيت و پيروى مردم است و تازه مساءله پيروى مردم ارتباطى با مساءله بيعت ندارد، بلكه عمل به حكم الهى در مورد ولايت فقيه است (دقت كنيد). ۵ - و به هر حال «بيعت » مربوط به مسائل اجرائى است ، و ارتباطى با احكام ندارد يعنى ، بيعت با يك نفر هرگز حق «تشريع و قانونگذارى » را به او نمى دهد، بلكه قوانين را بايد از كتاب و سنت گرفت و سپس آن را به اجراء در آورد، و كسى در اين گفتگو ندارد. ۶ - از روايات استفاده مى شود كه بيعت با امام و پيشواى معصوم بايد براى خدا باشد، و به تعبير ديگر از امورى است كه «قصد قربت » در آن لازم است . در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) آمده : ثلاثة لايكلمهم الله عز و جل يوم القيامة و لاينظر اليهم و لايزكيهم و لهم عذاب اليم : رجل بايع اماما لايبايعه الا للدنيا، ان اعطاه ما يريده و فى له ، و الا كف ، و رجل بايع رجلا بسلعته بعد العصر مخلف بالله عز و جل لقد اعطى بها كذا و كذا فصدقه و اخذها و لم يعط فيها ما قال ، و رجل على فضل ماء بالفلات يمنعه ابن السبيل : «سه نفرند كه خداوند با آنها سخن نمى گويد و آنها را پاكيزه نمى كند، و عذاب دردناك براى آنها است : كسى كه با امامى بيعت كند و هدفى جز دنيا

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۷۵

نداشته باشد كه اگر خواسته اش را به او بدهد به بيعتش وفا مى كند، و الا خود دارى خواهد كرد، و مردى كه بعد از وقت عصر جنسى را مى فروشد و سوگند ياد مى كند كه فلان مبلغ براى خريد جنس داده ام ، و مشترى تصديق مى كند و مى خرد، در حالى كه چنين نبوده است ، و كسى كه آب اضافى در بيابان دارد و به ابن سبيل نمى دهد» (تعبير به عصر يا به خاطر شرافت اين وقت است ، و يا از اين جهت كه بسيارى از فروشندگان جنس خود را به همان قيمتى كه خريده اند در اين موقع مى فروشند). ۷ - شكستن بيعت از گناهان كبيره است ، در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم : ثلاثه موبقات : نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة : سه گناه است كه انسان را هلاك مى كند (و به عذاب شديد الهى مى افكند): شكستن بيعت ، ترك سنت ، و جدائى از جماعت . ترك سنت ظاهرا اشاره به قوانينى است كه پيامبر اسلام آورده و جدائى از جماعت به معنى اعراض و پشت كردن به آن است نه صرفا عدم شركت در جماعت . ۸ - بيعت در سخنان على (عليه السلام ) در خطبه هاى نهج البلاغه كرارا روى مساءله بيعت تكيه شده ، و امام (عليه السلام ) بارها روى بيعتى كه مردم با او كردند تكيه مى كند. از جمله در يك مورد مى فرمايد: اى مردم شما بر من حقى داريد، و من بر شما حقى دارم ، اما حق شما بر من اين است كه دلسوز و خير خواه شما باشم ،

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۷۶

و بيت المال شما را در راه خودتان مصرف كنم ، شما را تعليم دهم تا از جهل نجات يابيد، و تاديب كنم تا آگاه شويد، سپس مى افزايد: و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة ، و النصيحة فى المشهد و المغيب ، و الاجابة حين ادعوكم ، و الطاعة حين آمركم : «اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش وفادار باشيد، و در آشكارا و نهان خير خواهى كنيد هر وقت شما را مى خوانم اجابت نمائيد، و هر گاه فرمان ميدهم اطاعت كنيد». و در جاى ديگر مى فرمايد: لم تكن بيعتكم اياى فلتة : «بيعت شما با من بى مطالعه و ناگهانى انجام نگرفت » (تا كمترين ترديدى در اطاعت من به خود راه دهيد)). و در خطبه اى كه قبل از جنگ «جمل » و حركت از مدينه به سوى بصره ايراد فرمود، مردم را به پايدارى روى بيعتشان توجه داده مى فرمايد: و بايعنى الناس غير مستكرهين ، و لا مجبرين ، بل طائعين مخيرين : «مردم بدون اكراه و اجبار و از روى اطاعت و اختيار با من بيعت كردند». و بالاخره در برابر معاويه كه از بيعت با امام (عليه السلام ) سر باز زد، و مى خواست به نحوى خرده گيرى كند فرمود: بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه ، فلم يكن للشاهد ان يختار، و لاللغائب ان يرد: «همان گروهى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند با من با همان شرائط و كيفيت بيعت نمودند بنابراين نه آنكه حاضر بود اكنون اختيار فسخ دارد، و نه آنكه غائب بود اجازه

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۷۷

رد كردن »!. از بعضى از عبارات نهج البلاغه به خوبى بر مى آيد كه «بيعت » يكبار بيش نيست ، تجديد نظر در آن راه ندارد، و اختيار فسخ در آن نخواهد بود، و هر كس از آن سربتابد طعنه زن و عيبجو خوانده مى شود، و آن كس ‍ كه درباره قبول يا رد آن بينديشد يا ترديد كند منافق است ! انها بيعة واحدة ، لايثنى فيها النظر، و لايستانف فيها الخيار، الخارج منها طاعن ، و المروى فيها مداهن !. از مجموع اين تعبيرات استفاده مى شود كه امام (عليه السلام ) در مقابل كسانى كه ايمان به امامت منصوصش از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نداشتند و بهانه جوئى مى كردند به مساءله بيعت كه نزد آنها مسلم بود استدلال مى كرد، تا ياراى سر باز زدن از اطاعت امام (عليه السلام ) نداشته باشند، و به معاويه و امثال او گوشزد مى كرد همانگونه كه مشروعيت براى خلافت خلفاى سه گانه قائل است بايد براى خلافت امام (عليه السلام ) قائل باشد و در برابر آن تسليم گردد (بلكه خلافت او مشروعتر است ، چون بيعت وى گسترده تر و از روى رضايت و رغبت عمومى انجام شد). بنابراين استدلال به بيعت هيچ منافاتى با مساءله نصب امام از طريق خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و تاءكيدى بودن بيعت ندارد. لذا در همين نهج البلاغه در يك مورد امام به حديث ثقلين كه از نصوص ‍ امامت است اشاره مى فرمايد و در جائى ديگر به مساءله وصيت و وراثت .(دقت كنيد).

تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۷۸

و در عبارات ديگرش به لزوم وفادارى نسبت به بيعت و دوام آن و عدم امكان فسخ و تجديد نظر و عدم نياز به تكرار اشاره فرموده است كه اينها نيز مسائلى است مورد قبول درباره بيعت . ضمنا از آنها به خوبى استفاده مى شود كه اگر بيعت جنبه اجبار و اكراه داشته باشد، يا به صورت غافلگير كردن مردم انجام گيرد ارزشى ندارد، بلكه بيعتى با ارزش است كه از روى اختيار و آزادى اراده و فكر و مطالعه انجام گيرد (باز هم دقت كنيد).


→ صفحه قبل صفحه بعد ←